«هر دو میخواستیم پزشک شویم، اگر زنده میماندیم»
پروین شهبازی - مارچیه، دختر نوجوان هلندی، پیش از مرگ از دولت میخواهد دوستش درخشان هراتی که قرارست از هلند دیپورت شود، بماند تا بتواند آرزوی مشترکشان را که پزشکی است به جای او متحقق کند.
خانهای که مرزی نمیشناسد، تفاوت فرهنگی به تفاهم و دوستی میرسد، تجربه مشترک، حرف دل، و زبان دل، حرف آخر را میزند. چنین بود که خانه مارچیه هلندی خانه دوست میشود برای درخشان هراتی. تا جایی که او پیش از مرگ زودرسش از دولت هلند میخواهد جای خالیش را رسما به درخشان بدهند تا او بتواند آرزوهای مشترکشان را برآورده کند.
در فلق بود که پرسید سوار، خانه دوست کجاست
بیماری مارچیه وینکل (Maartje van Winkel) در اواخر شش سالگی با درد زانو، کمر و شکم شروع شد.. زمان بیشتری را همراه با مادرش درراهروهای بیمارستان میگذارند تا در کلاس درس. با این حال دبستان را با نمرات عالی به پایان رساند. پزشکان تشخیصی برای بیماری نمییافتند. میگفتند شاید درهای ناشی ازرشد باشد، یا حساسیت غذایی، یا مشکلات روانی، برای جلب توجه بیشر. درمانهای متفاوت از درد جانکاهاش نمیکاهید. سرانجام در سیزده سالگی، با پژوهشهای بیشتر پزشکی روشن شد که او به سرطان استخوان نادری مبتلا شده. شیمی درمانی در ابتدا موثر افتاد. در تابستان ۲۰۰۴ حالش کمی بهتر شده و مشتاقانه منتظر رفتن به مدرسه بود. سال دوم دبیرستان را بیشتر در بستر بیماری گذارنده بود. با این همه مسئولین مدرسه با درخواست مادرش موافقت کردند که به کلاس سوم برود تا همراه با همکلاسیهای پیشینش باشد. در توان یادگیریش شکی نبود. مارچیه با صندلی چرخدار به مدرسه میرفت. در این سال بود که شکوفههای دوستیش با درخشان به بار نشست و به افسانه پیوست.
درخشان، دخترک یازده ساله هراتی همراه مادر، پدر و برادرش از حکومت طالبان میگریزد. عصبانی بود چرا فرصت ندادند عروسکش را به همراه بیاورد. در تابستان سال ۲۰۰۰ به هلند پناهنده میشوند و دریکی از کمپها مکان میگیرند. مدرسه کمپ درتعطیلات تابستانی بود. اما کلاسهای آموزش زبان هلندی برای بزرگسالان دایر بود. برادرش که ۱۹ سال داشت به این کلاسها میرفت. شوق یادگیری درخشان قویتر از درک تعطیلات تابستانی بود. همراه برادرش به مدرسه میرفت و پشت در کلاس مینشست. با گریههایش سد قوانین را شکست و به کلاس راه یافت. آموزگاردفترو قلمی به او داد تا الفبای هلندی را تمرین کند.. خانواده او پس از هشت ماه پروسه پناهندگی، اقامت موقت سه ساله میگیرند و ساکن یکی از شهرهای هلند میشوند.
درخشان دوره هشت ساله دبستان را یک ساله به پایان میرساند. یک سال دیگر دبستان را مرور کرد تا به رشته خوب دبیرستانی راه یابد. با این حال نمراتش برای ورود به رشته ریاضی - فیزیک کافی نبود. دلیلش را مسلط نبودن او به زبان هلندی میدیدند. چون درریاضی نمراتش کافی بود اجازه یافت تا دردوره انتقالی بین دو رشته دبیرستانی ثبت نام کند. پس از چند ماه توانست با آوردن نتایج خوب وارد رشته دلخواه شود. معلم ریاضیاش میگوید " یاد ندارد که درخشان نمرهای پایین تر از ۱۰گرفته باشد (بالاترین نمره در سیستم آموزش هلند)، اگر همه دانش آموزان فقط ده درصد از پشتکار او را داشتند، موفق میشدند ". دردو رشته علوم طبیعی و ریاضی دیپلم میگیرد. دوره تحصیلش در دبیرستان همراه میشود با پروسه پس گرفتن اقامت موقت سه ساله و تهدید به اخراج به افغانستانی که همچنان درشعلههای آتش جنگ میسوخت. درخشان ضمن تحصیل نقش مترجم خانواده را هم به عهده داشت. نه تنها برای کارهای اداری و قضایی بلکه برای درمان بیماری حاد قلبی پدر و مادرش که مبتلا به سرطان شده بود.
