● دیدگاه
آیا غیر فارسها میتوانند حرف بزنند؟
احمد محمدپور/ کمال سلیمانی- در حالی که متفکران پسااستعماری همچنان به هدف سیاسی و تعهد اخلاقی این رویکرد مبنی بر افشای گفتمان امپریالیسم و تحقق رهایی پایبند ماندند، بیشتر مورخان فارس با برساخت دوگانه ایرانیت در برابر امپریالیسم این رویکرد را به بیراهه کشانده و از آن برای تثبیت هویتی هم گون و انکار یا حذف تفاوتها تحت عنوان «هویت ایرانی» استفاده کردند.
در هفتهای که گذشت «کوچر بیرکار»، پروفسور کُرد زبان دانشگاه کمبریج، موفق به دریافت جایزه نوبل ریاضی شد. به هنگام دریافت جایزه، بیرکار اظهار داشت که امیدوار است «دریافت جایزه مایه تبسمی ولو کوچک، بر لبان ۴۰ میلیون کُرد گردد».
بیان چنین جملهای که هم اشارهای است به تبعیض و ستم ملی ۱۰۰ ساله علیه کُردها و هم تأکیدی بر هویت ملی برنده جایزه نوبل، جمعی از فارسزبانان را به خشم آورد. هستند کسانی که این گفته ایشان را خیانت تلقی کردهاند و حتی اسم ایشان را که در کودکی فارسی بوده و سپس آن را به یک اسم کُردی تغییر داده، بیانگر خودباختگی و «خیانت» ایشان قلمداد نمودند.
باید به یاد آورد که در ایران و ترکیه خانوادههای کُرد در انتخاب نامهای کُردی برای فرزندانشان با ممنوعیتهای عدیدهای روبهرو بوده و هستند، اما این رفتار راسیستی رژیم به ندرت روشنفکران و دموکراسیخواهان قوم مسلط را آزرده است.
از طرف دیگر، هرگز دیاسپورای ایرانی را نیز به دلیل انتخاب نامهای غربی ملامت نکردهاند. اکنون سؤال این است که ریشه این خشم و نفرت در رابطه با کوچر بیرکار چیست؟ این هراس از ابراز هویت یک کُرد از کجا سرچشمه میگیرد؟ عامل مشروعیتبخش به این سطح از خشونت سمبولیک چیست؟ این کدامین نحله فکری است که برای یکی از نوابغ جهان حق انتخاب اسم شخصی قائل نیست اما همزمان با اتخاذ ژست ضد امپریالیستی و ضداستعماری از تداوم سلطه بیچون و چرای فردی مانند آیتالله احمد جنتی و امثال او بر مقدرات ۸۰ میلیون انسان دفاع میکند؟ آیا این چیزی است غیر از «بازتولید نوعی از اوریانتالیزم» در گفتمان ایرانگرایی/ فارسگرایی؟
انتشار «شرق شناسی» ادوارد سعید در سال ۱۹۷۸ مشارکتی کمنظیر و گسستِ معرفتشناختی وسیعی در تاریخنگاری اروپایی ایجاد کرد که هدف آن بازخوانی سیر تکوین و گسترش گفتمان اروپایی سلطهگرا، با ایجاد یک «خودِ» اروپای متجانس در برابر «دیگری» متجانسی بود که بقیه جهان را شامل میشد.
این گفتمان در طول چند قرن اخیر در قالب استعمار و به دنبال آن امپریالیسم اروپایی-غربی خود را بروز داد و بدین سان بر شیوه ساخت و بازنمایی فرهنگهای غیر غربی مسلط شد. علیرغم انتقاداتی (نظیر نقدهای عارف دیرلیک، ایجاز احمد، دیپش چاکرابارتی، زیائومی شِن و ...) که بر سعید وارد شد، وی الهامبخش جریانی فکری شد که امروزه به سختی میتوان مرزهای نظری و روششناختی آن را ترسیم کرد. گرچه متفکران دیگری پیش از سعید (برای مثال انور عبدالملک و ماکزین جانسون و برخی دیگر) واژه شرقشناسی را به کار برده و الهامبخش کار سعید بودهاند، اما نام وی شاید پرارجاعترین در ادبیات پسااستعماری است.
به دنبال «شرقشناسی» و سپس «فرهنگ و امپریالیسم»، صاحبنظران متعددی در صدد بسط و کاربست این رویکرد در زمینهها و فرهنگهای دیگر برآمدند؛ در بسیاری موارد مطالعات انجام شده حاکی از نیاز به بازنگری در مفروضات بنیادین نظریه سعید بود. با این حال، تأکید بر افشای گفتمان تاریخی کولونیالیزم و نقد مدل اروپایی تفکر کولونیالیستی همچنان محوریت خود را حفظ کرد. با اینکه میتوان پیدایش ضمنی نظریه شرقشناسی را از اواسط قرن نوزدهم تاکنون در قالب چند موج/نسل دستهبندی کرد که در هر دوره تغییرات ویژهای را از سر گذرانده، اما به طور کل این نظریه حول سه محور اصلی حرکت کرده است: تحلیل روانکاوانه تجربه استعماری (برای مثال گاندی، فرانتس فانون و ناندی)، نقد تاریخنگاری اروپایی که عمدتا بر تاریخنگاری رانکهای استوار بود (مانند سعید، چاترچی، گوها و چاکرابارتی) و نقد ادبی (اشکرافت، هومی بابا، و سپیواک).
شایان ذکر است که نمیتوان مرز روشنی میان این سه جریان ترسیم کرد. رویکرد پسااستعماری در خلال نیم قرن اخیر با رویکردهای اجتماعی دیگری نظیر پساساختارگرایی، رویکرد انتقادی و پستمدرنیسم در آمیخت که این خود بر پیچیدگی دامنه و عمق این رویکرد افزوده است، اما در حین حال کارآمدی آن را نیز دو چندان کرده است.
مورخان ایرانی چه کردند؟
مورخان ایرانی و عمدتا فارس نیز تلاش کردند به کاربست این رویکرد در بستر کشور ایران بپردازند اما محصول نهایی آنها عبارت بوده است از نوعی محلی (provincialized) از اورینتالیزم. نکته کلیدی این است: در حالی که متفکران پسااستعماری همچنان به هدف سیاسی و تعهد اخلاقی این رویکرد مبنی بر افشای گفتمان امپریالیسم و تحقق رهایی پایبند ماندند، بیشتر مورخان فارس با برساخت دوگانه ایرانیت در برابر امپریالیسم این رویکرد را به بیراهه کشانده و از آن برای تثبیت هویتی همگون و انکار یا حذف تفاوتها تحت عنوان «هویت ایرانی» استفاده کردند.
این هویت جعل شده از یک طرف بر تولید یک تصویر موهوم از ایران ناگسسته در تاریخ (از دوران باستان تا عصر حاضر) و از طرف دیگر بر مرکزیت قرار دادن قوم فارس و دفاعی تمامیت خواهانه از فرا قومی بودن فرهنگ و زبان و تاریخ آنان استوار بود. به عبارت دیگر، رویکرد پسااستعماری در دست این مورخان به ابزاری برای دفاع از آفرینش هویتی تبدیل شد که خود نظریه استعماری از ابتدا برای مقابله با آن صورتبندی شده بود.
