آن میم لعنتی – تابستان ۶۷ و رنج و مشکل کسب خبر
فریدون احمدی − داستان غمبار ما "خارجهنشینها" در آن فاجعه ملی.
سی سال از کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ میگذرد. چگونه از آن فاجعه مطلع شدیم؟ فریدون احمدی، زندان سیاسی دوران شاه، عضو سازمان فداییان خلق (اکثریت) در آن ایام، در کانون خبر بوده است.
بسیاری خبرها ابتدا به دست او میرسیده تا تنظیم کند و به اطلاع همگان برساند. او از نخستین کسانی بوده که آن عکسهای مشهور از اجساد اعدام شدههای با شتاب دفنشده در گورهای جمعی در خاوران را پس از دریافت از داخل دیده و در انتشار آنها کوشیده است.
در این یادداشت، فریدون احمدی از آن روزهای پر از درد میگوید. تصویرها را هم او ضمیمه این نوشته کرده است.
داستان غمبار ما "خارجهنشینها" در آن فاجعه ملی
سی سال از آن روزهای سیاه میگذرد. میخواستم مطابق معمول بنویسم که انگار همین دیروز بود، اما نه! برما عمر جهان گذشته است. چهرهها و رویدادها در پس هالهای از مه قرار گرفتهاند. کوششی ویژه لازم است تا پس مه دیده شود. شاید هم این ناروشنی، مکانیسم دفاعی روان انسانی است در برابر آن همه رویدادها و فشارها که هرکدام میتواند به تنهایی انسان متعارف را ویران کند. هربار که به آن روزها باز میگردم احساسی غریب و لرزشی درونی تمام وجودم را فرامی گیرد.
در تابستان و پائیز ۶۷، در دوران کشتار جمعی زندانیان سیاسی، در خارج از کشور در موقعیتی کانونی و ویژه قرار داشتم. گزارشها و خبرها در مورد رویدادهای زندان و جنایات رژیم، سرانجام به دست من میرسید و من مسئولیت تنظیم فهرست قربانیان کشتار جمعی، تدقیق گزارش ها، جمع آوری اسناد مربوط به آن برای ارائه به مجامع بین المللی و آمادهسازی لیستها و سندها برای انتشار را برعهده داشتم. بخش بزرگی از گزارشها ونامههایی که به دست من میرسید، از سوی شبکه تشکیلات فدائیان (اکثریت) در داخل و خارج کشور تهیه و ارسال شده بودند.
وقتی سخن از جمع آوری اطلاعات مربوط به اعدامها از طریق نامهها و گزارشها میرود، بویژه برای نسل جوان که شاید تصوری از شیوههای ارتباطی قبل از انقلاب اطلاعاتی و عصر اینترنت در آن شرایط خوف و خفقان وحشتناک نداشته باشند، لازم به توضیح است که: ارتباطات تلفنی با خارج از کشور شنود و ردگیری میشد، چندین هزار نفر بویژه از میان معلولین جنگ را به کنترل و خواندن همه نامههای ارسالی به خارج گمارده بودند و کشف و پیگیری هر ارتباط تشکیلاتی و فعالیت سیاسی در اولویت اطلاعاتی رژیم قرار داشت و از "اوجب واجبات" بود. براین اساس نامهها و گزارشها در مورد اعدامها و زندگینامهها و سایر موارد، ریزنویسی شده و مثلا در لایههای یک کارت پستال جاسازی میشدند و یا با جوهر نامرئی (آب لیمو و غیره) در میان سطرهای یک نامه معمولی نوشته میشدند.
