● گزارش میدانی
«سه هزار تومان قند، دو هزار تومان خیار شور»
سهراب رضایی − این یک گزارش میدانی از یک محله کارگری و فقیرنشین در اطراف تهران است. مشاهدات آن قابل تعمیم به محلههای مشابه است. موضوع: گذران زندگی در زمانه تنگدستی.
زنی میانسال دو اسکناس هزار تومانی، یک اسکناس دو هزار تومانی و دو اسکناس پانصد تومانی را روی پیشخوان مغازه گذاشت و از مغازه دار خواست به او سه هزار تومان قند و دو هزار تومان خیار شور بدهد. اسکناسها یادآور فیلمهای جشنوارهای، ترانههای فرهاد و قلکها هستند؛ با اینکه صاف روی هم گذاشته شدهاند به راحتی قابل تشخیص است که مچاله شده در جایی برای روز مبادا کنار گذاشته شده یا قلکی شکسته شده است. تصور هر دو سخت است؛ هم اینکه ماه به نیمه نرسیده روز مبادا فرا رسیده باشد و هم اینکه برای خرید سه هزار تومان قند و دو هزار تومان خیار شور قلک شکسته شده باشد.
زن حاضر به گفتوگو نیست. حرفهایی میزند اما نمیخواهد صحبت طولانی باشد و تمایلی ندارد به عنوان گزارشگر سری به منزلشان بزنم. امتناعش طبیعی و قابل درک است. به عنوان آخرین راه موبایل خودم را به او دادم تا با همسر خود تماس بگیرد. عاقبت بعد از تماس تلفنی با همسرش برای صحبت با یک خبرنگار اجازه میگیرد.
مرد خانواده دل بسیار دردمندی دارد. میگوید: «ای کاش خودم بودم و حرف میزدم.» قول میدهم هر وقت که مایل باشد برای گفتوگو با او اقدام کنم. خانم خانه با مجوزی که دارد واسطه میشود برای سرک کشیدن به چندین خانه در محله، محله صالحآباد، یک محله کارگری نشین مثل بقیه محلههایی از این دست در اطراف تهران. یخچالها و ظرفهای غذا را نگاه میکنم و به حرف آدمهایی گوش میدهم که بخشی از ضعیفترین اقشار جامعه ایران هستند.
چه تصوری از سالاد اولویه دارید؟
بی شک هر کسی نوعی از دستپخت را میپسندد و غذاهای مختلف را به روش متفاوتی میپزد با این حال ادویههای مورد استفاده در غذا و یا ریز یا درشت خرد کردن مواد غذایی ممکن است متفاوت باشد اما به سختی میتوان تصور کرد خورشت قرمه سبزی قرمز رنگ باشد. همانطور که میتوان تصور کرد به دلیل گرانی گوشت قرمز در غذا گوشت ریخته نشود، اما دشوار است تصور شود خورشت قیمه به قدری رقیق باشد که اگر در لیوان ریخته شود تقریبا بتوان آن سوی لیوان را دید.
نه از گوشت مرغ خبری است و نه از کالباس. نام غذایی که با چهار سیب زمینی بسیار بزرگ آبپز شده، دو عدد تخم مرغ و دو هزار تومان خیار شور رنده شده و کمی نمک و آبلیمو درست میشود سالاد الویه است که قرار است شکم چهار نفر را برای دو وعده غذایی سیر کند. این سؤال ذهنم را مشغول کرده که چرا این غذا که به دلیل وجود سیب زمینی آبپز و تخم مرغ باید سفت و چسبنده باشد تقریباً حالت مایع دارد. به عنوان خبرنگار باید سؤال کنم اما به عنوان همنوع سکوت میکنم تا مبادا خجالت نیز بر درد فقر و گرسنگی این زن و این خانواده اضافه شود. ترکیب نیمه مایع و نیمه جامدی که به اسم سالاد اولویه درست شده است باید ناهار برای سه نفر و شام برای چهار نفر را تامین کند. ظاهرش شبیه غذایی است که فضانوردان در فیلمهای علمی-تخیلی میخورند با این تفاوت که همه مواد پروتئینی و معدنی و ویتامینها در غذای شیر برنج مانند آن فضانوردان موجود است و غذای این مردم در واقعیت فقط از نشاسته و نمک تشکیل شده است. وضعیت خانههای دیگر بهتر از این نیست. یخچالها تقریبا خالیاند و بیشتر کارکرد کمد را دارند.
