● دیدگاه
روزنامهنگاران در زمانهٴ سر به نیست شدن
الیاس خوری – مورد جمال قاشقجی: با شهروندان چنین رفتار میکنند. این است سرنوشت مخالفان و معترضان در این زمانه سیاه.
ناصر السعید را به یاد میآورید؟ این روزنامه نگار مخالف عربستانی در بیروت، در ۱۷ دسامبر ۱۹۷۹، ربوده و به سازمان اطلاعات عربستان تحویل داده شد و این سازمان او را تصفیه کرد. السعید در بیروت و در زمانهی انقلاب فلسطینی ربوده شد و ربودن او چنان رسوایی اخلاقی و سیاسی ای بود که اندیشمند بزرگ عراقی، هادی العلوی را بر آن داشت که این شهر را ترک گوید و هرگز به آنجا بازنگردد. موضوع مبهم بود اما هادی العلوی یقین داشت آنکه دست به ربودن السعید برای سازمان اطلاعات عربستان زده بود یکی از مقامات "فتح" بود به نام "ابوالزعی": کسی در میان مبارزان "فتح" که به چشمی دیگر نگریسته میشد، چرا که مزدور چندین دستگاه اطلاعاتی عرب تلقی میشد. این مسئله باید در سیاق تاریخ شکستها و ننگها ثبت شود و مستند گردد. آن روزها ما در زمانهی دیگری بودیم و از این رو، سازمان اطلاعات عربستان نیاز به انجام عملیات پیچیدهای داشت؛ بدین منظور برای ربودن ناصر السعید دست به دامن تجارب یک میانجی شد. ناصر السعید ناپدید شد و هیچ کس نمیداند او چگونه و کجا اعدام شد؛ هر چند میگویند او را از هواپیمایی بر فراز صحرای ربع الخالی به پایین پرت کردند، والله اعلم.
در جهان عرب از اقیانوس تا خلیج [فارس] با شهروندان چنین رفتار میکنند و این است سرنوشت مخالفان و معترضان در این زمانهی سیاه عربی که امروز در اوج ضد انقلاب است و این ضد انقلاب هم کشورهای عربی را به جهنمی بدل ساخته است.
اما جمال خاشقجی مخالف نظام کشورش نبود؛ پس چرا ناپدید شد؟ این مرد وارد کنسولگری عربستان در استانبول شد و از آن خارج نشد. طبق اطلاعاتی که خبرگزاریهای خارجی درز دادهاند خاشقجی در داخل ساختمانی که به آن وارد شد به قتل رسید. وضع عجیبی است اما دیگر غیرمعمول نیست، چرا که در ترکیهای که مطبوعات بس گرفتار است و روزنامه نگاران و دانشگاهیان به زندان میافتند بازی پیچیدهای میان دستگاههای اطلاعاتی مستبدان در جریان است تا سرنوشت روزنامه نگار عربستانیِ گم شده، کشف و/یا پنهان شود.
آن نقشِ روزنامه نگار یا روشنفکری که به سلطان نصیحت دهد و اندکی اعتراض کند و در روزنامهای آمریکایی بنویسد به پایان رسید؛ صاحب چنین نقشی را به سوی مرگ رهنمون میکنند. راست این است که امروز خودِ روزنامهنگاری عربی ناپدید شده است.
میدانم که پرسشم ساده لوحانه است؛ زمانهی ناپدید شدنِ ویژهی اعراب معیارهای جدید سختگیرانهای برنهاده است. آن نقشِ روزنامه نگار یا روشنفکری که به سلطان نصیحت دهد و اندکی اعتراض کند و در روزنامهای آمریکایی بنویسد به پایان رسید؛ صاحب چنین نقشی را به سوی مرگ رهنمون میکنند. راست این است که امروز خودِ روزنامهنگاری عربی ناپدید شده است. اینکه پترودلار بر ژورنالیزم عربی سلطه یافته و آن را چنان به بازی گیرد که تنها حاشیهی کوچکی برایش باقی گذارد. به قلمهای معترض اجازهی بیان میدهند اما به شرطی که به اقدامات و اعمال خاندانهای حاکم نزدیک نشود – چنین حاشیهای امروز از میان رفته است. در صورتی که سرنوشتِ حداقلی ناپدید شدن و ربوده شدن باشد پس چه بر سر سرنوشت مردمی میآید که همچنان بر حفظ کرامت و حق در زندگی پای میفشارند؟
ای بسا حکایت فرجام کار خاشقجی شایستگی روایت شدن داشته باشد، چرا که پایانی بود با خونِ ریخته. روزنامه نگاریِ لبنانی که نَفَسهای آخرش را میکشد پیشگام مرگ بود. پیشگامان آزادی در لبنان بدل به پیشگامان مرگ شدند؛ فهرست نامهایشان بلند است و به درازا میکشد، از ریاض طه و کامل مروّه تا سلیم اللوزی و جبران توینی. ترور سمیر قصیر، روزنامه نگار و مورخ درخشان، در سال ۲۰۰۵ در بیروت همانا تاج مرگ بود که بر سر مطبوعات لبنان نهاده شد. آدمکشان به ترور روزنامه نگاران بسنده نکردند بلکه لیست بلندی از روشنفکران را نیز بدان افزودند. فردا که تاریخ فرهنگ عربی معاصرمان نوشته میشود مورخان چیزی جز یک تعبیر برای آن نخواهند یافت: فرهنگ سانسور و ممانعت از سویی و فرهنگ زندان و قتل و تبعیدگاهها از سوی دیگر.
