نگاهی به کتاب کالیبان و ساحره اثر سیلویا فدریچی
توسعه سرمایهداری از منظری فمینیستی
عاطفه رنگریزــ در کتاب کالیبان و ساحره، سیلویا فدریچی از منظر فمینیستی به بازاندیشی توسعه سرمایهداری میپردازد. او با دستگاه مفهومی مارکسی، فوکویی، و فمینیستی، بحث بدن و انباشت بدوی و بازتولید اجتماعی را در تاریخِ سرمایهداری واکاوی میکند. در واقع، پرسش اصلی کتاب عبارت است از: چگونه تاریخِ زنان با تاریخ سرمایهداری تداخل دارد؟
موضوع محوری کتاب کالیبان و ساحره
در این کتاب[۱]، نویسنده از منظر فمینیستی به بازاندیشی توسعه سرمایهداری میپردازد. او با دستگاه مفهومی مارکسی، فوکویی، و فمینیستی، بحث بدن و انباشت بدوی و بازتولید اجتماعی را در تاریخِ سرمایهداری واکاوی میکند. در واقع، پرسش اصلی کتاب عبارت است از: چگونه تاریخِ زنان با تاریخ سرمایهداری تداخل دارد؟
در ابتدا نویسنده تحلیلِ خود را با تکیه بر مفهوم «انباشت بدوی» مارکس پیش میبرد؛ به زعم سیلویا فدریچیتاکنون تکوین سرمایهداری تنها از وجه کارِ مزدی و آزاد شدنِ کارگر بررسی شدهاست و روابط بازتولید که بخش مهمی در تکوین سرمایهداری و تبعیض علیه زنان دارد، مورد غفلت قرار گرفته است. به همین دلیل فدریچی تاریخِ سرمایهداری را بهواسطه مسئله بازتولیدتوضیح میدهد.
در بخش کالیبان، به بررسی سیاست بدن میپردازد و اینکه سازوکارهای سرمایهداری بر بدن چه بوده و چرا فرایند «انضباط بخشی بدن»[۲] و دگرگون کردن آن به مثابه نیروی کار در مناسبات جامعه سرمایهداری ضروری بوده و چگونه این فرایند انقیاد و هویتبخشی بدن محقق شدهاست.
در فصل ساحرهکشی او به واسطه جنبش فمینیستی که برای اولین بار، مسئله ساحرهکشی در اروپا را نقطه عطفی در تاریخ و نماد طغیان علیه زنان معرفی کردهاست، سراغِ ساحرهکشی میرود تا به چرایی قتلعام زنان در توسعه سرمایهداری و تاثیر آن بر زنان بپردازد.
و در آخر، با تحقیق بر جوامع آفریقایی و آمریکای لاتین، بحثِ جهانیسازیِ سرمایهداری و ارتباط آن با بازگشت ساحرهکشی در کشورهای مستعمره، بینواسازی گسترده، آوراگانِ جهانی را مدنظر قرار میدهد.
سده میانه شروعی برای بررسی تاریخ زنانه
هربار که بحث یافتنِ بدیلی برای جامعه سرمایهداری و مقاومت مطرح میشود، بررسی دورهی «گذار به سرمایهداری» اجتنابناپذیر است. به باور نویسنده بررسی تاریخ زنان و بازتولید در «گذار به سرمایهداری» باید با مبارزات پرولتاریا برعلیه قدرت فئودالی آغاز شود و با در نظر داشتن مطالبات اجتماعی و اقتصادی و اعمال ستیزهجویانه این جنبشهای اجتماعی است که میتوان به نقش و قدرت زنان پی برد، قدرتی که سرمایهداری برای تکوین خود باید آن را نابود میکرد.
