آندرئاس سالومه و فروید
یادآوری: ورود زنان به دانشسرای روانکاوی و نقشآفرینی آنان
علی شریعت کاشانی − چگونه زنان به عرصه روانکاوی راه یافتند و چه نقشی در دوران تکوین این دانش ایفا کردند؛ با تمرکز بر زندگی و اندیشه آندرئاس سالومه.
فروید در ۱۹۰۲ نخستین کانون روانکاوان را بهنام «جامعۀ روانشناسی چهارشنبه» (Die Psychologische Mittwochgesellschaft) در شهر وین برپا میدارد. این کانون که محدود به گردهمآیی و گفت و شنود در چهارشنبهشب هرهفته در خانۀ اوست دربرگیرندۀ مردان است. روانکاوان و روانپزشکانی چون اتو رانک، هیتشمن، فریدمن، سادجر، آدلر و خود فروید از اعضای این کانوناند. در این زمان زنان فقط همچون «درمانجو» با روانکاوی تماس دارند. پیشینۀ این تماس به آخرین دهۀ سدۀ نوزده میرسد که طی آن تنی چند از زنان تحت رواندرمانی فروید و نخستین همکار دانشمند او یوزف برویر (Joseph Breuer) قرار میگیرند. در آن زمان کند و کاو بالینی در وضعیت این درمانجویان امکان ارائۀ نخستین نظریۀ روانکاوانه را دربارۀ «اختلال هیستریزدگی» فراهم میآورد. برآیند نوشتاری مهم و ماندگار این بررسی آسیبشناسانه کتاب پایهای مطالعات دربارۀ هیستری (Studien über Hysterie) است که فروید با همکاری برویر میپردازد و در ۱۸۹۵ به چاپ میرساند.[1] این اثر ازجمله حاوی معرفی و تفسیرگری پنج «مورد» از هیستریزدگی در پنج زن درمانجو است.[2]
از میانۀ نخستین دهۀ ۱۹۰۰ تا زمان درگذشت فروید در ۱۹۳۹ ارتباط زنان با روانکاوی اندکاندک جنبۀ فعال بهویژه نقشآفرین بهخود میگیرد. فروید در ۱۹۰۷ «جامعۀ روانشناسی چهارشنبه» را منحل میکند و آن را به «انجمن روانکاوی وین» (Wiener Psychoanalytische Vereinigung = WPV)) بدل میسازد که نخستین بنیاد روانکاوی در جهان است. در این کانون برای نخستینبار با حضور یک بانوی روانکاو بهنام مارگارت هیلفردینگ (M. Hilferding) در بین پنجاه و هشت عضو آن آشنا میشویم. فروید سپس در ۱۹۱۰ «انجمن بینالمللی روانکاوی» (I.P.A.) را برپا میدارد. در این دوره زنانی چون دختر خود فروید، آنا (Anna Freud) و لو آندرئاس سالومه (Lou Andreas Salomé = Louise von Salomé) پس از پشت سرگذاشتن تجربۀ رواندرمانی و آزمون کارشناسی به گروه روانکاوان میپیوندند. از این زمان به پس بانوان بیشتری به جمع روانکاوان وارد میشوند، به گونهای که در ۱۹۳۸، درست یک سال پیش از درگذشت فروید، ۴۲ تن از ۱۴۹ عضو «انجمن بینالمللی روانکاوی» را زنان تشکیل میدهند.[3] چند تن از آنان در سطوح نظری و فنی و عملی نیک میدرخشند و تألیفاتی ارجمند پدید میآورند. دختر صاحبنظر فروید نخستینِ آنان است. او با پرداخت آثار گرانسنگی چون من و ساز و کارهای دفاعی و مطالعۀ روانکاوانۀ کودک، و نیز با شرکتجستن در برگردان آثار روانشناختی جامع زیگموند فروید به زبان انگلیسی، [4] در باروی دانش روانکاوی و گسترش آن در سطح جهانی سهمی بزرگ برعهده میگیرد. یکی دیگر از این زنان شاهدخت ماری بناپارت (Marie Bonaparte) از نوادگان ناپلثون بناپارت است. او مترجم چند اثر فروید به زبان فرانسوی و اشاعهدهندۀ روانکاوی در فرانسه است. روانپزشک و روانکاو روسی سابینا اسپیلراین (Sabina Spielrein) یکی دیگر از این بانوان برجسته است. او نخست بهعلت هیستریزدگی شدید تحت مراقبت بالینی کارل گوستاو یونگ قرار میگیرد و سپس به حلقۀ فروید میپیوندد. داستان زندگانی و چگونگی تماسهای او با یونگ و فروید از چندی پیش الهامبخش برخی نمایشنامهنویسان و نیز هنرمندان در پدیدآوردن آثار هنری بوده است. فیلم تاریخی «یک شیوۀ خطرناک» (A Dangerous Method) ساختۀ سینماگر معاصر دیوید پل کراننبرگ (D. P. Cronenberg) که در ۲۰۱۱ به روی پرده آمده است گوشههای برجسته و بامعنایی از زندگانی عاطفی و معاشرتی این بانو را به تصویر کشیده است.
