شرح نان و شکنجه – از زندگی شهروندان افغانستانی در ایران
سهراب رضایی – زندگی شهروندان افغانستانی در ایران معمولا با همه رنجهای طبقه محروم همراه است، بعلاوه آزاری ویژه به عنوان "افغانی". تجربیات خوب هم دارند.
سر و صورتش با آرد پوشانده شده است. مژههایش زیر غبار سنگینی از آرد گندم و رطوبت چشمها حالت عجیبی پیدا کرده است. اگر یک عکاس این صورت را میدید بدون معطلی آنرا ثبت میکرد. میگویند دو نفری یک کامیون با طرفیت ۱۰ تن بار را در دو ساعت بار میزدنند و در یک ساعت خالی میکنند.
زن و سه فرزندش در افغانستان هستند. سوالات زیادی از او دارم. اینکه:
- آیا درست است که با سقوط ارزش ریال کارگران افغانستانی در حال ترک ایران هستند؟
- چرا این مردم کار کردن در ایران را به اشتغال در کشور خود ترجیح میدهند؟
- از زندگی در ایران چه تجربیاتی دارند؟
برای گرفتن پاسخ این سوالات باید صبر کنم تا حمام کند. به شوخی از او میپرسم آیا با این همه آردی که روی لباس و بدن او هست رفتن زیر دوش آب فکر عاقلانهای است؟ با خنده میگوید اگر شبها خودم را تکان بدهم آرد لازم برای نان یک نفر را جمع میکنم.
انبردست، انبر قفلی، پیچگشتی
تا به حال به این موضوع فکر کردهاید که شکنجهگران ساواک در زمان شاه و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی چه خصوصیاتی دارند؟ آیا آدمهای عادی میتوانند یک انسان دیگر را شکنجه بدهند؟ مراد اذیت و آزار با کلام یا صدمه زدن نیست؛ شکنجه به معنای واقعی کلمه مد نظر است. اگر مانند من معتقد هستید فقط افرادی با عقاید ایدئولوژیک که آشکارا دارای بیماریهای روحی هستند قادر به شکنجه انسانهای دیگر هستند سخت در اشتباه هستید. وقتی نماز از حمام بیرون آمد حولهای دور کمر خود و یک پارچه روی دوش خود انداخته بود. چیزی که با کنار رفتن پارچه دیده میشود تکاندهنده بود اما روایت او از شکنجههایی که شده است از آنچه بر بدن او آشکار است وحشتناکتر است.
دستانش را با سیم برق به نرده راه پله بستهاند. یک هفته با انبر دست گوشت بالای سینه، زیر بغل و شانههای او را فشرده و کندهاند. چه توصیفی میتوان این جنایت را به تصویر بکشد؟ پوست و گوشت او را بدون بیهوشی تکه تکه با انبر دست و انبر قفلی کندهاند. جرمش این بوده که افغانی است و ایران جای افغانی نیست!
نه پولی داشته که از او بدزدند و نه جرمی انجام داده بوده که به خاطر آن مجازات شود. برای تفریح یا از روی کینه شکنجه شده است. آنها ماموران دستگاه امنیتی نبودهاند. میگوید بعضی آنها را میشناسد. یکی از آنها سوپر مارکت کوچکی دارد، «آن موقع که ما آنجا زندگی میکردیم یک نفرشان بیکار مینشست در خیابان. او خیلی اذیت کرد و زخم به من زد. میگفت شما از افغانستان آمدهاید شغل ما که ایرانی هستیم را از ما گرفتهاید.» فردی که در کار معاملات ماشین بوده به عنوان میهمان در این این مراسم شکنجه شرکت کرده است. بعد یک ساعت اذیت و آزار این کارگر افغانستانی سیگار خود را روی بدن او خاموش کرده و بعد با خیالت راحت در حال صرف چای و کشیدن تریاک مشغول گفتگو درباره معامله خودرو شدهاند.
طی ده سال حضورش در ایران پنج مرتبه شکنجه را تحمل کرده است. به جز این مواردی هم از آسیب فیزیکی را با عنوان «مهم نبوده» بر میشمارد. مانند فرو رفتن پیچگشتی در کتف سمت راستش وقتی که برادر یک دختر و دوستان او به بهانه مزاحمت یک جوان افغانی در مسیر مدرسه، به یک خانه کارگری حمله کردهاند که سکونت گاه او و پنج کارگر افغانستانی دیگر بوده است. «گنه کرد در بلخ آهنگری، به شوشتر زدند کردن مسگری.»
اعضای خانه بدون اینکه بدانند چرا کتک میخورند زخمی شدهاند. جرأت مراجعه به بیمارستان را نداشتهاند. یک دکتر زنان و زایمان از روی دلسوزی تا آنجا که توانسته زخمیها را پانسمان و بخیه کرده و دستمزدش را گرفته است.
