● دیدگاه
خامنهای و جعل حجاب به عنوان یک نشانه ملی
اکبر گنجی − من در این نوشتار میکوشم نشان دهم که آیت الله خامنهای چگونه از همان ابتدای رهبری کوشید در ادامه خط آیت الله خمینی حجاب زنان را به یک مسئله ایرانیِ ملی تبدیل سازد که با آن میتوان در برابر بیگانگان غربی ایستاد.
اگر چه قبل از انقلاب آیت الله مرتضی مطهری کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران را نوشته بود، اما پروژه انقلاب اسلامی، اسلامی کردن همه چیز و نفی ناسیونالیسم بود. در جنگ عراق علیه ایران نیز شعارهای اصلی برای بسیج نیرو، شعارهای اسلامی بود، ولی گوشه چشمی هم به ملیت، ایرانیت و مرزهای ملی داشت.
علی خامنهای که به رهبری رسید، ایران و ملیت و منافع ملی را به مفاهیمی تبدیل کرد که از آنها بهره بسیاری میبرد. "الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت" که آیت الله خامنهای به طور جدی از سال ۱۳۹۰ دنبال میکرد، یک مصداق این مدعا است (رجوع شود به مقاله "بررسی آرزوی ولایی برساختن تمدن نوین اسلامی ایرانی در طول نیم قرن").
در مورد سیاست خارجی نیز او بارها و بارها بر "منافع ملی" تأکید کرده است. آیت الله خامنهای در ۲۲ خرداد ۱۳۹۶گفت :"ملاک تصمیمگیری برای دولتها، تأمین منافع ملّی است... منافع ملّی آنوقتی منافع ملّی هستند که با هویّت ملّی ملّت ایران، با هویّت انقلابیِ ملّت ایران در تعارض نباشند...مسلمانی ما، عمق تاریخی ما، و انقلابی بودن ما سه عنصر اصلی است که هویّت ملّت ما را تشکیل میدهد". او همیشه گفته و میگوید که آمریکا و اسرائیل دشمن ملت ایران هستند و به دروغ میکوشند این دشمنی را، دشمنی با جمهوری اسلامی قلمداد کنند.
من در این نوشتار میکوشم نشان دهم که آیتالله خامنهای چگونه از همان ابتدای رهبری کوشید در ادامه خط آیت الله خمینی حجاب زنان را به یک مسئله ایرانیِ ملی تبدیل سازد که با آن میتوان در برابر بیگانگان غربی ایستاد.
آیت الله خامنهای در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۶ گفت که دشمن سه هدف کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت در ایران دارد. او گفت: "هدف کوتاهمدّت دشمن به هم زدن امنیّت کشور است...می خواهند این را از ملّت بزرگ ایران بگیرند... هدف میانمدّت آنها مسئلهی اقتصاد کشور است، مسئلهی معیشت مردم است...هدف بلندمدّت هم، اصل نظام اسلامی است...ملّت ایران یک ملّت سرافراز است، ملّت ایران ملّتی است که از نهایت ضعف و وابستگی توانست خودش را به اوج اقتدار و عزّت بینالمللی برساند؛ این ملّت را نباید تضعیف کرد، این ملّت را نباید سرشکسته کرد، این ملّت را نباید در مقابل ملّتهای دیگر، در مقابل قدرتهای بزرگ به تسلیم واداشت؛ این ملّت، با اقتدار زنده است...باید عزّت ملّی، سربلندی ملّت و عظمت ملّت در مقابل استکبار حفظ بشود".
او در پیام حلول سال ۱۳۹۷ گفت که مردم ایران با حضور انبوه خود به "اغتشاش"های دی ماه ۹۶ پایان بخشیدند و با این کار "عظمت ملّت ایران" روشن شد. در ۱۲ مهر ۹۷ در همایش بسیجیان در ورزشگاه آزادی گفت :
"جان کلام من در صحبت امروز عبارت است از، اوّل عظمت ایران، دوّم اقتدار جمهوری اسلامی و سوّم شکستناپذیری ملّت ایران... گفتیم عظمت ایران، نهفقط در زمان حال. عظمت ایران یک امر تاریخی است. در طول زمان، کشور عزیز ما توانسته است در عرصهی علم، در عرصهی فلسفه، در عرصهی سیاست، در عرصهی هنر، در عرصهی پرچمداری علوم اسلامی در میان ملّتهای مسلمان، و در برههای از زمان در میان همهی ملّتهای جهان، سرافراز بِایستد و خود را نشان بدهد. عظمت ایران یک امر واضحی است که هر منصفی ناچار است آن را تصدیق بکند. البـتّه این مربوط به زمان ما و همچنین دوران تاریخی است؛ استثنا شده است از این وضعیّت، دویست سالِ قبل از پیروزی انقلاب ؛ در دوران اواسط قاجاریّه به بعد و دوران منحوس پهلوی - در این دویست سال- عظمت ایران متأسّفانه پایمال شد که فعلاً بحث ما ربطی به آن قضیّه ندارد".
چنان که دیده میشود، بر مقولاتی چون ایرانیت، ملیت، عظمت، سرفرازی و ملیگرایی تأکید دارد. من در این نوشتار میکوشم نشان دهم که آیت الله خامنهای چگونه از همان ابتدای رهبری کوشید در ادامه خط آیت الله خمینی حجاب زنان را به مسئلهای ایرانی ملی تبدیل سازد که با آن میتوان در برابر بیگانگان غربی ایستاد.