جلوهگری زنان برجستهای چون لو آندرئاس سالومه در دانشسرای روانکاوی، همانند حضور کارساز آنا فروید و شاهدخت ماری بناپارت در آن، پیوستن زنان هرچه بیشتری را به دبستان فروید موجب میشود. در پی این سه بانو که از نخستین دستپروردگان فروید و متعلق به نسل نخست زنان روانکاوند، بانوان جوانتری به این دبستان راه مییابند که از نخستین شاگردان فروید نیستند، هرچند که از معاصرین او بهشمار میآیند. اینان درواقع نسل دوم زنان روانکاوند. این بانوان عبارتند از: دو بانوی لهستانیتبار، اوژنی سوکول نیکا (E. Sokolnicka) و سوفی مورگنشتاین (S. Morgenstern)، بانوی سوئدیتبار، آنا آلفهیلد تام (A. A. Tamm)، و بانوی اتریشیتبار، ملانی کلاین (Melanie Klein). نامآورترین و نقشآفرینترینشان ملانی کلاین است که در روانکاوان پرشماری، از پیروان فروید گرفته تا ژاک لاکان و همگنانش، تأثیری بسزا داشته است.
در درازای زمان بانوان بیشتری به دبستانهای فرویدی و یا پسافرویدی تعلق میگیرند، و امروزه، در پی برآمدن سدۀ بیست و یکم، با اطمینان میتوان گفت که در کشورهای باختری شمار این دسته از بانوان روانکاو دست کمی از شمار مردان روانکاو ندارد.
این نکته نیز ناگفته نماند که سیاست زیرکانه و هوشمندانهای که فروید از همان آغاز کار در پذیراشدن زنان در گروه روانکاوان در پیش گرفت، گویای یک ضرورت حاد و گریزناپذیر بود: از دید او گسترش روانکاوی و باروری آن نمیتوانست جدا از این نیمۀ دیگر اجتماع و استعدادها و ابتکارات فکری و علمی آن صورت بگیرد. او همچنین با اتخاذ این سیاست برآن شد تا به رغم چیرگی دیدگاههای نرینهمحور بر تفکرات و نظریات روانشناسانۀ خویش و باورداشتش به «سستی ابرمن زنانه»، مردسالاری را در عرصۀ روانکاویِ عملی و حرفهای مورد بازخواست قرار دهد و تا جایی که ممکن است از نفوذ و سروری آن در روند درمانگری بکاهد. برپایۀ این موضعگیری دیگرگونه است که او به برخی روانکاوان مرد میتازد که در برخورد با زنانِ درمانجو تسلیم باورهای مردسالار خود و برداشتهای قالبی و عرفی و کوچکشمار از روانشناسی زنان میشوند و به پیامدهای زیانبار این مسئله نیز، دستکم در سطوح حرفهای، نمیاندیشند. چرا که آنان همچنان به «منفعل بودن» زن باور دارند، و تسلیم پیشداوریهایی هستند که از دیرباز در اذهان ریشه دوانیدهاند و این که «بازدارندۀ روشنبینی و بیطرفی» در بررسی روانشناسی وضعیت زنانهاند.[5]
آندرئاس سالومه و فروید
لو آندرئاس سالومه از نخستین شخصیتهای زنانۀ نمونهوار و بس تأثیرگذار در تاریخ روانکاوی است. در بین بانوان با فرهنگی که با برآمدن روانکاوی گِرد فروید حلقه میزنند و به مرتبۀ کارشناسی میرسند بیگمان کمتر بانویی را میتوان دید که از دید غنای فکری و فرهنگی و وقار شخصیت علمی و اجتماعی همتراز او بوده باشد. این واقعیتی است که فروید خود چندین بار آن را خاطرنشان کرده است.
سالومه (زادۀ سنت پترزبورگ/ روسیه، و درگذشته در گوتینگن/ آلمان) بانویی است همزمان فلسفهدان، ادیب و صاحب سبک، هنرشناس، داستانپرداز، نمایشنامهنویس، و ناقد فلسفی و ادبی و هنری. چیرگی او به چهار زبان روسی، آلمانی، انگلیسی و فرانسوی و خوانش آثار فلسفی و ادبی و هنری در این زبانها راهگشای ورود وی به یک جهان فرهنگی و اندیشهورانۀ بدون مرز بوده است. او با اندیشمندان و نوآوران بزرگی چون فریدریش نیچه و شاعر اتریشی ماریا ریلکه دیدارها و نشست و برخاستهایی چندینباره داشته است و اثری را نیز به هریک از این دو اختصاص داده است، مانند نیچه در آینۀ آثارش (Friedrich Nietzsche in seinen Werken، پرداخت ۱۸۹۴، که نخستین نقد و بررسی نیچهشناسانه در ادبیات فلسفی است) و راینر ماریا ریلکه (Rainer Maria Rilke، نوشتۀ ۱۹۲۸). دیدارهای سالومه با نیچه از حدود ۱۸۸۲ بهپس صورت میگیرد و بازده نوشتاری این دیدارها همان دفتر نیچه در آینۀ آثارش است. او پس از آشنایی با فروید و کارآموزی در دبستان نوپایش دیری نمیگذرد که به یکی از زنان ممتاز و کوشای متعلق به این دبستان بدل میشود.
