انقلاب ۵۷: گزارشهایی از چهلسال پیش
سرکوب و سلطنت - بخش اول
این مطلب به دو گزارش نیویورکتایمز، متعلق به سالهای قبل از پیروزی انقلاب ۵۷ میپردازد که حاوی ادعای مخالفان شاه درباره سرکوب در دوران او هستند.
نقلاب ۵۷: گزارشهایی از چهلسال پیش
جمهوری اسلامی در چهل سال سپریشده از انقلاب ۱۳۵۷ قساوت و مهارتش در سرکوب و خفقان را پنهان نکرده است. اما این خشونت عریان چهلساله عدهای را به اشتباه انداخته که پیش از آن گویی حکومتی دموکراتیک بر سر کار بود یا به قول واقعگراترانشان، یک حکومت عادی که مثل همه حکومتها اشتباهاتی داشت.
در دوران تغییرات ریشهای احساس ناامنی رواج دارد و غیرعادی نیست. حتی پناهبردن به نوستالژی برای گذشته باشکوه تخیلی و ازدسترفته هم غیرعادی نیست. اما خطرناک است.
این خطر در دوران انقلاب ۱۳۵۷ نیز خود را نشان داد. مبارزهی استقلالطلبانه و آزادیخواهانه انقلاب ایران از گرایشهای نوستالژیک برای بازگشت به آغاز اسلام، هویت ایرانی و فرهنگ اصیل ایرانی مصون نبود. نوستالژیای که در نظریهپردازی مفهوم «غربزدگی» هم خود را نشان میداد.
ژاک دریدا، فیلسوف فرانسوی استدلال میکند که کلیدداران آرشیوها حق تفسیر آنها و ساختن روایتهای خودشان از تاریخ را نیز انحصاری کردهاند. پس از بر سر کارآمدن جمهوری اسلامی، سرکوب بیرحمانه مخالفان، و تبعید ناخواسته بسیاری از جمله طرفداران نظام شاهنشاهی، آرشیوها و روایتهای مربوط به انقلاب ۱۳۵۷ نیز به چنین سرنوشتی دچار شدهاند.
برای دورماندن از تحریف تاریخ به دست حامیان و ایدئولوگهای دولتهای پیش و پس از انقلاب، به سراغ گزارشهایی رفتهایم که پیش از تثبیت قدرت جمهوری اسلامی و در ماههای آخر سلطنت یا ماههای ابتدایی پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ نوشته شدند.
آنچه در پی میآید، ترجمه دو گزارش منتشرشده چند سال پیش از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ در روزنامه «نیویورکتایمز» است. مخالفان شاه همچون مخالفان جمهوری اسلامی ادعاهایی علیه او مطرح میکردهاند که شاید درباره تصویر ایران شاهنشاهی روشنگری کنند.
مقالهی احمد فاروقی، کارگردان و از خانواده سلطنتی قاجار درباره سرکوب در ایران ما را به ۱۹۷۵، چهارسال پیش از پیروزی انقلاب باز میگرداند. نقد او به شرایط سرکوب در ایران با تکیه بر نقد نظام سلطنتی به طور کلی مطرح میشود. دومین مقاله، گزارش نشستی درباره شکنجه و سرکوب در ایران است که در آن رضا براهنی، شاعر و منتقد ادبی مشهور از جمله در کنار رئیس انجمن جهانی قلم و یک وزیر دادگستری سابق ایالات متحده حاضر است.
بر اساس این دو متن، نمایندگان سرشناسترین سازمانهای حقوق بشری میگویند کارنامه سرکوب و نقض حقوق بشر در زمان شاهنشاهی محمدرضا پهلوی «بدترین» در جهان است؛ تا جایی که از هنرمندان و توریستها میخواهند در همبستگی با قربانیان سرکوب، از سفر به ایران امتناع کنند.