در حالی که رهبر نظام همچنان اصرار دارد آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند و رئیس جمهوری، حسن روحانی برای چندمین بار به مردم ایران اطمینان خاطر میدهد که مشکلی از نظر معیشت خود نخواهند داشت، زندگی برای فرودستان جامعه ایران از قرض، مصرف پروتئین و لبنیات زیر سطح استاندارد جهانی، حذف میوه و کاهش کالری دریافتی روزانه به جایی رسیده است که برای فریب دادن مغز و شکم خود دست به جعل غذا میزنند و با سنگین کردن معده با مواد ارزان قیمت سعی در عمل آئینی شبیه به غذا خوردن به اجرا در میآید.
کار میکنند اما زندگی نمیکنند
نمیتوان وضعیت یک محله را به وضعیت کل یک طبقه اجتماعی و اقتصادی در ایران نسبت داد، اما دور از ذهن نیست که این وضع کم و بیش در بین کل فرودستان ایران رایج باشد.
دیدن یخچال خانهها و آنچه که این مردم میخورند نمایی از یک بحران عمیق در جامعه است که دولتمردان ایرانی نمیخواهند آن را ببینند و به آن اعتراف کنند.
هر خانهای حداقل یک نفر شاغل دارد، اما ترکیب دستمزد پایین و اجاره خانه بالا، اقتصاد خانوادههایی که مستأجر هستند را به کلی منهدم کرده است. از نظر مستأجران، وضعیت همسایگانی که صاحبخانه هستند بسیار بهتر است و زندگی رؤیایی است. به دلیل قیمت نجومی مسکن، سطح دستمزد پایین نیروی کار، بهره بالای تسهیلات بانکی و قوانینی که بیشتر برای وام ندادن طراحی شده است، رؤیای داشتن مسکن برای کارگرانی که مستأجر هستند، زیر یک و نیم میلیون تومان حقوق میگیرند و هیچ پساندازی ندارند و دولت رسیدگی به امور آنان را وظیفه خود نمیداند معنایی ندارد. مسکن برای مستأجران ایرانی چونان کابوس است نه رؤیا.
با وجود جنگهای جاری در جهان و مشکلات محیط زیستی ناشی از بیتوجهی اقتصاد جهانی به زیست در کره خاک، سمت و سوی تحولات زندگی مردم جهان روند مثبت داشته است. طبقه متوسط پر تعداد شده و شرایط زندگی برای فقرا نیز بهتر از شرایط قرن ۱۸ و ۱۹ است. این روندی است که در جهان شاهد آن هستیم اما در ایران زندگی کارگران و محرومان در حال بازگشت به دهه شصت و دهه چهل شمسی است.
حضور گوشت قرمز روی سفره یک اتفاق نادر است. مواد پروتئینی دریافتی آنان بیشتر شامل پروتئینهای گیاهی مانند حبوبات و سویا و بستههای ارزان قیمت اضافههای گوشت مرغ مانند جگر، گردن، سنگدان و غیره است. اگر تصور میکنید که چرخ کردن سنگدان مرغ، سویا و آشغال گوشت و استفاده از آن به عنوان گوشت چرخکرده مربوط به گذشتههای خیلی دور است باید بدانید که اشتباه میکنید. این قسمتی از غذای امروز بخشی از مردم ایران است.