درک شیوه اقتباس و به عبارت بهتر سوءاستفاده از نظریه استعماری در دست مورخان فارس زبان کار آسانی نیست، به ویژه که با تناقضهای تاریخی و مفهومی متعددی دست به گریبان است. در این میان، معدودی از نویسندگان فارس و ترک نیز بودند که تلاش کردند خلاف جریان تاریخنگاران دولتگرای فارسزبان حرکت کنند و در این مسیر با انتقادات شدید فارسگرایان مواجه شدند. کارهای «مصطفی وزیری» و «اصغر احمدزاده» دو نمونه از آن دست کارهایی هستند که به گفتمان رهاییبخش یا دستکم آگاهیبخش پسااستعماری پایبند ماندند و از این رو در حاشیه قرار گرفتند.
گام نخست مورخان فارسگرا/ ایرانگرا آن بود که دوگانه یا تقابل غرب در برابر «دیگری» را به نفع پروژه ایرانگرایی خود مصادره و آن را از حیث نظری از نو مفصلبندی کنند. در این مفصلبندی جدید، غرب به شکلی خام در قالب امپریالیسم غربی مفهومبندی شد، گو آنکه مفهوم غرب و استعماری غربی از سوی اکثر متفکران پسااستعماری هیچگاه همچون واحدی منسجم و یکه، مشاهده نشده بود. برای مثال، فرانتس فانون و هومی بابا از جمله متفکرانی هستند که اعتقاد دارند امپریالیسم نه از حیث ساخت تاریخی و نه از بعد تجربه، شکلبندی واحدی ندارد. با این حال، مورخان ایرانی نیاز داشتند برای توجیه یکه بودن هویت ایرانی آن را در تقابل با هویت یکه اروپایی قرار دهند.
در گام دوم، هویت ایرانی نه تنها به منزله «دیگریِ» غرب تعریف شد، بلکه همزمان سرچشمه و الهامبخش آن نیز به شمار رفت؛ در این بخش از روایت، اروپاییان از قرون ۱۶ و ۱۷ به دنبال ارتباط تجاری و سیاسی شرق و غرب از فرهنگ (واحد) و متون ایرانی-هندی به شدت متأثر شده و از مجرای آنان بود که نسبت به اصالت زبانی و نژادی خود آگاه شدند. این همان ملغمهایست که دوگانه نژادپرستانه آریایی-سامی نیز از آن مشروعیت و رسمیت میگیرد.
از دید این مورخان، اروپاییان که به برکت ارتباط با ایرانیان نسبت به مبادی هویتی خود آگاه شده بودند، آنگونه که باید و شاید به دستاوردها یا تأثیرپذیری خود از ایرانیان (بخوانید متون صرفا فارسی که برخی آن را متون پراکنده یا بیخانمان نام نهادهاند) اشاره نکرده و به این ترتیب سهم «فرهنگ ایرانی» را در ترقی ذهن متمدن غربی نادیده گرفتند.
چنین رویکردی توان به نقد کشیدن اندیشههای برتریطلبانه اروپایی را ندارد، بلکه به آن اعتبار داده و تنها شکوه آن از نادیده گرفتن «سهمش در خانواده آریایی» است. این روایت در آثار برخی نویسندگان فارسزبان، زبانی فرویدی به خود میگیرد که آکنده از «مهر و کین» است.
گام سوم به بازپسگیری این هویت یا سهم از دست رفته اختصاص داشت. در این مرحله، مورخان و روشنفکران فارس به جایگزینی و در مواردی به دستکاری عناصر مهمی از رویکرد پسااستعماری دست زدند. آنها از نقدهای پسااستعماری به غرب استقبال کردند و به تهاجم نظامی، فرهنگی و سیاسی غرب به جوامع غیر غربی تاختند، اما از هدف نظریه استعماری که اساسا مبتنی بر رهایی فرهنگهای تحت ستم، باور به گوناگونی فرهنگی و تاکید بر مدرنیتههای چندگانه یا جایگزین بود، طفره رفتند.
برای بازپسگیری این هویت، آنها به دو ابزار مفهومی نیاز داشتند: نخست تعیین قلمرو مکانی-زمانی هویت ایرانی و دوم فرموله کردن مفروضاتی که بیانگر وحدت و یکدستی در فرهنگ ایرانی است.
این هر دو گزاره ناگزیر مستلزم صورتبندی چیزی بود که برخی مورخان ایرانی آن را «جهانشمولگرایی ایرانی» یا «ایران فراسوی مرزها» نام نهادهاند که طبق آن فرهنگی واحد به نام فرهنگ ایرانی در طول سه هزار سال گذشته وجود داشته است.
این فرهنگ به اصطلاح «یونیورسال» و «کاسموپولیتن» از خلال سلسلهها و حکومتهای گوناگون به شکلی خطی و مترقیانه تکامل پیدا کرده، گرچه در برخی مقاطع تاریخی دچار وقفههایی «چند» نیز شده است. برای مثال، حمله اعراب به ایران و گرویدن ایرانیان به اسلام که تا به امروز بر تاریخ، جغرافیا و هویت ایران (از جمله اسم خود همین مورخان) سایه افکنده، در نظر این دسته از مورخان تنها وقفهایست فرعی و قابل اغماض.
آنها به همین ترتیب به سهولت از موج فرهنگی هلنی برآمده از حمله یونانیان، موج فرهنگی مغول و پیدایش دوره ایلخانان و ... گذر میکنند. تقاطع و تبادل فرهنگی ملیتهای گوناگون را در هزاران سال نادیده گرفته، با ادعای آشکار و پنهان بر عاملیت تاریخی «فارس» و یگانگی، خلوص و استحالهناپذیری فرهنگ و زبان خودی در جهت انکار دیگری اصرار میورزند. همچنان که از دید آنها موج فرهنگی غرب نیز که از دوره صفویه با ساخت تفنگ توسط برادران شرلی کلید آن زده شد نیز منجر به هیچ گسستی در این ماهیت یونیورسال فرهنگ ایرانی (با مرکزیت فارسِ شیعه) نشد.
مورخان ایرانی نه تنها امواج فرهنگی اصلی و فرعی مؤثر بر ملیتهای بر این جغرافیا را نادیده گرفتند، بلکه به راحتی از این واقعیت تاریخی نیز گذشتند که ورود موهوم آریاییها به ایران در سه دوره با فواصل تاریخی چند صد ساله و ادغام فرهنگی و نژادی آنها با دهها قوم و نژاد دیگر چگونه میتوانست هیچ تأثیری بر این به اصطلاح «یونیورسالیسم» نگذاشته باشد؟
به این مهم باید اقوام و ملیتهای پیش از به اصطلاح «آریاییها» را نیز اضافه کرد که از مقدمات و مسلمات تاریخنگاری قاره آسیاست. آنها نه تمایل دارند به گوناگونیهای فرهنگی پیش از افسانه آریاییها توجه کنند و نه به امحا یا ادغام این تنوعات فرهنگی در نتیجه ورود آریاییها. همه این تحولات تنها در این عبارت کوتاه و ساده خلاصه میشود که فرهنگ اصیل ایرانی-آریایی اصلی مسلم است که میتوان آن را در تسامح کوروشی، شاهنامه فردوسی (شاهنامه حتی اشارهای هم به کوروش نمیکند)، زبان پارسی و اندیشه ایرانشهری متجسم کرد.
چنین روایت شرقشناسانهای از گذشتهای به این عمق و وسعت نه تنها در جستوجوی شواهد تاریخی لازم نیست، بلکه توجیه کننده این امر است که مورخان ایرانی مانند شاهان پهلوی و رهبران جمهوری اسلامی هیچ مشکلی ندارند اگر همه ملیتهای ایرانی به شکلی که در کتیبه تخت جمشید آمده، به صف بایستند و در ازای باج و خراج اهدایی خود، مورد تفقد شاهانه قرار گیرند.