در این بخش توضیح داده میشود که پیکار اجتماعی علیه فئودالیسم، با نافرمانی اجتماعی فرودستان و زنانی شروع شد که به دنبال اشتراک ثروت و برابرطلبی در هنجارهای جنسیتی و رد سلسه مراتب و سلطه اقتصادی بودند. و این کشمکش میانِ سرفها و اربابان بر سر زمینِ مشاعات، موات، کاهش مالیات و دیون، و حق واگذاری زمین تجلی یافت. در نهایت این مبارزات بهرغم کسب برخی از امتیازات، به تجاریسازی زندگی از طریق تعویض بیگاری با پرداختِ پولی منجر شد و این خود سرآغاز سقوط مناسبات فئودالیته بود که منجر به شکاف درون طبقه کارگر، تفکیک اجتماعی و شکلگیری پرولتاریا شد. در همین دوره، جنبشهای هزارهباور و بدعتگذاری نظیر هرتیکال که اعتراض فرودستان به نظامِ استثمارگر و سلطهی اربابان و کلیسا بود، شکل گرفت. آنها انقلابیون اصیلی بودند که به دلیل تهدید نظم اقتصادی و سیاسی مسلط با واکنش اربابان و کلیسا روبه رو شدند. و در همین دوره مسئله بحرانِ نیرویِ کار ناشی از مرگ سیاه منجر به تصرفات منطقهای و زنانه کردن ِ بازتولید و سرکوب جنبشها شد. زیرا باورهای عمومی این جنبشها در حوزه جنسی نظیر امتناع از ازدواج و امکانِ کنترل زنان بر تولید مثل، تهدیدی جدی برای مناسبات تولید به حساب میآمد و از اینرو باید درهم شکسته میشد.
کلیسا از یک سو، با تمرکز بر امور جنسی و ضابطهمند کردن آن (در قالب اعترافها و توبهنامهها)، و از سوی دیگر، با جرمسازیهای جدیدی چون بدعتگذاری، نوزادکشی و سقطِ جنین به سرکوب فرودستان پرداخت. زنانه شدن امر بازتولیدی محصول یک سده کشمکش بود، که با شکافِ بین بدن زن و مرد در طبقه کارگر، و بدل ساختن بدن زن به ماشینِ نیرویِ کار به وجود آمد. پس ارتباط کارِ بازتولیدی به سرکوبِ جنبشهای سده میانه توسط کلیسا و اربابان و بازرگانان برمیگردد؛ جنبشهایی که زنان در آن با مردان یکسان بودند و عموماً درسدد رهاییبخشی فرودستان بود.
بازخوانی تاریخ سرمایه داری با تکیه بر مفهوم بازتولید
نویسنده در این بخش به فرآیندهای اصلی شکلگیری سرمایهداری(یعنی انباشت بدوی) میپردازد. وی انباشت بدوی را، اولاً به عنوان رخدادی خاص در زمان تلقی میکند و ثانیاً آن را از منظر بازتولید و جایگاه اجتماعی زنان در نظر میگیرد.
گرچه از پس بحران فئودالیسم سرمایهداری شکل گرفت، اما امکانهای دیگری چون پیروزی جنبشها و تحقق جامعه برابر نیز وجود داشت. پس توسعه سرمایهداری تنها امکانِ پیشرو نبود و گذر از فئودالیسم به سرمایهداری نه تنها تحولی تدریجی و خطی از دلِ مناسباتِ جامعه فئودال نبود، بلکه از منقطعترین و خونبارترین ادوار تاریخ جهان در مواجهه با با بحرانِ انباشت کار بود. امری که اساساً ضدانقلابی بود و با کارگرسازی جدید و تصرفات منطقهای محقق شد.
