ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

تحلیل جنبه‌هایی از وضعیت و روشنگری برای تعیین جهت

محمدرضا نیکفر − هر کس نگران جنگ داخلی است، بایستی بیشتر در عرصه مبارزه برای آزادی اجتماعی فعال شود. مردم همبسته، مردم دادرس یکدیگر، مردم برشناسنده حقوق یکدیگر، به سیاست نفرت نمی‌گروند.

آنچه در زیر می‌آید یادداشتی است که زیر عنوان «تحلیل جنبه‌هایی از وضعیت و روشنگری برای تعیین جهت – مختصر و شاید مفید، در یک رشته توئیت» در توئیتر منتشر شد (۱۵ اوت ۲۰۱۸، ۲۴ مرداد ۱۳۹۷).

صحنه‌ای از یک تظاهرات اعتراضی در تهران، ۴ تیر ۱۳۹۷
صحنه‌ای از یک تظاهرات اعتراضی در تهران، ۴ تیر ۱۳۹۷

تعیین سویهٴ نظر بر پایه سه مفهوم آزادی‌: ۱. آزادی منفی (آزادی از چیزی)، ۲.آزادی مثبت (آزادی برای چیزی) ۳. آزادی اجتماعی. − اگر بخواهید مطالعه کنید: آیزیا برلین، اکسل هونت.

■ ۱. آزادی منفی: آزادی-از: در مورد ما متجلی در خواست خلاص شدن "از" شرّ حکومت فقها.

□ آرزوی رهایی و تا حدی اراده به رهایی نیرومند است. این آزادی‌خواهی که با منفیت مشخص می‌شود، یعنی با نه گفتن، نیاز به بررسی و نقد دارد.

□ پرسش انتقادی: آزادی از چه چیزی؟ همه می‌گویند آزادی از شرّ رژیم. اما این شرّ در چه چیزی متجلی است؟ شاخص ماهیت آن چیست؟ آن را زیر کدام مفهوم فراگیر می‌توان برد تا تجربه‌اندوز شویم؟

تحلیل جنبه‌هایی از وضعیت و روشنگری برای تعیین جهت – مختصر و شاید مفید، در یک رشته توئییت— M.R.Nikfar (@MR_Nikfar) 15. August 2018

□ کسانی هستند که با رژیم مخالف‌اند، اما مثلاً مخالف نفس ولایت یعنی سلطه قیم‌مآبانه در شکل سلطنت نیستند، مخالف سانسور و سرکوب نیستند، مثلاً معتقدند عیب رژیم شاه این بود که به اندازه کافی سرکوب نکرد.

□ نوع و دامنه و جهت آزادی منفی نیاز به نقد دارد. می‌گویند جنس آخوند و آیین او عربی است. از این زاویه ضد عرب می‌شوند. به این ترتیب آزادی منفی فاسد شده و به صورت نفرت از عرب درمی‌آید.

□ می‌گویند متنفر از آخوندهایند، و از این رو متنفرند از کسانی که علیه شاه مبارزه کردند؛ بر این پایه متنفر می‌شوند از چپ، متنفر می‌شوند از روشنفکران.

□ اکنون ما به واقع با یک جریان قوی مواجه هستیم، که بر آن می‌توانیم "حزب نفرت" نام نهیم. تنفر، حزب تنفر را با رژیم مورد تنفر در پیوند قرار می‌دهد: یک حلقه پیوند حزب نفرت با رژیم، نفرت از روشنفکران است.

□ حزب نفرت حزب خاصی نیست، اما همه جا حضور دارد. یک جناح افراطی حزب نفرت مداری ۳۶۰ را طی کرده و می‌گوید که در مخالفت با دموکراسی با رژیم همنظر است، و در ولایت فر شاهی‌ای می‌بیند که کشور را از دموکراسی مصون می‌دارد.

□ یک آبشخور نفرت، کینه‌توزی بددلانه‌ است که درون فرد را هم چرکین می‌کند و او را از منش اخلاقی دور می‌سازد. نیچه به این نوع نفرت ressentiment می‌گوید.