ملیگرایی ایرانی در برابر اسلامگرایی و غربگرایی
آیت الله خامنهای درباره چادر چندین ادعا مطرح کرده است:
الف- ایرانی بودن: چادر حجاب زنان ایرانی قبل از اسلام بوده است. رهبر نظام در در ۱۳ دی ۱۳۸۶ گفت: "در ایران باستانی زنهای اعیان و اشراف و رؤسا همه باحجاب بودند؛ زنهای افراد پائین و طبقات پست، نه، بی حجاب هم میآمدند؛ مانعی هم نبود. اسلام آمد این تبعیض را گذاشت کنار، گفت نخیر، زن باید باحجاب باشد؛ یعنی این تکریم مال همه زنان است".
ب- ملی بودن: به چادر ابعاد ناسیونالیستی بخشید. آیت الله خامنهای در ۲۰ مهر ۱۳۷۳ گفت: " چادر، لباس ملی ماست. چادر، پيش از آن که يک حجاب اسلامی باشد، يک حجاب ايرانی است. مال مردم ما و لباس ملی ماست". در سخنرانی ۲۳ آبان ۱۳۹۷ هم دوباره گفت : "چادر لباس ملی ما است".
پ- برتربودن: او حجاب ایرانی یا ملی را برتر از حجاب اسلامی به شمار میآورد. در ۲۰ مهر ۱۳۷۳ گفت: "ما هيچ وقت نگفتيم که «حتماً چادر باشد، و غيرچادر نباشد.» گفتيم که «چادر بهتر از حجابهای ديگر است.» ولی زنان ما میخواهند حجاب خودشان را حفظ کنند. چادر را هم دوست دارند". در ۴ اسفند ۱۳۷۷ می گوید:"حجاب برتر همین چادر ایرانی خود ماست - حقیقتا حجاب برتر است؛ هیچ تردیدی در این نباید داشت".
ت- نفی غربگرایی: میگوید اگر معیارهای غربی ملاک داوری باشد، غربیان حجاب شرعی قرآنی را هم نمیپذیرند، چه رسد به چادر ایرانی ملی مان را. او در ۴ دی ۱۳۷۰ می گوید: "بايد توجه كنيد كه هيچ بحثى در اين زمينههاى مربوط به پوشش زن، از هجوم تبليغاتى غرب متأثر نباشد؛ اگر متأثر از آن شد، خراب خواهد شد. مثلاً بياييم با خودمان فكر كنيم كه حجاب داشته باشيم، اما چادر نباشد؛ اين فكر غلطى است. نه اينكه من بخواهم بگويم چادر، نوع منحصر است؛ نه، من مىگويم چادر بهترين نوع حجاب است؛ يك نشانهى ملى ماست...البته مىتوان محجبه بود و چادر هم نداشت؛ منتها همينجا هم بايستى آن مرز را پيدا كرد. بعضيها از چادر فرار مىكنند، به خاطر اينكه هجوم تبليغاتى غرب دامنگيرشان نشود؛ منتها از چادر كه فرار مىكنند، به آن حجاب واقعى بدون چادر هم رو نمىآورند؛ چون آن را هم غرب مورد تهاجم قرار مىدهد! شما خيال كردهايد كه اگر ما چادر را كنار گذاشتيم، فرضاً آن مقنعهى كذايى و آن لباسهاى «و ليضربن بخمرهنّ على جيوبهنّ» و همانهايى را كه در قرآن هست، درست كرديم، دست از سر ما بر مىدارند؟ نه، آنها به اين چيزها قانع نيستند؛ آنها مىخواهند همان فرهنگ منحوس خودشان عيناً اينجا عمل بشود؛ مثل زمان شاه كه عمل مىشد".
ث- حسن و قبح کاربرد زور در پوشش زنان: رضاشاه با زور زنان را بی حجاب کرد، آیت الله خمینی و آیت الله خامنهای هم به زور همه زنان را با حجاب کردند. به نظر خامنه ای، اولی بد بود ولی دومی خوب است. او در ۱۹ دی ۱۳۸۶ گفت: "یکی از همین فعالیتهای فاجعه آمیز، قضایای هفدهم دی بود که در زمان رضاشاه اتفاق افتاد. طبق نقشهی دشمنان اسلام و ایران، به کمک روشنفکران آن روزِ متصل به دربار پهلوی، تصمیم گرفتند که زن ایرانی را از دائرهی عفاف و حجاب خود بیرون کنند و این نیروی عظیم ایمانی را که به برکت عفاف، زن همواره در جوامع مسلمان وجود داشته است، نابود کنند و بر باد بدهند. یکی از جنایات بزرگ رژیم طاغوت، همین مسئلهی هفده دی هست. کشف حجاب، از بین بردن آن حائل و فاصلهای که در اسلام میان دو جنس قرار داده شده است - که این برای سلامت زن و سلامت مرد است؛ برای سلامت جامعه است - تا همان بلائی که بر سر زن در جوامع غربی آمد، بر سر زن مسلمان ایرانی بیاورند. این اقدام را با چماق، رضاخان در داخل کشور انجام داد".
"دوران طلایی امام خمینی" از نظر شدت سرکوب و تعداد مخالفان زندانی و کشته شده ، ده ها برابر بدتر از دوران آیت الله خامنه ای بوده است. زنان با مبارزات ضد سرکوبگرانه خود، چادر که هیچ، حجاب را عملاً منتفی کرده اند. در هر صورت، حجاب اجباری، به نام آیت الله خمینی در تاریخ دوران جدید ایران ثبت شده است.