نویسنده با تکیه بر مفهوم بازتولید اجتماعی و جایگاه اجتماعی زنان درسددِ نوشتنِ تاریخ انباشت بدوی است، تاریخی که در کار مارکس غایب بود. منظور مارکس از انباشت بدوی، «توصیف تغییر ساختار اجتماعی و اقتصادی است که طبقه حاکم اروپا در مواجه با بحرانِ انباشتِ خود اتخاذ کرد.»[۳] از نظر مارکس انباشت بدوی از طریق تمرکز سرمایه و کار صورت میگیرد و ضرورتاً حاصل سلب مالکیت زمین از دهقانان و شکلگیری کارگر آزاد است. اما به زعم فدریچی، تاکید به جدایی تولید از ابزار تولید برای درک سرمایهداری بسنده نیست و باید به جدایی تولید و بازتولید نیز پرداخته شود. زیرا توجه به بازتولیدِ نیروی کار و بیارزش ساختن بازتولید، امکانِ درک تبعیض علیه زنان را، در چارچوبِ مناسباتِ سرمایهداری فراهم میکند؛ در اثر جدایی بازتولید از تولید مجموعهای از فعالیتها دیگر نه به عنوانِ فعالیت اقتصادی بلکه فعالیت طبیعی، جنسیتی و به عنوان کار زنان تلقی میشدند. «در جامعه سرمایهداری بدن برای زنان همان نقش کارخانه برای کارگران مزدبگیر را داشته است، یعنی حوزه اصلی استثمار و مقاومت، چرا که دولت و نیز مردان، بدن زن را تصاحب کرده و آن را واداشتهاند همچون وسیلهای برای بازتولید و انباشتِ کار کارکرد داشته باشد.»[۴]
پس «انباشت بدوی صرفاً انباشت و تمرکز کارگران قابل استثمار و سرمایه نبود، بلکه انباشت تفاوتها و تقسیم بندیهای درون طبقه کارگر نیز بود. تقسیمبندی درون طبقه کارگر است که سلسلهمراتب جنسیت و نژاد و سن در آن ساخته و به اصل بنیادی سلطه طبقاتی و شکلگیری پرولتاریا مدرن [بدل] میشود.»[۵] پس در کنار خلق کار مزدی و شکلگیری کارگر آزاد (به واسطه سلب مالکیت زمین) در دوران «حصارکشیها»، باید دگرگونی در بازتولید و تصرفات منطقهای را مدنظر قرار داد که در مواجهه با بحران انباشت کار و بحران نیروی کار شکل گرفت. تنزل جایگاه زنان در شکلگیری سرمایهداری با جدایی امر بازتولیدی از تولیدی از عوامل اصلی تکوین آن است و نه پیامدِ آن. ساختِ دوگانه زن و مرد، تقلیلِ نقشِ زنان در حوزهی تولید مثل وکارِ خانهداری و امر بازتولیدی در حکم نقش زنانه تکوین یافت.
کالیبان : بدن پرولتاریا
در فصل کالیبان، نویسنده به «سیاست بدن» یعنی سازوکارهای سرمایهداری بر بدن میپردازد. به باور او یکی از پیششرطهای توسعه سرمایهداری، دگرگونی نیروهای فردی به نیروی کار توسط کلیسا و دولت است؛ فرآیندی که میشل فوکو آن را «انضباطبخشی بدن» میخواند. او در فصل کالیبان، اندیشههای فلسفی و مداخلات استراتژیک درباب پیدایش بدن چون ماشینِ نیروی کار را مورد بحث قرار میدهد: از پارادایم انسانشناسی جدید در حوزههای عمومی، پیدایش فلسفه مکانیکی چون دکارت و توماس هابز تا دخالت دولت با وضع قوانین خونبار و تشدید کیفرها بر سوژههای شورشی. کالیبان نماد سوژه شورشی و بدنِ سرکشی است که سرمایهداری آن را مورد هدف قرار داد تا بر آن فائق آید؛ در نمایشنامه توفان[۶]، میتوان به پیدایش مفهوم جدید فرد اشاره کرد. شخصیت اصلی(پرسپرو) آن درهم آمیزی فرشته و دیو- ترکیبی از معنویت آسمانی اریل و مادیت ددمنشانه کالیبان- است؛ درهم آمیزی فرشته و دیو و یا همان کشمکش عقل و شهواتِ بدن. و پرسپرو باید بر این بدن(کالیبان) فائق آید و برای آنکه کالیبان را شکست دهد باید بپذیرد که «این ساحرهزاده از آنِ من است»[۷]. درونمایه این تمثیل، اراده بر کنترل بدن، نشان از ایماژِ ذهنیت آن دوره و بنمایه سیاستهای دولتی است که اجرا شد.
