● دیدگاه
بحران مشروعیت – ونزوئلا و ایران
محمدرضا نیکفر – آنچه به ویژه رخدادهای ونزوئلا را برای ما جالب و درسآموز میکند، موضوع بحران مشروعیت است که به شکلهای مختلف بروز میکند، همچنین پیامدهای مختلفی میتواند داشته باشد.
آنچه به ویژه رخدادهای ونزوئلا را برای ما جالب و درسآموز میکند، موضوع بحران مشروعیت است که به شکلهای مختلف بروز میکند، همچنین پیامدهای مختلفی میتواند داشته باشد.
آخرین خبرها
ونزوئلا خبرساز بود، خبرسازتر شده است. بحران یک مرحله فراتر رفته و دارد بُعد بینالمللی آشکاری هم پیدا میکند.
خوآن گوایدو (Juan Guaido) رئیس پارلمان ونزوئلا، که دولت پرزیدنت نیکولاس مادورو (Nicolás Maduro) از آن سلب اختیار کرده، خود را رئیس جمهوری موقت خوانده و مدعی است چون منصب مادورو غیرقانونی است و کشور عملاً یک سرکرده مشروع ندارد، او طبق قانون اساسی عهدهدار وظایف رئیس دولت است. گوایدو ارتش را به پشتیبانی از خود فرا خوانده است. مادورو اقدام خوآن گوایدو را تلاشی کودتایی نامیده است. واکنش مثبت مقامات آمریکایی به اقدام گوایدو این ظن را تقویت کرده که وارد کردن بحران ونزوئلا به یک مدار پرتبوتابتر از پیش برنامهریزی شده است.
خیابانهای کاراکاس عرصه صفآرایی اپوزیسیون و نیروهای طرفدار دولت شده است. نظامیان در مجموع همچنان از مادورو پشتیبانی میکنند. آنان از خارج تشویق به کودتا و تسهیل مسیر به قدرت رسیدن مخالفان میشوند.
ایالات متحده آمریکا، کانادا، اتحادیه اروپا و چند کشور آمریکای لاتین اعلام کردهاند که خوآن گوایدو را به عنوان رئیس جمهوری موقت به رسمیت میشناسند. روسیه، چین، کوبا، ترکیه و ایران از کشورهایی هستند که همچنان نیکولاس مادورو را رئیس جمهور برحق میدانند.
واشنگتن به مادورو اخطار کرده است که همه گزینهها را برای مقابله با اقدامات مادورو برای سرکوب مخالفان بررسی میکند. مسکو در مقابل هشدار داده که با دخالت خارجی در ونزوئلا مخالف است.
این خلاصه خبرهای روزهای اخیر بود. معلوم نیست وقتی دارید این مقاله را میخوانید وضع از چه قرار باشد. کاش سازشی صورت گیرد و کار به خشونت و احیانا دخالت خارجی نکشد. مادورو گفته است آماده گفتوگو با مخالفان است. اما اپوزیسیونی که اینک خوآن گوایدو سخنگوی آن است، با اتکا بر حمایت خارجی و تشدید فشار بر روی مادورو تصور میکند که با بالا گرفتن بحران به هدفهای خود نزدیکتر میشود. موضوع، کسب قدرت به هر بهایی است.
ونزوئلای ایرانیان
اما چه چیزی خبرهای ونزوئلا را برای ما جالب میکند؟ ونزوئلا در ایران کشوری به نسبت ناشناخته بود، اما نام آن و رئیس جمهورش، هوگو چاوز (Hugo Rafael Chávez Frías)، بر سر زبانها افتاد هنگامی که دولت کاراکاس به عنوان متحد تهران مطرح شد و احمدینژاد شانه به شانه چاوز ایستاد. بسیار کسان هر تلقیای که مردم از احمدینژاد و کل رژیم داشتند به چاوز و بعداً به مادورو تعمیم دادند.