□ زنهار: مبادا شبیه رژیم شویم! همواره این خطر وجود دارد. سیاست مبتنی بر  ressentiment رژیم را بازتولید می‌کند، اکنون در ابعاد کوچک و در آینده، در صورت غلبه یکی از شعبه‌های حزب نفرت، در ابعادی بزرگ.

□ حزب نفرت حتی خواهان حمله از بیرون به ایران است. حزب نفرت فشار بر مردم را – از فشار اقتصادی گرفته تا بمباران، اگر حمله نظامی پیش آید – موجه می‌داند. مدام از ملت و نژاد حرف می‌زنند، به مردم واقعی حس همدردی ندارند.

□ برگردیم به پرسش: شاخص اصلی ماهیت رژیم چیست؟ رژیم نوعی رژیم آپارتاید است، پس شاخص آن تبعیض است. یک نظام خودویژه تبعیض، نوع بهره‌کشی و خشونت دستگاه را مشخص می‌کند و همچنین مجرا و مبنای فساد آن را.

□ اما برافکندن تبعیض در موقعیت کنونی ایران نمی‌تواند محدود به حذف ولایت فقیه و تبعیات تبعیض‌آور آن باشد.

□ اگر شوق رهایی در زنجیره‌ای از جابجایی‌ها در بالا فروکش نکند، و از طرف دیگر اگر انرژی منفی تحریف و فاسد نشود و حزب نفرت پرنیرو نگردد، این امکان وجود دارد  آن انرژی به صورت دادخواهی همگانی درآید.

□ همه داد خواهند خواست: طبقات محروم، استثمارشوندگان، زنان، اقوام، حاشیه‌نشینان، آزار‌دیدگان، لب‌دوختگان، دلسوختگان، خانواده‌های داغدار، اسارت‌کشیدگان، نسل‌های سوخته، تشنه‌لبان، گرد و غبار گرفتگان، قحطی‌زدگان، مال‌باختگان، ورشکستگان، مهاجران.

□ همه مسائلی که می‌بایست در دو انقلاب ضد سلطانی مشروطیت و بهمن − از جمله به دلیل ضربه نخوردن اصل ولایت − حل می‌شدند و حل نشدند، بعلاوه مسائل جدید، همه همزمان راه حل می‌طلبند.

□ این بسی مهم است که آزادی منفی از هم اکنون تبیین مثبتی یابد و به صورت دادخواهی روشن درآید. آگاهی دادخواهانه و دادخواهی آگاهانه می‌تواند مانع غلبه حزب نفرت شود.

■ ۲. آزادی منفی، آزادی-از، باید به تبیین مثبت آزادی فراروید، به آزادی-برای.

□ آزادی-برای. برای چه چیز؟ از شر این نظام که رها شویم، می‌خواهیم چه نظامی به جای آن بگذاریم؟ بسیاری از افراد می‌گویند: دموکراسی، یک نظام سکولار.

□ دموکراسی، نظام سکولار: اینها کلمه‌اند. ۴۰ سال پیش، ۳۰ سال پیش و همین ۱۰ سال پیش کلمه محض نبودند. اما اکنون هستند. وقتی بپرسیم منظور چیست، آنگاه صورت کنار می‌رود و درمی‌یابیم توافق چندانی با هم نداریم.

□ معیار سنجش مفهوم‌های سیاسی از زاویه بحث ما این است: تا چه حد و چگونه به دادخواهی عمومی پاسخ می‌دهند؟ می‌توانند در یک گفتمان دادخواهانه بنشینند، یا نه؟

□ کلاً دیگر سکولار بودن، آزادی‌خواه بودن و توسعه‌گرا بودن کافی نیست. در این مورد بنگرید به این مقاله: "چرا دیگر سکولار بودن، آزادی‌خواه بودن و توسعه‌گرا بودن کافی نیست".

