● دیدگاه
سلطنتطلبی − طرح چند نکته
مهرنوش هاتفی – این نوشته قصد دارد چند نکته در رابطه با گرایش سلطنتطلب مطرح کند و برپایه آن دورنمایی محدود از آینده سیاسی این جریان را به نمایش بگذارد.
پس از رخدادهای دی ماه ایران و مطرح شدن نام بنیانگذار سلسله پهلوی در برخی از شهرهای ایران، سلطنتطلبی به عنوان یک گرایش سیاسی به سپهر سیاست ایران بازگشته است، عمدتاً در خارج از کشور و به مدد رسانههای جریان اصلی. به واسطه تحرک سیاسی این گرایش که گروهها و جمعیتهای معدودی آن را در خارج از کشور نمایندگی میکنند، گفتمان، دورنماها و ایدئولوژی سیاسی آن خود را بیشتر معلوم کرده و از سوی دیگر شکافها و درگیریهای درونی آن نمایان تر از پیش است. نوشته زیر قصد دارد چند نکته در رابطه با این گرایش سیاسی مطرح کند و برپایه آن دورنمایی محدود از آینده سیاسی سلطنتطلبی را به نمایش بگذارد.
شاهزاده بی تاریخ: ازآشویتس تا اوین
با آنکه گروههای طرفدار سلطنت، از عنوان شاهزاده برای رضا پهلوی استفاده میکنند و خود او نیز چنین میکند، اما در نگاه به تاریخ به نوعی موضع میگیرند که گویی ایشان شاهزاده سرزمینی دیگر است، سرزمینی جز ایران. عدم تمایل سلطنتطلبان برای کنکاش تاریخی از این نکته برمی خیزد که تاریخ شاهنشاهی در ایران عموما به استبداد و خودکامگی آمیخته است و سلسله پهلوی نیز در بستن فضای سیاسی، سرکوب خشونت آمیز مخالفان و عدم تقید به اصول مردم سالاری و دمکراسی نه تنها مانند پیشینیان خود بوده، بلکه با توجه به ابزار مدرن و پول نفتی که در اختیار داشته گاه با دیکتاتورهای منطقهای و جهانی نیز در پرکردن زندان از زندانیان عقیدتی و سیاسی رقابت کرده است. شکنجه وحشیانه و سیستماتیک به ترتیب در دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۵۰ نه تنها در گفتار و نوشتار زندانیان بلکه در اسناد بین المللی نیز جایی درخور یافته است.
با این کارنامه سیاه حقوق بشری، میراثدار سلسله پهلوی بسیار سیاستمدارانه رفتار میکند که نگاه به آینده را به جای نقد گذشته لازم میبیند. او به درستی میداند که در قرن بیست و یکم نمیتوان به مخاطبان داخلی و بین المللی ایده یک حکومت خودکامه را فروخت به همین دلیل او حاضر نیست به گذشته نقب بزند و از سویههای استبدادی و خودکامه پدر و پدربزرگش سخن بگوید. او با آنکه خود را شاهزاده میخواند و بر میراث ژنتیک در گفتمان سلطنتطلبی خود انگشت میگذارد، اما حاضر نیست مسئولیت اعمال این سلسله را بپذیرد. او و یارانش همچون تمامی استفادهگران از تاریخ سویههای مطلوب و مناسب (در اینجاتوسعه صنعتی و نظامی و آزادیهای اجتماعی ایران در آن دوران) را برمی گزینند و از سویههای نامطلوب آن (سرکوب سیاسی، فقدان دمکراسی و توسعه ناموزون) دوری میگزینند. البته این حق هر گرایش سیاسی است که سویههای مناسب و همه پسند را برگزیند و آن را به مخاطبان ارائه دهد، اما به شرطی که در صورت وابستگی و یا دلبستگی به یک جریان تاریخی ابتدا آن را نقد کند و به مخاطبان نشان دهد که از سویههای ناپسند و غیردلخواه آن درگذشته و فراتر رفته است. به صورت مصداقی و شفاف نه رضا پهلوی و نه جمعیتهای هوادار سلطنت هرگز نمودهای غیردمکراتیک سلسله پهلوی را نقد نکردهاند.