به علاوه، با این تناقض هم مشکلی ندارند که دستکم کوروش بر اساس همان شواهد موجود، مردمان ایران را در دین و زبان خود آزاد گذاشت و اعلام «ولایت مطلقه» فقیه نکرد!
این خوانش شلخته از تاریخ به اصطلاح فلات ایران و تعجیل در انتساب مفاهیم یکساننگر و قطعی به دورهای از تاریخ که بیش از سه هزار سال فراز و نشیب دارد، نقطه شروع دگردیسی ناسیونالیسم فارس به فاشیسم شبه اروپایی اولیه است.
شرقشناسان ایرانی با کنار نهادن تعهد اخلاقی به رهایی و آزادی که پروژه شرقشناسی سعید را کلید زده بود، ضمن نقد امپریالیسم غربی و نقش مخرب آن در نابودی جوامع، ستم فرهنگی و سلطه سیاسی، از همان گفتمان نیز برای برساخت هویت (امپریالیستی-کولونیالیستی) ایرانی استفاده کردند. آنها در حالی که تاریخ عمدتا ۲۰۰ ساله اخیر را مرکز ثقل نقدهای خود به کولونیالیزم قرار میدادند، از مواجهه با این مسئله طفره رفتند که گفتمان استعماری بیشتر با انکار هویتی و استثمار ملیتهای جغرافیای موسوم به فلات ایران توسط هویت خودبرتربین فارس انطباق دارد تا با رابطه استعماری ایران-غرب.
ایران بر خلاف بیشتر کشورها جز در مواردی که ناشی از بیکفایتی سیاسی حاکمان آن بوده است، هیچ تجربه استعماری مشابه با تجربه هند یا آفریقا نداشته است؛ حال آنکه آنچه ملیتهای ایران تحت عنوان دین رسمی از دوره صفویه و زبان رسمی از دوره قاجار و سپس ناسیونالیسم دولتگرای شیعی از دوران پهلوی و جمهوری اسلامی تجربه کردند به طور کامل با مفروضات بنیادین رهیافت امپریالیسم فرهنگی سعید، تحقیر فرهنگی و روانشناختیِ فرانتس فرانتس فانون، مفهوم فرودستان «مکتب ساب آلترن» و به طور کل نگاه استثماری، سلسله مراتبی و دوگرایانه مرکز-حاشیه انطباق دارد.
قوم فارس که هم از حیث جغرافیا و جمعیت و هم از بعد تخصیص هویت تاریخی و سیاسی (برای مثال غزنویان و سلجوقیان که ترک بودند یا اتابکان لرستان که بیش از ۴۰۰ سال حکومت کردند) و سایر عناصر فرهنگی هیچگونه برتری بر سایر ملیتهای آن جغرافیا نداشت، به مدد پروژه تقلیدی دولت-ملت که از دل سلسله پهلوی برآمد، سایر ملیتهای منطقه را به اتکای سیاستهای نابودسازی و یکسانسازی به «فرودست» تبدیل کرد، زبانهای ملی آنها را «محلی» خواند تا ضمن رسمیت و مشروعیت بخشیدن به زبان فارسی، زبانهای غیرفارسی را تحقیر کند، فولکلور و فرهنگ بومی آنها را در موزهها زنده به گور کرد، لباس و هویت آنها را غیرقانونی اعلام کرد و تواریخ آنها را در لابهلای تاریخ باستانیِ ازجاکنده شده و اساسا مرکزگرای خود دفن نمود.
از سوی دیگر، احساس حقارت در برابر مدرنیته فراگیر اروپایی کار خودش را کرده بود. فارسها که در اصل خود را به نوعی صاحب گهواره تمدن ایران زمین میدانستند اما توان مقابله با مدرنیته اروپایی را نداشتند، به ابداع نوعی مدرنیته ایرانی میاندیشیدند که از همان بنیانهای نظری اروپایی آب میخورد و در واقع راه همان امپریالیسمی را میرفت که امثال احمد فردید و سپس جلال آل احمد به نقد و تمسخر آن میپرداختند.
هر دوی این ایرانگرایان با آنکه غربزدگی را به سنزدگی تشبیه میکردند، حاضر نبودند اعتراف کنند «فارسزدگی» برای غیرفارسها دقیقا حکم همان سنزدگی را داشت.
این تلاش به بهترین شیوه خود را در جنبش مشروطه نشان داد. از دوره قاجار، مدرنیته ایرانی به اتکای دو عامل توانست قدرت خود را بر سایر ملیتهای دیگر تحمیل کند: نخست دولت و قدرت سیاسی-نظامی که در شعار «یک کشور، یک ملت و یک دولت» پهلوی بروز یافت و دوم روشنفکران و مورخان فارسزبان که به تأسی از تاریخگرایی اروپایی دست به تقلیدی تاریخنگارانه زدند که سعی داشت با از جا کندن زمان و مکان از روی موجهای فرهنگی ملیتهای غیرفارس و جنبشهای سیاسی و اجتماعی ملیتها پرش کند و «تاریخ پیش از اسلام» را به تاریخ دوره مشروطه و سپس پهلوی متصل سازد؛ پروژهای که هماکنون نیز در حال اجراست.
تاریخنگاران و ادبای فارسزبان، ادبیات و فرهنگ همه ملیتهای این جغرافیا را نادیده گرفته و آن را در قالب فرهنگ و ادب فارسی قالبریزی کردند. سپس به مدد حمایتهای نظامی، سیاسی و اقتصادی دولت، به نهادمندی آن پرداختند. آنها دقیقا همان الگوی تاریخی و معرفتشناختی را دنبال کردند که سعید و دیگر متفکران پسااستعماری در توضیح پیدایش و نهادمندی استعمار غرب به آن اشاره کرده است.
نگاهی گذرا به کتبی که ایرانگرایان -به ویژه به زبان انگیسی- نوشتهاند تلاشهای هدفمند و آگاهانه آنها را برای تحریف یا انکار تاریخ دیگر ملیتها به وضوح به تصویر میکشد. برخی از آنها با ابداع واژه «پرشیانیت» و قرینه کردن در برابر «اسلامیکیت» تصور میکنند توانستهاند حوزهای تمدنی برای «ایرانیت» بسازند؛ برخی دیگر تاریخ پیدایش یا خواست تاریخی دولت-ملت ایرانی را تا قرن ۱۶ عقب کشیدهاند تا شاید بتوانند تاریخی هم شأن یا برابر با تاریخ روشنگری اروپایی برای آن سر و سامان دهند. آنها همچنان اروپاییان را مذمت میکنند که چرا سهم نویسندگان و متون فارسی را در تولید «نژادپرستی اروپایی» نادیده گرفتهاند.
در تازهترین اثر برای مثال، عباس امانت (۲۰۱۷) در کتاب هزار صفحهای خود درباره «تاریخ مدرن ایران» ـ که از ابتدای دوره صفویه تا پس از جنبش سبز را در بر میگیرد ـ بیش از دو یا سه بار واژه «کُرد» را تلفظ نمیکند حال آنکه حدود یک صفحه را تنها به وجه تسمیه «پسوند پهلوی» اختصاص میدهد.
یکی دیگر از نویسندگان فارس به تقلید از سپیواک عنوان کتاب خود را «آیا غیراروپاییان میتوانند بیندیشند؟» میگذارد، اما هیچگاه حاضر نمیشود واژه غیراروپاییها را با غیرفارسها جایگزین کند.
