● دیدگاه
تقویت حافظه تاریخی، شرط پایان دادن به چرخه شکنجه و اعترافهای نمایشی است
بامداد آرمان − تاریخ ایران و دست کم تاریخ معاصر و قطعا تاریخ حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی پیوندی ناگسستنی با شکنجه، اعتراف و اعدام دارد. این روشی است که برای دیکتاتورها تاریخ انقضا ندارد.
تاریخ ایران و دست کم تاریخ معاصر و قطعا تاریخ حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی پیوندی ناگسستنی با شکنجه، اعتراف و اعدام دارد. این روشی است که برای دیکتاتورها تاریخ انقضا ندارد. دیکتاتورها خشونت را از یکدیگر میآموزند و از هم پیشی میگیرند. این در ذات این نوع حکومت است که بدون شکنجه و کشتار دوامی ندارد.
اما وقتی با خشونتی مواجه میشویم بهتر است دردها و شکنجههای گذشته را فراموش نکنیم و تلاش نکنیم گذشته را تطهیر کنیم. تقویت حافظه تاریخی، شرط پایان دادن به چرخه شکنجه و اعترافهای نمایشی است. این روزها که اسماعیل بخشی و سپیده قلیان و بسیاری دیگر در زندان هستند و شکنجه میشوند و یا وادار به اعتراف تلویزیونی، باید به خاطر داشته باشیم که این روشها به نظام ولایت فقیه منحصر نمیشود و یک پیشینه طولانی سلطانی دارد.
حتما بسیاری از علاقهمندان تاریخ معاصر، شعر نازلی (وارطان) شاملو را خواندهاند و از جمله از طریق آن پی بردهاند چه بر سر وارطان سالاخانیان و کوچک شوشتری آمد. آنان زیر شکنجه جان دادند و جنازه آنها به جاجرود انداخته شد.
... «ــ نازلی! سخن بگو!
مرغِ سکوت، جوجهی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشستهست! »...
حکومتهای دیکتاتوری ایران چندین دهه است که عدالتخواهان ایران را حبس میکنند، شکنجه میکنند و یا وادار به اعتراف.
«در حد فاصل شهریور سال ۱۳۳۲ تا اردیبهشت ۱۳۳۶ تعداد ۲۸۴۴ توبهنامه از فعالان سیاسی به چاپ رسید.»[1]
آبراهامیان در کتاب خود «اعترافات شکنجه شدگان» مینویسد «محمد بهرامی (سومین دبیر اول حزب توده) زمانی حاضر به اعتراف شد که مچ دستش را داخل دستبند گداخته قرار دادند.»[2]
عبدالعلی لطفی وزیر دادگستری محمد مصدق بر اثر ضرب و شتم در بیمارستان ارتش فوت کرد. حسین فاطمی اعدام شد.
«در فاصلهی شش سال بعد از واقعهی سیاهکل ۹۳ نفر محاکمه و تیر باران شدند. ۷۸ نفر زیر شکنجه جان دادند.»[3]
شکنجههایی از قبیل فلک، محرومیت از خواب، زندانهای انفرادی، ایستادن در یک نقطه، کشیدن ناخنها، انداختن مار به جان افراد، شوک برقی از ناحیه مقعد، سوزاندن با سیگار، نشاندن روی اجاقهای برقی، اعدامهای نمایشی، شلاق با کابل و وادار به برهنه ایستادن، در دوران پهلوی مرسوم بود[4] همچنان که در زندانهای جمهوری اسلامی متداول است.
علی مظفری، رئیس کل دادگستری استان خراسان رضوی، چندی پیش گفت: «ما به نمایندگی از امام زمان و به نمایندگی از خدا در امور مردم دخالت میکنیم. اگر فردی در زمان طاغوت در زندان بود، حبسش از مجازات اخروی او کم نمیکرد. مجازات در جمهوری اسلامی از عذاب اخروی مجرمان و زندانیان کم میکند.»
در دوران پهلوی به اتاق شکنجه «اتاق تمشیت» میگفتند. واژهای دو پهلو به معنای «ارتقاء آگاهی» و راه انداختن اجباری کسی روی پاهای متورم.[5]. بعد از انقلاب نام اتاق شکنجه، به «اتاق تعزیر» تغییر کرد.[6] در واقع ماهیت قضیه همان بود فقط نامش اسلامی شد و با وضو شکنجه میکردند.
رویهی دیکتاتورها شبیه یکدیگر است. در سال ۱۳۵۴ بیژن جزنی را به همراه ۸ زندانی دیگر در تپههای اوین به گلوله بستند و بعد ادعا کردند ۹ زندانی در حین فرار کشته شدهاند. فرشید هکی را نزدیک منزل خودش کشتند و به آتش کشیدند و گفتند آقای دکتر هکی، استاد دانشگاه و فعال سیاسی و متقاضی ده سالهی تأسیس حزب، به علت مشکلات مالی خودش را با چاقو کشته و سپس در خودرو شخصیاش به آتش کشیده است. زندانیان سیاسی را به بند زندانیان عادی (معتادان، چاقو کشان) میفرستادند تا مجازات شوند.[7] به یاد بیاورید زندانیانی که به دلیل عدم تفکیک در جمهوری اسلامی چه آسیبهایی دیدند. (سهیل عربی و محمد رضا عالی پیام و..)[8]
حکومت پهلوی هم در پخش اعترافات تلویزیونی ید طولایی داشت همچون اظهار ندامت هشت تن از رهبران کنفدراسیون به صورت تلویزیونی.[9] مصاحبههای رادیویی پرویز قلیچ خانی، غلامحسین ساعدی، رضا براهنی همه در روزنامهها چاپ شد.