مشابهتی در گفتار سیاسی چاوزیستها با اسلامیستهای تهران وجود دارد: هر دو ضد آمریکایی هستند، با انگیزههایی نه لزوماً مشابه، و هر دو از حمایت از محرومان دم میزنند: در کاراکاس زیر عنوان سوسیالیسم، در تهران زیر عنوان عدالت اسلامی.
دست کم رژیم اسلامی را میشناسیم و میدانیم که دفاع آن از "مستضعفان" چه مایهای دارد. حکومت ولایی یک برنامه اجتماعی داشته که هر چه پیش میآییم رقیقتر میشود. هدف اصلی این برنامه اجتماعی ایجاد یک پایگاه پشتیبانی قوی برای خود بوده است. همین برنامه اجتماعی گام به گام دیوانسالارانه شده است. یک الیگارشی شکل گرفته که یک ستونش در سپاه پاسداران است، یک ستونش در دستگاه دولت و ستون ستبر دیگرش در اقتصاد و بازار مافیایی. کل این بنای قدرت را با آرایههای ایدئولوژیک پوشاندهاند. در ونزوئلا هم با وضعیت مشابهی روبرو هستیم. ارتش که در اقتصاد نفتی سهم عمده را دارد، دستگاه دولتی که وقتی به انحصار خودیهای چاوزیست درآمد فساد نهادینه در آن تشدید شد، و بازار مافیایی که با بحران اقتصادی پیچیدهتر و زالوصفتتر میشود، خطوط اصلی سازه قدرت در کاراکاس را میسازند. دور شدن قدرت چاوزیستی از مردم نتیجه منطق زور است. سرانجام تلخ قدرت حاکم یعنی دور شدن از جامعه را خود دستگاه رقم زده است: آن هم از جمله در نتیجه پیشبرد زورآورانه برنامهای که روی کاغذ اجتماعی جلوه میکند، اما مشارکت دموکراتیک اجتماعی را تضمین نمیکند، و به خاطر الزام منطق زور، خودی و غیرخودی کردن و ممانعت از شفافسازی و حسابرسی عمومی به فساد راه میبرد. جنبه تراژیک داستان، بستن حلقه خود و توسل به زور، به نام مصالح مردم و با نیات خیر است. اکنون کار به جایی رسیده که دیکتاتور فاسد هندوراس، خوآن اورلاندو (Juan Orlando)، ضمن اعلام پشتیبانی از اپوزیسیون در ونزوئلا، خواهان انجام انتخابات آزاد در این کشور میشود. این بدان میماند که مستبدان حاکم بر عربستان یا مصر چنین خواستی را درباره با ایران طرح کنند.
فهم وضعیت ونزوئلا با ایرانی کردن داستان آن
ونزوئلا وضعیت غمانگیزی دارد که برای فهم آن میتوان داستانش را در خیال ایرانی کرد:
فرض کنید محمد مصدق، جبهه ملی و حزب توده ایران میتوانستند در برابر کودتای ۲۸ مرداد مقاومت کنند. و نیز فرض کنید اعلام جمهوری میشد، و دولت فکر میکرد که میتواند با کمک درآمد نفت، نفت ملی شده، کشور را سر پا نگه دارد، آن را پیش ببرد و عدالت برقرار کند. فشار امپریالیستی طبعا بالا میگرفت و دولت میبایست مواظب باشد. و نیز در نظر گیرید که در این شرایط بقایای رژیم شاه مدام مشغول توطئهچینی هستند. جمهوری نوپا به اِعمال زور رو میآورد. به همه چیز مشکوک است. کار را به دست خودیها میسپرد، اما آنان کاردان نیستند. به ارتش امتیاز میدهد. ارتشیها را خودی و خودیها را ارتشی میکند. دولت نوپا از اداره اقتصاد وامیماند. به ویژه صنایع نفت آسیب میبیند. بحران بالا میگیرد. کادرهایی که به دستگاه دولتی راه یافتهاند، به فساد تاریخی نهادینه شده در آن آلوده میشوند و به فکر زراندوزی هستند. مردم ناراضی میشوند، همان مردمی که در برابر کودتا ایستادند، و از تأسیس جمهوری پشتیبانی کردند. حکومتی مشروع، حکومتی برآمده از اراده مردم در به دست گرفتن منابع کشور به دست خویش، مشروعیت خود را از دست میدهد.
