● دیدگاه
حملهی تروریستی؛ اخلاق یا ایدئولوژی؟
امید روشن- وابستگی اذهان عمومی به «تصاویر»، اخلاقی بودنِ عکسالعملها به حمله تروریستی اهواز را با چالشی جدی روبهرو میکند. آیا اگر تصاویری نظیر آنچه منتشر شد در رسانهها نمیآمد، شاهد این حجم از همصدایی برای محکومیت «تروریسم» بودیم؟ اگر عکسی از «طاها اقدامی»، کودکی که در واقعهی اهواز جان باخته، منتشر نمیشد، صداها برای دفاع از «کودکانِ بیپناه» به همین بلندی میبود و گزارهی «کشتنِ کسی که سلاح به دست ندارد» از جانب همگان به همین اندازه به گوش میرسید؟
چه کسی از کشته شدن غیرنظامیان خشنود میشود؟ چه کسی جان سربازان وظیفهای را که به اختیار خود دورهی اجباری را نمیگذرانند، تهدید میکند؟ کودک چهار سالهای که در حملهی تروریستی اهواز جان باخته، چه جرمی داشته؟
در لحظهی ترور، سربازان، فارغ از الگوهای غالب سیاسی-فرهنگی نظام جمهوری اسلامی، به زنان بیحجاب کمک میکنند تا پناه بگیرند. یک سرباز دیگر تنِ زخمی کودکی را در آغوش گرفته و فریاد میزند. فریادها بلند است و بغض، گلوها را فشرده. همه خشمگینند. هر صدایی جز محکومیتِ حمله، با خشونتی کمنظیر مواجه میشود. چه چیزی خون مردم/اهالی فضای مجازی را به جوش آورده است؟ جماعت خشمگین دقیقا چه چیزی را نشانه گرفتهاند؟
هیچ سیاست و منطقی، کشتن نیروهای غیرنظامی را موجه نمیداند. حتی فاشیسم برای پایمال کردن حقوق انسانها و گرفتن جان ایشان، به دنبال توجیهات اخلاقی است. کشتن غیرنظامیان عمیقا غیراخلاقی و غیرقابل دفاع است. بسته به زاویهای که گروهی از اندیشهورزان در نگاهشان به مسئلهی اخلاق دارند، ای بسا هر فرایندی که در آن جان انسانها، اعم از نظامی و غیرنظامی گرفته شود یا به مخاطره بیفتد، غیراخلاقی قلمداد میشود. آیا تصاویری که واقعهی دردناک اهواز را در ۳۱ شهریور نشان میدهند، باور بنیادین مخاطبان را نسبت به مسئلهی اخلاق هدف قرار دادهاند؟ کشته شدن کودکان، پناه دادن به غیر نظامیان، فریاد برآوردن زنان و مردان سالمند، تصویر اجساد کسانی که تنها گناهشان پوشیدنِ جامههای نظامی بوده و نظایر آن.
حتی اگر چنین نبوده باشد و عکسالعمل معترضان خشمگین صرفا از روی شفقت و نتیجهی تحریک احساساتی گذرا بوده باشد، میبایست ریشهی این حجم از تحریکپذیری را با دقت بررسی کرد.
وابستگی اذهان عمومی به «تصاویر»، اخلاقی بودنِ عکسالعملها به حمله تروریستی اهواز را با چالشی جدی روبهرو میکند. آیا اگر تصاویری نظیر آنچه منتشر شد در رسانهها نمیآمد، شاهد این حجم از همصدایی برای محکومیت «تروریسم» بودیم؟ اگر عکسی از «طاها اقدامی»، کودکی که در واقعهی اهواز جان باخته، منتشر نمیشد، صداها برای دفاع از «کودکانِ بیپناه» به همین بلندی میبود و گزارهی «کشتنِ کسی که سلاح به دست ندارد» از جانب همگان به همین اندازه به گوش میرسید؟
واکنشها نسبت به سایر وقایع مشابه، بیانگر پاسخ منفی به سوالات فوق و ای بسا نامعتبر شمردن گزارههای نام برده است. در ادامه به چند نمونه اشاره میشود:
در ماجرای معروف به «قتلهای زنجیرهای» در دهه ۷۰ شمسی، قریب به ۶۰ نویسنده، روشنفکر، دگراندیش و فعال سیاسی و مدنی کشته شدند. از میان آنان که امروز درباره اهواز نوشتند یا دیدند و شنیدند و متاثر شدند، شاید کمتر کسی نام حمید حاجیزاده و فرزند ۹ سالهاش کارون را شنیده باشد یا به یاد بیاورد. او دقیقا ۲۰ سال پیش از وقوع ترور اهواز، شب ۳۱ شهریور، در حالی که پسر خردسالش را در آغوش داشت بر اثر اصابت ۲۷ ضربه چاقو کشته شد. ضاربان به کودک خردسال او نیز رحم نکردند و جان او را نیز با ۱۰ ضربهی چاقو گرفتند.
