ماروینِ «راهنمای کهکشان»
«سیزیف» کامو در جهان پستمدرن
آرش سرکوهی ــ تناظرِ دور خود چرخیدنِ «ماروین» و «افسانه سیزیف» در رمان «راهنمای کهکشان» نه امری تصادفی که تمهیدی سنجیده و آگاهانه است. رمان پنججلدیِ «راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها»، در نگاه اول رمانی است علمی-تخیلی و طنزآمیز. این رمان از موفقترین رمانهای پستمدرنِ ادبیات انگلیس است و در فرهنگ غربی شهرت فراوانی دارد.
«راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها» رمانِ مطرح داگلاس آدامز، نویسنده بریتانیایی است که در پنج جلد نوشته شده و آرش سرکوهی تاکنون سه جلد از آن ترجمه کرده است. «راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها»، عنوانِ جلد نخست این رمانِ پنججلدی است که سال گذشته در نشر چشمه منتشر شد و «رستوران آخر جهان» نیز جلد دوم این رمان است و هر دو جلدِ این مجموعه در فاصلهای اندک به چاپ دوم رسیدند. اینک، جلد سوم این رمان با عنوانِ «زندگی، جهان و همهچیز» ترجمه شده و در نشر چشمه در دست انتشار است. آرش سرکوهی پیش از این، رمان «مداد نجار» اثر مانوئل ریباس و «سردستهها» اثرِ ماریو بارگاس یوسا را ترجمه و منتشر کرده است. مقاله پیش رو، در آستانه انتشار جلدِ سوم اثر داگلاس آدامز، به جهانِ فکری این نویسنده و نسبتِ رمانش با فلسفه و آثار ادبی مطرح میپردازد و این ایده را طرح میکند که رمانِ آدامز با سیزیفِ کامو و نیز فلسفه اگزیستانسیالیسم نسبتهایی جدی و آگاهانه دارد.
نیزاری مهآلود در سیارهای ناشناخته. روباتی سفیدرنگ در دایرهای با شعاع بسیار کم دور خود میچرخد. یکی از پاهای روبات در نیزار گیر کرده و روبات اسیرشده در نیزار نمیتواند از جای خود حرکت کند.
تشک پرسید: «حالا چرا دور خودت میچرخی؟ اصلا چرا حرکت میکنی؟» ماروین در حالی که دور خودش میچرخید، گفت: «که به خودم ثابت کنم.» تشک گفت: «ثابت شده رفیق. ثابت شده.» ماروین گفت: «فقط یه میلیون سال دیگه. یه میلیون سال ناقابل. بعدش شاید از اون طرف دور خودم بچرخم تا در وضع خودم یه تغییری داده باشم.» تشک در اعماق وجودِ فنری خود دریافت که روبات خیلی دلش میخواهد یکی ازش بپرسد که چند وقت است که دارد بیامید و با ملال دور خودش میچرخد و یک پایش را دنبال خودش میکشد. همین سوال را پرسید. ماروین پاسخ داد: «مدت زیادی نیست. نه. تازه یه میلیون و نیم سال رو رد کردم.»
با خواندن این بخش از کتاب «زندگی، جهان و همهچیز»، جلد سوم رمان «راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها»، اثر داگلاس آدامز، اسطوره یونانی «سیزیف» را بهیاد میآوریم که محکوم است تا ابد تختهسنگی را به بالای کوهی بغلتاند. تختهسنگ در نزدیکی قله فرومیافتد و سیزیف کار خود را از سر میگیرد. تفسیر آلبرت کامو، نویسنده و فیلسوف فرانسوی از این اسطوره نیز در ذهن ما زنده میشود. تناظرِ دور خود چرخیدنِ «ماروین» و «افسانه سیزیف» در رمان «راهنمای کهکشان» نه امری تصادفی که تمهیدی سنجیده و آگاهانه است. رمان پنججلدیِ «راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها»، در نگاه اول رمانی است علمی-تخیلی و طنزآمیز. این رمان از موفقترین رمانهای پستمدرنِ ادبیات انگلیس است و در فرهنگ غربی شهرت فراوانی دارد. یکی از دلایل موفقیت این رمان، مباحث عمیق اجتماعی و فلسفی و پرسشهای وجودی است که با زبانی کنایی و در جامه طنزی متعالی در لایههای عمیقتر این رمان مطرح میشوند.