بحران اقتصادی
یک ماجرای مهم در روایتی البته سادهسازانه: شرکت نفت ونزوئلا، PDVSA، در سال ۱۹۷۵ در جریان دولتی کردن صنایع نفت تأسیس شد. این شرکت در سال ۱۹۹۷ روزانه ۳,۳ میلیون بشکه نفت استخراج میکرد. اکنون یک سوم این میزان را هم نمیتواند استخراج کند، آن هم در موقعیتی که دیگر بخشهای اقتصاد راکد یا حتا تعطیل هستند. بحران از زمان هوگو چاوز آغاز شد. سیاست اقتصادی او یک اصل راهنما داشت: دولتی کردن. دولتی کردن در قاموس او ملی کردن و مردمی کردن و اجتماعی کردن بود، چون دولتِ خود را ملی و مردمی و اجتماعی میدانست.
هوگو چاوز کشور را بیش از پیش به نفت وابسته کرد. پیش از او کارمندان شرکت نفت، در میان توده کارکنان موقعیتی ممتاز داشتند. خوب حقوق میگرفتند و از امتیازهایی چون مسکن سازمانی برخوردار بودند. یک اعتصاب گسترده در میان آنان چاوز را به واکنش نسنجیدهای سوق داد. حدود نیمی از کارکنان را اخراج کرد و به جای آنان افرادی را گماشت که در خط حزب خود او بودند. تصور میکرد به این ترتیب دولتش ریشههای قویتری در میان مردم مییابد. و نیز فکر میکرد که درآمد نفت را میتواند بالا برد و آن را پشتوانه یک برنامه اجتماعی گسترده سازد. این نقشه پیش نرفت. خود صنعت نفت، به دلیل اینکه نوسازی نشد و مدیریت ناتوانی داشت، دچار بحران شد.
از حدود ۵ سال پیش بحران علایم آشکاری یافت و به همه بخشها سرایت کرد. دولت مادورو در ادامه سیاست چاوز به چاپ اسکناس روآورد تا بتواند به وعدههای خود عمل کند، اما وضعیت مردم را نه تنها بهبود نبخشید بلکه بدتر و بدتر کرد. بحران، دولت را عصبی کرد. ورشکستگی اقتصادی شکاف سیاسی را تشدید کرد. بحران سیاسی به نوبه خود به بحران اقتصادی دامن زد. تورم به یک میلیون در صد رسید. چند نرخه بودن ارز، بازار را فاسدتر و فاسدتر کرد.
گونزالو گومز، یک منتقد چپگرای انشعاب کرده از حزب حاکم، حزب سوسیالیست ونزوئلا، میگوید: «در مورد حکومت باید بر پایه سیاست مشخصش قضاوت کرد، نه گفتمانش یا خاستگاهش. مادورو در عمل یک سیاست ضد انقلابی پیش میبرد که زیر یک پوشش کلامیِ چپ، ضد امپریالیستی و ضد بورژوازی اِعمال میشود. حکومت، سرکوب را بر گفتوگو ترجیح میدهد و مدام خودکامهتر میشود.»
این خود قضاوتی است که معلوم نیست به قول گوینده بر کدام "سیاست مشخص" استوار است. از سمت راست، پوشش کلامی انتقادها دموکراسیخواهی و حاکمیت قانون است. اما آگاهی بر تبار نیروها در مورد صداقتشان شک ایجاد میکند. مردمی که حافظه خود را از دست ندادهاند، به آنان بدگمان هستند، در حالی که از وضع فعلی هم ناراضیاند.
