قتلِ امامِ زمان به دستِ منتظراناش در سال ۱۲۶۶ قمری!
محمود صباحی- این مقاله تفسیری است بر رخداد «باب» به عنوان دری به عصر جدید، دری که ملایان و حکومتیان با کشتن «امام زمان» فورا آن را بستند.
امامِ زمانْ باب است!
شیعیان قرنهاست که در انتظارِ موعود به سر میبرند اما او آمد و گفت: هان ای شیعیان من همان موعودی هستم که شما در انتظارش بودید و سپس روحانیون با همدستی حکومت و تودهی مردم او را در سال ۱۲۶۶ قمری (۱۸۵۰ میلادی) در محاکمهای مضحک ــــ همچون دیگر محاکمات مضحکشان ــــ در تبریز به اعدام محکوم کردند. آنان «امامِ زمانِ» خود را کشتند در همان حالی که قرنها منتظرش بودند و همچنان برای آمدن او انتظار میکشند و خود را با صورِ خیالِ نشانههایِ ظهور او سرگرم میکنند.
«راسی راسی مکافاتی»۱ بزرگ هم شد آن زمان که علیمحمد باب ظهور کرد و گفت: من بابام؛ و سپس آشکار کرد که او خودِ امامِ زمان است: امامِ زمان باید عصرِ پیش از خود را پایانیافته اعلام کند تا عصری نوین را طرح بیندازد و بنابراین امامِ زمان نامِ دیگرِ پیامآورِ عصرِ جدید است؛ عصری که او در مقامِ «باب» آن را رخدادپذیر میکند. به زبانِ دیگر، همهیِ این داعیههایِ علیمحمد باب یک داعیه بیشتر نبودند که بنا بر شرایط اجتماعی و سیاسی به نامهایِ متفاوتی نامیده میشدند: اینک زمانهی جدید فرا رسیده است و باید با زمانهیِ کنونی چونان اَستَری که لاشهیِ سنگینِ گذشته را حمل میکند، بدرود بگویید! ــــ اندیشیدن به بابْ اندیشیدن در بابِ «باب»ها و نامهایی است که باب هر زمانه بدانها نامیده میشود: هر زمانه بابی دارد و هر بابْ بابی است که به بابهایِ آینده راه میبَرَد! ـــ این باب هرگز بسته نخواهد شد!
امرِ جدیدْ باب است!
بنیادگرایان ـــ که اصولگرا نیز نامیده میشوند ـــ ذهنِ زمخت و بخیلی دارند و از این رو هر تعبیر یا تفسیری را که از دایرهیِ تنگِ شناختِ آنان فراتر رود، موهوم میپندارند. آنان هر تخیل یا هر ایدهی نوین را درست به همین دلیل که برای آنان ناآشنا و فهمناپذیر مینُماید چونان امری مشکوک و توطئهآمیز مینگرند و آن را پس میزنند و آنگاه که احساس خطر در آنان رو به گسترش گذارد بیرقِ تکفیر را برمیآورند و بدینوسیله مانعی بر سر راه برآمدن و توسع و استقرارِ اجتماعیِ امر نوین ایجاد میکنند. آنان نیروی خشک و خشنیاند که این جهان بیانتها را به جهان متناهی و از پیشساختهی ذهنی و یقینی خود فرو میکاهند و از سر همین خست و تنگچشمیْ چشم دیدنِ هیچ «باب»ی را ندارند که دری به دنیای نو باز میکند. آنان یک پارادخشاند: درست همان چیزی را نابود میکنند که بدان ایمان دارند یا منتظر آمدن آناند. آنان چون یهودیان ترجیح میدهند مسیح موعود تکیده و نحیف خود را سخرهگرانه بر سر صلیب تماشا کنند، یا چون شیعیان خوشتر میدارند امام زمان خود را به جوخهی اعدام بسپرند و از تکههای خون و گوشت او پختارخانههایِ خود را رونق بخشند و نذر و نیاز بپراکنند و غَرِّه باشند که سرانجام از دین پدران و مادران خود به در نشدند! ــــ وه! چه غَرِّگیِ غمافزایی!
داعیه باب است!
آن گاه که روانِ جمعی چنان دچارِ حالتِ غیرِ ارادیِ خودکاری و خوکردگی میشود که به همهی ابعادِ نظمِ موجودْ بیهیچ طرحِ پرسشی آری میگوید، اعتماد به خود را از دست میدهد یا چهبسا از دست داده است. در چنین لمحهای است که ظهور یک مدعی چونان یک شوکِ همگانی ضروری میشود؛ مدعی یا تکانهای که بتواند این اعتماد به خویش را دوباره امکانپذیر کند. به زبان دیگر، باب چونان یک مدعی و شوک تاریخی در آن زمانهای ظهور میکند که روانِ جمعیْ دچارِ فروتنیِ مفرط میشود و این توان را از دست میدهد که برای خود تراز یا ترازویی در نظر آورد: سنجهای که با آن وضعیت و قدرِ زندگیِ خود را بسنجد. بنابر این، از آفرینش به کلی دست میکشد و به سجنِ سنت پناه میبرد تا به آن آسودگی نکبتباری تن بدهد که او را از خود بیگانه و از مسئولیتِ هستیاش مبرّا میکند چرا که سنتْ همهی مسئولیتها را پیشاپیش بر عهده گرفته است. اما یک داعیه ناگهان چون تراکشی همهی این سکوت و سکون سنت را درهم میشکند به ویژه آنجا که چون بازیگرِ رندی صورتکی الاهیاتی بر چهرهاش میزند تا شور و شرری دو چندان در زندگیِ فردی و اجتماعی بیفکند؛ تا این زندگی را از چنبرِ آن تشویش و خمودی و افسردگیای برهاند که آن را در خود فروگرفته است.
