در ستایش رضا خندان: شکل جدیدی از نهاد خانواده
کنشهای اجتماعی رضا خندان و استحکام ارتباط او با همسر خود و نوع حمایت استوارش از اقدامات و آرمانهای او، خط بطلانی بر این فرضیهی سنتی است که اگر خانوادهی ایرانی به سمت برابری میل کند، این نهاد رو به ویرانی خواهد گذاشت.
رضا خندان، همسر نسرین ستوده، بعد از دستگیری همسرش و انتقال او به زندان، در حرکتی نمادین به همراهی گروهی از افراد در مقابل زندان اوین دست به تجمعی مسالمت آمیز زدند. این تجمع با بازداشت موقت ۹ نفر، از جمله خود او، و ضرب و شتم این افراد پایان داده شد. رضا خندان در پی این تجمع با چندین خبرگزاری خارجی مصاحبه و به انتشار گستردهتر اخبار در مورد دستگیری همسرش ادامه داد. کنشهای اجتماعی رضا خندان و استحکام ارتباط او با همسر خود در شرایط سخت و نوع حمایت استوارش از اقدامات و آرمانهای او، خط بطلانی بر این فرضیهی سنتی است که اگر تعادل قدرت میان زن و مرد در خانوادهی ایرانی به سمت برابری میل کند، این نهاد به ناچار رو به ویرانی خواهد گذاشت.
تعادل قدرت، عدالت و خشونت در خانوادهی ایرانی
در نهاد خانوادهی ایرانی، سنت سلطهی مرد بر زن بسیار ریشهدار است. ارسطو، مرجع معتبر دانش نزد متفکرین اسلامی در سراسر قرون وسطی و «معلم اول» به تعبیر ایشان، در کتاب سیاست دربارهی زنان میگوید: «در ارتباط با جنسیتها، مرد طبیعتا برتر و زن کهتر است، مرد فرمانفرما و زن فرمانبردار است». از دیدگاه او دلیل این موضوع آن است که «برده به کلی از قدرت تعقل خالی است، زن از آن برخوردار است اما اختیارِ تصمیمگیری (authority) ندارد. کودک نیز قدرت تعقل دارد، اما هنوز ناقص است.» اینکه چرا قدرت تعقل به زنان اختیار تصمیمگیری نمیدهد و ارادهی آنان باید تابع ارادهی مردان بماند، از دیدگاه او، مربوط به تفاوت طبیعت مرد و زن است: «زنان مکارتر و پیچیدهترند و بیشتر از سر هوس عمل میکنند… آنها شفیقتر هستند و به آسانی به گریه می افتند… آنها حسودتر، شکوهگرتر، و بیشتر لایقِ ملامت و کتکخوردن هستند.» آیهی ۳۴ از سورهی نساء قرآن بر دیدگاهی بسیار مشابه دربارهی رابطهی زن و مرد تاکید دارد: «مردان قیم زنان هستند زیرا خداوند بعضی از انسانها را بر بعضی دیگر برتری داده است و چون از اموال خود به زنان میبخشند. پس زنان خوب، فرمانبردارند و آنچه خداوند حفظ آن را خواسته، حفظ میکنند. و زنانی را که از نافرمانیشان نگراناید، پند دهید و [بعد] ترک بستر آنها کنید و [بعد] آنها را کتک بزنید. و اگر از شما اطاعت کردند دیگر به آنها تعدی نکنید. خداوند والا و بزرگ است.»
مقایسهی ارسطو میان زنان و کودکان روشن میکند که چرا در جامعهی ایرانیِ ما که از دیرباز بر این اندیشهها بنیان شده، فرمانبرداری زن از مرد با عدالت و خشونت مرتبط شده است: چون زن فاقد تشخیص صحیح و اختیار است، بنابراین عدالت حکم میکند که تابع مردی باشد که صلاح کار را بهتر تشخیص دهد و نسبت به هدایت زن وظیفهی اخلاقی دارد. و اگر زن فرمان نبرد، عدالت حکم میکند که او را سزا دهند، چون این نافرمانی مخالف عدالت است. بر مبنای این منطقِ قدرت، میتوان گستردگیِ پدیدههایی چون حساسیت وسواسگونه دربارهی حجاب و رفت و آمد زنان، خشونت خانگی و قتلهای ناموسی در ایران را درک کرد، و به جای صرفا شرور شمردن یا برخورد قهرآمیز با مرتکبان این اعمال، با آن منطق درونی که این اعمال را توجیه میکند، یعنی منطق سلطهی مردانه، مواجه شد.