قانون اخراج پناهجویان خارج از پروسه، چندی پیش به تصویب مجلس هلند رسیده بود، اما در عمل، بنا به دلایل انسانی و مشکلات اجرایی سهل گرفته میشد.
عموما اقامت موقت ۳ ساله پناهجویان به ۵ سال و سپس به اجازه اقامت دائم یا در صورت تمایل به ملیت هلندی تبدیل میشد، به ویژه برای پناهندگانی که در کشورمبدا ادامه یک زندگی انسانی و امن ممکن نبود. با انتصاب ریتا فردونک (Rita Verdonk)، در سال ۲۰۰۳ به عنوان وزیر جدید امور بیگانگان از حزب لیبرال (VVD) این روال دگرگون شد. او خود را "زنی آهنین و مجری بی چون و چرای قانون " معرفی میکرد. ریتا آمده بود تا کار اخراج بیست و شش هزار پناهجوی خارج از پروسه و یا با اقامت محدود را یکسره کند. در راستای سیاستش، افغانستان را کشوری امن اعلام میکند. به نظرش پس از حمله امریکا و برخی از کشورهای ناتو در سال ۲۰۰۱ به این کشور، برگشت پناهندگان مشکلی را ایجاد نمیکرد. با این تحلیل، درخشان و خانوادهاش هم خاک هلند را باید ترک میکردند.
تصمیم وزیر واکنشها و تنشهای زیادی را در کابینه و مردم هلند به همراه داشت. طرفدارن و مخالفان این شیوه اجرا، در مقابل هم صف بندی کردند. کمپینهای مختلفی در دفاع از پناهندگان شکل گرفت. خانم وزیردر حرکتی پر هیاهو، پاسپورت هلندی هیرشی علی، نماینده پارلمان هلند، دوست و هم حزبیش را پس گرفت. به دلیل کتمان کردن حقایقی هنگام تقاضای پناهندگیش (۱). در چنین شرایطی مارچیه به یاریش میشتابد.
بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
تعطیلات پاییزی مدارس شروع میشود. درخشان با خانواده مارچیه تعطیلات را سپری میکند. چندی نگذشت که دردهای مارچیه شدت میگیرد.
عکسبرداری مجدد نشان میدهد که توده سرطانی گسترده شده. پزشک با صراحت میگوید که او بیش از ده هفته دیگرزنده نخواهد بود. خبر همچو پتکی به سر افراد خانواده فرود میآید. به امید بهبود همه امکانات درمانهای دیگر را تجربه میکنند. سر انجام مجبور به پذیرش واقعیت شدند. مارچیه به تکاپو افتاد تا دراین فرصت کوتاه کاری برای درخشان انجام دهد. میخواهد "ماهی سیاه کوچکی "باشد و بر خلاف جریان سیاست حاکم حرکت کند و مرگش اثر گذار باشد. نامهای به وزیر مینویسد:
"وزیر محترم. من مارچیه هستم، ۱۴ ساله، به سختی بیمار هستم (نشانی بیمارستان و پزشکش را هم مینویسد). آخرین آرزویم این است که درزمان حیاتم از ادامه تحصیل دوستم، درخشان مطمئن شوم. در ادامه نامه بلندش، دلایلش را برای دادن اقامت به او مینویسد و اینکه هلند به این گونه انسانهای با استعداد نیاز دارد: او میتواند یک پزشک شود و به مردم کمک کند. "
برنامه تلویزیونی " ژورنال جوانان "از نامه با خبر میشود. داستان این نامه و دوستی دو یار دبیرستانی به اخبار سراسری هلند هم راه پیدا میکند.
همه منتظر پاسخ وزیر هستند. جوابی به نامه داده نمیشود. مجری برنامه پی گیر ماجرا است. پخش این نامه موجی از احساس همدردی را در مدارس بر میانگیزد.
معلمان مدرسه مارچیه همراه با دانش آموزان مدرسه ازخواست او حمایت میکنند. بدین گونه تظاهرات معروف به " گل سرخ" در تاریخ هلند به ثبت میرسد.. گلفروشی شهر هزار شاخه گل رز به مدرسه هدیه میدهد. تعدادی از دانش آموزان به نمایندگی از طرف مدرسه، همراه با هزار نامه حمایت و هزار شاخه گل رز، راهی وزارت دادگستری میشوند تا شخصا نامهها و گلها را به وزیر بدهند. این حرکت در روزهای آخر دسامبر ۲۰۰۴، همزمان با جشنهای کریسمس اجرا شد، روزهایی که به ایام مهر و همنوع دوستی شناخته میشود برنامه " ژورنال جوانان " تمامی این حرکت را پوشش خبری میدهد.