چنین تلاشی از سوی مورخان فارسزبان با راهبردهای مخرب نظامی و سیاسی حکومتهای پهلوی و جمهوری اسلامی به منظور انکار گوناگونیهای فرهنگی و تحمیل ایده برتری نژادی فارسها بر دیگر ملیتها کاملا همآواست. این دو جریان در کنار به اصطلاح چپهای ایرانی، کلکسیون تلاش همه جانبه را به قصد انکار تنوعات فرهنگی و تحکیم نژادپرستی ایرانی تکمیل میکند.
سیاستهای معطوف به انکار و ستم ملیتی که با دولت پهلوی آغاز شده بود، در دوره جمهوری اسلامی با هزارهگرایی شیعی درآمیخت. آنچه وجه مشترک هر دوی آنهاست باور به هویتی یکه و واحد به نام ایرانی است؛ ایرانی فارسزبان و شیعه مذهب.
این مفهوم اما به هیچ وجه ماهیتی انضمامی ندارد. سادهترین دلیل اینکه همه مردم ایران از قوم فارس نیستند. ملیتهایی چون کُردها، عربها، بلوچها، گیلکها، لرها، ترکها و ترکمنها آشکارا زبان متفاوتی دارند.
دیگر آنکه همه مردم ایران شیعه نیستند. بر کسی از جمله مورخان فارسگرا/ ایرانگرا پوشیده نیست که تا پیش از دوره صفویه ملیتهای ساکن در این جغرافیا سنی مذهب بودند و با به قدرت رسیدن صفویان است که ایرانیها ناگزیر به تشیع گروانده شدند. با این حال، در گفتمان ایرانگرایی مدرن، تشیع و زبان فارسی همچون ترکیبی پریموردیال و ذاتگرایانه تعریف شدند و به این ترتیب حلقه مفقوده بین کوروش کبیر و امام زمان تکمیل شد.
به همین ترتیب، همه ملیتهای منطقه دارای عناصر فرهنگی مشترک با فارسها نیستند. آنها سبک زندگی، فولکلور، رقص، موسیقی، خاطره جمعی، ادبیات و به طور کل مؤلفههای فرهنگی خاص خود را دارند.
تاریخنگاران و شرقشناسان فارسزبان و به ویژه چپهای ملیگرا علیرغم اختلافات ایدئولوژیک با جمهوری اسلامی دست از حمایت از گفتمان ایرانیت که به شکلی موهوم با تمامیت ارضی و زبان پارسی گره خورد است، برنداشتند. بسیاری از این به اصطلاح چپها با آنکه دهها سال در زندانهای رژیم شکنجه شده یا عزیزانشان را از دست دادهاند، با فرقه اصلاحطلب، روحانیون تندرو، اپوزیسیون سلطنتطلب و غیره همصدا هستند که ایران و ایرانی یک هویت واحدند. همه آنها به صراحت مطالبات زبانی، هویتی و سیاسی ملیتهایی را که به قدمت فارسها در این جغرافیا زیستهاند تجزیهطلبانه تعریف میکنند. همه آنها هرگز آن اندازه که به بیانیه سر دستی یک حزب سیاسی کُردی حساساند، به بیابانی شدن، خاورانی شدن و اتیوپی شدن ایران حساسیت ندارند و همه آنها باور به گوناگونی فرهنگی را مادام که متضمن نفی ستم ملی و زبانی باشد، توطئه استکبار و امپریالیسم تلقی میکنند.
به اتکای چنین توهمی تاریخی است که برای مثال محمدرضا شفیعی کدکنی به زبانهای به قول خودش محلی، «میشاشد»، سید جواد طباطبایی زبانهای غیرفارسی را فاقد امکان تولید دانش و تفکر میداند، سید محمد بطحایی، وزیر آموزش و پرورش دولت حسن روحانی، تدریس به زبان مادری را فاجعه تلقی میکند و علی علیزاده، حق انتخاب اسم شخصی را حمل بر خیانت میداند.
در نقد و نفی چنین توهماتی چه بهتر که به تأسی از مفهوم «امتناع تفکر» آرامش دوستدار، با «امتناع و زوال ساحت وجودی» چنین اندیشهای سخن به پایان برسانیم.
در همین زمینه
ملاحظات یک مورخ کرد زبان در مورد اظهاراتِ دانشمند کوچر بیرکار
نظرها
سردار
این مقاله سراسر نفرتپراکنی است. انگار که بدبختیهای همهی عزیزان به دست گروهی به نام فارسها رقم خورده است. کاش این را هم میگفتی که کردها هم همه سنی نیستند. کاش این را هم میگفتی که وضع کردها در ایران به مراتب بهتر از عراق صدام و ترکیهی آتاتورک بوده است. کاش این را هم میگفتی که همان فریدون درخشانی در همین فارسکده بالیده و المپیادی شده است. کاش ...
Ali
رادیو زمانه عزیز، یعنی ایا بین شما و فیس بوک فرقی هست در زمینه سردبیری وقتی چنین مهملاتی که از نظر فاکتوال و تاریخی پر از مغالطه هستند منتشر میکنید؟ اینجاست که مهملات پوستکولونیالی را خارج از موضع میبینیم و اگر ذره ای منطق و مسولیت ادیتوریال وجود داشت این بدون تعدیل در نمیامد. قابل توجه جناب نیکفر. ------------------- ویراستار: با وجود توهینآمیز بودن این کامنت، آن را برای توضیح چندباره یک موضوع منتشر میکنیم: در این گونه کامنتها تشویق به سانسور وجود دارد. به نویسندگان آنها پیشنهاد میکنیم تلاش ورزند نظری را هم که نمیپسندند، بفهمند، و گاهی به این صورت که خود را به جای کسی بگذارند که از تبعیض و بیعدالتی رنج میبرد. مطمئن باشید انسان فرهیختهای چون کوچر بیرکار، هیچ سوءنیتی به هیچ مردم و به هیچ زبانی ندارد، اما حس و تجربهاش را در مورد تبعیض و بیعدالتی بیان میکند. اگر شما توهین کنید، حرف او را با خشونت پس زنید و رسانهای همچون زمانه نیز آن صدا را سانسور کند، حاصل کار فقط ژرفتر شدن شکافهاست. میگویید که فکتهای مقاله نادرست هستند. اگر مقالهای بنویسید بدون توهین، استدلالی و متناسب با استانداردهای عمومی «زمانه» − که همان استانداردهای عمومی ژورنالیسم باکیفیت است− ما حتما در همین ستون «نظر» مقاله شما را منتشر میکنیم.
