شمشیر و شوشکه عوضِ قلم و قلممو
بررسی انتقادی و اجمالی فرهنگ در ایران
ن. ابوعطا − بررسی انتقادی و اجمالی فرهنگ در ایران
فرهنگ عرصه مواجهه و تعامل عینیات و ذهنیات جوامع بشری است. اوضاع و احوال مادی افراد و گروهها و اندیشه و آرمانشان با همه تضادهای آشتیناپذیری که در واقعیت دارند، در این عرصه گرد هم میآیند تا مجموعهای متشتت و سرشار از گوناگونی بیافریند. دغدغه بعضی این است که فرهنگ را هدایت یا احیا کنند. بعضی دیگر میخواهند فرهنگ به افراطیترین شکل از هر قید و بندی رها شود. بعضی معتقدند فرهنگ به حوزه معنا مربوط است و از این نظر کلیتناپذیر وغیر قابل تعمیم است و برخی دیگر مطالعات آماری و عینی را در شناسایی فرهنگ به کار میگیرند. اما فرهنگ گریزپاتر از آن است که به این راحتیها تن به تحلیل بدهد و حوزه مطالعات فرهنگی، حال و هوایی انضمامی دارد.
در ایران به دلیل استبداد، مقوله فرهنگ از این هم پیچیدهتر است. در «جامعهی در پرده» که ایدئولوژیها مجال بروز نمییابند و فرهنگ با نظارت شدید ایدئولوژی حاکم مواجه است، تعامل اندیشهها و آرمانهای مادی منتفی است. از این رو فرهنگ مسلط از پویایی طبیعی و درونزا برخوردار نیست. از سوی دیگر خردهفرهنگهای جایگزین با سرعت و شدت رشد میکنند. «بیهنجاری» عارضه جدی چنین جامعهای است. با همه این اوصاف میتوان شمایی از وضعیت فرهنگ در ایران ارایه داد. این مقاله قصد دارد با بررسی فرهنگ مسلط و رقبایش طرحی کلی ترسیم کند؛ به خصوص به این دلیل که تغییر ساخت اجتماعی-سیاسی با بالا گرفتن اعتراضات در ایران، محتملتر از پیش است و چنین طرحی میتواند وضعیت فرهنگ پیش از یک تغییر بنیادین را ثبت کند.
قوای سختافزاری
هیچ ایدئولوژیای نمیتواند بدون فرهنگ کارش را جلو ببرد. ایدئولوژی مسلط که همواره ایدئولوژی حاکم است، با استفاده ابزاری از فرهنگ و امکانات بیحدش جا میافتد. در یک وضعیت استبدادی که ابزار تولید مادی و فکری در انحصار طبقه حاکم است، جا انداختن یک فرهنگ فرمایشی کار آسانتری هم میشود. عامل سانسور سیستماتیک هم ابزار کمکی دیگری است که اقتدارگرایان به کار میگیرند تا اگر هم محصولی بدون تکیه بر ابزار تولید آنها و لاجرم بدون تکیه بر ایدئولوژی آنها، مهیا شد، مجال عرضه نیابد بازار زیرزمینی هم محدودتر از آن است که نگرانی خاصی ایجاد کند و در زمینهای مثل موسیقی پاپ، مبتذلتر از آن است که بتواند نقد جدی به اوضاع و احوال داشته باشد و باعث روشنگری شود.
ابزار فنی و نهادی تولید فرهنگی در ایران حال حاضر یا دولتی است، یا رانتی یا سپاهی. بزرگترین بنگاهها و موسسات خصوصی نمیتوانند با بنیاد «فارابی» و موسسه «اوج» رقابت کنند و همگی در شرف ورشکستگیاند. در حالی که کتابفروشیهای کوچک یکییکی بسته میشوند، بعضی از موسسات رانتی انحصار واردات کتابهای زبان اصلی را در اختیار دارند و شعبشان را گسترش میدهد.
پس فرهنگ که باید عرصه تعامل کنشهای اجتماعی متنوع باشد، به ابزار سلطه فروکاسته میشود. به این شکل مردم از چرخه تولید فرهنگی بیرون گذاشته میشوند و به مثابه مصرفکننده صرف با آنها برخورد میشود. این مردم در برابر چنین فشاری، سه راه را در پیش میگیرند. یا به تمامی آنچه را به آنها خورانده میشود، خریدارند، یا خریدارند اما جایگزینهایی هم برای آن مییابند، یا به کلی آن را نفی میکنند. در این راه آخر، دو حالت ممکن است: فرهنگگریزی و تغذیه از فرهنگیهای دیگر که در گروه میانی هم قابل مشاهده است. هر دو گروه اخیر شروع میکنند به ساختن خردهفرهنگهایی که معمولا رویکرد «مقاومتی» دارند. خردهفرهنگها کمتر به ابزار تولید مادی و فکری محتاجند و شاخصههاشان بیشتر در رفتارهای فردی مشترک بروز میکند. تودههای میلیونی که نمیتوانند یا نمیخواهند فرهنگی را که از بالا تحمیل میشود، مصرف کنند، هر یک به گرایشی ناآشنا و کمتر تحقیقپذیر میپیوندند و این، کار صورتبندی را دشوار میکند.
