● دیدگاه
پروژه درباری کردن حوزهها و مراجع تقلید
اکبر گنجی − آیت الله خمینی پروژه دولتی کردن دین را آغاز کرد و آیت الله خامنهای آن را گسترش فراوانی داد و تا اعماق پیش برد.
داستان دولتی/حکومتی/درباری کردن کل حوزههای علمیه و کل روحانیت، داستان تازهای نیست. آیت الله خمینی این پروژه را آغاز کرد و آیت الله خامنهای آن را گسترش فراوانی داد و تا اعماق پیش برد. دولتی/ حکومتی/درباری کردن مراجع تقلید و دیگر فقیهان معنایی جز حمایت تمام عیار از نظام و تبعیت محض از ولی فقیه ندارد.
این استراتژی از همان ابتدأ با مقاومت روبرو شد و آنان که ایستادند تا استقلالشان را حفظ کنند، و از آن مهمتر، مخالفتشان را با عملکرد ولی فقیه و اصل ولایت فقیه اعلام کردند، هزینههای بسیار سنگینی بابت آن پرداختند.
وقتی آیت الله خامنهای در قم درباره سازگاری حمایت حوزها از نظام سخن گفت و خطر سکولارشدن حوزهها را گوشزد کرد (رجوع شود به مقاله "خامنهای؛ مراجع تقلید درباری، بیگانه و سکولار")، روشن بود که نیروهای وزارت اطلاعات و سپاهیان و دادگاه ویژه روحانیت که مرجعیت او را به زور به تأیید حوزه علمیه قم رساندند، با استقلال طلبان چه خواهند کرد.
البته فقط و فقط با تهدید و ارعاب و سرکوب هدفشان را عملی نمیساختند، دهها هزار میلیارد تومان بودجه دولتی به حوزهها و نهادهای دینی اختصاص یافت و با پول هم مراجع تقلید و فقیهان را میخریدند (رجوع شود به مقاله "ویژهخواری فقیهانه و سکولاریسم"). رسانههای نظام و اصول گرایان هم فقط و فقط مراجع و فقهای درباری را تبلیغ میکردند و میکنند.
ادعای فقهای درباری و نظامیان این است که بدون جمهوری اسلامی و ولی فقیه، حوزهها و روحانیت هیچ و پوچاند. بقا و امنیت و احترام شما منوط به حفظ نظام و تبعیت محض از ولی فقیه است. یار یاران رهبری و دشمن مخالفان رهبری باشید.
اگرچه آیت الله منتظری یک شخصیت استثنایی در حوزه بود و هیچ کس به شیوه او عمل نکرد، اما دیگران یا مخالفتهای کوچکتری کردند و یا با سکوت، راه خود را از راه نظام و ولی فقیه جدا کردند. به سیاست کاری نداشتند و فقط و فقط درس فقه و اصول میگفتند. گروه اندکی هم تفسیر قرآن، فلسفه و عرفان مسلمین را درس میدادند.
این چنین بود که آیت الله خامنهای پس از طرح موضوع خطر سکولارشدن حوزه ها، موضوع ضرورت انقلابی بودن و ماندن حوزهها را پیش کشید.
دو موضوع خطر سکولارشدن حوزهها و انقلابی نبودن حوزهها در مرتبه نخست معطوف به نمایندگان و شاگردان آیت الله سیستانی در قم بود. او که با عدم ادعای ولایت فقیه، عدم دخالت در سیاست روزمره، و با موضع گیریهای مهم در مواقع ضروری به سود منافع ملی عراقی ها، اعتباری برای خود دست و پا کرده که آیت الله خامنهای با دلارهای نفتی و نظامیان نتوانسته برای خود دست و پا کند، همین مشی را در ایران هم تعقیب کرده است.
روحانیت و حوزهها اگر میخواهند زنده بمانند، چارهای جز این ندارند که قدرت سیاسی و اقتصادی را رها سازند.