مارچیه نحیف شده سوار بر صندلی چرخدار در جلوی صف است. شال قرمزی به سر بسته تا ریزش موهایش را بپوشاند. درخشان با موهای پوشانده زیر روسری، صندلی را میراند. وزیر بر خلاف قرارش از آمدن در جمع دانش آموزان خود داری میکند:؛ به دلیل امنیتی. بچهها به خنده میگفتند: نمیدانستند گل سرخ میتواند خطرناک باشد. مادر مارچیه در مصاحبهای به این عمل وزیر اعتراض میکند. به دنبال این حرکت وزیر و پاسخ ندادن او به نامه، دوربین برنامه جوانان به خانه مارچیه میرود تا نظرش را جویا شود. مارچیه دربستر، با لبخند همیشگی به سوالات پاسخ میدهد:
" وزیر میگوید که هلند پر شده و جایی برای پناهجویان اخراجی نداره. درخشان میتونه جای خالی منو بگیره. شماره ثبت شهروندی و بورسیه تحصلی مرا به او بدید. من میخواستم پزشک بشم. درخشان میتونه به جای من این کار رو بکنه و از مادر و خواهرم مواظبت کنه. "
پخش این گفتوگو افکار عمومی هلند را متاثر میکند. نامههای زیادی به حمایت از خواسته مارچیه به وزیر و رسانهها فرستاده میشود. پس از چند هفته وزیر با خبر قبلی، همراه دست گل بزرگی به خانه مارچیه میرود. شرط مارچیه برای پذیرفتنش حضوردرخشان، خواهرش و چند دوست دیگر است. همراهان وزیر به مجری برنامه "خبر جوانان "اجازه ورود به صحبت را نمیدهند. دوربینها دربیرون خانه منتظر میمانند. گفتگوهای این دیدار یک ساعت و نیمه را مادر مارچیه در کتابش توضیح میدهد. که چه گونه دخترها، وزیر را سوال پیچ میکنند. جواب وزیر ضمن اظهار همدری همچنان منفی است.
دو ماه پس از این دیدار، روز دوشنبه ۲۵. آپریل ۲۰۰۵، مارچیه در ابتدای ۱۵ سالگی، در یک هوای آفتابی، زندگی را بدرود میگوید.
سال ۲۰۰۶ حزب کارگر لایحهای تقدیم پارلمان میکند، منبی بر اجازه اقامت به پناهجویانی که بیش از ۵ سال در هلند بودند. لایحه با اکثریت ناچیزی به تصویب میرسد، وزیر با اجری مصوبه مخالفت میکند. با فشار افکار عمومی و خروخ یکی از احزب از دولت، کابینه هلند سقوط میکند. خانم وزیراز کار بر کنارمی شود و اخراج پناهجویان مسکوت میماند. سر انجام در سال ۲۰۰۸ پناهجویانی که بیش از ۵ سال در هلند بودند، اجازه اقامت گرفتند. این قانون شامل حال خانواده درخشان هم شد.
پس از مرگ مارچیه داستان دوستی این دو یار، با مرور زمان، به فراموشی سپرده میشد. اخیرا "یودیت کرون Judith Kroon مادر مارچیه با انتشار کتاب " یادبودی برای مارچیه " (۲)، جانی تازه به این افسانه بخشید. یکی از روزنامههای پرتیراژه هلندی (۳) گزارشی مفصل درباره این دوستی و نتایج آن منتشر میکند. بنا به دعوت برنامه پربیننده تلوزیون هلند "جهان در چرخش است" (۴) مادر مارچیه همراه با درخشان ادامه داستان را بازمی گویند. بدین گونه مارچیه و مهربانیهایش دوباره در خاطرهها زنده میشود.
برای نوشتن این مطلب دیداری با درخشان و یودیت داشتم. درخشان فارسی را با تلاش خود آموخته. هر جا که کم میآورد به هلندی صحبت میکند. شعر هم میگوید. مشتاق شنیدن بودم. میگوید آنها را برای دل خودش سروده.
" آرزو روزی معنی دارشد که تو معنای زندگیم شدی. پس آرزویت میکنم تا که زندگیام معنادار شود. "
از درخشان چرایی این دوستی را جویا میشوم.