من برای مدتی در زندان گوهردشت همبند چندین نفر از زندانیانی بودم که قتلهای ناموسی مرتکب شده بودند. بیشتر مرتکبان، این قتلها را از شدت عصبانیت و در لحظهای از ضعف اخلاقی انجام نداده بودند. گفتار آنان در دفاع از آنچه حساب شده و با نیت قبلی کرده بودند با حق و عدالت و جسارتِ ستودهی دفاع از عدالت مرتبط بود. جمال ربانی، نویسندهی کیهان، در مقالهای تحت عنوان «عناصر غیرت» در روزنامهی کیهان این باور عامه را چنین توضیح داده است: «انسان غیور انسانی است که وقتی کسی به حریم او وارد شد، واکنش نشان میدهد… بررسی میکند که از کجا و تا چه اندازه تجاوز صورت گرفته و حریمشکنی شده تا به میزان مناسب واکنش نشان دهد که عادلانه باشد و موجب ظلم نشود؛ چرا که عدالت اقتضا میکند که به میزان جرم، کیفر و مجازات داده شود.»
اندیشهی مدرن، به ویژه بعد از دوران روشنگری، با مرتبط ساختنِ حقوق انسانها با توانایی تعقل و قبول اینکه این توانایی در مرد و زن به یکسان وجود دارد، بر پیشفرض اصلی که مبنای روابط سنتیِ قدرت میان زنان و مردان در بستر خانواده بوده، خط بطلان کشیده است. اما در فرهنگ ما ایرانیان، مانند بسیاری فرهنگهای دیگر که منطق سلطه از دیرباز بر روابط زنان و مردان حاکم بوده، عناصر فرهنگیِ انباشته در طول هزاران سال، مانند پیشفرضها، قوانین، عرفها و عادتها، حرکت به سوی روابط برابر میان زن و مرد را حتی میان کسانی که به آن معتقدند، به چالش بزرگی تبدیل کرده است.
کوششهای جنبش زنان در ایران در دوران رییس جمهوری محمود احمدی نژاد به تدوین لایحهی تامین امنیت زنان علیه خشونت منجر شد که در همکاری با قوهی قضائیه تدوین شد و تلاشی بود در جهت جرمنگاریِ انواع خشونت فیزیکی، اقتصادی، عاطفی و غیره بر علیه زنان. این لایحه پس از سالها حک و اصلاح، و توقف طولانی در قوهی قضائیه و امتناع طولانی مدت ريیس قوهی قضائیه از امضای آن، عاقبت در هفتهی گذشته به رهبر جمهوری اسلامی ارجاع داده شد و به استناد دیدگاههای گذشتهی او، میتوان انتظار داشت که در همین مرحله متوقف شود. البته خواستهی جمعیِ توقف خشونت بر جای خود باقی است و این احتمالا پایان داستان نیست، اما تلاش برای جلوگیری از خشونت، که در جای خود تلاشی بسیار ارزشمند است، همچنان به ریشهی اصلیِ فهمی که چنین خشونتی را از ابتدا توجیه کرده، رسیدگی نمیکند.
در سطح فکری، بسیاری از روشنفکران متاخر مسلمان در صدد توضیح یا بازتفسیر آیهی مذکور در سورهی نساء برآمدهاند، از جمله برخی مترجمان سعی در اصلاح معنی «واضربوهن» (آنها را بزنید) در این آیه کرده و آن را به معنای ترک کردن یا بیاعتنایی کردن و امثال آن در نظر گرفتهاند که البته با تفاسیر سنتی معتبر مثل تفسیر المیزان در تضاد است. اما با این حال، چنین کوششهایی منطق کلی آیه را که از سلطهی مردان بر زنان سخن میگوید، در جای خود باقی میگذارد و تنها در پی نفی خشونت است. کوششهایی دیگر (که عمدتا ملهم از علم هرمنوتیک غربی بوده)، سعی بر آن داشتهاند که اجازه و لزوم تفسیر آزادتر و وابسته-به-زمانتری از قرآن را توجیه کنند و به این ترتیب از تمامی معنیِ نص ظاهری قرآن فاصله بگیرند (مانند نظریهی قبض و بسط تئوریک شریعت از عبدالکریم سروش یا دیدگاههای هرمنوتیکی کسانی چون محمد مجتهد شبستری). اما چنین دیدگاههایی با واکنش منفی بعضی از علمای نزدیک به حکومت مانند آیت الله جوادی آملی مواجه شده و به نظر میآید که حکومت کنونی، قرائتِ ظاهرگراتری از دین را میپسندد.