◼️ سرکوب در ایران
(احمد فاروقی، ۱۶ مارس ۱۹۷۵ / ۲۵ اسفند ۱۳۵۳)
در اکتبر ۱۹۷۲، شاه ایران ۲۵۰۰ سالگی سلطنت در ایران را جشن گرفت. نظام سلطنت در ایران علیرغم بر سر کارآمدن ۲۰ سلسلهی ملی کماکان تلاش کرده تا «مطلق» باقی بماند.
هدف این مقاله بحث بر سر خوبیها و بدیهای سیاسی تکسالاری در مقام وسیلهی حکومتداری نیست. اما آشکارا ایران هر مزیت ناچیزی از این دیکتاتوری ارثی کسب کرده باشد، آزادی بیان قطعاً در زمرهی آنها قرار ندارد.
متأسفانه دیکتاتوری امروز ایران پدیدهای منحصربهفرد در تاریخ این کشور نیست. نظام امپراتوری ایران با نگاه تکسالارانه و سلسلهمراتبی نسبت به جامعه، هرگز هیچ شکلی از بیان را که از دل این نگاه سرچشمه نگرفته یا مستقل از آن متجلی شده باشد، تحمل نکرده است.
این سیاست که نتیجهی هراس از دستدادن اقتدار مطلق است، خصیصهی دائمی «سلطنت در پرشیا» است.
به علاوه، هر گاه مرکز سلطنت توان کنترل چیزی را نداشته، برای سرکوب آن تلاش کرده است. این سرکوب شاهانه به نوبهی خود به شکلهای جدیدی از مبارزه مردمی میانجامد.
این دور باطل از آغاز امپراتوری «پرشیا» وجود داشته و این واقعیت تأسفبار را توضیح میدهد که سرکوب سیاسی موجود در ایرانِ امروز کاملاً با رویکرد تکسالارانهای که نظام امپراتوری سنتاً نسبت به آزادی بیان اتخاذ کرده است، تطابق دارد.
اما نباید این نکته را از خاطر برد: درست است که شاهان بیوقفه برای سرکوب تمام شکلهای تفکری که اقتدار آنها را به پرسش میکشد، تلاش کردهاند. اما نبوغ خلاقانهی مردم هر گاه امکان بروز یافته، در تقابل مستقیم با سلطنت قرار داشته است. تضاد دائم بین نظام امپراتوری و بیان مردمی یکی از خصیصههای فرهنگ ایران است.
در هم شکستن تلاشهای برخاسته از فرهنگ ایرانی با آغوشگشودن به روی تنها بخشی از پروپاگاندای غربی (غالباً آمریکایی) با ماهیتی خاص متوازن شده است:
آثار منتشرشده در ایرانِ امروز تقریباً همگی ترجمههای فارسی از آثاری است که در ایالات متحده به لحاظ فکری «امن» در نظر گرفته میشوند (از آثار داستانی گرفته تا پژوهشهای علمی و آموزشی)؛ رسانههای گروهی ایران به یک ماشین عظیم ترجمه بدل شدهاند و مملوء از مقالاتی هستند که از نشریات سازشکار آمریکایی انتخاب میشوند؛ رادیو و تلویزیون ایران را برنامههای آمریکایی از جمله اخبار، مستند، داستانی و آثار بهدقت گزینششده از تیاترها تغذیه میکنند.
باید صراحتاً به این نکته اشاره کرد که ورود فرهنگ غربی به ایران با سانسوری دقیق همراه است. تنها آن دست کوششهای فرهنگی مجاز به ورود به ایران هستند که ایدئولوژی امپریالیستی و کاپیتالیستی را ترویج کنند.
نظام آموزشی ایران نیز از این غربزدگی بر کنار نبود و مدرسهها و دانشگاهها هر چه بیشتر و بیشتر با الگوهای محافظهکار آموزشی در آمریکا تطبیق مییابند. فنسالاران حاکم بر اقتصاد ایران را نیز فارغالتحصیلان دانشگاههای آمریکایی شکل دادهاند.