آیت الله خامنهای در این جا ایران گرایی و ملیگرایی را برتر از اسلامگرایی و قرآن گرایی مینشاند. ادعای او این است: حجابی که طبقه اعیان و اشراف ایران پیش از اسلام برای زنان خود ساخته بودند (یعنی چادر)، برتر از حجاب شرعی قرآنی است که پیامبر اسلام آورد. میگوید حقیقتاً این مدعا صادق است و شما هیچ تردیدی در آن نداشته باشید.
دقت کنید: اولاً: حجاب قرآنی بسیار کمتر از چادر است. ثانیاً: در این که این حجاب فقط برای زنان پیامبر است یا تمامی زنان، اختلاف نظر وجود دارد. ثالثاً: در این که واجب و ضروری است یا نه، اختلاف نظر وجود دارد. رابعاً: در این که این حکم فقط برای صدر اسلام جعل شده یا تمامی زمان ها، اختلاف نظر وجود دارد. خامساً: حکومت/دولت حق ندارد آن را به زنان با زور تحمیل کند (رجوع شود به مقاله "عریانی و بی چادری جمهوری اسلامی، ملاحظاتی پیرامون سر کوب زنان").
با این همه، به اعتقاد فقها، پیامبر معصوم و دارای علم غیب است که به او وحی میشود. چگونه اعیان و اشرف ایرانی پیش از اسلام بهتر از پیامبری با این اوصاف میفهمیدند؟ اگر این مدعا صادق باشد، آیت الله خامنهای باید به پیامدهای منطقی آن ملتزم باشد. یعنی اعیان و اشرف ایرانی پیش از اسلام در دیگر زمینههای زندگی هم بهتر از پیامبر اسلام میفهیدند. به گفته خامنه ای، حقیقتا چنین است و شما تردیدی در آن نداشته باشید.
ادعا در مورد شکست غرب و غربگرایی توسط زن ایرانی
چادر ایرانی ملی معجزه میکند. آیت الله خامنهای در اول بهمن ۱۳۹۳ در دیدار قهرمانان و ورزشکاران مسابقات آسیایی و پارا آسیایی نیز با تأکید بر همین نکته گفت : "آن خانم جوانی که با چادر میرود روی سکوی قهرمانی، نشان میدهد که در مقابل هجمههای قابل رؤیت و غیر قابل رؤیت که به این چنین کاری در دنیا از سوی مراکز ضدّ فرهنگ و ضدّ دین و ضدّ عصمت و پاکیزگی صورت میگیرد، مقاوم است، این خانم یک شخصیتی از خود نشان میدهد؛ یعنی در واقع ملّت خود را معرّفی میکند."
معرفی ملت ایران، با نماد ایرانی و ملی، یعنی چادر، در برابر فرهنگ غربی که واجد تمامی رذایل اخلاقی و ضد دینی است، کاری است که ولی فقیه را شاد کرده است. قهرمانی این است. اما اخیراً گامی بیشتر پیش مینهد.
آیت الله خامنهای در ۲۳ آبان ۱۳۹۷ در دیدار مدالآوران کاروان ورزشی ایران در بازیهای پاراآسیایی اندونزی گفت که دفاع شما از اصالتهای اسلامی و ملی بسیار برجسته بود. مهمترین مصداق این عمل ارزشمندانه و عظیم، حمل پرچم ایران در مراسم افتتاحیه و اختتامیه توسط یک زن چادری در میدان بین المللی و جهانی بود. باید به بار معنایی این عمل توجه کرد. او درباره معنای این عمل گفت:
"این یعنی شما یکتنه در مقابلِ تهاجمِ بیبندوباری و ولنگاریِ روزافزون دنیا ایستادهاید؛ معنایش این است؛ معنایش این است که شما در مقابل هجوم سیاستهایی که از طرف صهیونیستها و کمپانیهای مخرّب اخلاق در دنیا دارد ترویج میشود در کشاندن مرد و زن بهسمت فساد اخلاقی، ایستادهاید؛ از حجاب خودتان، از چادر خودتان، از دین خودتان، از معارف اسلامی خودتان دارید عملاً در یک میدان بینالمللی و جهانی دفاع میکنید و هیچ ملاحظه نمیکنید؛ خیلی دل و جگر میخواهد."
این گونه بود که زنی با چادر ایرانی و ملی یک تنه در برابر فرهنگ ضداخلاقی غرب ایستاد و آن را به شکست کشاند. به گفته او، به این گونه شجاعت بسیار نیاز داریم، اما بسیاری فاقد آنند و لذا نمیتوانند در برابر "هجوم توقّعات بیپایان جبههی کفر و استکبار" بایستند، اما شما ارزشمندانه ایستادید. حمل پرچم ایران توسط زنی با چادر ایرانی و ملی، "قدرتنمایی فرهنگی بود"، این نشاندهندهی اقتدار فرهنگی ؛ استقلال فرهنگی و ارادهی قوی بود. بدین ترتیب، شما پیروز میدان شدید.
ظرفیتهای ملی
آیت الله خامنهای گفت که این رخداد نشان داد که ما دارای "ظرفیّتهای ملّی" بسیاری (ظرفیّت جغرافیایی، ظرفیّت فرهنگی، ظرفیّت نیروی انسانی، ظرفیّت منابع زیرزمینی، ظرفیّت تجارت، ظرفیّت رفتوآمدهای بینالمللی و...) هستیم، اما از آنها استفاده نمیکنیم.