این رویکرد، یعنی نقد گذشته، یک ضرورت اساسی برای تداوم کار سیاسی است. به خصوص که عملکرد نیروهای دیگر (چپ و ملی) از سوی سلطنتطلبان نقد میشود (که باید هم بشود!). در این راستا، عملکرد نیروهای چپ در دوران پهلوی نه تنها از سوی مخالفان بلکه از سوی خود باورمندان به این اندیشه و همچنین آکادمیسینها مورد نقد و بررسی قرار گرفته، اما از سوی نیروهای سلطنتطلب این رویکرد جدی گرفته نشده است. خطر اصلی امتناع از نقد، امکان بازآرایی گذشته و تکرار آن است. به این معنا که گذشته شکلی متناسب با امروز به خود میگیرد و از آنجا که از سویههای منفی خود پیراسته نشده، هرآینه امکان تکرار به شکلی هولناک را دارد. به خصوص که تجربه استفاده دوباره از "اوین" در همین سرزمین رخ داده است، اما آلمانیها از تکرار آشویتس در امان ماندند.
دایی جان ناپلئون و انقلاب ایران
وقتی مسایل و مشکلات دوران پهلوی نفی شود و به شیوه برنامه "تونل زمان" یک ویترین لوکس و جذاب از آن دوران به نمایش گذاشته شود، اولین و مهمترین نتیجه این است که انقلاب ایران یک انقلاب بی دلیل جلوه خواهد کرد. مگر عقل باور میکند که ملتی "برای مواهب مادی کمتر و آزادی اجتماعی کمتر" انقلاب کند؟
این انگاره که حکومت شاه در مدرن سازی جامعه عجله به خرج داد و جامعه توان جذب آنهمه ترقی و تجدد را نداشت، چه در کارهای آکادمیک (مثل کارهای سعید امیرارجمند و شائول بخاش در رابطه با انقلاب ایران) و چه در پروپاگاندای مستندنگاری شبکه "من و تو" به وضوح قابل رصد کردن است. به خصوص که نتایج انقلاب ایران از نظر توسعه اقتصادی و آزادیهای اجتماعی به درجاتی پایین تر از رژیم پهلوی است و از نظر سرکوب سیاسی به قول یکی از قدیمیترین زندانیان سیاسی ایران "روی سیاه رژیم پیش از خود را سپید کرد!"
وقتی این فکر ترویج شود که در دوران پهلوی دوم هیچ مشکلی وجود نداشته است، توضیح انقلاب ایران نیز وامدار تئوری توطئه میشود و تحلیلهای دایی جان ناپلئونی به میدان میآیند، تحلیلهایی که میتوان از مردم کوچه و بازار نیز شنید و نشان دهنده حضور یک پارانویا و یا بدبینی ماندگار و بیمارگون به مسایل اجتماعی است. افراد مبتلا به آن در پس پشت هر تغییری یک برنامه و دست خارجی میبینند و برای مردم و یا جنبشهای اجتماعی اصالتی قائل نمیشوند. این نکته در رتوریک سلطنتطلبان بسیار نمایان است. اصلیترین استدلال آنها قدرتمند شدن بیش از حد ایران در اواخر دوران پهلوی و احساس خطری بود که "چشم آبیها" از این قدرت داشتند. البته مکاتبات مابین آیت الله خمینی و کارتر، مراوادات انقلابیون مذهبی و سفارت آمریکا و حضور ژنرال هایزر برای جلوگیری از کودتای احتمالی در اواخر دوران پهلوی نیز بخشی از پایههای این استدلال را تشکیل میدهد. به زعم آنها اگر توطئهای در کار نبود، پس چه لزومی داشت که مردم علیه اشتغال کامل، رفاه نسبی و تخمه شکستن در سینمای فیلمفارسی قیام کنند. این انقلاب از نظر آنان هرج و مرجی زاییده تبلیغات رادیو بی بی سی و پروپاگاندای کمونسیت-تروریستهایی چون مجاهدین و فداییان بود وگرنه مردم عادی که داشتند زندگی میکردند و از رفاه و آرامش و سینمای آبگوشتی-گوگوشی لذت میبردند!