کارو
تقریبا می توان از نگاه یک اقلیت ملی-دینی تمام این حرف ها را پذیرفت و قبول کرد. این نقدها به نوعی درست و پذیرفته شده هستند و دستکم می توان آن ها را در رابطه با سیاست های دو رژیم پهلوی-اسلامی صادق دانست. اما مسئله اینجاست که وقتی بحص بر سر تغییر وضعیت و ارائۀ آلترناتیو پیش می اید، عده ای به جای نقد دولت-ملت که اساساً بر اساس ایجاد همین دیگری سازی بنا شده، به دنبال تعمیم منطق دولت-ملت به اقلیت های ملی کنونی برمیآیند. بدین معنی که راه چاره را در تشکیل دولت-ملت های کورد و تورک و عرب و بلوچ و ... می دانند. مسئله این است که همان هویت فارسی هم یکپارچه نبوده و نیست، چنانکه هویت کوردی و تورکی و الخ هم چنین نیستند. می توان این بازی را به صورت فراکتالی تا واحدهای ایلی و طایفه ای دنبال کرد. همواره روابطی برای توزیع نابرابری وجود داشته اند. اما آنان که از این بحث ها به مشروعیت تأسیس دولت-ملت های جدید می رسند، نسبتبه این نابرابری ها نابینا هستند. چپ قطعاً اگر نسبت به تبعیض قومی کور بوده می باید مورد انتقاد قرار بگیرد، اما دوستان پساکولونیالیست ما هم باید بپذیرند که با این مقدمه چینی ها برای تأسیس دولت-ملت درواقع نسبت به طبقه و جنسیت کورد هستند. واقعیت این است که اگرچه قوم فارس قوم حاکم بوده، اما درمیان فارس ها همه حاکم نبوده اند. نمی توان زن فارس را استثمارگر زن کورد یا کارگر کورد قلمداد کرد. چنین تقسیم بندی هایی به ویژه زمانی که قرار باشد راهکار صرفاً در منطق دولت-ملت جستجو شود، مشخص است که برای چه اهدافی صورت می گیرد. اگر قرار باشد از این مقدمات به بازتولید دوبارۀ دولت-ملت و نسخه پیچی های ناسیونالیستی و شوونیستی برای اقلیت های کنونی برسیم، چطور می توانیم فاشیسم را هم همزمان نقد کنیم؟ بنابراین بهتر است به مسئلۀ طبقه بیشتر توجه کرد و در این گروهبندی ها حساب طبقات و جنسیت ها را نیز مشخص کرد و بیهوده همه چیز را به سلطه ای ملی تقلیل نداد.
داود بهرنگ
(1) با سلام طرح این نوشته ها و در میان نهادنشان بسا ضروری است. من مواردی را که در این نوشته نمی فهمم این جا عنوان می کنم و در آخر هم راه حل خودم را می نویسم. 1- در آغاز این نوشته عنوان می شود که «درهفتهای که گذشت «کوچر بیرکار»، پروفسور کُرد زبان دانشگاه کمبریج، موفق به دریافت جایزه نوبل ریاضی شد.» من با شناختی که از رسم زندگی و زندگی دانشگاهی در اکنون دارم با اطمینان تمام به شما می گویم که هیچ دانشگاهی ـ به هیچ عنوانی ـ به هیچ احدی ـ هیچ جایزه ای را به این قصد نمی دهد که پیامد اقدامش خرج مناقشات قومی گردد. این که مؤلفین این نوشته چنین می کنند باعث تأسف است. 2- این نوشته مملو از اسامی و اصطلاحات خارجی یا غیر خارجیِ حسن و حسین و تقی و نقی و صفدر و کفتر و حیدر و قنبر است بی آن که معلوم شود حرف و حدیث این افراد و اشخاص به نقل از کدام مقاله و کدام کتاب است و موضوع چیست و در چه موردی است؟ این نوشته بیشتر ناشی از عشق و بیشتر از آن ناشی از نفرت قومی است. هندی چند قرن مستعمرۀ مستقیم انگلیس بود؛ هیچ یک از این حرف هایی که مؤلفان این نوشته این جا بر علیه مردم ایران عنوان کرده اند را هیچ هندی تا کنون بر علیه هیچ استعمارگری عنوان نکرده است. [شما حق ندارید برای مثال نام از گاندی ببرید و به نفرت قومی دامن بزنید!] 3 - ایران کشور اقوام و ملیت ها است و در سراسر تاریخ خود چنین بوده است و هیچ قوم و ملیتی در ایران تا کنون دارای حساسیت ملی یا قومی نسبت به سایر ملیت ها یا اقوام نبوده است. ایران کشوری است که ما از "قومیت" حکومت های پیشا اسلام آن آگاهی چندان روشنی نداریم. پس از اسلام آن را اما می دانیم که با "دو قرن سکوت" آغاز می شود. آن گاه حکومت های محلی است. پس حکومت سامانیان است و سپس یک هزار سال اقوام ترک زبان و یا "غیر فارس زبان" بر آن حکومت کرده اند. و تا کنون هم هیچ ایرانی هیچ کتاب یا مقاله ای از این جنبه بر علیه هیچ قوم یا ملیتی ننوشته و عنوان نکرده که اشکال و ایراد کار ما در "قومیت" یا "ملیت" است. ادامه در 2
داود بهرنگ
ص 2 در ادامه بگویم که هیچ کس هم در عصر حاضر در ایران مخالف هیچ شیخ صادق خلخالی، هیچ شیخ محمد گیلانی، هیچ موسوی اردبیلی، هیچ سید علی خامنه ای خویی به سبب "غیر فارس" بودن اینان و امثال اینان نبوده است. 4- مراد از یک سری اسم و اسامی و اصطلاح و گزاره های بی سر و ته در این نوشته چیست؟ وقتی برا ی نمونه گفته می شود: «این گفتمان در طول چند قرن اخیر در قالب استعمار و به دنبال آن امپریالیسم اروپایی-غربی خود را بروز داد و بدین سان بر شیوه ساخت و بازنمایی فرهنگهای غیر غربی مسلط شد»؛ مراد از" شیوه ساخت و بازنمایی فرهنگهای غیر غربی" در طی چند قرن در رابطه با "اقوام ایرانی" چیست؟ این گفتمان برای مثال بر کدام "شیوۀ ساخت و بازنمایی فرهنگ های کُرد، عرب، بلوچ، گیلک، لر، ترکها و ترکمن" کدام اثر را در پانصد سال اخیر داشته است؟ 5- مراد از " مورخان ایرانی و عمدتا فارس" در این نوشته کیست؟ کدام کتاب؟ نقد بر چیست؟ ایراد و اشکال در کجاست؟ گفته می شود: یک گروه آدم های بسیار مغرضی با "مرکزیت قرار دادن قوم فارس و دفاعی تمامیت خواهانه از فرا قومی بودن فرهنگ و زبان و تاریخ این قوم" عامل یک سری بدبختی ها در ایران بوده اند. می پرسم "قوم فارس" در ایران کیست؟ این قوم در کجای این سرزمین است؟ در کجای تاریخ حکومت کرده است؟ مگر زبان فارسی درایران در طی تاریخ زبان فراقومی نبوده است؟ مگر مغول حتی در ایران به زبان فارسی سخن نگفته است؟ مگر ترکانی که یک هزار سال در ایران حکومت کرده اند زبان حکومتی شان فارسی نبوده است؟ مگر زبان حکومت حتی عثمانی فارسی نبوده است؟ مگر غیراز این است؟ مگرحکومت مغول ها درهند در طی چند قرن زبانش فارسی نبوده است؟ مگر فارسی یک زبان فراقومی نیست و نبوده است؟ مگر فارسی زبان قومی در ایران است؟ یا بوده است؟ ادامه در 3
Diana
نگران نباشید اگر نتونستن حرف بزنن میتونن به همراه رفیقتون اسیوک در راند بعدی بریتن گات تلنت (برتانیا استعداد دارد) شرکت کنند. شاید مثل امسال که برنده نامش لاست وویس گای (فرد بی صدا) بود اونها هم برنده شدند البته فرقش اینه که اونبرنده ی بریتانیایی به مملکتش افتخار مکرد بجای اراز نفرت و جدایی طلبی.