□ در اینجا به یک مشکل اساسی می‌رسیم: مشکل تبیین آزادی مثبت. ظاهرا می‌دانیم چه نمی‌خواهیم، اما در تببین مشخص این که چه می‌خواهیم مشکل داریم. به زبانی استعاری: انرژی منفی ما به مراتب بیشتر از انرژی مثبت ماست.

□ مشکل تبیین مثبت، همان چیزی است که در تئوری سیاسی به آن بحران هژمونی می‌گویند. منظور این است که برنامه‌ای دست بالا را نمی‌گیرد که خواسته‌ها را تقریر کند، اولویت‌ها را مشخص کند، پیچیده را ساده سازد و جهت اصلی حرکت را بنماید.

□ درست در ساده‌سازی‌های هژمونیک خطر انحراف وجود دارد. حزب نفرت حزب ساده‌سازی عوام‌گرایانه است. قدرت آن در پیش‌داوری‌، جهالت و جمع‌بندی‌های غلط از تجربه‌هاست.

□ بسیار مهم است که بیشترین فاصله را در پندار و کردار از حزب نفرت داشته باشیم.

□ امر تراژیک در عرصه تبیین مثبت آزادی این است: اگر بپرسی، اگر شک بورزی، اگر بگویی به این سادگی‌ها هم که نیست که شما می‌گویید، اگر بخواهی همه را در نظر گیری، اگر بخواهی صدای بی‌صدایان شوی، منزوی می‌شوی.

□ درست با تبیین مثبت آزادی، ممکن است رهایی به یک انقیاد جدید تبدیل شود. ناسازه آزادی و تبیین مثبت آن در این گفتار تشریح شده است: "چپ و ناسازه سیاسی".

□ مشکل تبیین مثبت آزادی، با دقت در برنامه‌نویسی حزبی حل نمی‌شود. برنامه‌ای رو می‌آید، شاید هم بی آنکه درست خوانده شود، پس از آنکه در اصل جهت مشخص شده، یعنی یک نیروی جهت دهنده رو آمده است.

□ تا کنون به نظر می‌رسد که الگوی انقلاب بهمن تکرار نمی‌شود. کسی نمی‌تواند در قالب خمینی رود، و "وحدت کلمه" ایجاد کند. پیچیدگی جامعه ایران، و نیرو و تنوع دادخواست‌ها ساده‌سازی "وحدت کلمه" را برنمی‌تابند.

□ پارادوکس این است: وحدت کلمه حاصل نشود، رژیم فعلی دیرپا می‌شود؛ وحدت کلمه حاصل شود، این خطر وجود دارد که تراژدی انقلاب بهمن تکرار شود.

□ حل مشکلات، عملی هستند؛ با نظر و تئوری نمی‌توان پارادوکس‌ها را حل کرد و به راه حلی بهینه دست یافت.

□ اما این مهم است که ما به کارآمدی قالب آزادی منفی / آزادی مثبت که تا کنون برپایه آن بحث را پیش بردیم، شک کنیم. این قالب ما را دچار پارادوکس می‌کند. چاره کار را باید در درک دیگری از آزادی بیابیم: آزادی اجتماعی.

■ ۳.  آزادی اجتماعی، آزادی در همبستگی و برشناختن حق یکدیگر است. مبنای آن حقوق برابر است و این درک که آزادی ما در گرو به رسمیت شناختن حقوق همسان یکدیگر و دفاع از آن در گرو همبستگی ماست.

□ دادخواهی از منظر آزادی منفی رها شدن از بیداد است، از نظر آزادی مثبت ایجاد یک نظام دادگستر است، اما از منظر آزادی اجتماعی این است که همبسته شویم و به داد یکدیگر برسیم. این یک آزادی نقد است، در دسترس است و در نهایت تضمین‌کننده آزادی حقیقی است.

□ آزادی منفی اگر به مقصود خود برسد در یک نظام حقوقی متبلور می‌شود که فرد را مصون "از" تعرض می‌کند. آزادی مثبت آزادی اختیار است: گزینش به میل خودم، "برای" خودم. به هر دو نیاز داریم. اما شناختن ارج یکدیگر و همبستگی است که دنیای انسانی را گرم می‌کند.