حکومت ایران دربارهی شخصیت فاطمهی زهرا، فرزند پیامبر اسلام، به عنوان الگویی برای زنان امروز، تبلیغات فراوانی میکند. تصویری که از او ارائه میشود، چنانچه انتظار میرود، تصویر یک اسوهی فرمانبرداری است. علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی دربارهی زندگی فاطمه میگوید: «امیر المؤمنین یک وقتی درباره فاطمه زهرا فرمود: «ما اغضبتنی و لا خرجت من امری»؛ یک بار این زن در طول دوران زناشویی مرا به خشم نیاورد، یک بار از دستور من سرپیچی نکرد. فاطمه زهرا با آن عظمت و جلالت، در محیط خانه یک همسر است؛ یک زن است؛ همان طور که اسلام می گوید. [و] در محیط علم یک دانشمند والاست.» به این تعبیر معنای الگوی فاطمهی زهرا این است که پیشرفت اجتماعی زنان باید مشروط و محدود به حفظ الگوی قدرت در خانواده باشد.
جنبش زنان ایرانی و تاثیر آن بر نهاد خانواده
با وجود تبلیغات گسترده برای چنین الگویی از سوی حکومت، که از جمله با حضور روحانیون در مدارس شدت بیشتری یافته، تردیدی نیست که بخش قابل توجهی از جمعیت ایران تدریجا از این سنتِ سلطهی مردانه جدا شده و دست کم در سطح اندیشه و سخن زنان و مردان را برابر میدانند و حق حاکمیت زنان را بر سرنوشت و بر تن خود به رسمیت میشناسند. با استفاده از این تحول اجتماعی و فرصتهایی که از خلال آن به وجود آمده (و گاهی حتی در فقدان آن)، بسیاری از زنان ایران به تدریج محدودیتها را کنار زده و با پیشرفت در زمینههای مختلف کوششهای بشری، فرضیهی محدودیت توانایی زنان در مقایسه با مردان را که فرضیهی زیربناییِ فرهنگ سلطهی مردانه بوده، خدشهدار کردهاند. اما دستیابی به چنین موفقیتهایی در یک جامعهی مردسالار، با هزینههای سنگین برای زندگی شخصی و خانوادگی بسیاری از این زنان همراه بوده است.
مثلا طاهره قرةالعین، نخستین زنی که در ایران علنا کشف حجاب کرد و زندگی اجتماعی پرشوری داشت، عاقبت محدودیتهای یک خانوادهی سنتی را برنتافت و از همسر خود جدا شد و از دیدار فرزندان خود برای همیشه محروم ماند. او که صاحب سه فرزند بود، خود صاحب اجتهاد و به لحاظ فکری به علمای پیشروی شیخیه نزدیک بود و به همین دلیل با همسر خود که پایبند مکتب رقیب یعنی اصولی بود، اختلافات فکری عمیقی داشت. طاهره به آیین نوظهور بابی پیوسته بود و به آرمانهایی چون برابری زن و مرد، آزادی دین و اعتقاد، عدالت اجتماعی و نسخ تقلید، تعصب و تقدسفروشی پایبند بود. کوششهای گسترده و پرمخاطرهی او برای انتشار این افکار، در نهاد خانوادهای که خواهانِ فرمانبرداریِ او بود، نمیگنجید. وقتی بعد از چند سال جدایی از همسر به قزوین، محل سکونت خانوادهی خویش، بازگشت، پدر و همسرش سعی در بازگرداندن او به دامان خانوادهی خویش کردند. او در پیامی به همسرش، از عدم حمایت او گلایه کرد: «اگر در ادّعای قرابت و خویشاوندی با من راه صداقت میپیمودی و علاقهی قلبی واقعی داشتی در این مدّت که من در کربلا بودم لااقلّ به دیدن من میآمدی و در حین مسافرت از کربلا به ایران با من همراه میشدی… حال که چنین نکردی و مدّت سه سال میگذرد که از هم جدا هستیم بهتر آن است که این مفارقت ابدی باشد». از قضا، قرة العین خود را بازگشت فاطمه در عصر جدید میدانست و معتقد بود که زندگی او باید سرمشق زنان دوران نو باشد.