توجه کنید. محل نزاع، "ظرفیتهای اسلامی" نیست، "ظرفیتهای ملی" است. اگر ظرفیتهای ملی مهم اند، موانع استفاده از آنها چیست؟ آیا استفاده ابزاری از ایرانیت، ملیت و ملیگرایی میتواند حلال مسائل باشد؟
فرض کنیم چادر نماد ملی ایرانیان است. فرض کنیم زنان چادری شجاعانه در میدانهای ورزشی جهانی شرکت میکنند. اما از این مقدمات چگونه میتوان پیروزی فرهنگی بر فرهنگ غربی را نتیجه گرفت؟ آیا فرهنگ را میتوان به صرف پوشش تقلیل داد؟ به فرض آن که در مسئله پوشش بر زنان غربی برتری یافته ایم، در هزاران زمینه و قلمرو فرهنگی برای نمایش و رقابت چه داریم؟
در مورد پوشش، در مغرب زمین زنان از آزادی بهره مندند. اما زنان ما فاقد آزادیاند. زنان میتوانند در جوامع غربی با حجاب شرعی حضور داشته باشند و دارند، اما زنان ایرانی از این آزادی محرومند و به دلیل پوششان مجازات میشوند.
آیت الله خامنهای میگوید حجاب و چادر هیچ مانعی برای حضور زنان در کلیه قلمروها ایجاد نکرده و نمیکند. فرض کنیم این مدعا صادق باشد، اما تبعیضهای بنیادین میان زنان و مردان در احکام فقهی- که به قانون نیز تبدیل شده اند- با زنان چه کرده اند؟ آیا این تبعیضها اجازه میدهند تا از ظرفیتهای زنان در سطح ملی و جهانی استفاده شود؟ به تعبیر دیگر، آیا امکانی برای بروز و ظهور ظرفیتهای آنان وجود دارد؟
آیت الله خامنهای در ۱۴ دی ۱۳۹۰ در سومین نشست اندیشههای راهبردی با موضوع زن و خانواده، گفت: "آينده احتياج دارد به اين حضور زنانه در مجموعه حضور ملى. پس بايستى ما راجع به مسئله زن و حفظ اين ظرفيت كه در جامعهى ما وجود دارد، تلاش كنيم". اما سپس افزود که فمینیستهای افراطی نمیفهمند که در غرب زنان را به ضلالت و گمراهی عمیقی انداختهاند. عریان کردن زنان و استفاده جنسی از آنان امری رایج در کلیه کشورهای غربی است.
آیت الله خامنهای در ۳۰ فروردین ۱۳۹۳ به زنان گفت که در نگاه به زن باید "مرجعیت فکری غرب" را کنار گذاشت. اولین شرط نگاه سالم و منطقی و دقیق به مسئله زنان، تخلیه کامل اذهان از کلیشههای غربی متحجر خائنانه است که درباره اشتغال زنان، مدیریت زنان و برابری جنسی گفتهاند. زن و مرد از نظر انسانی برابرند و تفاوتی ندارند، اما برای دو کار اختصاصی آفریده شدهاند (به غیر از کارهای مشترکشان). حضور زنان در عرصههای سیاسی و اقتصادی و مدیریتی خوب است، به شرط آن که به نهاد خانواده صدمه نزند. مانند تیم فوتبال که هر بازیکنی در جای خاصی بازی میکند، زنان هم جایگاه خاصی دارند و این تبعیض (دروازه بان، دفاع، هافبک، فوروارد) با عدالت هیچ تنافری ندارد.
آیت الله خامنهای در ۲۹ اسفند ۱۳۹۵ گفت که عدهای از داخلیها توقعاتی را درباره زنان مطرح میسازند که تحقیر زنان است. آیا اشتغال و مدیریت زنان- که ما مخالف آن نیستیم- افتخار و "عدالت جنسیتی" است؟ سپس افزود: "آن کسانی که در دنیا برابری جنسیّتی را مطرح میکردند و دنبال آن بودند، امروز اینقدر بدبختی و فساد از این ناحیه گریبانگیرشان شده که خودشان پشیمانند؛ البتّه خیلیهایشان صریحاً اقرار نمیکنند، خیلیهایشان هم با این فرهنگ بزرگ شدند، نمیفهمند چه اتّفاقی دارد میافتد؛ امّا اندیشمندانشان چرا، اندیشمندانشان میگویند، میفهمند، اظهار نگرانی میکنند. خدا کند این کسانی که در داخل اسم عدالت جنسیّتی میآورند، مرادشان این چیزی که بهعنوان برابری جنسیّتی مطرح شده، نباشد".
او به شدت مخالف برابری جنسیتی است. میگوید نابرابری جنسیتی با عدالت تعارضی ندارد. او با اقتفای به ارسطو، برای زنان و مردان جایگاههای طبیعی در جامعه قائل است (بازیکنان فوتبال را مثال میزند). در عین حال، از حضور ملی زنان و استفاده از ظرفیتهای آنان سخن میگوید. آیا میان این دو ناسازگاری وجود ندارد؟ تشبیه پایه استدلال نیست، برای این که با تغییر تشبیه، نتیجه هم تغییر خواهد کرد. به جای تشبیه جاگیاه زنان و مردان با جای دروازه بان و فوروارد، میتوان از تشبیه این دو به دو دانشجو، دو معلم، دو استاد، دو رییس جمهور، دو نخست وزیر، دو نماینده مجلس، و...استفاده کرد.
