● دیدگاه
وسوسه بختیار
امیر کیانپور − اسطوره بختیار چگونه ساخته شد؟ و از منظر حال حاضر پرسش بختیار را چگونه باید طرح کرد؟
پوست اندازی یا سقوط؟ پرسشی است که سرانجام تاریخ پیش روی جمهوری اسلامی قرار داده است؛ برزخی معادشناختی که بازیگران آن رفته رفته روی صحنه میآیند.
چهل سال پیش، در پاسخ به وضعیتی مشابه، رژیم پهلوی آخرین کارتش را این طور بازی کرد: دادن کارت سفید به شاپور بختیار.
۲۵ سال پس از کودتای ۲۸ مرداد، مردی بر مسند امور قرار گرفت که بر سر مزار مصدق سوگند نخستوزیری خورد؛ یک شخصیتی ملی که ۳۷ روز طوفانی، بالاترین مقام کشور بود؛ با مأموریتی جاه طلبانه و البته ناسازوار که عبارت بود از یک سو، نجات سلطنت و از سوی دیگر، تضمین آزادیهای سیاسی و حقوق بنیادی بشر.
پس از «شنیدن پیام انقلاب» از سوی شاه، ۹ دی ماه شاپور بختیار با شعار احترام به قانون اساسی به صحنه آمد تا نظام مشروطه سطنتی را حفظ کند، اما در نهایت به کاتالیزور انقلاب ۵۷ بدل شد.
از ۱۶ بهمن ۵۷، پس از آنکه آیت الله خمینی مهدی بازرگان را به عنوان نخستوزیر موقت منصوب کرد، تا ۲۲ بهمن که بختیار از کاخ نخست وزیری گریخت، ایران به مدت شش روز دو نخست وزیر و دو دولت داشت: دو نخست وزیر، هر دو متصل به نهضت ملی –یکی مقید به شاه و دیگری مقید به مذهب – و البته هر دو ناهمساز با شرایط دوران. نه دولت بختیار به اندازه کافی نظم قدیم را نمایندگی میکرد، و نه دولت بازرگان به اندازه کافی نظم جدید را.
در حافظه تاریخی ایرانیها، اما بازرگان هیچگاه جایگاه «اسطورهای» بختیار را پیدا نکرد. شاپور بختیار در کمتر از دو دهه به نامی بدل شد برای وجدان معذب ایرانیها، به فرصتی که دیر به دست آمد و زود از دست رفت.
افسانه بختیار برساخته از سه عنصر است:
نخست، اشتباه شاه که زودتر فرصت را به کسی همچون بختیار نداد.
دوم، اشتباه روشنفکران و مردم که به جای بختیار پشت خمینی رفتند.
و نهایتاً، رسوایی جمهوری اسلامی در ترور بختیار.
در این روایت اسطورهای، بدنامیها همه برای دیگران و بختیار استثناء «شهید» است. پردههای اسطوره را اما اگر به نفع تاریخ پاره کنیم، دستکم یک «بدنامی» دیگر برای به یاد آوردن وجود دارد: همکاری با حکومت عراق در نخستین هفتههای جنگ.
چرا امروز کمتر کسی مایل است سفر بختیار به بغداد و همکاری او با حکومت صدام در جنگ ایران و عراق به یاد آورد؟ چه طور آنچه بزرگترین رسوایی سازمان مجاهدین خلق است، در خاطره عمومی از بختیار به موضوعی فرعی و حاشیهای بدل شده؟ این اعوجاج تاریخی از کجا میآید؟[1]
سخاوتمندانه است اگر بگوییم سیمای قدیس گونه بختیار محصول تلویزیون «من و تو» است. مهمترین زمینه ساخته شدن اسطوره بختیار، تغییر پارادایم فهم تاریخ در ایران متأخر است.
افول نگاه اوتوپیایی، خصوصی شدن مفهوم آینده، تبدیل شدن گذشته به امری موزهای و تزئینی، ظهور شکلهای گوناگون ماخولیا و نوستالژی، مخدوش شدن فرایند انتقال طبیعی تجربه، متورم شدن زمان حال و نهایتاً خارج شدن مفهوم انقلاب از تخیل تاریخی جمعی از جمله ویژگیهای نظام تاریخمندی حاکم بر جامعه ایران در دو دهه اخیر اند.