این جهتگیری فرهنگی جدید را اقتصادهای غالب تحمیل و نظام امپراتوری اجرا میکند. جهتگیریای که همین حالا به طور جدی زندگی ایرانی را به خطر انداخته است. ارزشهای فرهنگی ایران ارزشهای عقبافتاده توصیف میشوند و ضدارزشهای غربی پیشرو. تعادل روانشناختی ملت به همین خاطر مختل شده است.
در نتیجه، عنصر سومی به دینامیک باستانی «ستم و سرکوب» که ذاتی نظام امپراتوری است، افزوده شده: باز زایی .
ترکیب این سه عنصر دو اثر فوری برجای گذاشته است: نخست، ایرانیهایی که از امکان داشتن آزادی بیان و هویت فرهنگی محروم شدهاند، گزینهی دیگری به جز رفتن به سراغ مبارزهی مسلحانه در برابر خود نمیبینند و همین موضوع خشونت تراژیکی را که امروز ایران گرفتار آن است، توضیح میدهد.
تنها در دو سال گذشته، بیش از ۲۰۰ مخالف سیاسی اعدام شدهاند و دادگاههای نظامی حکمهای سنگین زندان برای صدها تن دیگر صادر کردهاند و هزاران تن همینحالا پشت میلههای زندان هستند.
سرکوب رژیم چنان وحشیانه و بیرحمانه است که مارتین انالز، دبیرکل عفو بینالملل میگوید: «کارنامه حقوق بشری هیچ کشوری در جهان به بدی کارنامه ایران نیست.»
اپوزیسیون روشنفکری ایران در مواجهه با چنین سرکوبی از داخل کشور به سرزمینهای خارجی تغییر مکان داده است. به همین خاطر، درست همچون گذشته در یکی از تاریکترین دورههای تاریخ معاصر ایران، بار دیگر روزنامههای اپوزیسیون ایران در خارج این کشور آغاز به کار کردهاند.
مبارزه برای آزادی بیان در ایران را باید مبارزهای برای حفظ موجودیت فرهنگی این ملت فهمید و نتیجهی آن حاکمیت ملی و اقتصاد سیاسی کشور را رقم خواهد زد.
◼️ ایران در نشستی در نیویورک به شکنجه و سرکوب متهم شد
(۲۹ فوریه ۱۹۷۶ / ۱۰ اسفند ۱۳۵۴)
مخالفان شاه ایران هفته گذشته در دانشگاه کلمبیا گرد هم آمدند تا درباره شکنجه و سرکوبی که به گفته آنها در ایران دائما اعمال میشود، حرف بزنند.
بر اساس آمار عفو بینالملل، روزنامه لوموند و دیگر روزنامههای اروپایی و فدراسیون بینالمللی حقوق بشر، در سه سال گذشته ۱۰۰ هزار زندانی سیاسی و ۳۰۰ اعدام در ایران وجود داشته.
رضا براهنی*، یک شاعر و منتقد ادبی ایرانی که در سال ۱۹۷۳ به عنوان زندانی سیاسی ۱۰۲ روز را در زندانهای ایران سپری کرد، از شکنجههایی گفت که بر خودش اعمال شده یا شاهدشان بوده. او به ۳۰۰ شرکتکننده حاضر در نشست پنجشنبه شب گفت: «شما آمریکاییها باید بدانید که حمایتتان از رژیم شاه اکثریت روشنفکران در ایران را آزردهخاطر میکند.»
او چنین ادامه داد:
«در اتاق شکنجه در طبقهی سوم زندان کمیته ساواک، کف پاهایم را با سیم ۷۵ ضربه شلاق زدند. آدمها را وارونه آویزان میکنند، بر جمجمههایشان فشار وارد میشود، ستون فقراتشان از درد میسوزد، ناخنهایشان را بیرون میکشند. جلوی شوهرها یا پدرها، به زنان تجاوز میکنند و به کودکان سیلی میزنند.»