داود بهرنگ
ص 3 6 - مشکل سازی های الکی و بی معنا گفته می شود: «همه ملیتهای منطقه دارای عناصر فرهنگی مشترک با فارسها نیستند. آنها سبک زندگی، فولکلور، رقص، موسیقی، خاطره جمعی، ادبیات و به طور کل مؤلفههای فرهنگی خاص خود را دارند.» گذشته از این که این گزاره بی معناست و در همه جای عالم صادق است؛ چه ربط به من ایرانی دارد؟ [اکنون در اروپای غربی گاه در برخی محله ها هشتاد ملیت در کنار هم بسر می برند!] مشکل منِ ایرانی کار، بهداشت، درمان، آموزش، تأمین اجتماعی و نداشتن شرایط زیست و زندگانی برابر ـ و زندگانی شرافتمندانه و در شأن انسان و یکسان برای همه ـ است. من اگر چنانچه بتوانم مشکل سیاسی ام را با ایجاد حکومتی دمکراتیک ـ و سراسری ـ در ایران حل کنم بهتر آن می دانم که "رقص، موسیقی و خاطره جمعی و ادبیات و کل مؤلفه های فرهنگی خاص خودش" را غیر دولتی و غیر حکومتی بدانم. 7 - راه حل من راه حل من "دمکراسی برای ایران" است. دمکراسی نزد من عبارت از حکومتی عقلی است و خاستگاهش "عقل جمعی" است. بنیانگذار "دمکراسی" اسمش دکارت است. گزارۀ اول و آخر دمکراسی این است که: در حل هر مشکل به عقل جمعی رجوع می کنیم چون که؛ «همه آدم ها عقل را [و نه دین یا قومیت یا ملیت را] به یکسان دارند. این احتمال که بگوییم هر آن مردم ـ این جا و آن جا ـ اشتباه می کنند درست نیست. عقل قوۀ تشخیص آدمی و ابزاری است که آدمی از برای جدا نگاه داشتن حساب درست از نادرست در سر دارد. [این اسمش عقل سلیم است. معنی اش این نیست که عقل ناسلیم هم داریم. عقل همه آدم ها سلیم است و بعلاوه] عقل را ـ طبیعت ـ در کالبد همه آدم ها به یکسان نهاده است. این که درک و برداشت ما آدم ها از هم متفاوت است دلیل آن نیست که برخی از برخی دیگر عاقل تریم. به این سبب است که افکار ما به راه های متفاوت می رود و هر کس به سهم خود جنبۀ متفاوتی را در نظر می گیرد. داشتن عقل سلیم کافی نیست؛ مهم این است که عقلمان را درست به کار بریم.» (صفحه اول کتاب "گفتار در روش" نوشتۀ دکارت [حدود 400 سال پیش] ترجمۀ زنده یاد محمد علی فروغی) بیایید عاقلانه بیاندیشیم، به راه حل های عقالانه بیاندیشیم، هیچ نیازی به دیپلم و فوق دیپلم و دانشگاه نیست. شرط عقل داشتن تنها آدم بودن است. "عقل آن است که همگان دارند ... و آن است که مردم در عصر حاضر برای گزینش شیوۀ مناسب از برای زندگی مسالمت آمیز آن را اساس کار و زندگی خود قرار می دهند؛ چون که همگان آن را در سر به یکسان دارند! البته با دوستی و احترام داود بهرنگ
یاشار افشار
اسلامیسم و ناسیونالیسم در یک صد سال گذشته خاورمیانه رو به لنجزار متعفنی بدل کرده که امروز همه دارن توی کثافت و گند اون دست و پا می زنن. برای نمونه، دولت مستقل کردستان عراق که در ناسیونالیسم کرد ریشه داره و ته تغاری ناسیونالیستهای خاورمیانه است، خودش از فاسدترین و ناکارآمدترین و نابکارترین دولتهای خاورمیانه است (قس علیهذا آذربایجان و ترکیه و عراق و اخیرا اسراییل که از یک دولت ملت اروپایی در حال تبدیل شدن به یک دولت خاورمیانه ای فاسد و نابکار هست). واقعا بس نیست؟؟؟ در این یک سده مشتی شارلاتان و آدمکش زیر علم اسلامیسم و ناسیونالیسم بر توده های ناآگاه خاورمیانه مسلط شدن و میلیونها جان عزیز آدمی رو تباه کردن.آیا این حضراتی که مطالب بی پایه و کودکانه و البته خطرناک بالا رو بهم بافتن و وبسایت زمانه با توجیه شنیدن صدای مخالف و دعوی دفاع از حقوق اقلیتها منتشر کرده، واقعا ناراحتن که از این قافله توحش و بربریت عقب موندن؟؟!! واقعا چند میلیون نفر دیگه باید بدبخت بشن تا دیرفهمانی مثل این حضرات (و رادیو زمانه) متوجه بشن که نیاز حیات و مماتی خاورمیانه نه ناسیونالیسم و اسلامیسم بلکه دموکراسی و پلورالیسم فرهنگی و مذهبیه؟؟؟؟؟؟!!! با هر کسی که در خاورمیانه در راه ناسیونالیسم و اسلامیسم (با توجیه دفاع حقوق از اقلیت های قومی و دینی) قداره می کشه باید مبارزه کرد. مخصوصا در جایی مثل ایران صحبت کردن از برتری فارس بر ترک و کرد و غیره دروغی بیش نیست. جالب اینکه خود همین ریاضی دان سرشناس ایرانی که از ایرانی خوندن خودش عار داره، در دانشگاه تهران درس خونده و لیسانس گرفته!
ایرج رشتی
"قوم فارس " کجا ست ؟ این دروغ محض است. همه ما شهروند ان ایران هستیم.
ایرج رشتی
این ریاضی دان محترم در ایران بزرگ شده و در دانشگاه تهران درس خواند. حالا این همه امکانات در اختیار هر ایرانی نیست. اقلن ایشان که از امکانات در ایران استفاده کردند.این را میگن نمک نشناس. بجای اینکه بر ضد رژیم فاشیستی اسلامی حرفی بزند. قوم بازی در آورده که آخرش به همان فاشیسم و خون ریزی منجر میشود.
کریم
با تشکر از مقاله خوب شما: بخش اول: مقاله فوق براساس اصول درست مقاله نویسی در دانشگاهها به تحریر درآمده: بدینصورت که با مقدمهای شروع شده، توضیحات میانی کاملی به انضمام بحث مورد نظر، و با توجه به نوع بحث، نویسنده در نهایت با نتیجهای درخور بحث را به پایان برده است. در ابتدای گفتار هم با زیرکی خاصی بهانه نوشتن مقاله را موضوع پروفسور جوان کُرد ایرانی کوچر بیرکار قرار داده که مخاطب را به خواندن مقاله تشویق میکند. بهانه قرار دادن موضوع برخورد بعضی از هموطنان با پروفسور جوان کُرد کمک میکند تا بحث ملیتها ـ علیرغم تلاش جریانهایی برای خفهکردن، یا نادیده انگاشتن آن ـ در ایران که بسیار مهم است، دوباره به جریان بیافتد. ادامه در بخش دوم:
کریم
بخش دوم: لازم میبینم دوستان علاقمند به این مطالب را به مقاله خانم شادی صدر تحت عنوان "دموکراسی با تمام تبعات آن/ در نقد مخالفان حق تعیین سرنوشت" ارجاع میدهم. ایشان با زبانی ساده، اما پرمفهوم، بحث ملیتها و حقوق انسانها را تشریح کردهاند که من به نوبه خودم از ایشان بسیار سپاسگذارم. دومین رفرنسی که میخواهم دوستان را به آن ارجاع دهم مقاله آقای دکتر عبدالستار دوشوکی تحت عنوان "سیاست دوگانه دولت در قبال بی آبی در سیستان و بلوچستان" است. ایشان پرده از سیاستی بر می دارد که در کار تغییر بافت قومی سیستان و بلوچستان است. سیاستی که ظاهرا موفق عمل کرده، و بسیار ضد بشری است. سوال اینجاست که چه کسی در حال انجام این دست پروژههاست؟ جمهوری اسلامی؟ جمهوری اسلامی کیست؟ از سوی دیگر، در زمان رضا شاه که زابلیها را به شمال و کردها را به خراسان تبعید کرده و کوچاندند، چه کسی عامل و کننده کار بود؟ شاه به تنهایی این کارها را کرد؟ در پاسخ باید گفت که فرد و حکومت به تنهایی قادر به این کار نیست، بلکه یک تفکر در میان قوم برتر است که قصد دارد دیگرملیتها را هضم کند و در نبود قوانین درست (که تابحال نبوده) حقوقشان را نادیده بگیرد. اگر متفکران و دانشمندان و نخبهگان فریاد برنیاورند و از حقوق حقه ملیتها که در حال استحاله شدن، و ازبین رفتن در زیر جبر و یوغ استبداد است، صحبتی نکنند، مطمئن باشید که مدیران و روسای جمهور و شاهان در نابودی آن ملیتها یک لحظه تأمل هم نمیکنند! آقای دکتر احمد محمدپور مقالهای برای مردم شیمیایی سردشت نوشتند (در رادیو زمانه منتشر شد)، به یاد جانباختگان و جانبازان آن حادثه. چند نفر از ما بعنوان ایرانی و هموطن مردم سردشت، جمهوری اسلامی را برای ادامه جنگ و عدم دفاع از سردشت و مردم آن، و در نهایت کمکاری در رسیدگی درمانی به جانبازان شیمیایی مورد ملامت و سرزنش قرار داد؟ دریغ از نوشتن یک کامنت از جانب هموطنان فارس زبان، و همدردی با بازماندگان سردشتی!
