گفتوگو با عباس ولی: آغاز بحران حاکمیت و پایان اصلاحطلبی
از عباس ولی درباره وضعیت بحرانی ایران پرسیدیم و جنبشهای مبارزاتی مختلف در کشور. او وضعیت کنونی ایران را با مفهوم «بحران حاکمیت» تعریف میکند: یعنی زمانی که قدرت دیگر ابزارها و سازوکارهای ضروری برای استقرار سلطه را در دست ندارد.
دکتر عباس ولی، نظریهپرداز سیاسی و اجتماعی و استاد دانشگاه است که تمرکز ویژهای بر نظریه سیاسی معاصر و سیاست خاورمیانه دارد. او که زاده مهاباد است، نوشتههای بسیاری درباره کردستان تألیف کرده و از آثار او میتوان به «ایران پیشاکاپیتالیستی: یک تاریخ نظری» و «مدرنیته و بیدولتان: مسئله کرد در ایران» اشاره کرد.
ایران روزانه شاهد تعمیق بحران از چندین طرف است: اعتراضهای کارگری و اجتماعی گوناگون، افزایش تنش در روابط خارجه و بازگشت تحریمها، بحران اقتصادی و تورم فزاینده، تلاشهای نومیدانه برخی گروههای سیاسی برای یکدستکردن حاکمیت. در گفتوگوی زیر، از عباس ولی درباره وضعیت بحرانی ایران پرسیدیم و جنبشهای مبارزاتی مختلف در کشور.
برداشت اپوزیسیون ایران از دموکراسی بچهگانه است. آنها تصور میکنند که دموکراسی تنها شکل حکومت است. اما دموکراسی شکل حکومت نیست، بلکه ماهیت قدرت است. به عبارت دیگر، این ماهیت قدرت است که باید دموکراتیک باشد.
عباس ولی وضعیت کنونی ایران را با مفهوم «بحران حاکمیت» تعریف میکند: یعنی زمانی که قدرت دیگر ابزارها و سازوکارهای ضروری برای استقرار سلطه را در دست ندارد. به عبارت دیگر، قدرت جمهوری اسلامی دیگر به سلطه سیاسی آن ترجمه نمیشود. درست به همین دلیل، به زعم ولی، قانون نیز در بحران حاکمیت دیگر مشروعیتی ندارد و رونمای قانونی قبلی از کار میافتد. نتیجه چنین وضعیتی برای حاکمیت، اعمال زور عریان به جای توسل به مشروعیت قانون است. از این رو ولی هشدار میدهد «شاید کسی که در آینده در این حکومت بر سر کار میآید، لباس نظامی بر تن نداشته باشد، اما حتماً خصلت نظامی خواهد داشت.»
عباس ولی همین مسئله را دلیل پایان دوران اصلاحطلبی میداند؛ چرا که حدود گفتار آن را قانون اساسی و پیروی آن، اصل ولایت فقیه تعیین میکنند. او اما نسبت به اپوزیسیون خارج از ایران نیز خوشبین نیست و فقر نظری در میان گروههای مختلف اپوزیسیون را عامل فهم «بچهگانه» آنها از دموکراسی، فهمی بر مبنای اجماع میداند. برای عباس ولی دموکراسی نه شکل حکومت که ماهیت قدرت است و باید بر اساس یک پلورالیسم ناب بنا شود. این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
▪پرسش: اجازه میخواهم که از یک سوال کلی شروع کنم. با توجه به شرایط کنونی ایران، آیا تنها با «بحران سیاسی» طرف هستیم که به گفته بسیاری از گروههای اپوزیسیون، میتوان آن را در عبارت «مردم در برابر حکومت» خلاصه کرد؟ یا «بحران اجتماعی» هم در کار است و «مردم» به معنای این کل همگون و یکپارچه واقعاً وجود ندارد و شکافهایی و اختلافهای داخل آن هم بخشی از بحران هستند؟
پاسخ: به نظر من بحرانی که الان ایران با آن روبرو است، مرحلهی جدیدی از یک پروسه است. من با عنوان «بحران حاکمیت» از آن نام میبرم که مرحلهی پس از «بحران مشروعیت» است.
قبل از بحران حاکمیت، ایران با بحران مشروعیت دست و پنجه نرم میکرد. در این مرحله از بحران دیدیم که ایدئولوژی مسلط رژیم، قدرت ایدئولوژیک سازماندادن و تأثیرگذاشتن بر جامعه، و بسیج جامعه به سمت هدف مورد نظرش را از دست داده بود. اصلاحطلبان به خوبی این نکته را درک کردند. و هدف پروژه اصلاحطلبی، توقف توسعه بحران در همین مرحله بحران مشروعیت و یافتن چارهای برای آن بود. اما دیدیم که چارهای برای بحران مشروعیت پیدا نشد و به نظر من، اعتراضهای ۱۳۸۸ پس از انتخابات ریاستجمهوری از این منظر یک نقطهی عطف بود. ما با آن اعتراضها به عمق و مرحلهی جدیدی از بحران وارد شدیم که همان «بحران حاکمیت» است.
اما چرا اصلاحطلبان موفق نشدند؟ جمعی معتقدند که اصلاحطلبان به سوی رژیم رفتند، با رژیم همکاری کردند، به آرمانهای اصلاحطلبی خیانت کردند. همهی اینها به جای خود. اما مسألهی اصلی این است: آیا پروژهی اصلاحطلبی اصلاً توان آن را داشت که بحران مشروعیت را حل کند؟ به نظر من، نه. عملکرد اصلاحطلبان همواره در چارچوبی گفتمانی صورت گرفته که حدود و ثغور این چارچوب گفتمانی را مفهوم «ولایت فقیه» تعیین میکند و اصلاحطلبان هرگز نتوانستند مرزهای عملی و گفتمانی این چارچوب را بشکنند و از آن فراتر روند. آنها مرتب میگفتند «قانون اساسی»، «قانون اساسی». اما قانون اساسی در واقع سند قانونی ولایت فقیه است که این مفهوم را مرحلهبهمرحله کدبندی میکند و قدرت وابسته به آن را نشان میدهد. بنابراین، در خرداد ۱۳۸۸ چنین گفتمانی از بین رفت و وارد مرحله بحران حاکمیت شدیم.