اما خطر همچنان ادامه داشته و رحیم پورازغدی- نماینده خامنهای در شورای عالی انقلاب فرهنگی، فردی که به دستور ولی فقیه سخنران قبل از خطبههای نماز جمعه تهران بود و سخنرانی هایش در پربینندهترین ساعات شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی پخش میشد- به قم رفت و درباره خطر سکولارشدن حوزهها سخنرانی کرد. وقتی مراجع تقلید و فقیهان اعتراض کردند، پاسخ داد که تمامی ادعاها و کلمات سخنرانی من عیناً برگرفته از مواضع آیت الله خمینی و آیت الله خامنهای است.
قصه نامه سرگشاده شیخ محمد یزدی به آیت الله شبیری زنجانی در مورد دیدار با سید محمد خاتمی و آیت الله موسوی خوئینیها در منزل عبدالله نوری، که با اخطار "این گونه مسائل دیگر تکرار نگردد" پایان مییافت، نیز پرده دیگری از این نزاع ۴۰ ساله بود و هست.
احمد سالک کاشانی، نماینده مجلس و عضو جامعه روحانیت تهران، در دفاع از نامه آیت الله یزدی گفت: "آقای شبیری زنجانی نباید در برخی مسائل و عناصر سیاسی جامعه دخالت کنند، نامه آیت الله یزدی به جا بود و تذکر او به آیت الله شبیری توجهش به این منظور است که بداند در دام چه کسانی افتاده است. دام کسانی که رأس و عناصر فتنه ۸۸ هستند و هدایت و حضور آنها در این فتنه روشن بوده است. بنابراین ملاقات با اینها تایید فتنه و سران فتنه است".
گروهی نامشخص به نام "تشکل اساتید سطوح عالی و خارج حوزه علمیه قم" در نامهای پنج بندی کار را یکسره کرده و در بند پنجم آن نوشتند:
"تاسف انگیز آن است که کسانی به نام دفاع از استقلال حوزه و حرمت نهادهای آن چنان نسبت به حاکمیت و نظام اسلامی بی مهری روا میدارند که گویی هیچ نسبتی میان حوزه و نظام نیست. اینان که خود در سایه عزت و عظمت نظام اسلامی از امنیت و احترام برخوردارند به آن گونه ناسپاسانه سخن میرانند که مصداق روشن بر شاخ نشستن و بن بریدن است. گویی نمیدانند که در فقدان نظام اسلامی هیچ شأن و جایگاهی برای آنان و نهادهای حوزوی سنتی و غیر سنتی باقی نخواهد ماند".
برپایه این نامه، در غیاب جمهوری اسلامی، الف- روحانیت و مراجع تقلید فاقد امنیت و احترام خواهند شد. ب- از حوزههای سنتی دینی نیز هیچ باقی نخواهد ماند.
این ادعا ابطال پذیر است. الف- حوزههای سنتی دینی پیش از انقلاب وجود داشتند و روحانیت و مراجع تقلید هم برخوردار از امنیت و احترام بودند (رجوع شود به مقاله "روحانیت محترم زمان شاه و روحانیت فاقد امنیت دوران جمهوری اسلام"). ب- در عراق و دیگر کشورهای اسلامی فاقد حکومت دینی، حوزههای سنتی دینی وجود دارد و روحانیت و مراجع تقلید هم برخوردار از امنیت و احترامی بیش از ایرانند.
رژیم سیاسی را میتوان با "اراده" و "توان" سرکوب نگاه داشت. اما اعتماد به یک قشر و صنف را نمیتوان با سرکوب برقرار کرد.
در واقع ادعای فقهای درباری و نظامیان این است که بدون جمهوری اسلامی و ولی فقیه، حوزهها و روحانیت هیچ و پوچاند. بقا و امنیت و احترام شما منوط به حفظ نظام و تبعیت محض از ولی فقیه است. یار یاران رهبری و دشمن مخالفان رهبری باشید.
درباره مراجع تقلید، فقیهان و حوزههای علمیه به گونهای سخن نمیگویم که بوی تند و بد نفاق از آن به مشام رسد. پیش از این در دهها مقاله در این موارد سخن گفته ام.
مقاله "مرجعیت و نفوذ از دست رفته" - ۱۹ آذر ۱۳۸۹ - و مقاله بلند "نامرجعیت مرجعیت"- ۲۶ آذر ۱۳۸۹- نشان میدادند که فقیهان فاقد مرجعیتاند. مقاله "مرجعیت روحانیت؟! کی از کی کسب اعتبار میکند؟ " نشان میداد که روحانیت اینک برای کسب اعتبار نیازمند امثال تتلو هاست.