اگر قرار باشد که هرگز پُکش و تَراکشی روی ندهد، سکون و رکود و تباهی زندگی فردی و اجتماعی را فراخواهد گرفت و در بدترین وضعیتْ این ایستایی خود را به هیأت فضیلتها و سنتهایِ ازلی و تغییرناپذیر درخواهد آورد و درست همین جاست که مدعی یا بابِ عصرِ جدید باید وارد شود تا این جمودی و خمودیِ خطرناک را پریشان کند.
تصور کنید: اگر علیمحمد باب یا زرینتاج هم به این فروتنی و به این ادب و نزاکت تاریخی تن میدادند و چون دیگرِ مردمِ ایران در برابر علمایِ عصرِ خود آن آموزگاران سنتها و آموزههای فروتنی و فضیلتْ چارزانو مینشستند تا اسائهی ادب نکرده باشند! ــــ ادبْ نگهدارندهیِ یک پایگانِ ناروایِ اجتماعی است که دائمْ امرِ قدیمی را بر امرِ جدید چیره میکند و از ساختِ اجتماعی یک کاستِ طبقاتی برمیآورد و این خلافِ خواستِ باب است.
بیانْ باب است!
شیعیان میگویند امام زمان به گونهای جسمانی به خواست خداوند از نظرها پنهان شده و تنها یک نفر یعنی فرزند امام یازدهم امام زمان است. ـــــ آیا این خود ثابت نمیکند که آنها از سرِ کجسلیقگی مفهومِ امام زمان را از بنیاد بد فهمیدهاند؟ ــــ کجسلیقگی؟ ــــ آه بله بله! منظورم از کجسلیقگی این است که آنها از مفاهیمِ کهن نه برای گرهگشاییهایِ تاریخی و اجتماعیِ خود که برای هرچه سفتتر کردنِ آنها بهره میبرند!
آری! شیعیان مفهومِ امام زمان را کژدیسیدهاند، یا دقیقتر بگویم، آنها قدرت و وسعت «تفسیر» را از دست دادهاند و تقلیلگرا شدهاند و این اگر یک کجسلیقگی نیست، پس چیست؟ ــــ تفسیر باید چنان باشد که از مرز موضوع تفسیرِ خود درگذرد و عهدِ جدید بیافریند آن چنان که باب به توسنِ تفسیرهایش از آستانهیِ کتابِ «قرآن» فراگذشت تا در کتاب «بیان» خود را دریابد.
امام زمان همانگونه که از ناماش برمیآید، امام عصر یا زمانهای خاص است و بنابراین نمیتواند یکبار و برای آخرینبار ظهور کند. این خطایِ همهیِ آن دیندارانی است که دین را به سنت و اخلاق همگانی و به مؤیدِ وضع موجود فرو میکاهند و میخواهند همزمانْ دیندار و سنتگرا و فضیلتمند و منتظر امام زمان باشند اما این همه با هم ناسازگار میآیند چرا که منتظر امام زمان بودن خلافآمدِ تبعیت از اخلاق همگانی و سنتگرایی و فضیلتمندی است و مهمتر از همه، «امامِ زمانها» در کارند نه «امامِ زمان» ــــ «مسیح»ها باید برآیند نه یک مسیح، و هر مسیح یا امام زمان یا بابی نامِ ویژهیِ خود و داعیهیِ تکینِ خود را خواهد داشت اگر که او به راستی «در» یا روزنهای باشد به رویِ زمانهای که زمانهی پیش از خود را فسخ و نسخ میکند.
رخدادْ باب است!
روحانیت در جایگاه یک طبقهیِ اجتماعیِ ذینفع و ذینفوذ باید دربارهیِ امامِ زمان ساکت باشد؛ این طبقه کارش آن است که شاکلهی طبقاتی را حفظ کند و کارویژهاش در تاریخ هیچگاه جز این نبوده است اما امامِ زمان درهمشکنندهیِ این شاکله یا دقیقتر: کاستِ طبقاتی است که روحانیت چونان سگی وفادار با علاعلا و با چنگ و دندان از آن مراقبت میکند. آن باب، آن امام زمان هم در حال گسستن از این طبقه و مزایا و منافعاش بود آن وقت که ساعتها زیر آفتاب مینشست و زیر لب زمزمه میکرد. او میبایستی این رنج گسستن از مزایا و مواهب طبقاتی را تحمل میکرد یعنی او باید خود را به سِحرِ آفتاب از چرک زمانهاش پاک میکرد. او یک رخداد بود و رخداد هرگز تن به قواعد دستور زبان و زمان نمیدهد!
میگویند باب عربی را نادرست مینوشت اما این خود ثابت میکند که او یک باب راستین بوده است چرا که او چونان موسیقیدانی است که تازهترین آهنگها را با نقض قوانین مرسوم و قواعد شناخته شده، مینوازد. او دستور زبان را بر هم میزند تا زبان سلطه را درهم شکند، تا فضایی برای نغمههای نو باز شود: قرآن نیز آمیختهی چنین قاعدهگریزیهایِ دستوری است اما این نافرمانیها و تمردها و چهبسا سهوها و لغزشهای زبانی سپس به رمزهایی تعبیر شدند که باید رمزگشایی شوند یا به رازهایی تعبیر شدند که از توانِ فهمِ آدمی بیروناند!
یکبارِ دیگر:
۱. ظهورِ «باب» یا هر مسیحایِ دگر را باید در مقام یک «رخداد» برسنجید تا ضرورت تاریخی و اجتماعیِ آن به درستی درک شود، وگرنه ظهور او به نمایشی مضحک یا به مجلسی از مجالسِ تعزیه تقلیل خواهد یافت.
۲. ظهور به مثابه یک اظهار ــــ یا ادعا یا مجموعهای از ادعاها ــــ از هر سو که نگریسته شود چون حالتی یا امری یا زبانی یا دانشی معوج و مغلوط به نظر خواهد آمد در همان حالی که این ظهور تنها یک چشماندازِ دگرسان و دگرساز و از اینرو، تنها یک رخداد است ـــــ و رخداد همواره آن چیزی است که هنوز «نیست» اما شوق «هستیدن» دارد: زمانی است هنوز نامده، و زبانی که مُصرانه میل دارد از فرازِ قراردادها و قیدها و قواعدِ عصرِ کنونی برجهد!
