بازیگرِ ابدی- زندگی و آثار عزتالله انتظامی، «آقای بازیگر»، به روایت خودش
بازیگر برجسته سینما و تئاتر ایران صبح جمعه ۲۶ مرداد در ۹۴ سالگی در بیمارستان باهنر تهران چشم بر جهان ما فروبست. نگاهی به گستره آثار عزت الله انتظامی در گفت وگو با او.
عزتالله انتظامی، بازیگر برجسته سینما و تئاتر ایران صبح جمعه ۲۶ مرداد در ۹۴ سالگی در بیمارستان باهنر تهران چشم بر جهان ما فروبست. خانه سینما درگذشت این بازیگر کهنهکار را که در سینمای ایران به او لقب «آقای بازیگر» را داده بودند، تأیید کرده است.
در تعریفی جامع و معمول میتوان گفت عزتالله انتظامی تنها یک فرد یا چهره فرهنگی و هنری نبود بلکه زندگیاش، خاطرههایش و آثارش در حقیقت بخش مهمی از تاریخِ هنر نمایش و سینمای ایران شد. آقای بازیگر ۹۴ ساله بود و مانند سابق توش و توانِ حضور روی صحنه تئاتر یا بازی مقابلِ دوربینِ سینما را نداشت و حتا بخش گستردهای از حافظه و خاطرههای مربوط به گذشتهاش از ذهن او پاک شده بودند. هنرِ بازیگریاش اما او را به یکی از چهرههای برجسته هنری ایران معاصر ایران تبدیل کرده بود.
امروز به لطف موتورِ جستوجوگرِ گوگل، هر علاقهمندی میتواند به راحتی اطلاعات وسیع، متنوع و پراکندهای را درباره زندگی انتظامی در اینترنت بیابد و بخواند، ولی در این نوشته، بخشهایی از روند زندگی هنری او و مسیری که برای رسیدن به قله بازیگری در تئاتر و سینما پیمود، با نگاه و روایت خودش مرور میشود.
آشنایی با هنر؛ از کودکی تا نوجوانی
عزتالله انتظامی در ۳۱ خرداد سال ۱۳۰۳ در محله سنگلج تهران به دنیا آمد. دوران کودکی او در محله سنگلج و خانهای گذشت که حالا جزیی از «پارکِ شهر» است. همانجا دوره ابتدایی مدرسه را به پایان رساند. وضع مالی خانوادهاش، کمی پایینتر از حد متوسط بود. او از اواخر دوره ابتدایی به کارهای هنری از جمله تئاتر علاقهمند شد. از خوششانسی یا بختیاریِ او، آن زمان پشتبامِ خانهها به هم راه داشت و او به هر شکل ممکن خود را از راه بامهای متصل به خانههایی میرساند که مجالس عروسی، ختنهسوران و ... در آنها برپا بود. این ماجراجوییهای هیجانانگیز، مربوط به حضورش در سال ششمِ ابتدایی میشد که اغلب پنهانی و دور از چشم پدر و مادر صورت میگرفت. با این حال، برای نخستین بار همراه با «داییجانش» به یک تئاترِ واقعی رفت.
داییجان، جوان مکانیکی بود که گاهی هوسِ تئاتر داشت و عزتالله کوچک، خود را به او تحمیل میکرد. البته برای این همراهی، هزینههای ناچیزی هم میپرداخت. مثلا اینکه هر روز صبح زود، برای دایی اهلِ تئاتر، نان تازه میخرید و خوشخدمتیهای دیگر میکرد تا شب جمعه همراه او روانه تئاتر بشود.
کمکم پای او به سینما و تماشای فیلمهای روی پرده هم باز شد. نخستین فیلم را در دوران ابتدایی دید؛ فیلمی به نام «۱۵ سال گمنام». گرچه پولی برای تماشای فیلمها پرداخت نمیکرد، چون پدرش پولی بابت تهیه بلیت سینما در اختیار او نمیگذاشت اما او راهش را بلد بود؛ تکالیف درسی نوه مجدالدوله را که دانشآموزِ تنبلِ یک خانواده متمول بود، از روی دفترِ مشق خودش رونویسی میکرد و دستمزدی میگرفت که خرجِ بلیت سینما میشد.
گاهی هم این همکلاسی لطفش گُل میکرد و او را به سینما میبرد و او در تاریکیِ سالن، زُل میزد به پرده نقرهای سینما و از تماشای تصاویر بزرگ، مات و مبهوت میماند.