ابزار فنی و نهادی تولید فرهنگی در ایران حال حاضر یا دولتی است، یا رانتی یا سپاهی. بزرگترین بنگاهها و موسسات خصوصی نمیتوانند با بنیاد «فارابی» و موسسه «اوج» رقابت کنند و همگی در شرف ورشکستگیاند. در حالی که کتابفروشیهای کوچک یکییکی بسته میشوند، بعضی از موسسات رانتی انحصار واردات کتابهای زبان اصلی را در اختیار دارند و شعبشان را گسترش میدهد.
حوزه زیرساخت به تمامی در اختیار حاکمیت است. اما گسترش ارتباطات در سالهای اخیر، باعث شد عوامل ذهنی و روساختی دچار تحولات عمده شود. بنابراین حاکمیتی که خود زیرساخت را ایجاد کرده بود، حالا به فکر تولید هدفمند روساخت هم افتاده و روی حوزههای فرهنگی سرمایهگذاری بیشتری میکند. این نوعی عقبنشینی در برابر نیازهای جدید جامعه است اما حاکمیت هر چه در این حوزهها پیشروی کند، تجربه بیشتری کسب میکند و روشهای کنترل فرهنگی را هوشمندانهتر به کار میگیرد و به این ترتیب همان محتوای قدیمی ایدئولوژیکش را با اندکی جرح و تعدیل با شکل و شمایل امروزی به مثابه سبک، بازتولید میکند. حالا که ابزار بازتولید انبوه را شناخته، هر استفاده مخوفی که بتواند از آن خواهد کرد. حضور فعالانه در شبکه پیامرسان «تلگرام» تا پیش از فیلترینگش و راهاندازی وبسایتهای پربازدیدی نظیر «آپارات» نشان از پیشروی حاکمیت در این حوزهها دارد. تهیهکننده سریال خانگی شهرزاد از «لابی سرمایه شیعه در مقابل لابی سرمایهداری صهیونیستی» حرف زده بود. حاکمیت فرمول «صنعت فرهنگسازی» را پیدا کرده و تنها در لایههای ارتودوکسش تکنولوژی را عامل فساد میداند و نفی میکند. این صنعت هنوز بسیار کوچک است اما سرعت رشد فراوانی دارد و در حالی که گردش کالای ایرانی راکد شده، میتواند حوزه تولیدی پرسودی باشد.
فرهنگ با این خصیصههای امروزی، یعنی صنعتی شدن و کالایی شدن، هم ایدئولوژی مسلط را بسط میدهد و هم سودآوری اقتصادی دارد؛ یک تیر و دو نشان. در حالی که نهادهای قدیمیتر ترویج ایدئولوژی مثل مدارس، دانشگاهها و مساجد با همه هزینهای که براشان میشود، نمیتوانند منویات طبقه حاکم را پیادهسازی کنند، رسانه امروزی به کمک میآید. حالا با این امکانات چه چیز میتوان تولید کرد؟ حاکمیت چه در چنته دارد؟
قوای نرمافزاری
زبان یکی مهمترین بازنمودهای اجتماعی است و حاکمیتهای مطلقگرا قبل از هر چیز این حیطه را به تصرف خود درمیآورند. واژهسازی و حذف واژگانی که در قاموس معنایی ایدئولوژیکشان نمیگنجد، یکی از اقدامات اولیه آنهاست. پس از نازیسم، بعضی اندیشمندان آلمانی میگفتند اول باید زبان را پالود.
فرهنگ با این خصیصههای امروزی، یعنی صنعتی شدن و کالایی شدن، هم ایدئولوژی مسلط را بسط میدهد و هم سودآوری اقتصادی دارد؛ یک تیر و دو نشان. در حالی که نهادهای قدیمیتر ترویج ایدئولوژی مثل مدارس، دانشگاهها و مساجد با همه هزینهای که براشان میشود، نمیتوانند منویات طبقه حاکم را پیادهسازی کنند، رسانه امروزی به کمک میآید. حالا با این امکانات چه چیز میتوان تولید کرد؟ حاکمیت چه در چنته دارد؟
محتوایی که این زبان و سپس ابزارهای مادی و فکری قرار است بازتولید کند، تشکیل شده از شریعت، ایدئولوژی حاکم، پدرسالاری و خشونت. حاکمیت گویشهای اجتماعی متفاوتی را بازتولید میکند که مهمترین آنها گویش مذهبیهای سنتگراست. انشاالله، ماشااللههای بیپایانی که سراسر رایو-تلویزیون، سینما و مطبوعات و ادبیات را تسخیر کرده، بقای صوری آن مفاهیم را تضمین میکند. نمیگوییم دین چرا که دین نیز مثل هر پدیده انسانی دیگری پویا و در حرکت است. آنچه حاکمیت در ایران بر آن پافشاری میکند، اصول فقه و احکام است. تاویل حداقلی، اصولگرایی و نخبهگرایی دینی مبتنی بر قرآن، احادیث و روایات و نه حرکت فکری متکلمان دین در جهت روزآمد کردنش، از دین هم مانند فرهنگ پدیدهای صلب و بیارتباط با جهان مادی ساخته؛ پدیدهای مطلق. شریعت نه تنها محتوای اصلی بسیاری از برنامههای تولیدی رسانهها را تشکیل میدهد که در متن همه آثار، در هر مدیومی و در هر ردهبندی ارزشی، نمود مییابد. عزاداری و بازنمایی رنج که برای باور به تقدیر ضروری است، اهم برنامهها را دربرمیگیرد.