باید تأکید کنم که مقصود من از «بحران» آن چیزی نیست که در ادبیات ایران متداول است. منظور من از بحران، حالت غیرعادی یا ابنورمال نیست. بحران حاکمیت را باید بحران قدرت حاکم فهمید. هدف قدرت سیاسی تبدیل قدرت (power) به «سلطه» (dominion) است، و زمانی که قدرت به سلطه تبدیل نمیشود، یعنی حاکم ابزارها و وسایل انجام این تبدیل را دیگر در اختیار ندارد، بحران حاکمیت بروز میکند. ما اکنون در ایران شرایطی را میبینیم که حکومت در ظاهر تمام اهرمهای قدرت را در دست دارد، اما نمیتواند اهرمهای قدرت را چنان به کار ببرد که این قدرت را به سلطهی سیاسی بدل کند.
پس مسئله اساسی بحران حاکمیت ناتوانی در انجام این تبدیل است. اما اینکه آیا بحران سیاسی است یا اقتصادی؟ پاسخ این سوال را باید در معنای «حاکمیت» جست. حاکمیت هرگز از مدیریت اقتصاد ملی جدا نیست، پس بحران حاکمیت همواره جنبه اقتصادی دارد. حاکمیت هرگز از نحوه و روش کاربرد خشونت سیاسی جدا نیست زیرا انحصار آن را در دست دارد؛ پس بحران حاکمیت از بحران سیاسی جدا نیست. به این منوال، بحران حاکمیت هم جنبه سیاسی دارد، هم اقتصادی، هم فرهنگی، .... یعنی همه آن کلیتی که قدرت را میسازد درگیر بحران است؛ قدرتی که با مفهوم ولایت فقیه در جامعه نمادین میشود. بنابراین، به نظرم اینکه بگوییم بحران سیاسی است، اقتصادی است یا چیزی دیگر، مسألهای را حل نمیکند. ما با بحران کلی در رژیم رویارو هستیم.
یک بار دیگر به مسأله نمودهای بحران بازگردیم. اینجا میخواهم به مسألهای روششناختی اشاره کنم. به نظرم بحران یک مقطع (conjuncture) است. ما نباید مختصات و ویژگی این بحران به مثابهی مقطع را از یک پروسه نتیجه بگیریم. درست است که این مقطع یک برش از آن پروسه است، اما توجه به اینکه چرا در چنین شرایطی این برش خاص به وجود آمده، بسیار مهم است. باید این مسئله را توضیح بدهیم و در نظر بگیریم که چگونگی به وجود آمدن این برش را نمیتوان از سیر پروسه نتیجه گرفت.
آنطور که من میبینم، گرایش بسیاری از تحلیلگران ایرانی در داخل و خارج این است که بحران یا مقطع کنونی را با نوعی تاریخگرایی (historicism) توضیح بدهند. این کار به نظر من درست نیست. مشکل اصلی تحلیلهای تاریخگرایانه آن است که همواره گذشته را با آنچه در حال وجود دارد، یعنی با رویکردی واپسگرایانه (retrospectively) توضیح میدهند و به فرافکنی حال بر گذشته میپردازند. پس گذشتهای که این دست تحلیلها در نظر میگیرند، گذشتهای است که ما با فرضیات کنونی میفهمیم، و نه گذشتهای که واقعاً اتفاق افتاده است. به باور من، نباید برای فهمیدن بحران کنونی بپرسیم که این پروسه طی چهل سال چه طور پیش رفت. مسألهی اصلی این است که چه طور این پروسهی چهلساله از هم شکافت و این مقطع یا بحران بدین شکل، یعنی ابتدا به شکل بحران مشروعیت و سپس بحران حاکمیت، خود را نشان داد.
وقتی با بحران حاکمیت طرف هستیم، دو مسئله کلی وجود دارد. قدرت معمولاً به صورت قانونی خود را اعمال میکند، اما در عصر بحران حاکمیت، قانون ــ یا در واقع روبنای قانونیای که در جمهوری اسلامی وجود داشت ــ تأثیرش را از دست میدهد و آنچه میتواند موثر باشد، قدرت و خشونت پسِ قانون است؛ یعنی خشونت عریان ضامن اجرای قانون مستقیماً اعمال میشود. پس مسئله اول این است که قدرت عریان ضامن قانون تا چه حد میتواند سلطه را دوباره برقرار کند؟ برای پاسخ به این سوال، باید فهمید نیروهای اپوزیسیون چه هستند و چه توانی دارند؟ چه مخالفان در مردم داخل، چه اپوزیسیون خارج از ایران.
مسئله دوم، مسئله اجتماعی است. این بحران قطعاً جنبههای اجتماعی عمیق دارد. وقتی میگوییم یکی از کارهای حاکمیت مدیریت اقتصاد ملی است و در شرایط بحران این مدیریت شکست میخورد، پس بحران جنبه اقتصادی بارزی دارد. این جنبه اقتصادی در این مقطع کشمکش طبقاتی را به نحو چشمگیری تشدید خواهد کرد.
اما به نظر من آنچه تعیینکننده خواهد بود، برآمد نیروهای سیاسی در مقطع کنونی است. هرچند شرایط سیاسی و اجتماعی قطعاً تعیینکننده هستند، اما عاملِ فراتعیینکننده در مقطع کنونی برآمد نیروهای سیاسی است. باید منتظر مناسبات سیاسی خاصی بین این نیروها در یک لحظهی تعیینکننده باشیم. در شرایط فعلی، فشارهایی که از خارج بر ایران وارد میشوند، بسیار مهم است. این فشارها باعث شده است که سیاست داخلی ایران به صورت ضمیمهای از سیاست خارجی آن درآید. همواره میگویند که سیاست خارجی ادامه منطقی سیاست داخلی است، اما اکنون در ایران وضعیت به خاطر فشارهای خارجی، به ویژه پس از خروج آمریکا از برجام به نحوی است که آرایش نیروها در سیاست داخلی تا حد بسیاری تحت تأثیر شرایط تعیینکننده خارجی هستند.