او هم رفت
از اوایل پاییز ۱۳۶۷ به تدریج اخبار مربوط به اعدامهای گسترده به خارج از کشور میرسید، شاید دیرزمانی پس از پایان کار. با ناباوری به ابعاد جنون و ددمنشی، شاهد طویل شدن فهرست نامهای جانباختگان و عزیزانی بودیم که جرم مشترکشان دگراندیشی و ایستادن در برابر گورزادان حاکم بود. چهل و سه نفر، هفتاد نفر، صد وهفتاد نفر، دویست وپنجاه و سه نفر، چهار صد و چهل و یک نفر، هزار و سی صد نفر... یک انسان، یک زندگی، یک تاریخ و دنیایی ازعواطف و مناسبات انسانی تبدیل میشد به یک شماره و یک نام در یک فهرست طولانی مانند لیست قبول شدگان کنکور. در میانشان یاران بسیاری که در کنارشان زندگی و پیکار کرده بودی و برخی شان پارهای از وجودت بودند. نامه نوشته شده با جوهر نامرئی را در برابر شعله شمع و یا با حرارت اطو ظاهر میکردی و ناگهان بدنت یخ میکرد او هم رفت: حمید، خلیل، پیروز، شاپور،... بی شرفها به جان مغزهای ما افتاده بودند تا حافظه ما را پاک کنند.
در گزارشی به نقل از حاجی کربلایی "سخنگوی" زندان اوین آمده بود: "سه بند شامل هزار و دویست نفر را در اوین آب و جارو کرده و درهایش را بسته ایم" و مسئول کمیته خاوران به خانوادههای زندانیان سیاسی گفته بود: هشت هزار و شش صد وچهل نفر را کشتیم چون آدم نشدند.
می دانستیم که نامها و خبرهایی که انتشار مییابند، تاحد امکان باید بی خطا باشند تامورد سوء استفاده رژیم برای نفی کلیت ماجرا قرار نگیرد و از انجا که اخبار مربوط به اعدامها از رادیوهای برون مرزی همچون رادیو زحمتکشان خوانده میشدند، هر اشتباه میتوانست در گزارشهای بعدی به عنوان خبر به خود ما باز گردد.
برخی نامها خوانا نوشته نشده بود و تو باید تصمیم میگرفتی که این رحیم است یا مرضیه حلیمه هست یا حکیمه. اگر منبع تحقیق هم نداشتی باید در مواردی تصمیم به عدم درج نام میگرفتی. یعنی تو هم او را حذف میکردی! وقتی حذف یک نام اینگونه سخت است چگونه آنها توانستند خود آن انسانها را از صحنه گیتی حذف کنند؟
مدتی طول کشید تا بتوانیم لیستها را دقت ببخشیم تا روشن شود که به طور مثال "بهرام بهتاش" نامی است که زنده یاد احمد ثقلینی برای زندگی مخفی خود انتخاب کرده بود و یا "منصور دیانت" همان محمد حسن (منصور) دیانک شوری است.
با امکانات فنی و تایپی ان زمان، ترتیب الفبایی دادن به نام کشتگان، خود مصیبتی بود دردناک. مرتب نامهای جدیدی اضافه میشد. تو میبایست صفها را، صف نامهای آن عزیزان را، فشرده کنی تا افراد و نامهایی را در میان آنها جا بدهی. در نظرت، انسان ها، آن زندگیهای سرشار از شور و شیدایی و تکاپو بیش از پیش به جایی در یک صف و یک شماره تبدیل میشدند و تو خود را در این فراگشت پلید، سهیم میدیدی.
راستی این "میم" لعنتی چقدرزیاد قربانی داده یا قربانی گرفته است! چقدر نام فامیلی با میم زیاد است: منتظری، معینی، محسنی، مطلع سرابی،...
گورهای جمعی
چند تن از بستگان زندانیان اعدام شده با به خطر افکندن جان خود، با پس زدن خاک سطحی محوطه خاوران، این جنایت بزرگ سران جمهوری اسلامی را مستند کردند و از گورهای جمعی عکس گرفتند. سندی غیر قابل انکار در مجامع بین المللی از وجود گورهای جمعی در ایران اسلامی. سندی از "طغیان علیه بشریت". سر یک انسان برپای دیگری در گودالهایی به طول چندین ده متر و در چند ردیف. فقط خود آدمکشان و خدایشان میدانند در این گودالها با چه عمقی، چه تعداد پیکر انسانی روی هم انباشته شده است. فیلم این عکسهای افشاگر و تکان دهنده به دست ما رسانده شد و بلافاصله در سراسر جهان درمقیاسی وسیع منتشر شد. نگاتیو آن عکسها را نزد خود حفظ کردهام.