آقای براهنی تعریف کرد که به او گفتهاند به خاطر کتابهایی که نوشته، شکنجهاش میکنند. کتابهایی درباره ستم در ایران. او پس از فشارهای فراوان «عفو بینالملل»، «انجمن جهانی قلم» و «کمیتهی آزادی هنری و روشنفکری در ایران» آزاد شد. گروه آخر میزبان نشست پنجشنبهشب بود.
آقای براهنی گفت که در ۱۹ سال گذشته، بیش از ۲۷۰ هزار زندانی سیاسی در ایران وجود داشته. به گفته او، سال گذشته ۹۵ درصد مطبوعات تعطیل شد و ایران به یک نظام تکحزبی بدل شد.
آقای براهنی در دانشگاه تگزاس تدریس کرده و در سرتاسر ایالات متحده سخنرانی داشته است. در نشست پنجشنبه علاوه بر او رمزی کلارک، دادستان کل پیشین ایالات متحده، اریک بنتلی، منتقد ادبی و هنری، ایوان موریس، مدیر بخش آمریکای عفوبینالملل، و موریل روکیسر، شاعر فمینیست و رئیس مرکز انجمن قلم در آمریکا حضور داشتند.
درخواست امتناع از فعالیت فرهنگی در ایران
آقای بنتلی از هنرمندان، بازیگران و نوازندگان موسیقی خواست تا از سفر به ایران برای اجرای کار هنری امتناع کنند. آقای موریس این توصیه را به توریستها هم کرد و گفت: «ایران بدترین کارنامهی سرکوب سیاسی در جهان را داراست».
آقای کلارک به پرونده مردی اشاره کرد که ۱۱ سال به خاطر اجرای یک نمایشنامه ماکسیم گورکی به زندان افتاد؛ و ویدا حاجبی تبریزی، زن جامعهشناس مشهوری که از ۱۹۷۲ به خاطر پژوهش درباره شرایط زندگی دهقانها در ایران زندانی است. او را چنان شکنجه کردهاند که دستان و پاهایش کاملاً کرخت و بیحس شدهاند و به مننژیت مبتلا شده است.
آقای کلارک ادامه داد: «ما قسمِ دموکراسی و آزادی را میخوریم، اما از استبداد در خارج پشتیبانی میکنیم. همهی آن شکوه و طمطراق و ثروت و نفت نباید برای ما معنایی بیش از کرامت انسانی داشته باشد. باید سیاستگذاری بر اساس حقوق بشر را پی بگیریم.»
یادداشت:
*رضا براهنی ۱۹۷۷ کتابی با نام «آدمخواران تاجدار» را با زیرعنوان «نوشتههایی درباره سرکوب در ایران» در انتشارات وینتیج منتشر کرد. ئی. ال. دکتروف، رماننویس مشهور آمریکایی در مقدمه این کتاب مینویسد: «ترانهسرای قربانیان دولت. این کتاب سرود رژیمهایی چنان سرکوبگر را سر میدهد که میتوان آنها را شبیه به تصویر کژ تمدن در آینههای محدب و مقعر دید. روایتی از سالها زندان انفرادی، از انبرهای ناخنکشی، از جریانهای برق که به اندامهای جنسی وصل میکنند. این کتاب سلولهای زندانی را توصیف میکند که شخص در آن نه میتواند بایستد، نه میتواند دراز بکشد. بله، سوژه کتاب ضرورتاً طیف وسیعی را در بر نمیگیرد. برای امکانات استعاره هم حد و مرزی وجود دارد. معنای پنهانش را باید در درجات مرگ در زندگی جست. اما درون این محدودیتها، شاعر حق دارد که با صدای خودش ترانه سر دهد.» با این حال، برخی از ادعاهای رضا براهنی غلوآمیز توصیف شدهاند.