جمهوری اسلامی که تثبیت شد کشتار را از همان سالها و ماههای اول نهادینه کرد. بین تیرماه تا آبان ۱۳۶۰ دادگاههای انقلاب ۲۶۶۵ زندانی سیاسی یعنی هفت برابر تعداد عناصر وابسته به رژیم پیشین را طی شانزده ماه گذشته کشته شده بودند، اعدام کردند. در خرداد ماه ۱۳۶۲ رقم کشتهها به ۵۰۰۰ نفر و در خرداد ماه ۱۳۶۴ به ۱۲۵۰۰ نفر رسید.[10]
در سرتاسر پاییز ۱۳۶۲ برنامه هفتگی اعترافات با حضور اسدالله لاجوردی و ۲۹ نفر دیگر مجاهدین، چند عضو سازمان پیکار، پنج نفر از دفتر بنی صدر چند نفر از اعضای جبهه ملی و چند نفر از فداییان (سازمان "اقلیت") برگزار شد. در اردیبهشت ۱۳۶۱ حسین روحانی از رهبران جنبش چریکی نیز در نمایش اظهار ندامت شرکت داده شد. طاهر احمد زاده از نزدیکان بازرگان هم همین سرنوشت را داشت.
همه اعترافات کیانوری، بهآذین، محمد علی عمویی، احسان طبری و اعضای دیگر حزب توده را در اردیبهشت ۱۳۶۲ به یاد دارند. اما این را نیز به یاد آوریم که مثلا محمد علی عمویی در سال ۱۳۳۴ مجبور به نوشتن ندامتنامه خطاب به شاه شد.
آنانی که در زندان شاه شکنجه میکردند اعقاب شکنجهگران فعلی در جمهوری اسلامی هستند. آنان که در زندان شاه شکنجه میشدند به همان دلیل، به همان سان و همان قدر خُرد میشدند که اکنون میشوند. احمد شاملو درباره غلامحسین ساعدی نوشته است: «در مورد ساعدی باید بگویم آنچه از او زندان شاه را ترک گفت جنازۀ نیمجانی بیشتر نبود. آن مرد با آن خلّاقیّت جوشانش پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحی زندان اوین دیگر مطلقاَ زندگی نکرد، آهسته آهسته در خود تپید و تپید تا مرد.»[11] در تاریخ شفاهی هاروارد ساعدی در بخشی از مصاحبه خود با حبیب لاجوردی از شکنجههای خود میگوید که صوتی آن بخش را در زیر میتوانید گوش کنید.
مرضیه دباغ، زنی که در بیت خمینی در پاریس کارهای او را انجام میداد (خواهر دباغ)، در مصاحبه با خبرگزاری تسنیم میگوید: «ساواکیها دخترم را شکنجه میکردند که صدایش در سلول من بپیچد»[12]. رسول بداقی (فعال صنفی معلمان) در مصاحبهای با صدای آمریکا گفت که چگونه شکنجه گران جمهوری اسلامی با استفاده از خانوادهاش بر او فشار روانی وارد میکردند و چگونه خانوادهاش را تحت فشار قرار میدادند تا از دخترش اقرار بگیرند.[13] همچنین فرج سرکوهی که توضیح میدهد در اتاق خوابش شنود گذاشته بودند.[14] و با شکنجههای جسمی و روانی تلاش کردند او را همچون بسیاری دیگر خورد کنند.
اعترافات تلویزیونی جمهوری اسلامی «طراحی سوختهای» است اما شکنجه واقعیتی است که بر پوست و گوشت و استخوان و روان انسان مینشیند و شرط التیام آن استمرار و ثمربخشی مطالبات دموکراتیک جامعه است.
پانویسها
[1] یرواند آبراهامیان ( ۲۰۰۳) اعترافات شکنجه شدگان، ترجمه رضا شریفها. ص ۱۴۱. ۱۳۸۲، سوئد: نشر باران.