همه این تفریحات و دلبستگیهای هنری دور از چشم پدر و مادر بود، زیرا هر دو از مخالفان سرسخت تئاتر و ورود او به عرصه هنر بودند.
آقای بازیگر در این رابطه خاطره تلخ اما جالبی دارد:
«در جوانی با انجام کارهای تابستانی، پولی به دستم رسید و سنتوری خریدم و به خانه بردم. پدرم که صدای سنتور را شنید، قیامتی بر پا کرد که عشقِ موسیقی تا مدتها از سرم پرید. آن زمان، بیشترِ پدر و مادرها تمایلی نداشتند تا فرزندشان دنبالِ کارهای هنری و بهخصوص مطربی برود. سینما و رشتههای هنری دیگر هم به گستردگی امروز وجود نداشت. فقط نمایشهای روحوضی در عروسیها بود و همینطور مراسم نوحهخوانی، سینهزنی و تعزیههای محرم که بسیار به شرکت در آنها علاقهمند بودم و در این مورد استثنا کسی مخالف نبود. من در چنین خانوادهای به سمت و سوی هنر کشیده شدم اما پدر و مادرم هرگز هیچیک از کارهای هنری من را ندیدند! سالها بعد وقتی در رادیو هم کار میکردم، معمولا دور از چشم آنها بود. روزی پدرم جایی میهمان بود و از رادیو میشنود که "هنرمند جوان، عزتالله انتظامی ..." و باز هم قیامتی به پا شد!»
ورود به تئاتر حرفهای؛ جوانی
پس از اتمام دوره ابتدایی، به هنرستان صنعتی میرود و در آنجا با افرادی مانند هوشنگ بهشتی، نصرتالله کریمی، حمید قنبری و محمدعلی جعفری آشنا میشود. در همان سالها، حمید قنبری برای نخستینبار در سالن بزرگِ هنرستان، پیشپردهخوانی میکند و البته قنبری و جعفری هم، با وجود سن کمشان، خارج از هنرستان، تئاترِ حرفهای کار میکردند که پس از آن، وارد هنرستان هنرپیشگی شدند.
انتظامی هم برای ورود به فضای تئاتر حرفهای، به تماشاخانه کشور رفت و در آزمون ورودی آن قبول شد. قنبری شعری را با او کار کرده بود که در موفقیت انتظامی بیتاثیر نبود. در آن مقطع، تنها دو نفر در پیشپردهخوانی تخصص لازم و کافی داشتند؛ مجید محسنی و حمید قنبری. عزتالله انتظامی، نفرِ سوم بود و بعدها جمشید شیبانی هم به آنها اضافه شد.
با این همه، انتظامی ۱۵ساله در آزمون اولیه چنان درخشید که از همانجا، لباس عوض کرد و یکراست رفت روی صحنه و آن شب اصلا خواب به چشمش نیامد. حتا با او قرارداد هم بستند؛ هر چند که پولش را ندادند! ولی از فردای آن شب تا پایان تابستان، کارش همین بود و در کنار این کار، کارهای دیگری هم میکرد: برق، کنترل نور، دکور و ....
اندکی بعد به «تماشاخانه هنر» در لالهزار رفت و به محضِ ورود مورد توجه قرار گرفت. چند روز بعد، رییس رادیو از انتظامی خواست به رادیو برود و آنجا هم بخواند. خودش درباره کارهایش در این دوره میگوید:
«ما همه مشکلات و انتقادهایی را که مردم به دستگاه دولتی داشتند، در پیشپردهخوانی مطرح میکردیم. نویسندگان و سازندگان آن اشعار، بیشتر پرویز خطیبی، ابوالقاسم حالت و نواب صفا بودند. آهنگهای رایج را میگرفتند و انتقادهای روز را درونش جا میدادند و تماشاگران هم از این پیشپردهها بیشتر خوششان میآمد تا از خود نمایش. اگر تئاتری پیشپردهخوانی نداشت، نمایشهایش نمیفروخت.»
اما قنبری و محسنی وقتی میخواندند، فراک میپوشیدند با دستکش و کلاه سیلندر. حتی ته کفششان هم نعل و میخ میکوبیدند که «استپ» بزنند و تَقتَق صدا بدهد و اینگونه دو سه حرکت رقص هم به برنامه اضافه میکردند. آنها اوایل فقط روی آهنگهای فرنگی کار میکردند، تا اینکه برای نخستینبار اسماعیل مهرتاش با شعری از پرویز خطیبی، پیشپردهای به نام «کارمند» ساخت و عباس حکمتشعار آن را خواند. پس از رفتنِ حکمتشعار، انتظامی شروع کرد به خواندن پیشپردههایی با اشعار خطیبی، ولی چون فراک نمیپوشید و با آهنگهای ایرانی از مشکلات مردم میخواند، این شیوه بسیار مورد پسند مردم واقع شد، به قدری که دیگر فرنگیخوانها هم به این شیوه رو آوردند.