ناتوانی از تبیین انقلاب ایران و نادیده گرفتن مشکلاتی که رشد شتابزده نامتوازن و دیکتاتوری فردی در سالهای میانی دهه ۱۳۵۰ به ارمغان آورد و تشدید نابرابریهای اقتصادی- اجتماعی- سیاسی را دامن زد، همواره امکان بازگشت این رویکردها را ممکن میکند.
دیدگاه کارشناسی و دیکتاتوری
در زبان و بیان این جمعیتها مداوما به کار کارشناسی ارجاع میشود و نوید داده میشود که در فردای ایران مشکلاتی چون تورم و کم آبی وجود نخواهد داشت، زیرا کارشناسان واقعی بدون هراس از تطبیق نظراتشان با شرع و دین میتوانند راهکارها را عرضه کرده و آنها را پیاده کنند. این سلطنتطلبان در یک فرایند گزینشی فراموش میکنند که در جریان جهش قیمت نفت شاه اصرار داشت که تغییرات زیادی در برنامه ۵ساله توسعه ایجاد شود و به رغم مخالفتهای کارشناسان برجستهای چون حافظ فرمانفرماییان و مشاوران معتمدی چون اسدلله علم برنامه خود را تصویب و اجرا کرد و سپس با شکست برنامه در سال ۱۳۵۶ از پذیرش مسئولیت شانه خالی کرد و با تغییر دولت تلاش کرد بلاگردانی برای امواج پرقدرت مشکلات بیابد.
در آمریکا که بسیاری از سلطنتطلبان خانه دارند، به رغم مخالفت کارشناسان سطح بالا، ترامپ از پیمان پاریس خارج شد و تغییرات اقلیمی را نادرست خواند. در هند راجیوگاندی و دوران حاکمیت سکولارهای حزب کنگره زنان بسیاری به شیوههای وحشیانه عقیم شدند تا از ازدیاد جمعیت جلوگیری شود و اینکار با همکاری و همراهی پزشکان و نهادهای پزشکی صورت گرفت. در آلمان نازی پزشکان بی دین و یا سکولار که کسی در علم و آگاهی شان شکی نداشت، بی رحمانهترین آزمایشها را بر روی کودکان یهودی انجام میدادند. به همین ترتیب میتوان نمونههای بسیاری از "رویکردهای کارشناسی" نشان داد که به فاجعه ختم شده است.
وعدههای مبهم سلطنتطلبان که کار کارشناسی در آینده سلطنتی ایران مورد توجه قرار میگیرد هم از نظر تاریخی و هم از نظر قیاسی کاملا مورد شک و تردید است. از نظر تاریخی نشان داده شده که دیکتاتوریها (چه سکولار و چه دینی) عموما به کارهای کارشناسیای بها میدهند که خود بپسندند و یا نتیجه دلخواهشان از آنها استخراج شود. از زاویه قیاس نیز میتوان به روشنی دید که کارشناسان سکولار هم میتوانند برای جامعه خود فاجعه بیافرینند. فارغ از دینی یا غیردینی بودن، مهم این است که این کارشناسان در قبال تصمیمات کارشناسی خود تا چه حد پاسخگو هستند و یا اصلا میتوانند در یک حکومت دیکتاتوری پاسخگو و مسئولیت پذیر باشند؟
دخالت خارجی: از فرشگرد تا سوشیانس
اینکه بیانیه تعدادی از افراد خارج نشین که هیچ یک معروفیت چندانی در سپهر سیاسی ایران ندارند و حتی یک زندانی سیاسی خود را وامدار مرام و نظر آنان نمیداند، در رسانههای فارسی زبان خارج از کشور با استقبال و توجه زیادی روبه رو شود، نشان دهنده قدرتی است که در پشت این جمعیت و البته جمعیتهای مشابه وجود دارد. کارشناسان این رسانههای جمعی - که گاه از تمامی رسانههای داخلی پربیننده تر و تأثرگذارترند - به خوبی میتوانند توان بالقوه نیروها را ارزیابی کرده و یا موضع خود را نسبت به قدرت مستقر تصحیح کنند. به همین دلیل توجه به این گروه جدید بی دلیل نیست و رویکرد خود این گروه در بیانیه ابتدایی نیز نشان دهنده خط و ربطهای آشکار است.