مدیومهای بصری غیر از سینما که مخاطب هدف کمشماری دارند و عرضه آنها محدود است، میتوانند تا حدی از این سلطه خلاصی داشته باشند؛ مثلا اگر طبیعت را ثبت و ضبط کنند یا با جلوههای سانتیمانتتال مخاطبشان را سرگرم نگه دارند. ادبیات هم با توجه به تیراژ مضحک کتاب در ایران، میتواند به ضرب و زور و زرنگبازی، محتوای مذهبی آشکار نداشته باشد اما به قول آلتوسر، ایدئولوژی در هر متنی حضور مییابد. حتی سکوتها و آنچه نگاشته نشده هم حاوی ایدئولوژی است. مثلا فقدان جنبههای اروتیک که اتفاقا در ادبیات دهه پنجاه ایران نقش پررنگی داشت، ردپای واضح ایدئولوژی مذهبی است.
ایدئولوژی حاکم استوار است بر یک کاریزما و کاریزما از طریق تبلیغات زاده و به وسیله ارعاب حفظ میشود. سخنرانیهای گاه و بیگاه رهبر جمهوری اسلامی، سرخط همه اخبار رسانههای داخلی را به خود اختصاص میدهد. تا چند سال پیش که گرافیک مطبوعاتی در ایران هنوز کلاسیک بود، اگر علی خامنه سخنرانی میکرد، همه روزنامهها موظف به درج خبر در «گوشواره راست» بودند. اکنون تیتر یک میشود. تصویر او در همه اماکن عمومی وجود دارد. او ناظر عرصه عمومی است؛ ناظری با چشمان همیشه باز. تا قبل از سال ۸۸ او بیشتر «رهبری» بود و بعد از آن عبارت «ولایت مطلقه فقیه» بسیار بیشتر و با تاکید مورد استفاده رییس جمهور و نمایندگان مجلس و سپاهیان قرار گرفت تا واژه «مطلقه» زبان را از درون فاسد کند. شاید کسی درست به سخنرانیها او گوش ندهد و تذبذب و لفافهگویی خاص ملایان اساسا اجازه رمزگشایی از پیام او را به اکثریت مخاطبان ندهد. ولی حضور کمی او در همه جا، کافی است تا اقتدار سنتیاش حفظ شود. او با دیگر ارکان قدرت حرف میزند نه با مردمان. اما پدری همیشه حاضر و ناظر است؛ نماد و نمود سلطه سنت و عرف.
دیگر ارکان نظام که از راس هرم جدا میشوند، به ترتیب اهمیتشان رسانه در اختیار دارند. «فارس» و «تسنیم» در برابر «ایرنا» و «ایلنا». مخاطبان هر کدام را که انتخاب کنند، اخبار را به آن شکلی دریافت میکنند که حاکمیت اجازه فرارش از زیر سانسور را میدهد. ایران حتی یک خبرگزاری آزاد ندارد. رانت خبری سود اقتصادی این بنگاهها را تضمین میکند و خبرگزاریهای کوچک تنها اهمیت درونسازمانی دارند. تولید خبر در حوزه سیاست و اقتصاد در مطبوعات ایران موضوعیت ندارد. اخبار مربوط به امور کلان به شکل بخشنامه از وزارتخانهها و نهادهای بالاتر ارسال میشوند و خبرگزاری اجازه چون و چرا ندارد؛ باید بی کم و کاست چاپ کند. اخبار با درجه اهمیت پایینتر خوراک مطبوعات ورشکسته ایران با کمتر از نیممیلیون نسخه در روز است.
