محمد کاظم کاظمی: «پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت»
<p> </p> <p>شهزاده سمرقندی - این روز‌ها موضوع مهاجرت به خصوص ایجاد محدودیت‌های ویژه‌ای برای مهاجران افغان در بعضی از شهر‌های ایران در رأس خبرهای رسانه‌های فاسی‌زبان است. این موضوع را با محمد کاظم کاظمی، شاعر شناخته‌شده افغان در میان گذاشته‌ام.</p> <!--break--> <p>محمدکاظم کاظمی در سال ۱۳۴۶ در کشور همسایه افغانستان به دنیا آمده است اما حدود ۳۰ سال است که در مشهد به سر می‌برد. وی با اینکه در رشته مهندسی عمران درس خوانده اما با انتشار نخستین مجموعه شعرش به عنوان شاعر در بین روشنفکران ایرانی شناخته‌ شد. این مجموعه «پیاده آمده بودم» نام دارد و شعر «بازگشت» هم یکی از اشعار همین مجموعه است. محمد کاظم کاظمی این شعر را بعد از اخراج گروه مهاجران افغان از ایران سرود.</p> <p> </p> <p>شعر «بازگشت» با اقبال مواجه گشت و در مدت کوتاهی در رسانه‌های محلی بارها بازنشر ‌شد و آنطور که خود او در این گفت‌وگو به آن اشاره می‌کند، دید مردم محلی را نسبت به مهاجران افغان تغییر داد. <br /> <img align="left" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/mkkazsh02.jpg" alt="" />از محمد کاظم کاظمی کتاب‌های زیر منتشر شده است: «پیاده آمده‌بودم‌... (مجموعه شعر)، روزنه ( آموزش شعر)، شعر پارسی‌، هم‌زبانی و بی‌زبانی، قصه سنگ و خشت‌ (مجموعه شعر)، گزیده غزلیات بیدل‌، کلید درِ باز، رصدِ صبح‌ (خوانش و نقد شعر جوان امروز)، کفران‌ (گزیده اشعار)، مرقع صدرنگ (صد رباعی از بیدل)، این قند پارسی (فارسی دری در افغانستان امروز)</p> <p>به این گفت‌وگو می‌توانید از طریق این فایل صوتی گوش دهید</p> <p> </p> <p class="rtecenter"><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20120423_Kazem_Kazemi_Afghan_refugee_shahzadeh.mp3"><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon_14.jpg" alt="" /></a></p> <p> </p> <p>همراه با این گفت‌وگو شعر بازگشت را نیز با صدای خود شاعر خواهید شنید. این شعر در قالب مثنوی سروده شده و روزگار یک خانواده مهاجر افغان را به تصویر کشیده است: <br /> </p> <p><strong>بازگشت</strong></p> <p> </p> <p>غروب در نفس گرم جاده خواهم‌ رفت‌<br /> پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم‌ رفت‌<br /> طلسم غربتم امشب شکسته خواهد ‌شد <br /> و سفره‌ای که تهی بود، بسته خواهد ‌شد <br /> و در حوالی شب‌های عید، همسایه‌! <br /> صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌! <br /> همان غریبه که قلک نداشت‌، خواهد رفت‌ <br /> و کودکی که عروسک نداشت‌، خواهد رفت‌</p> <p> </p> <p>منم تمام افق را به رنج گردیده<br /> منم که هر که مرا دیده‌، در گذر دیده‌<br /> منم که نانی اگر داشتم‌، از آجر بود<br /> و سفره‌ام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود<br /> به هرچه آینه‌، تصویری از شکست منست‌ <br /> <img align="left" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/mkkazsh03.jpg" alt="" />به سنگ‌سنگ بنا‌ها، نشان دست منست‌ <br /> اگر به لطف و اگر قهر، می‌شناسندم‌ <br /> تمام مردم این شهر، می‌شناسندم‌ <br /> من ایستادم‌، اگر پشت آسمان خم شد <br /> نماز خواندم‌، اگر دهر ابن‌ ملجم شد</p> <p> </p> <p>طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد</p> <p>و سفره‌ام که تهی بود، بسته خواهد شد <br /> غروب در نفس گرم جاده خواهم‌ رفت‌ <br /> پیاده آمده‌ بودم‌، پیاده خواهم‌ رفت‌</p> <p> </p> <p>چگونه بازنگردم‌، که سنگرم آنجاست‌ <br /> چگونه‌؟ آه‌، مزار برادرم آنجاست‌ <br /> چگونه بازنگردم که مسجد و محراب‌ <br /> و تیغ‌ منتظر بوسه بر سرم آنجاست‌ <br /> اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود <br /> قیام‌ بستن و الله ‌اکبرم آنجاست‌ <br /> شکسته‌بالی‌ام اینجا شکست طاقت نیست‌<br /> کرانه‌ای که در آن خوب می‌پرم‌، آنجاست‌ <br /> مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم‌ <br /> مگیر خرده‌، که آن پای دیگرم آنجاست‌</p> <p> </p> <p>شکسته می‌گذرم امشب از کنار شما <br /> و شرمسارم از الطاف بی‌شمار شما <br /> من از سکوت شب سردتان خبر دارم‌ <br /> شهید داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌ <br /> تو هم به‌سان من از یک ستاره سر دیدی‌ <br /> پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی‌ <br /> تویی که کوچه‌ی غربت سپرده‌ای با من‌ <br /> و نعش سوخته بر شانه برده‌ای با من‌<br /> تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم‌<br /> تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم‌</p> <p> </p> <p><img align="left" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/mkkazsh04.jpg" alt="" />اگرچه مزرع ما دانه‌های جو هم داشت‌<br /> و چند بوته‌ مستوجب درو هم داشت‌<br /> اگرچه تلخ شد آرامش همیشه‌تان <br /> اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه‌تان‌ <br /> اگرچه سیبی از این شاخه ناگهان گم شد<br /> و مایه‌ نگرانی برای مردم شد<br /> اگرچه متهم جرم مستند بودم‌ <br /> اگرچه لایق سنگینی لحد بودم‌ <br /> دم سفر مپسندید ناامید مرا <br /> ولو دروغ‌، عزیزان‌! بحل کنید مرا <br /> تمام آنچه ندارم‌، نهاده خواهم ‌رفت‌ <br /> پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم‌ رفت‌ <br /> به این امام قسم‌، چیز دیگری نبرم‌ <br /> به‌جز غبار حرم‌، چیز دیگری نبرم‌ <br /> خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان‌ <br /> و مستجاب شود باقی دعاهاتان‌ <br /> همیشه قلک فرزند‌هایتان پر باد <br /> و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد</p> <p> </p> <p>ایمیل گزارشگر:</p> <p>shahzoda@radiozamaneh.com</p> <p> </p> <p>در همین زمینه:<br /> <a href="http://mkkazemi.persianblog.ir/archive/"> ::وبلاگ محمد کاظم کاظمی::</a><br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/2147"> ::شهزاده سمرقندی در رادیو زمانه::</a><br /> </p>
شهزاده سمرقندی - این روزها موضوع مهاجرت به خصوص ایجاد محدودیتهای ویژهای برای مهاجران افغان در بعضی از شهرهای ایران در رأس خبرهای رسانههای فاسیزبان است. این موضوع را با محمد کاظم کاظمی، شاعر شناختهشده افغان در میان گذاشتهام.