در هدف قرار گرفتن بدن عوامل متعددی تاثیر گذار بود: فلاسفهای مثل دکارت و هابز که مباحثِ دوگانگی ذهن و بدن، و بدن به عنوان محمل شری که باید بر آن فائق آمد را مطرح میکنند. تا جایی که بدن همچون صحنهی نبرد نیروهای متضادِ عقل و شهوت در نظر گرفته میشود. همین سلسهمراتب و دوگانگی به کمک فضایِ جامعهای میآید که در پی تسخیر بدن برای کار است.
در پاسخ به بحرانِ سرمایهداری که مورد تهدید شورش بدنهای نافرمان چون گدایان، بیخانمان و از طرف دیگر مقاومت کارگران در برابر کار مزدی قرار گرفته، ضرورتِ بدنی رام با مسئولیت فردی مطرح میشود. در واقع تمرکز بر بدن، بازتاب ترس بورژوا و طبقه حاکم از شورش پرولتاریا بر علیه آنان بود. با پی بردن به ارزشِ کار و اینکه انسان منبع مولد ثروت است، بدن که واجد وجه تولیدی و بازتولیدی است، هدف قرار میگیرد. در نتیجه، هویتی به نام فرد شکل میگیرد که نیروی شهوت را به نیروی کار بدل میکند: بدن به عنوان دیگری، با مسئولیت فردی و با درک خاصی از فضا و زمان، یا همان انسان قرن نوزدهم با ساعتِ مچی.
در نهایت بدن نه واقعیتی ارگانیک بلکه به «دال سیاسی مناسبات طبقاتی، و یکی از مرزهای متحرک و دائماً در حال بازترسیمی بدل شد که این مناسبات در نقشهی استثمار انسان به وجود میآورد.»[۸]
ساحرهکشی بزرگ در اروپا
پرسش محوری کتاب عبارت است از:«چگونه میتوان اعدام صدها هزار ساحره را در سرآغاز عصر مدرن توجیه کرد، و چهطور میتوان توضیح داد که چرا ظهور سرمایهداری با نبرد علیه زنان مقارن بود.» [۹] این پرسش با توجه به نادیده گرفتن «ساحرهکشی» در پژوهشهای تاریخی (چه در پژوهشهای مارکسیستی درباره انباشتِ بدوی و چه در بحثِ سیاستِ بدن فوکو) بسیار تعیین کننده است. زیرا تنها «در پی جنبشهای فمینیستی و در نتیجهی هم ذات پنداری فمینیستها با ساحرهها، ساحره کشی از پستویی که در آن محبوس شده بود، بیرون آمد و دیری نپایید که به عنوان نماد طغیان زنانه برگزیده شد.»[۱۰] و آنها دریافتند که«ممکن نبود صدها هزاران زن بدون اینکه ساختار قدرت را به مصاف طلبیده باشند، قتل عام شوند و تحت بیرحمانه ترین شکنجهها قرار بگیرند.»[۱۱] فدریچی با اتکا به این لحظه ی تاریخیِ جنگ علیه زنان (که نقطه عطفی در تاریخ اروپاست) به سراغ تبارشناسی سرمایهداری میرود تا دریابد که چرا سرمایهداری ملازم با قتل عام زنان بود؟.