دستگیر شدن به دلیل خواندن اشعار سیاسی
پیشپردهخوانیهای انتظامی چنان گُل کرد که مرحوم ابوالقاسم حالت شعری به نام «نفت» ساخت و او میخواند که:
«من فقیری زرد و زارم/که به جز دو پیتِ نفت/ به خدا چیزی ندارم ...»
وقتی مردم برای این پیشپردهها و موزیکها هورا کشیدند، کار به جایی کشید که گفتند از این پس برای پیشپردهها هم باید مثل نمایشنامهها از وزارت کشور اجازه گرفته بشود.
به دلیلِ خواندن برخی از همین پیشپردهها، انتظامی دستگیر و زندانی شد. بارِ نخست، سال ۱۳۲۴ بود که او را به خاطر پیشپرده «تهران مصور» گرفتند و بردند. پرویز خطیبی شعری ساخته بود از این قرار:
«من مدیر جریده تهران مصور هستم/ هر طرف باده بادش میدم/ بوجارِ لنجون هستم ...»
و پیشپرده دیگری که درباره مصدق بود. احمد دهقان، مدیر مجله «تهران مصور»، منتسب به دولت بود و او بود که باعث بازداشت انتظامی شد.
آقای بازیگر روایت میکند:
«آن موقع به پیشپردهخوانها دستمزد خوبی میدادند. اگر آنها پنج یا ۱۰ تومان دستمزد میگرفتند، حقوق بازیگران درجه اول، سه تومان بود اما شعرها باید مدام عوض میشد. البته اگر گاهی شعری خیلی خوب بود و مردم میخواستند، در برنامههای دیگر هم تکرار میشد. ویژگی مهم پیشپردهخوانها، اجرای تکنفره آنها بود. پیشپردهخوان، فقط خودش بود و خودش. رو در روی تماشاگران. به همین دلیل نیاز داشتم که شعرها را کمی بازی بکنم. الان که فکرش را میکنم، بازیگریام را مدیون آن کارها میدانم.»
دومین باری که انتظامی به خاطر پیشپردهخوانی دستگیر شد اما به بهانه اجرای پیشپرده «قاسمکوری» بود که یک هفته هم او را نگه داشتند. بعد به قید ضمانت آزاد و پس از ۹ ماه محاکمه شد. بعدها هم چند باری کارش به شهربانی و دادگاه و اداره اطلاعات و زندانِ موقت کشید. مدام میرفت تعهد میداد و بیرون میآمد. ولی باز کارِ خودش را میکرد.
خودش میگوید:
«اوضاع آن زمان شلوغتر از این حرفها بود. هر بار از طرف یک جا بازخواست میشدم. آن موقع تشکیلات خیلی مرتبی نداشتند. هر روز با چیزهایی که فکر میکردند مضر است، برخورد میشد. یادم هست وقتی نوشین را محاکمه میکردند، رفتیم جلوِ شهربانی که وارد سالن محاکمات بشویم برای تماشا اما اجازه ورود ندادند. من که آدم ناآرامی بودم، پاسبانها را اذیت کردم! سرهنگ قهرمانی ـ رییس انتظامات شهربانی ـ پدرزنِ مجید محسنی بود. من ناگهان و بیمقدمه گفتم: این ستونها دارد میلرزد ... زلزله، آی زلزله! و ناگهان هیاهو شد و همه چیز داشت به هم میریخت، ولی او فهمید مقصودم چیست و مثل اینکه گربهای را بگیرند، پاسبانی من را گرفت و انداخت جلوِ پای او. گفتم من شاگرد مجید محسنیام و او غرید و فحشی هم نثار مجید کرد!»
در ادامه صورتجلسه کردند که عدهای قصد حمله به شهربانی و تصرف محل را داشتند که رهبرشان را دستگیر کردیم و انتظامی را بردند برای بازجویی و گفتند: «صبح اعدام میشوی! به شهربانی حمله میکنی؟»
شام هم به او ندادند و گفتند باید با شکمِ گرسنه اعدام بشوی!