بحران مشروعیت
چیزی که مسلم است، وجود بحرانی و عمیق فراگیر است. پایههای حکومت به لرزه درآمده و در خیابانها مردم در برابر یکدیگر قرار گرفتهاند. اکثر تحلیلگران در توصیف وضعیت از عنوان "بحران مشروعیت" (legitimacy crisis) استفاده میکنند.
در ایران هم "بحران مشروعیت" اصطلاحی است که در بحثهای سیاسی متداول است. شاید شروع رواج این مفهوم از زمان "جنبش سبز" باشد بر پایه این نظر که حکومت با پایمال کردن رأی بخش بزرگی از مردم و سرکوب اعتراضها مشروعیت خود را، حتا از منظر قوانین و ادعاهای خویش، از دست داده است.
فرق است میان گفتن اینکه دولتی نامشروع است، یعنی حقانیت دموکراتیک ندارد، و گفتن اینکه دولتی دچار بحران مشروعیت است. در گفتار سیاسی ما معمولا این فرق گذاشته نمیشود یعنی تصور میشود که اگر بگوییم دولت هنوز وارد مرحله بحران مشروعیت نشده، منظورمان این است که مشروعیت دارد.
لازم است بر مفهوم "بحران" دقت کنیم. بحران در تعریف کلی حالت گذار از بسامانی به نابسامانی یا یک موقعیت نابسامان است که در یک جامعه میتواند مقطعی، موضعی یا مزمن و فراگیر باشد. در جایی مثل ایران، ما به یک تعریف کاربردی روشن نیاز داریم، آن هم از جمله به این خاطر که از مفهوم بحران به صورت تورمی استفاده میشود. اگر در مورد جمهوری اسلامی، از همان اوایل استقرار آن، متنهایی را که در توصیف و تحلیل آن نوشته شده، بررسی کنیم مدام به گزارههایی درباره بحرانزدگی رژیم برمیخوریم. وقتی که بحران حالت عادی یا شیوه وجودی یک پدیده باشد، دیگر بهتر است به فکر جانشینی برای این مفهوم باشیم و مفهوم "بحران" را ذخیره کنیم برای وضعیتی که به راستی بحرانی باشد. شاید هم بهتر باشد که انواع بحران را بشناسیم، آنها را تفکیک کنیم و به ویژه در تحلیل وضعیت کنونی، روشن کنیم که منظورمان از بحران چیست، یعنی جنس آن چگونه تعیین میشود.
جمهوری اسلامی از ابتدا درگیر مشکل تلاطم و فراز و فرود کارگزارانش بوده است. شخصیتهایی بالا میرفتهاند و سقوط میکردند. میان آنان رقابت و ستیز وجود داشته است. همبسته با این مشکل، مسئله آشفتگی در نهادهای قدرت است که حد مسئولیتشان روشن نیست و بسته به تعادل قدرت میان جناحها و شخصیتها و مسائل گریبانگیر حکومت، جایگاه و وزنشان تغییر میکند. کمبود و گرانی و تلاطم اقتصادی هم از مسائل ثابت دوره حکمرانی فقیهان است. تنش در سیاست خارجی هم همواره وجود داشته، و کشور در این چهل سال یا درگیر جنگ بوده، یا در معرض تهدید آن. بحران فرهنگی و اجتماعی هم همواره وجود داشته، چون رژیم کوشیده سلیقه خود را در همه جا تحمیل کند. و در ترکیب آنها یا با برآمد یکی از این مشکلات، مدام ماجرایی پیش آمده که در اشاره به آن از لفظ بحران استفاده شده است.
