شکنجه به دنبال چیست؟
چه نیازی را شکنجه و مصاحبه و یا انزجارنامه پاسخ میگوید؟ غذای کدام شکم گرسنه و سیری ناپذیر است؟ و از کدام وجود و هستی تغذیه میشود؟
چه نیازی را شکنجه و مصاحبه و یا انزجارنامه پاسخ میگوید؟ غذای کدام شکم گرسنه و سیری ناپذیر است؟ و از کدام وجود و هستی تغذیه میشود؟
آیا شما هم چون من، وقتی دوربین خبرنگاران به دنبال عراقیهایی که اعتقاد داشتند صدام یک زندان زیرزمینی مخفی در بغداد دارد، به یاد روزهای اول انقلاب افتادید که خبرنگاری با دوربیناش به همراه چند مرد در زیربنای ساختمان اوین به دنبال "سلولهای سبز"، سلولهای مخوف با سقف کوتاه میگشتند، و ما با دوربین به همراه آن مردان از تو در توی کانالهای آب در زیر ساختمان اوین عبور میکردیم؟
عراقیها نیز به سختی باور داشتند که زندانی خوفناکتر و وحشتانگیزتر، جایی، زیر، پشت یا فرای زندانی که رو در رویشان بود، حتما باید وجود میداشت. دوربین به همراه آنان به درون چاه آب خم میشد تا شاید صدایی بشنود، نجوایی یا نالهای که گواهی دهد از وجود شکنجهگاههای غیرقابل تصور.
و باز به یادم آمد زمانی که دوربین تلویزیون، به همراه آنانی که درهای زندان "کمیته مشترک" دیروز شاه و "کمیته توحید" امروز جمهوری اسلامی، واقع در خیابان ناصرخسرو را باز کرده بودند، به داخل اتاقهای دور تا دور دایره درونی ساختمان بازداشتگاه سرک میکشید. مرد راهنما توضیح میداد که آن اتاقها، اتاقهای شکنجه بودند. آن روز من و دوستم سخت به شیشه تلویزیون نگاه میکردیم و به دنبال آثار دستگاههای مخوف شکنجه میگشتیم. ما سعی میکردیم عدم وجود آنها را برای خود توضیح دهیم. اتاقها به رنگ سیاه بودند و ما رنگ سیاه را دلیل بر تلاش شکنجهگران خونخوار در جهت مخفی کردن آثار خون بر روی دیوارها گرفتیم.
ــــــ
به راستی مخوف بودن شکنجه در چیست؟ موثر بودن شکنجه در چیست؟ چه اتفاقی در اتاقهای بازجویی، به روی تخت یا در سکوت سلولهای انفرادی میافتد که بعضا افرادی خود را در جادهای مییابند که بعدها به انسانیت خود شک میکنند، به امکان انسان بودن و انسان ماندن شک میکنند، و سالها در پی یافتن دلیل و مقصری میمانند تا آنچه بر آنان رفت، آنچه شدند و آنچه کردند را توضیح دهند.
ــــــ
عاشق شدهاید تا به حال؟ خود را باختهاید تا به حال؟
عشقی را میگویم خلاف حساب و کتاب کردن محسنات و مضرات طرف مقابل در نقش همسر آینده، پدر یا مادر فرزند آیندهتان. این یکی کسب و کار است براساس نیاز خریدار. نه؛ عشقی را میگویم هنگامی که شیفته معشوقتان میشوید او را در تمام و کمال خودش، آنچه که هست و آنچه که شما هرگز نمیتوانید دریابید را، عاشقید. عشقی را میگویم که معشوقتان همیشه معشوقتان میماند و هیچوقت پارهای از وجود شما نمیشود، و هیچوقت شما تمامیتاش را نخواهید نوشید و او را دنبالهای از وجود خود نمیکنید ــ و اگر کردید دیگر عاشقاش نیستید. عشقی را میگویم که وقتی معشوقتان را نوازش میکنید انگار که به او نمیرسید؛ نوازشتان همیشه در جستجو باقی میماند بدون آنکه به تصرف درآورد آنچه میجوید. عشقی که با هر نوازشی تشنهتر میشود و تشنگیاش آن را سیراب میکند ــ چرا که همیشه معشوقی آنجاست، جدا از شما، که شما دست دراز میکنید، حساش میکنید، که بیرون از شما و جدا از شما آنجاست و شما هرگز قدرتی بر آن ندارید.
اگر عاشق شدهاید پس میتوانید رابطه بازجو و شکنجهگر با زندانی و شکنجه شونده را حدس بزنید، چرا که درست متضادِ رابطه عاشق و معشوق است.
بازجویی و شکنجه با پیشفرض جدایی کامل بازجو از زندانی موجودیت مییابد. شکنجهگر هیچ توهمی را در موجودیت متمایز شکنجهشونده از خود ندارد. نقطه شروع برای او زدودن این فاصله، این تمایز مابین خود و شکنجهشونده است. تماس کابل با جسم زندانی، سکوت و سایه بیانتهای سلول های انفرادی بر روح زندانی، نعره مختومیت و مطلقیت قدرت حاکم و کلام نرم مباحثه و منطق حفظ بقای خود، در خود و برای خود، آغازیست به پر کردن فاصله شکنجهگر و شکنجهشونده، آلاتی بر زدودن تمایز اولیه.