این وضعیت جدید، قبل از هرچیز تحت تأثیر حال و هوای به اصطلاح «پایان تاریخی» پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و در عین حال متأثر از ایدئولوژی سیاسی اصلاحطلبان به عنوان نیرویی – تا همین اواخر– هژمونیک پدید آمده است.
تاریخ همواره از منظر حال حاضر نوشته میشود، و سیمای امروزین بختیار محصول ایدئولوژیک چنین فضا و دورانی است؛ دورانی که در آن انقلاب به مفهومی سرد و نامعاصر بدل شده، و جامعه برای احضار ایده دگرگونی بنیادی سیاسی و اجتماعی مجبور است متوسل به واژه مجعول و مبهمی مثل «براندازی» شود.
حقیقتاً بختیار نمونه آرمانی سیاستمدار به مثابه ضد-انقلاب است. در سایه وفاق عمومی علیه انقلاب، حسرت از دست رفتن فرصت بختیار امروز به ژستی آشنا و بدیهی بدل شده است. بسیاری طلبکارانه میپرسند:
چه شد و چرا روشنفکران و نیروهای چپ و مترقی از بختیار حمایت نکردند؟
این پرسش جذابی است، اما سؤال درستتر—از منظر حال حاضر— این است که:
چرا بختیار پشت روشنفکران و نیروهای مترقی نرفت؟
چرا او با الغاء سلطنت و اعلام جمهوری پیشدستی ننمود و خمینی را خلع سلاح نکرد –قبل از آنکه خمینی تظاهرات ۲۹ دی ماه را به همهپرسی خیابانی برای تعیین تکلیف دولت بختیار بدل کند؟
چرا او منطق تاریخی وضعیت را درک نکرد و از میان انقلاب (آینده) و قانون (گذشته)، دومی را برگزید؟
خیلیها میگویند بختیار در برابر امواج جنون آمیز طغیان تودهها، مظهر یگانه عقلانیت بود. این چه طور عقلانیتی است که گذشته را به آینده و نظام کهن سلطنت را بر رویایی میلیونی —هرچه قدر گنگ— ساختن جهانی دیگر ترجیح میدهد؟
از این منظر، سیمای اسطورهای بختیار آیینه تردید و تجلی عدم جسارت ایرانیها در تحقق و به پایان رساندن بزرگترین تجربه تاریخیشان است. انتخاب بختیار، چه دیروز و چه امروز، یعنی انتخاب تداوم سلطنت.
اسطوره را اما اگر واگذاریم و جسارت قدم در راهروهای ناشناخته تاریخ را داشته باشیم، پاسخ درست به وسوسه بختیار، همچنان همان پاسخ ماههای پایانی سال ۵۷ است.
چهل سال پس از تردید بختیار در پیوستن به انقلاب و در غیاب او، مأموریت تاریخی پیش روی ایرانیها، نه بازگشت به دامن شاه، بلکه گذر از شبح پادشاه است، شبخی که پس از سرنگونی نظام پادشاهی، در هیأتی تازه و در جامه ولایت فقیه سلطنت میکند.
از این بابت، پرسش بختیار هنوز پرسشی به روز است، به ویژه آنکه هنوز کاملاً آزمون تاریخ را پشت سر نگذاشته است.
پرسشی که تاریخ دیر یا زود پیش روی همه آنهایی خواهد گذشت که در حسرت فرصت از دست رفته بختیاراند، چگونگی مواجهه آنها با بختیارهای احتمالی جمهوری اسلامی، در صورت تشدید بحران کنونی حاکمیت، است؟ — چهرههایی همچون آخرین نخستوزیر نظام پادشاهی که ویترین سیاسیشان مزین با شعارهایی همچون احترام به قانون اساسی و دموکراسی و.. باشد.