در مقالهای که با عنوانِ «مضحکه رفتار معقول در دنیای نامعقول» در سال ۱٣۹۴ در «روزنامه شرق» منتشر شد به رد پای نظریات تئودور آدورنو در این رمان اشاره شده است. در این مقاله میکوشم از منظر یکی از مفاهیم مهم فلسفه اگزیستانسیالیستی به این رمان بنگرم.
فلسفه اگزیستانسیالیستی
مبدأ حرکت فلسفه اگزیستانسیالیستی «پرتابشدگی» انسان به زندگی است. عبارتی که مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، نخستینبار آن را بهکار برد۱. انسان ناخواسته به زندگی پرتاب و با پوچی و بیمعنایی آن روبهرو میشود. انسان مدرنی که فلاسفه اگزیستانسیالیست به او اشاره میکنند خود را در دنیایی سحرزداییشده (بهنقل از ماکس وبر) باز مییابد؛ دنیایی که تمام معناهای متافیزیکی از آن گرفته شدهاند، مرجعهای اخلاقی و مذهبی در آن رنگ باخته و توان معنابخشی به زندگی را از دست دادهاند. فیلسوفهای اگزیستانسیالیست، بهویژه سارتر و کامو، این موقعیت را نقطه صفر یا مبدأ حرکت خود قرار داده و اندیشیدن را از این نقطه آغاز میکنند. نزد سارتر انسان محکوم به آزادی است و نزد کامو محکوم به بیمعنایی. در برابر دنیای بیمعنا و بیهدف، در برابر جهانی که بودن و نبودن انسان و بشریت در آن بیاهمیت و تصادفی است، در موقعیت پوچی و عبث و ابزوردبودن زندگی، چه باید کرد و چگونه باید زیست؟
سیزیفِ کامو
کتاب «افسانه سیزیفِ» کامو با این جمله معروف آغاز میشود: «تنها یک مسئله بهواقع جدی فلسفی وجود دارد: خودکشی. تصمیمگیری درباره این پرسش که آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه، پاسخ به پرسش اساسی فلسفه است.»
کامو در مجموعه مقاله افسانه سیزیف واکنشهای گوناگون انسان مدرن و آگاه به پوچی و ابزوردیته زندگی را نسبت به پوچی جهان و زندگی تصویر و تحلیل میکند. نخستین واکنشی که کامو در همان جمله نخست کتاب بدان اشاره میکند، خودکشی است. کامو همچنین واکنشهای دینی، منطقی/علمی و نهیلیستی را به پوچی جهان طرح و تحلیل میکند. کامو با این واکنشها مخالف است و آنها را شکلهای گوناگون فرار از واقعیت پوچی و گریز از ابزوردیته جهان میداند. راهحل کامو را، هرچند کمی مبهم، میتوان در اشاره استعارهای او به افسانه سیزیف و بازخوانی او از این افسانه یافت. خدایان یونانی سیزیف را محکوم کردهاند که تختهسنگی را تا قله کوهی بغلتاند. تختهسنگ اما نزدیک به قله فرو میافتد. سیزیف باید این کار سخت اما بیهوده را تا ابد تکرار کند. «خدایان بهحق اندیشیده بودند که تنبیهی دهشتناکتر و بیرحمانهتر از کار بیهوده و بیهدف نیست.»