عنصر پدرسالاری در تلویزیون وسینما، همه بار شریعت و ایدئولوژی حاکم را بر دوش میکشد. تودههای فرسوده شدهای که حوصله اخبار و مباحث جدی را ندارند، حین سرگرم شدن، اقتدار پدر، حتی پدر درگذشتهای را از سریالهای آبکی فرامیگیرند. نهاد خانواده به رهبری پدر و سپس برادران تقویت میشود که البته روی دیگر آمار بالای طلاق در ایران دهه اخیر است. زنان سریالها با وجود دانشگاهی بودن و اشتغال به کار، خانواده را ارجح میدانند و حاضر به انواع فداکاری در راستای حفظ خانوادهاند. زن خانهدار از تیپهای تکرار شونده این سریالهاست و بدون استثنا در نقشهای مثبت ظاهر میشود.
ایران کشوری است با ۱۹ میلیون حاشیهنشین و فقر مطلق ۵۰ درصدی. همین ارقام کافی است تا دریافت وضعیت فرهنگی فرودستان بسیار پیچیده است.
سینما بیشتر مروج خشونت است. به خصوص خشونت علیه زنان. در تعداد بسیار بالایی از فیلمهای سینمایی این چند سال اخیر، تصویر زنی که کتک میخورد و واکنشی از خود نشان نمیدهد، پلانی آشناست. هیچ کدام از این فیلمها هم در ژانر اکشن نیستند؛ خانوادگی یا اجتماعیاند. هیچ مردی در اکثر این فیلمها حتی یک سیلی هم نمیخورد. سهلگیرتر شدن سینمای ایران در پوشش زنان در همین سالها نشان میدهد فرهنگ مسلط از جاذبه بصری زنان استفاده ابزاری بیشتری میکند اما همان زنان را به باد کتک میگیرد.
سپاه هم در این سالها با تولید فیلمهایی که به مسئله سازمان مجاهدین پرداختهاند، خشونت علیه جامعه را به شکل ابزار پیشگیرانه ارعاب به کار برده. بعضی مجلات رانتی که در ظاهر به حاکمیت وصل نیستند اما با گرای مستقیم وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه کار میکنند، از سالها پیش با دروغپردازی علیه جریانهای چپ در ایران، همین هدف را مدنظر داشتند. جریانهای چپ به شدت غیرعقلانی و خشونتطلب توصیف شدند و این هشدار از پسش گویا بود که اگر به این سمت و سوها میل کنید، ریشهتان را میسوزانیم؛ آن طور که در سال ۶۰ و ۶۷ کردیم.
در بحث گویشهای اجتماعی مورد پسند حاکمیت، میتوان به گویش کوچهبازاری لات و لوتها هم اشاره کرد که ارتباط تنگاتنگی با گویش مذهبی دارد. رژیم این پیام را میفرستد که اگر هم دست از عبارات و اصطلاحات مذهبی برداریم، طرز سخن گفتن آدمهای کف خیابان را به خوردتان میدهیم؛ طرز تکلم بازاریمشربها و لوطیهای مافبل تاریخ. این گویش معمولا به شدت خشن و پر از ناسزاست و با داد و فریادهای بیهوده خاص سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی، خشونت مضاعف پیدا مییابد. حاکمیت میخواهد همه نهادهای سنتی جامعه را به هر ضرب و زوری که شده حفظ کند. الواط به عنوان نیروهای مردمی که حفظ نظم و امنیت محلات را بر عهده داشتند و بعدتر دزد و چاقوکش و باجگیر شدند، یکی از آن نهادهای سنتی را شکل میدهند که در کنار مذهب خشک و بیتغییر، باید حفظ شود؛ ولو شماتیک.
مرگ محتوا و فرم
این مضامین اصلی ایدئولوژی حاکم باید بتواند خصلت بازتولیدپذیری صنعتی پیدا کند تا به سرعت و در ابعاد وسیع گسترش یابد. پس راهی نیست جز اینکه کلیشههایی برای آن بسازیم و بعد مواد خام را درون آنها بریزیم تا کالا از کارخانه خارج شود. سینما به شدت دچار این عارضه شده. در حالی که فیلمسازان مولف یا مهاجرت کردهاند و یا خانهنشیناند، انبوه فیلمسازان جوان پا به عرصه گذاشتهاند که آثارشان هیچ ارتباط مشخصی با واقعیات عمومی جامعه ندارد مگر در ظواهر و صُور تصویری و گویشها و سر و شکل تیپهای داستان. از این گذشته ضعف فرمال، یک ضعف فراگیر در سینمای کنونی ایران است. فیلمنامههای تکهپاره شده زیر سانسور و قطعات نچسبی که به توصیه مقامات در اثر گنجانده شده، نه تالیف باقی میگذارد نه مولف؛ نه محتوا و نه فرم. هیچ چیز جز سبک از سینما باقی نمانده. اثر هنری مذاکرهپذیر، همچون کالایی که در نتیجه کارِ بیگانه شده تولید میشود، از تولیدکنندهاش نشانی بر خود ندارد. یکسانسازی به حدی رواج دارد که از پایین هم عمل میکند و لازم نیست حتما فشار بالا آن را ایجاد کند. سبک فلان کارگردان که اسکار گرفته، به انحای مختلف تقلید میشود و تکیه اثر هنری که زمانی بر شکستن سبک و خلاقیت بود، حالا بر تقلید و همسانی است و میتواند فروش و اقبال را تضمین کند.