مقالههای "مراجع تقلید؛ استوانههای اسلام یا گذشته"، "مراجع تقلید: ستمگری و اسارت در گذشته "، "مراجع تقلید: ایرانی بودن کفرآمیز "، "مراجع تقلید: زن سیتزی و مسلمان کردن اجباری "، "مراجع تقلید:از خون ریزی تا سنی ستیزی "، و...نشان میدادند که روحانیت در چه دنیایی زندگی میکند و دارای چه افکاری است.
یعنی فقها باستان شناسانی هستند که سبک زندگی اعراب پیش از اسلام را به مردم امروز تحمیل می کنند (رجوع شود به مقاله "مشکل فقیهان با عقلگرایی عرفی، “عربزدگی جاهلی پیشااسلامی” در تقابل با “عقلگرایی عرفی اسلامی” "). بدین ترتیب، فقیه نبودن بهتر از فقاهت است(رجوع شود به مقاله "برتری معرفتی و اخلاقی نا فقیه بودن"). از سوی دیگر، "فقیهان: هم دشمن عقل و اخلاق، هم غارتگر بیت المال" اند و نه تنها برای کسب ثروت حیله های شرعی ساخته اند(رجوع شود به مقاله "حیلههای شرعی و اختلاس آخوندی")، بلکه اسلام وسیله کسب ثروت و قدرت برای آنان شده است (رجوع شود به مقاله "“اسلام درآمدزا” و “قدرتساز”، معجزهی فقیهان").
با همه اینها، روحانیت و حوزهها اگر میخواهند زنده بمانند، چارهای جز این ندارند که قدرت سیاسی و اقتصادی را رها سازند. آنان میتوانند و حق دارند درسطح جامعه مدنی و قلمرو عمومی از ارزشهای اخلاقی و باورهای دینی با استدلال عقلانی دفاع کنند. یعنی در طرح و تبلیغ باورهای دینی و ارزشهای اخلاقی آزاد هستند. به شرط آن که برای به کرسی نشاندن آن ها، با استدلال نشان دهند که؛ الف- مدعیات صدق و کذب بردارشان با شواهد و قرائن کافی تأیید میشوند. ب- ارزشهای اخلاقی شان عادلانه و فاقد تمامی اشکال تبعیضاند.
روحانیت و حوزهها باقی خواهند ماند و محترم شمرده خواهند شد، اگر در دولت (نظام سیاسی) نباشند، در برابر ستمگری بایستند، و حامی آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، کثرت گرایی و عدالت به مثابه رفع تمامی اشکال تبعیضهای قومی و دینی و جنسی و طبقاتی باشند.
برای این باید راه خود را از راه جمهوری اسلامی و ولی فقیه جدا سازند و در کنار مردم و با مردم باشند. مردمی که تشنه عدالتاند. باید بدانند که در دوران مدرن فقط باید عقلانی سخن بگویند و عادلانه رفتار کنند و به همه مردم به چشم "شهروندان آزاد و برابر" بنگرند.
رژیم سیاسی را میتوان با "اراده" و "توان" سرکوب نگاه داشت. اما اعتماد به یک قشر و صنف را نمیتوان با سرکوب برقرار کرد. اعتماد سرمایه اجتماعی میسازد و سرمایههای اجتماعی دارای مرجعیت فکری و عملی هستند. دوران ۴۰ ساله پس از انقلاب، دوران زوال سرمایه اجتماعی بوده است. همه در چنبره "خودتخریبی ملی" اسیر شده ایم که فقیهان نقش مهمی در پیشبرد آن داشتهاند. ویژه خواری از منابع کمیاب قدرت، ثروت، اطلاعات و منزلت اجتماعی، اعتمادی بر جای ننهاده است.