کامو اما تحلیل تازهای از افسانه سیزیف ارائه میدهد: سیزیف انسان مدرن است، محکوم به زندگی بیمعنا و پوچ، محکوم به تکرار عملی بیمعنا و عبث. سیزیفِ کامو بر سرنوشت خود، بر پوچی عمل و زندگی خود آگاه است و در برابر آن طغیان میکند. طغیان سیزیفِ کامو اما به سر باززدن از بالابردن سنگ نمیانجامد. سیزیف، همانند انسان مدرن، امکان آن را ندارد تا از موقعیت خود بگریزد. سیزیف میداند که از این پوچی گریزی نیست: نَه انکار آن راه به جایی میبرد نَه پناهبردن به معناهای متافیزیکی و علمی. طغیان سیزیف ادامه کار است. طغیان سیزیف خودآگاهی بیوقفه به پوچی زندگی است: چشمدرچشمشدن با ابزودیته، ایستادن در برابر بیمعنایی، خندیدن در چهره عبثیت و تسلیمنشدن به این پوچی و بیمعنایی. هیچ سرنوشتی نیست که نتوان با تمسخر بر آن غلبه کرد، یا همانگونه که کامو در جمله آخر افسانه سیزیف میگوید: «جدال با قلهها برای انباشتن قلب انسان کافی است. باید سیزیف را خوشبخت تصور کنیم.»
راهنمای کهکشان
پوچی جهان، پرتابشدگی ِ ناخواسته و چگونگی واکنش انسانها به آن، نقطهعطف داستان مجموعه پنججلدی «راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها» نیز هست. در جلد نخستِ این رمان، «آرتور دنت»، قهرمان داستان، پس از نابودی کره زمین به معنای واقعی کلمه به فضا پرتاب میشود و زندگی ناخواسته خود را به عنوان مسافر، اتواستاپزن و ماجراجوی کهکشانی آغاز میکند. آرتور از شروعِ ماجرا علاقهای به این زندگی ندارد و بزرگترین آرزوی او بازگشت به زندگی معمول خود در کره زمین است. آرزویی که آرتور بر ناممکنبودن آن آگاه است.
جهانی که داگلاس آدامز در این رمان ترسیم میکند، جهانی که آرتور ناخواسته بدان پرتاب شده است، جهانی است عبث، پوچ و ابزورد. زندگی در این جهان بیهدف است و بیمعنا. پوچی جهان در تمامی بخشهای این رمان دیده میشود: پوچی جهان این رمان از آنجا آغاز میشود که کره زمین فقط برای بازکردن راه برای احداث یک بزرگ راه ماوراء مکانی نابود میشود و آنجا به اوج میرسد که کتاب، عدد «چهل و دو» را به عنوان پاسخ نهایی به پرسش درباره معنای زندگی، جهان و همه چیز ارائه میدهد. پاسخ داگلاس آدامز به این پوچی چیست؟ در جهان تخیلی آدامز که استعارهای برای دنیای واقعی انسان پستمدرن است، چگونه باید زیست؟ پاسخ آدامز را میتوان در نحوه برخورد شخصیتهای مهم رمان با این جهان جست: آرتور دنت، مرد میانمایه انگلیسی و تازهوارد به زندگی کهکشانی؛ فورد پریفکت، دوست آرتور، اهل سیارهای ناشناخته و گزارشگر میدانی راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها؛ زاپود بیبلبروکس، پسرعموی فورد، رئیسجمهور سابق کهکشان، «ماجراجو، هیپیِ سابق، مرد خوشگذرون (متقلب؟ هی همچین!)، ازخودراضی و خودشیفته» (بهنقل از کتاب)؛ و البته ماروین، روبات مالیخولیایی۲.