□ مبارزه برای آزادی اجتماعی تضمین‌کنندهٴ به  مقصود رسیدنِ بی‌تحریفِ مبارزه برای رهایی از نظام موجود و برای برپایی یک نظم بدیل است. مضمون این مبارزه توانمند ساختن جامعه است.

□ بیانی از مضمون این مبارزه تقویت جامعه مدنی است. جامعه مدنی مفهومی است که در دوره اصلاحات رواج یافت. رواج آن گامی بلند در اندیشه و فرهنگ سیاسی ایران بود. باید به طرح این فکر ارج گذاشته شود. متأسفانه این فکر چندان پی گرفته نشد.

□ مبارزه برای آزادی اجتماعی در ادامه این فکر است. طرح ایده آن یک هدف اصلاح‌طلبانه را پیش نمی‌برد، زیرا مقصود از آن رهایی از نظام موجود و تقویت تلاش برای رسیدن به یک نظام به راستی بدیل است.

□ مقصود از آن سیاست‌زدایی از تلاش اجتماعی نیست، بلکه تقویت نوع بدیلی از سیاست است: سیاست جامعه‌محور در برابر سیاست دولت‌محور.

□ آزادی اجتماعی معیار سنجش مبارزه برای رهایی است: نفرت و خشونت می‌پراکنیم، یا همسبته و آگاه و دادرس می‌شویم؟  آن زمان که علیه بیداد می‌جنگیم آیا مواظبیم که مبادا تخم بیداد دیگری را بیافشانیم؟ آزادی‌خواه بودن در مفهوم اجتماعی ما را از حزب نفرت مصون می‌دارد.

□ هر کس نگران جنگ داخلی است، بایستی بیشتر در عرصه مبارزه برای آزادی اجتماعی فعال شود. مردم همبسته، مردم دادرس یکدیگر، مردم برشناسنده حقوق یکدیگر، به سیاست نفرت نمی‌گروند.

□ آزادی اجتماعی همچنین معیار سنجش آزادی مثبت است، از جمله سنجش آنچه در برنامه‌های سیاسی می‌نویسند. تا چه حد به تشکل آزادانه مردم ارج می‌گذارند؟ چه درکی از حقوق برابر دارند؟ چه درکی از حقوق اقلیت‌ها دارند؟

□ و همچنین آزادی اجتماعی معیاری است برای سنجش مبارزه عملی گروه‌ها: کارشان به  نه گفتن و به اصطلاح افشاگری خلاصه می‌شود، فقط به تخریب برای کسب قدرت می‌اندیشند یا به جامعه علاقه دارند، می‌خواهند مردم همبسته و حق‌دار شوند و به محرومان توجه ویژه دارند؟

□ امر رهایی باید پیش رود، اما نه فقط از طریق تراکم انرژی منفی. فکر نمی‌کنید تنها نه‌گو شده‌ایم؟ صبح تا شب افشاگری می‌کنیم. بسیار خوب. اما تا چه حد به فکر طرح و ترویج برنامه‌های مثبت هستیم؟

□ و منظور از برنامه مثبت تنها طرح قدرت‌گیری نیست. باید بپرسیم: کدام قدرت، و قدرت برای چه؟ با سوگند خوردن و قول دادن و ساختن چهره‌های وجیه‌المله و برنامه‌های مفصل و کارشناسی شده مشکل حل نمی‌شود. فقط یک چیز قدرت را می‌تواند به کنترل درآورد و آن هم جامعه است.

□ هر چقدر متشکل‌تر شویم و بیشتر به داد هم برسیم، آزادتر می‌شویم. دادرس بودن، قیم بودن نیست، به رسمیت شناختن حقوق برابر است، مخالفت با تبعیض است که بایسته برای آن نقد دیدگاه‌های تبعیض‌گرای خود نیز هست.