- پانویس:
۱- اشارهای است به شعر غیر قابل چاپ از لنگستون هیوز (شاعر و نویسندهی آمریکایی درگذشته در ۱۹۶۷م.) با ترجمهی احمد شاملو: راسی راسی مکافاتیه اگه مسیح برگرده و پوسّش مث ما سیاه باشهها! / خدا میدونه تو ایالات متحد آمریکا / چن تا کلیسا هس که اون/ نتونه توشون نماز بخونه،/ چون سیاها/ هرچی هم که مقدس باشن/ ورودشون به اون کلیساها قدغنه؛/ چون تو اون کلیساها/ عوض مذهب/ نژادو به حساب میارن./ حالا برو سعی کن اینو یه جا به زبون بیاری،/ هیچ بعید نیس بگیرن به چارمیخت بکشن/ عین خود عیسای مسیح!
- از همین نویسنده
- مجموعه مطالب این نویسنده را در اینجا ببینید
نظرها
بی نام
امتیاز ویژه برای بهاییت قائل شدین. باید بگم من در جامعهم و میبینم که این چرندیاتی که تحویل میدین تو مخ کسی نخواهد رفت
روزبه
خواندنی بود. سپاس!
مانا
میشود با کلامی غیر از "امام زمان"، سرنوشت یک ملت یا کشور و یا مردمانی را بهبود بخشید و تغییر داد.
سیمین
زنده یاد هما ناطق در مقالهء "سر آغاز اقتدار اقتصادی و سیاسی ملایان" (نشریهء الفبا, جلد ۲- ۱۳۶۲) اشاره دارد بر ظهور انواع و اقسام "ناجی" ها و "مهدی" ها در ایران نیمه اول سدهء نوزدهم. از خراسان تا آذربایجان تا سبزه وار,... مکتب شیخی و جنبش بابیه نیز حرکت هایی بودند در این مسیر. شاید مهمتر از خود باب, جنبشی باشد که به نام او راه افتاد. این جنبشی بود که در ادامه و تکامل خود بسیار, بسیار فراتر و رادیکال تر به مشکلات ایران آن زمان برخورد کرد. به هر رو دوران جنبش های مذهبی به سر رسیده است, و با هنجارهای امروزی حتا برجسته ترین چهره های بابیه (زرین تاج,...) نیز در اساس بینشی مذهبی و فرقه ای (سکتاریستی) داشته اند. رجوع شود به بررسی تطبیقی آثار قره العین و فروغ فرخزاد توسط خانم حورا یاوری. نتیجه اخلاقی داستان, (به قول فروغ) "نجات دهنده در گور خفته است!"
آزیتا
اینکه نوشتن و انتشار این مقاله شجاعتی بزرگ را می طلبد، فقط با خواندن بعضی نظرات خوانندگان آشکار است. این نظرات پر از کینه و تعصب درباره امری که آن را جز از طریق دشمنانش نمی شناسند، ثابت می کند که تنها در ایران نیست که گفتن این حرفها شجاعت می خواهد، حتی در اروپا هم که باشی و دعوت به شناخت باب کنی، مورد حمله و اتهام و آماج کینه می شوی. همین نظرات منفی این صفحه نشان می دهد که چقدر جا دارد که کسی چون محمود صباحی خطر به جان بخرد و آشکارا بنویسد آنچه به دیده انصاف دیده است. برای او پایداری بر آزادگی و جرأت و شهامت بی نظیرش آرزو می کنم.
مرادی
برای بنده جای تعجب دارد که نویسنده محترمی که مقالات روشنفکرانه غیر مذهبی و دینی دارند (البته برداشت بنده از آنها چنین است) مانند انتقاد از قصاص و اعدام و مسائل تبعیض جنسیتی ...چگونه درباره بابیت مینویسند؟ اگر توضیح و مساعدتی در ارتباط این مباحث و رفع ابهام ارائه شود ممنون خواهم شد...
بهروز ثابت
نشرمقالاتی از این دست را بایستی به آقای صباحی و رادیو زمانه تبریک گفت. باعث تعجب است که برخی آن را امتیاز ویژه برای بهاییت بخوانند. اگر هزاران کیلو کاغذ صرف شود تا در مورد علل انقلاب اسلامی، پیروزی یا شکست انقلاب مشروطه، و یا چالش های روشنفکری دینی نوشته شود حرفی نیست اما دو کلمه جانبدارانه از آئین بهایی مورد سوال و سوءظن قرار میگیرد. در حالیکه تاریخ بهائی برهمه این مباحث تاثیرگذار بوده. تابوی بهایی خیلی شکسته شده ـ با همت فرهیختگان و انصاف مردم ایران. اما اگر بحث بخواهد کمی از مساله حقوق مدنی بهائیان فراتر رود و وارد حوزه دیدگاه ها و جهان بینی این آئین گردد هنوز تابوی بهایی کم و بیش بر قرار است. ازینروست که کار آقای صباحی هم روشنگرانه است هم تابوشکن. آیا وقت آن نرسیده که دیسکورس بیطرفانه بهایی در مورد تعریف دین و نقش معنویت و اخلاق در اصلاحات اجتماعی وارد دیسکورس آینده ایران گردد؟
دوربین
روشنفکری ایران در مواجههی فکری با جنبش باب و بهاء همواره طوری رفتار کرده که گویا بین قبول کامل داعیهی آنها یا انکار کامل و دشمنی و فحش و فضیحت گفتن به آنها باید ضرورتا یکی را برگزیند. چنین رویکردی مانع از برخورد عقلانی و بیطرفانه با عطا و لقای این جنیشها شده است. محمود صباحی استثنای بزرگی بر این قاعدهی دیرینه است و گفتار وزین او شاید راهی باز کند که روشنفکری ایران عاقبت به دور از حب و بغض با واقعیت این جنبشها مواجه شود.