در این مقطع ویژه بحرانی، باید چندین نیروی مخالف حاکمیت را تشخیص داد: نیروهای طبقاتی، نیروهای جنسیتی (به ویژه زنان)، نیروهای اتنیکی و مذهبیهای غیرشیعی، و ... اگر بخواهیم به شکلی تئوریک مشخص کنیم که چه نیروهایی تا چه حدی و به شکلی در اپوزیسیون جمهوری اسلامی قرار گرفته اند، ابتدا باید مشخص کنیم که هویت قدرت سیاسی در جمهوری اسلامی چیست و مشکل این هویت در پروسه تبدیل قدرت سیاسی به سلطه سیاسی چیست و چگونه نیروهای اپوزیسیون در برابر آن مقاومت و مخالفت میکنند؟
برای نمونه، مسأله شیعه و سنی را در نظر بگیرید. در شرایط فعلی، این مشکل ایران بسیار برجسته شده است. حکومت مسأله اجتماعهای سنی را مشخصاً به تعریف خود از «امنیت ملی» ربط میداد و اکنون به واسطهی فشارهای خارجی به دغدغهی امنیتی بزرگی بدل شده. چرا این طور شده؟ زیرا تعبیری که حکومت از هویت خود (شیعه فارس) میکند، مبنای اصلی تعریف امنیت ملی و سیاست مشترک ملی از نظر حکومت است. اهمیت یافتن مخالفت زنان و گروههای اتنیکی را نیز باید به همین معنا فهمید.
خلاصه سخنان عباس ولی: یک. وارد بحران حاکمیت شدهایم؛ مرحله پس از بحران مشروعیت. اصلاحطلبان در دوران بحران مشروعیت جمهوری اسلامی ظهور کردند اما گفتار آنها توان پاسخگویی به بحران حاکمیت را ندارد. دو. در دوران بحران حاکمیت، قانون کارکردش را از دست میدهد و حکومت برای بقا خشونت عریان اعمال میکند و دست به سرکوب آشکار میزند. در چنین شرایطی، دولت خصلتی نظامی خواهد یافت. سه.بحران حاکمیت چندبعدی است: هم اقتصادی و طبقاتی است، هم سیاسی و اجتماعی. گروههای معترض نیز گوناگوند و اقلیتهای ملی و مذهبی و جنسیتی و طبقات فرودست را در میگیرند. بنابراین نمیتوان آن را تنها یک بحران سیاسی یا یک بحران اجتماعی یا یک بحران اقتصادی فهمید. چهار. در این مقطع خاص، بحران به نحوی است که فشار نیروهای خارجی در آن نقش مهمی ایفا میکند. در واقع، در ایران بر خلاف روند معمول سیاست داخله به ضمیمه سیاست خارجه بدل شده است. پنج. هرچند دوران اصلاحطلبان به پایان رسیده، اپوزیسیون خارج ایران نیز توان شکلدادن به یک گفتار دموکراتیک واقعی را ندارند. برای آنها، دموکراسی تنها به معنای شکل حکومت است، با اجماع یکی است و پلورالیسم در آن مفهومی کمی و عددی دارد. شش. دموکراسی واقعی ماهیت قدرت است؛ قدرتی که در آن یک هویت بر هویت دیگر سلطه نمیافکند. این دموکراسی باید بر اساس پلورالیسم نابی باشد که سیاست را به مثابهی محل اختلاف میفهمد و اختلافها را پذیرا میشود و راهی برای محترمشمردن و انتگراسیون آنها بدون سرکوبشان مییابد. |
▪پرسش: از آنجا که چنین مسئلههای چندتعینی و همزمان اتنیکی، طبقاتی، جنسیتی و ... هستند، آیا خطر آن وجود دارد که در جنبشهای اعتراضی، جنبهی اتنیکی یا هر شکلی از هویت بر دیگر جنبهها غلبه کند؟
پاسخ: به نظر من خیر، چنین اتفاقی نخواهد افتاد. آنچه به لحاظ استراتژیک بسیار مهم است و به نظرم نقش تعیینکنندهای خواهد داشت، همین مسئله است. بحران کنونی تمام این مسئلههای اتنیکی و هویتی را به هم گره زده است. در ایران بسیاری از اجتماعهای اتنیکی، اجتماعهای مذهبی غیرشیعی نیز هستند. در این مناطق، همچون کردستان، بلوچستان و ترکمنصحرا، اپوزیسیون مذهبی و اپوزیسیون اتنیک با یکدیگر همپوشانی دارند.
در سالهای گذشته، یکی از سیاستهای دولت این بود که اپوزیسیون اتنیک را تضعیف و اپوزیسیون مذهبی را تقویت کند، که نتیجهاش دیدیم بروز سلفیگری در کردستان ایران بود. اما اکنون که در شرایط بحران حاکمیت قرار داریم، گرهخوردن این هویتها خطر بسیار جدیای برای حاکمیت ایجاد خواهد کرد.