" او از جدال با مرگ آمده بود و من در جدال با زندگی بودم. ترس او از مرگ و نیستی بود و ترس من از چگونگی ادامه هستی. هراس اخراج به افغانستان و مرگ در انفجارها، کابوسهای شبانهام را شکل میدادند. تجربههای ما فراتر از تمنناهای روزمره نو جوانان همکلاسمان بود که با مشکل بزرگی روبه رو نبودند. هر دو میخواستیم پزشک شویم، اگر زنده میماندیم ".
عکسهای دوره دبیرستانش را درگزارش بلند روزنامه دیده بودم. دخترکی خجالتی و سربزیر با موهای پنهان زیر روسری. در صفحه دیگر همان روزنامه، عکس زن جوانی دیده میشد با سری افراشته، موهای سیاه تاب دار و با اعتماد به نفسی چشمگیر، در لباس سفید پزشکی، هنگام کار در بخش سرطان یک بیمارستان.
چگونگی این روند را میپرسم:
"من درخانوادهای سنتی در هرات به دنیا آمدم. جایی که پس از حکومت طالبان دختران به دوراز چشم مردان بزرگ میشدند. مدرسهها بسته شده بود و من در حسرت یاد گیری مانده بودم. فکرش را بکنید که ازآن محیط به یکباره کنده میشوی و به هلند میآیی. جایی که در مدارسش دختر و پسربا هم درس میخوانند، بازی میکنند و عشق میورزند. برایم خیلی دشوار بود خود را با این محیط هماهنگ کنم. نمیدانستم چه باید بپوشم و چه گونه رفتار کنم. برخی از دانش آموزان نگاهی تحقیرآمیز به من داشتد، و به قولی به خنده میافتادند. درگیر مشکلات گوناگون از جمله بحران هویت بودم. دوستی مارچیه به من قوت قلب میداد. در خانه آنها احساس راحتی میکردم و میتوانستم خودم باشم. روزی که واقعیت " دیگری " بودن را پذیرفتم احساس رهایی کردم. نیاز به بازتعریف خود داشتم. طول کشید تا راهم را پیدا کنم، تا بشوم درخشانی که ریشه در تاریخ کهن هرات دارد. اما شاخ و برگهایش در هلند باید رشد کند و به جوانه بنشیند؛ یعنی گلچینی از دو فرهنگ. مشکلم با خودم حل شده بود اما با دیگران هنوز نه. حجاب من و پیشداوریها در مورد یک زن مسلمان مانع میشد تا دیگران مرا آنگونه که هستم، ببینند. احساس دو گانگی میکردم. به همین علت قبل از ورود به دانشگاه تصمیم گرفتم روسری را سر بردارم. پدرم هم مخالفت نکرد. "
برای گفت وگویی به دعوت یودیت، مادر مارچیه به خانهاش، بر روی تپه ماهورهای جنوب هلند رفتم. خانهای لبریز از حضور مارچیه.
از یودیت، چرایی دوستی دخترش و درخشان را میپرسم.
"من آموزگار بودم. در تربیت دو دخترم، رعایت حقوق دیگران، به ویژه نیازمندان جایگاه خاصی داشت. وقتی مارچیه ۱۰ ساله بود تصمیم گرفت با خواهر و دوستانش کنسرتی سازماندهی کند تا درآمدش را برای کودکان گرسنه آفریقا بفرستد. خودش ویولون میزد و آواز میخواند. میخواست سرباز صلح شود. درخشان و مارچیه ترسها و آرزوهای مشترک داشتند. هر دو با هوش بودند و جزو بهترینهای کلاس، بزرگتر از سنشان فکر میکردند. دخترم تعجب میکرد که درخشان با آنهمه گرفتاریها میتواند بهترن نمرههای کلاس را بگیرد. درخشان هم مقاومت مارچیه در برابر بیماری و دوستیش را تحسین میکرد. هر دو نوجوان در حقیقت قربانی اجرای پروتکلهای اداری بودند: انجام وظیفه سازمانی بدون نگاه انسانی و ابتکارهای فردی یعنی "مامور و معذور ".