سرنوشت خانوادگیِ طاهره در میان زنان سرشناس ایرانی به هیچ وجه یک استثناء نمانده است. فروغ فرخزاد که در ۱۶ سالگی ازدواجی زودهنگام کرده بود، نهایتا از همسرش جدا شد و این اتفاق او را برای همیشه از ملاقات فرزندش محروم کرد. البته این ازدواج و جدایی با پیچیدگیها و چندجنبگیهای پر پیچ و خمی همراه بود و سادهانگاری بیش از حد دربارهی آن میتواند واقعیت را پنهان سازد. اما نگاهی به دیدگاههای متباین این زوج به زن و خانواده یکی از دلایلی را روشن میکند که چرا برای فروغ نه فضای محدودگر خانواده قابل تحمل بود و نه زندگی در خارج از خانواده تجربهی بهتری به ارمغان داشت؛ گویی روح عصیانگر او جایگاه آرامشی در جامعه نمییافت. در کتاب اولین تپشهای عاشقانه قلبم: نامههای فروغ فرخزاد به همسرش پرویز شاپور، همسر او در حاشیهی یکی از نخستین نامههای فروغ چنین نگاشته است: «تو را دختر با ارزشی میدانم ولی اصولا نسبت به جنس مخالف نظر خوبی ندارن [کذا. ندارم؟] نمیتوانم باور کنم که در نزد شماها حقیقتی یافت شود و اگر هم یافت شود مطمئن هستم بسیار ناقابل و ناچیز است، زیرا آنچه زندگی به من آموخته و آنچه تجربه بر من ثابت کرده است تماما دلالت بر صحت این مدعا دارد...» مطمئنا چنین دیدگاهی معدل تمامیت شخصیت و زندگی پرویز شاپور که شخصی بافرهنگ و هنرمند بود، نیست. اما عجیب هم نیست که بعد از جدایی، فروغ، با اینکه به خطاهای خود هم معترف بود، دربارهی زندگی با او نوشت: «برگشت به طرف تو و تحمل زندگی محدود خانوادگی برایم مشکل است. اما گریختن از تو و فراموش کردن تو هم برایم مقدور نیست. تو برایم معما شدهای. تو برایم عذاب شدهای و خوبیهایت رنجم میدهد.» در نامهی دیگری او احساس خود را دربارهی بازگشت به زندگی خانوادگی چنین بیان کرد: «اکنون منم که خسته ز دام فریب و مکر / بار دگر به کنج قفس رو نموده ام / بگشای در که در همه دوران عمر خود / جز پشت میله های قفس خوش نبودهام / پای مرا دوباره به زنجیرها ببند / تا فتنه و فریب ز پایم نیفکند / تا دست پر ز قدرت امیال رنگ رنگ / بندی دگر دوباره به پایم نیفکند». او بعدها در شعر «وهم سبز» به دوگانگی میان زندگی به عنوان یک زن ایرانی عادی و آرمانگراییهای بلندپروازانه چنین اشاره کرد: «کدام قله کدام اوج / … مرا پناه دهید ای زنان سادهی کامل / ...مرا پناه دهید ای اجاقهای پر آتش — ای نعلهای خوشبختی — / و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ / و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی...»
این فهرست از زنان سرشناس را میتوان ادامه داد. از ماهرخ گوهرشناس، موسس مدرسهی «ترقی بنات» که یک عمر دچار «مخالفتخوانیها و سنگاندازیهای همسر» خود بود، تا قمر الملوک وزیری، خوانندهی شهیر ایرانی که دو ازدواج ناموفق داشت و تا آخر عمر تنها زیست، تا صدیقه دولتآبادی، منتشر کنندهی نخستین نشریهی زنان ایران و ازدواج ناموفقش با دکتر اعتضاد العلماء، تا دکتر سکینه پری، نخستین جراح و سرطان شناس زن ایرانی که ازدواجش پس از چهار سال به طلاق منجر شد و در بندر گز مطبی گشود و مجددا تشکیل خانواده نداد. به این ترتیب نخستین تجربههای پیشرفت زنان در ایران، ناخواسته، این فرضیه را قوت بخشید که پیشرفت آزادانهی زنان، بنیان نهاد خانواده را نابود خواهد کرد.