نان و سیب زمینی قسمت اصلی غذاهای مصرفی را تشکیل میدهد. برنج در رتبه سوم قرار دارد. سیب زمینی به اشکال گوناگون وعدههای غذایی را پوشش میدهد: سیب زمینی و تخم مرغ آب پر به عنوان یک غذای مستقل، کوکوی سیب زمینی، سالاد اولویه، پوره سیب زمینی و اشکال دیگری از سیب زمینی با افزودنیهای دیگر.
خانوادههایی که فرد شاغل خانه ظهرها در خانه حضور دارد برنج را به وعده ناهار و غذاهایی که باید با نان خورده شود را برای شب میگذارند و خانوادههایی که فرد شاغل غذای ظهر خود را به همراه میبرد و در محل کار میل میکند برنج به وعده شام اختصاص مییابد تا بخشی از آن ناهار روز بعد فرد شاغل خانوار را تأمین کند و دیگر اعضای خانوار غذاهای نانی را در وعده ناهار میل میکنند.
نیمه گرسنه، گرسنه، نگران اما امیدوار
یکی از مشاهدات جالب از زندگی این خانوارها این است که تقریبا همه آنها ماهواره دارند. برنامه شبکههای مختلف جایگزین فعالیت سیاسی، فعالیت فرهنگی، فعالیت هنری و فرصتی برای خیال پردازی این مخاطبان است.
شبها بعد از پخش سریالهای ساخت کشور ترکیه از شبکه جم تیوی کنترل تلویزیون و ماهواره در اختیار مردان قرار میگیرد. در عرصه سیاست رقابت فشردهای بین یک مجری با نام کوروش عرفانی از شبکهای به نام دیدگاه، شبکههای وابسته به سلطنتطلبان، سخنرانیهای بهرام مشیری، اخبار صدای آمریکا و شبکه متعلق به مجاهدین خلق در جریان است.
در اینجا همه از آخوندها و انگلیسیها متنفر هستند، برای همین میگویند که "بیبیسی" را دوست ندارند. یک ویژگی مشترک دیگر در بین این افراد اعتقاد ویژهای است که به شخص دونالد ترامپ دارند. بعضی از او با کلمات ستالیش آمیز یاد میکنند و بعضی با کلمات دیگر که گرچه توصیفی برای قدرت و توانایی است اما به توهین شباهت بیشتری دارد تا تعریف. همگی معتقد هستند که «ترامپ این آخوندها را...»! معتقد هستند «خامنهای ایندفعه راه فرار ندارد» و اینکه «کارشان تمام است».
صحبتهایی از این دست به گوش میخورد: «ما که سوادی نداریم ولی نظم کار از دستشان در آمده. مملکت الان هر کی به هر کی است» این روشنترین بیان یک فحوای کلام مشترک در صحبتهای کسانی است که در این گزارش با آنان گفتوگو شده است. در بین صحبتهایی از مردم طبقه متوسط ایران نیز اشارات مستقیم و غیر مستقیم به یک نوع خلاء قدرت در ایران وجود دارد. همگان ضعف و ناتوانی حاکمیت را احساس کردهاند اما به نظر میرسد این احساس در بین فرودستان جامعه ایران پررنگتر از طبقه متوسط باشد.
چیز دیگری که قابل مشاهده است یک نوع بیتفاوتی سؤال برانگیز درباره موضوع تحریمهای آمریکا علیه ایران است. یا آنها هنوز در شوک ناشی از دستکاری قیمت ارز توسط دولت حسن روحانی و افزایش سه برابری قیمتها در ایران هستند و این بیتفاوتی نسبت به موضوع تحریمها نوعی کرختی و گیجی ناشی از شوک درمانی اقتصادی دولت است و یا این افراد به جز زنجیرهایشان چیز دیگر برای از دست دادن ندارند. یکی میگوید: «تحریم؟ ما مگه جز آمار جایی حساب میشدیم که توی تحریم جزو آمار جایی باشیم؟ بدبختی ما از جای دیگر است.» دیگری میگوید: «قبل و بعد تحریم خودشان دزدی و اختلاس میکنند. فرقی ندارد تحریم باشیم یا نباشیم.»