میپرسم با چه انگیزهای این کتاب را نوشته:
"دوره طولانی بیماری دخترم و مرگش زخمی عمیق بر جانمان نشاند. روانشناسان میگفتند برای کنار آمدن با این اندوه بزرگ، نوشتن خاطرات کمک میکند. کاری که میکردم، اما آرام نمیشدم. مارچیه میگفت ازمرگ نمیترسد اما از فراموشی و این که نام و یادش در زیر خاکستر زمان مدفون شود. از من خواسته بود در باره زندگی کوتاهش کتابی بنویسم. من هم خواستم نامش زنده بماند. برای این کار با مشکلات زیادی روبه رو بودم. بزرگترینش مخالفت خواهر و پدرمارچیه بود. آنها نمیخواستند دردها دو باره یاد آوری و زخمها تازه شوند. پدرش نه ماه پس از مرگ مارچیه از خانه رفت و زندگی دیگری را شروع کرد. مشکل دیگرهمکاری نکردن انتشاراتیها برای چاپ کتاب بود. میترسیدند کتاب به فروش نرود. رسانهها هم تمایلی به این کارنداشتد. میگفتند: گذشتهها گذشته. به یاری دوستان و آشنایان ۳۰۰ کتاب پیش فروش کردم تا هزینه انتشار تأمین شود. با این کار خاطره مارچیه و دوستیش با درخشان زنده خواهد ماند. چند کارگردان خواستهاند تا از این داستان فیلم بسازند. از طرف آقای ترپسترا (۵) دادخواستی تهیه شده برای ساختن مجسمه یادبود او. از نتیجه کارم راضی هستم. "
یودیت برای نوشتن این کتاب با همه افرادی که مارچیه را میشناختند، از جمله پزشکان، دوستان، دبیران مدرسه و حتا وزیر سابق گفتگو میکند. پزشکان معالجش میگفتند که از این بازنگری بسیار آموختهاند.
همسر جدید یودیت تجربهای مشترک با او دارد. یکی از پسرانش همزمان با مارچیه دربخش سرطان همان بیمارستان بستری بود و همسرش رهایش کرده بود. در پایان گقتوگو مرد گیتار مینوازد و یودیت ویلون کوچک مارچیه را در دست میگیرد و آواز میخواند. در" خانه دوست "به یاد مارچیه و به پاس درخشان، دوست وفادارش و همه دوستیها میخوانیم " پرواز را به خاطر بسپاریم که پرنده مردنی است".
۲- Monument voor Maartje
۳- DE Volkskrant 01-12-2018
نظرها
AA Ebrahimi
خانم یودیت را از نزدیک میشناسم و این لینک را هم ایشان برام فرستاده من کتابش هم کامل خواندم
آرمان
زندگی از نزدیک با مردم در هر کشوری، به ما این فرصت را میدهد که تصویری چند جانبه از مردم آن کشور به دست اوریم و از پیش داوری های خود در مواقعی شرمگین شویم. من سی سال گذشته با انسانهائی در اروپا اشنا شدم که بدون هیچ ادعائی از "نیکی" و انسان خوب بودن با عمل خود پاسداری میکنند. همین تجربه ها است که آدم را دلگرم میکند که امکان غلبه بر پلیدی وجود دارد. بسیار مقاله زیبائی نوشته اید. پیروز باشید
Fatemeh Farpour
چگونه می توان چنین پدیده شگفت انگیزی را در قالب کلمات توصیف کرد و اظهار نظر نمود.من در مقابل چنین جلوه پرشکوهی از عشق انسانیت و بزرگ منشی تنها میتوانم سر تعظیم فرود بیاورم و دیگر هیچ
محمدرضا
مرسی.
Arash Aalam
انسانیت و انسان دوستی مرز و ملیت نمی شناسد.من هم در دوران کوتاه اقامتم در این کشور به خصوص دوران فعالیتم در سازمان کمک به پناهندگان به تکرار با چنین افراد وارسته ای برخورد داشته ام.سپاس از شما بابت تهیه و ارائه این مطلب.موفق باشید.
Mansoor
اشک سراسر صورتم را پوشانده بود . غمگین از نبودن مار چیه و خشنود از بودن درخشان. درخشانی که درخشان تر از آنی خواهد بود که هست ٬ و در هنگامه ای که مداوا می کند بیماران را. حس و عشق انسان دوستی یودیت و درس انسان دوستی دادن به فرزندانش ٬ جایگاهی عمیق در قلب انسان ها دارد و ماندگار خواهد بود . همان طور که نام مار چیه و درخشان ماندگار است . بیاموزیم. منصور۱۴/۱/۲۰۱۹
جمیله پلوشه
من در برابر این همه انسانی اندشیدن و عمل کردن، حرفی ندارم . بایستی بگویم مارچیه و ده ها انسان مانند او در روی زمین نشانه های از انسانیت اند . آنان ما را دلگرم به زندگی میسازند، زمانی تمام در ها برویمان بسته بوده است. و چنین است نوای آن اواز خوان ایرانی که درد مهاجران بی پناه افغانستان را چه در کشور خود و چه زمانی در برابر مهاجران در المان اتفاق های ناروا ، میافتد، فریاد میکند. برای درخشان عزیز زندگی و پیکار پیروزمند آرزو دارم با مهر پروین عزیز