□ ایده آزادی اجتماعی، ورای تقابل اصلاح و انقلاب قرار دارد. گرویدن به آن، آزاد شدن است، هم اکنون و هم اینجا.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • نقی

    به نظر این حقیر مقدار زیادی از این هارت و پورت های سلطنت باختگان فقط و فقط "توفان در فنجان" است و بس. به این معنا که مقدار عظیمی از پروپاگانداهای آنان در فضای مجازی است و نسبت به درصد مردمی که در ایران واقعا خواستار بازگشت ساواک و حمام خون میباشند خیلی خیلی غلط انداز است. به هر رو "حزب نفرت" چه در فضای مجازی و چه در فضای سیاسی حقیقی در ایران پدیدهء سرطانی است که مانند یک بیماری مزمن باید با آن برخورد شود و تبدیل شود به چیزی مانند "حزب همبستگی".

  • ساناز

    کص ننه ات آقای نیکفر چپول -------------- ویراستار: نمونه‌ای از کامنت‌هایی که از گروهی خاص دریافت می‌کنیم.

  • Ali

    عجب تحلیل و نقدی فرمودند خانم ساناز...

  • سیامک

    آن آقا یا خانم «ساناز» نمونه یک حزب اللهی است که شاه اللهی شده. اینها ارتش سایبری خودشان را درست کرده و فضای اینترنت را آلوده کرده‌اند. از شاهزاده بخواهید برایشان یک سرگرمی جور کند که به پز جدید شاهانه بخورد

  • کارو

    نوشتار درخشانی از محمدرضا نیکفر بود و مانند همیشه مواضع دموکراتیک نیکفر در تقابل با تبلیغات جریانات تمامیت خواه باعث اهمیت نوشتار شده است، اما به شخصه با دیدگاه ایشان در رابطه با مسئلۀ جامعۀ مدنی مشکل دارم. آنچه که در دوران اصلاحات به عنوان جامعۀ مدنی مطرح شد، در واقع تلاشی برای بسط پایگاه اجتماعی اصلاح طلبان در میان طبقۀ متوسط شهری بود و با هدف مقابل به اول پایگاه اجتماعی اصولگرایان در پایگاه های بسیج، و دوم برای جلوگیری از رادیکال شدن اعتراضات جوانان معترض و کانالیزه کردن انرژی معطوف به تغییر آنان به سمت راهکارهای اجتماعی صورت گرفت. اتفاقاً آنچه که در آن دوران جامعه مدنی نامیده شد و در قالب NGO نمود یافت، بسیار در سیاست زدایی از کنش سیاسی تأثیرگذار بود. نیکفر بادانش تر از آن است که آرای گرامشی را نخوانده باشد و نداند که جامعۀ مدنی «در حکم خاکریزهای بورژوازی» است و نمی تواند هرگز به استقلال صددرصدی دست بیابد. اگر این اتقلال وجود داشته باشد انگاه می توان از آن به عنوان جامعه محوری در برابر دولت محوری سخن گفت، اما حتی در آزادترین جوامع لیبرال دموکرات نیز این آزادی صددرصدی نخواهد بود تا چه برسد به ایران اسلامی. دیگر اینکه اگرچه شعار جامعه مدنی را اصلاح طلبان سر دادند، اما اصول گرایان نیز از روش های مدنی استفادۀ بسیاری کردند. نیکفر به خوبی می داند که در نهایت منظور از جامعۀ مدنی مجموعه ای از نهادها و سازمانهاست که «قدرت نرم» را در جامعه «درونی» میکنند. به این تعاریف نباید پشت کرد و نباید جامعه مدنی را تنها به صورت صوری درنظر گرفت.