اگر جمهوری اسلامی شخصیتی همچون بختیار را از جایی در حصر یا در حاشیه فرا بخواند و اداره امور او را به او بسپارد، آیا طرفداران منطق بختیار به او آری خواهند گفت؟
[1] در این مورد نگاه کنید به مصاحبه شاپور بختیار با روزنامه فرانسوی "کوتیدین دو پاریس" که در تاریخ ۲۲ اکتبر ۱۹۸۰، یعنی حدود یک ماه بعد از حمله عراق به ایران، منتشر شده است.
از همین نویسنده
- «آرش»، یک ملاقات ازدسترفته یا ما دادگاه ۶۷ را در موزه برگزار خواهیم کرد!
- انقلاب و فرزندانش: بازگشت به ۵۷، از مسیر ۶۷
- جهانی که خبر هولناک را شنیده اما هنوز میخندد
- جمهوری اسلامی اردوگاهها: برشهایی از چهار دهه نبرد مقدس علیه اعتیاد
- «مرسو، بررسی مجدد»: یک بیگانهی الجزایری
- از مایلیکهن تا نعلچگر، از دهداری تا سوشا: فوتبال و اخلاق اسلامی
- کالبدشکافی انتخابات ریاست جمهوری فرانسه، ورای آمار و ارقام
- فاجعه سفیدسنگ: منطق اردوگاه و «کارگر افغانی»
- آغاز جنبش خشمگینان و پایان دوران اصلاحطلبان
نظرها
علی
خیانت بختیار در خاطره عمومی ایران از یاد نرفته است. همکاری با بزرگترین دشمن معاصر کشور ایران صدام در بهترین حالت سادگی و بی تدبیری بسیار زیاد را نشان می دهد و البته در واقع قدرت طلبی به هر بهایی . مردم ایران فراموش نکرده اند و نمی کنند. فقط بعضی خارج نشینان افسانه می بافند تا بازرگان را بکوبند. شریف ترین مردی که در حکومت ایران ظاهر شد، قدرت را برای قدرت نمی خواست و هر بهایی را برای رسیدن به هدف قبول نداشت، بازرگان بود.
شاهد
بازرگان جاده صاف کن خمینی بود از اغاز همانی بود که مصدق در باره اش گفت اگر وزیر اموزش شود بر سر دختر مدرسه ای ها لچک می کند .بازرگان قدرت می خواست تا توهمات اسلامی خودش را در ایران پیاده کند .او فکر کرده بود ایت الله را به قم می فرستد و خود بر مسند ایران تکیه می زند .از لحاظ سیاسی نابینا بود و نمی دید جنبش شبه تمامیت خواه اسلامی با رهبری امام امت و شعار هر مسلمان خمینی است و قران می اید تا حکومت تمامیت خواه اسلامی بنیان بگذارد .بازرگان مسلمانی بود قدرت طلب که در اسلام بنیان های حکومت داری را کشف کرده بود و می خواست خود اولین نفر در شکل دادن به حکومت اسلامی در جهان باشد
شاهد
نویسنده همچنان در توهم انقلاب شکوهمند خلق های ایران که در بهمن رخ داد و ایت الله خمینی انرا دزدید بسر می برد .از شورش های توده ای که به حکومت های توتالیتر انجامید هیچ نیاموخته و هنوز فکر می کند جنبش خلق های قهرمان دی ماه پنجاه و هفت زیر رهبری انقلابیون چپ به سوی پیروزی پیش می رفت که از بختیار می خواهد پس از بدست گرفتن نخست وزیری سلطنت را ملغی و به انقلاب خلق ها بپیوندد. بختیار که شورش فالانژهای اسپانیا را به چشم دیده بود بدرستی دریافته بود از نیمه پنجاه و هفت جنبش سیاسی اجتماعی ضد استبدادی به سورش شبه تمامیت خواه با رهبری کریزماتیک خمینی بدل شده است او و صدیقی هردو می دانستند دیکتاتوری عظیم در راه است که هدفش ساختن انسان نو شیعی است و سلطنت پهلوی یکی