آشنایی آندرئاس سالومه با فروید در ۱۹۱۱ دست میدهد. این تاریخ برابر با پنجاه سالگی او و سرآغاز تماس قطعی و همیشگی وی با روانکاوی است. سالومه در بند نخست گفتاری کوتاه که در ۱۹۲۷ زیر عنوان «ششم ماه مه ۱۹۲۶: هفتادمین سالگرد فروید» میپردازد در برشمردن شرایط و عللی که او را به مهمانسرای روانکاوی رسانیدهاند چنین میآورد.
«با گذاری بر مجموعه خاطرات گذشتهام احساس میکنم که، در پی سپری شدن زمان کودکیام، زندگانیام همواره چشم به راه روانکاوی بوده است. زیرا طی ده سالی که از آن زمان گذشت سه رویداد گوناگون صورت گرفت که اوضاع و احوال زمانه آنها به گونهای تعیینکننده به هم پیوست. نخستین رویداد واپس نشستن شیوههای [فکری] متافیزیکی کهن در برابر ظهور قدرتمند اندیشۀ داروینی و اثباتگرایی انتقادی است. سپس ابراز وجود نیچه در پی شوپنهاور و واگنر آنهم در دوره بلوغ و ورزیدگی آثار و اندیشۀ اوست، سرانجام تولد بیسر و صدای دبستان روانکاوی در شهر وین است، دبستانی که من حدود پنجاهسالگی به آن نزدیک شدم.»[6]
آندرئاس سالومه چنین میرساند که دو رویداد فلسفی بزرگ، یعنی سستی گرفتن فلسفۀ متافیزیکی در برابر تحولگرایی داروین و جریان اثباتگرایی از یک سو، و برآمدن نیچه و فلسفۀ دیگرگونۀ او از دیگرسو، وی را در وضعیتی قرار میدهد که پیوستنش را به روانکاوی فروید گریزناپذیر میگرداند. نیز او با نامبردن از داروین و نیچه به سهم سترگ آنان در پیدایش اندیشههای انسان و جهانشناسانۀ نو و همچنین روآوری خویشتن به روانکاوی فروید (بهمثابۀ سومین رویداد بزرگ) اشارهای باریک دارد؛ و ما میدانیم که نظریۀ داروین و فلسفۀ نیچه در شکلگیری اندیشه علمی و تحلیلی فروید و ابداع شمار درخوری از مفاهیم روانشناسانهاش سهمی بزرگ داشتهاند. سالومه در دنبالۀ عبارات بازگو شده در بالا میافزاید که نظامهای متافیزیکی بزرگ ازجمله نظام هگلی ار دیرباز نه تنها تفکرات و شیوههای اخلاقی، اجتماعی، هنرشناختی و دینی را در خود گرفته بودهاند، که نیز نقشی تعیینکنندۀ در نفوذ و سروری آنها در بطن زندگانی عملی و سطح جامعه داشتهاند. «بنابراین شرکت جستن یک نسل جوان در فروپاشی این نظامها و پذیراشدن حقایق تازهترِ خداگریز بدون اتخاذ یک موضع و رفتار قهرمانانه به همت خود این نسل امکانپذیر نبوده است.»[7] این «نسل جوان» بنا بر فحوای کلام سالومه کسانی چون داروین و نیچه و واگنر را شامل میشود، و نیز فروید روانکاو را.