  • آلیزابت

    آقای کارو، ضمن همسویی با پانوشت شما در اینجا، نمی دانم که شما از کجا می دانید نیکفر مارکسیست است که به او آموزه های مارکسیستی را یاد آوری می کنید. به گمان من او یک متفکر لیبرال است و اگر روزگاری مارکسیست بوده است، آن را چون جوانی اش از آن گذشته ای سپری شده می داند. اما صحبت او در مورد حزب نفرت و اعضای پرشمار آن، انصافا ، دقیق و عادلانه و بسیار شجاعانه است. چقدر خوب که گویی او از عضویت غیررسمی ولی عاطفی اش در آن حزب فراگیر اکنون استعفا داده و وفاداری ی به روشنفکر درون اش را به یاد آورده است. من که همیشه او را به عنوان انسانی فرهیخته و مهربان دوست داشته ام، از این تحول مثبت نظرات او خوشحال هستم. هر چند با وجود پیری امروز ام، به جوانی دیروز ام وفادار مانده ام.

  • مفهوم "مارکسیست" خود میتواند گمراه کننده باشد!

    به نوعی غیر مستقیم (و شاید هم مستقیم) در اینجا دارد استدلال می شود که چپ بودن متساوی عضو "حزب نفرت" بودن است, که چنین تحریفی بسیار نادقیق و اشتباه است. اشکال اصلی شاید از تعریف ما از "مارکسیزم" باشد. نقل قول معروفی است از مارکس, حین بستر مرگ, مبنی بر این که گفته بود "مارکسیزمی وجود ندارد". بنا بر تحلیل گئورگی لوکاچ, مارکسیزم ارتدکس یعنی استفاده از روش علمی و در نظر گرفتن مفهوم کلیت. جالب توجه است که از تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر تا انور خوجه و پال پات, همه اشون "مارکسیست" معرفی میشوند. اما واقعا کدام شان از روش علمی و تکیه بر اساس تحلیل از کلیت بهره برده اند؟ در چند دههء اخیر بسیاری از نویسندگان چپ به جای استفاده از واژگان "مارکسیزم" Marxism از واژگان "مارکسی" Marxian استفاده می کنند, که برای ایشان "مارکسیزم" نمایانگر نوعی جهان بینی جزم گرایانه است, اما "مارکسی" تاکیدی است بر روش و متدِ علمی, تاریخی مارکس. البته هیچ کس احتیاج به "وکیل مدافع" ندارد, و اگر چنین به نظر می رسد از قبل پوزش خواهی میشود, اما چنانکه آثار نویسندهء ذکر شده در اینجا را بخواهیم ارزیابی کنیم, تکیه بر یک تحلیلی علمی و بهره بردن از مفهوم کلیت به راحتی در تمای آثار وی به چشم می خورد, تحلیل هایی نه بر اساس یک "جهان بینی" دگم, بلکه بر اساس روش, متد و نظریهء انتقادی (با بهره گری بسیار از سنت نظریهء انتقادی در فلسفهء آلمانی Kritische Theorie). نتیجه گیری اخلاقی داستان: تحریف کردن چپ به جرم "حزب نفرت" نادرست, غیر اخلاقی و زشت است. هنجار, معیار و تمایز اساسی برای تعیین چپ بودن یا نبودن چگونگی کاربرد و استفاده از روش تحلیلی است, با تکیه بر مفهوم کلیت.

  • دولتِ جامعه-محور یا جامعه ای دولت-محور؟

    در مورد نبشتارهای گرامشی در باره "جامعه مدنی" نیز به خاطر داشته باشیم که مقدار زیادی از "یادداشت های زندان" برای عبور از سانسور زندان به زبانی استعاره ای تحریر شده است. به هر رو, چه جامعه مدنی را "خاکریز" فرض کنیم یا نه, تنها راه به قدرت رسیدن طبقهء کارگر, تسخیر گام به گام تمامی نهادهای جامعهء مدنی از طریق سازماندهی و ایجاد نهادهای بدیل و آلترناتیو خویش در تمامی عرصه هاست, برخوردی به قدرت بر محور جامعهء مدنی, نهادهای موجود در آن و جنبش های اجتماعی فعال در آن. دولت برخواسته از روش جامعه محوری دولت و حکومتی است بازتاب از جامعه, مطالبات و خواسته های آن. و بر عکس آن در تحلیل دولت محوری نتیجه ایجاد جامعه ای است که بازتابی باشد از دولت و نیازهای آن دولت برای حاکمیت و تسلط بر جامعه. مبارزات اخیر در ایران بهترین و نادرترین فرصتی است برای تشکیل دولتی جامعه-محور که بیان مطالبات و خواست های آزادی خواهانه و عدالت طلبانهء مردم ایران. این فرصت را از دست ندهیم.