روایت جمعه گل از شکنجه ترسناکتر از مورد قبلی است. او توسط ماموران سد معبر شهرداری ربوده و شکنجه شده است. «با ماشین شاسی بلند آمدند.» همینکه چراغ گردان روی سقف ماشین را دیده خودش را باخته است. در حالی که تفاوت بین لباس فرم ماموران شهرداری و پلیس را تشخیص نمیداده بازداشت شده است. با دستبند پلاستیکی دستهای او را بسته و به کارگاهی منتقل شده است که چند کارگر دیگر آنجا اسیر بودهاند. ماموران سد معبر شهرداری به آنها گفتهاند چون افغانیها نوشابه دوست دارند و بعد از خوردن نوشابه بطری آنرا در جوی آب میریزند باید به آنها پول پرداخت کنند زیرا رفتگران شهرداری بطریهای آنان را با بطریهایی که ایرانیها دور انداختهاند یکجا جمع میکنند و این وظیفه آنها نیست.
جمعه گل میگوید بعدها فهمیده است با دیدن ماشین ماموران سد معبر و ماشین هر ارگان دیگری که چراغ گردان دارد باید فرار کند. «من نمیدانستم این چیزها را. جیبهایم را در ماشین گشتند. اگر پول داشتم بر میداشتند و رها میکردند ولی هیچ پولی به همراه من نبود.»
ماموران سد معبر شهرداری چند روز آنها را با چوب و کابل کتک زدهاند تا با موبایل به آشنایان خود زنگ بزنند و برای آزادی خودشان پول تهییه کنند. او سه روز بدون خوردن آب و غذا زندانی بوده و آزار دیده است. عاقبت در ازای صد و هفتاد هزار تومان آزاد شده است. کارگران دیگری نیز شهادت میدهند که اگر به دست ماموران شهرداری اسیر شوند پول و موبایل آنها را برای خودشان بر میدارند. ظاهراً باید آدم ربایی، شکنجه و اخاذی را نیز به فهرست بلند جرایم ماموران شهرداری اضافه کرد.
مقایسه شرایط کار در ایران و ترکیه و برای کارگران افغانستان
افغانستانی است و میتواند زبان ترکی صحبت میکند. میگویند اهل قندوز است. سه سال است در ایران کار میکند. فرمولی که برای صرفه اقتصادی کار در ایران ارائه میدهد ساده و قابل قبول است. «اگر کسی تنها باشد و آمده باشد تا از جنگ و نا امنی فرار کند یا از ایران برود اروپا با دلار گرانقیمت میماند در اینجا. آنها که زن و بچه دارند در افغانستان آنها بر میگردند مگر چاره نباشد. بیشتر پولی که در بیاورند میفرستند افغانستان، کماش را برای خودشان نگه میدارند.» اگر سهمی که برای مخارج زندگی نانآور خانواده در ایران لازم است زیاد باشد کار کردن در ایران به صرفه نیست. «میروند افغانستان نزد همسر و فرزند خود».
کارگر دیگری به نام بصیر که سابقه کار در افغانستان، ایران و ترکیه را دارد تفاوت وضعیت کار در این کشورها را اینگونه شرح میدهد:
«در ترکیه پلیس ما را اذیت نمیکند. فحش نمیدهند، کتک نمیزنند. در ایران پلیس بازداشت میکند و میفرستد افغانستان اما در ترکیه پلیس کاری ندارد.» بصیر میگوید شرایط درآمد کارگر افغانستانی در ترکیه کمی بالاتر از ایران است اما ساعات کار روزانه 12 ساعت است. در ایران ساعات کاری کارگر افغانستانی و ایرانی مشابه یکدیگر است و قانون هشت ساعت کار برای کارگران به صورت مشابه اجرا میشود. کارگران افغانستانی در ترکیه از پلیس و ماموران دولتی ترس ندارد و رفتارهایی مانند شکنجه، ضرب و شتم، اسارات و توهین در ترکیه به آنها روا داشته نمیشود. در ایران مشکل زبان برای کارگران افغانستانی وجود ندارد و این مسئله باعث سهولت زندگی آنان است ولی خطر بازداشت و فرستاده شدن به آن سوی مرز همیشه آنها را تهدید میکند. این خطر برای آنان هزینه مالی دارد زیرا برای برگشتن به ایران مجبور میشوند دوباره هزینه قاچاق را بپردازند و شرایط دشوار پیمودن راه را تحمل کنند.