داریوش و پروانه فروهر، سعید قیدی، فرزینه مقصودلو و خواهرزادهاش شبنم حسینی و ابراهیم زالزاده نیز تنها گروه کوچکی از قربانیان قتلهای زنجیرهای هستند که با ضربات متعدد چاقو کشته شدهاند. در میان سایر قتلها هم شیوههای قرون وسطایی گوناگونی وجود دارد.
اکبر گنجی در کتاب «عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری» با اشاره به نقش «شاهکلید» و در دادگاه به طور علنی به نقش کلیدی علی فلاحیان، وزیر اطلاعات دولت اکبر هاشمیرفسنجانی در این قتلها اشاره میکند.
پررنگترین واکنشها در فضای عمومی اما لزوما نه به قتلها، مقتولین، آمران و قربانیان، بلکه به فیلم بازجویی همسر سعید امامی، فهیمه دری نوگورانی، بازمیگردد. بیشک فضای بازجویی از او بسیار دردناک، غیرانسانی و غیراخلاقی است، اما چرا سبعیت موجود در حدود ۶۰ فقره قتل به همان مقدار در فضای عمومی پررنگ نشده است؟
تصاویر متعددی از بمبگذاری در حرم امام هشتم شیعیان در مشهد در سال ۷۳ منتشر شده است. ای بسا تصاویر و اخبار متعدد دربارهی این اتفاق ناگوار که منجر به کشته شدن ۲۶ «غیرنظامی» شد در نگاه بسیاری از بیطرفان به سازمان مجاهدین خلق که به عنوان متهم ردیف اول حمله معرفی میشد، بیتاثیر نبوده باشد. این «حملهی تروریستی» در عاشورای ۱۳۷۳، در ۳۰ خرداد آن سال روی داده است و دقیقا ۲۸ روز پس از این واقعه، مرکز همیاری یهودیان در بوینس آیرس، پایتخت آرژانتین در یک حملهی تروریستی منهدم شد و در نتیجهی آن، ۸۵ یهودی تبار کشته شدند.
دستگاه قضایی آرژانتین جمهوری اسلامی و حزبالله لبنان را به دست داشتن در این «حملهی تروریستی» متهم کرد و مارس سال ۲۰۰۷ درخواست حکم جلب ۹ نفر از جمله هاشمیرفسنجانی و علیاکبر ولایتی را به پلیس بینالملل ارائه داد.
ممکن است هدف از ترور میکونوس در شهریور سال ۱۳۷۱ تنها دکتر صادق شرفکندی، دبیرکل حزب دموکرات کردستان بوده باشد، اما در پی به رگبار بستن حاضرین در رستوران، دو تن دیگر از اعضای حزب و نوری دهکردی، کارمند صلیب سرخ و فعال در امور پناهندگان ایرانی مقیم آلمان نیز کشته شدند و صاحب رستوران نیز زخمی شد. پلیس آلمان یک ایرانی به نام کاظم دارابی و سه تبعهی لبنان را در رابطه با این «حملهی تروریستی» بازداشت کرد. کاظم دارابی به حبس ابد محکوم شد. او پس از گذراندن بیش از ۱۵ سال زندان، آزاد و از کشور آلمان اخراج شد. در زمان ورود او به ایران در سال ۱۳۸۶ مقامات دولتی در فرودگاه تهران همچون یک قهرمان از او استقبال کردند.
سید موسی صدر که در میان برخی هوادارانش امام موسی صدر خوانده میشود در شهریور ۱۳۵۷ در لیبی ناپدید شد. با وجود اینکه گفته میشود او پس از دیدار با معمر قذافی، رهبر وقت لیبی، در همان زمان به دستور وی کشته شده است، خانواده او سالهاست پیگیر پروندهی شکایت بابت ناپدید شدن او هستند. نام «امام موسی صدر» پس از وقایع انتخابات ۱۳۸۸ بسیاری از جوانان را جذب مجموعهای تحت عنوان «یاران صدر» کرد. به نام امام موسی صدر انجمنهای دیگری از جمله یک انجمن خیریه نیز هماکنون در ایران وجود دارد. کتابهایی دربارهی این شخصیت مذهبی نیز منتشر شده و در اختیار عموم قرار گرفته است.