این استدلال از نظر منطقی یا نادرست است زیرا به هر حال تحریمها باعث گرانی بیشتر همه کالاها خواهد شد. در کشوری که هر چیزی کوچکی بهانهای برای افزایش قیمتها است مسئله مهمی مانند تحریمهای بیسابقه آمریکا علیه ایران بی شک موجی از گرانی و نایابی کالا را ایجاد میکند که بیشترین فشار آن روی دوش ضعیفترین اقشار در ایران خواهند بود. اما آنانی که ایمان دارند یا احساس میکنند ترامپ موفق میشوند «آخوندها» یا «جمهوری اسلامی» را به زانو درخواهد آورد میگویند:
«دیگه بسه.»
«چیزی که میخواد توی ده سال ذره ذره بشه بگذار یکدفعه بشه.»
«از این حرفها گذشته.»
«اینها که بروند اگر خود آمریکاییها هم بیایند، درست شدن این مملکت به عمر ما قد نمیدهد. حداقل بگذار به چشم خودمان ببینیم که آخوندها میروند.»
«دیگه چی باید بشه که نشده؟ چیزی دیگه نمونده.»
برعکس مردان پاسخ زنان اینقدر ساده و صریح نیست. در چشمان همه آنها نگرانی موج میزند. به نظر میرسد امیدی به وقوع اتفاقات خوب در آینده نزدیک ندارند. یکی از آنها میگوید: «مردها راحتاند، کسی به مردها کاری ندارد. میآیند خانه، غذا نباشد سر و صدا میکنند، انگار ما زنها مقصریم. حقوقش را دیر میدهند سر من غر میزند. کسی از فردا خبر ندارد. معلوم نیست بدتر بشود یا جنگ بشود. مردها سختشان باشد، میروند و پشت سرشان را هم نگاه نمیکنند، ولی زن بدبخت است. ما نمیتوانیم بچههای خودمان را ول کنیم. فرقی ندارد که جنگ بشود یا گرانی، باید بچهها را بزرگ کنیم.»
زن دیگری میگوید «هر وقت گرانی میشود» تعداد کسانی که برای تامین مخارج خود و کاهش کسری به وجود آمده در اقتصاد خانواده به صورت پاره وقت یا تمام وقت وارد خرید و فروش مواد مخدر میشوند افزایش مییابد. او نگران تحریمها نیست زیرا معتقد است «هر چیزی که میخواست بشه قبلش شد. دلار را میخواهند چقدر کنند؟ ۴۰ هزار تومان؟»
نظرها
آذرین
آیا از بین مسئولین کسی به این افراد می اندیشد و آنان را جزئی از جمعیت کشوری که دارای دومین منابع نفت و گاز در جهان است بحساب می آورد و قبول دارد که هر یک از این ایرانیان از این ثروت ملی «دست کم در حداقل های مایحتاج زندگی» باید سهمی برابر داشته باشند ؟و آیا هیچوقت به دلیل اینکه در بوجود آوردن این شرائط سهمی داشته و عاملی موثر در مسیر تقسیم فقر بیشتر در بین این همه مردم فقیر بوده است خود را سرزنش میکند؟ اگر آقایان مسئولین و مدیران مملکت در صورت داشتن سر سوزنی وجدان ، ذره ای به فکر این اقشار و فقر گسترده موجود درجامعه باشند لحظه ای در نوشتن استعفانامه خود درنگ نخواهند کرد چرا که همه شان ثابت کرده اند که نه تنها مرحمی برای درد این دردمندان سراغ ندارند بلکه با سوء مدیریت خود بارها و بارها نمک بر زخم ناسور این مردمان پاشیده اند.