کافر از تهران۱
مقاله ی بسیار جالبی ست. متاسفانه برعکس ادعای «روشنفکران» و اینکه حتا مدعی سکولاریته و لاییسیته هم بشاند اما تا مغز استخوانشان اسلامی و بدتر از آن متشیع هستند. تبلیغات ملایان و آیت الله ها و فتاوی آنها بسیار بر آنها نیز موثر است. اکثریت قاطع آنها اصلا از جنبش بابا و بابیه، بهاالله و بهاییت بیخبرند و حال و حوصله ی خواندن را ندارند. وقت همه کاری را دارند به غیر از خواندن، خصوصا در این مورد. من شخصا انسان بیدین و حتا کافری هستم. اما دست کم فکر میکنم که جنبش باب و بهاء به صورت بسیار نانجیبانه ای مهجور مانده اند. چرا که از یک طرف خود بهاییان آن را با دخالت دادن آن در زندگی خصوصی و شخصی مثلا در حرمت شراب و دوباره پناه بردن به زبان عربی به نوعی در دام همان باید و نباید ملایان افتاده اند. از دیگر سو و چنانکه نویسنده مقاله نیز بدان اشارت کرده این روحانیون و ملاحان و مداحان و مومنین همچون سگها و حتا گرگهای روباه صفت از این مردابگاه متعفن و مغذی نگهبانی می کنند و با لطایف الحیل هر جنبش و جنبنده ای را با چوب تکفیر می رانند و با تحمیقی که از توده ها کرده اند دستشان نیز دراز است و جیبشان فراخ و ژرف! در اینجا لازم میدان خاطره ای را نقل کنم و آن اینکه از انگلیس با دوستی ایرلندی به ایران رفته بودم. در منزل یکی از بزرگان روشنفکری که صاحب چندین کتاب و ترجمه میهمان بودم. در آن شب چند خانم و بسیار آقا آنجا بودند.
کافر از تهران۲
همشان در اروپا درس خوانده بودند. همشان انگلیسی را به خوبی سخن می گفتند. راجع به دکتر شاپور بختیار صحبت شد و کتابی که زیر عنوان یکرنگی نوشته بود و اینکه در جنگ دوم جهانی بر ضد نازیها از یهودیان پشتبانی کرده. دوست ایرلندی من چیزی گفت مینی بر اینکه شماها در زمان جنگ اگر در انگلیس بودید چه میکردید. پاسخ آنها خیره کننده بود: همشان گفتند ما هم بر بازوی خود ستاره داوود می دوختیم و به یهودیان همرزم می شدیم. شب قبلش خبری از قتل و هم اعدام چند بهایی را در شهرهای ایران و خصوصا تهران شنیده بودم. به آنها گفت: دوستان حتما می دانید که چنین ظلمی به هموطنان بهایی میشود خب بفرمایید نه این حکومت کمتر از نازیها فاشیست است و نه بهاییان به شما دورتر از یهودیان هستند. هرگز این جمله ی یکی از روشنفکران مدعی لاییسیته را فراموش نمی کنم که گفت: این فرق میکنه!و دیگران به نوعی همین را گفتند. برای همین این مقاله مهم است. من فکر میکنم این اسلام و تشیع تفکر ما را آخته کرده است. هر قدر هم مدعی باشیم این سم مهلک در کنجی ترین پستوی ذهن ما مثل سرطان ریشه دارد.
داود بهرنگ
(1) با سلام دوستانه محمود مصباحی گرامی می نویسد: ظهور باب رخدادی است که رخ داده است. در بردارندۀ این داعیه است که زمانۀ جدید فرا رسیده است. می توان گفت که هر زمانه بابی دارد و هر باب بابی است که به بابهایِ آینده راه میبَرَد! ـــ این باب هرگز بسته نخواهد شد! [گاه در روند تاریخ] ظهور یک مدعی چونان یک شوکِ همگانی ضروری میشود؛ مدعی یا تکانهای که بتواند اعتماد به خویش را دوباره امکانپذیر کند. به زبان دیگر، باب چونان یک مدعی و شوک تاریخی در زمانهای ظهور میکند که روانِ جمعی [توانمند به در میان نهادن] سنجهای که با آن وضعیت و قدرِ زندگیِ خود را بسنجد [نیست.] آنچه مصباحی عزیز این جا در میان نهاده یک رای و نظر است. من آن را چنان که هست وامی نهم تا در میان بماند. سیمین گوشزدمان می کند که زنده یاد هما ناطق پیش تر در مقاله ای بر ظهور انواع و اقسام “ناجی” ها و “مهدی” ها در ایران نیمه اول سدۀ نوزدهم پرداخته است. من سیمین را خبر می دهم که آنچه خواجه نظام الملک را هزار سال پیش زمین گیر کرد و سرانجام او را از پای در آورد فراوانی "ناجی" و "مهدی" در ایران در روزگار او بود. بر این خبر می افزایم که ما ایرانی ها پرداختن به خودمان را همیشه پشت گوش انداخته ایم. ما چشممان را بر این واقعیت بسته ایم که ما مردم فلات ایران خرافی اندیش ترین مردم همه تاریخ بشریم. هیچ قوم و ملت و مردمی ـ در سراسر تاریخ بشر ـ به قدر مردم ایران خرافی اندیش نبوده و نیست. [ما اما هیچ گاه به چرایی این موضوع نپرداخته ایم.] ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) چنانچه ما نگاهی به سفرنامه های 1600 تا 1700 میلادی بیندازیم آنجا می خوانیم: ایرانی ها مسلمانند. کارهایی می کنند که در دیگر کشورهای اسلامی رایج نیست و گاه خنده دار است. مسلمان ها برای نمونه در هر جای دنیا در عید قربان گوسفند ذبح می کنند ایرانی ها شتر. درمیان مسلمان ها ذبح گوسفند تشریفات ندارد. این کاری است که در بیشتر موارد آشپزها انجام می دهند. ذبح شتر در ایران اما مراسم سه روزۀ بسیار بسیار مفصلی دارد. ایرانیان ـ به مناسبت عید قربان ـ شتر تزئین شده ای را در کوی و برزن سه روز پیاپی می گردانند. این شتر چند نگهبان چماقدار دارد. این نگهبان ها اگر دمی غفلت کنند مردم هجوم می آورند و مشتی از پشم شتر را می کَنَند و با خود می برند. [پیترو دلاواله در سفرنامه اش می نویسد: من سر در نمی آورم. ] دیگران نوشته اند: وقتی در شهری ـ وسط میدانی ـ کسی را حلق آویز می کنند زنان ایرانی به صف می ایستند. آنگاه یکی یکی می روند و از زیر پای جنازه آویخته از دار رد می شوند. آنان به میر غضب هدیه هم می دهند. بر این باورند که این کار شفا بخش نازایی است! آقای بهروز ثابت بر این نظرند که ما بهتر است از مساله حقوق مدنی بهائیان فراتر رویم و وارد حوزه دیدگاه ها و جهان بینی این آئین گردیم. من بر این باورم که ما می بایست به طرح حقوق مدنی و دفاع بی تبعیض از حقوق مدنی همگان بپردازیم و "وارد حوزۀ دیدگاه ها شدن" را به باورمندان دیدگاه ها وانهیم و آزادی بیان را پاس بداریم. ما برای دفاع ازحقوق انسان ها نیاز نداریم که بدانیم دیدگاه و جهان بینی آنان چیست. دیدگاه اگر چنانچه دور از شرارت گفتاری و رفتاری باشد ـ اگر چنانچه زننده و گزندۀ دیگر آدمیان نباشد ـ به حکم ادب ـ سزاوار اعتنا و احترام است. ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) دوربین ابراز علاقه کرده اند که روشنفکر ایرانی به دور از حب و بغض با واقعیت جنبشهایی چون جنبش بابیه مواجه گردد. این گفتار ناقص است. می توان پرسید: که چه بشود؟ یا پرسید: روشنفکر ایرانی با نظر به حل کدام مسئله یا مشکل به یک چنین کاری بپردازد؟ یا گفت: روشنفکر به موضوعی می پردازد که مسئله و یا مشکلی را حل کند یا بار رنجی را از دوش کسی بردارد. دفاع از حقوق بی تبعیض همگان ـ البته از حقوق بابی و بهایی نیز که در ایران آماج تبعیض و رنج و شکنج است ـ هیچ نیاز به این ندارد که بدانیم دیدگاه و جهانبینی بابی و بهایی و غیر آن چیست. این کار را بایست بکنیم؛ چه بدانیم چه ندانیم. ما از اساس امروز را برای آیندگانی می خواهیم که نمی دانیم "دیدگاه و جهانبینی" آنان چیست و یا چه خواهد بود. ما باید بیاموزیم که "انسان را فی نفسه محترم بداریم." [هر رأی و عقیده ای ـ اگر چنانچه شرارتی گفتاری یا رفتاری را متوجه کسی نکند ـ به حکم حق برابری که انسان ها دارند یا بایست داشته باشند ـ موجه است.] با احترام داود بهرنگ
سیامک
مردم نادان و بی گناه که اسیر شیادانی می شوند با عناوین پیغمبر و امام و باب و بها و آخوند و کشیش و.... و آگاهانی که بر این تنور جهالت می دمند با پیچاندن کلمات برای آراستن مفاهیمی مزخرف و کثیف و غیر انسانی .... مورد ظلم واقع شدن آیین یا دینی نافی آن نیست که اعتقادات ظالم و مظلوم هر دو از نوع اشعاری هستند که زمستانها در زیر کرسی خوانده می شد.
امید
برخلاف تصور بسیاری از مردم، آخوندها احمق نیستند. آنها هم می دانند زنها در دوران بارداری به تدریج شکم شان برآمده می شود نه این که تا لحظه زایمان هیچگونه اثری از حالات بارداری در مادر نباشد و در لحظات آخر شکمش همچون بادکنک باد کند و آثار زایمان در او ظاهر شود و نوزادش نه از راه طبیعی بلکه از ران مادر متولد شود! و از این گذشته بعد از تولدش هم به جز چهار شیاد شبیه خودشان هیچکس دیگری او را در این مدت ندیده باشد! اگر آنان چنین مزخرفاتی را با آب و تاب برای مردم می گویند به معنی این نیست که خودشان هم آن را قبول دارند! مهدی موعود افسانه ای است ساخته و پرداخته آخوندها برای چاپیدن مردم و درعین حال ساکت و منتظر نگه داشتن شان، تا این موجود خیالی بیاید و دنیا را برای شان پر از عدل و داد کند! از آنجا که خود آخوندها سازنده چنین دروغی بوده اند بنابراین می دانند که اگر شیادی (مثل علی محمد باب) بیاید و ادعای امام زمان بودن کند دروغگویی بیش نیست و برای قاپیدن مشتریهای شان آمده است بنابراین بهتر است تا مخ مشتریهای شان را نزده است از شرش خلاص شوند! مطمئنا هر فرد دیگری هم که بیاید و ادعای امام زمان بودن کند آخوندها همین کار را با او خواهند کرد چون نیک می دانند که او دروغگویی بیش نیست!