داشتند از آقای بازیگر زهرِ چشم میگرفتند. نیمهشب تیمساری آمد و از او پرسید: «تو هنرپیشه کجایی؟» و انتظامی به دروغ گفت: «تئاتر گیتی.»
به آنجا تلفن زدند و مرحوم صادقپور مردانه ادعای او را تایید کرد و زمانی که از او و تفکراتش پرسیده بودند، گفته بود: «بچه خوبی است، حیف که کمی خُل است و گاهی اذیت میکند.»
نوشین، شاملو، تئاتر سعدی و... مهاجرت به آلمان
سال ۱۳۲۶ که تئاتر فردوسی باز شد، زندهیاد عبدالحسین نوشین آنجا کلاسی باز کرد و انتظامی به شاگردی او درآمد. در این دوره، نوشین فنِ بیان درس میداد. دکتر خانلری ادبیات و «جانبازان» هم باله و نرمش تدریس میکردند. این روال تا کودتای ۲۸ مرداد۳۲ و سفر انتظامی به آلمان ادامه داشت و در جریان آن، نمایشنامههای زیادی کار کردند.
پس از دستگیری نوشین در سال ۱۳۲۷، گروه به تئاتر سعدی آمد و آنجا «شنلقرمزی» را اجرا کردند که کارگردانیاش را نوشین و از درونِ زندان به وسیله خانم لرتا انجام داده بود. انتظامی این وقایع را خوب به خاطر دارد:
«پیش از ۲۸ مرداد هم گروه زحمتکشان دکتر بقایی یکیدو بار آنجا را آتش زدند و بعد در ۲۸ مرداد همه چیز تمام شد. تئاتر را به کلی آتش زدند و همه را دستگیر کردند. تیمور بختیار گفته بود همهشان را بگیرید! تئاتر سعدی بعدها تبدیل شد به سینما سعدی. خلاصه همه را گرفتند. حتا گریمورها را. چهار ماه در زندان قصر بودیم. در سلولِ من، احمد شاملو و محمدعلی جعفری هم بودند.»
پس از این رویدادها انتظامی به آلمان میرود. آن هنگام در ایران، دانشکده یا مرکز آموزشی دیگری در این زمینه نبود که او بتواند شیفتگیاش را به هنر از طریق آموزشی اصولی و مدون، منظم بکند. از اینرو با وجودی که پولی در بساط نداشت، تصمیم گرفت حتما به این سفر برود. به محض خروج از زندان، چمدان بست و ۱۰ روز بعد، زمینی راهی آلمان شد. تامین هزینه سفرِ هوایی از عهدهاش خارج بود.
در آلمان به هانوفر رفت و در کارخانهای مشغول به کار شد. وقتی به وضع اقتصادیاش سر و سامانی داد، در مدرسه «فولکس هوخشوله» نامنویسی کرد. برای ورود به این مدرسه باید در کنکور عملی شرکت میکرد. هشت سال از جنگ جهانی دوم میگذشت و آلمان کشوری جنگدیده بود با داغها و زخمهای فراوان و تازه. به همین جهت، انتظامی در آزمون عملی نقشِ پدری پیر را به صورتِ پانتومیم ایفا کرد که خبرِ مرگ پسرش را در جبهه میآورند و او منقلب میشود.
گرچه این اجرا در تقابل با دیگر تجربههای بازیگری او در ایران بسیار ساده بود اما در آلمان به شدت مورد استقبال قرار گرفت و در آزمون قبول شد.
تجربه زندگی در آلمان از زبان خودش: «دوره چهار ساله زندگی در آلمان، دوره بسیار سختی بود. انگار به جای دوره سربازی، که من نرفته بودم، اینجا باید تقاصش را پس میدادم! آن بیدار شدنهای صبحِ زود، کمخوابیها، کارِ شدید و تنوعِ کاری. تا آنجا که همه عادتهای آن دوره از جمله سحرخیزی را هنوز هم حفظ کردهام. در واقع ناگزیر بودم خودم را با کمبودها وفق بدهم.»
بازگشت به ایران؛ دوبله و بازیگری سینما
پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۳۷، اوضاع به کل تغییر کرده بود. سینما و بهخصوص دوبله فیلم راه افتاده بود. در تئاتر محمدعلی جعفری همان شیوه پیشینِ نوشین را ادامه میداد و در مجموع تئاتر با آنکه بسیار قدرتمند بود و به قول انتظامی، «تا سالهای بعد نیز چنین ماند»، ولی دیگر حاکم بلامنازع عرصه نمایش نبود. انتظامی هم در بدو ورود، ابتدا به سینما رو آورد و دکتر کوشان قراردادی چهار هزار تومانی با او بست. پیش از شروعِ فیلمبرداری، انتظامی به صرافت افتاد ببیند بازیگرِ نقش زن چه کسی است و بعد، نپذیرفت مقابلِ یکی از خوانندگان زن بازی بکند.