برای اینکه به یک تعریف کاری در این بحث برسیم و بحث علت و پیشآمد را دور بزنیم، میتوانیم متمرکز بر پیآیند و واکنش بشویم، یعنی مثلا چنین تعریفی را پیش بگذاریم: بحران آن حالتی است که گردانندگان نظام بایستی تصمیم خطیری بگیرند یا دست به یک عمل یا تغییر مهم یا حتا اساسی بزنند، وگرنه ممکن است پایههای سروریشان آسیب اساسی بیند یا حتا جایگاه سروری از دست برود.
برپایه چنین تعریفی این بحرانها را میتوانیم در تاریخ جمهوری اسلامی تشخیص دهیم: بحران استقرار قدرت (در سالهای نخستین)، بحران پایان جنگ با عراق (تصمیمگیری به آتشبس)، بحران انتقال "ولایت" از خمینی به جانشینش (ماجرای منتظری، برآمدن خامنهای)، بحران تقابل انتخابات و استصواب (که در "جنبش سبز" به صورت بحران "رأی" بروز کرد) و بحران اتمی (که با "برجام" فرو خوابید). اگر به همین فهرست اکتفا کنیم و فرض را بر این بگذاریم که آنها یک نوعشناسی (تیپولوژی) نسبتا جامع را به دست میدهند – بحران کنترل جامعه، بحران پرسنلی و نهادی، بحران در سیاست خارجی − این پرسش پیش میآید که وضعیت کنونی را چه بدانیم.
در نوعشناسیای که به دست دادیم، حکومت بازیگر اصلی است و سیاست در سویه نمایان آن در پهنه قدرت، حکم صحنه عمل را دارد. جنس بحرانها سیاسی است و با تغییر و تصمیمی در چارچوب نظام کنترل شده و فرومیخوابند. در مورد آنها ظاهرا نگاه دولتمحور موجه بوده است، چون جامعه در این نوع وضعیتهای بحرانی یک زمینه را میسازد و موضوع کنترل است، در نهایت یا در موردی به طور مشخص. اما مسائل همگی از زبان دولتمحور به زبان جامعهمحور ترجمهپذیر هستند.
از بازنویسی تعریف کاری بالا آغاز کنیم: بحران آن حالتی است که جامعه به مرزی از پذیرش مشروعیت قدرت حاکم یا کلا تحمل آن میرسد و واکنش و فشاری که برمیانگیزد یا ترس از واکنش و فشارهای بعدی آن کانون قدرت یا جناحی از آن را وامیدارد تصمیم خطیری بگیرد یا دست به یک عمل یا تغییر مهم یا اساسی بزند، و در وضعیتی حتا کنار گیرد.
این تعریف اما هنوز کاری نیست، یعنی خیلی کلی است و در ردیف تعریف بحران از طریق نارضایتی عمومی است، نارضایتیای که حکومت را مجبور به واکنش میکند. تعریف مشخصتر میشود وقتی که جامعه نه به صورت کلی آن، بلکه به عنوان عرصه تفریق و تقسیم و تبعیض در نظر گرفته شود. به جای جامعه به طور کلی در تحلیل مشخص باید بخش یا بخشهایی از آن را در نظر گرفت. بخشهای دیگر، یا به هر دلیل منفعلاند یا به عنوان عامل بحران، جزوی از ماجرای بحران میشوند. بحران بر این قرار جلوه گسست است: گروههایی از جامعه در سامان امور ادغام نمیشوند یا تن به تبعیت نمیدهند، از آن میگسلند یا گسلانده میشوند. میزانِ کیفیتزایی از گسیختگی یا میزان کیفیتزایی از فعالیت جمعیت گسیخته، وضعیتی ایجاد میکند که بحران مشروعیت نامیده میشود.
مشخصه بحران مشروعیت این است که فرمان مرکزی اجرا نمیشود یا در مقام اجرا به موانعی جدی برمیخورد. فرمانبران یا تسلیمشدگان و منفعلان، از فرمان سرپیچی میکنند.