نظرها
شاهین
برعکس آقای گنجی، من و خیلی های دیگر فکر نمی کنیم که روحانیت در کلیت آن جایی در ایران آینده_ اگر اصولاً ایرانی پس از جمهوری اسلامی باقی بماند-خواهد داشت. روحانیون، حتا لیبرال و چپ ترین شان، برای خود شأنیت ویژه ای قائلند و نمی پذیرند که مانند صنفی از دیگر اصناف جامعه باشند و عمل کنند. به نظر من همانطور که ملت ایران در سال 57 نهاد سلطنت را به زیر کشید و نابود کرد، همین معامله را باید با دستگاه سخت سر روحانیت انجام دهد. روحانیون اگر می خواهند همچنان روحانی بمانند بهتر است به مرکز اصلی خود نجف و کربلا و سامرا بروند و آنجا رحل اقامت بیفکنند. و اگر قرار باشد کسانی کار دینی انجام دهند، همین آقای گنجی و سروش و بازرگان و شبستری(اکنون مکلا) و امثالهم بسنده خواهند بود. یعنی مسلمانانی که با مدرنیته کنار آمده اند، و حتا خود به گونه ای محصول جهان مدرن هستند.
داود بهرنگ
(1) با سلام به گنجی عزیز من بر این باورم که ما در بحث از حاکمیت سیاسی 1) بایست به طرح موضوع و مشکل بپردازیم. در این رابطه آن را چنان که هست ببینیم. 2) به راه حل بپردازیم. من این جا در این باره و در بارۀ نوشتۀ گنجی عزیز 1) نظام مقدس ولایی را تبیین نظری می کنم و آنگاه چه باید کردی شرطی را در میان می نهم. آنچه من می فهمم این است که نظام سیاسی "ولایت فقیه" رفتاری سیاسی و "ضد دین" است. خاستگاه آن [به درک من] ناقص العقلی بانیان آن است. نوعی خُل بازار سیاسی است. و ملتی با کمال تأسف چهار دهه است که سرنوشت خود را به دست دیوانگان این خُل بازار سپرده و توجه ندارد که حرث و نسلش در حال نابودی است. ولایت فقیه در معنای کلی و عمومی شیعه و سنی ندارد. هر دو خُل بازار است. در شکل سنی اش اخوان المسلمین و طالبان و داعش [و ضد دین] است. در شکل شیعه اش حکومت جمهوری اسلامی ایران [و ضد دین] است. اولی جنبۀ "تشریعی" دارد و به حاکمیت و اجرای احکام فقهی می پردازد. دومی با شگفتی تمام جنبۀ "تکوینی" نیز دارد. تکوینی یعنی که پیغمبر و امام [و ولی فقیه] شریک خلقت خدا در امر خلقت و "آفرینش کائنات" است. امام خمینی ـ روحی له الفدا ـ در این باره می فرمایند: «از ضروریات مذهب اثنی عشر این است که فرد معتقد باشد کسی به مقامات معنوی امامان ما نمی رسد؛ حتی ملک مقرب و نبی مرسل. اصولاً پیغمبر دین ما و امامان مذهب ما قبل از پیدایش کائنات به شکل نور وجود داشته اند و نطفه شان با سایر ابناء بشر فرق دارد ...» (کتاب ولایت فقیه؛ ص53) گنجی عزیز! بیایید واقع بینانه از خودمان بپرسیم: "فرد باورمند به شیعه اثنی عشر" در ایران کیست؟ ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) امام خمینی [و همۀ فقها در همه کتاب های فقهی] می فرمایند: «نوزادی که پدر یا مادر او در وقت انعقاد نطفه اش مسلمان [در معنای] شیعۀ اثنی عشر است شیعۀ اثنی عشر است و اگر چنانچه این نوزاد در سنین بلوغ بگوید من مسلمان شیعۀ اثنی عشر نیستم مرتد و واجب القتل است.» [تعریف اهل تسنن از فرد مسلمان نیز کما بیش همین است.] این قاعده فقهی را اگر چه که امام خمینی از قواعد دورۀ برده داری گرفته اند اما آن را قدری تاب داده اند. در نظام [مقدس] برده داری گفته می شود: «اگر پدر یا مادر کسی در وقت انعقاد نطفه اش برده باشد او برده است... برده داری اما مادام العمر نیست و ...» گنجی عزیز! شما می نویسید: «رژیم سیاسی را میتوان با “اراده” و “توان” سرکوب نگاه داشت. اما