از سنگر های مقاومت است . اشتباه بختیار درخواست خروج شاه بود که صدیقی انرا نخواست و حاضر نشد نخست وزیر شود . انقلابیون چپ در ایران همچون سالهای دهه بیست قرن بیستم در المان به جنبش توده ای پیوستند و جاده صاف کن دیکتاتوری مذهبی شدند که به قتل عام و سرکوب همه ازادی های مدنی منجر شد و افسوس که هنوز نیز به جای کوشش برای فهم و درک شورش پنجاه و هفت و حکومت پس از ان به طلبکاری از دیگران می پردازند
روزبه
اینکه بختیار چرا یک ماموریت به ظاهر انجامنشدنی را پذیرفت پرسشی است که نمیتوان به آن پاسخ گفت. شاید تصور میکرد میتواند با انجام خواستههای آزادیخواهانه و دادخواهانهی مردم و شکستن بلوک نیروهای انقلاب، و همراهی و ایستادگی ارتش، آهسته اوضاع را بگرداند. نویسندهی مقاله چنین میپندارد که او میتوانست با پیشی گرفتن از خمینی او رو آچمز کند. واقعیت این است که هیچ کس نمیتوانست در برابر خمینی بایستد. گواه سخن من همراهی مجاهدین با خمینی در آغاز کار و بریدن آنها از او در سال ۵۹ است. با آنهمه نیرو و سازماندهی و محبوبیت میان روشنفکران و لایههای تحصیلکردهی شهری، مجاهدین در رویارویی با خمینی چه فرجامی داشتند؟ به نظر من، این پرسش که چرا روشنفکران از خمینی پشتیبانی کردند، یک پرسش به جا است. اینکه اکنون هوادارن بازگشت پادشاهی، روشنفکران و نیروهای ملی و چپ رو مسئول سرنگونی شاه میپندارند، یک توهم است و تنها نشان میدهد مشق تاریخی خود را درست انجام ندادهاند، و یا ریگی به کفش دارند. به هر رو رویکرد روشنفکران و نیروهای ملی و پیشرو کوچکترین تاثیری در برآیند رویدادها نمیداشت. پرسش پایانی نویسنده یک موضوع دیگر را پیش میکشد، و آن قرینهسازی تاریخی است. به نظر من این پرسش نادرست است زیرا پاسخ آن چیزی را روشن نمیکند. حتا اگر اینچنین فرض کنیم که امروز بسیاری از انقلابیگران میپذیرند که گذار از بختیار یک اشتباه بود، یعنی رفرم و لیبرالیزاسیون پادشاهی رویکرد درست بود - این چه ربطی به امروز و رژیم اسلامی دارد؟ رژیم اسلامی نشان داده اصلاحپذیر نیست. بدون تردید ساختار مافیایی رژیم اسلامی کوچکترین توان اصلاح ندارد. استمرار رژیم اکنون در گرو سرکوب است چرا که ظرفیت پاسخگویی به خواستههای مردم را ندارد. برای همین میبایست نیروهای سرکوبگر خود را راضی و آماده نگاه دارد.
مصطفی
نگارنده چنان با اطمینان از اشتباه بختیار برای عدم اعلام جمهوری یاد میکند، گویی به موفقیت این ایده اطمینان دارد. در حالی که در آن برهه بدنه اصلی جامعه تصمیم خود را گرفته بود و ایراد کار دکترین سیاسی بختیار نبود. بلکه برای اجرای آن خیلی دیر شده بود. از طرفی تلاش بختیار برای نگهداشتن سلطنت نه به خاطر علاقه به پهلوی (که خود او سالها زندانی آن حکومت بود) که احیای پادشاهی مشروطه بود. چرا که برای کشوری با تنوع قومیتی ایران که هزاران سال با پادشاهی خو گرفته بود، پادشاه مشروط میتوانست نماد وحدت ملی باقی بماند و در عین حال کشور به صورتی مدرن دارای دموکراسی وبدون استبداد اداره شود.