البته او پس از بازگشت به کشور، بیفاصله و سریع به سراغِ کارهای هنری نرفت. آن زمان باشگاه فردوسی تازه راه افتاده بود و انتظامی هم که زبانِ آلمانی میدانست، به دردشان میخورد. قراردادی بستند و مشغولِ کار شد. تا اینکه روزی ایرج نبوی و کاظم مسعودی ـ از روزنامهنویسان آن دوران ـ او را میبینند که آنجا کار میکند؟
مسعودی به او میگوید: «هر بیعرضه و شلختهای که ذرهای هم استعداد ندارد، وارد سینما و تئاتر و دوبله شده. آنوقت تو در فروشگاه فردوسی کار میکنی؟!»
پس از این تلنگر، از نخستین کارهایش این بود که در دوبله فیلم «مردی که رنج میبرد» ساخته محمدعلی جعفری در نقش کوچکی حرف زد. بعد در نمایش «هیاهوی بسیار برای هیچ» نوشته ویلیام شکسپیر به کارگردانی «مصطفی اسکویی» و همینطور «خانه عروسک» اثر هنریک ایبسن با کارگردانی «مهین اسکویی» بازی کرد.
پس از همکاری در یک پروژه نیمهمستند تلویزیونی با موضوع مالاریا، مهرداد پهلبد، رییس اداره هنرهای زیبا، او را به استخدام این اداره درآورد. آن هنگام، اداره هنرهای دراماتیک تازه در هنرهای زیبا شکل گرفته بود و دکتر مهدی فروغ ریاستش را بر عهده داشت. عباس جوانمرد، علی نصیریان، پری صابری، رکنالدین خسروی، جعفر والی و حمید سمندریان نیز آنجا بودند. اوایل کار، تئاتریهای هنرهای زیبا چندان تحویلش نمیگرفتند، چون کار را تنها در تخصص خودشان میدانستند. با اینحال، اولین باری که نقش کوچکی در یک نمایش تلویزیونی به او سپرده شد، در نمایشی به کارگردانی عباس جوانمرد بود و به تدریج در کارهای بیشتری ایفای نقش کرد.
خودش میگوید:
«آن زمان ما اجازه نداشتیم در فیلمها بازی بکنیم و این کار باید حتما با اطلاعِ اداره انجام میشد. برای این کار باید خلاصهای از داستان فیلم را برای مطالعه و صدور مجوز ارائه میکردیم. مثلا برای مجموعه تلویزیونی داییجان ناپلئون نگذاشتند برویم. قرار بود من نقش داییجان را بازی بکنم. علی نصیریان آقاجان باشد. داوود رشیدی در نقش اسداللهمیرزا و {پرویز} فنیزاده هم مشقاسم. درخواستِ بازیها را خود {مهرداد} پهلبد (به عنوان داماد رضاخان شناخته میشد) رسیدگی میکرد و با رفتن من و نصیریان مخالفت کرد. گفت بقیه میتوانند بروند. هر چند که بازی رشیدی هم عملی نشد و از بینِ ما فقط فنیزاده رفت.»
ورود به دانشکده، شاگردی سمندریان و بیضایی
با افتتاح تالار ۲۵ شهریور (سنگلجِ فعلی) و اجرای نمایش «امیرارسلان نامدار» در آن، کمکم آثار موفقی آنجا روی صحنه رفتند که یکی از آنها، نمایش «بهترین بابای دنیا» به کارگردانی عزتالله انتظامی بود. در این تالار تا نزدیک به انقلاب ۵۷، باید دستکم سالی یک نمایش را کارگردانی میکردند که خوشبختانه استقبال مردم از نمایشها بینظیر بود:
«آن زمان میخواستند تئاتر را به دورافتادهترین مناطق هم بشناسانند. از طرف وزارت فرهنگ و هنر، گروههایی به شهرستانها اعزام میشدند تا برنامه اجرا بکنند. مثل الان هم نبود که با هواپیما یا حتی اتوبوس و ماشینِ سواری برویم و برگردیم. وسیله تئاتریها از این حرفها نبود. یک ماک گردنکلفت ارتشی بود که باید میریختیم توی آن و تا چهلدختر یا تربت جام میرفتیم. مضمون نمایشنامهها هم توصیه میشد میهنپرستانه باشد و چون ما میدیدیم زیاد از این کارها استقبال نمیشود، کمی کمدیاش میکردیم.»