ما اکنون در ونزوئلا با بحران مشروعیت مواجه هستیم. قلمرو اعمال اراده دولت مادورو محدود شده و در مقابل آن اراده دیگری شکل گرفته است.
قاعده تغییر
دولت مادورو و طرفدارانش بحران کشور را به توطئه خارجی، امپریالیسم آمریکا و طمعکاران مستقر در میامی، برمیگردانند. اما توطئه خارجی نمیتوانست مؤثر باشد اگر دولت کارآمد بود. بحران مشروعیت دولت چاوزیست، نتیجه ناکارآمدی آن در زمینه گرداندن اقتصاد، مبارزه با فساد، و تضمین و تأمین مشارکت دموکراتیک است. فشار خارجی، از جمله فشار تحریمی، برای تشدید ناکارآمدی است.
به نظر میرسد که در ونزوئلا قاعده تغییر از یک فرمول عمومی پیروی میکند یا قرار است پیروی کند:
حکومت بد -> مردم ناراضی ->خیزش مردم ->تغییر حکومت
شاخص بد بودن حکومت در سطح قضایا ناکارآمدی آن است. مخالفان مادورو بر این پایه میکوشند دولت را فلج کنند: دولت هر چه ناتوانتر، در چشم مردم بدتر، و هر چه مردم ناراضیتر، شانس کسب قدرت توسط مخالفان بیشتر.
سروران و سامان سروری
خوآن گوایدو، خود را با توسل به قانون اساسی کشور، رئیس جمهور موقت خوانده است؛ و مادورو با توسل به همان قانون اساسی، ادعای گوایدو را غیرقانونی و کودتایی مینامد. هر دو به نظر میرسد که در زمین قانون اساسی بازی میکنند. بازی در این زمین، یک نمایش صوری نیست و از هر دو طرف نوعی اطمیناندهی و امتیازدهی به بالادستیهاست.
در سیستمشناسی در علوم سیاسی تفکیکی مرسوم است میان سامان سروری و خودِ سروران. سامان سروری چیزی است که "رژیم" در مفهوم فنی کلمه خوانده میشود که منظور از آن ساختار و قاعدههای توزیع و اعمال قدرت است که یک شکل تبیین آن قانون اساسی است که میتواند تا حد زیادی ظاهری یا تا حدی زیادی واقعی باشد. منظور از سروران شخصها و گروههای حقیقی است.
بحران مشروعیت در ونزوئلا دامن رژیم را نگرفته است. این پایگاه مادورو و حزب سوسیالیست است که سست شده و به لرزه افتاده است.
این وضع برای گروه مادورو هم خوب است، هم بد است. خوب است، چون میتوانند تلاش کنند به اسم قانون اِعمال اراده کنند و در چارچوب رژیم اپوزیسیون را به مذاکره فرا خوانند. ولی زمین رژیم به عنوان زمین بازی لغزنده است و ممکن است ارتشیها را از این سو به آن سو ببرد. حفظ رژیم قانونی، و مقابله با قانونشکنان: به این بهانه ممکن است مداخله خارجی هم صورت گیرد. آمریکا و اتحادیه اروپا مادورو را قانونشکن میدانند، روسیه و چین و تعدادی دیگر از کشورها گوایدو را.
بحران در ایران
به ایران بنگریم:
از شبکههای اجتماعی برمیآید که مخالفان راستگرای حکومت ایران با هیجان خبرهای ونزوئلا را دنبال میکنند. آنان با پشتیبانی فعالی که از تحریم ایران میکنند نشان میدهند که فرمولی را که برای تغییر در نظر دارند، تغییر از راه فلج کردن است. امیدشان به این است که ناکارآمدی حکومت به نارضایتی دامن زند و ناراضیان کرور−کرور به خیابان بریزند و کار را تمام کنند.