عرصه ادبیات به شدت توسط ارشاد کنترل و سانسور میشود. تنها آثاری ممکن است جواز انتشار بیابند که یا مطابق ایدئولوژی حاکم باشند یا به هیچ وجه ممکن به مذهب، جامعه و سیاست با رویکرد انتقادی نگاه نکرده باشند؛ حتی در وجه سمبولیک. اگر شخصیت منفی یکی از اسامی معصومان شیعه را بر خود داشته باشد، باید تغییر کند. کار در زمینههای اجتماعی با بازنمایی صرف قدری پیش میرود. بازتولید فقر و فاقه بدون اشاره به اینکه مقصر کیست و چه باید کرد، به خصوص با پایانهای بازی که در سینما هم باب شده، کار سادهای است و عنوان نان و آبداری هم دارد. حجیمنویسی یگانه معیار رمان فارسی این سالها است. به نویسندگان جوان میدان داده میشود. اما به کدام جوانان و چه میدانی؟ به آنهایی قیچی سانسور را به عنوان یک اصل ناگزیر پذیرفتهاند. کتاب در ۳۰۰ نسخه چاپ میشود و نویسنده از شهرت ناشی از آن سودهای دیگر میبرد؛ مثلا کافه باز میکند. ادبیات متعهد که در دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی نقش اجتماعی خود را به قدر کافی ایفا کرد، هیچ محلی از اعراب ادبیات امروز ایران ندارد. جرقههای سوسوزن هم به ناچار در ظلمات محو میشوند.
شعر گویی به کلی به ورطه سبک «هندی» افتاده که کارش مضمونسازی خنثی در قالبهای پیچیده و خوش بر و رو بود. خبری از شعر «عراقی» با محتوای هستیشناختی، اجتماعی و سیاسی نیست. آزادسازیهای فرمالی که براهنی و رویایی در شعر پس از شاملو تئوریزه کردند، به بدترین شکلی فهم شد و حاصلی نداد مگر نوشتههایی که هیچ واقعیت اجتماعی را بروز نمیدهد مگر وازدگی و بیتوجهی به جهان اطراف. شعر به انتقال احساسات فردی و موقعیتهای عاطفی بسنده کرده و از نظر صنایع ادبی هم از ظرف موجود استفاده میکند.
نویسندگان و شعرای مستقل یا کشور را ترک کردهاند یا به گونهای بیسر و صدا راهشان را از فرهنگ مسلط جداکردهاند که چندان امیدبخش نیست. اگر نتوانند با تیراژ بالا کارشان را عرضه کنند یا از ابزارهای امروزی به درستی بهره ببرند، باید فاتحه تعامل اجتماعی در بستر فرهنگ را هم بخوانند و به زیرزمینها و پستوها بسنده کنند؛ که چنین هم شده و تنها اطرافیان هنرمند و مولفند که درباره اثر حرف میزنند و گروههای کوچکی که در نتیجه تبلیغات جذب ویترین شدهاند.
زیباییشناسی به عنوان واسط بین ایدئولوژی و اثر هنری حذف شده. کار اثر هنری بازنمایی خالص ایدئولوژی نیست بلکه ایدئولوژی از طریق قواعد زیباییشناختی خاص هر عصر در هنر تجلی مییابد. زمانی بود که ساختارشکنی و مهر باطل زدن بر پیشانی سبکها و فراآوردن قواعد زیباییشناسی جدید، خود نشانه تخالف با عصر و زمانه بود. در ایران، نه تنها محتوا سانسور میشود که فقدان زیباییشناسی هم بستری برای اعتراض به وضع موجود باقی نمیگذارد. ملغمهای از هنجارها و ارزشهای بیزمان و بیمکان بر هنر ایران سایه افکنده.
فرهنگ غرب، فرهنگ بدیل
نفوذ فرهنگ غرب در نتیجه گسترش ارتباطات و فشار فرهنگ مسلط که با شرایط مادی زیست افراد جامعه منطبق نمیشود، نفوذی شدید و چند وجهی است. هم نقش یک راه گریز و سوپاپ اطمینان را برای فرهنگ مسلط بازی میکند، هم نقش فرهنگ بدیل را بر دوش میکشد و هم به لحاظ روششناختی به کار گرفته میشود تا فرهنگ و اندیشهای بومی تولید کند. این نقش آخر البته بسیار ضعیف است و در اقلیت اما نیروی بالقوهای در آن نهفته است.