▪پرسش: بازمیگردم به این نکته که اشاره کردید بحران حاکمیت از ۸۸ شروع شده. بعضیها به این اشاره میکنند که نخستین بار شعار علیه رهبری در ۸۸ به یک شعار اعتراضی بدل شد و در دی ۹۶، اعتراضهای سال پیش از همان ابتدا سر داده شد. از سوی دیگر، یکی از نکتههایی که در مورد اعتراضهای دی ۹۶ به آن اشاره میشود، آغاز آنها از «حاشیه» است. بر خلاف اعتراضهای ۸۸، اعتراضها چند روز پس از آغاز آن به تهران رسید. برخی هم به تفاوت بین خاستگاه طبقاتی بین اعتراضهای ۸۸ و ۹۶ اشاره میکنند. آیا این تفاوت تأییدگر همان بحران حاکمیت است که میگویید؟ اگر در دی ۹۶ کسانی به خیابانها ریختند که حکومت با واژه «مستضعفین» به آنها اشاره میکرد و آنها را پایگاه اجتماعی اصلی خودش معرفی میکرد، آیا این نشانه عمیقترشدن بحران حاکمیت است؟
پرسش بعدیام به همان اعتراضهای اتنیکی و مذهبی که میگویید باز میگردد. اگر تفاوتهای اتنیکی و مذهبی را اختلاف یا شکاف اجتماعی بفهمیم، آیا اعتراضهای اتنیکی و مذهبی میتواند این شکافها را باریکتر و ترمیمشان کند، یا اینکه این اختلافها میتوانند تشدید شوند و به نقطهی خطرناکی برسند؟
و یک پرسش دیگر هم اینجا با توجه به پاسخ جمهوری اسلامی به این دست اعتراضها و سخنانی که شما پیشتر گفتید، پیش میآید. اشاره کردید که با بحران حاکمیت قانون تأثیرش را از دست میدهد و خشونت حافظ آن عریانتر اعمال میشود. آیا این واقعیت خطر بر سر کار آمدن یک حکومت نظامی را ــ چیزی که در ماههای اخیر شایعهاش بیشتر و بیشتر به گوش میرسد ــ تقویت میکند؟
پاسخ: درباره بخش نخست سوال. اساس بحران حاکمیت، یعنی بحران قدرت سیاسی، ناتوانی در تبدیل قدرت به سلطه سیاسی است. این بحران را نمیتوان با بازسازی مشروعیت نظام حل کرد. به همین خاطر نیز به درستی میگویند که دوره اصلاحطلبی سر آمده است. هدف اصلاحطلبان بازسازی این مشروعیت ریزشکرده است. اما این ریزش تبعات وسیعتری دارد، با ریزش مشروعیت رژیم و کاهش فاحش نفوذ ایدئولوژیک آن، مرز بین قدرت (power) و خشونت (violence) سیاسی، نظامی و امنیتی از بین می رود، این دو درهم می آمیزند و از نظر قانونی غیرقابل تشخیص هستند. به همین دلیل است که من معتقدم ابعاد بحران کنون چنان وسیع و عمیق است که نمیتوان آن را با بازسازی مشروعیت رژیم حل کرد. کوششهایی همچون به میان آوردن خاتمی، یکدستکردن رژیم با نزدیکترشدن اصلاحطلبان به اصولگرایان، یا بازیهای اصولگرایانهی آقای روحانی با تهدید آمریکا، یا نامه آقای سلیمانی، «سرباز رئیسجمهور» که هلمنمبارز سر دهد و بگوید در میدان با من طرف هستید ــ همه و همه سقوط ارزشی گفتمان سیاسی در ایران و سقوط مبانی فرهنگ سیاسی گفتمان اصلاحطلبی را نشان میدهند. یا در واقع نشان میدهند که فرهنگ سیاسی در ایران تا چه حد تنزل کرده است. این «هل من مبارزطلبی» اخیر و نزول فرهنگ سیاسی از سوی دیگر بیان میکند که ایدئولوژی رژیم دیگر قدرت تجهیز و بسیج جامعه، قدرت سازماندادن و اقناع جامعه را از دست داده است. و این مشکل را نمیتوان با اصلاحطلبی حل کرد.
همینجا به بخش آخر سوال درباره امکان بر سر کار آمدن حکومت نظامی پاسخ دهم. شاید کسی که در آینده در این حکومت بر سر کار میآید، لباس نظامی بر تن نداشته باشد، اما حتماً خصلت نظامی خواهد داشت. اکنون که گزینه بازسازی ایدئولوژیک رژیم، یعنی بازسازی مشروعیت آن کنار رفته است، تنها حکومتی میتواند برای جمهوری اسلامی یک ثبات موقتی ــ زیرا درازمدت نخواهد بود و فشارها از داخل و جامعه بسیار زیاد است ــ ایجاد کند و بازسازی موقتی سلطه سیاسی را به همراه بیاورد که خصلتی نظامی داشته باشد. زیرا قدرت دیگر باید عریان اعمال شود تا سلطه بازسازی شود.
و حالا بخش دوم سوال که به مسئله قومی و مذهبی غیرشیعی باز میگشت و به دیگر اجتماعهایی که در «حاشیه» مرکز شیعهـفارس حکومت هستند. میتوان گفت که شاید در این تنشها خطر نیز نهفته باشد. اما مسئله کلیدی این است: تا چه حد اپوزیسیونای که ادعا میکند میتواند جای رژیم را بگیرد، قادر به برآوردن خواستهای ملیتهای ایران است. من نمی خواهم واژه قوم و قومی را که اخیرا بسیار متداول شده است بکار ببرم. قوم یعنی ملتی که فاقد قدرت سیاسی است. پس اپوزیسیون باید بتواند خواستهای ملی و مذهبی اجتماعهای حاشیه را در برنامههای خود مفصلبندی کند. این به باور من یک مسألهی استراتژیک اساسی است.
متأسفانه به نظرم با تعبیرهای مکانیستی و عقبافتاده و از نظر تئوریک فقیری که در بین گروههای اپوزیسیون ایران از دموکراسی رواج دارد، امکان اقبال آنها به یک «پلورالیسم ناب» را ناچیز میدانم. پلورالیسم ناب و نوعی نه پلورالیسم کمی و تجربی که یک، دو، سه، .. میشمرد و میگوید «این هم هست، این یکی هم هست، و الخ». پلورالیسم ناب میتواند هویت ملیـاتنیک، هویت مذهبی و هویت فرهنگی اجتماعهای بهحاشیهراندهشده را در خود بگنجاند. این پلورالیسم قادر است یک اپوزیسیون سراسری در ایران به وجود آورد، اما به شرطی که این اجتماعهای حاشیهای باور داشته باشند که پس از پایان مبارزه و رفتن این رژیم، مبارزه شان به خاطر هیچ نبوده است. یعنی آن زمان خواهند توانست به حق زبان مادری دست یابند، مسجدهای سنیها را دیگر نخواهند بست، عروسیهای کرد و بلوچ را دیگر منفجر نخواهند کرد و غیره.
من این قابلیت را در اپوزیسیون فعلی ایران نمی بینم. مشخصاً اپوزیسیون سلطنتطلب را در نظر بگیرید. پس از چهل سال مصیبتی که بر سر گفتار سلطنتطلبی و پیروان شاهنشاهی آمده، هنوز آنها قادر به فهم مطالبات داخل ایران نیستند.