محمدکاظم کاظمی در سال ۱۳۴۶ در کشور همسایه افغانستان به دنیا آمده است اما حدود ۳۰ سال است که در مشهد به سر میبرد. وی با اینکه در رشته مهندسی عمران درس خوانده اما با انتشار نخستین مجموعه شعرش به عنوان شاعر در بین روشنفکران ایرانی شناخته شد. این مجموعه «پیاده آمده بودم» نام دارد و شعر «بازگشت» هم یکی از اشعار همین مجموعه است. محمد کاظم کاظمی این شعر را بعد از اخراج گروه مهاجران افغان از ایران سرود.
شعر «بازگشت» با اقبال مواجه گشت و در مدت کوتاهی در رسانههای محلی بارها بازنشر شد و آنطور که خود او در این گفتوگو به آن اشاره میکند، دید مردم محلی را نسبت به مهاجران افغان تغییر داد.
از محمد کاظم کاظمی کتابهای زیر منتشر شده است: «پیاده آمدهبودم... (مجموعه شعر)، روزنه ( آموزش شعر)، شعر پارسی، همزبانی و بیزبانی، قصه سنگ و خشت (مجموعه شعر)، گزیده غزلیات بیدل، کلید درِ باز، رصدِ صبح (خوانش و نقد شعر جوان امروز)، کفران (گزیده اشعار)، مرقع صدرنگ (صد رباعی از بیدل)، این قند پارسی (فارسی دری در افغانستان امروز)
به این گفتوگو میتوانید از طریق این فایل صوتی گوش دهید
همراه با این گفتوگو شعر بازگشت را نیز با صدای خود شاعر خواهید شنید. این شعر در قالب مثنوی سروده شده و روزگار یک خانواده مهاجر افغان را به تصویر کشیده است:
بازگشت
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمدهبودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفرهای که تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!
همان غریبه که قلک نداشت، خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت
منم تمام افق را به رنج گردیده
منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده
منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفرهام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه، تصویری از شکست منست
به سنگسنگ بناها، نشان دست منست
اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم
تمام مردم این شهر، میشناسندم
من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابن ملجم شد
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفرهام که تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
چگونه بازنگردم، که سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست
چگونه بازنگردم که مسجد و محراب
و تیغ منتظر بوسه بر سرم آنجاست
اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیام بستن و الله اکبرم آنجاست
شکستهبالیام اینجا شکست طاقت نیست
کرانهای که در آن خوب میپرم، آنجاست
مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم
مگیر خرده، که آن پای دیگرم آنجاست
شکسته میگذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بیشمار شما
من از سکوت شب سردتان خبر دارم
شهید دادهام، از دردتان خبر دارم
تو هم بهسان من از یک ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی
تویی که کوچهی غربت سپردهای با من
و نعش سوخته بر شانه بردهای با من
تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم
اگرچه مزرع ما دانههای جو هم داشت
و چند بوته مستوجب درو هم داشت
اگرچه تلخ شد آرامش همیشهتان
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشهتان
اگرچه سیبی از این شاخه ناگهان گم شد
و مایه نگرانی برای مردم شد
اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم
دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بحل کنید مرا
تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
به این امام قسم، چیز دیگری نبرم
بهجز غبار حرم، چیز دیگری نبرم
خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان
همیشه قلک فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد
ایمیل گزارشگر:
shahzoda@radiozamaneh.com
نظرها
فاطر
خوب به یاد دارم 12 سال پیش وقتی دوستی مثنوی بازگشت را برای نخستین بار در حیاط دانشکده ی هنرهای زیبا در میان جمعی خواند، پس از پایان شعر سکوتی سنگین جمع 7 الی 8 نفره ی حاضر را در بر گرفت. ای کاش لطافت و بی پیرایگی حزن انگیز این شعر را یارای رخنه کردن در دل سنگ مسئولینی بود که داعیه ی ام القرای اسلام بودنشان گوش فلک را کر کرده است و وانگهی از هیچ کوششی در تنگ کردن عرصه بر همسایگان همزبان و آئینمان دریغ نمیکنند.