بهرهگیری از فرهنگ غرب به شرایط اقتصادی هواخواهانش ارتباط مستقیم دارد. در یک نظام استبدادی فهرست همه نیازهای افراد جامعه به دقت تهیه شده و توزیع منابع از بالا این نیازها را مرتفع میکنند. اما با پول میتوانید از این فهرست تخطی کنید. کنترل حاکمیت بر اقتصاد و نیازهای مادی، بازار سیاه را گسترش میدهد. پس هر چیزی با پول گزاف خریدنی است. سبک زندگی متمولان شمال تهران از هیچ منظری با معیارهای عرفی و اقتصادی ایران شباهت ندارد. بیشتر آنها میتوانند بدون هیچ دغدغهای فرهنگ مسلط را کنار بگذارند و از فرهنگ دیگری تغذیه کنند. رفت و آمد به اروپا و آمریکا برای سرمایهگذاری، تحصیل و تفریح هم این وامگیری را تقویت میکنند.
همان طور که حاکمیت گویش مخصوص به خود را ترویج میکند، این گروهها هم گویش خاص خود را دارند. بعضی از این گویشها به شدت آمیخته با واژگان انگلیسی، آلمانی و فرانسوی است. این شکل تکلم در دوران مشروطه هم در ایران رواج پیدا کرده بود. همان طور که این گروه را در آن دوران تازهبهدورانرسیده و فکلی مینامیدند، امروز نیز میتوان چنین کرد. اینها از غرب چیزی نمیآورند جز دَک و پز؛ هر آنچه بیشتر در رسانههای جمعی و پرمخاطب غرب تبلیغ میشود و هر چه دمدستیتر است، به ارمغان میآورند: موسیقی رپ و پاپ و خوردنی و پوشیدنی.
اما تحصیل کردگان در سطوح عالی هم در بین گروههای متمول، کم نیستند و ذخیره دانش قابل توجهی دارند. بعضیشان کلیت فرهنگ غرب را به عنوان بدیل میپذیرند و بعضی دیگر خواهان استفاده روشمندانه از آنند. البته گروه دیگری هم وجود دارد که پاسداران فرهنگ باستانی ایرانند و خواهان احیای آن و در مواجهه با فرهنگ مسلط، رویکردی گذشتهنگر را اتخاذ کردهاند.
هنر «جدی» در ایران معمولا دراختیار متمولان است. ثروت خانوداگی یا تجارت در زمینههای دیگر این بستر را برای آنها فراهم میکند که فارغ از فرهنگ مسلط، به تولید بپردازند. البته فعالیتهایی نظیر راهاندازی «حراج تهران» درهای بازار را به روی هنرمندان حوزه تجسمی بازتر کرده. اما رویکرد بازار هنر بر ارزش مبادله اثر هنری استوار است. ارزش مصرفی وجود ندارد، چون فضایی برای عرضه عام در کار نیست. هنر در ایران امری مربوط به فضای خصوصی است. ارتباط اثر هنری و مخاطب قطع است و صفحه شخصی هنرمند در فضای مجازی است که این ارتباط را برقرار میکند. به این ترتیب هنر جدی خود را از آنانی محروم میکند که خشونت زندگی روزمره جایی برای جدی بودن براشان باقی نگذاشته. هنر جدی در زندان سرمایه زندانی است. فرصت عرضه آثار در خارج از کشور برای این عده فراهم است. پس با این نظارت استصوابی و مخاطبی که ارتباط صحیحی با هنر جدی پیدا نمیکند، بهتر میبینند که از هنر، کالای صادراتی بسازند. گروههای فرودست به انحای مختلف انگ بیفرهنگی میخورند، در حالی که اساسا تعاملی در میان نیست که طی آن، افراد بتوانند اندیشههایی را از آن چه تجربه نکردهاند، انتزاع کنند.