بصیر میگوید شرایط زندگی یک افغانستانی که دارای تحصیلات باشد یا ثروتی از آن خود داشته باشد در کشور خودش بهتر از ایران است اما اگر این دو موجود نباشند کار کردن در ایران شرایط مالی بهتری از افغانستان دارد. او به نکته دیگری هم اشاره میکند که شاید برای خواننده ایرانی جای تعجب باشد. «ما به خاطر راحتی ایران نیامدهایم. شما اینجا از راه میروید. مشکلی برای امنیت ندارید. در افغانستان راهها نا امن است. طالبها حمله میکنند و هزار مشکل است. ممکن است طالب در لباس پلیس باشد.» از او میپرسم در این شرایط چطور حاضر میشوند خانواده خود را در افغانستان رها کنند و برای کار به ایران بیایند؟ به جز مسئله تامین مخارج زندگی میگوید که اعضای خانواده آنها مانند آنچه در ایران مرسوم است رفت و آمد ندارند. از سوی دیگر آنان مورد حمایت اقوام هستند گرچه این حمایت به معنی حاکمیت ریش سفیدان و بزرگان اقوام و خانواده بر زنان و فرزندان این کارگران افغانستانی است.
زنان افغانستانی چه میگویند
زندگی زنان افغانستانی که به همراه همسران خود به ایران آمدهاند به سطح درآمد همسر، مذهب، نژاد و منطقهای که در آن سکونت دارند بستگی دارد. مطابق مشاهدات و گفتهها وضعیت زنان شیعه بهتر از زنان سنی است. شاید دلیل اصلی آن این باشد که سیاستهای جمهوری اسلامی مبتنی بر تاثیرگذاری روی جمعیتهای شیعه در کشورهای دیگر است و به همین خاطر شرایط اقامت افغانهای شیعه مذهب بهتر از افراد سنی است.
«اگر محله آرام باشد مردهایشان با آنها بهتر رفتار میکنند اما اگر محله بدی باشد و سر و صدا باشد وضعیت این بندگان خدا بد میشود.» این را خانمی میگوید که به دلیل شغل خود و محلی که در آن مغازه دارد با زنان افغانستانی زیادی سر و کار دارد. میگوید: «افغانیها دوست ندارند مردهای غریبه زنهایشان را ببینند» و توضیح میدهد: «اگر مردهای افغانی بتوانند کاری میکنند زنهایشان تنهایی از خانه بیرون نروند» و توضیح میدهد توانستن یا نتوانستن آنها به درآمد و وضع مالی آنها بستگی دارد. او اضافه میکند: «البته اینکه از کجا آمدهاند فرق دارد. بعضیهایشان مثل خود ما هستند ولی آنهایی که مال بعضی جاهای افغانستان هستند که مثل خرحزبالهیهای ایران هستند خیلی تعصبی هستند.»
یک زن افغان که باردار است میگوید تا شش ماه پس از بارداری موفق به سونوگرافی نشده است. در ابتدا همسر با این کار مخالفت داشته و سپس با توضیحات اهالی محل تن به صدور اجازه این کار داده است. مشخص نیست توضیحات قانع کننده بوده یا او از اینکه اهالی محل دید بدی نسبت به او پیدا کنند هراس داشته است. به دلیل نداشتن بیمه به سختی پول لازم برای انجام سونوگرافی در یک محل خصوصی فراهم شده است اما منشی از پذیرش زن افغانستانی خودداری کرده است.
آدرس این مرکز پزشکی را گرفته و خودم را برای روبهرو شدن با یک منشی بداخلاق آماده میکنم اما در همان برخورد اول متوجه میشوم با یک منشی مهربان و آرام طرف هستم. ساعت هشت و سی دقیقه شب قبول میکند او را تا نزدیکی منزل برسانم. میگوید:«دکتر هیچ مشکلی با پذیرش بیمار افغانی ندارد. از هر کشوری باشند تفاوتی ندارد چون کار ما طوری نیست که با خون سر و کار داشته باشیم و سونوگرافی و عکسبرداری یک کار کاملاً بی خطر است.» او توضیح میدهد که به نظر شخص او اهالی افغانستان فرقی با اهالی ایران ندارند. «به خدا از همین ایران خودمون یک آدمهایی میآیند که شما دلتان نمیخواهد به آنها دست بزنید. یک خانمی برای کار خیر پول گذاشته است پیش من برای روکش یکبار مصرف. در موارد اینطوری استفاده میکنیم.» این منشی میگوید مشکل از کسانی است دیگران را دچار وسواس میکنند:
«موردی داشتیم که مراجعه کرد و من وقت دادم. موقعی که نوبتش شد هفت نفر در صف بودند. یکی از آنها یک خانمی بود که فکر کنم مشکل داشت! داد و بیداد راه انداخت و اینقدر درباره بیماری، عفونت و ایدز گفت که بقیه مراجعین دو دل شدند که بمانند یا بروند. برای اینکه این مشکل پیش نیاید ما نوبتهای آخر وقت را میدهیم به افغانیها. آن روز من تا آمدم یواشکی به آن آقا توضیح بدهم که آخر وقت بیاید خجالت کشید و دست زنش را گرفت و رفت. باور کنید خودم اعصابم به هم ریخت ولی شرایط طوری بود که نمیتوانستم بروم دنبالشان. چند بار آن آقا را صدا زدم ولی مثل آدمی که دارد فرار میکند پشت سرش را نگاه نکرد.»