درخشش آندرئاس سالومه در دبستان روانکاوی او را به مرتبۀ دوست فروید و همدم دختر وی آنا فروید میرساند، بهویژه که پیوستن او به این دبستان در سالهای پختگی (از پنجاهسالگی به پس) و با توشهباری چشمگیر از آموزههای فلسفی و ادبی و هنری صورت میگیرد، تا آنجا که اختلاف نظر میان او و پدر روانکاوی دربارۀ اموری چون «تجربۀ دینی» و خاستگاه دینباوری به این دوستی خللی نمیرساند. سالومه، درعین با اهمیت شمردن التذاذ دنیوی و جسمانی و زندگانی زمینی و اینجهانی، و با وجود ابراز علاقهمندی به فلسفۀ «بیخدا»ی نیچه، پیرو یک بینش استعلایی و معنویتگرا به ویژه وحدتجویانه دربارۀ انسان و جهان است و دلبستگی خویش را به امور باطنی و باورهای ماورایی نیز پنهان نمیدارد. همچنین او برخلاف فروید احساس و تجربۀ دینی را روانزادی و برآمده از شرایط عاطفی و انفعالی دورۀ کودکی نمیداند، بلکه به پیروی از اسپینوزا (که به نحوی معتقد به یگانگی طبیعت و خدا است) با نویسنده و اندیشمند همروزگارش رومن رولان همآواز میشود و این احساس و تجربه را نشانۀ «همآمیزی استعلایی» (Transcendantal fusion) انسان و کیهان (یا انسان و خدا) میشمرد. این چیزی است که او خود به روشنی و با بیپروایی در یکی از نامهنگاریهایش (نامه چهارم ژوئیه ۱۹۳۰) با فرویدِ در میان گذاشته است.[8] با وجود چنین اختلاف نظرهای فاحشی میان او و بنیانگذار روانکاوی، بین سالهای ۱۹۱۲ و ۱۹۳۶ نامهنگاریهایی مفصل میان آنان صورت میگیرد که حاوی نکات روانشناختی پراهمیتی است. نامهها به فروید و بهویژه نامه سرگشاده به فروید (Mein Dank an Freud) دو اثر منتشرشدۀ اوست که دربردارندۀ این نکات ارزشمندند. همچنین در بین نوشتههای گونهگون و چندگانۀ او چند مورد بهگونهای عمیق و کارشناسانه به جنبههایی از نظریۀ روانکاوی و برداشتهایی کاربردی و تفسیرگونه از آنها اختصاص دارند، مانند متنهای کوتاه و بلندی که او دربارۀ امور «روانی ـ جنسی»، «عشق» (اروس)، «جنسیت زنانه»، «خودشیفتگی»، و فرایند «والاگرایی» (یا «تصعید») پرداخته است.[9]
برآمدن آندرئاس سالومه بر سپهر دانش روانکاوی برای شخص فروید نه تنها «یک افتخار» که نیز عاملی در بیدارشدن گوشههای مهمی از تأملات و تفکرات انسان و جهاناندیشانۀ اوست که متأثر از بینش و اندیشۀ فلسفی نیچه است. گفتیم سالومه با این فیلسوف بزرگ نشست و برخاستها داشته است، و نیز نخستین بررسی نیچهشناسانه را (نیچه در آینۀ آثارش) در تاریخ فلسفه پدید آورده است. این را نیز میدانیم که فروید از دیرزمان با آثار و اندیشۀ نیچه تماس بسیار نزدیک داشته است. او شماری از نکتهسنجیهای این اندیشمند را، که رو به سوی هستیشناسی و انسانشناسی بهطور کل و موارد روانشناختی بالاخص میدارند، وام میگیرد و در قالب مفاهیم و نظریات روانکاوانه مینشاند، نظیر مفاهیمی که به «فرهنگ» و «تمدن»، «غریزه» و «سائقه»، و «سائقه عشق» و سائقه مرگ» میپردازند، و یا به «باستانشناسی من»، ساز و کار «والاگرایی» یا تصعید و تلطیف امیال خام و ابتدایی، «ناخودآگاهی»، پدیدۀ «خواب» و غیره. علاوه براین میدانیم فرویدِ جوانسال در ۱۸۷۸، یعنی نزدیک به ۱۸ سال پیش از ابداع نظریه «ناخوآگاه» در چشماندازی تحلیلی و کاربست واژه «روانکاوی» در نوشتارش، مشتاق دیداری با نیچه بوده است، دیداری که فرصت آن هرگز دست نداده است.[10] با این همه سایۀ شخصیت افسونگر این بزرگمرد او را تا سالهای پایانی زندگانی همراهی میکند و آثار مدون حتا متأخر وی نیز حاوی بازبُردهای ضمنی و علنی مکرر به نیچه و نکتهگوییها و رازگشاییهای باریک و ژرف اوست. سرانجام این که: در نخستین دهۀ سدۀ بیست نیچه و اندیشۀ او یکی از موضوعات مطرح و مورد گفتوگو در نشستهای «جامعه روانشناسی چهارشنبه» به سرپرستی شخص خود فروید است. در این کانون در دو نوبت (در یکم آوریل ۱۹۰۸ و بیست و هشتم اکتبر همین سال) نیچه و سرگذشت شخصیت و منش «برآشفته» و «بیمارگونه»اش به بحث گذاشته میشود. این دو نشست بهانهای نیز فراهم میآورد تا اینکه اهمیت و عظمت شخصیت فلسفی نیچه را از زبان خود فروید بشنویم. او پیش از هرچیز به یک مورد مهم اعتراف میکند: میگوید هربار که به خوانش اثری از نیچه دست میزند خویشتن را آنچنان زیر تأثیر افسونگر نکتهگوییهای ژرف او احساس میکند که تاب و توان «تنها خواندن بیش از نیمی از یک صفحۀ کتاب او» را ندارد! در همین حال او، برخلاف همکاران و مخاطبین شتابزدۀ خویش (مانند اتو رانک، فریدمن، آدلر و دیگران) که در گردهماییهای «جامعه روانشناسی چهارشنبه» حضور مییابند، از آسیبشناسی شخصیت نیچه و گفتوگو پیرامون جنبههای جنونآمیز منش او میپرهیزد، و با گفتن این که «آثار نیچه را نمیشناسد» (در صورتی که همواره خوانندۀ بسیار مشتاق و جدی آنها بوده است) در کمال احتیاط و تواضع به شمهای از «رواننگاری» (Psychographie) و نه روانکاوی او بسنده میکند؛ [11] و ما میدانیم که «رواننگاری»، یعنی یک نگاه زودگذر بر سرگذشت یک منش و شخصیت ویژه و توصیف کلی چگونگی آن، با تحلیل بالینی و آسیبشناسانۀ آن منش و شخصیت و یا «بیمار» دانستن آن فراوان فرق دارد.