اندیشههای باستان گرا در ایران مدرن مرهون و مدیون رژیم پهلوی است که آن را از یک اندیشه حاشیهای بدل به ایدئولوژی رسمی حکومتی کرد که مرکزگرایی و تمرکز قدرت را در دستور کار داشت و از این ایدههای باستانگرا برای توضیح و توجیه رویکرد خود بهره گرفت. حال به نظر میرسد که ایدههای باستانگرا بیشتر مدیون توجه سیاست خارجی قدرت مستقر جهانی، برای جایگزینی یک حکومت دینی مرتجع است. در این بیانیه از اصطلاح "ارتجاع سرخ و سیاه" نامبرده شده و با آن مرزبندی شده است. ارتجاع سیاه اصطلاح مورد علاقه پهلوی دوم پس از اصلاحات ارضی بود که برای اشاره به روحانیون مخالف ترقی و پیشرفت به کار میرفت. اما اینکه صاحبان اندیشههای باستان گرا به اندیشههای سوسیالیستی "ارتجاع سرخ" اطلاق کنند، از طنزهای تاریخ است. با این حال به کار گرفتن اصطلاح "ارتجاع سرخ" واقعیتی نیز در خود پنهان کرده است. واقعیت عریان این است: در حکومت آینده که قرار است با کمک قدرتهای مستقر جهانی تشکیل شود، جایی برای نیروهای چپگرا وجود نخواهد داشت.
با یک مقایسه تاریخی میتوان هوشمندی این جمعیت را با زیرکی آیت الله خمینی در هنگامه تغییرات انقلابی مقایسه کرد. او در حالی که در تعهدی که به حکومت وقت آمریکا داده بود، بقای جریان نفت و سرکوب کمونیستها را نوید میداد، در افواه عمومی و در پیشگاه خبرنگاران بین المللی اظهار میکرد که کمونیستها در بیان عقاید خود آزادند! حال آنکه این جریان جدید بی آنکه هوادارانِ حداقل بالفعل چندانی در ایران داشته باشد، برای چپگرایان خط و نشان میکشد!
به کجا میرویم؟
ناظران به روشنی میبینند که کهنه در حال نزع و فرومردن است اما نو هنوز سطوت و سروری خود را ننمایانده. در این زمانه است که، به قول گرامشی، هیولاها سر برمیکشند.
اقتصاد ایران در یک هرج و مرج آشکار در تناوبی بین کمیابی و نایابی کالاهای اساسی نوسان میکند. مشکلات اقلیمی و محیط زیستی بدل به بحرانهای بنیانکن شدهاند که نه فقط رژیم اسلامی که موجودیتی به نام ایران را به خطر انداختهاند. آسیبهای اجتماعی ریشههای جامعه مدنی را خشکانده است و طبقات فرودست را مدام ناتوانتر و رنجورتر میکند. در پی امواج تورم طبقه متوسط تکیده تر از پیش شده و استراتژیهای فردی همچون مهاجرت، فساد مالی و تنوع طلبی جنسی جای رویکردهای جمعی را گرفته است. پچپچه تفنین و تفرقه در میان نیروهای سیاسی فعال مانع به کارگیری ظرفیتها در راستای تغییر میشود و روشنفکران مردمی و ترقیخواه در غوغای رسانههای جریان اصلی ناپیدایند... همه این اتفاقات ممکن است که راه را برای "سوشیانس"ی بازکند که سوار بر بمب افکنهای قدرتهای جهانی و منطقهای از راه برسد و بی آنکه مجالی به نیروهای مترقی بدهد، آن گونه که در عراق و لیبی و افغانستان دیدیم، "رستاخیز"ی خونین را رقم بزند.