ضرورت برپایی نهادی جدید بر مبنای برابری و نقش خانوادههای پیشرو
ساختار سنتی خانواده در ایران و نقش و موقعیت زن در آن با پیشرفت زنان در عرصههای مختلف جامعه ناسازگاریهای بنیادینی دارد و در موارد بسیاری به جای آنکه فضای آرامش و بالندگی برای روح تکاملطلبِ زن ایرانی باشد، خود نمایندهی سرکوبگر جامعهای مردسالار است. بخشی از این ناسازگاریها به تضاد فاحشی مربوط است که جهان مدرن در منطق بنیادین این ساختار نمایان کرده است. ضرورت فرمانبریِ زنان از مردان بر فرضیهی کهتریِ آنان در اختیار و تصمیمگیری مبتنی بوده است. درستیِ چنین فرضیهای در جامعهی پیشامدرن شاید قابل تصور بود. اما اگر زنی میتواند امروز وزیر یک کشور، موسس یک مدرسه، وکیلی موفق، هنرمندی سرآمد و یا مدیر شرکتی بزرگ باشد، چرا و به استناد چه عدل و منطقی به جز استناد به سنت گذشتگانِ دور، باید در محیط خانواده نقش زیردستِ فرمانبردار را داشته باشد؟ آیا همین فرض در تبدیل خانواده به محیطی غیر قابل تحمل برای زنان پیشرو سهم ندارد؟
ظهور برابری زن و مرد در تعقل و تصمیمگیری، پیامدهایی ساختاری گستردهای برای نهاد خانواده دارد و در مورد جنبههایی چون شکل روابط قدرت، فرایند تصمیمگیری، اقتصاد، تقسیم کار، راههای حفظ اعتماد و وفاداری، و شیوهی رسیدگی به کارکردهای اساسی خانواده از قبیل پرورش فرزندان و خانهداری بازاندیشی و ابتکار ضرورت دارد. اگر نسل پیشروی ایرانی بخواهد بر موانع کنونیِ پیشرفت زنان غلبه کند، باید برای ساختن نهادی نو با شجاعت به حیطههای ناکاویدهای قدم گذارد و به پرسشهایی بنیادی پاسخ دهد. شکلدادن به چنین نهادی، در عین حال، مستلزم مقاومت آگاهانه در برابر عناصر فرهنگی برآمده از سنتی هزاران ساله، چه در روابط اجتماعی و چه در فهم و عادات فردی خواهد بود.
بخش بزرگی از این پرسشها و چالشها به ویژه مرتبط با مردان است. آیا مرد ایرانی خواهد توانست شاهد آن باشد که همسر او وقت و انرژی خود را به شکلی فزاینده صرف پیشرفت جنبهای از کوششهای بشری (هنری، علمی، اجتماعی…) کند، حتی با اینکه چنین کاری مستلزم فداکاری از سوی خود مرد و گذشتن از بخشی از اهداف شخصی او برای حفظ استحکام خانواده و تربیت فرزندان باشد؟ آیا خواهد توانست شاهد آن باشد که همسرش در جامعهای مردسالار، به دفاع از حقوق خود و دیگران و مقابله با فرهنگ مردسالار جامعه بپردازد، و در این راه خود و بالتبع خانوادهی خود را در محاق مشکلات بیندازد؟ چگونه در مشورتی برابر دربارهی اینگونه انتخابهای سخت که با منافع همهی اعضای خانواده مرتبط است، تصمیمگیری خواهد شد؟ چگونه مرد ایرانی میتواند پشتیبان همسر یا دختر خود در مقابله با جامعهای باشد که با نادیده گرفتن تمامیت هستی یک زن، او را به جنسیتش تقلیل میدهد و از آزار جنسی به عنوان وسیلهی اعمال قدرت استفاده میکند؟ چگونه مردان ایرانی در تعاملات خود، آگاهانه از به کار گرفتنِ ابزارهای رایج در سنتهای گذشتگان، همچون اعمال فشار عاطفی، دگرگون نمایاندن حقایق، ارعاب و تهدید، چاپلوسی، وجهالمصالحه قرار دادن کودکان یا مظلومنمایی اجتناب خواهند کرد، ابزارهایی که در اصل برای تضمین روابط سلطه به وجود آمدهاند؟ چگونه احساساتی طبیعی چون حقارت، غیرتِ خودخواهانه یا حسادت که از لوازم حفظ روابط سلطه هستند، تحت کنترل در خواهند آمد و چگونه پاکی، اعتماد و وفاداری، در نبود این قبیل احساسات فرومایه، معنا و مفهومی تازه خواهد یافت؟
همهی مردان نسل کنونی ایرانیان در زندگی خود با این پرسشها مواجه و در عمل به آنها پاسخ خواهند داد و به این ترتیب میتوانند در کنار زنان خود بر حفظ یا رفع موانع کنونی بر سر راه پیشرفت زنان موثر باشند. جبر زمانه نسل تازهای از زنان را به عرصهی اجتماع وارد کرده است که نیروی اجتماعی عظیمی را با خود به همراه دارند. از دیدگاهی سنتی این نیروی مخرب به نابودی نهاد خانواده منجر میشود و به همین دلیل باید چنین زنانی را، اگر لازم است با خشونت، مهار و سرکوب کرد و نهاد خانواده و تمامیت جامعه را نجات داد. اما ساختن و نمایاندن شکل جدیدی از خانواده که برابری و پایداری را به شکلی موفق در هم آمیخته، میتواند چنین دیدگاهی را از بنیان سست کند و نیروی بهظاهر مخربِ آزادیخواهیِ زنان را به عاملی سازنده و زاینده بدل کند و در نهایت به ساختن جامعهای منجر شود که زنان نیز در شکلدهی به آن پابهپای مردان سهم داشتهاند.