انتظامی سال ۴۷ پس از بازی در فیلمِ گاو، ساخته داریوش مهرجویی، مصمم میشود بازیگری را به طور آکادمیک و جدیتر دنبال بکند. بنابراین به دانشگاه تهران و نزد دکتر نامدار، ریاست دانشکده هنرهای زیبا میرود و تقاضایش را مطرح میکند.
دکتر نامدار ابتدا به خواسته انتظامی میخندد اما وقتی اصرار و پافشاری او را میبیند، راهنماییاش میکند تا نامهای به هیات امنای دانشگاه تهران بنویسد و تقاضایش را مطرح بکند. او هم همانجا نامه را مینویسد و تقدیم میکند.
چند روز بعد، هیات امنا موافقت خود را با ورود انتظامی به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران -بدون کنکور- اعلام میکند.
این اتفاق در همان دورهای میافتد که حمید سمندریان در کلاس بازیگری و فنِ بیان میگفت: «وقتی انتظامی در کلاس است، من به خودم اجازه نمیدهم درس بدهم. انتظامی از کلاس برود بیرون تا من درسِ بازیگری بدهم!»
یا بهرام بیضایی در امتحانِ تاریخ تئاتر گفته است: «من به عزتالله انتظامی نمره دادهام. میتوانید از جلسهی امتحان بروید!»
انتظامی معتقد بود دوره طلایی نسلِ آنها زمانی بود که در سنگلج کار میکردند و عمیقا به آن نوع تئاتر اعتقاد داشتند و هیچوقت به تئاترهای جشن هنر و کارگاه نمایش معتقد نبودند. با وجود این گویا میلِ به بازی در تئاتر، همیشه در انتظامی نهفته بوده است:
«از سال ۵۱ که نمایش "بازرس" را کارگردانی کردم، دیگر کارِ صحنهای نداشتم. گرچه پس از انقلاب بسیار دعوت میشدم برای بازی در تئاتر، ولی نرفتم. واقعیت اینکه میخواستم کار نابی ارائه بدهم و نمایشنامههایی را که میخواندم، خوشم نمیآمد. دلم میخواست اگر تئاتر کار میکنم، کاملا بدرخشد. به هر حال نشد که تئاتر کار بکنم اما تمایلش هنوز با من هست»
و این میل و رغبت چنان بود و ادامه یافت که او در سنِ ۸۰ سالگی به عضویتِ هیاتمدیره خانه تئاتر درآمد.
کارنامه هنری و برخی افتخارات
عزتالله انتظامی جزو معدود بازیگران بزرگ ایران است که از آغازِ ورود به حیطه بازیگری تا امروز با اغلب کارگردانهای مطرح و نامدار سینما و تئاتر همکاری داشته و در شمارِ بسیاری از نمایشها، تلهتئاترها، سریالها و فیلمهای سینمایی مشهور ایفای نقش کرده است.
از فیلمهای شاخص و معتبر او میتوان به این فیلمها اشاره کرد: آقای هالو، دایره مینا، پستچی، اجارهنشینها، هامون و بانو از آثار داریوش مهرجویی و حاجیواشینگتن، گراندسینما، حکم، گاو، ستارخان، صادقکُرده، خانه خلوت، ناصرالدینشاه آکتور سینما، روز فرشته، روسری آبی، مینای شهر خاموش، ستارهها: ستاره میشود، دیوانه از قفس پرید، خانهای روی آب، راه آبی ابریشم از آثار کارگردانانی همچون زندهیاد علی حاتمی، مسعود کیمیایی، رخشان بنیاعتماد، ناصر تقوایی، محسن مخملباف، احمدرضا معتمدی، بهمن فرمانآرا و بهروز افخمی.
بازی او در «گاوخونی» دومین همکاریاش با بهروز افخمی و «جایی برای زندگی» چهارمین تجربهاش با محمد بزرگنیا بود. انتظامی برای نخستین بار با مسعود کیمیایی، از کارگردانان صاحبسبک سینمای ایران، در سن ۷۹سالگی در فیلم «حکم» همکاری کرد.
همچنین او نخستین بازیگر ایرانی است که موفق به دریافت جایزه از فستیوال بینالمللی شد. برای بازی در فیلم «گاو» نیز جایزه هوگوِ نقرهای بهترین بازیگر نقش اول مرد را از جشنواره بینالمللی فیلم شیکاگو دریافت کرد.