ـــــــ
چرا شکنجه؟ چرا شکنجه هنگامی که هیچگونه اطلاعات گروهی و تشکیلاتی برای تخلیه وجود ندارد؟ چرا مصاحبه هنگامی که فرد زندانی همه اطلاعاتش را داده و از مبارزهخوانی و مخالفتگویی کنار کشیده؟ چرا مصاحبه وقتی که فرد مصاحبهشونده بعد از آزادی مصاحبه خود را انکار خواهد کرد، چه در بین اقوام و نزدیکان محدود خود و یا در سطح ملی و بینالمللی؟
شکنجه به دنبال چیست؟ چه نیازی را شکنجه و مصاحبه و یا انزجارنامه پاسخ میگوید؟ غذای کدام شکم گرسنه و سیریناپذیر است؟ و از کدام وجود و هستی تغذیه میشود؟
ـــــــ
شکنجهگر فرای به دست آوردن اطلاعات در جهت امنیت آنی خود و سیستم قدرتش به شکنجه ادامه میدهد؛ زندانیِ خود را با کابل لمس میکند؛ مشتها و لگدهایش نوازش مرگند بر بدن زندانی، و سردی و سکوت دیوارهای زندان نوازش مرگند بر روح و روان او. اگر عاشق عاشق میماند در تشنگیاش برای معشوق، در ذوب نکردن، در نبلعیدن معشوق، شکنجهگر بازجو میماند در تلاشاش در بلعیدن زندانیاش، در نابود کردن زندانیاش به عنوان فردی، وجودی خارج از خودش.
باز اما این آخر جاده نیست، مقصد چیز دیگر و جای دیگری است. اگر بازجو و شکنجهگر، اگر یک رژیم زنده میماند با بلعیدن، با تهی کردن و شکستن هرکه و هرچه که از او جدا است، این «دیگری» است که سیستم را یارای تحملش نیست.
ـــــــ
زمانی که فاصله پر شد و تو ترک برداشتی و من شکستم، اندیشیدیم و دیگران قضاوت کردند که با پذیرش شکست خود فروتنانه محدودیت خود را پذیرفتهایم، یا که واقعگرایانه حد خود و آخر خود را یافتهایم. تازه آن زمان شاید ــ آن هم شاید ــ پی ببریم که نه هدف شکنجه خلاصه در شکست و تسخیر من و تو بوده، و نه این شکست نقطه آخر خط. شاید برای دیگر رژیمها گرفتن اطلاعات و مجازات زندانی انتهای مسیر باشد، اما برای رژیم جمهوری اسلامی این تازه سرآغازی است.
من و تو، آن فرد زندانی، برای این سیستم تمامیخواهانه، فقط من و تو و آن فرد زندانی در خود نیستیم. ما، هر یکیکمان دروازهای هستیم به «دیگری»، دروازهای به امکان استقامت و زندگی، به مفهوم انسانیت و عشق.
وقتی که تو ترک برداشتی، دروازه دستیازی خواهی شد به «دیگری»، پلی خواهی شد مابین شکنجهگر و «دیگری». شکستن من و تو آغاز حادثه است. حادثه در عبور شکنجهگر از دوازده ترک تو و پل وجود من به سمت «دیگری»، به سمت مفهوم انسان و انسانیت، به سمت زندگی، شروع میشود.
من و تو هیچکداممان در خود و جدا از دیگری هدف نیروی شکنجهگر نیستیم. اگر ما ناتوان به تجربه خود و دانستن خود به عنوان چیزی فراتر از خود یا پیش از خود بودن نیستیم، آنها هستند. آنها فهمیدهاند و میدانند ــ حتی اگر من و تو ندیدیم و هرگز نبینیم ــ که ما پلی هستیم بین بوسه مرگ و نوازش زندگی، بین چنگال قدرت و نابودی و انسان و انسانیت. مشکل و دوراهی بر سر انتخاب قربانی کردن خود با پذیرش زندان و مرگ و یا قربانی کردن خود با پذیرش شکست و تسلیم نیست. دو راهی بر سر ایدهآلگرا یا واقعگرا بودن من و تو نیست. چرا که جنگ بر سر تسخیر من یا تو نیست. جنگ بر سر تسخیر وجود و روح «دیگری» از طریق عبور از دروازه من و تو است.
زخمی که بر وجود تواب میماند، زخمی که بر وجود تواب تاکتیکی میماند همان آثار پلِ ویرانی شدن است؛ زخم باز کردن دروازه عبور شکنجهگر به «دیگری» است. حتی اگر همه دنیا عقلگرایانه و واقعگرایانه گواهی بر منطق توبه من و تو برای حفظ نجات جان و بقای خود بدهند، زخم در عمق وجود ما میماند.
توبه و توابیت نه تنها در سر پیچ توبه زندان اوین شروع نمیشود، بلکه به دیوارهای زندان نیز ختم نمیشود. توبه و توابیت تنها پدیده زندان نیست یا حتی محدود به مرزهای ایران. همیشه و هر جا که من و شما هستیم در خطر قدم گذاشتن در سراشیبی لغزنده توابیت هستیم: آنجا که من من میشوم و تو تو میشوی و هر دو باور میکنیم که خود در خود هستیم، معنا مییابیم و خود معنا هستیم، آنجا که در باور فرد بودن و با عقل عملگرایانه به دنبال تاکتیکها، شیوه و روش نجات خود در خود بیارتباط و رابطه با «دیگری» هستیم، آنجا قدم در سراشیبی لغزنده توابیت گذاشتهایم.
نظرها
نظری وجود ندارد.