او در وهلهی اول نگاه رایج به تاریخ ساحرهکشی را مثل نیتِ تعقیبکنندگان و اینکه ساحرهکشی واپسین اخگر جامعه فئودالی است ،کنار میگذارد تا بتواند به تاثیر ابعاد اقتصادی-اجتماعی ساحرهکشی بر زنان و چرایی جنگ با جادو در آن دوران بپردازد. او اذعان میکند که مفهوم «ساحری» تا اواخر سده میانه اصلاً وجود نداشت و جنگ با «جادو» به دلیل ترس طبقهی حاکم رخ داده است و «سازوکارهای پیگرد ثابت میکند که ساحرهکشی فرآیند مقطعی و جنبشی از پایین که طبقاتِ حاکم و مسلط وادار به پاسخِ آن شدند، نبود، بلکه آن نیازمند سازماندهی و مدیریت فراوان بود.»[۱۲]
فدریچی میگوید:«ساحرهکشی یکی از مهمترین رخدادها در توسعهی سرمایهداری و شکلگیری پرولتاریای مدرن بود. چرا که بهکارگیریی کارزار ترور علیه زنان، که به هیچ پیگرد دیگری شبیه نبود، مقاومت دهقانان اروپایی را در برابر یورشی که اشراف و دولتها علیه آنان راه انداختند ضعیف کرد، آن هم، زمانی که اجتماع دهقانی پیش از آن بر اثر فشار مضاعف خصوصیسازی زمین، افزایش مالیات، و توسعهی کنترل دولتی بر هر سویه از حیات اجتماعیاش در حال فروپاشی بود. ساحرهکشی دودستگی میان زنان و مردان را عمیق کرد، به مردان آموخت که از قدرتِ زنان بترسند، و جهان آداب و رسوم، باورها، و موضوعات اجتماعیای را که وجودشان با انضباطِ کاری سرمایهداری ناسازگار بود، نابود کرد و بدینگونه عناصر اصلی بازتولید اجتماعی را بازتعریف کرد. به این معنا، همانند حملهی آن عصر به «فرهنگ عامه» و «توقیف گسترده»ی فقرا و بیخانمانها در اردوگاههای کار و خانهی اصلاح و تربیت، ساحرهکشی نیز سویهی حیاتی انباشت بدوی و «گذار» به سرمایهداری بود.»[۱۳]
و بهطور خلاصه، او ساحرهکشی را همانندِ تجارت برده و حصارکشیها، سویهی کانونی انباشت تلقی میکند که سرآعاز شکلگیریِ پرولتاریایِ مدرن در اروپا و نیز دنیای نو بود.
استعمار و مسیحیسازی
در فصلِ آخر، کالیبان و ساحره به عنوانِ نماد مقاومت سرخپوستها در برابر استعمارند[۱۴] و سوال اساسی «چرا در آغاز هزارهی سوم، پس از پانصد سال سلطهی سرمایه، کارگران هنوز در مقیاس تودهای به عنوان بینوا، ساحره و قانونشکن تعریف میشوند؟»[۱۵] مطرح میشود.
ارتباط ساحرهکشی با دنیای نو از مهمترین دغدغههای فدریچی است، زیرا فدریچی بر این باور است که ساحرهکشی محدود به تاریخ اروپا نبوده و جهانیسازی، به معنایِ بازگشتِ فرایند انباشت بدوی است. او در این فصل اشاره میکند که مردمانِ سرزمین مستعمره مثل زنان (ساحرهها) در اروپا، به دلیلِ مقاومت در برابر مسیحیسازیی استعمارگران اروپایی موردِ پیگرد و خشونت قرار گرفتند. در واقع کالیبان در دنیایِ نو، بدنِ سرخپوستی است که در برابر استقرار سلطهی مناسبات اقتصادی-اجتماعی استعمارگران میایستد. و باید مد نظر قرار داد که گرچه زنان در مستمرهها مورد خشونت و ساحرهکشی واقع شدند، اما کماکان سیکوراکس- ساحرهها در کمونتهها از عاملانِ اصلیِ حفاظت از مذهبِ کهن و پیکار ضداستعماری هستند. فدریچی میگوید: «در سدهی هجدهم ساحره به دستاندرکار افریقایی اوبیا بدل میشد، آیینی که صاحبانِ مزارع به عنوان تحریک به شورش از آن واهمه داشتند و شیطانیاش میخواندند. ساحرهکشی با طرح و برنامه بورژوازی برای امحای بردهداری از بین نرفت. در مقابل، گسترش جهانی سرمایهداری از طریق استعمار و مسیحیسازی تضمین کرد که این نوع پیگرد در پیکرهی جوامع مستعمره نهاده میشود، و در طول زمان، کمونتههای تحت انقیاد با نام خود و علیه امضای خود آن را به انجام میرساند.»