مثلاً اعتصاب طولانی و بزرگ اخیر در شهرهای بانه و برخی دیگر شهرهای کردستان ایران را در نظر بگیرید. هنگام این اعتصاب، آقای رضا پهلوی در واکنش به آن نگفت که من برنامهای درست میکنم که پاسخگوی خواستهای دیرینه شما باشد. او در عوض گفت من میآیم و کردستان را به یک منطقه توریستی تبدیل میکنم. وقتی این سخنان را شندیم، با خودم گفتم « سلطنتطلبها از این چهل سال هیچچیز نیاموختهاند». آنها نمیدانند که چرا در کردستان، بلوچستان، خوزستان مردم دست به اعتراض و مخالفت میزنند. مسئله صرفاً این نیست که مردم در کردستان فقیرترند، یا مثلً، در بلوچستان فقر، حتی در قیاس با کردستان بیداد می کند. و راهحل نیز این نیست که توریستها به این مناطق بروند و آنجا پول خرج کنند. این مردم میخواهند هویتشان قانوناً تثبیت شود. و رژیمی سر کار باشد که هویت آنها در قدرت اجرایی پس آن ابراز شده است. یعنی بتوانند بگویند «من هم بخشی از این سیستم هستم؛ اگرچه سنیام، کردم، بلوچام، اما من هم میتوانم بهراحتی و به شکلی قانونی، بدون نیاز به انکار کردن هویت و زبانم، بگویم من هم شهروند ایران هستم». آقای رضا پهلوی این مسئله را درک نکرده.
▪پرسش: سوال آخر را در رابطه با همین بحث اپوزیسیون خارج از ایران میپرسم. همان طور که می دانید، ائتلافی به نام «شورای دموکراسیخواهان» تشکیل شده که از هر ملیت ایران نمایندهای آنجا حضور دارد، و در برنامه اصلی نمایندگان تمرکز بر فدرالیسم است. نشستهای اخیر این شورا در واشنگتن و کلن از اتحادهای غریب بین گروههای سابقاً بسیار متفاوت حکایت دارد. با در نظر داشتن اینکه دیگر گروههای اپوزیسیون نیز درگیر مشکلات کمتری نیستند، آیا این ترکیبی که از اپوزیسیونهای ملیتهای حاشیهای ایران به علاوه اپوزیسیون ملیگرا و اسیونالیست شکل گرفته، اتحادی است که پایدار میماند یا متزلزل است؟ آیا تمرکز بر صرف فدرالیسم و معرفی کردن شکاف اصلی به شکل شکاف هویتی ملیتها به نظر شما کافی است؟ یا چه راهکارهای دیگری باید در برنامه ائتلافی از اپوزیسیون وجود داشته باشد؟ کدام اپوزیسیون و بر چه اساسی میتواند متحد شود؟
پاسخ: به نظر من فدرالیسم کافی نیست. آنچه که اپوزیسیون لازم دارد، یک گفتار مشترک دموکراتیک است. اما این گفتار باید بر اساس پذیرش یک مفهوم از دموکراسی باشد که «پلورالیسم ناب» را در خود میگنجاند. یعنی نوعی از پلورالیسم که هویتهای متفاوت را میشناسد، بر آنها ارج مینهد، و از لحاظ قانونی برایشان امکانات دفاع و توسعه و رشد را به وجود می آورد.
در مورد فهم دموکراتیک این اتحاد در اپوزیسیون خارج به یک نمونه اشاره میکنم. من مقاله ای خواندم از نویسندهای به نام [جلال] ایجادی[1]. نویسنده برای اینکه استدلال کند کردها در زمینه زبان مادری هیچ مشکلی ندارند، ۸ ـ ۱۰ کتابی که به کردی در جمهوری اسلامی منتشر شده، مثال میآورد و می گوید حقوق کردها رعایت شده است پس همه فارسی حرف بزنیم و به چاپ چندتا کتاب راضی باشیم. این به نظر من یعنی نویسنده مفهوم سیاست مدرن را به درستی درک نکرده است. مسئله زبان مادری و هویت ملی با چند عدد کتاب و چند سرود و آهنگ محلی حل نمیشود، این مسئله را باید به لحاظ قانونی تثبیت کرد. قدرت سیاسی شایستهای که قرار است جای این رژیم را بگیرد، باید حافظ هویتها باشد. اپوزیسیون باید بتواند حول چنین مفهومی از دموکراسی گرد هم آید.
این مردم میخواهند هویتشان قانوناً تثبیت شود. و رژیمی سر کار باشد که هویت آنها در قدرت اجرایی پس آن ابراز شده است. یعنی بتوانند بگویند «من هم بخشی از این سیستم هستم؛ اگرچه سنیام، کردم، بلوچام، اما من هم میتوانم بهراحتی و به شکلی قانونی، بدون نیاز به انکار کردن هویت و زبانم، بگویم من هم شهروند ایران هستم». آقای رضا پهلوی این مسئله را درک نکرده.
همان طور که گفتم، برداشت اپوزیسیون ایران از دموکراسی بچهگانه است. آنها تصور میکنند که دموکراسی تنها شکل حکومت است. اما دموکراسی شکل حکومت نیست، بلکه ماهیت قدرت است. به عبارت دیگر، این ماهیت قدرت است که باید دموکراتیک باشد. اپوزیسیون باید بتواند ماهیت قدرت سیاسی را بر اساس پلورالیسم دموکراتیک ناب تعریف کند. در این صورت، گفتمان مشترکی شکل خواهد گرفت که اپوزیسیون کرد و بلوچ و عرب و ترکمن به آن میپیوندند و برایش مبارزه می کنند.