باب و گورونانک از تهران
امام زمان یک سوپرمارکت لفت و لیس است و شاید ذبشود آنرا یک چاه دانست نه فقط چاه سامراء بلکه یک چاه جهالت، شاید هم بشود آنرا یک چاهع نفت نامید! روحانیون و مداحان صاحباناین دکان و این چاه هستند و امام زمان عج خودش یک شخصیت فیکشن و خیالی ست.جالب است که هندوستان هم سیکها امام زمان دارند و آن پیامبر آنها گورونانک است. او با استفاده از اسلام و هندوییسم و حتا رفتن به عربستان و زیارت کعبه آیین سیک را پایه نهاد و بر کاستها و نجس و پاکی انسانها در هندوستان پایان داد. جالب این است که بر عکس جنبش بابا که می توانست در ایران منشاء اثری نیرومند باشد و تصور اینکه اگر جنبش باب پیروز شده به خودی خود جامعه ای بهع مراتب با هنگ تر از آنچه داریم را رسم می کند، آری جنبش گورونانک منشاء اثری مهم در تاریخ هند شد. اما در ایران وضع این چنین نشد. بابیان و سپس بهاییان با تکفیر آنها و با نجس خواندنشان و با تحریک مردمان نادان مه در کشور ما کم نیستند به صبعانه ترین وجه شمع آجین شدند مثله شدند سربریده شدند، به قتل رسیدند و می رسند و خواهند رسید. این خوی دین و دینداری اسلامی و تشیعی ست که تو سط صاحبان این سوپرمارکت و این چاه جنون یعنی ملایان و آیت الله ها و مداحان با خدعه و نیرنگ در جامعه دمیده می شود. در اینجا لازم میدان از این سایت گله کنم. چرا که من پریزور یک نظر بسیار بلند نوشته بودم و در این صفحه گذاشتم بی آنکه به من اشاره شود که نوشته ام بسیار طولانی ست فکر کردم نظرم فرستاده شده. در هر حال ما با بسیاری مشکلات امنیتی و سانسور فیلترشکن نظری می فرستیم و بعد بدون اینکه بفهمیم بدستتان رسیده یا نه از آن می گذریم. کاری بکنید. دست کم در مورد مقالاتی مهمی چون این مقاله حدود را بردارید و یا اضافه کنید و یا دستکاهتان بگوید که این نظر طولانی ست. باب حیف شد، و اما من بابی هستم و نه بهایی اما برای جامعه ی مداح زده و شیعه زده و بیمار ما بسیار مفید بوده بود!
فردوسى
ببخشيد ادرسم رو اشتباهى dastangooنوشته بودم پوزش ميطلبم
اسلام شناس بیدین از قم
من پاسخ جناب مرادی بدهم. جناب اگر مثلا بنده کافر در مورد نمهر نماز بنویسم اصلا از کفر من کم نمی کند. می توان در مورد قرآن و نهج البلاغه هم بنویسم. مار نویسنده مقاله تخقیق است و کاوش است. نظر میدهد. نظرش می تواند در عین بیدینی در مورد یک دین هم باشد. اگر بشود این دین شنیع اسلامی و شیعی را به نحوی منحل کرد کاری بزرگ انجام شده. ساييدن و سوخهان کشیدن بر پایه های این دین از هر راهی ممکن است. گویی انسان نیاز دارد به چیزی ایمان داشته باشد. حالا اگر بشود این ایمان را جابجا کرد شاید بشود آنرا از این دستور العنمل قتل و جنایت که نامش قرآن است دور شد.
فردوسی
1-اينكه باب پايان يك جريان طولانى تاريخى را وسراغاز جريانى ديگر را اعلان كرد وانرا به كرسى نشاند به هيچ عنوان شكى در ان نيست .بر اين سخن بسيارى از نويسندگان چپ روسى مانند ايوانوف وكوزنتسواو پتروشفسكى و... چپ هاى ايرانى مانند احسان طبرى وباقر مومنى و بسيارى از شرق شناسان ونويسندگان معروف غربى مانند ادوارد براون ونيكلا ى فرانسوى بران شهادت داده اند.به قول خانم ن.كوزنتسوانويسنده كمونيست شوروى سابق در كتاب (اوضاع سياسى واقتصادى-اجتماعى ايران در پايان سده هجدهم تا نيمه نخست سده نوزدهم ميلادى)اثر ن.ا.كوزنتسوا نويسنده كمونيست شوروى سابق كه مينويسد:"اقدامات بابيان ،بويژه همچون نخستين اقدامات ضد فءودالى در سپيده دمان پيدايش سرمايه دارى در ايران وچون طلايه جنبشهاى اجتماعى روزگار نوين ،درتاريخ ايران نقش مثبت خودرا انجام دادند...بابيان ...محافل حاكمه ايران را واداشتند كه نتنهابراى نابودى جسمى بابيان،بلكه براى انجام برخى دگرگونيهانيز دست به تدبير هاءى ببرند(كه راستش اين است، در اغاز موفقيتى هم نداشت)وضرورت نوسازى اقتصاد ، ارتش واداره امور دولت را همچون يكى از وظيفه هاى درجه اول بپذيرند. قيامهاى بابيان تاثيرى بزرگ بر سياست شاه گذاشتند.بابيان حكومت را واداشتند كه در باره اينده ايران ، راههاى رشد پسين ان ودر باره نقش وجاى انسان در جامعه ودر باره ضرورت نوسازى ايدئو لوژي،بينديشند.اخر، پس از قيامهاى بابيان بود كه در كشوربه انواع گوناگون ايدءولوژى ،جريانهاى ايدءولوژيك وبه مساله هاى زندگى معنوى ،توجهى خاص مبذول گرديد.از ميان بابيان بهائيان بيرون امدند،بابيان برخى از اصلاح طلبان مسلمان واز جمله سيد جمال الدين را بيدار كردند، بر روشنفكران ايران وحتى بر روحانيون فربود كه از نيمه دوم سده نوزدهم همچون يكى از ايدءولوگهاى مبارزه با امپرياليسم وافراط وتفريط رژيم شاه به فعاليت اغاز كردند.(اقدامات عليه انحصار تنباكوودر دوره انقلاب مشروطيت ايران)تاثير گذاشتند."(ص١٥٨ )..