زنان و مردان فاقد جایگاه طبیعی در جامعهاند. تمامی جایگاهها غیر طبیعی و برساخته آدمیانند. کارل مارکس اقتصاددانها را مسخره میکرد که به دو نوع نهاد مصنوعی و طبیعی قائل هستند. آنان نهادهای فئودالی را مصنوعی قلمداد کرده، ولی نهادهای بورژوایی را طبیعی به شمار میآورند. میگفت ادعای آنان مشابه ادعای متکلمان است که دین خود وحی خداوند و دیگر ادیان را مصنوع انسانها به شمار میآورند. اقتصاددانها با طبیعی قلمداد کردن روابط تولید بورژوایی، این روابط را ابدی، تغییرناپذیر و حاکم بر تاریخ قلمداد میکنند. اما تمامی روابط اجتماعی، مصنوعی و برساخته انسانها هستند. جایگاه، یا کارویژه خاصی برای زنان در نظر گرفتن، آنها را طبیعی نمیسازد، آنها اختراع آدمیانند و به همین دلیل قابل تغییرند.
برابری جنسیتی، پیامد منطقی عدالت به مثابه عدم تبعیض است. برابری جنسیتی با ایرانیت و ملیت تعارضی ندارد، اما با احکام فقهی برساخته فقها و سبک زندگی مردم جزیرة العرب پیش از اسلام تعارض دارد.
در اولین ماه آغازین پیروزی انقلاب زنان در پوشش مانند دوران انقلاب آزاد بودند. برخی از روشنفکران مذهبی از رادیو در تهران با بیت آیت الله خمینی در قم - آیت الله اشراقی - برای اجباری کردن حجاب تماس گرفتند. بدین ترتیب حکمی از آیت الله خمینی برای حجاب زنان کارمند دریافت کردند. زنان به این حکم اعتراض کردند. اما در فضای ضدامپریالیستی و به بهانه تقدم مبارزه با امپریالیسم بر هر امر دیگری، این حکم سرکوبگرانه رفته رفته با زور حکومتی به همه زنان تحمیل شد. شخصیت کاریزماتیک آیت الله خمینی در تحمیل این حکم نقش اصلی را بازی کرد و حتی اعتراض علنی آیت الله طالقانی و اعتراض خصوصی آیت مطهری هم کاری از پیش نبرد. با این که آیت الله خمینی هم در مصاحبه ای تأکید کرد که نظر من همان نظر آقای طالقانی است.
"دوران طلایی امام خمینی" از نظر شدت سرکوب و تعداد مخالفان زندانی و کشته شده ، ده ها برابر بدتر از دوران آیت الله خامنه ای بوده است. زنان با مبارزات ضد سرکوبگرانه خود، چادر که هیچ، حجاب را عملاً منتفی کرده اند. در هر صورت، حجاب اجباری، به نام آیت الله خمینی در تاریخ دوران جدید ایران ثبت شده است.
نظرها
داود بهرنگ
(1) با سلام در نوشتۀ گنجی عزیز به نقش فرد ـ در رابطه با محوریت حجاب ـ پرداخته شده است. من نوشته ای ایرانی را بدان می افزایم که زبان حال ایران و ایرانی و در رأس آن زبان حال وزرای ایرانی، دبیران ایرانی و ادیبان ایرانی در طی تاریخ ایران است. من این نوشته را زبان حال هر خواجه نظام الملک ایرانی می دانم. آن را زبان حال هر خواجه وزیر ایرانی می دانم. آن را زبان حال بونصر مُشکان می دانم. آن را زبان حال رشیدالدین فضل الله همدانی می دانم. آن را زبان حال محمد علی فروغی می دانم. آن را زبان حال علامه محمد قزوینی می دانم. آن را زبان حال علامه علی اکبر دهخدا می دانم. آن را زبان حال دکتر محمد مصدق می دانم. آن را زبان حال مهندس مهدی بازرگان می دانم. آن را زبان حال سعیدی سیرجانی می دانم. یاد همۀ آنان را از جان و دل گرامی می دارم. و آنگاه به آغاز روایت از زبان ابوالفضل بیهقی می پردازم. مقدمه: سلطان محمود پسرش امیر محمد را جانشین خود کرد. چون مُرد پسر دیگرش ـ امیر مسعود ـ جانشین او شد. می پرسم آیا فرق دارد؟ امیر مسعود در این نوشته امیر محمد و وی امیر مسعود است. شاه عباس پهلوی است. شاه عباس خمینی است. بَر و بارِ درختی است که پی اش زهر است. متن، موضوع، صورت مسئله بیهقی می نویسد: امیر مسعود چون شنید برادرش امیر محمد را ـ به شاهی ـ برنشانده اند او را تحیّری سخت بزرگ پدید آمد. (50) از عمّه اش هم همزمان نامه رسید که خداوند ما سلطان محمود گذشته شد. باید این کار به زودی بدست گیرد. (51) امیر بعدها در نامه اش به خان ترکستان نوشت: رعایا و اعیان نشابور بدین زمان در هوای ما مطیع گشته بودند. ما خلیفه را هم از عزیمت خویش آگاه کردیم. ما از او مملکت پدرمان را خواستیم. هر چند بر حق بودیم؛ اما خواستیم موافق شریعت باشد. (104) ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) بیهقی