با توجه به مجموعۀ نکات یادشده که از نیچه به آندرئاس سالومه و سرانجام به فروید میرسند، میتوان به وسعت احساس افتخار و سرافرازی بنیانگذار روانکاوی از حضور این زن در دانشسرای روانکاوی پی برد: فروید با فیلسوف برجسته و بیهمتای زمانۀ خود همدلی و هماندیشی ژرف دارد و خود را نیز در موارد بسیار وامدار او و متأثر از ژرفاندیشی و نکتهگوییهای باریک وی در نظر میآورد. همزمان سالومه در دبستان فروید «پیامآور نیچه»[12] میشود و بهنحوی بهنیابت از او حضور مییابد، خاصه که بنیانگذار روانکاوی زمانی را در اشتیاق دیداری با آن همراز و هماندیش سپری کرده بوده است. از این رهگذر سالومه بیش از هرکسی دیگر زندهکنندۀ این اشتیاق ناکام ولی پایدار و خاطرهانگیز در اوست. از دید فرویدشناس معاصر، پللوران اسون، اهمیت نقشی که این بانوی بافرهنگ در ایجاد ارتباط اندیشمندانه میان فروید و نیچه داشته است همتراز اهمیت همان نقش سازندهای است که توماس مان در زمینۀ ادبی و اتو رانک در زمینۀ تأملات فلسفی در زندگانی دانشورانۀ فروید داشتهاند.[13]
آندرئاس سالومه، به موازات نکتهگوییهای فلسفی و روانشناسانۀ باریکی که طی ۲۴ سال (از ۱۹۱۲ تا ۱۹۳۶) در نامههای خود به فروید با وی در میان میگذارد چندین متن رسالهوار در حوزۀ روانکاوی برجا مینهد. این متنها که بین سالهای ۱۹۱۳ و ۱۹۳۳ نگارش یافتهاند در نثری به روی هم فشرده و پیچیده و همزمان زیبا و هنرمندانه نگاشته شدهاند. از آن جملهاند: «از نخستین آیین» (۱۹۱۳)، «از سنخ زن» (۱۹۱۴)، «روانجنسیت» (۱۹۱۷)، «خودشیفتگی همچون مسیر دوگانه» (۱۹۲۱)، و «همیشه حق با بیماری بوده است» (۱۹۳۳). در بین نکات روانشناختی موجود در این متنها مواردی هست که با مفاهیم پایهای روانکاوی (آنگونه که فروید و همکارانش تعریف و مشخص کردهاند) همخوانی ندارند. پیدا است که این ناهمخوانی بهمعنای بدفهمی نظریۀ روانکاوی و مفاهیم پایهای آن نیست، بلکه گویای ابتکارات ذهنی و فکری یک بانوی کنجکاو و دگرگونهاندیش است، بانویی که درعین پایبندی خویش به نظام و نظریۀ کلی روانکاوی، برای استقلال فکری و علمی که شرط اساسی در ابتکار و نوآوری است بیشترین اهمیت را قایل است.