  • سیامک

    در بالا یکی اظهار نظر فرموده: «به نوعی غیر مستقیم (و شاید هم مستقیم) در اینجا دارد استدلال می شود که چپ بودن متساوی عضو “حزب نفرت” بودن است, که چنین تحریفی بسیار نادقیق و اشتباه است.» بی‌ربط‌تر از این نمی شود مطلب روشن و مختصر دکتر نیکفر را فهمید. به صراحت می‌گوید که حزب نفرت حزب کینه جویی است به حدی که کاری ندارد چه بر سر مردم و کشور می آید. من نمی خواهم بگویم که منظور نویسنده کدام گروه ها می باشد، چون خوب تذکر داده که مواظب باشیم خودمان عضو این حزب نباشیم. یک شاهکار این مقاله معرفی حزب نفرت است.

  • شاید منظور از "استدلال" بالا نه نوشتهء نیکفر, بلکه یکی از کامنتها (شمارهء شش) می باشد.

    شاید منظور از "استدلال" بالا نه نوشتهء نیکفر, بلکه یکی از کامنتها (شمارهء شش) می باشد. ...

  • الیزابت، توضیح کامنت شماره ۶

    را من نوشته ام. من در تصور خود، مخاطب ام “کارو” را فردی چپ و اصولا مارکسیست گرفته ام و آقای نیکفر را فردی غیر مارکسیست . من نیکفر را روشنفکری لیبرال یا به تعبیر ایرانی ،دمکرات دانسته ام. از این جهت در کامنت ۶ به کارو نوشته ام که لزومی به یادآوری آموزه های مارکسیستی به نیکفر نمی بینم.زیرا نیکفر، اگر گذشته ای مارکسیستی داشته است، حاضر ا ش مارکسیستی نیست. من هم چنین نوشته ام که در انتقاد مارکسیستی کارو از نظرات نیکفر در مورد اصلاح طلب های حکومت، با او یعنی با کارو همسو هستم. من در ضمن نوشته ام که به گمان ام خود نیکفر نیز روزگاری نه چندان دور به گونه ای غیر رسمی، به گونه ای عاطفی، عضویت حزب نفرت را داشته است و چه خوب است که او با این نوشته ی شجاعانه از آن استعفا داده است و به طبیعت روشنفکری خود وفادار شده است. البته تاکید کرده ام که نیکفر را همیشه به خاطر فرهیخته گی و فاضلی اش دوست داشته ام. به گمان این جانب، حکومت ستمگر ایران به بخشی عظیم از مردم ایران ، از همه ی اقشار، چنان زخم هایی عاطفی وارد کرده است که سوزش آن زخم ها از مرز روان انسان ها گذشته و به خرد و تفکر و قضاوت ان ها صدمه وارد کرده است. کوتاه بگویم، حکومت ایران، راه افتادن انسان ایرانی را به چاه تاریک حزب نفرت هموار کرده است.تصور می کنم که همه ما ، اگر محکم به قوه ی خرد خود اتکا نکنیم، در تحلیل و قضاوت ، به آسانی ناشر نفرت و ابتذال خواهیم شد.