نظرها
bijan
نوشته روشنگری است ولی باید گفت مردمی که به دفعات از سر ناچاری و استیصال در انتخابات شرکت کرده و میان بد وبدتر گزینش کردند وقتی که هیچ آلترناتیو ی نیست چرا از سر درماندگی به یک ناجی و یا سوشیانس متوسل نشوند ؟ حتی اگر بد باشد !؟مگر نه اینکه به باور اکثر مردم این که هست بدتر است !!
رهام
در وصف بدیهای پادشاهی پهلوی کم مطلب نوشته نشده است که همانطور که نویسنده گفت پاسخی نگرفتهاند. اما مشکل دیدگاه چپ هیچ راهکار جایگزینی برای حکومت بعدی ارائه نمیدهد. با وجود انسانیتر بودن اقتصاد سوسیالیست ولی در سیاست کاندیدی ندارند. با حجم عظیم نبایدها بدون پیشنهاد بهتر نمیشود به آینده نگاه طولانی داشت.
احسان
این خانم چپ گرا تکرار مکررات غلط و نادرست میکنند که بدون هیچ تردیدی در ایران و خارج از ایران دیگر خریدار ندارد. ایرانیان خواهان یک حکومت سکولار هستند اول از هر چیز. حال آنکه این حکومت سیاسی سکولار یک آرایش پادشاهی داشته باشد یا جمهوری تصمیمش در دست اکثریت ایرانیان خواهد بود. خانم هاتفی عمداً از واژه «سلطنت طلب» استفاده میکنند گویی که شاهزاده رضا پهلوی قصد دخالت مستقیم در امور اجرايی را خواهند داشت. این موضوع را خود شاهزاده رضا پهلوی حدود چهار دهه است که مرتب تکذیب میکنند ولی چپ گرایان برای عقب نماندن از میدان رقابت های سیاسی این دروغ بزرگ را زیر عناوین مختلف تکرار میکنند و این همان هدفی است که حکومت ج.ا. دارد ولی چپ گرایان عقده ای این زحمت را برای آخوندهاو سپاهیان خونخوار میکشند. صحبت از یک اتحاد است بین میهن پرستان حال از هر سلیقه سیاسی باشند (چپ ٬راست٬ طرفدار پادشاهی٬ جمهوری٬شمالی٬ جنوبی٬ شرقی غربی و و و و) مانند شبکه فرشگرد برای بر اندازی این فرقه ضد ایرانی نه ایجاد تفرقه و اتلاف وقت با تکرار مزخرفات عهد بوق.