پرونده انقلاب:
- محمدرضا نیکفر: علت انقلاب، حکمت انقلاب
- امیر کیانپور: انقلاب ۵۷: یک انقلاب خلاف دوران
- محمدرضا نیکفر:انقلاب دوبُنی ۱۳۵۷، موضوع سنت و تجدد، و نگاهی به وضعیت کنونی
- گفتوگو با حسن یوسفی اشکوری: انقلاب ۵۷ “اسلامی” نبود
- انقلاب ایران به روایت اسناد درونی حزب کمونیست ایتالیا ـ بخش اول
- بهائیها: از اقلیت بلاگردان تا وضعیت سرکوب دائم
نظرها
کوین
خواندن چنین مقالاتی برای نسل جوان ایران بسیار مفید است . اینکه بدانند پدران ایشان از روی تفنن یا ناسپاسی از حکومت پهلوی رویگردان نشدند . اما آنچه بسیار مایهء تاسف است ، اوج شقاوت و فساد در نظام ننگین فعلی است ؛ که نظام پیشین را به نوعی روسفید کرده است .
شنگو
بازنشر این مقالات چه اهدافی را دنبال می کند؟ 1 _ حالا باید از ترس اقبال عمومی به رضا پهلوی بترسیم و دودستی بچسبیم به ارتجاع سیاه؟ 2 _ نظر جناب رضا براهنی اکنون که تجربه ی مهرورزانه ی نظام مقدس اسلامی را هم دارد چیست؟ 3 _ گیرم که نظام پهلوی دیکتاتوری بود _ که بود _ اکنون که نظام ضد استکباری سرخ پسند بر سر کار است، برگردید و از زندگی لذت ببرید. 4 _ چپ ایرانی هرگز نفهمید و نمی فهمد.
رضا
هدف روزنامه نیویورکتایمز از ارایه آمارها و گزارشهای دروغ جه بوده است؟
محمد
برای اطلاع هموطنانی که هنوز از نقش سلطنت در پرورش و رشد ارتجاع مذهبی در ایران بی خبرند, آنان را رجوع میدهم به مقالات آقای محمود روغنی (م رها) در دو قسمت با عنوان: "چگونه شاه روحانیون را به قدرت رساند" در سایت وزین "ایران امروز." بخشی از مقاله: شاهپور بختیار در کتاب خاطراتش در این باره مینویسد: "شاه به طرق مختلف راه را برای خمینی هموار کرد. قسمتی از نیروهای فعال ملت که راه را بهروی خود بسته یافتند به طبقه مذهبی پناه بردند. از آنجا که تجمع مخالفان ممنوع بود و گردهمایی در سلولهای حزب واحد نیز معنایی نداشت، جوانان خود را به دامن مذهبیون انداختند: راه ملیون مسدود شده بود ولی دروازه مذهب باز بود. این مفر، بدآیند آمریکاییها هم نبود چون آنها تصور میکردند که مذهب بیخطر است و جوانان بیآن که آزاری برسانند میتوانند شیطنت و هیاهوی خود را در آن میدان مصرف کنند!"
حمید
نقش مخرب نظام سلطنتی در پرورش ج.ا. را نمیتوان فقط به دوران قبل از ۱۳۵۷ خلاصه کرد و باید این نقش مخرب را پس از انفجار ۱۳۵۷ نیز در نظر گرفت. برای مثال نقش کلیدی و مرکزی تیمسار ارتشبد حسین فردوست در انتقال تجربیات ساواک به ساواما یکی از این جوانب است. شایان توجه است که چگونه سعید حجاریان با کمک گرفتن از فردوست توانست بسیاری از ماموران سابق ساواک را به استخدام وزارت اطلاعات ج.ا. در بیاورد. که البته خود حجاریان نیز ۲۰ سال پس از خوش خدمتی هایش به ج.ا. ترور شد, که هر چند از آن جان به در برد ولی زندگی را بر صندلی چرخدار میگذراند. به نظر می رسد که "کارما," سرنوشت و حاصل کردار انسانی, بد جوری یقهء نظام های سلطنتی, آخوندی و عناصر آنان را گرفته است.