اینان در مورد ناکارآمدی نظام غلو میکنند. انتقاد از این زاویه به آنان دادن امتیاز به حکومت نیست؛ دعوت به واقعبینی سیاسی است. چرخهای حکومت ایران هنوز میچرخد، حکومت میتواند اِعمال اراده کند و فشار تحریمی بیشتر هم که شود دست کم در چشمانداز یکی دو ساله باز میتواند از تبدیل بحران اقتصادی به بحران فروپاشی جلوگیری کند.
ایران با ونزوئلا سه فرق اساسی دارد: ۱. حکومت ایران هنوز در قیاس با حکومت ونزوئلا کارآ است؛ ۲. بحران در ایران هنوز به درجه بحران مشروعیت نرسیده است؛ ۳. وقتی به این درجه برسد تغییر واقعی آنجایی است که هم دامنگیر رژیم یعنی سامان سروری شود هم سرنگونی سروران شاخص را هدف قرار دهد.
بدترین حالت اتفاقا این است که ایران در مسیر ونزوئلا بیفتد، یعنی در وضعیتی بحرانی دستهای و فردی پا در رژیم داشته باشد و فقط بخواهد یک دسته شاخص حاکم را کنار زند. این وضعیت کاملا محتمل است. مثلا در نظر بگیرید که بحران اقتصادی شدیدتر شود، در اوج آن موضوع تعیین جانشین رهبر پیش آید، و شکاف درون دستگاه ژرفایی اساسی یابد. در این حالت یک "سزار" سربرمیآورد، سروران شناخته شده را کنار میزند، و ضمن حفظ رژیم با عوض کردن چهرهها در صدد ترمیم بنیان قدرت برمیآید. بحران مشروعیت از طریق بحران ناکارآمدی بسیار محتمل است که به این سزاریسم منجر شود. امید بستن به بحران ناکارآمدی، به ویژه فلج اقتصادی، هموار کردن راه سرداران است.
در ایران آنچه پدید آمدن بحران مشروعیت را پیچیده میکند، بحرانی است که در ژرفای همه بحرانها در تب و تاب است: ستیز بر سر مالکیت، ستیز بر سر داشت و ناداشت، خواست و ناخواست. این عمیقتر و فراتر از بحران اقتصادی است. درگیری بنیادی بر سر کل نظام آرایش طبقاتی است. همه ارزشها و شاخصهای هویتی هم در معرض ستیز قرار گرفتهاند.
بر دوگانه سامان سروری− سروران باید سامان اجتماعی را هم بیفزاییم، و این درست چیزی است که در تحلیل وضعیت کمتر در نظر گرفته میشود.
نظرها
آذربرزین
با درود به آقای نیکفر و نگاه ژرف ایشان به وضعیت ونزوالا و ایران باید عرض کنم که ازجوامع کلنگی این دو نیز غافل نباید بود چرا که این بناهای فرسوده وکلنگی هردم امکان فروریزی و آوارشدنشان بر سر ساکنین بدبختشان را دارند و با وجود دلال بنگاه معاملات ملکیی چون ترامپ و مهندس مشاور نوسازی (بزن بریز خراب کن و بساز﴾ چون جان بولتون این خطر هر لحظه نزدیک تر می شود پس پیش بسوی سوری ای لیبیایی عراقی کردن این دو جامعه...
کاوه
سلام مادورو اعلام کرده است که ضد آمریکا نیست و فروش نفت را به آمریکا ادامه میدهد.
رحیم الله سپهران
با سپاس فراوان از انسان نکته سنج و ژرفبین جناب نیکفر خیلی بحث مهم را باز کردند. از ایشان باید سپاسگذاری کرد خیلی زیاد آموختیم. در این تردیدی نیست که حکومت های تکسویه و خودمدار و ایدیولوژیک یک روزی نه و یک روزی فروگی پاشند این حکومت ها چه سوسیالسیت باشند و چه اسلام گرا سرانجام محکوم به فروریزی هستند، چون این جور حکومتها استوار به ابزارهای غیرانسانی اند. وجودشان با فقر، زور، خشونت گره خورده است .