هوشنگ
بنام یک کرد بیشترازتغییرنام کوچرعزیزکه نشانی است ازتاکید برهویت کرد ی اش خوشحالم تا دریافت جایزه نوبل ریاضی. وآنچه که نه تبسمی کوچک بلکه عمیقا مراوبه جرات میتوان ادعا کرد اکثریت ملت کرد رابوجدآورده همان انتخاب نام کردی اش است که نشانی می باشد ازبه ضدخود بدل شدن اسمیله کردن ملت های درون ایران بوسیله ملت حاکم. امیدواریم روزی بیاید که همه کردان ازجمله خود من این فرصت را بیابیم که مانند کاک کوچر نام هایمان را درکشورحاکم به سرنوشت خود یعنی کردستان مستقل به نام های زیبای کردی تغییردهیم.
کارو
خدمت دوستانی که دم از این می زنند که ما همه «شهروند» ایران هستیم و قومی به نام قوم فارس نداریم و یا فارسی زبان هیچ قومی نیست، باید بگویم که اولاً بر سر اینکه خود فارس ها هم در ایران با قانون اساسی جمهور یاسلامی شهروند محسوب بشوند شک و شبهه وجود دارد، تا چه برسد به دیگران! هم اکنون نه تنها غیر شیعیان از شمول شهروندی ایران بیرون اند، بلکه زنان هم بیرون اند و از میان همان مردان شیعه هم شهروندی تنها از آن شیعیان ولایت مدار است. نمی توانید خودتان در خانه جایی نداشته باشید و دیگران را هم به دمتان ببندید. اگر تمایز قومی را هم قبول نداشته باشید تمای حاشیه و متن را که دیگر نمی توانید قبول نکنید. در ایران یک نظام تبعیض سیستماتیک برقرار است: تبعیض جنسیتی، مذهبی، قومی/ملی و از همه مهمتر طبقاتی. همین که یک ایرانی (فارس) به یک کرد می گوید تو میخواهی جداشوی، بدین معنی است که یکی در مرکز است و دیگری در حاشیه. همین که کرد (با بلوچ و عرب و الخ) می باید خود را با یک فرهنگی وفق دهد تا به لحاظ شهروندی «متعارف» جلوه کند، یعنی یک فرهنگ در حاشیه است و دیگری در مرکز. همینکه یک کرد به ایرانی نمی گوید که وقتی از فرهنگ خودت حرف میزنی داری از من جدا می شوی، یعنی کرد در حاشیه است و ایرانی در مرکز. همینکه مسائل کردستان مسائل محلی یا استانی هستند و مسائل تهران و اصفهان و شیراز «ملی» یعنی یکی در حاشیه است و دیگری در مرکز.
کارو
همینکه موسیقی من «محلی» است و موسیقی تو «ملی» یعنی تو در مرکز هستی و من در حاشیه. همینکه من اسم فارسی روی بچه ام میگذارم، ولی تو اسم کردی روی بچه ات نمیگذاری، یعنی تو در مرکزی و من در حاشیه. اگر تو حق داری به خاطر حتی باخت تیم فوتبالت خیابان ها را اشغال کنی و پرچم زشت کشورت را تکان بدهی، ولی از تکان خوردن پرچم من و رقصیدنم به خاطر جشن دموکراسی در کشور همسایه (منظور خوشحالی کوردهای ایران از رسیدن کوردهای عراق به پیروزی است) به هراس می افتی، یعنی تو حق داری حتی از یک باخت خوشحال باشی، اما من حق ندارم حتی از یک پیروزی خوشحال باشم، به این معنی است که تو در مرکز هستی و حاکم، و من در حاشیه و محکوم. فهم این ها قطعاً برای کسی که خودش در مرکز است خیلی سخت است، همانگونه که یک مرد به سختی می تواند رنج یک زن از جنس دوم بودن را درک کند، من به خاطر آنچه که هستم انگ می خورم و تجزیه طلب و قومگرا نامیده می شوم، همانگونه که مردها عمدتاً فمینیست ها را افرادی مسخره و زائد می شمارند و تحقیر و تمسخر آنها را واجب می دانند. ای دوستان مرکزنشین من: «اگر ادارۀ امورم به دست خودم، تمامیت ارضی کشور تو را به خطر میندازد، احتمالاً شما کشورت را در سرزمین من ایجاد کرده ای».
شیرازی اوغلو
گمان نمی کنم که با حمله به جایگاه مستحکم زبان چالاک و پر سابقه ی فارسی حقوق زبانی دیگر زبانهای رایج در ایران آخوند زده احیا و یا استحکام گیرد و همچنین با ادعای وجود قوم فرضی فارس حق خورده شده مفروض دیگر اقوام اعاده گردد و اساسا هیچ جا هیچ فارسی زبانی خودش را قوم فارس نخوانده وخودش را ایرانی خوانده ومی شناخه و می دانسته هست. علاوه بر اینها اگر ناسیونالیسم فرضی قوم فرضی تخیلی فارس بد است که بد است آنوقت آیا این بدیت شامل ناسیونالیسم و شوینیسم دیگر اقوام هم می شود و یا محدود به همان فارس های فاشیست وشوینیست و بد و اخ آریایی باقی می ماند و بس؟! حالا اگر به همین مثال این دانشمند جوان ریاضی دان بنگریم عمق نگرش تنگ نظرانه قومی و ناسیونالیستی کوردی را می بینیم(با درود شخصی ام به همه عزیزان کورد). عزیزان بنگرید یک جایی یک شخصی یک استعدادی در ریاضی داشته ولی عده ای چه چیزها از اطراف و اکناف این واقعه در نیاورده و نمی آورند. اگر با یک گل بهار می شد که باغ فارسی زبانان ازگل های رنگارنگ چه در عهده سابق ماضی و چه لاحق کنونی و یحتمل مستقبل آتی گلستانی خرم و فرخنده می بوده وهست و با داشتن چنین پیشینه ای از سوابق مستمر در طی قرون و اعصار می توان به طراوت این گلستان همچنان امیدوار بود. نویسنده این متن متاسفانه تند وکژ رفته و بد دیده و راه حلی در خور هم ارائه نداده و دستاوردی جز خلط مبحث و تحریکات قومی نداشته و اساسا مد نظرش م نبوده است و این نکته بر صاحبان بصریت عیان است...