تنها کمتر از دو سال پس از ناپدید شدن و احتمالا ترور غیرانسانی سید موسی صدر، در ۳۰ مرداد ماه ۱۳۵۹، ۹ نفر از رهبران جامعه بهایی ایران، تحت عنوان «محفل روحانی ملی ایران» در خلال برگزاری جلسهای که در یک خانهی شخصی برگزار میشد، بازداشت و ناپدید شدند. عبدالحسین تسلیمی، هوشنگ محمودی، ابراهیم رحمانی، دکتر حسین نجی، منوچهر قائم مقامی، عطاالله مقربی، یوسف قدیمی، بهیه نادری، دکتر کامبیز صادق زاده، دکتر یوسف عباسیان و دکتر حشمت الله روحانی کسانی هستند که خانوادههایشان سالها از طریق دستگاههای انتظامی و قضایی پیگیر وضعیت ایشان بودهاند اما هیچ پاسخی دریافت نکردهاند.
در دی ماه سال ۱۳۶۰ نیز ۸ تن دیگر از رهبران جامعه بهایی ایران، بازداشت و همگی اعدام شدند. در پی این ترورها نه تنها هیچ بنیاد و خیریهای به اسم هیچکدام از این افراد در ایران تاسیس نشد، بلکه شهروندان بهایی هنوز به صرف بروز اعتقاد یا تمایل به تحصیل، به اتهام تبلیغ مذهبی با برخوردهای سنگین امنیتی مواجهه میشوند.
اقبال مرادی، عضو جمعیت حقوق بشر کردستان، فعال سیاسی و مدنی، چندی پیش در روستایی در اطراف سلیمانیه در کردستان عراق ترور شد.
منابع محلی و جریانهای سیاسی و مدنی، جمهوری اسلامی را به ترور او متهم میکنند. او پیش از مرگ نیز گفته بود از جانب نهادهای امنیتی در ایران به مرگ تهدید شده است. فرزند او زانیار، همراه برادر زادهاش لقمان نیز که پیشتر در سال ۱۳۸۸ بازداشت شده و به اتهام قتل پسر امام جمعه مریوان به اعدام محکوم شده بودند، با وجود تاکید وکلایشان بر فرایند غیرقانونی دادرسی و نقض نص صریح قانون مجازات اسلامی و وجود شواهد موثر، شهریور ماه امسال اعدام شدند.
در روز اعدام لقمان و زانیار مرادی اما سپاه پاسداران، قرارگاه دو حزب کردستان ایران واقع در کردستان عراق را موشکباران کرد. در نتیجه این حمله، علاوه بر کودکان و افراد غیرنظامی زخمی شده، تعدادی از کادرهای سیاسی غیرمسلح این دو حزب نیز جان باختند.
به همه اینها باید ترور/قتل تمرینی هفتگی و گاه روزانه کولبران کرد را هم افزود. سالهاست کولبران کرد، ناشهروندانی که برای از گرسنگی نمردن پا در جاده مرگ میگذارند از سوی ماموران مرزبانی هدف قرار میگیرند و کشته، معلول یا زخمی میشوند. همردههای همان سربازانی که امروز برخی از آنان میکوشیدند مردم را در اهواز از تیررس گلولهها دور کنند مجریان این ترورهای دولتی تقریبا روزانه هستند. قانون ایست و شلیک به پایین کمر و تلاش برای دستگیری پیش از شلیک همه به آسانی زیر پا گذاشته میشود و در جایی که دوربین و فیلم و خبرنگاری در کار نیست، کشتن برای سربازان و کشته شدن برای کولبران «عادی» شده است.