اعتماد به یک قشر و صنف را نمیتوان با سرکوب برقرار کرد.» قاعده اما این است که «به سر نیزه می توان تکیه داد. [ولی بدبختانه] نمی توان روی آن نشست!» همچنین می نویسید: « روحانیت و حوزهها اگر میخواهند زنده بمانند، چارهای جز این ندارند که قدرت سیاسی و اقتصادی را رها سازند...» من اما می گویم: شرط آن است که جامعه از شرارت "روحانیت و حوزه ها" در امان باشد. چون ما در دوره و زمانه ای زندگی می کنیم که دنیا از شر مسلمان نماهای روحانی و حوزوی در شکل شیعه و سنی اش در عذاب است قدری استناد به حدیث می کنم. ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) شیعۀ اثنی عشر بر این باور است که این امام یا آن امام گفت:«المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده ....» یعنی «مسلمان کسی است که دیگر مسلمانان از شرارت رفتاری و گفتاری او در امان باشند.» به سان آن است که بگوییم: "فرد دزد و دغل و جنایت کار کسی است که ضرر و زیانش به شیعۀ اثنی عشر برسد.» و این البته که درکی ابلهانه از دین و دین داری و اسلام است و "ضد دین" عمل می کند. و این مگر مصداق رفتار و گفتار چهل سالۀ جمهوری اسلامی ایران نیست؟ پیغمبر اسلام در این باره گفت: «المسلم من سلم الناس من لسانه ويده» و گفت: «المسلم من سلم الناس من لسانه ويده والمؤمن من أمنه الناس على دمائهم وأموالهم.» و یعنی: «مسلمان آن است که انسان ها از شرارت رفتاری و گفتاری اش در امان باشند.» و «مؤمن آن است که تداعی گر دزد و دغل و جنایتکار برای دیگر انسان ها نباشد!» گنجی عزیز! به نظر شما؛ ما اگر اکنون در کوی و برزن از مردم ایران بپرسیم: آیا شما در چهل سال گذشته از دست و زبان "روحانی و حوزوی" در عذاب بوده اید چه خواهند گفت؟ آیا معنی اش این نیست که اینان مسلمان نیستند و نمی دانند که اسلام چیست؟ چرا امر دین را بر خودتان و دیگران مشتبه می کنید؟ چرا دینداری شما معیار ندارد؟ با احترام داود بهرنگ
آرش بی کمان
با تشکر از آقای گنجی برای تلاش خستگی ناپذیرشما در جهت روشنگری. و تشبیه فقیهان به باستان شناسانی که سعی بر تحمیل سبک زندگی باستان برمردم قرن بیست و یکم دارند. اما به نظر این حقیر فقیهان خود متعلق به دوران باستانند و هیچگونه درکی از مسائل عصر حاضر ندارند. آنچه آنان را در این جهل هزارساله نگه میدارد دوری انها از زندگی و مسائلی جامعه امروز و عدم اجبار انها برای خروج از «بیت» محترم و کارکردن برای کسب درامد و گذران زندگی است. زمانی مردم سوُال خود در مورد زندگی روزمره را با امام جمعه مسجد محل مطرح میکردند و یا اگر باسواد بودند پاسخ آن را در رساله و توضیح المسائل مرجع تقلید خود جستجو میکردند. اما امروز چند در صد مردم ایران مرجع تقلید دارند ؟ اگر سوُالی داشته باشند در درجه اول به اینترنت و گوگل رجوع می کنند. چیزی که اکثر «علما» از آن خبر ندارند چه رسد به اینکه بتوانند از آن استفاده کنند. آنچه مانده قدرت و ثروت تثبیت شده این موجودات بیهوده و مضر باستانی است که متاسفانه با جمهوری اسلامی بسیار تقویت شد اما به هر حال محکوم به زوال است عمر حد اکثر آن محدود به خشک شدن چاههای نفت است. انشاء الله !
Nasim
نزار زاکا٬ شهروند لبنانیآمریکایی که به اتهام «جاسوسی»٬ توسط نیروهای سپاه پاسداران در پاییز گذشته دستگیر شده است٬ اعلام کرد که حکومت جمهوری اسلامی برای آزادی وی از زندان، چهار میلیون دلار از دولت آمریکا طلب باج کرده است!!.