در این چهل ساله کار تئوریک سیاسی در اپوزیسیون ایران بسیار کم و سطح آن بسیار نازل بوده. برای نمونه، باید به اپوزیسیون گوشزد کرد که اساس دموکراسی اجماع (consensus) نیست، بلکه اساس دموکراسی آنتاگونیسم است. مکانیزمهایی در کار است که آنتاگونیسم را به آگونیسم، یعنی تضاد را به تفارق تبدیل میکند. وقتی چنین مکانیسمی برقرار شود، میتوانیم از یک گفتمان مشترک دموکراتیک صحبت کنیم. صرف گفتن اینکه ما بر مبنای اجماع کار میکنیم، درست همانطور که در انگلیس هم اجماع وجود دارد، کافی و درست نیست. در انگلیس هم اجماع در کار نیست، بلکه مکانیسمهایی وجود دارد که انتاگونیسم یا تضاد سیاسی را به تفارق و فرق تبدیل میکند تا آنگاه بتوان دست به معامله سیاسی زد. رأیگیری خود نوعی معامله سیاسی است. وگرنه این مسئله کاملاً درست است که ماهیت قدرت سیاسی، ماهیتی آنتاگونیستی و از جنس رابطهی دوست و دشمن است. رابطه دوست و دشمن را میتوان تعدیل کرد، نه اینکه دشمن را از بین برد. دشمن کسی است که اختلاف منافع دارد. اگر بتوانیم این مسئله اختلاف را به ترتیبی حل بکنیم، میتوانیم تفاوتهایمان را بپذیریم. ابزارهای فکری اپوزیسیون برای اینکه بتواند چنین بستری را برای یک اتحاد در بین ایرانیان از همه ملیتها، بین ساکنان ایران با همه تفاوتها ایجاد کند، در اختیار ندارد.
امروز اپوزیسیون به جای اینکه دنبال ایجاد این بستر و حل این مسئله باشد، منتظر است ببیند آقای پومپئو و آقای ترامپ چه میگویند، چه زمانی بالاخره موشکها به سمت ایران شلیک خواهند شد، یا چه زمانی آنقدر به داخل ایران پول میریزند که همچون مدل ۲۸ مرداد، «قیام» صورت بگیرد. انکار نمیکنم که شاید چنین اتفاقاتی در آینده رخ بدهند، اما قطعاً نتیجه نه خوب خواهد بود و نه آن چیزی که میخواهیم.
یادداشت:
[1] جلال ایجادی، جامعهشناس ساکن پاریس. اخیراً از او مقالهای در وبسایت «ایران گلوبال» با عنوان «فارسی، نه زبان تحمیلی بلکه زبان وحدت ملی» منتشر شده که احتمالاً اشاره عباس ولی به آن است.
از عباس ولی:
- بحران حاکمیت در سوریه و تلاش کردها برای تأسیس خودگردانی دموکراتیک در روژئاوا
- سکوتِ روژههلات
- تشکیل دولت راهحلِ کردها است، اما شرایط امکان استقلال اقلیم کردستان عراق مهیا نیست
در همین زمینه:
- چرا دیگر سکولار بودن، آزادیخواه بودن و توسعهگرا بودن کافی نیست
- خیزش دیماه و مسئله قشربندی اجتماعی
- ناسیونالیسم چپنما: به نام منافع ملی، به کام منافع شخصی و طبقاتی
- هشدار پرسشانگیز خبرگزاری دولتی ایران در مورد کودتای نظامیان
- مکان اعتراض: به هر شهروند یک سانتیمتر مربع!
- مدافعان حرم اینبار در راه تصرف تهران
- نوروزی که از دیماه آغاز شد – بررسی علل تغییر نگاه و رفتار مردم در ایران
- رفراندوم و تقابل پوزیسیون−اپوزیسیون
- رفراندوم، نکاتی قابل توجه برای ما
- سعید افشار: اعتراضات دیماه آغازِ پایان حکومت اسلامی در ایران بود
- باید برای صداوسیما تسلیتی بفرستیم
نظرها
روزبه
نکات زیاد قابل بحثی در مقاله است من به یک دوتا اشاره میکنم مثلا اینکه ولیعد سابق درک درستی از مسئله کردها نداره شاید اینطور باشه ولی در واقع بنظرم ایشون اکثرا با زیرکی شخصی خود یا مشاورانش سعی میکنه در مورد مسائل طوری بیانیه بده و حرکت کنه که موجب ریزش نیروهای کنونی طرفدارش نشه و بسیار وعده های شیرین میده و همیشه گویی میکنه و هدفش آگاهانه جذب اقشار ناراضی بطرف خودشه با توجه به خواسته هاشون مثلا اگر اقتصادی بهشون وعده بهتر شدن وضع اقتصادی مثلا از طریق توسعه توریسم میده به زنان وعده های مورد نظر آنان و به کارگران وعده سرمایه گذاری وسیع ایرانیان خارج کشور یا کشاورزان هم همینطور یعنی وعده هایی که برای اکثریت فاقد آگاهی سیاسی عمیق هستند ملموس و قابل درکه یعنی از همون تاکتیکی استفاده میکنه خمینی استفاده کرد. یعنی نان آب و به شکل عملی نه شعارهای کلی. نکته دوم پلواریسم ناب ایشون همه نسخه آزادی برای ایران خودمختاری برای کردستان که حزب دمکرات سالهاس سعی در فروش داره و این همون نسخه قدیمی یوگسلاوی و اتحاد شوروی سابق که دیدیم چه به حال و روزش رفت . پروژه اینکه یکسری جمهورهای خودمختار تشکیل بشه تا زمان مناسب یعنی تضعیف قدرت مرکزی فرصت بدست بیاد تا جدا بشن مثل همین اخیرا که که اکراد در شمال عراق که حتی همه ی اون پلواریسم جنابعالی رو داشتن ولی باز میخواستن جدا بشن و ساز خودشون رو میزدند. روک و پوست کنده حرف بزنید ما زیاد هم احمق و ساده لوح نیستم که شما فکر میکنید و در پس بحث زیبای تئوریک شما هدف غایی رو تشخیص میدیم. واقعیت اینه در بین اقلیتهای ایران هم مثل همه جای دیگر یکعده ناسیونالیستهای قومی اند و یکعده هم میخوان با استفاده از این مسئله کفش و کلاهی برای خود بهم بزنن. نمونه روشنش هم باز کردستان عراق دو طایفه بارزانی و طالبانی همه امور رو قبضه کردن از اقتصاد تا سیاست تا وووو دیدم. عملکرد پلواریسم ناب در عمل آنهم امروز و نه در تاریخ دور.
شراره
آقاي ولي ( و ديگر ناسيوناليتهاي كرد)بايد جوابگوي اين پرسش باشند كه به فرض اجراي تمام شروط آنان و تدريس زبان مادري آيا همه انانيكه به درست يا غلط "كرد" خوانده ميشوند بايد به زبان كرد سوراني آموزش داده شوند؛ و ان هم به لهجه مكرياني؟ مثلا يك هورامي زبان كه زبانش هيچ نسبتي با سوراني ندارد چرا بايد زبان مادري ديگران يعني سوراني را ياد بگيريد و نه مثلا زبان خودش يا فارسي؟ ناسيوناليسم كرد در ايران هميشه چيزي نبوده و نيست مگر تحميل هويت سوراني زبانان سني.