فردوسی
۲-والبته بايد توجه كنيم كه مشروطه به شدت متاثر از اقدامات عملى بابيان ومعنوى بهائيان بوده است و اين بابيان بودند كه استارت مشروطه را زدند واز حدود ٦٠شخصيت معروف دوران شروع مشروطه ٥٣نفر انان بابى بودند(كه البته به خاطر فشارهاپنهان زيستى پيشه كرده بودند) اينكه علما انزمان در برخورد با اين پديده با چه واكنش خصمانه اى عمل كردند واكثر روشنفكران ايرانى در برخورد با اين پديده نوظهور با توطعه سكوت كه خانم دلارام مشهودى در كتاب مشهور "رگ تاك "به خوبى انرا منعكس كرده است ،خواستند انرا از ياد ببرند ولى نتوانستند واقاى تورج امينى در مقالات متعدد خود در باره نقش بابيان وبهائيان در انقلاب مشروطيت كج نمائيهاى فريدون ادميت وهما ناطق را رو كرده است ،از حقايق تلخ دوران ١٧٠ ساله اين كشور است كه ديگر نسل جديد بران خط بطلان كشيده است واز عملكرد گذشتگان خويش برائت جسته است . مقاله اقاى صباحى با جسارت نوشته شده است زيرا مانند هميشه با رگه هائى از صلبيت تعصبات برخواهد خورد ولى در پشت اين جسارت نسلى تشنه براى فهم حقايق ،مشوق ومحرك او بوده اند.اينكه دين در اين زمان باز هم ميتواند در حيات اجتماعى ما نقشى بازى كند ويا منجى هاى موعود در زير خاك خفته اند يا نه بحث خوبيست ولى انچه از همه چيز مهمتر است بررسى اثرات دورخداد بزرگ دنياى معاصر ما يعنى دين هاى بابى وبهائى است كه بيطرفانه واز جنبه مصلحت اجتماعى ما بايد انجام گيرد .اينكه با توسل به زير بناى اعتقادى اين دو دين ،تعاليم ودستاوردهاى اجتماعى انها را بررسى نكرده رد كنيم همان راه ١٧٠ساله بى خردانه وبيهوده گذشتگانمانرا پيش ميگيريم .از اين نظر من نقش روشنگر اقاى صباحى را ميستايم
به همه و به جناب فردوسی از تهران
فردوسی نوشته اس در امتداد مقاله ی مصباحی ست. اما تصحیح اینکمه دلارام مشهوری کسی نیست مگر زنده یاد خانم هما ناطق اینک ضروری می نماید. خصوصا که خانم ناطق بعد از به قول فردوسی کج نمایی هایش شاید در بیست و پنج سال آخر عمرش نه نزدیک بین و بود و نه دوربین و نه کج بین بلکه مورخی آزاده شده بود. بابیان به نظر من راه مهمی را پیش پایای کسانی گذاشتند که می خواستند دیندار باشند. من فکر میکنم که جناب باب استعلا ر ا به نوعی خاکی کرد و لاهوت را ناسوتی و این امر بسیار مهمی بود که البته بهاییان از آن فاصله کرفتند و آنرا دوبار به نوعی با شهید بازی و چنانکه کس دیگری هم نظر داده به مثلا حرام کردن شراب مستعرب کردن نوشتار و ادعیه و از این حرفها که به نوعی دوباره درافتادان به همان تشیع است. اهمیت این حرمت و مثلا حرمت سیگار و زبان عربی لطمه ای اساسی بر پیشرفت این ایده زده است. البته بنده نه طرفدار الکلیسم هستم و نه سیگاری. می خواهم بگویم که این کپی کاری از اسلام برای بهاییت زیانآور بوده و هست. چرا که این مسئله یک مسئله ی شخصی ست و اصولا مسئله ای ست مربوط به نظر پزشک و حتا حکومت. مثلا ده سال پیش منم در اروپا بودم ممنوعیت سیگار کشیدن در رستورانها و قهوه خانه از طرف حکومت اعلام شده بود و همه از آن پیروی کردند. یا نوشیدن شراب در ملع علم ممنوع است و همه از آن اطاعت می کنند. البته همیشه متقلبینی هستند که قانون شکنی می کنند. در هر حال به امید اینکه یک باب جدید ظهور کند و از این عربیات و محرمات دست و پا گیر که اصلا نباید به دین و مذهب مربوط باشد زهر زدایی کند و یک خون تازه در کالبد ایرانیانی که دینطلبند بدمد. در هر حال باب و بابیان و بعضی از بهاییان کاری کارستان کرده اند.
سیمین
جناب "فردوسی" از یاد مبرید که این نام "دلارام مشهودى" اسم مستعار خانم هما ناطق بود. و کُل کتاب "رگِ تاگ: گفتاری در بارهء نقش دین در تاریخ اجتماعی ایران" (۱۳۸۱) نیز چیزی نیست جز تشریح گسترده ای تزی که خانم ناطق برای اولین بار در مقالهء "سر آغاز اقتدار اقتصادی و سیاسی ملایان” (نشریهء الفبا, جلد ۲- ۱۳۶۲) مطرح کرده بود. همان مطالبی که شما در اینجا آورده اید. در مصاحبهء ذیل نیز نویسنده به این قضیهء استفاده از نام مستعار اشاره کرده است. گفتگوی بهمن امینی با دلارام مشهوری نويسنده کتاب "رگ تاک" از انتشارات خاوران منتشر در "گویا دات کام"
فرزبن
حرکت تاریخ گویای ازادی تدربجی انسان به واسطه فعلیت تاریخی است . فعلیتی که حاصل چالش گفتمان جدید با گفتمان قدیم است . گفتمان قدیم به جامعه شکل داده و هرگاه گفتمان جدید در قالب و شکل جامعه جا نگیرد به شدید ترین وجهی از سوی ان جامعه پس زده می شود . ایا گفتمان باب برای ازادی زنان ،تعلیم و تربیت عمومی و اجباری و ترک تقالید و رسوم دست و پاگیر و خرافات مذهبی می توانست براحتی در جامعه استقرار یابد ؟ ایا این فعلیت ضروری تاریخی می توانست در جامعه ای متشکل از اکثریتی بی سواد و مذهبی و تحت تسلط شدید. سازمان مستقر دینی به جز در قالب و شکل دیانتی جدید صورت گیرد؟
فرید
ثابت شده که طول عمر انسان بیش از ۲ میلیون سال هست در صورتی که تاریخ پیامبران ۱۰ هزار سال هست، اگر آن خدا دلسوز انسان بود چرا باید ۲ میلیون سال طول میکشید تا راه نجات برای انسان پیدا کند؟ البته اگر ادیان را راه نجات قبول کنیم!