Sam an Azad
به عنوان یک استاد دانشگاه در درون ایران و یک محقق تاریخ و علوم سیاسی واقعاً جای تاسف و ناراحتی است خوندن چنین مقاله سخیفی که از جمله اول بنارا برتوهین به شعور و عقل مخاطب قرارمیدهد . همچنین به عنوان یک جمهوریخواه از وجود و حیات چنین چنین تفکرات دگم و عقب افتادهای در بین هم اندیشانم واقعاً خسته ، عصبی و ناراحتم و نمیدانم ، واقعاً نمیدانم چرا نسل پوسیده و عقب افتاده شماها منقرض نمیشه ؟ تا جمهوریخواهان بتوانند مانند کریستال بدرخشند . متحیرم که چگونه ۴۰ سال زندگی در دموکرات ترین کشورهای دنیا نتوانسته پوسته سخت ذهنیت عقب افتاده شمارو بشکنه و یادتون بده که چگونه بریک جامعه پلورال تاثیر بگذارید . حیف که حتی یک مدیای دست چندم مستقل وجود ندارد که بتوان این مقاله پوسیده کسالت آور را در آن به بوته نقد گذاشت تا حداقل بدانید که جمهوریخواهان درون کشور سالهای ساله که از این افکار تولیدی دورمیز کافه ای و بعد از چتول ودکا گذشته اند . به عنوان یک جمهوریخواه بیشترین نقد را به فرشگرد انجام داده ام . حداقل اینکه مردم رو احمق و نفهم و بیشعور و دائی جان ناپلئون خطاب نکرده ام ، نقدم رو کردم و تمام . از افکار فاشیستی و دید خمینی وارتون بگذرید تا در ایران آینده جایی داشته باشید
سیامک اقبالی
وای به حال کشوری که استاد دانشگاهش کسی مثل کامنت گذار بالا باشد. جناب آقای محقق تاریخ! این مقاله میپرسد که چرا سلطنت طلب ها به تاریخ بی توجه هستند و تاریخ شاهنشاهی را نادیده می گیرند. علت خشم شما از این سوال چیست؟ کجای مقاله توهین کرده که شما شروع به توهین کرده اید؟ مدرکتان را از دانشگاه امام صادق گرفته اید؟
ایراندوست
تغییر باید از درون ایران اتفاق افتد ! اگر اتاقهای فکری -امنیتی -ارتشی ایران کمی ارق ملی داشته باشند، همانند اتحاد جماهیر دروغ های بزرگ، شوروی سایق، میتوانند از فرصت بدست آمده از تحریمهای امریکا بهترین استفاده را کرده و سرنگونی رژیم را با هزینه ایی کمتر با حمایت توده های بجان آمده و طبقه متوسط شهری ناراضی به پیش ببرند. به شاهزاده گان در زرورق پیچیده یا فرقه رجویه یا چپ حراف یا نوکران عرب و یهود احتیاجی نیست !
چیاکو
سوال اساسی که پرسیده شده سوالی است که باید جواب آن گفته شود ؟ و سوال مهم دیگر نهاد پادشاهی که نمی خواهد در سیاستی ایران دخالت کند چه دردی از دردهای جامعه ایران را به صرف اینکه وجود دارد میخواهد درمان کند و در واقع کارکرد و اساسی این نهاد پادشاهی چیست و چرا باید وجود داشته باشد؟
کوروش
آن دوران که توده ایها و کمونیستها برای مردم نطق میکردند و نسخه میپیچیدند تمام شده، این دوره با افراد آگاه و باهوش طرف هستین که خودشان میتوانند ساعتها سخنرانی کنند و دیگر هیچ احتیاج به امثال روشنفکر ندارند چون خودشان علم یک پروفسور را دارند، به قول معروف آن ممه را لولو برد
ایرانی
نمونه دیگری از خود-روشنفکر-خوانده های خارج نشین پر مدعای بی عمل .