در ادامه می نویسد: پیغام که از خلیفه آمد امیر شاد شد. سپس آرای کسانی که برادرش را به غزنه نشانده بودند برگشت. نامه ها رسید که بر تخت نشاندن او از بهر آن بود که اضطرابی نیفتد. (55) امیر قوی دل شد. گفت صواب آن است که به نشابور و هرات رویم. همگان گفتند رای درست تر آن است که امیرِ خداوند صلاح دیده است. (55) امیر کس فرستاد و اعیان ری را بخواست. آمدند. گفتند زندگانی امیر دراز باد! دیری است که ما دست هامان به دعاست. بادا که کسی بیاید و این ستم ببرد! (57) امیر سپس از ری برفت و به دامغان رسید. رکابداری که پیشتر نامه ها پوشیده می برد برابر آمد. از اسب پیاده شد. زمین بوسه داد. بوسهل گفت این نامه ها نگاه باید داشت تا مردمان بدانند پدر چه خواست؟ خدای عَزّ و جَلّ چه خواست؟ (62) رکابدار را امیر درم فرمود و اسب براند. (62) و چون به بیهق رسید سپه سالار خراسان با لشکر بسیار و زینتی و اُهبتی تمام به پیشباز آمد. از اسب فرود آمد. پیش رفت. سه جای زمین بوسه داد. (68) امیر سوی نشابور شد. در نزدیکی شهر همه به تماشا آمدند. دعا خوانان دعا و قرآن خوانان قرآن خواندند. (89) امیر دیگر روز بار داد؛ بار دادنی سخت بِشکوه. اولیا و حشم به رسم خدمت بیامدند. بنشستند. بایستادند. (70) امیر گفت اکنون می فرماییم به عاجل که رسوم ناپسند باطل گردانند. بی حشمت سخن باید گفت؛ تا انصاف داده آید. فرمان دادیم تا درِ زندان ها بگشایند. خواستیم تا راحتِ آمدنِ ما به همگان برسد. (70) نامه رسید که در ری جنگ است. سپه سالار گفت به کُشتن حشمتی بزرگ افکنید. بر آن راهی که اوباش آمده بودند سه پایه ها زدند و سرِ کُشتگان بر آن آویختند. (73) امیر را بدین روزگار هر روز بشارتی نو بود. (73) ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) و فرستادۀ خلیفه سخت به رسم به پیش آمد. دستبوس کرد. او را پیش تخت امیر بنشاندند. چون بنشست از قول خلیفه سلام کرد. و دعای نیکو پیوست. امیر جواب ملوکانه داد. پس فرستاده برخاست و منشور و نامه را بر تخت نهاد. امیر آن را برداشت. بوسه داد. (77) و چون این فرستاده بازگشت امیر قوی دل شد. کارها از این پس ـ از لونِ دیگر برفت. (77) اخبار غزنه روزانه می رسید. بدانجا به موجب آنچه امیرِ خداوند می فرمود کار می ساختند. (78) امیر آنگاه از نشابور به هرات شد. دو روز مانده به عید در کوشک مبارک فرود آمد. آن جا عیدی کرد بسیار بِشکوه؛ عیدی چنان که هیچ مَلِک تا این روزگار نکرده است. (78) بونصر گفت امیر مرا به تنهایی خواند. گفت رأی بر آن دارم که چه و چه ها کنم. تو درین باب چه می گویی؟ گفتم هر چه امیرِ خداوند اندیشیده عین صواب است. (92) و امیر تا پیش از آن که کارها یکرویه شود عجولانه دست به کارهایی زد که از خطاهای بزرگ است. (92) بونصر را آلتونتاش پوشیده پیغام داد که قاعده کژ می بینم. کارها دیگر شد. نگریم تا چه رود. (108) بونصر سخت آزرده بود. سر به آسمان برد و آب انداخت. (559) و دیگران می ژکیدند. این خطاست. که جهان بر سلاطین گردد و سلاطین هر که را برکشیدند برکشیدند و کس را نرسد که گوید چرا چنین است! (155) امیر آنگاه به سعادت به نزدیکی بلخ به شبورقان رسید. آنجا عید اضحی کرد. پس به بلخ آمد. جهان اکنون عروسی آراسته را مانست؛ در آن روزگارانِ مبارکش. بار داد؛ سخت بِشکوه. (115) ادامه در 4
داود بهرنگ
(4) استادم بونصر حکایت کرد که امیر کس به نزد خواجۀ وزیر فرستاد. گفت بوسهل گفت حسنک قُرمَطی است. خواجه گفت تا خون حسنک و هیچ کس البته نریزد. گفت خون ریختن کارِ بازی نیست. (193) و حسنک بر دار کردند و آواز دادند که سنگ دهید. همه زار زار می گریستند. (198) و یاد دارم که او را از کران بازارِ عاشقان درآوردند. آمد تا میان شارسان رسید. میکِئیل دشنام های سخت زشت داد. حسنک در وی ننگریست. هیچ جواب نداد. جُبّه و پیراهن بکشید و دستار؛ و دور انداخت. برهنه با اِزار بایستاد. و دستها در هم گره زده. تنی داشت به سپیدیِ سیم. و رویی چون صد هزار گل. و همه خلق به درد می گریستند. (199) گفته بود خاندان من جهانیان دانند. عاقبت کار آدمی مرگ است. اگر امروز اجل رسیده باز نتوان داشت. بر دار کُشند یا جز آن مرا فرق نکند. (199) و آن روز استادم بونصر روزه بنگشاد. و سخت غمناک و اندیشه مند بود؛ چنان که به هیچ وقت او را چنین ندیده بودم. می گفت چه امید ماند؟ و خواجۀ وزیر هم برین حال بود. و به دیوان ننشست. (199) مادرش اما ماتم او را سخت نیکو بداشت. گفت بزرگا که او بود. (199) و بوده است در جهان مانند این. عبدالله گفت می اندیشم مُثلِه کنند. مادرش گفت چون گوسپند را بِکُشند از مثله کردن و پوست باز کردن دردش نیاید. و چون سر او بر دار دید به جای آورد. گفت گاه آن نیامد که این سوار از اسب فرود آرند؟ (202) ادامه در 5
داود بهرنگ
(5) بومنصور را امیر گفته بود نیک چاکری است این سوری. وی گفته بود همچنان است. در خلوت می گفت عاقبتِ این کار فردا روز پدید آید. (390) سوری ستمگر بود. گنبد و بارگاه هم می ساخت. مصلّیِ نشابور را به خرج خود ساخت. (391) آنگاه فَتَرات افتاد و فتور پدید آمد. تا رعیت به ستوه شد. و به فریاد آمد. پوشیده تنی چند به بغداد فرستادند و فریاد خواستند که فوجی سوار باید تا از این ستم برهیم. (407) و امیرِ خداوند را نامه های مهم رسید از هر جا. والعیاذ بالله که چنین و چنان شود. و امیر سخت بی قرار شد. (409) دیگر روز که اسیران را آوردند هول روزی بود. خبر آن به دور و نزدیک رسید. (416) خواجۀ وزیر در قوم نگریست و گفت اعیان شمایید چه می گویید؟ گفتند ما بندگانیم. هر چه خداوندِ سلطان فرماید بنده وار پیش رویم و جانها فدا کنیم. (420) بونصر را خواجۀ وزیر گفت: بینی که از اینجا چه شکافد و چه بینیم! (423) پس نامه نوشت سخت مشبّع که بندگان را نرسد که خداوندان را گویند که فلان کار باید کردن که خداوندان هر چه خواهند کنند و فرمایند؛ اما ... و اما ... (422) و زمستان شد. و هوا به یکباره سرد شد. و من قبای روباهِ سرخ و بارانی و دیگر چیزها فراخور حال به تن داشتمی. بر اسب از سرما چنان بودمی که گفتی هیچ چیز پوشیده ندارمی. (423) خواجۀ وزیر تلخ خندید. گفت بینی که این نواحی بِکَنَند. بسوزند. بسیار بد نامی حاصل آید. (435) آنگاه کسان به شهر فرستادند. سوار و پیاده می رفتند و مردمان می گرفتند و می آوردند. آتش در شهر زدند و هر چه خواستند می کردند و هر کرا خواستند می گرفتند و قیامت را مانست. (436) ادامه در 6
داود بهرنگ
(6) دانم که چه می گویم. آری بر من سخت دشوار است که بر قلم من چنین می رود. و لیک چاره چیست؟ در تاریخ محابا نیست! (437) از در که درآمدم خواجۀ وزیر از خواب برخاسته بود. داشت کتاب می خواند. مرا که دید گفت خیر است؟ گفتم باشد. گفت خبرها دانم. بنشستم و او را دیگر خبرها نیز دادم. گفت لا حول و لا قوة الّا بالله. (444) سخت آزرده بود. گفت کار را مردکی بدین جا رساند که دست چپ از راست بنشناسد. (444) یاد دارم که بونصر گفت إذا جاء القضا عَمیَ البَصَر. (450) و خواجۀ وزیر منجمی نیک می دانست. در نهان بونصر را گفت من این رفتار درست ندانم. بونصر گفت من نجومی ندانم اما نیک دانم که این رفتار درست نیست. خواجه گفت من این ناچار با امیر بگویم. رفت. گفت. شنوده نامد! سود نکرد! (454) و آنگاه عید اضحی فراز آمد. امیر مثال داد که هیچ تکلف نباید کرد. نماز عید کردند و رسم قربان به جای آوردند. عیدی سخت آرامیده. و بی مشغله. (618) چه بی نوا عیدی! (594) بونصر بارها بگفته بود که این امیرِ خداوند استبدادی عظیم دارد که همه هنرها می بپوشد. (477) خواجۀ وزیر گفت امیر ماضی نیز مردی مستبد به رای بود و این خطاها بکرد. (272) کارهای نا اندیشیده مکرر کرده آمد و عاقبتش اکنون پیدا می آمد. و طُرفه تر آن بود که امیر فرو نمی ایستاد از خود رأیی و استبداد. و چون توانست ایستاد که تقدیر آفریدگار جلّ جَلالَه در کمین نشسته بود. (528) وزیر چند بار استادم بونصر را گفت بینی که چه خواهد کرد؟ این کاری است که خدای بِه داند که چون شود. بونصر جواب داد که جز خاموشی روی نیست که به تهمت باز گردد. (528) وزیر گفت قضای آمده را باز نتوان گرداند. مسئلۀ عمرو لیث است. راست بدان ماند که قضا آمده رسن در گردن انداخته و استوار می کشد. (581) ادامه در 7