فورد و زاپود، برخلاف آرتور، در این جهان بیمعنا متولد شده، از آغاز به پوچی آن آگاهاند و راحتتر و بهتر از آرتور با ابزوردیته ناگزیر جهان کنار میآیند. این دو شخصیت، بهویژه در دو جلد نخست کتاب، در واکنش به پوچی جهان به زندگی نهیلیستی روی آوردهاند، بیهدف و بدون آرمان به دنبال خوشگذرانیاند و سعی میکنند با مشکلات بزرگ زندگی درگیر نشوند. آدامز در این دو شخصیت زندگی پستمدرن را به طنز کشیده و مخالفت خود را با واکنش این دو شخصیت و شیوه زیست آنها پنهان نمیکند. آدامز شخصیتهای رمان خود را دوست دارد و نمیتواند آنها را در پوچی محض رها کند. او در آغاز جلد سومِ رمان، زاپودی را به خواننده نشان میدهد که پس از یافتن کسی که دنیا را اداره میکند، با بیهدفی زندگی خود روبهرو شده و سرگردان است. فورد و زاپود، بهویژه در جلد سوم کتاب، رفتارهای اخلاقی از خود نشان داده و حتی با به خطر انداختن زندگی خود در نجات جهان به آرتور کمک میکنند.
شخصیت اصلی آدامز اما آرتور است: مردی میانسال و میانمایه: یک انگلیسی تمامعیار. آرتور ناخواسته و به تازگی به زندگی کهکشانی وارد شده و نمیتواند با بیمعنایی و پوچی کهکشان مخلوقِ آدامز دستوپنجه نرم کند. او همچنان در این کهکشان به دنبال معنا است، به دنبال پاسخ به چراهای بیشمار، به دنبال «چیزی که بتونه تو این گرداب ناشناختهها بهش آویزون بشه تا غرق نشه.» (بهنقل از کتاب). اما قرار نیست چیزی یا کسی به کمک آرتور بیاید. آرتور، این سمبل انسان پستمدرن و سردرگم، منطقا ابزوردی جهان را قبول کرده اما باور به این پوچی در او درونی نشده است. آرتور قهرمان نیست، سیزیفِ طغیانگر کامو هم نیست. آرتور، انسان پستمدرنی است که نمیخواهد به نیهیلیسم تن دهد اما قدرت و توانایی طغیان کامویی را نیز ندارد.
ماروین، روبات مالیخولیایی، از جذابترین، دلنشینترین و در عین حال تلخترین شخصیتهای رمان «راهنمای کهکشان» است. دانش ماروین چنان گسترده و هوش او چندان زیاد است که دنیا و زندگی برای او ملالآور، خستهکننده و غیرقابلتحملاند و او به افسردگی مبتلا شده است. ماروین بیش از هر موجودی این جهان را میشناسد و به همین دلیل کاملا به پوچی و ابزوردی جهان و زندگی آگاه است و وزن سنگینی را که بهگفته کامو بر دوش انسان ابزورد است، با تمام وجود حس میکند. در یکی از درخشانترین بخشهای کتاب، ماروین در سیارهای ناشناخته زمینگیر میشود. پای او به زمین نیزاری گره خورده و ماروین فقط میتواند در دایرهای با شعاع کم دور خود بچرخد. ماروین در این موقعیت با تشک زندهای روبهرو میشود. موجودی با عقلی محدود و خوشبخت. سمبل انسانی که بر پوچی و ابزوردیته جهان آگاه نیست و به بهای نپذیرفتن و پسزدن این واقعیت تلخ، زندگیای بیدردسر، بیدغدغه، یکنواخت و «خوشبخت» برای خود خریده است. تشک به ماروین افسرده میگوید: «این ناامیدی تو من رو غمگین میکنه. تو باید بیشتر مثل تشکها باشی. زندگی تو مرداب به ما خیلی خوش میگذره. همه چی آرومه. کسی کاری به کارمون نداره. تمام روز فقط میچرخیم و به نَمی که همه جا رو گرفته اهمیت نمیدیم. بعضی از ماها البته کشته میشیم اما چون اسم ِ همهمون «زمه» هیچ وقت نمیفهمیم دقیقا کدوم یکی از ما کشته شده.»