امید توانا
مطلب منطقی و مستدلی بود. جهت اطلاع نویسنده مطلب اگر که امکان دیدن یاداشت این حقیر را داشته باشند باید عرض کنم: ۱ وقتی یک نظام سیاسی رو به موت است صورت مسئله نه چپ روی و راست روی جوانان و مردم آن کشور در مبارزه خشونت امیز یا غیره است بلکه صورت مسئله آلترناتیو است. ۲ در مطلب شما نیز اشارهای شد یکی از ترفندهای جاعش دمیدن در بوق ناامیدی و نبود الترناتیو و سوریهای شدن و ... است. ۳ ترفند دیگر جاعش ساختن آلترناتیوهای دستساز مانند باوند و مدحی و فرشگرد و پهلوی (بند ۷) ... است. ۴ به تناوب و حین اوج گرفتن اعتراضات یکی از این آلترناییو! های دست ساز سوزانده و وابستگی آنها به جاعش نمایانده میشود تا ناامیدی را در توده مردم تلقین کند. ۵. از طرف دیگر جاعش برای ایز گم کردن در بادکنک آلترناتیوهای قلابی میدهد تا آدرس دشمن اصلی و آلترناتیو واقعی را کسی پیدا نکند و همزمام علیه او به شیطان سازی میپردازد. ۶. برای نمونه در یک فایل صوتی مستدل مهرههای اطلاعاتی جاعش به روشنی اعتراف میکنند که با عرض پوزش افسار گروههای مخالف از جمله پهلوی در دست اطلاعات نظام است.
امید توانا
۷ در یک نمونه از این سنخ هاشم خواستار معلم فعال در داخل کشور افشا کرد که بعد از مراجعات مکرر اطلاعات از وی خواسته شده که حتی برود با پهلوی کار کند و سربازان گمنام! حتی شماره ارتباط با او را هم خواهند داد اما خواستار را از ارتباط با ... بر حذر می دارند. ۸ . بنا به گفته شما نیروی سیاسی و آلترناتیو باید دارای ۱ آلترناتیو و دولت جایگزین باشد ۲ خط و استراتژی تغییر نظامرا داشته باشد۳ پایگاه اجتماعی فارغ از شیطان سازی جاعش داشته باشد۴ زندانیان سیاسی داخل کشور که وابسته این الترناتیو باشد ۵ دشمنی آنها با تمامیت این حکومت محرز باشد ۶ سازماندهی و تشکل داشته باشند۷ سر مشخص سیاسی و با سابقه داشته باشند.۸ .... ۹ که خیلی از این جریانات که در واپسین لحظات مرگ جاعش ادعای الترناتیو میکنند تقریبا هیچکدام از اینها را ندارند. ۱۰ به رقم تمام شراسط فوق تضمین بدهند و برنامه آشکار و علنی داشته باشند که حتی به رغم آلترناتیو بودهو موفقیت در سرنگونی جاعش شاخص را رای آزادانه مردم، نه انگونه که پهلوی میکرد و نه انگونه که جاعش آن را به لجن کشید، بدانند و نوع حکومت و ... را همه را به رای مساوی و مخفی و آزادانه مردم و همه مردم ایران بسپارند و خود نیز تابع آن باشند. با این توصیفات میتوان آدرس آلترناتیو را به راحتی یافت. با تشکر از مطلب مفیدتان . با این که همگروه و هم عقیده شما نیستم ولی نهایت استفاده را از مطلب شما کردم . بدرود
Fsh
شگفتا که چون خمینی خدعه کرد ودر پاریس به دروغ گفت که کمونیستها در ابراز عقیده آزادند از طرف خانم هاتفی زیرک نامیده میشود و اپوزوسیونی که مواضع خود را شفاف و بدون نیرنگ بیان میکند بی تجربه است ! اعدا و ارقام و آمار را هم که منتقد منصف!!! تاریخ ضروری نمیداند و بی مهابا سیاستهای کلان اقتصادی دهه پنجاه ونرخ رشد 30 درصدی کشور را شکست خورده میداند و مقصرش هم شاه دیکتاتور!!! براستی از این مقاله دیکتاتور را برداریم دیگر هیچ تحلیلی باقی میماند؟؟؟ فراموش نکنیم که دروغهای همین ارتجاع سرخ چقدر در پروژه دیکتاتور سازی مفید بود و امروز میدانیم که شبکه جعل و دروغ و رسانه هایی ان زمان چه خدمتی به ارتجاع سیاه کرد... رسانه خوبست اگر بشود با آن گناه سینما رکس را به گردن ساواک انداخت !!!! رسانه بد است اگر خط مشی یک تشکیلات را بیان کند!!