آرمان
سپاس از تحلیل عمیق نیکفر. امیدوارم کسانی که هم چنان فکر میکنند با به دست گرفتن قدرت میتوان همه مشکلات را حل کرد از سرنوشت چاوز و چاوزیسم بیاموزند که بدون سازماندهی مردم در تشکل های دموکراتیک نمیتوان جامعه را به سامان کرد. چپ چریک زده ایرانی (بهتر است بگوئیم بقایای چپ ایران) میتواند از آنچه در ونزوئلا میگذرد یاد بگیرد و به جای اینکه همه چیز را به گردن امپریالیسم بیندازد به نا کار آمدی یک دولت آرمانگرا بدون شرکت مردم بیندیشد. دموکراسی واقعی با تشکیل اتحادیه ها و انجمن های صنفی عمق می یابد.
ایراندوست
افراد عادی میتوانند از نظرات سیاسی خود چه بصورت افراطی موافق یا مخالف اینجا و آنجا صحبت کنند ولی سیاستمداران بدلیل مسولیت و اهداف ملی کشور باید در حرف و بیان خود در مسایل بین المللی، روشهای دیپلماتیک و بیان غیرمستقیم در اظهار عمومی داشته باشند.هوگو چاوز هوچی گر بود ولی کمی اصلاحات اقتصادی برای طبقه محروم ونزوئلا ایجاد کرد . چاوز بدلیل انتقاد بیرویه ضد امریکایی که کم و بیش درست هم بود از طرف محافل مخفی بقتل رسید. مادورو ، راننده اتوبوس خود ساخته سیاسی که بیشتر از مردم خود فربه تر شده با وضعیت اقتصادی و فساد روزافزونی که بوجود آورده، و مسلمأ از جانب امریکا ،تحریکات و تحریمها مشکلات را بیشتر کرده، برای بقای سیاسی و آینده ملت ونزوئلا باید قدرت را بدیگران دهد. اقلأ از اورتگا در نیکاراگوئه یاد بگیرد . رژیمهای چپگرای دیگری در بولیوی،پرو،کلمبیا و.... وجود دارند بدون تنشهای خطرناک ملی ! در مورد ایران باید گفت که جمهوری اسلامی ایران به یکی از اقمار روسیه تبدیل شده و فعلاً راه گریزی نیست. ملت ایران با تجربه تلخ انقلاب بهمن ۵۷ به دگرگونی رادیکال و انقلاب دوباره اعتقادی ندارد ، از بی استعدادترین شخصیت سیاسی یعنی رضا پهلوی بخاری نخواهد برخاست ، غارت و حیف میل ثروت ایران همچنان ادامه خواهد داشت، تقریباً هر روز هم همچنین مقاله ایی و اینچنین تحلیلی نوشته خواهد شد.
صادق
مساله نوع زيست حاكميت در بحران است. عملا تجربه جمهوري اسلامي ثابت مي كند كه بحران نه استثنا كه خودِ قاعده است. جمهوري اسلامي حكومتي است كه وضعيت استثنايي به تعبير آگامبن يا همان زيست در بحران را به امري روز مره بدل كرده و از آن ارتزاق مي كند. بارزترين نمودش را در استمرار حيات پديده اي به نام دادگاه انقلاب ميبينيم. بعد از گذشت چهار دهه از تجربه انقلاب ٥٧، و گذر از وضعيت "وضع قانون"، همچنان احكامي با ماهيت زيست در بحران دوره ي گذار توسط اين نهاد صادر ميشود. اين چنين است كه حاكميت در تهران بدون بحران اتفاقا امكان ادامه وضعيت را ندارد. درست از اينجاست كه برغم موافقتم با اكثر نوشته هاي نيكفر، با اين تحليل به هيچ روي همدلي ندارم. دست كم در مورد ايران.