۱. یکی از نظریات ابتکاری سالومه مربوط به فرایند «والاگرایی» (Sublimierung, Sublimation یا تصعید و تلطیف خواستها و سائقههای خام و سرکش) میشود. میدانیم از دید فروید این فرایند به معنای چشمپوشی از تمایلات جنسی و یا پرخاشجویانه، دوریجویی از مقاصد سرراست آنها (تن سپردن به این تمایلات و ارضای شتابزدۀ آنها)، و پذیراشدن کمالگرایی و آمال و اهداف برتر است (مانند امور دانشورانه، خلاقیت ادبی و هنری، فعالیتهای بشردوستانه...). ولی سالومه میاندیشد که در فرایند والاگرایی نه با ازمیان رفتن سائقههای شهوانی بلکه تنها با «جابهجایی» (Verschiebung) آنها و نقل مکان اهدافشان سر و کار داریم. میگوید جابهجایی در اینجا بیگمان سرچشمۀ نوجویی و نوآوری است ولی در دل آن و دستآوردهایش چیزی از خواستها و انگیزههای هوسانگیز و جنسی همچنان پایدار میماند. پس فرایند والاگرایی یا تصعید گویای یک فاصلهجویی قطعی و همیشگی از نیروهای غریزی و سرکش ناخودآگاه نیست. به همینگونه سالومه معتقد به وجود یکگونه «انحراف روانی» در فرایند والاگرایی است. روشن است که این «انحراف» منتفیکنندۀ نظریۀ والاگرایی و کمالگرایی مورد نظر فروید است. سرگذشت برخی شخصیتهای هنری بسیار فعال و درخشان و محتوای عاطفی آثارشان بر این دسته از آرای سالومه صحه میگذارد. چنان که شخصیت و آثار نقاش نامآوری چون سالوادور دلی را میتوان نمایانگر چیزی از «جابهجایی» و «انحراف» مورد نظر سالومه دانست، خاصه که در دنیای خصوصی او با همگرایی و درآمیختگی جنون و هنر روبرو میشویم. جنبههای نامتعادل و پریشان شخصیت این هنرمند، بهویژه توهمزدگی و همچنین خودبزرگپنداری بیکرانۀ او، بر کارشناسان آثار و شخصیت و منش او پوشیده نبوده و نیست. خود او در دفتر خاطراتش به همجنسبازیهای محرمانۀ شگفت و نابهنجار خویش معترف است. این همجنسبازیها، بنابر افشاگری خود او، آمیخته به ترس و دلهره شدید و احساس ناتوانی جنسی بهویژه در معاشرت با زنان و ترس واهمه از آنان است.[14] هم او از وجود توهمات جنونآمیز توأم با تمایلات کژراه و ویرانگر در خویش بیپرده سخن میگوید، مانند توهم «آدمخواری» (Cannibalism)، توهمی که در ذهن و خیال آشفتۀ او به صورت تصور جویدن همسر و همخوابهاش و یا بلعیدن شخص تنفرانگیزی چون هیتلر درمیآید.[15] خودنمایی اشکال فرومایۀ جنسیت در «فرآوردههای هنری» تصویرگران «پسنوگرا» (پست مدرن) مانند اندی وارهُل مورد دیگری است که تا حدودی تأییدکننده حقانیت موضع نظری متفاوت سالومه در باب فرایند تصعید و تلطیف و آغار و فرجام این فرایند میتواند باشد.[16]
۲. مورد درخور اعتنای دیگر تعبیری است که سالومه از «خودشیفتگی» (در معنای خویشتندوستی) دارد. او با درنظر آوردن خودشیفتگی «همچون مسیر دوگانه» از یک سو به مایهگذاری عاطفی فرد در «من» خویش میاندیشد، و این نظری است که با نظریه فروید در همین مورد مطابقت دارد، ولی از دیگرسو معتقد به واگشت فرد خودشیفته به همآمیزی التذاذآمیز انسان و کیهان یا بازگشت به «خود» کیهانی است.[17] پیداست که نظر استعلایی و عرفانیوار اخیر از دید و تفکر متافیزیکگریز پدر روانکاوی فراوان فاصله میگیرد.
۳. سومین مورد قابل ذکر مربوط به موضعگیری آندرئاس سالومه در برابر روانشناسی جنسیت زن و امر زنانگی به روایت فروید است. او نظریۀ «کمداشت عاطفی» زن را برنمیتابد (کمداشتی که از دید فروید هم «سستی ابرمن زن» را به دنبال میآورد، و هم «عقده خودکوچکشماری» او را)، و درعوض بر نقش سازندۀ زن در اعتلای جایگاه انسانی مرد تأکید میورزد و حتا وجود زن را یک «واسطه» در تجربه وحدتجویانه انسان و کیهان به شمار میآورد. او در تأیید این نظر ازجمله از حضرت مریم به مثابۀ کهنالگوی زنانه آرمانی یاد میکند. «والاترین تصویر زن تصویر مادر و کودک (مریم و مسیح کودک) نیست، بلکه آن مادر حاضر در پای صلیب است، مادری که پسر خویش را قربانی رسالت آن پسر، قربانی دنیا، و قربانی مرگ میکند.»[18] بنابراین زن ظرفیت و توانایی خوشکام بودن را دارد. خویشتندوستی او نیز در نهایت رستگاریبخش بشریت است، زیرا یگانگی انسان و کیهان را موجب میشود. بدینسان آندرئاس سالومه خودشیفتگی را به جلوۀ خاصی از امر زنانگی و قدرت زنانه پیوند میزند و حتا این صورت از خویشتندوستی را جلوۀ کاملی از موجودیت زنانۀ راستین و معنویتبخشیِ این موجودیت به شمار میآورد. باری، همه چیز در کلام و نوشتار آندرئاس سالومه حکایت از این دارد که او در اندیشۀ ارتقادادن هستی زن و حیث زنانه به مرتبهای برتر و آرمانی است.