ماروین گرفتار در نیزار میلیونها سال دور خود میگردد «تا فقط به خود ثابت» کند. آنچه ماروین بیوقفه به خود ثابت میکند دقیقا آن چیزی است که کامو از ما میخواهد: ایستادن در برابر جهان ابزورد و پوچ، قبول و درونیکردن این پوچی، فرارنکردن از آن و در آن واحد تسلیمنشدن در برابر آن. از نظر کامو فقط از این راه جانفرسا است که میتوان به ابزوردیته و پوچی جهان پاسخ داد. چرخیدن و حرکت ماروین به دور خود، همانند بالابردن سنگ سیزیف، طغیان علیه پوچی است. طغیانی که نه حماسی، که ملانکولیک است و به همین دلیل در مرتبهای بالاتر حماسی میشود.
دنیای آدامز در رمان «راهنمای کهکشان»، دنیای ابزورد کامو است و شخصیتهای آدامز همه شخصیتهای اگزیستانسیالیستیاند؛ نمایندههای طیفهای مختلف واکنش به پوچی جهان و زندگی. سمپاتی آدامز در پایان همیشه با آرتوری است که اراده یا قدرت طغیان در برابر این پوچی را ندارد، اما بیدلیل نیست که شخصیتی مانند ماروین، سیزیف دنیای پستمدرن، به یکی از محبوبترین شخصیتهای این رمان بدل شده است.
منبع: شرق
لینک در تریبون زمانه
پینوشتها:
۱. در گفتمان فلسفی ایران فلسفه اگزیستانسیالیستی با نام ژان پل سارتر و آلبرت کامو، فلیسوفهای فرانسوی، گره خورده است. اما کامو و بیشتر از او سارتر بسیاری از ایدههای خود را مدیون مارتین هایدگر و کارل یاسپرس، فیلسوفهای آلمانی و سورن کییرکگورِ دانمارکی بودند. در این مقاله به این مباحث نمیپردازم چون هدف توضیح فلسفه اگزیستانسیالیستی نیست.
۲. در رمان دختری اهل کره زمین به نام «تریلیان» نیز هست که برخی مواقع نقش اساسی بازی میکند اما انگار آدامز علاقهای به پروراندن شخصیت او ندارد.
نظرها
منتقد
پرتاب شدگی (حداقل در معنای هایدگری آن) معادل با بی معنایی و پوچی نیست. همین طور اگزیستانسیالیسم و تفکر پست مدرن نیز با پوچی، نیهیلیسم و نظاثیر آن ها، این همان نیستند. حتی در مورد خود کامو نیز نمی توان گفت وی کاملاً و در همه ی دوره های کاری اش پوچ گرا بوده است. به عنوان شاهدی می توان به کتاب طاعون وی و کوشش همه ی مردم در جهت نجات زندگی و شهر اشاره کرد که خود مبارزه ای است در برابر عدم و نیستی(به معنای منفی آن). متاسفانه این ها همه برداشت های کاملا سطحی و غلطی هستند که از دهه های 40 و 50 به علت کمبود منابع در ایران باب شدند ولی امروز که منابع بیشتری در دست است به نظر نمی رسد تکرارشان مناسبتی داشته باشد.