کارو
جناب «روزبه» شما و دیگر دوستان ناسیونالیست ایران همکارتان انگار علم لدنی دارید که می توانید نیات پس پشت خواست فدرالیسم را تشخیص بدهید!! اگر شما چنین چشم بصیرت بینی دارید، ملیت های ایران هم به آن بصیرت رسیده اند که در پس پشت کلمات «دموکراسی» و «حاکمیت ملی» و «حقوق بشر» و حتی نسخه های ناسیونالیستی چپ نمایانه، تمایلات سرکوبگرانه و انکارگرانۀ ناسیونالیستی را ببینند و لذا به امثال شما بدبین بوده و حرف های گنده تان باور نکنند. مسئله بر سر شکستن این بی اعتمادی است که انگار دوستان مرکزگرا و مرکزنشین هیچ عزمی برای تغییر آن ندارند. دوم اینکه مدل «دموکراسی برای ایران، خودمختاری برای کوردستان» شعار حزب دموکرات کوردستان ایران بود و نه عباس ولی، و همان شعار هم از شعار مشابه خزب کمونیست عراق گرفته شده بود. امروز خود حدکا هم آن شعار را به «فدرالیسم برای ایران» تغییر داده که نشاندهندۀ غیرممکن بودن آن شعار و نیز عزم نیروهای ناسیونالیست کورد برای همکاری با نیروهای غیرکورد است. به جز این در این سالها گروه های دیگری مانند پژاک هم سربرآورده اند که اصلاً همان ناسیونالیسم کلاسیک کورد را هم رد کرده و شعار «کنفدرالیسم برای ایران» سر می دهند. بهتر است اندکی اطلاعاتتان را از جنبش کوردی بالا ببرید و کمی هم از این موضع ناسیونالیستی خودمرکزبینانه تان فرود بیایید تا امکان فهم واقعیت ها و نیز سخنان عباس ولی را بیابید.
سیامک
دوستان در اینجا فقط اشاره میکنند به ناسیونالیزم کردی, اما مثل اینکه از یادشان میرود که در کردستان ایران جنبش های انقلابی نیز وجود داشته, دارد و خواهد داشت. مبنای حرکت جنبشهای انقلابی کردستان ایران نه اشاعه ناسیونالیزم بلکه گسترش همبستگی طبقاتی میان تمامی کارگران در ایران است و راه سرنگونی و براندازی رژیم ملایان را از طریق سازماندهی و همبستگی تمامی کارگران, زحمتکشان و مردم ایران می جوید. دوستان و خوانندگان علاقه مند برای اطلاعات بیشتر میتوانند به سایت "حزب کمونیست ایران" رجوع کنند.
شهاب
اقای ولی هی میگه اپوزیسیون اینو میگه اونو میگه, و یا تعریفش از دموکراسی اینه و اونه- انگار برای محق نشون دادن حرفهاش از یه منبعی که صحت هم نداره استفاده میکنه تا حرف خودشو به کرسی بنشونه - و انگار ایشون اینهمه برنامه های تلویریونی مث پارس و ایران ایتنرنشنتال , و یا مطالب اینهمه نظر پرداز رو نه یبینه نه میخونه - ضمنن مطلبتون هم کمی ضد و نقیض داره
خسرو
فدراليسم يعني تجزيه طلبي اي كه با كاغد كادويي بسته بندي شده و هرگز نمي توان در اي ان اجرا كرد. حتا با همه پرسي. مگر مي شود از يك بدن زنده پرسيد كه حالا بياييم ببينيم دستورا قطع كنيم يا پايه را يا چشمت را در آوريم! فقط بايد تمهيدا تي فراهم شود تا كرد و در و آذري و سيستاني و بلوچستاني و أصفهاني و آذري بتوانند رييس جمهور و وزير ً فرمانده و... شوند. همان كاري كه ژنرال دوگل در بعد از جنگ دوم در فرانسه كرد. ناسيوناليسم ايراني بسيار نيرومند است و نمي توان با آن هر كاري كرد. كوچكترين كار نسنجيده و حتا سخن نسنجيده مي تواند بسيار خطرناك باشد. با احترام به همه ي نظرها
کارو
خانم (شراره) حرف شما کاملا درست است و ناسیونالیسم کورد در کردستان عراق و ایران تاکنون جریانی سوران-سنی محور بوده است. اما به جز ناسیونالیسم کورد، جریان های کوردی دیگری هم وجود دارند که از کنفدرالیسم حرف می زنند و منطقه گرا هستند، نه مرکزگرای سوران محور. بدون شک در کوردستان ایران کوردی سورانی به عنوان کوردی معیار تدریس خواهدشد، اما کوردی هورامی، کوردی جنوبی و کوردی لکی زبان اصلی آموزش در مناطقی خواهدبود که به این گویش ها تکلم می کنند. طبیعتاً آموزش زبان فارسی نیز به عنوان زبان ارتباطی همۀ خلق ها در ایران کنفدرال حذف نخواهد شد و ضروریست. اما آموزش به زبان مادری خواهد بود. در مورد زبان کوردی کتابهای کوردی می باید همۀ لهجه های کوردی را در بر بگیرند و هر فر کوردزبان می باید با همۀ گوی شهای کوردی آشنایی پیدا کند.