اصغر ایزدی
پرسش های جدی و نو در این مقاله امیر کیانپور طرح شده است. بگمانم اگر خود را با این پرسش مواجه کنیم که در روند انقلاب ۵۷ کدام لحظه تاریخی و در واقعیت انضمامی و جود داشت که امکان واقعی سبقت گیری انقلاب دمکراتیک بر انقلاب اسلامی را می توانست رقم بزند، همانا فرصت پیش آمده با نخست وزیری بختیار بود، اما به یک شرط نعیین کننده: "چرا او با الغاء سلطنت و اعلام جمهوری پیشدستی ننمود و خمینی را خلع سلاح نکرد ...چرا او منطق تاریخی وضعیت را درک نکرد و از میان انقلاب (آینده) و قانون (گذشته)، دومی را برگزید؟". با این نگاه و پرسش تاریخی است که می توان – به رغم هشدار بختیار به استقرار حاکمیت رژیم اسلامی - به نقش او در هموار کردن همین مسیر فاجعه بار پی برد؟
نادر
همسان انگاری حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی پاشنه ی آشیل نقد و نظر بالاست... چطور میشود سلطنت مشروطه را با جمهوری من در آوردی فعلی در یک موضع فهمید؟ بختیار برای پایداری یک ساختار کهن که با انقلاب مشروطه روزآمد شده بود و با تمام ایرادات قابل اصلاح می نمود قمار کرد در حالیکه مهره ی فرضی نظام ولایت در پی باقی نگه داشتن ساختار تبعیض آمیز فعلی ست... واقعا این نکته ی بدیهی دور از چشم نویسنده و سایت متبوع است؟؟
Reza Ravanshad
دوست نازنین نویسنده گرامی شما در این مقاله فقط سعی کردید به بختیار حمله کنید نقد جایگاهی منصفانه همراه با عدالت است خاطر تون باشه که بختیار ۳۷ روز سر کار بود و ارتش باهاش همکاری نکرد از طرفی همکاری با صدام برای نجات ایران بود نه دادن ایران به صدام با سینی طلا شما فکر میکنید کاری که ب ازرگان و خمینی با ایران کردن از جنایت صدام کمتر بود قرار نیست از کسی اسطوره بسازیم اما شما به مصاحبههای دکتر بختیار گوش بدید و آزاد بودن روزنامه نگرها و افراد رو در سوالات ببینید به نظر شما در قبل مردمی که تصمیم به خودکشی دسته جمعی گرفتن و مخشون توسط ب ازرگان ، سحابی، فروهر زده شده و به عبارتی مسخ شدن چه کار میشد کرد حرفم اینه که بختیار اشتباه ات و خدمات خودش رو داشت اما اینکه شما بخواین سیاه نمایأی کنین و از انصاف دور بشید درست نیست
بهنام
چرا آنهایی را که روشنفکرانشان مینامید پشتیبان بختیار که آزادی روزنامه و روزنامه نگاران وام دار ایشان بود ّ نشدند ودر راه پیمایی ها همراه با گروه های چپ و دیگر شور زده گان فریاد ( نوکر بی اختیار سر میدادند ) ؟
صدیق
سوال آخر نویسنده مقاله بنظر مهمترین قسمت مقاله باید باشد و اینکه آیا جمهوری اسلامی کسی همانند بختیار دارد تا در دقیقه 90 بعنوان کارت برنده بیرون بکشد و کشور را از سقوط و هرج و مرج و تجزیه برهاند!؟؟؟؟ بنظر نمیرسد که جمهوری اسلامی هرگز به بعد از خود فکر کند. سیاست این جماعت این است که یا ما در صدر حکومت هستیم یا کشور سوخته تحویل میدهیم! مردم ایران هم اگر تابحال کجدار و مریز با این رژیم مدارایی از سر ناچاری کردهاند شاید بهمین دلیل باشد! اما این وضعیت قابل دوام نیست، و نهایتاً مردم برخورد سخت خود را با رژیم خواهند داشت. این سرشاخ شدنهای سالهای اخیر هم (تظاهرات و اعتراضات) نمونهای میتواند باشد از ارزیابی اولیه برای