میانمایگی و گمگشتگی
جمعیتهای موسوم به طبقه متوسط در ایران طیف بسیار وسیعی را شامل میشوند که از نظر شیوه تولید، درآمد، سبک زندگی، فرهنگ و منافع، گونهگونی چشمگیری از خود نشان میدهند. تفاوتها در منزلت اجتماعی هم فراوان است. اینکه آنها چه واحد اجتماعی را تشکیل میدهند، بحث دیگری است. تا آنجا که به کار ما میآید، فرهنگ غرب در میان آنها رواج بسیار دارد. بعضی از این گروهها به طور کامل از فرهنگ مسلط یا به عبارتی از ایدئولوژی مسلط نبریدهاند اما خواهان تغییرند. موقعیت اقتصادی و آگاهی جمعی آنها هنوز به مرحلهای نرسیده که بتوانند از مواهب فرهنگ مسلط دست بشویند. بعضی به کنسرت فلان خواننده مجاز میروند اما در مراسم دعای ندبه در مصلای تهران شرکت نمیکنند. بعضی در هر دو حاضر میشوند و مصرفکننده هر دواند. بعضی دعای ندبه را خریدارند، به کنسرت نمیروند اما با توجه به قدرت خریدشان از برندهای خارجی استفاده میکنند. در بخشهایی که فرهنگ مسلط نمیتواند خواست این گروهها را برآورده کند، در توسلجویی به فرهنگ غرب تعلل نمیکنند. در اقتصاد هم آنها همین وضعیت را دارند. بیشتر این گروهها حقوقبگیرند یا به طریق دیگری به طبقه حاکم متصل شدهاند و جدایی از آن به فروپاشی اقتصادیشان منجر خواهد شد و استقلال اقلیت فرادستشان را ندارند. بسیاری از آنها مهاجرانیاند که تا چندی پیش به امکانات ارتباطی و رفاه شهری دسترسی نداشتهاند و شهر، یعنی دولت. تکیه آنها بر دولتهاست و به فراخور اینکه چگونه دولتی در راس کار باشد، وضعیتشان تغییر میکند. مشی اصلاحطلبی، نه فقط در موضع سیاسی که در ایدئولوژی این گروهها رسوخ کرده و منافعشان را تامین میکند. برعکس گروههای فرودستی که با مشقت از فرهنگ بهره میبرند، حالت انقلابی و رادیکال ندارند. حاکمیت هم به همین شکل، به گونهای التقاطی با آنها تا میکند. مثلا با شگرد غربیها چهرههای مشهور را تحت نام «سلبریتی» به کار میگیرد تا با «مراقبت دوستانه» و با یک ابزار کنترل اجتماعی نرم با آنها طرف شود. جامعه تودهای به چهرههای محبوب احتیاج دارد و در فقدان نیروهای برآمده از تشکلها و نهادهای خودانگیخته که اذهان پیشاروی جامعه را از میان خود برمیگزینند، باید آنها را از طریق تبلیغات تولید کرد. فضای مجازی بستر این تبلیغات است و هواداران پرشمار این چهرهها لقمه چرب و نرمی برای موعد انتخاباتند. چهرههایی که با نقشآفرینی در صنعت فرهنگ حکومتی شهره شدهاند، در صفحه شخصیشان انواع ایدئولوژیهای متضاد ایدئولوژی حاکم را به خود میآویزند و هویتی دوگانه میآفرینند. این هویت دوگانه در مواقعی که پای منافع در میان باشد، به سوی ایدئولوژی حاکم غش میکند.
موسیقی این گروهها شاید نماد خوبی برای وضعیت کلیشان باشد. پرفسور فرهت در جایی گفته بود تلفیق موسیقی دستگاهی ایران و موسیقی پلیفونیک غرب، کار بسیار دشواری است. برای این گروهها نیست. کنارهمنشانی چند مولفه از این و چند تایی از آن، موسیقی دلپسند این عده را میسازد. ترانهها یا بازخوانی تصانیف قدیمی به شیوه امروزیاند یا همچون قرصهای محرک با جفنگیات نشاط کاذب ایجاد میکنند و همه را شاد و خندان جلوه میدهند.
در میان همین گروهها هستند کسانی که با وجود بنیه مالی مشابه ارتباطشان را به کلی با فرهنگ مسلط قطع کردهاند و در گمگشتگی به سر میبرند. تشکیل خرده فرهنگها در بروز هویت اجتماعی این گروهها موثر است. گرایشات چپ در اینها قوی است و ارتباطشان با لایههای فرودست از نظر اقتصادی اما همشان به لحاظ منزلت اجتماعی، تنگاتنگ است. کتابفروشیهای دست دوفروشی و کتابهای الکترونیک که روز به روز گسترش مییابند، خوراک این گروهها را تامین میکنند. آشنایی به زبان انگلیسی این اجازه را میدهد که پا را از حوزه ترجمه هم فراتر بگذارند.
حوزه ترجمه به نسبت حوزههای تولیدی وضعیت بهتری دارد. البته اگر ترجمههای گروهی و چنددست و شنابزده که ولع بازار دارند، بگذارد. اصل بر این است که از تولید و نشر اندیشه جلوگیری شود و هنوز به آن مرتبهای نرسیده که بازخوانی اندیشههای گذشته دیگر فرهنگها هم به کلی ممنوع شود. «سرمایه» مارکس با ترجمه جدید و «سرمایه در قرن ۲۱» پیکتی منتشر میشوند اما با تیراژ بسیار محدود. به طوری که اگر اساتید دانشگاه و دانشجویان بخرند، دیگر چیزی برای دیگران باقی نمیماند. قیمت کتاب هم روز به روز در ایران بیشتر میشود. در حوزههای علوم اجتماعی و انسانی به طور کلی عناوین مفیدی به چاپ میرسد اما حوزه ادبیات به همان سرگرمیهای باب روز که به وسیله تبلیغات فراگیر میشوند، کفایت کرده. مترجمان مشهور که سلیقه بازار را شناختهاند، میدانند از فرنگستان چه چیز سوغات بیاورند. عامل اشاعه این ترجمهها ناشران رانتیِ پنهان شده در لوای خوش آب و رنگ فرهنگند که تعدادشان از انگشتان دو دست فراتر نمیرود. بقیه ناشران روز به روز بیشتر سقوط میکنند یا با تجدید چاپ عناوین ارزشمندی که در گذشته منتشر کردهاند، اموراتشان را میگذرانند.