گفتنی است که درنگ ویژۀ اندرئاس سالومه در فرایند خودشیفتگی و نحوۀ برداشت او از روانشناسی زنانگی، با وجود جنبههای متافیزیکی، عرفانیوار، و روانکاویگریزی که از خود نشان میدهد، زمینه و انگیزهای فراهم میآورد تا این که فروید دو گفتار تحلیلی پایهای یکی در ۱۹۱۴ زیر عنوان «درآمدی بر خودشیفتگی» و دیگر در ۱۹۳۱ با عنوان «جنسیت زنانه» بپردازد، و این خود از حداقل تأثیر سازندهای نشان دارد که آن بانوی پرشور و متفاوتاندیش در بارورگردانیدن روانکاوی نظری داشته است.
از مجموعه نکاتی که در بالا برشمردیم چنین برمیآید که آنچه فروید را شیفته و فریفتۀ شخصیت آندرئاس سالومه کرده بوده است درجۀ بالای هوشمندی و باریکبینی، وسعت دانش فلسفی و ادبی و هنری، نکتهسنجی در زمینۀ شماری از موضوعات مورد درنگ و بررسی روانکاوی، و همچنین بیپروایی در ابراز نظرهای متفاوت بوده است. مورد حتا مهمتر دیگری که احترام فروید را نسبت به این زن برانگیخته است نکات بکر و باریکی است که او سالها پیش از آشنایی با دبستان روانکاوی ولی در پرتو تیزهوشی شخص خویش دربارۀ عشق (یا «اروس»)، چگونگی تصویر پدر و جایگاه عاطفی او در دنیای کودک، جنسیت زنانه، و حالت خودشفیتگی و غیره بیان داشته بوده است. نکتهگوییهای حتا آمیخته به خردهگیری سالومه، که پارهای از مفاهیم اصولی نظام روانکاوی را زیر پرسش میبرند (مانند آرایی که او دربارۀ فرایند «تصعید» یا «تلطیف»، «خودشیفتگی»، و امر «زنانگی» ابراز داشته است)، نه تنها بنیانگذار روانکاوی را نرنجانیدهاند که برعکس به ابراز احترام او نسبت به این بزرگبانو و بیپروایی فکری و قلمی وی افزودهاند. فروید در نامهای که در ۲۵ ماه می۱۹۱۶ به سالومه مینویسد، وی را یک بانوی «کاملاً فهیم» مینامد و اشراف و احاطهاش را بر دانش روانکاوی میستاید.[19] و باز در پاسخ به نامهای از او که در ۳۰ ژوئیه همان سال برایش میفرستد «هنر»ش را در دورپروازی فکری و علمی و هوشمندیش را در بارورگردانی و جمع و جورسازی آرای روانشناسانۀ پراکنده میستاید:
«هربار که یکی از نامههای به جا و شایستۀ شما را میخوانم شگفتزده میشوم، شگفتزده از هنر شما برای فراتر رفتن از هرآنچه که تا کنون گفته شده است، و برای کامل کردن و همسو نمودن همه چیز...»[20]
فروید همزمان چندین درمانجو را که خواستار برونرفت از نابسامانیهای روانیاند به آندرئاس سالومه میسپرد و در درمان ِ اختلالات روانی حاد و دشوار این درمانجویان رهنمونهایی به او میدهد. او سرانجام، به مناسبت درگذشت سالومه در پنجم فوریه ۱۹۳۷، ضمن گرامیداشت او از باورترشدن دانش روانکاوی در پرتو کوشندگی دانشورانۀ وی سخن میگوید، و نیز حضور چن دینسالۀ او را در گروه روانکاوان دلیلی بر شایستگی دبستان روانکاوی و اعتبار موجودیت آن به حساب میآورد.
«... بیست و پنج سال پایانی زندگانی این بانوی ممتاز به روانکاوی گره خورده بوده است. او روانکاوی را در عمل بهکار بسته و با آثار نوشتاری خویش سهم علمی کاملاً ارزشمندی در باروری آن داشته است. مبالغهآمیز نخواهد بود اگر بگویم که پیوستن او به صف همکاران و همراهان همسنگرمان برای همۀ ما یک افتخار بوده است، و درعین حال ما این پیوستگی را بیمهکنندۀ بیشتر حقانیت نظریۀ روانکاوی دانستهایم.»[21]
یادداشتها و مرجعها
[1]. Freud, S. & Bruer, Joseph (1895-6), Studien über Hysterie.