دیالوگ انتقادی
آگاهی بر وقوع یک فاجعه ملی در ایران، سپهر سیاسی ایرانیان خارج از کشور را به شدت ملتهب کرد. خبرهایی که از تحویل ساکهای زندانیان اعدام شده در کمیتههای شش گانه تهران و از تجمعهای اعتراضی چند صد نفره خانوادههای بردارشدگان میرسید، انتشار نام، عکس و زندگینامه کشته شدگان و نیز گزارشها از مراسم بزرگداشت که با وجود تمام تهدیدات مامورین امنیتی، گاه با شکوه تمام، توسط خانوادهها در ایران برگزار میشد، همه را به شدت منقلب و بی تاب کرده بود.
حرکات افشاگرانه، راهپیماییهای خیابانی، تجمع در برابر دفاتر روزنامهها و مراکز خبری و دولتی، اعتصاب غذا در ژنو، کلن، برلین، پاریس و... و تقریباً در همه کشورهایی که ایرانیان ساکن بودند، پیاپی جریان داشت. حتا تظاهراتی افشاگرانه درشوروی و درقلب مسکو به عنوان امری تا آن زمان بیسابقه به راه افتاد.
این حرکات همراه بود با احساسی ازناتوانی و دست بسته بودن در شکستن دیوار سکوت رسانههای "مین استریم" (جریان اصلی) و دولتهای اروپایی. کشورهای اروپایی که در برابر صدور فتوای قتل سلمان رشدی سفرای خود را از ایران فراخوانده بودند، اینک پس از پذیرش قطعنامه صلح با عراق، درپی بهبود روابط با جمهوری اسلامی و به دنبال مراودات و منافع اقتصادی خود بوده وچشم هایشان را بر کشتار آن همه دگراندیش و سلمان رشدیهای ایرانی به کلی بسته بودند. این سیاست تحت عنوان فریبنده دیالوگ انتقادی فرموله میشد. راستی ان زمان کجا بودند برخی اصلاح طلبانی که اینک به جز به رخ کشیدن تعداد زندانیانشان حرفی برای گفتن ندارند؟ اگر همدست نبودند، در باره آن سکوت مرگبار و تداوم رازداری کنونی شان چه میگویند؟
دیدار با گالیندو پل
نخستین گزارشگر ویژه کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل در امور ایران، آقای رونالدو گالیندو پل بود. در اولین ملاقاتی که با او داشتیم لیست تهیه شده از قربانیان کشتار زندانیان سیاسی و نیز عکسهای گور جمعی را در اختیار او قرار دادیم. آن لیست تا آن زمان نامهای ۱٣۱٨ تن را شامل میشد که بعدها به همت کانونهای مختلف تکمیل شد و نام و نشان بیش از چهار هزار تن را در برمی گرفت.
کوشش کرده بودیم فهرست ارائه شده تا حد امکان با اطلاعات دیگری همچون وابستگی سازمانی، میزان محکومیت قبل از اعدام و... تکمیل شود. پیش از ما، هیئت دیگری با آقای گالیندو پل ملاقات داشت که با یکی از اعضای آن، آقای عزیزالله پاکنژاد، از قدیم آشنایی داشتم. او با شورای ملی مقاومت همبسته مجاهدین خلق همکاری داشت. آقای گالیندو پل لیست دیگری از اعدام شدگان را که شامل بیش از سه هزار نام میشد را در اختیار ما گذاشت و درخواست کرد از آنجا که به صحت آن لیست اطمینان کامل ندارند، ما بررسی کنیم و بگوییم اعدام کدام یک از اسامی آن لیست را تائید میکنیم. من گفتم ما این کار را نمیکنیم چون منابع کسب خبر ما با منابع آنها فرق دارد، ما فقط میتوانیم موارد مشترک را استخراج کنیم. گفت این نیز کمک خوبی است. همان شب تا صبح موارد مشترک را استخراج کردیم و رفیق همراه من که از پاریس آمده بود، اسامی مشترک را همانگونه که درخواست شده بود با حروف لاتین خوشنویسی کرد. روز بعد فهرست را به آقای گالیندو پل تحویل دادیم. اگر اشتباه نکنم رقم اسامی مشترک، ششصد وهشتاد بود.