***
خانوادهی نسرین ستوده و رضا خندان مثال والای چنان خانوادهای است و معنای کنشهای اجتماعی رضا خندان را در این بستر بهتر میتوان درک کرد. نسرین ستوده زنی است که بیشک از هماکنون نامش در صفحات تاریخ جامعهی مدنی در کشور ما حک شده است. او خودآگاه، مصمم و استوار است و مسیر خود را به خوبی شناخته است.
پیشرفت دموکراسی و آزادی در هیچ کشوری بدون کوشش کارگزاران جامعهی مدنی، یعنی وکیلان، روزنامهنگاران، روشنفکران، هنرمندان و فعالان اجتماعی ممکن نشده است. نسرین ستوده خود در سخنرانی پرشورش در مجلس محمد رضا عالیمقام (هالو)، با یاد کردن از کسانی چون عبدالفتاح سلطانی که مشعل وکالت را روشن نگاه داشتهاند، چنین گفته است: «دوستان عزیز وکالت و احیای عدالت امانتی بود که از دیگران به ما رسیده بود... ما آن را به آیندگان خواهیم سپرد». این شجاعت و عدالتخواهی مانند بسیاری دیگر از ایرانیان شجاع و متعهد، با تهدید و تهمت، احضار و بازداشتهای مکرر، تحمل حبس و اعتصاب غذا، محرومیت از ملاقات در زندان و محکومیتهای مجدد همراه بوده است.
واکنش رضا خندان به موقعیتی اینچنین، نشان از درک و احترام عمیق او نسبت به اقدامات متهورانهی همسرش و وجود محبتی پرشور میان آنان دارد. او در حمایت از همسرش و فعالیتهای اجتماعی او از هیچ کوششی فروگذار نکرده است؛ از مصاحبههای مکرر با رسانههای خارج از کشور گرفته تا انتشار منظم اخبار در فضای مجازی، از شکایت رسمی نسبت به بدرفتاری با همسرش گرفته تا تحصن در برابر زندان، از تلاش برای پر کردن جای خالی مادر برای فرزندان گرفته تا ابراز علنی تحسین و بزرگداشت خود نسبت به او. در این مسیر او آسایش یک زندگی بیدردسر را پس پشت گذاشته و مورد تهدید و ارعاب، اتهام و پروندهسازی، ضرب و شتم فیزیکی، تعطیلی دفتر کار و کسب، و از همه دشوارتر، تحمل تهدید محرومیت فرزندان از حضور پدر و مادر در صورت بازداشت همزمان با همسرش بوده است. او در مصاحبهای در جواب این پرسش که آیا همسرش را مقصر می داند، به سادگی میگوید: «اگر به لحاظ شخصی بخواهم من اظهار نظر بکنم، از نظر من باید به خانم من مدال داد، بابت فعالیتهایی که کرده، کارهایی که کرده، حرفهایی که زده...».
در شخصیت و منش رضا خندان میتوان نمونهای از نسلی از مردان را دید که با ترک سنت سلطهی مردانه، در کنار زنان پیشگام خود، شکل جدیدی از نهاد خانواده را رقم خواهند زد.
نظرها
اشکان
بسیار موثر و کاربردی. ضمن توصیف پیشرفت این "فرآیند" تا به امروز، میتواند روشنگر مسیر آینده ما نیز باشد. به امید اینکه چنین خانواده هایی بیشتر و بیشتر شود. دست مریزاد پویا جان
مهتاب
یکی از بهترین مقالات رادیو زمانه بود. روشن و به دور از اطناب کلام