[2] . کتاب مطالعات دربارۀ هیستری متضمن سرگذشت خصوصی و رواندرمانه پنج زن درمانجو است. از این زنان با نام مستعار یاد شده است. آنان عبارتند از: ۱. «آنا اُ» (Anna O.). ۲. امی فون ان (Emmy von N.). ۳. لوسی آر (Lucy R.). ۴. کاتارینا (katharina). ۵. الیزابت فون آر (Elisabeth von R.). بجز مورد سوم که هویت او بر ما معلوم نیست، نام واقعی چهار تن دیگر چنین است: دوشیزه برتا پاپنهایم (Bertha Pappenheim)، خانم فانی موسر (Fanny Moser)، خانم اورلیا کرونیش (Aurelia Kronich)، دوشیزه ایلونا ویس (Ilona Weiss).
[3]. Roudinesco, Élisabeth (1997). “Les premières femmes psychanalystes”, in revue Mil neuf cent”, n°16, 1998, pp. 27-41.
این مقاله (”نخستین زنان روانکاو“) صورت بازخوانی شدۀ یک سخنرانی است که روانکاو معاصر و کارشناس تاریخ روانکاوی، خانم الیزابت رودینسکو، در ۱۳ اکتبر ۱۹۹۷ در دانشگاه کلمبیا (آمریکا) ایراد کرده است.
[4]. Complete Psychological Works of Sigmund Freud, ed. and trans. by J. Strachey in collaboration with A. Freud, assisted A. Strachey and A. Tyson, Standard Edition, London: Hogarth Press and the Institute of Psycho-analysis, 1953-74, 24 Vols.
[5]. Cf. Freud, S., “La féminité”, in Freud, S. (1915-17), Nouvelles conférences d’introduction à la psychanalyse, trad. par R.-M. Zeitlin, Paris, Gallimard, 1984, XXXIII° Conférance.
[6]. Andreas-Salomé, Lou (1927), “Le 6 Mai 1926 : Soixante-dixième anniversaire de Freud”, in L’amour du narcissisme (Textes psychanalytiques), trad. par I. Hildenbrand, Paris, Gallimard, 1980, p. 179.
[7]. Ibid., meme page.
[8]. Freud, S. & Andreas-Salomé, Lou (1912-36), Letters, New York, Norton, 1985 (Letter from Lou Andreas-Salomé to Freud, January 4, 1930).
[9]. برای نگاهی براین موارد، علاوه بر آثار آندرئاس سالومه و نامههای او به فروید (مرجع یادشده در بالا) بنگرید به این مرجع سودمند:
Livingstone, Angela (1984). Lou Andreas Salomé : Her life and work. London: Gordon Fraser, 1984.
[10]. Assoun, Paul-Laurent (1980), Freud et Nietzsche, Paris, P.U.F., coll. Quadrige, p. 23.
[11]. Ibid., pp. 48 sq & 52 sq.
[12]. Ibid., p. 24.
[13]. Cf. ibid., pp. 76 - 77.
[14]. Cf. Dali, Salvador (1919-20), Journal d'un Génie , Paris, Gallimard, coll. L'imaginaire, 1994.
[15]. در اینباره بنگرید به : شریعت کاشانی، علی (۱۳۹۲)، روانکاوی و ادبیات و هنر، از فروید تا ژاک دریدا، تهران، نشر نظر، بخش نخست، فصل چهارم، بند ۶ (هنرمند و بیمار روانی ـ عصبی).
[16]. بنگرید به همان، بخش ششم، فصل دوم، بند ۴.
[17]. Cf. Anderas-Salomé, Lou (1921), “Le narcissisme comme double derection”, in L’amour du narcissisme, op. cit., p. 133 sq.
[18]. Anderas-Salomé, L. (1914), “Du type féminin”, in ibid., p. 86.
[19]. Freud, S. & Andreas-Salomé, Lou (1912-36), Letters, op. cit. (Letter from Freud to Lou Andreas-Salomé, May 25, 1926).
[20]. Ibid. (Letter from Freud to Salomé, July 30, 1915).
[21]. Freud, S. 1937), “Lou Andreas-Salomé”, in Complete Psychological Works of Sigmund Freud, op. cit., Vol. XXIII, pp. 297-298.
از همین نویسنده
- روانکاوی و دزدی: روانآسیبشناسی دزدی و جلوۀ حکومتی و اجتماعی آن در ایران
- ساختار قبیلهای نظام «جمهوری اسلامی» و پیامدهای سیاسی، اجتماعی و مدنی آن
- دو توده و دو روانشناسی تودهای: رویداشتی روانْاجتماعی به خیزش اعتراضی دیماه
- روانکاوی و فاشیسم: از فروید تا اریش فروم
- روانکاوی و «روانشناسی تودهها»: از گوستاو لوبون تا فروید
- روانکاوی و ملیگرایی
- روانکاوی و دهشت افکنی
- روانکاوی و ایدئولوژی: اسلاوُی ژیژک و دیدگاه لاکانی ـ مارکسیستی او
- زن و زنانگی در روانکاوی ژاک لاکان
- جامعه و پیوندهای اجتماعی در روانکاوی لاکان
نظرها
سالار
استاد دست مریزاد ممنون ودست بوست .پر مایه واثربخش پایدارباشید.