ايرج
نظريات مختلف در مورد مقاله جناب صباحي را با اشتياق خواندم. أنچه كه از نظر دور مانده اينستكه كه جميع اديان سلف هر يك منتظر ناجي و موعود خود هستند. أفراد بسياري در جوامع بهايي از كليه اديان با مطالعه و جستجوي خود ثبوت ادعائ باب و بهاءالله را پذيرفته اند. با مراجعه به كتب اديان قبل و إشارات و مواعيد مذكور در أنها ست كه سبب إيمان أنها گشته و لا غير. از طرفي هدف ديانت بهايي يعني وحدت عالم انساني پديده ايست كه جبر تاريخ چه مردمان در جهت و يا مخالف أن تلاش كنند بثمر خواهد رسيد. ١٧٠ سال قبل تصور و قبول وحدت امري محال و نا شدني بود حال أنكه امروزه وجود ترانسپورت و مخابرات جهان را بسوي چنين هدف متعالي بسيار نزديك نموده و نمونه بارز أن ازدواج ها ي أفراد از نژاد ها و ألوان مختلف است كه دور از تعصب زندگي مشترك دارند. با نظر أنصاف بايد ديد كه باب و بهاءالله جز هدايت مردمان و تحمل بند و زندان و زجر و دادن جان خود چه نفع و ثمري را در اين عالم از براي خود منظور نمودند.
زریر زردرودی
اگر موضوع مهدویت و ظهور منجی، با عقلانیت روشنگری ایرانی سازگار نیست، ـ که نیست ـ آنگاه، موضوع باب را از همین زاویه مطرح کردن، به استهزا کشیدن باب است، نه مهدویت. به گمانم، جناب مصباحی، آگاهانه یا ناآگاهانه، با پرداختن به باب، در سطح الهیات ظهور، کل مسئله را از جدی بودن ساقط ساختهاند. در حالی، میتوان مسئله باب را از دیدگاههای دیگری بررسید و نشان داد چه شرایطی، افرادی چون باب را به همذاتپنداری با سوژه منجی سوق داده است، و از این دیدگاه، بر بنبستهای جامعه در آن دوره، و دورههای مشابه دیگر پرتو افکند.
بابک
قرنها میان و میرن،یک چرا بدون پاسخ من و تو هزار سال بعد،عشق،زندگی تناسخ ...........................
;کاوه آهنگر
شیخیه و بابیت و ازلی گزی آخرین جنبش های قرون وسطی در ایان به منظور لوتری کردن شیعه و نجات شیعه عقب مانده متحجر بودند .ه شکست خوردند. بقول باقر مومونی چراغداری شیخ احمد احسائی به تفنگداری ستارخان مشروطیت را بنیاد نهاد . بابی ها و ازلی ها بودند که ناصر الدینشاه ملعون را با فشنگ میرازای رضای کرمانی ازلی به هلاکت رساندند و ریشه قاجار را در هم سوزاندند. سترخان ، ثقه الاسلام تبریزی - باب- میرزارضای کرمانی همگی فرزندان خلف شیخیه و ازلی ها بوده اند.
نیما بامداد
کمینۀ حسن این جستار جاندار، در هم شکستن تابوی جاودانگی و هستی تاریخی امام زمان است! و خندیدن به ریش "دکترین مهدویت"!!! و این هرگز دستاورد خُردی نست!!! نفی انحصار است و گشودن پنجره های ذهن به تکثّر و چند صدایی... درود بر محمود جان صباحی و اندیشۀ بیدارگر و برنایش...
محسن
این چه خندیدن به ریش مسلک مهدویت هست, که طرف خودش ادعای مهدویت و امام زمانی داره؟ بینش و ذهنیت مذهبی و دینی اشکال اساسی اش اینه که راه حل مشکلات زمینی را در وعده های آسمانی می بیند. تا زمانی که ما ملت یک برش اساسی, قاطع و حسابی با بینش و ذهنیت مذهبی و دینی نداشته باشیم, عاقبت کار ما همینه که هست؛ دو هزار و چندی سال در جا زدن و استمرار بیهودگی.
امید
ممنون محسن عزیز به خاطر کامنتت. من فکر می کنم این "روشنفکران ایرانی" که لااقل از تاریخ معاصر خودمان درس نگرفته اند و می خواهند باز هم صنعت دین و مذهب را در جامعه حفظ کنند یا از قبل آن منافعی دارند یا انتظار دارند در آینده منفعتی ببرند وگرنه دلیلی ندارد کسی که خود را روشنفکر می داند بخواهد استخوان لای زخم بگذارد و از نقد عمیق و ریشه ای دین و مذهب بپرهیزد. اینها باید تکلیف خود را با این مسئله روشن کنند که نقش روشنفکر در جامعه چیست؟ آیا برای خودشان نقش پیشگام و پیشرو قائل اند یا پیرو؟ اگر معتقدند روشنفکر باید پیرو مردم باشد پس دیگر احتیاجی به این تراوشات شبه روشنفکرانه شان نیست، مردم خودشان می دانند چه چیزی درست است و چه چیزی غلط. اگر هم بر این باورند که روشنفکر باید پیشرو و صف شکن باشد پس چرا باز هم سعی می کنند مشتی خرافه و اباطیل را بزک کنند و به مردم بفروشند؟ باید به آنها یادآور شد که ساختن زیباترین اثر هنری از سرگین نیز ذات آن را تغییر نخواهد داد، سرگین، سرگین است!