داود بهرنگ
(7) همۀ حَشَم می دانستند. با یکدیگر می گفتند؛ بیرون از پرده؛ از هر جنسی چیزی. و کسان فراز کردندی تا می نبشت و سود نمی داشت. (528) و آنگاه فردا روز شکست افتاد. دیگر کس به کس نرسید. هر کس سرِ جانِ خویش بگرفت و بشد. دریغا که بر باد رفت! (457) و روزگار دگرگون گشت و مردم؛ و همۀ چیزها. (576) بونصر گفت تا مرا زندگانی است تلخی این ایام از کامم نرود. (458) و این شکست وهنی بزرگ بود که این امیر را افتاد. و پس از این وهن بر وهن بود تا خاتمت که از این جهان با درد و دریغ برفت. (459) هر چند در وی استبدادی قوی بود؛ و خطاها رفتی در تدبیرها؛ ولیک همه از ایزد عِزّ ذِکرهُ باید دانست؛ که هیچ بنده به خویشتن بد نخواهد. (459) قضای ایزدی چنان رود که وی خواهد و گوید و فرماید؛ نه چنان که مراد آدمی در آن باشد. (43) ... و خواجۀ بزرگ چه سخت آزرده بود آن روز. (559) ) یاد دارم که تلخ گفت کار را مردکی بدین جا رساند که دست چپ از راست بنشناسد. و نیک یاد دارم که بونصر او را نبشت ـ که استاد زمانه بود در این ابواب ـ برین جمله که زندگانی سید دراز باد ... بداند که در ضمیر زمانه تقدیرها بوده است ... (349) طُرفه آن که جواب آمد. جواب استادم را نبشته بود به تازی "الشیخ الجلیل السید ابی نصر بن مُشکان" و سخن سخت بسیار با او به تواضع رانده بود؛ چنان که بونصر از آن در شگفت ماند. و یادش به خیر! چه شکوهی داشت ... با مرگ این محتشم بزرگی بمرد... نیک به یاد دارم که سخت تلخِ تلخ گفت کار را مردکی بدین جا رساند که دست چپ از راست بنشناسد! داود بهرنگ منبع :"تاریخ بیهقی" به تصحیح علی اکبر فیاض به اهتمام محمد جعفر یاحقی ـ انتشارات دانشگاه فردوسیِ مشهد ـ چاپ چهارم پاییز 1383
bijan
رهبری خمینی کاریزماتیک و متکی به خیل عظیم توده ها بود پس قدرت سرکوب بالایی داشت ولی خامنه ای نه رهبر ی کاریزماو نه مجتهد و عالم دینی مورد قبول صنف ملایان است . در این حالت او چاره ای نداشت که یک تاکتیک سیاسی زیرکانه ای را برای حفظ مقام خودش که از هر دو جناح اصول گرا و پیروان خط خمینی تهدید میشد اتخاذ کند و همین کار را با موفقیت انجام داد . چگونه ؟ با دراختیار گذاشتن منابع مالی عظیم به حوزه های علمیه و قدرت های مقتدر آنجا مانند محمد یزدی و مصباح یزدی و سایر مدرسین و... که درواقع این جناح را با پول خرید و مشروعیت این بخش را کسب کرد که هنوز هم ادامه دارد . به تدریج فرماندهان نظامی در سپاه و ارتش را از افراد مورد اعتماد خود انتخاب کرد ( مهره های هاشمی را کنار گذاشت )و مراکز و منابع عظیم اقتصادی و سازمان های امنیتی موازی با دولت به انها داد ه شد برای کسب در آمد با آزادی کامل و بی پاسخ ! (در این باره احمدی نژاد وسیله انجام کار بود ). با جلب این دو محور که قدرت اصلی بودند دیگر جناح خمینی که تضعیف شده بود خطری نبودند و فقط از آنها به منظور داغ کردن تنور انتخابات استفاده شد . او همواره با موضع گیری ضد غرب و به خصوص آمریکا هردو جناح را راضی نگهداشت . البته در دوران خمینی سرکوب خیلی بیشتر بوده است .
ایراندوست
جمهوری اسلامی هم مانند دیگر رژیمهای استبدادی در پی هویت بخشیدن و کسب مشروعیت در بین عوام بود و شیعه بودن، اعتقاد به ولایت فقیه و حجاب زن ، نماز و روزه از پایه های این نظام فلاکت است . از فردای انقلاب بهمن، مخالفین مذهبی بیتجربه شاه با شور زیاد و شعور کم با الهام از انقلاب فرهنگی مائو تسه تونگ و سرکوبگری استالینیستی به بقا خود تا کنون ادامه داده اند.حجاب تبلوری از این هویت جعلی برخاسته از تفکر ارتجاعی است. اگر در آنطرف آبها ،سیا و موساد از لس انجلس با رسانه های شادی بخش و جنگ روانی به امتیازگیری از جمهوری اسلامی مشغول بودند، در داخل ، کی.جی.بی از طریق سازمانهای سیاسی حراف بی تدبیر، رخنه در دولتمداران نوباوه اسلامی و تشویق عراق برای حمله به ایران به اهداف استراتژیک خود نزدیک شدند. کاریزمای خمینی میتوانست به لجن کشیده شود اگر اتحاد ملیون، دموکرات ها و چپ مستقل عملی میشد و در مقابل خمینی پرستان آنزمان و حتا پشیمان های خجول امروز ، میایستاد.