و به باور نویسنده« ظهور دوبارهی ساحرهکشی در دهه هشتاد و نود در بسیاری قسمتهای دنیا در دهههای هشتاد و نود نشانهی روشنی از فرآیند انباشت بدوی است، که بدین معناست که خصوصیسازی زمین و دیگر منابع جمعی، فقیرسازی تودهای، چپاول و کاشتن تخم تفرقه در کمونتههای پیشتر متحد، بار دیگر در دستور کار جهانی قرار دارد. سالمندان در روستایی از سنگال در بیانِ هراسشان از آینده به انسانشناسی اروپایی گفتند، «اگر اوضاع همینطور پیش برود، فرزندانمان همدیگر را میخورند.» و این چیزی است که با ساحرهکشی به انجام رسیدهاست، چه از بالا هدایت شده باشد، به عنوان وسیلهای برای جرمانگاریِ مقاومت در برابر سلب مالکیت، چه از پایین، به عنوان وسیلهای برای تصاحب منافع رو به کاهش، آنطور که امروزه در برخی بخشهای افریقا به نظر میرسد صادق باشد»
سخنِ آخر
در نهایت خودِ نویسنده اشاره میکند که:«درسِ سیاسی که میتوان از کالیبان و ساحره آموخت، این است که سرمایهداری به عنوان نظامی اجتماعی-اقتصادی، ضرورتاً دستاندرکار نژادپرستی و جنسیتنگری است. چرا که سرمایهداری بهناچار، تضادهایی را که در دل مناسبات اجتماعی ایجاد کرده-وعده آزادی در مقابل واقعیت اجبار و تحمیل گسترده، و وعدهی رونق در برابر واقعیت تنگدستی وسیع-با تحقیر «ماهیت» افرادی که استثمار کرده، یعنی زنان، سوژههای استعماری، نوادگان بردههای افریقایی و مهاجرانِ آوارهشده بر اثر جهانیسازی، توجیه و نیز رازآلود میکند.»[۱۶]
منبع: کالکتیو
لینک در تریبون زمانه
پانویس:
[۱] . کالیبان و ساحره (زنان، بدن و انباشت بدوی)، سیلویا فدریچی، ترجمهی مهدی صابری، نشر چشمه
[۲] . نظریه میشل فوکو
[۳] . کالیبان و ساحره، ص ۱۰۸
[۴] . همان، ص۳۱
[۵] همان، ص ۱۰۹
[۶] . اثر معروف شکسپیر
[۷] . همان، ۲۲۹
[۸] .همان،۲۵۵
[۹] . همان، ۲۸
[۱۰] . همان، ۲۶۹
[۱۱] . همان، ۲۶۹
[۱۲] . همان، ۲۷۳
[۱۳] . همان، ۲۷۰
[۱۴] . سیکوراس-ساحره به گونهای وارد تخیل انقلابی امریکای لاتین نشد که کالیبان شده است؛ او هنوز ناپیداست، از همان لحاظی که پیکار زنان علیه استعمار برای مدتی طولانی ناپیدا بود.
[۱۵] .همان، ۲۴
[۱۶] . همان، ۳۴
نظرها
نظری وجود ندارد.