یک زن افغانستانی که شیعه است و در ایران اقامت دائم دارد میگوید که تبعیض نژادی ارتباطی با دین ندارد. «مسئله مذهب ما نیست. در همه این سالها که در ایران هستم یک مرتبه، شاید دو مرتبه از من پرسیده باشند که افغانستان شیعه است یا سنی. در ایران کار به مذهب ندارند. زنهای ایرانی از ما میپرسند از دست طالبان فرار کردی یا برای کار آمدی؟ زنهای ایرانی از طالبان خوششان نمیآید برای همین دلسوزی میکنند.»
این خانم افغانستانی در ایران درس خوانده، رانندگی میکند و زندگی او مانند اعضای طبقه متوسط در ایران است. اتفاقات زیادی پشت سر گذاشته است و از زندگی بسیار سخت در محلات فقیر نشین تا زندگی مرفه را تجربه کرده است. میگوید: «در محلات فقیر نشین درگیری بین بچههای ایرانی با بچههای افغان زیاد است اما زنها با هم خوب هستند... مگر دعوا بشود سر مسئلهای که او بحث دیگری است. میدیدم کمک میکنند به مردم ما... اما مردم ثروتمند ایران ما را نمیپذیرند.» این خانم میگوید که استخرها و باشگاههای ورزشی زنان افغانستانی را نمیپذیرند و اضافه میکند: «من ناسپاس نیستم از مهماننوازی مردم ایران که پناه دادند به مردم ما ولی اینکه فکر میکنند اگر افغان باشی کثیف هستی خیلی آزار میدهد.» می پرسد: «ایرانی، افغان و تاجیک مگر فرقی دارد؟ تاثیر شامپو و صابون روی ایرانی و افغان فرقی ندارد.»
یک مادر بزرگ افغانستانی که با خانوادهای پر جمعیت زندگی میکند میگوید دلش در ایران بیشتر خوش است تا افغانستان. او با واسطه نوه خود سخن میگوید: «هر کس در ولایت خودش نباشد غریبه است. در ولایت خودمان که نیستیم توقع داشته باشیم.» از بدرفتاریهایی که شاهد بوده است با هموطنانش شده است میگوید ولی معتقد است: «ایرانیها با مردم پیر بدی نمیکنند.» او با تعابیر خودش از مشکلات ناشی از حقوقی و قوانین در ایران یاد میکند با این حال معتقد است وضعیت زنان افغان در ایران بهتر از افغانستان است و میگوید: «بچههای ما چیزهایی که ما در افغانستان دیدهایم را ندیدهاند وگرنه شکر میکردند.» او معتقد است وضعیت دختران افغانستانی که در ایران با پسران افغانستانی ازدواج میکنند بهتر از دخترانی است که در افغانستان به خانه شوهر میروند.
نظرها
کوروش افشارپناه
امید ارم ، ایرانیانی که رفتارهای غیر انسانی و نژاد پرستانه که با مردم شریف و سحت کوش و زحمت کش افغان دارند . با خواندن این مقاله ی ، درست و انسانی و مستدل ، تجدید نظر کنند ؟!
غ.
جناب سردبیر گرامی، جناب سهراب رضایی گرامی، از رشته گزارشهای میدانی ای که در بارهی این همسایهگانِ همزبان، غریب، زحمتکش، بیپناه (در شمارِ بهاییان بیپناه و سگهای بیسرپرست) و سازندگان ایرانِ امروز تهیه کرده اید خیلی خیلی متشکرم. این کارها هیچ وقت گم نخواهند شد، بیصدایان بالاخره خواهند خواندشان! "و تو قلب بیگانه را میشناسی زیرا که در سرزمین مصر بیگانه بودی!" من خود در ژاپن طعم این بیگانگی را به قدرِ بند یک انگشت چشیده ام، که کارگری سیاه کار بودم در یکی از کوهستانهای دوردستِ آنجا و بیپناه. ای کاش که همه "دلِ" وسیع شما را داشتند. با احترام.