داود بهرنگ
(1) با سلام من از آن جایی که در این نوشته زیاد به فلسفه استناد شده و نیز از این جنبه که موضوع این نوشته ـ از برای ایرانیِ خیام اندیش و صادق هدایت اندیش ـ حساس است بدان می پردازم و می خواهم بگویم که پرسش از هدفمندی جهان یک پرسش فلسفی نیست و نتایج منفی برگرفته از آن جنبۀ "روانشناختی" دارد. من در پرداخت به این موضوع ـ از برای آن که روشن کنم "ریشه روانشناختی" برخی پرسش های "فلسفی" چیست و چگونه شناسایی می شوند ـ به گفتار رایشنباخ و نیز اسپینوزا استناد می کنم. در آغاز این را می گویم که هستی چون بی کران است "غایت" ندارد و هدفمند نیست. می توان گفت که هر چه بی کران است یا بی کران فرض می شود (1) بیرون از قاعدۀ این همان سازی است. (2) هدف ندارد و نمی توان برای آن هدف قائل شد. خدای برخی ادیان نیز بی کران است. در چنین معنایی خدا نیز "غایت" و "هدف" ندارد. بدین لحاظ گزارۀ "خدا جهان را خلق کرد چون که" معنا ندارد. چون که "بیکران" چون که ندارد. این را نیز بایست در نظر داشت که بی کران یکی است. داشتن دو بی کران معنا ندارد. این است که از دل ادبیات عصر روشنگری ـ که غیر دینی است ـ نوعی "الهیات طبیعی" سر برآورده است. علت آن همانا بی کرانگی هستی است. "طبیعت" در ادبیات عصر روشنگری به معنی "هست بی کران" است. از برای توضیح می گویم که دو بی کران نمی توان داشت. ما به فرض هرگز نمی توانیم یک اقیانوس بی کران و یک سرزمین بی کران داشته باشیم. این است که در ادبیات اسپینوزا "خدا" و "هست بی کران" یکی است. ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) اسپینوزا و ریشه روانشناختی غایت گرایی آدمی اسپینوزا در ضمیمۀ خود به بخش اول کتاب "اتیک" می نویسد: آدمی در رفتار خود غایت گرا است و ارزیابی اش مبنی بر خاصیتی است که اشیاء برای او دارند. بدین لحاظ غایت گرایی هستی شناسانه آدمی ناشی از "هم ذات پنداری" و "این همان اندیشی" اوست. آدمی [از گذشتۀ دور] چنین فهمیده که چشم برای دیدن، دندان برای جویدن و گوشت حیوانات و سبزی گیاهان برای خوردن است. در نگاه خود به طبیعت چنین فهمیده که خورشید برای نور دادن و ایجاد گرما است. دریا برای پروراندن ماهی است و ... بنابراین نتیجه گرفته که عالم دارای غایت است و غایتش این است که در خدمت انسان باشد. برخی حتی بر این گمان اند که این جهان را خدا آفریده تا در خدمت انسان باشد و ... یک چنین درکی که آشکارا خرافی است در اذهان آدمیان رسوخ کرده است ... چنین عالمی با چنین انسانی و چنین طبیعتی و چنین خدایی همه یکجا دیوانه به نظر می رسند. اگر مراد از آفرینش عالم خیر و سود آدمی است پس طوفان و زلزله و انواع مرض برای چیست؟ (63) در ادامه می نویسد: برخی کسان حتی به این نتیجه رسیده اند که عالم هستی ناقص است. می گویند اگر چنانچه کامل است پس چرا این همه عناصر فاسد و به درد نخور و شر و گناه در آن است؟ زمینه این گونه پرسش ها را من این جا شرح دادم و گفتم که آدمی گمان می کند که عالم از برای او پدید آمده و حال در شگفت است که چرا برخی چیزها ناقص و بی فایده و ناجور است. کسانی هم می پرسند چرا خداوند آدمی را چنان نیافریده که عقلش بیدار و در همه حال فعال باشد؟ من پاسخی جز این ندارم که بگویم آفرینش فرایند ضرورتی است که ناشی از نهاد هستی است و چنان است که باید باشد و پدید آورنده اش هم هیچ گاه کم و کسر نداشته است! ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) رایشنباخ در بارۀ فلسفه و "ریشۀ روانی برخی پرسش های فلسفی" در مقدمۀ کتاب "پیدایش فلسفۀ علمی" می نویسد: بخش اول این کتاب ناظر به "ریشه های روانی فلسفۀ نظری" یا "انگیزه های برون منطقی" آن است. (مقدمه و نیز گزارۀ آغازین بخش سوم) در ادامه در شرح این معنا که فلسفۀ کلاسیک فلسفه نیست و "شبه تبیین" است می نویسد: اساطیر اقوام و ملل گوناگون دارای اسطوره هایی در بارۀ مبدأ جهان هستی اند. معروفترین آن ـ زاییدۀ تخیل عبرانی ها ـ در کتاب مقدس دیده می شود و تاریخ آن حدود نه سده پیش از میلاد است. (28) عبرانیان بدین گاه در مرحلۀ بدوی زندگانی بوده اند. (29) گفته می شود که جهان را خداوند آفرید. این تبین از نوع تبیین خام و ساده است که خوشایند ذهن یک انسان بدوی یا یک کودک است و پاسخی مبنی بر انسانوار انگاری خداست. مراد آن است که گفته شود: "به سانی که انسان خانه و باغ و راغ می سازد خدا نیز جهان را ساخته است." این یک شبه تبیین است. (28) رایشنباخ در ادامه می نویسد: این که یک چنین تبیینی چندین قرن دوام آورده بیانگر ویژگی روانی آن است. این ویژگی همانا "کشش غریزی ژرف نزد آدمی نسبت به پدر توانمند" است. این جا ـ در این تبیین ـ خداوند آن پدر مهیب توانمندی است که روحش بر فراز آب ها حرکت می کند و جهان را به موجب چند فرمان در وجود می آورد. (29) و باید توجه داشت که فلسفه جدای از منطق و شعر و تبیین عقلانی و خیالپردازی و این همان انگاری است. فلسفه ـ حتی اگر شاهکاری شاعرانه و سرشار از تصاویر تخیل برانگیز هم باشد ـ تا زمانی که "تبیین علمی" نیست فلسفه نیست. (29) آرای فلاسفۀ قدیم یونان هم در باۀ هستی شناختی در همین حد است. آن نیز نتیجۀ تعمیم های ابتدایی از تجارب روز مرۀ بشر و شبه تبیین است. (29) برای مثال آراء ارسطو به معیار دانش عصر خود او نیز "شناخت" و "تبیین" نیست؛ بلکه "تمثیل" است. آمیختن "مشاهده" و "مابعدالطبیعه" خاستگاه "روانی" دارد. (33) دستگاه مُثُل افلاطونی نیز جنبۀ خیال پردازی و تصویر سازی دارد و شبه تبیین است. آنچه که افلاطون نوشته [فلسفه نیست؛ بلکه] در زمرۀ شاهکارهای ادبیات جهان است. سقراط نیز هیچ کم از او ندارد. (46) ادامه در 4
داود بهرنگ
(4) حرف پایانی آیا انسان می تواند در جهانی که غایت ندارد دارای هدف و غایت باشد؟ این یک پرسش دو سویه است. سویه ای از آن روانشناختی است. سویۀ دیگر آن منطقی است. از جنبۀ روانشناختی وقتی ـ در شکل حاد و حیاتی ـ بروز می کند که انسان گرفتار مشکلات ناخواستۀ سرکوبگرانه ای است که برای آن ها راه حل ندارد. از جنبۀ منطقی پاسخش نزد "عقل جمعی" است. مصداق بارز اولی جمهوری اسلامی ایران است که دچار شدگانش در برخی موارد ـ چون خود را تنها و بی کس و بی پناه می یابند ـ راه حل ندارند و حس درماندگی می کنند. [شرممان باد!] نمونۀ "عقل جمعی" را می توان در جوامعی دید که زندگی اجتماعی انسان در آن از کودکستان و تربیت کودکستانی آغاز می شود و زیست اجتماعی انسان در جامعه بر اساس علم و تجربه و بر اساس راه حل جمعی و همگانی است. با احترام داود بهرنگ منابع 1. استناد من به اسپینوزا برگرفته از کتاب "اتیک" اوست که با عنوان "اخلاق" به فارسی ترجمه شده است. [مترجم: دکتر محسن جهانگیری ـ مرکز نشر دانشگاهی ـ چاپ اول 1364 ـ تهران] 2. استناد من به رایشنباخ برگرفته از کتاب "پیدایش فلسفۀ علمی" اوست. عنوان: پیدایش فلسفۀ علمی ـ نویسنده: هانس رایشنباخ ـ مترجم: موسی اکرمی ـ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ـ چاپ اول 1371تهران