جواد
جناب رضا آیا تبدیل نظام به اصطلاح "مشروطهء سلطنتی" به یک سیستم تک حزبی "رستاخیز" (که نوعی الگو برداری از فاشیزم ایتالیایی و استالینیزم روسی بود) دروغ است؟ تا تحریف تاریخ؟ و یا بی مسولیتی بی مانند هموطنان سلطنت طلب در اقرار به اشتباهاتشان. آیا خود شاهزاده رضا پهلوی نیز به وجود شکنجه توسط ساواک اشاره نکرده است؟ آیا اشکال از رسانه های غربی است یا از چشم بستن ما بر حقایق تلخ تاریخی؟
مصطفی
جالب است که دوستان سلطنت طلب هیچگاه در استفاده از واژگان های "ارتجاع سیاه" و "ارتجاع سرخ" در کوبیدن مخالفین خویش خسته نمی شوند, اما همواره از یاد می برند که چگونه خود رژیم شاه یکی از بدترین پیشینه ها در گسترش ارتجاع سیاه و سرخ در ایران را دارد. از بوسه های شاه بر گونه های کاشانی, تا تخریب معبد بهائیان به دست ژنرالهای شاه ۱۳۳۴, تا راه انداختن "انجمن حجتیه" به دست ساواک ۱۳۴۸, اضافه کردن کلاسهای "تعلیمات دینی" در دبیرستانهای ایران, استخدام آیت الله بهشتی و باهنر در آموزش و پرورش , پر و بال دادن به "حسنیهء ارشاد," گسترش بی سابقهء انواع و اقسام مهدیه, تکیه, مسجد, حسنیه در دههء ۵۰ شمسی,... از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۶, بدون هیچ گونه اغراق, ارتجاع سیاه و تاریک مذهبی عظیم ترین گسترش را در تاریخ ایران داشت. در مورد ارتجاع سرخ نیز از یاد نبریم که چگونه بسیاری از وزارت خانه ها و مقامهای کلیدی رژیم شاه توسط کادرهای سابق حزب توده (رفقای عزیز استالینست) و عناصر نادم مائویست پر شده بود: از رئیس تلویزیون ملی تا نیکخواه, لاشایی,... و از همه اینها مهمتر, همانگونه که یکی از دوستان در اینجا نیز اشاره کرده است گرته برداری و تقلید "حزب رستاخیز" از سیستم های تک حزبی شوروی و "اردوگاه سوسیالیستی", که اینجا نیز بدون هیچ اغراقی استالینیزم و مائویسم بی شک اوج ارتجاع سرخ بودند, هستند و خواهند بود.
فرناز زهری
پیشنهادی به نویسنده یادداشت شماره 2 "کوین" خواهشمندست در صورت امکان مصاحبه ی رادیو فردا با آقای اردشیر زاهدی آخرین سفیر "اعلیحضرت" در آمریکا را مطالعه کنید تا بدانید بعداز 40 سال امثال او هنوز و واقعا فکر می کنند که کشور به شاه تعلق داشت و آنها "سفیر شاه " در خارج از کشور بودند و در تمام مصاحبه با رادیو فردا به همه ی دولتمردان رژیم گذشته جز شخص شاه اهانت می کند و خود را بسیار نزدیک به آیت الله ها نشان میدهد. اگر حرفهای آقای زاهدی در باره ی حکومت گذشته صحت دارد بدا به حال شاهدوستان ولی اگر ایشان خود را مانند "پادشاهی "معرفی می کند باید بازماندگان حکومت گذشته در مورد نظرات ایشان واکنش نشان دهند.