انتظامی در بیش از ۴۰۰ نمایش تلویزیونی به عنوان بازیگر و کارگردان فعالیت داشته است.
از مهمترین جوایزی که او گرفت میتوان به اینها اشاره کرد:
- کاندیدای تندیس زرین بهترین بازیگر نقش اول مرد، جشن خانه سینما، ۱۳۸۷/ فیلم ستارهها: ستاره میشود
- برندهی تندیس بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، جشنواره بینالمللی فیلم بیروت، ۲۰۰۸/ فیلم شب
- کاندیدای تندیس زرین بهترین بازیگر نقش اول مرد، جشن خانه سینما، ۱۳۸۶/ فیلم مینای شهر خاموش
- کاندیدای سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد، جشنواره فیلم فجر، ۱۳۸۳/ فیلم جایی برای زندگی
- برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، بخش بینالملل جشنواره فیلم فجر، ۱۳۸۲/ فیلم گاوخونی
- برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، جشنواره فیلم فجر، ۱۳۸۰/ فیلم خانهای روی آب
- کاندیدای تندیس زرین بهترین بازیگر نقش اول مرد، جشن خانه سینما، ۱۳۷۷/ فیلم حاجیواشنگتن
- برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد، جشنواره فیلم فجر، ۱۳۷۲/ فیلم روز فرشته
- جایزه ویژه هیات داوران بهترین بازیگر نقش اول مرد، جشنواره سه قاره، ۱۹۹۱/ فیلم گاو
- برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد، جشنواره فیلم فجر، ۱۳۶۷/ فیلم گراندسینما
- برنده مجسمه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، جشنواره سینمایی سپاس، ۱۳۴۹/ فیلم آقای هالو
در مهرماه سال ۸۵ (۲۰۰۷)، آیین بزرگداشت و تجلیل از عزتالله انتظامی، در مقر سازمان علمی، فرهنگی و تربیتی ملل متحد یونسکو در پاریس برگزار شد. در این نمایشگاه پوستر فیلمهایی که انتظامی در آنها بازی داشته، همراه با آرشیو عکسهای شخصی او و لوح سپاس فیلم گاو به نمایش درآمد.
در تیرماه سال ۹۱ برای احترام به هنرمندان ایران و همینطور احیا و احداث موزه در نقاط مختلف شهر تهران، منزل مسکونی انتظامی به موزه عمومی تبدیل شد. این خانه با مساحتی معادل ۴۵۱مترمربع و زیربنایی معادل ۵۳۸ مترمربع شامل بخشهای جذابی از جمله موزه استاد انتظامی در شمال پروژه، سالن بلکباکسِ تئاتر با ظرفیت ۱۲۰ نفر در زیرزمین، کافیشاپ در پشت بام، شهر فرنگ، اتاق آینه، تماشاخانه، گالری و تابلوِ ثبت امضا و یادگاری ویژه هنرمندان صاحبنام است که در شهریور ماه سال۹۳ همزمان با آغاز پانزدهمین جشنواره بینالمللی نمایش عروسکی افتتاح شد.
همچنین سال ۸۹، فیلم «... و آسمان آبی» درباره زندگی و خلوتِ آقای بازیگر به کارگردانی غزاله سلطانی و تهیهکنندگی قاسم قلیپور ساخته شده.
سلطانی سال ۹۲ نیز کتاب «شناختنامه عزتالله انتظامی» را با عنوان «من عزتم، بچهی سنگلج» به چاپ رساند.
همراهی با سیاستمردان و بازتابهای نادرست
گرچه انتظامی در دوره جوانی با خواندن تصنیف و پیشپردههای انتقادی و گاهی سیاسی، بازداشت و توبیخ شده بود اما او هرگز در دوران فعالیتهای هنری، چهرهای سیاسی نبود و در این امور دخالت نمیکرد، بلکه گاهی به مناسبتهای مختلف، نظرها و پیشنهادهایی در باب رویدادها و اشخاص هنری، سیاسی و اجتماعی میداد که از آنها تعبیر سیاسی میشد. مثل اظهار نظرش درباره مساله حصر خانگی چهرههای اصلاحطلب نهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری و درخواست این هنرمند برای رفع حصر در قالب نامهای به حسن روحانی در تاریخ اول اسفند ۹۴ که سایت «کلمه» اقدام به انتشار تصویر آن نامه کرد و البته چنان که انتظار میرفت، به نامه انتظامی توجهی نشد و تلاش او نیز در حل این مساله بینتیجه ماند:
«مگر میشود مسالهای با این اهمیت همچنان لاینحل باقی بماند؟ همواره بیم آن داشتهام که سر بر زمین بگذارم و چشم از جهان ببندم و این مشکل لاینحل باقی مانده باشد.»