اکنون نیز که این سطور را مینویسم به خود نهیب میزنم که چگونه میتوانی آن همه انسان، آن همه زندگی و سرنوشت را که هرکدام دنیایی داشتند را در قالب اعداد و ارقام و لیست روی هم بریزی. پاسخی ندارم جز اینکه بگویم راهشان به خاطر نه گفتن به گورزادان قرون و اعصار و ایستادن در برابر آنها پررهرو باد و نمیتوانم از تکرار سخن همسایه آلمانی ام خودداری کنم که با شنیدن اوضاع ایران از زبان همسر ایرانیش، تنها واژهای را که از فارسی آموخته است برزبان میآورد: کثافتها
نظرها
آقایی
مطلب عالی تهیه شده بود. چه می توانم بگویم از این جنایات هولناک این رژیم خون ریز
سیامک اسدیان
یکی از دردآورترین جنبه های کشتار تابستان ۱۳۶۷ شاید این باشد که نسل جوان کنونی در داخل کشور چقدر از آنها بی اطلاع مانده است. ادواردو گالیانو, نویسندهء برجستهء آمریکای لاتین, در یکی از کتابهایش "روزها و شبهای عشق و جنگ" می نویسد که بسیار آرزو دارد که به کودکان و جوانان نسلهای آتی دربارهء جنایاتی که بر نسل او رفته است بگوید, اما جوانان هیچکدام از حرفهایش را باور نکنند! در ایران معاصر نیز هیچ بعید نیست که بسیاری از نسل جوان امروز کشتار های تابستان ۱۳۶۷ را باور نکنند, اما چنین واکنشی نه از یک زاویهء اتوپیایی و رمانتیک, بلکه صرفا به خاطر کارزار گسترده و سازمان یافتهء تاریخ زدایی و محو کردن حافظه جمعی از سوی ج.ا. است. همانگونه که نویسندهء مقاله نیز بدان اشاره دارد مقایسه ای انبوه اطلاعات و امکانات چند رسانه ای امروز (در مورد این کشتار) با ظرفیتهای ناچیز ۳۰ سال پیش مقداری باور نکردنی است. اما اینکه نسل جوان در داخل کشور چه مقدار به این امکانات دسترسی دارد و کوشش های جمعی ما چگونه میتواند تاریخ این کشتار را تبدیل کند به حافظه ای تاریخی جمعی و نهادینه شده در ایران مبحث دیگری است. در کمال احترام, و بدون هیچ گونه قصدِ باز کردن زخمهای کهنه, در مقاله اشاره می شود به نقش "اصلاح طلبان" کنونی در بسیاری از این جنایت ها, اما متاسفانه برخی از جریانات "چپ" نیز در پیروی از "خط ضد امپریالیستی امام" (مانند حزب توده, جناح اکثریت, حزب رنجبران,...) از یاران اولیهء رژیم بودند, و به مقداری زیادی فلج در آمادگی داشتن برای برخورد به موقع و متناسب به هنگام سرکوب, و حتا بدتر از آن. چگونگی جان باختن رفیق سیامک اسدیان فقط یک نمونه می باشد. در رسم الخط مقاله نیز واژهء "صد" چند بار "سد" نوشته شده است. ------ ما نيز كشته ميدهيم، آري؛ اما براي زيستن و، پس بيگريستن، ما نيز كشته ميشويم آري، اما براي آزادي و، پس با شادي ما نيز سرنوشتي داريم، آري، اما پاك، يعني پالوده از دروغهاي فراخاكي، كه خود به دست آزادي آن را ميسازيم . اسماعیل خویی
ساسان