برخورد نهایی. مردم ایران قصد دارند تا با کمترین خسارت کشور را پس بگیرند، اما رژیم هزینههای بسیار بالایی را به کشور وارد میکند تا دوام بیاورد. لذا سوال نویسنده نمیتواند درست باشد و میتوان گفت که قیاس معالفارغ است، از این جهت که؛ بختیار با حکم شاه برای حل بحران بر سر کار آمد، و در نهایت شاه به تغییرات گسترده در جهت اجرای دمکراسی تن داد، در حالیکه خامنهای به تغییرات حداقلی گماشته و تدارکاتچی خود نیز رضایت نداد. از سوی دیگر، جنایتهای جمهوری اسلامی در طول 40 سال اخیر راه هرگونه برگشتی را بروی رژیم جمهوری اسلامی بسته است، درحالیکه در دوران بختیار چنین شرایطی نبود. نکته آخر اینکه، یکی از کامنت نویسان نوشته بود که بختیار با بزرگترین دشمن معاصر کشور ایران یعنی صدام معامله کرد!! در پاسخ باید گفت که ضربات جبرانناپذیری که جمهوری اسلامی از روز بقدرت گرفتنش به کشور وارد آورده، در طول تاریخ ایران بیسابقه است. پس بزرگترین دشمن تاریخ معاصر و گذشته ایران جمهوری اسلامی است، چون خودی است. ضربتی که دوست و خودی قادر است وارد کند هزاران بار کشندهتر است از ضربت دشمنی که در مقابل تو قرار گرفته است.
هوشنگ
جالب است که چگونه برای برخی از کامنت نویسان در اینجا "سلطنت پهلوی یکی از سنگر های مقاومت" قلمداد میشود, در حالیکه در واقعیت امر و در تاریخ ایران سلطنت پهلوی (در هماهنگی با سیاستهای "جنگ سرد" اربابانش در لندن و واشنگتن) اصلی ترین پرورش دهندهء اسلام سیاسی در ایران بود: از توافق دربار و فدائیان اسلام برای ترور کسروی (که به نظر بسیاری از مورخین و صاحبنظران نطفهء جمهوری جهنمی اسلامی در حقیقت در ترور کسروی بود که شکل گرفت) تا کودتای ۲۸ مرداد و بوسهء شاه بر گونهء کاشانی, تخریب معبد بهائیان توسط ارتشبد باتمانقلیچ, راه انداختن "انجمن حجتیه" توسط ساواک, پر و پا دادن به "حسینهء ارشاد", استخدام آیت الله بهشتی و باهنر در وزارت آموزش و پرورش,... برخی دیگر نیز مدعی اند که چون در تاریخ ایران هیولایی مانند جمهوری جهنمی اسلامی ندیده ایم, بنابرین اشکالی ندارد که با هر نیروی خارجی همدست شویم و از آنها "کمک" بگیریم. البته چنان که طبق این "منطق" پیش برویم, پس باید تمامی ایرانیان مخالف رژیم زیر پرچم مجاهدین جمع بشوند, چون هم تشکیلاتشان بسیار منظم است, هم بازوی مسلح دارند و هم سابقه ای طولانی در "کمک" گرفتن از عربستان سعودی, صدام حسین,... در ضمن دوستان آن بخش از کتاب "یکرنگی" بختیار را از یاد نبرند, که افسوس میخورد چرا محلات تهران را توسط نیروی هوایی بمباران نکرد تا "ثبات" به ایران بازگردد.
پویا
دراینکه بختیار در طول زندگی سیاسیش مرتکب اشتباهاتی شده باشد تردیدی نیست. اما پختگی فکری او بسیار بیشتر از افرادی بود که مانند نویسنده مقاله فاقدظرفیت اشتباه پذیری و مسئولیت پذیری هستندونگرششان به گذشته همانند آنانیست که چهل سال پیش خودراروشنفکروانقلابی می دانستند بی آنکه درک درستی ازاین مفاهیم داشته باشند.فکرمیکنم بهتر است باواقعگرایی افراد را بجز سیاه و سفید بارنگهایی دیگر هم ببینیم . با گذشت زمان این نگرش جدید در هموطنانمان شکل میگیرد که میتواند به درک بهتری از تاریخمان بیانجامد.