  • نقی

    کُلی گویی های بی اساس و منطق میتواند خود به نوعی (غیر-مستقیم یا مستقیما) بیان نفرت, تبعیض یا تعصب باشد. به "تعبیر" سلطنت باختگان مخالفانِ چپِ سلطنت همگی "چپول" فلان فلان شده اند. و به "تعبیر" دیگر تمامی چپ ها (بدون در نظر گرفتن خاستگاه و سابقه اشان) همگی عضو حزب نفرت هستند و دیگر کُلی گویی های بی اساس. حال اینکه در این برچسب های غیر اخلاقی, نادرست و زشت به چپ یک ذره تعریف و تدقیق منسجم از اینکه "چپ" و "مارکسیست" در این روزگار یعنی چه؟ و چرا؟ اصلا وجود ندارد. کُلی گویی های بی اساس و بدون منطق بدترین صدمه به خرد و تفکر و قضاوت است. خواهشمند است از کُلی گویی پرهیز کنیم.

  • کارو

    ضمن تشکر از دوستان برای اشاره و نقد آن کامنت بنده، منظور بنده تنها این بود که میان جامعۀ مدنی مورد نظر نیکفر (که می تواند معنایی لیبرال و کانتی-استوارت میلی-هگلی داشته باشد) و جامعۀ مدنی خاتمی و اصلاحاتی ها تنها یک لفظ مشترک است. یک لف می تواند در دو گفتمان مشترک دو معنای حتی متضاد بیابد. جامعۀ مدنی عصر اصلاحات در قالب آنچه که NGO نامیده می شد ظاهر شد، اما در واقع مصداق GO بود و جامعۀ مدنی ای که دولت بنیانگذارش باشد از این مستقلتر نمیتواند باشد. حرفهای الیزابت را قبول دارم که در نهایت مردم و فرودستان و کارگران و زنان و ... (طبقۀ عمومی) می باید به «تسخیر» جامعۀ مدنی بپردازند. و البته این برداشت هم به اشتباه پیش آمده که سکی از بین ما چپ را در «حزب نفرت» قرار داده است. چپ بنا به گفته های خود نیکفر و اعتقاد من و احتمالاً الیزابت همکنون وظیفه ای جز رو کردن به جامعه و تلاش برای ایجاد آلترناتیوی غیردولتی و غیردولتگرا ندارد. فک رمیکنم همین می تواند درس خوبی از نوشتار نیکفر باشد. شاید نیکفر مارکسیست نباشد، اما مارکسیسم که نابود نشده و چنین زاویۀ نقدی دستکم به لحاظ منطقی به جای خود باقیست و من هم تصور میکنم می باید ضمن انتقاد از آن به توسعۀ آن برای پاسخگویی به میائل جهان امروز پرداخت.

  • Yashar

    بازهم مثل همیشه فوق العاده بود طرح مسأله و راهکارتان انگار که حقیقتا ثانیه به ثانیه در کنار مردم زندگی می کنید؛ آنقدر طرح مساله عینی و معطوف به شرایط حال حاضر ماست. بله دقیقا در اثر تبلیغات حزب نفرت و بواسطه امکانات رسانه ای ، پول و تبلیغات آنها، امکان اندیشان به آزادی مثبت و اجتماعی تا حدود زیادی به انسداد رسیده است. این حزب نفرت مسأله را خیلی ساده و مبتذل کرده و تبلیغ میکنند. تجربه زندگی در ایران میگوید، فارغ از حوزه حکومت، مردم در سطوح مختلف به هم کینه و نفرت دارند، معلوم نیست این همه کینه و نفرت از کجا آمده است،؟ و اما در خصوص آزادی منفی و اظهار نفرت به آخوندها، من نظرم این است که اتفاقا جامعه ما اگر می خواهد یک گام به جلو حرکت کند، اتفاقا تکلیف خودشان را نسبت به دین و شاخص آن یعنی آخوندها بایستی در دل همین نظام دینی مشخص کنند. به عبارت دیگر جایگاه دین را در زندگی اجتماعی تعیین کنند. و الا مبارزه با شاخص فعلی دین یعنی آخوندها نتیجه ای ندارد . چرا که ممکن است فردا روزی شاخص دین لباس سلطنت بپوشد و تاج بر سر گذارد. مسأله دیگر این است که بخشی از طبقه متوسط سردرگم اند.نمی توانند به آلترناتیو و راه حل جمعی مترقی برسند. سپاس فراوان آقای دکتر