آدمکشان به ترور روزنامه نگاران بسنده نکردند بلکه لیست بلندی از روشنفکران را نیز بدان افزودند. فردا که تاریخ فرهنگ عربی معاصرمان نوشته میشود مورخان چیزی جز یک تعبیر برای آن نخواهند یافت: فرهنگ سانسور و ممانعت از سویی و فرهنگ زندان و قتل و تبعیدگاهها از سوی دیگر.
بازگردیم به موضوع ناپدید شدن خاشقجی. به احتمال زیاد دوستان و همکاران او از میان روزنامهنگاران آمریکایی، در کشوری که او اکنون در آن کار میکند، یعنی همینهایی که نقش برجستهای در درخشان جلوه دادن چهرهی "مستبد اصلاح گر" داشتند درخواهند یافت که دیگر در این زمانهی ترامپی دست و پایشان بسته است. در این زمانهی لمپنها و ابلهانی که بر جهان حاکماند، روزنامه نگاری لیبرال آمریکا در معرض حملهی پرخاشگرانهای از سوی رئیس جمهور آمریکاست تا آن را لال و ضعیف کند. خاشقجی تنهاست و کسی را نمییابد که از او دفاع کند، نه در غرب و نه در وطن عربی.
در کشورهای ما که به دست حاکمان ستمگر˚ فلاکت زده شده اند، حاکمانی که برای تداوم بیدادگری شان در جزیرة العرب تا بلاد الشام هر چیزی را دستاویز قرار میدهند، زبان را خوار میدارند و انسان را تحقیر میکنند، گاه به نام اصلاح و گاه به نام مبارزه با تکفیریها، و خون را از یمن تا سوریه مباح میکنند، آری در چنین کشورهایی خاشقجی کسی را که از حق بیان و حیات او دفاع کند نخواهد یافت. دفاع از حق آزادی بیان مرادف دفاع از حیات شده است. کلمه بدل به خطری برای کسی شده است که آن را مینگارد. یا کلمهات یا زندگیات، دیگر مجالی برای زندگی نیست مگر برای آن که لال شده. از این روست که مدافعان ستمگران جز به زبانی گنگ و لال سخن نمیگویند؛ آنان متهم میکنند و اشاره میدهند اما کسی جز مردانی و زنانی نیستند که زبان هایشان را از دست دادهاند و قلم هایشان شکسته شدهاند.
در کشورهای فلک زدهی ما به دست مملوکهای قرن بیست و یکم جمال خاشقجی کسی را نخواهد یافت که ناپدید شدنش را به قضیهای بدل کند و یا کسی را که ربایندگان و قاتلان را بازخواست کند. اما حضرات خوشحال اند، حتی وقتی رئیس جمهور آمریکا معجزاتشان را تحقیر میکند یا زمانی که رئیس جمهور روسیه در کشورهایشان دخالت میکند. آنان فقط برای مردمان شان قدرت دارند. مأموریت آنها همین است، خوار کردن ما و ویران ساختن کشورهایمان؛ و وقتی مأموریت تمام میشود روی برمی گردانند و میگذارند آن مردمان سقوط کنند.
عربستان چگونه به این جا رسید که جرأت ربودن جمال خاشقجی را بکند و، آنگونه که گفته میشود، او را بکُشد؟ این اقدام در روز روشن و در استانبول انجام گرفت. این قلدری که با رفتار با کانادایی که خواستار آزادی دگراندیشان عربستانی شده بود آغاز شد در استانبول به اوج خود رسید. این همانا لمپنیزم ترامپیستی است که بر همه چیز سرپوش میگذاشت و خواهد گذاشت به شرط اینکه آنها پول بپردازند. و آنها هم میپردازند. ترامپ تحقیرشان میکند و آنها میپردازند. ترامپ مسخره شان میکند و آنها میپردازند. ترامپیزم، برخی اعراب را بر آن داشت که در آغوش اسرائیل نژادپرست بیفتند، آنها هم فرومی افتند و میپردازند. این است خواری.
جمال خاشقجی در زمانهی خواری ناپدید شد. این روزنامه نگار بلیغترین درس را از سرنوشت حامیانی به دست میدهد که میخواهند حداقلِ استقلالِ سیاسی را حفظ کنند. اگر سرنوشتِ حداقلی ناپدید شدن و ربوده شدن باشد پس چه بر سر سرنوشت مردمی میآید که همچنان بر حفظ کرامت و حق شان در زندگی پای میفشارند؟
منبع: القدس العربی
نظرها
نظری وجود ندارد.