اما چه چیزی ستم رفته بر کسانی را که کمتر دیده میشوند، توجیه میکند؟ اگر دلیل موجهی برای چنین ستمی وجود ندارد، دلیل تفاوت در واکنش به ستم/ترور/قتل/ حمله به غیرنظامیان و نظایر آن چیست؟
برجستهسازی رسانه، عامل تحریک احساسات عمومی
آنچه نتیجهی عکسالعمل به واسطهی برجستهسازی رسانههاست، احتمالا در تحریک احساسات عمومی بیتاثیر نیست. تصاویر چندانی از رهبران جامعهی بهایی در دسترس عموم نیست اما نام، اسم، تصویر و کتب سید موسی صدر که در شرایط نسبتا مشابهی ناپدید شده است در دسترس است و مرتب تکثیر میشود. آیا ناپدید شدن یک شخصیت مذهبی شیعه از ناپدید شدن چند شخصیت مذهبی بهایی دردناکتر است؟ حضور تصویری و رسانهای روحانی شیعه، چه اندازه بر این تفاوت در واکنش تاثیرگذار است؟
تصاویر قربانیان ترورهایی که ایران به اسرائیل نسبت میدهد، کسانی که به نام دانشمندان هستهای شناخته میشوند، امروز به کتابهای درسی دانشآموزان راه یافتهاند. چرا ترور یک شخصیت علمی غیرنظامی بیش از ترور یک شخصیت مدنی غیرنظامی (لقمان مرادی) احساسات عمومی را جریحهدار میکند؟ پاسخ احتمالا اولویت علم بر مدنیت در نگاه عامهی مردم نیست.
فارغ از دستگاه رسمی که مرگ یکی را «شهادت» و مرگ دیگری را «هلاکت» تعبیر و القا میکند، نقش رسانه و به تعبیر کلیتر «تصویر» بر تحریک احساسات و ای بسا جهتدهی به آن غیرقابل چشمپوشی است.
اما عواطفی که مدام در آستانهی تحریک به دست رسانهها و تصاویر هستند، ظرفیتی از آسیبپذیری و شکنندگی را به جان میخرند. مردمی با این حجم از احساسات آمادهی انفجار، نه از رهگذر واقعیت، بلکه به دست رسانههایی که بیشک اهداف غیررمانتیک دیگری را دنبال میکنند، عملا خود را از سوژگی تهی کردهاند.
اخلاق، در کلیترین تعریف ممکن، قائل به مرزهای زمینی یا حقوق بینالمللی و سیاسی درون کشورها نیست. آنچه نوع بشر را متحمل رنج کند، حق حیات و تصمیمگیری را از او بستاند و او را به اجبار در شرایطی ناخواسته قرار دهد، غیراخلاقیست.
دفاع از قربانیان حادثهی تروریستی اهواز از زاویهی اخلاقی، تفاوت چشمگیری با حمله به مسببان آن از نقطه نظر سیاسی دارد. محکوم کردن کسی که سلاح به دست گرفته، بدون در نظر گرفتن کسی که سلاحی در دست او قرار داده و بستری که فضای جنگیدن و کینتوزی را فراهم آورده، از نقطهنظر اخلاقی، بیمعناست. همین رویکرد، بهترین تحلیلهای بنیادی را در مورد سیاستهای ایالات متحده در افغانستان و در آستانهی به وجود آمدن طالبان به دست داده است. آیا میتوان مدعی شد که هر دفاعی که کاملا اخلاقی نباشد، تماما سیاسی است؟
فضای ملتهب احساسی، بهترین مجال برای بهرهگیری ایدئولوژیک است. حمله به براندازان در فضای مجازی، دفاع از تمامیت ارضی، انداختن تمام گناه به دوش طرفداران ایدهی جداییطلبی، متهم کردن فعالان هویتطلب و طرفداران تحصیل به زبان مادری و رها کردن طرف دیگر ماجرا، به تمامی یا حتی کمرنگ پنداشتن او و در این میانه، پیراهن خونین کودکان و غیرنظامیان را برافراشتن، بدون شک واکنشی طبیعی به واقعهی اهواز نیست. این کنشیست آگاهانه که تنها به واسطهی یک موقعیت بالقوه، بالفعل شده است.
بیشک بهرهگیری طرف مقابل این جریان نیز مشمول همین قاعده است.
اخلاق اما اسیر هیچ نگاه سیاسی و ایدئولوژیکی نمیشود. رنج انسان پایانی ندارد. اخلاق تنها بانیان رنج را نکوهش میکند. نگاه اخلاقیِ دقیق به ما میگوید که ما همه مجروحان ترور بزرگتری هستیم. خمپارهای که ترکشهایش از هزار طرف، هزاران نفر را نشانه گرفته و البته به اهدافش اصابت کرده است. هر قدمی جز تلاش برای التیام جراحتهای بیشمار انسان و هر کسی را جز بانی آن انفجار عظیم مقصر دانستن، غیر اخلاقی است.
بانی انفجار بزرگ، جز آن نظم آهنین نیست که نابرابری، تبعیض و رنج را گسترش میدهد و آزادی را محدود میکند.
نظرها
نظری وجود ندارد.