منوچهر
جنابان محترم من کاری به ناراحتی بقول شما فارس زبانان ندارم و فارس هم نیستم اما برای من درکش بسیار دشوار است که شما و جناب دکتر پیرکار در کشوری زندگی میکنید یا میکردید که میلیونها انسان دیگر هم هستند و چه بسا که هزاره ها با هم هستند. زبان کردی هم یه زبان ایرانیست و هیچ ایرانی هم با زبان کردی و مردم کرد مشکلی ندارد. این مردم از جمله خود من در لندن با شنیدن خبر جایزه دکتر پیرکار بسیار به شوق آمدیم. اما پیام ایشان برای خوشحالی فقط ۴۰ میلیون کرد و نه هیچ ایرانی دیگر آزرده ام کرد. این نهایت فرقه گرایی و کم بینیست که ایشان چنین فکر میکنند. در واقع آزردگی من از این است که یک بار دیگر متوجه شدم که فرقه گرایی و قوم گرایی و دین زدگی و چپ زدگی بلای بزرگیست که با بردن بزرگترین جایزه علمی هم درمان نمیشود. درستش این بود که جناب پیرکار چنین نمیگفت و برای مبارزه با ستم بقول شما ملی توسط فارسها (حتما در استان فارس) به روش دیگری عمل میکرد.
سام
با درود من یک پارس یا بگفته شما فارس هستم و این مقاله شما دل مرا بدرد آورد،زیرا شما هم میهن کُرد بسیار زود غمخواری و همیاری پارس ها فراموش کردید، حکومت اسلامی به همه ما ظلم کرده ولی ما پارسها در شرایط دشوار و ناگواری مانند زمین لرزه و غیره شماه راا تنها نگذاشتیم و غمخوار شما بودیم ، به خدا سوگند من خودم با همه وجود از همه نژادهای اصیل ایرانی بویژه کُرد چه مالی و چه معنوی پشتیبانی کردم . اکنون از شما عزیزان کُرد پرسش می کنم که: آیا شماها از تعداد کشته شدگان قوم پارس بدست حکومت های ایران خبر دارید؟؟ آیا از ظلم و ستمی که به ما پارسها شده خبر دارید؟؟؟؟ آیا می دانید که یک پارس هم نمی تواند نام عربی خودش را به نام پارسی تغییر دهد؟؟ چگونه می توانید تا این اندازه بدور از انصاف در مورد ما پارسها قضاوت کنید آیا درد شما زبان پارسی می باشد؟؟ اگر شما همین زبان پارسی را بلد نبودید نمی توانستید با دیگر هم میهنان خود پیوند برقرار کنید ، جای بسی تاسف است که به این موضوع توجه نمی کنید. متاسفانه برخی از دوستان حتی پا را فراتر گذارده و موجودیت قوم پارس را نیز زیر پرسش می برند سخن بسیار است ولی بیش از این وقت شما عزیزان را نمی گیرم و با این گفته آشنا سخنم را پایان می دهم که؛ چه کسی می خواهد که من و تو ما نشویم، خانه اش ویران باد. سپاس از شما
پری
من به سهم خودم از برنده شدن این جوان عزیز ایرانی خوشحالم.اما از اینکه ایشان در یک کشور دمکراتیک زندگی می کنند و هنوز مفهوم دمکراسی را درک نکرده و در تاریک خانه قوم گرایی گیر افتاده اند متاسفم. به زبان بسیار ساده بگویم: اگر نگاهی به حداقل اعتراضات اخیر بیندازید میفهمید که تمام اقوام ایران تحت ستم قرار دارند.اگر نگاهی به اعدام شدگان توسط حکومت از بدو تاسیس تا کنون بیندازید باز هم از تمام اقوام اعدام شده اند. نگاهی به زندانی های سیاسی بیندازید باز هم همه اقوام ایرا ن درگیر هستند. اگر به میزان محرومیت در نقاط مختلف ایران نگاهی بیندازید باز هم همه اقوام درگیر فقر و محرومیت هستند. به نظر من استعمار برای اینکه ملت ها را در چنگال خود نگه دارد به پدیده قوم گرایی دامن می زند .زیرا از آگاهی مردم در ارتباط با مزایای یک حکومت دموکراتیک که تمام مردم یک کشوررا در بر میگیرد سخت نگران است. استعمار خوب میداند که با پر رنگ نشان دادن مظلومیت قوم کرد( این مظلومیت شامل اقوام دیگر ایران اعم از بلوچ و عرب و لر و فارس و...هم می شود) و رویارویی اقوام با یکدیگر تا درازنای تاریخ می تواند آنان را استثمار کند. تنها راه برون رفت ملت ایران از استبداد و به تبع آن استثماریک حکومت دموکراتیک است .حکومتی که اگر مردم خواهان فدرالی بودن آن باشند به خواست آنان گردن نهد.
محمد رستمزاده
جدای از ارزشگذاری، جدا از استدلالات قوی نویسندگان لذت بردم. مناقشه اری توهین هرگز
رضا
مساله کرد در ایران فقط در معنای کرد سنی در ایران یک مساله واقعی است و بس.باید این را پذیرفت و با فشار آوردن به حکومت مذهبی شیعه آن را کم یا حل کرد.اما کرد شیعه هرگز یک مساله در ایران نبوده است.والسلام
فرامرزی
موضوعی که در اینجا قابل تامل است بحث قوم نامیدن ملتهای غیر فارس است. واقعا مبنا و اساس این نامگذاری چیست؟ بر طبق چه موازین و معیارهایی کوردها یا تورکها قوم ایرانی هستند؟ در حالیکه بخش اعظم آنان در کشورهای مجاور زندگی می کنند و جالب است که کشورهای مجاور هم همین نام را بر آنها نهاده و می نهند. کورد قبل از اینکه یک قوم ایرانی باشد ملتی است که خاکش در بین پنج شش کشور تقسیم ـ یا دقیقتر بگوییم اشغال ـ شده است. دارای فرهنگ خاص خود، زبانی بسیار قدرتمند و دارای لهجه هایی بسیار ریشه دار و اصیل، ادیان و مذاهب متعدد و متنوع و بطور کلی همه شاخصههای یک ملت است. تورکها هم دقیقا به همین ترتیب. اینکه چپ و راست آنها را قوم خطاب می کنند و حتی پیشتر رفته و قوم ایرانی اصیل می نامندشان بر چه اساسیست؟ از این گذشته هیچ میدانید این اصطلاح ایرانی بودن از کی پیدا شده؟
حبیب
بیشتر کامنت های فوق فارس را با هژمونی فارس و محیط بودنش بر فضای جغرافیای ایران خلط می کنند. مشکل تک تک افراد فارس نیستند چنانکه برخی از کامنت های های بالا از سوی دوستان فارس زبان با مظلوم نمایی و فرافکنی عنوان می کنند. مشکل تبعیض و هژمونی فارسی است یعنی اگر جمعیت کردها یا ترک ها در ایران الان اگر پانصد میلیون نفر بود باز هم در اقلیتند!
داریوش
آیا همین فارسها نبودند که به هنگام زلزله به فریاد کردها رسیدند؟