قدرت نفیگری
ایران کشوری است با ۱۹ میلیون حاشیهنشین و فقر مطلق ۵۰ درصدی. همین ارقام کافی است تا دریافت وضعیت فرهنگی فرودستان بسیار پیچیده است. واقعیت این است که هم پژوهشهای میدانی بسیار لازم است و هم مجالی دیگر به قدر همین مقاله یا حتی بیشتر میطلبد. میتوان تشخیص داد که گروهی از فرهنگ مسلط تغذیه میکنند و بیشتر آنان درواقع فرهنگگریزند. آنها از فرهنگی گریزانند که همواره بر خوی طاغی انسان جوامع بدوی دهنه زده تا او را متمدن کند. شرایط خشن زندگی مادی آنها عصیان دایمی علیه نظم و همگرایی اجتماعی را تشدید میکند. آنها نه از ابزار تولید بهرمندند و نه امکان عرضه دارند. پس عرضه و تقاضا را به محیط مجازی کشاندهاند و خرده فرهنگهاشان را در آنجا پیادهسازی میکنند. «فرهنگ کوچه» امروز فرهنگ مجازی است. گروههای بسیار متنوعی به فرهنگ جایگزین «پسمانده» گرایش دارند که خاص جوامعی است که انقلابهای ایدئولوژیک از سر گذراندهاند. بخشهایی از فرهنگ پیش از انقلاب در ایران به شدت هواخواه دارد. از اشعار نیما تا موسیقی لسآنجلسی، بخشی از فرهنگ و ایدئولوژی پیشینند که در دهکهای مختلف جامعه کارکرد فراگیر دارند و خاص فرودستان هم نیستند. فرهنگ غرب هم بر آنها بیتاثیر نیست. اگر نمیتوانند مانند اقشار بالایی سبک زندگی در غرب را تقلید کنند، در سر و وضع و شکل و قیافه از صنعت مد غرب عقب نمیمانند. تنها فرق در اصل یا قلابی بودن برندها است.
اما ناآگاه قلمداد کردن همه این خیل عظیم، طنزآمیز خواهد بود. گسترش ارتباطات در میان آنها هم تغییرهای عقیدتی فراوان ایجاد کرده. آنها نمیتوانند به آسانی خریدار کالای فرهنگی باشند اما اینترنت به تنهایی گستره قابل توجهی از دانش بشری را پیش روی آنها قرار داده. آنها به اقتضای بهرهمندی اندکشان از امکانات، گزیدهتر و سنجیدهتر انتخاب میکنند و هر چه را دم دستشان رسید، نمیبلعند. آنها مدام این سوال را تکرار میکنند که چرا من اینگونهام و شمال شهری آنگونه؟ همین جستوجو راهنمای آنها در به چنگ آوردن فرهنگ است. شاید هیچ کدام از گروههای یاد شده به اندازه گروههای اهل فرهنگِ فرودست، نفیگری را نیاموخته باشند. آنها نه تنها فرهنگ مسلط جامعه خودشان را نفی میکنند بلکه با مشاهده نابرابریهای اقتصادی در غرب، رویکرد آنها را نیز به چالش میکشند.
این گروهها و گروههای متوسط و مرفهی که از فرهنگ مسلط بریدهاند، ذخیره تحول اجتماعی در ایران را میسازند و همه آنها را میتوان ذیل عنوان تحولخواهان دستهبندی کرد. جامعهای که در نتیجه نارسایی فرهنگ مسلط و تضعیف شدید نهاد دین در هر دو وجه تعبدی و باطنی، دچار بیاخلاقی شده به ناگزیر به این فکر میافتد که نظام اخلاقی را میتوان و باید از دین جدا کرد و طرحی نو درانداخت.
در این اوج ناکامی است که عطش دریافتهای جدید از زندگی اجتماعی و تعامل هم به وجود میآید. گروههای تحولخواه که ممکن است در اقلیت باشند، تحت شرایط اجتماعی جدیدی میتوانند با همگرایی نظام عرفی تازهای را اشاعه دهند. در دوران مشروطه تُجاری که خواهان تجارت آزاد با دنیا بودند و قجر این امکان را ازشان سلب کرده بود، پشتوانه مالی نیروهای روشنفکر را تامین کردند تا آنها برای خلاص تودههای فقیر بکوشند. سه گروه تحولخواه فرهنگی در ایران کنونی، آن وضعیت را به یاد میآورد. اما تا به حال که کنشی اتفاق نیافتاده. آیا ممکن است گسترش ناآرامیها در ایران، چنین ساز و کار اجتماعی را احیا کند؟
نظرها
ایراندوست
نویسنده مقاله میداند که از چه معضلی مینویسد و در این تحلیل , تحریر و روشنگری بسیار موفق است !