پنبه زاران ابر ابرزاران پنبه را ميمانَد. سفره ماهي وشِ هواپيما آب پيماي سفره ماهي را پيش چشم خيال مينشاند: به زماني كه گستراي نگاه، در قاب تلق گونه كوچكترينِ پنجره ها آسماندرياست، و در آن خامشاي باز ماهي ي ماه گرم شناست، و غريبِ غروبِ خونآلود، مثل غربت، مثل زخمي كه هيچگاه كهنه نخواهد شد، با دلم آشناست. كوهسارانِ ابر، ابرسارانِ كوه را ميمانَد. و ندانم چه اي، در آنسوي سُرخاي شامگاه، طرحِ زود آشناي اندوه است كه نقاش بيقرارِ خيال، با قلم موي ناگهاني آه و آبرنگ چكانِ اشك، موج موجِ خطوطِ لرزانش را بر بومِ خاك خوردة ياد ميتواند كشيد و نتواند. اسماعیل خویی
به گلگشت جوانان, یاد ما را زنده دارید ای رفیقان!
"به فردا" به گلگشت جوانان یاد ما را زنده دارید ای رفیقان! که ما در ظلمتِ شب زیر بال وحشی خفاش خون آشام نشاندیم این نگین صبح روشن را به روی پایه ی انگشتر فردا و خون ما به سرخی گل لاله به گرمی لب تبدار بیدل به پاکی تن بیرنگ ژاله ریخت بر دیوار هر کوچه و رنگی زد به خاک تشنه ی هر کوه و نقشی شد به فرش سنگی میدان هر شهری و این است آن پرند نرم شنگرفی که می بافید و این است آن گل آتش فروز شمعدانی که در باغ بزرگ شهر می خندد و این است آن لب لعل زنانی را که می خواهید و پرپر می زند ارواح ما اندر سرود عشرت جاویدتان و عشق ماست لای برگ های هر کتابی را که می خوانید. *** شما یاران نمی دانید چه تب هایی، تن رنجور ما را آب می کرد چه لب هایی، به جای نقش خنده، داغ می شد و چه امیدهایی در دل غرقاب خون، نابود می گردید ولی ما دیده ایم اندر نمای دوره ی خود حصار ساکت زندان که در خود می فشارد نغمه های زند گانی را و رنجی کاندرون کوره ی خود می گدازد آهن تنها طلسم پاسداران فسون، هرگز نشد کارا کسی از ما، نه پای از راه گردانید و نه در راه دشمن گام زد و این صبحی که می خندد به روی بام هاتان و این نوشی که می جوشد درون جام هاتان گواه ماست، ای یاران! گواه پای سختی های ما گواه عزم ما کز رزم ها جانانه تر شد. محمد زهری - دفترشعر "جزیره"
آن جاودان
در این عمر گُریزنده که گویی جز خیالی نیست تو آن جاودان را در جهان خود پدید آور که هر چیزی فراموش است و آن دم را زوالی نیست در آن آنی که از خود بگذری از تنگ خودخواهی برآیی بر فراخ روشن فردای انسانی در آن آنی که دل، دل رانده از وسواس شیطانی روانت شعله ای گردد فرو سوزد پلیدی را بدرد موج دود آلود شک و ناامیدی را به سیر سال ها باید تدارک دید آن، آن را چه صیقل ها که باید داد از رنج و طلب، جان را به راه خویش پای افشرد و ایمان داشت پیمان را تمام هستی انسان گروگان چنان آنی است که بهر آزمون ارزش ما، طرفه میدانی است در این میدان اگر پیروز گردی گویمت، گُردی وگر بشکستی آن جا، زودتر از مرگ خود، مُردی. احسان طبری