کارو
جناب «خسرو» اگر ارتجاع شوونیسم ایرانی قوی است، باید به آن تن داد؟ مگر تشیع در ایران قوی نیست؟ چرا نباید به آن تن داد؟ مشکل اینجاست که سیاسیون ایران متوجه نیستند که بخش عمده ای از ارتجاع حاکم را ناسیونالیسم تشکیل داده است که از طریق ریتوریک دینی خود را مسلط کرده است. تناقض دیگر در حرف شما این است که میفرمایید به ارتجاع ملی و مرکزگرایی تن بدهیم چون قوی است، اما همزمان میگویید فدرالیسم به این دلیل مردود است که به تجزیه منجر می شود. این بدین معناست که ناسیونالیسم های غیرایرانی از قبیل کورد و تورک و بلوچ و عرب هم به اندازه ای قوی هستند که پس از بدست آوردن قدرت محلی پروژۀ تجزیه را کلید بزنند. اگر این اندازه قدرت دارند چرا نباید بدان تن داد؟ می بینید در چه دور باطلی می افتیم؟ متأسفانه همان مدل فرانسوی (از نوع جمهوری سوم و چهارم آن فرقی ندارد) باز هم تداوم دارد و این الگوی کومتی فرانسوی که از تمام اصول جمهوری خواهی کلاسیک فقط مرکزگرایی ان را هم به ارث برده است، تاکنون منجر به همین وضعی شده که می بینید. مدل مرکزگرا از ابتدا هم برای ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه اشتباه بود. با این مدل یک دهستان را هم نمی توانید اداره کنید. فدرالیسم راهکاری است که اگر بدان تن ندهید، فردا می باید به تجزیه تن بدهید.
فرزند راننده اتوبوس و اشکم جاری ست
سلام خانمها و آقایان بنده یک کارگرزاده هستم. البته اگر راننده اتوبوس را کارگر فرض کنیم که همنطور است. من از ۱۳ سالگی پشت اتوبو س پدرم نشستم و یکبار هم آنرا چپ کردم که روزنامه ها نوشتندو... البته که ریسک می کنم، چرا که به آنچه می نویسم خود را افشا< می کنم. در ایران بسیاری از شوفر های اتوبوس و کامیون شاگردها نوجوانشان را و حتا فرزندان بسیاتر جوانشان را و گاهی بچه سالشان را پشت فرمان اتوبوس نشانده و جان مسافران را به خطر انداخته اند. شاید روزی کتابی در این مورد نوشتم. اما بدانید که دانش آموخته ی دانشگا ه نیز هستم. بند ه تقریبا به تمامی شهرهای ایران چه مرزی و چه غیر مرزی سفر کرده ام. در اینجا مختصر و مفیدو به عنوان کسی که اصل و نسبش از یکی از شهرهای مرزی ست بگویم که در ایران چه در زمان آرامش و آسایش و چه در زمان هیجان و جنگ و... قول عطیمی به بزرگی تمامیت ارضی ایران و ملیت ایرانی خوابیده است. به نظر با غرض من که غرضی جز سرافرازی و آرامش و زندگی خوب ایرانی ها نیست نباید این قول حیرت انگیز را بیدار کرد. اینرا من در کودکان و نوجوانان و جوانان تا پیران آزموده ام. من بر این باورم که باید کردها و لر ها و فارسها و آذریها و رشتی و گیلانی و بلوچ و سیستانی و یزدی و اصفهانی و کرمانی و خلاصه تمامی سکنه ای نقشه ی گربه سان ایران در پی آزادی ایران برآید و همگی در یک هماهنگی کاملا انسانی ایرانمان را از دست اسلام ولایی و شاید اسلام و ایدئولوگی آن آزاد کنیم تا به قول نویسنده ای دیگر تمامی آحاد این مردم از هر رنگ و بود و زبان قوم بتواند در این مملکت به بالاترین قدرت سیاسی و نظامی برسد. تاریخ ایران نشان د اده که همین پارسها چگونه اقوام مختلف را بر قدرت تحمل کرد ه اند. اگر چه بد اجرا شده اما بروید تاریخ ایران را بخوانید که هر قومی و سلجوقیان را مثال میزنم که خوب یا بد پارسی زبان نبودند و بر ایران حکومت کردند. ایلخانیان نیز و چرا که نه در آینده کردها و لرها و سیستانیها و بلوچها. و آیا این ایران نیست که جزو کردستان است و بلوچستان و خوزستان ... آری بیدار نکنیم این قول را که می تواند بسی بدخیم هم باشد. همگیتان را دوستدارم و اشکم جاری ست که آن مرد زحمتکش پدرم دیگر نیست که با آن لهجه غلیظش شعر بالای سرش در اتوبوس را بخواند که: همه جای ایران سرای من است ! و دپر زیر آن چو ایران نباشد تن من نباشد. مباد را او با خط خودش نوشته بود نباشد. یادت به خیر بابایی
جعفرزاده از بازار تهران
جناب فرزند راننده اتوبوس بنده با شما صددرصد موافقم. من در بازار تهران حسابدارم و در چندین رشته بازار و چندین تجاتخانه ی اجناس گوناگون به حساب مالیات آنها میرسم. که البته همشان بدون هیچ استثنایی در حال تقلبند!!! در شرق تهران در مرز بیابان و شهر زندگی میکنم. هر روز صبح تا تا بازار و هر روز عصر از بازار تا خانهبرای برآمدن از پس هزینه ی روز افزون مسافرکشی هم می کنم. واقعیت بازار تهران که قلب تپنده ی اقتصاد ایران است بیشترینش در دستان هممیهنان آذری ست، بخشی از آن در دست اصفهانی ها ست کردها و لر ها و یزدیها هم هستند، اندکی و به ندرت تهرانی اصل هم هست، تنها چند نفری بلوچ و یشمالی هم هستند. لهجه ها و زبانهای آنها برای همه مانوس و همه یک خویشاند بزرگی را تشکیل می دهند که نامنش ایران است و برای همین شغل و برای «حسابسازی» بارها به شهرهای مختلف خانواده های مختلف ایرانی که شما آنها را اقوام نامیده اید رفته ام. بر همه اینها ۲۹ سال مسافرکشی را هم اضافه کنیم ... اگر از سیاستبازان و سیاستکاران صرف نظر کنیم این خانواده ها همه جزو شهروندان ایرانند. ایران به نظر من هرگز تجزیه نخواهد شد و هر بهایی را بر ای تمامیت پیکرش خواهد پرداخت. چرا که از این نظر بسیار غنی و سرسحت و داراست! ایران مثل ممثل قالیهایش است یکپارچه و پاره گی ناپذیر. شاید باور کردنی نباشد اما در ذهن هر ایرانی بازگشت سمرقند و بخارا و از دست داده های ترکمن چای را دوره می کند. چه برسد به از دست دادن حتا ذره ای خاکش.