اما اتفاق دیگری که آقای بازیگر ناخواسته درگیر آن شد و او را به دنیای سیاست پیوند زد و حاشیههایی برای این بازیگر بزرگ سینمای ایران پدید آورد، مربوط به نامزدی اسفندیار رحیممشایی برای پست ریاستجمهوری و سوء استفاده او از انتظامی برای تبلیغات میشود.
ماجرا از آن قرار بود که انتظامی ماهها بود برای ثبت بنیاد فرهنگی و هنری «عزتالله انتظامی» تلاش کرده بود و به نتیجه نرسیده بود تا اینکه روزی از دفتر ریاست جمهوری با او تماس میگیرند و میگویند کارهای ثبت بنیاد در حال انجام است و باید ایشان در محل مربوط به امور اداری حاضر بشوند. سپس اتومبیلی برای او میفرستند که او را به کاخ ریاستجمهوری ببرد.
زمانی که اسفندیار رحیممشایی نیز همراه با محمود احمدینژاد به عنوان کاندیدای ریاستجمهوری به وزارت کشور رفتند، عکسهایی از انتظامی در کنار او و احمدینژاد منتشر شد که در وهله نخست برای هر بینندهای این تصور را ایجاد میکرد که انتظامی، رییسجمهوری و مشاورش را برای ثبتنام مشایی همراهی کرده، ولی او چند روز بعد با انتشار یادداشتی، ماجرای حضورش در عکس را روشن و سوءتفاهمها را رفع کرد.
ماجرا از زبان آقای بازیگر:
«وقتی به کاخ ریاستجمهوری رسیدم، آقای مشایی به سمت ماشین ما آمد و گفت با ما بیایید. همین امروز کارتان را انجام میدهیم. آقای مشایی سوار ماشینِ بزرگِ سفید رنگی شد و ما پشت سر او حرکت کردیم. ناگهان دیدم میدان فاطمی هستم. تازه فهمیدم اینجا وزارت کشور است! آقای رییسجمهوری و مشایی و عدهای دیگر، همه آنجا بودند. مرد جوانی آمد و مرا همراه خودش به راهروهای تو در توی دیگری برد. واقعاً خسته شده بودم. مجبور بودم با عصا پابهپای او بروم. به سالن بزرگی رسیدیم. آنجا یک صندلی سه نفره فلزی آبیرنگ دیدم. خودم را به آن رساندم و روی صندلیِ وسط نشستم. ناگهان دیدم آقای مشایی و آقای رییسجمهوری و چند نفر دیگر از روبهرو به طرفم میآیند. آقای مشایی طرف چپ و آقای رییسجمهوری طرف راستم نشستند. ناگهان اطرافمان پر شد از دوربینهای عکاسی. آقای مشایی گفت چی شده؟! یه خرده شاد باشین! من حرفی نداشتم که بزنم. عکاسها تند و تند عکس میگرفتند. عکسشان را که گرفتند، محل را ترک کردند و من باز همانجا بهتزده وسط آن صندلی سه نفره تنها ماندم. مرد جوان که آمد مرا ببرد خانه، گفتم چه شد؟ گفت امروز که دیگه نمیشه. بعدن انشاالله اوراق رو براتون میآریم.»
عزتالله انتظامی اما در ۹۴ سالگی همچنان خود را بازیگری برخاسته از میانِ مردم میدانست. او هنوز وقتی میخواست درباره خود حرف بزند، میگفت: «مردم سرزمینم! من برای شما همیشه همان عزتم؛ همانی که از ۱۳سالگی در تماشاخانههای لالهزار با تشویقهای شما بزرگ شدهام. همانی که همراه شما با دردهای ایران بسیار گریستهام و با شادیهایش لبخندها زدهام. برای شما، من همیشه همان عزتم؛ بچهای از سنگلج.»
- منبع گفتوگوها: کتاب جشن مهرگان، به همت و تالیف محسن شهرنازدار (روزنامهنگار و پژوهشگر حوزه هنر، موسیقی و علوم انسانی) این کتاب یک دوره شش جلدی بوده که تنها جلد اول آن با موضوع تئاتر، مجسمهسازی و معماری منتشر شده است.
نظرها
نظری وجود ندارد.