[2] همان، ص ۱۴۳
[3] همان، ص ۱۴۹
[4] همان، ص ۱۵۲
[5] همان، ص ۱۵۳
[6] همان، ص ۲۱۴
[7] همان، ص ۱۵۶
[9] همان ص ۱۶۲
[10] همان، ۲۱۱
[11] سایت رسمی احمد شاملو ـ خلاصه یی از پاسخهای احمد شاملو در مصاحبه با مجلۀ «آدینه»
نظرها
داود بهرنگ
(1) با سلام در پایان این نوشتۀ خوب و منسجم گفته می شود: «اعترافات تلویزیونی ... واقعیتی است که بر پوست و گوشت و استخوان و روان انسان مینشیند و شرط التیام آن استمرار و ثمربخشی مطالبات دموکراتیک در جامعه است.» این نتیجه گیری درست را من این جا از جنبه تابو شناختی که آن را ضروری می دانم شرح می دهم و در این باره می گویم که شکنجه [سیاسی] در جوامع بشری تنها در جوامعی روی می دهد که این جوامع دارای مقدسات اند. مقدسات در واقع تداوم نگرش [مبهم اما] تابویی نزد انسان است. من نخست دو نمونۀ شکنجه را به این نوشته می افزایم. اولی شکنجۀ ویدا حاجبی از زبان خود اوست. دومی شرح نوشتاری شکنجۀ غلامحسین ساعدی است. آنگاه نوشتۀ تاریخ نویس دربار ناصرالدین شاه را در بارۀ قرة العین این جا می آورم. قرة العین را من زن برشوریده بر علیه تابوی حجاب در ایران می دانم که وی تک و تنها به جنگ با آن ـ که دارای عمر چند هزار ساله در ایران است ـ رفت و جرمش این بود. در بخش پایانی چند تعریف در بارۀ چیستی "تابو" می آورم. آن ها را از بخش اول کتاب "توتم و تابو" فروید برگرفته ام. نتیجه گیری خودم را هم در پایان می آورم. ویدا حاجبی زندانی زندان شاه [این تابوی حکومت پادشاهی] در جلد اول کتاب "یادها" می نویسد: «بازجو چنان سیلی محکمی به صورتم زد که خوردم به دیوار و به زمین افتادم. (161) از ترس چشم از آن ها برنمی داشتم. (161) گفت: این پتیاره را بزنید تا آدم بشود. (162) ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) ویدا حاجبی در ادامه می نویسد: پاهایم تا زانو سیاه شد. ورم کرد و پوستش ترکید. (162) دیگران در بارۀ رفتار من در برابر بازجوها داستان های غلو آمیزی ساخته بودند. شایع کرده بودند که من سر نترسی دارم و جسورانه چشم از چشم شکنجه گرانم برنمی دارم. این ها ناشی از سوء تفاهم بود. من از ترس بود که چشم از چشم مأمور شکنجه ام برنمی داشتم و جرأت نمی کردم که سرم را پایین بیاندازم. من سر نترس نداشتم. خیلی هم از بازجویی و شکنجه می ترسیدم و مدام در نگرانی به سر می بردم. (169) غلامحسین ساعدی دیگر زندانی زندان شاه [این تابوی حکومت پادشاهی] در مصاحبۀ خود با "تاریخ شفاهی هاروارد" می گوید: «در هوا خواری زندان که من آن را دو هفته یک بار داشتم ـ و مرا باقی اوقات در سلول انفرادی نگاه می داشتند ـ دژبانی که نگهبان من بود سنگ زد و جغدی از بالای درختی پیش پایم افتاد. [این رخداد] در من سخت أثر کرد. من مرگ را در چشم های بسیار درشت این جغد دیدم که آمد جای زندگی نشست. یاد اوقاتی افتادم که مرا شکنجه می کردند. شکنجه ها حد و حساب نداشت. روزگارم را بدل به کابوس کرده بود. آنجا بود که دیدم گاه از آن که به تو لبخند می زند بیشتر باید ترسید تا آن که شکنجه ات می کند. مرا شلاق زدند. از سقف آویزان کردند. شوک الکتریکی دادند. بدنم را با میخ پاره پاره کردند. آثار آن هنوز پس از گذشت بیش از ده سال در شکمم، در رُخم و در لب پایینم هست. (ص13) می خواستند مرا از خودشان کنند. می خواستند مرا بی آبرو کنند. مرا مجبور به مصاحبه ای کردند که نیمه کاره ماند. گفتم که آرزوی مرگ دارم. از زندان که بیرون آمدم دو ماه طول کشید تا بتوانم از جایم تکان بخورم. خیلی افسرده بودم. حالم هیچ خوب نبود. مصاحبه ای هم از قول من در روزنامه ای چاپ کردند که مرا سخت آزرد. کارم به جنون کشید. (ص 14) ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) مؤلف دربار ناصرالدین شاه در کتاب "ناسخ التواریخ" در بارۀ قرة العین می نویسد: این زن پدرش، همسرش و دیگر بستگانش همه از علمای دین بودند. دامنۀ دانش دینی او در بارۀ قرآن و حدیث بسی گسترده بود. از بدی اتفاق بود که شیفتۀ آرائی شد که [او را از دین به در برد.] او همه احکام دین را کنار نهاد و اجبار چادر و روبند را ناشایست [و از سر نابکاری] دانست. اگر بخواهیم [کوتاه و بسیار کوتاه] از تبعات آراء او سخن بگوییم می توان گفت که یک زن ـ به رأی او ـ هر آن می تواند با 9 مرد بخوابد. (ناسخ التواریخ ـ قاجاریه ـ ج3؛ 997) گفتیم که او زنی بسیار زیبا بود. او به این سبب در جمع هواداران باب و مردانی که بی زن بودند پر آوازه گشت. همیشه خود را می آراست و بدون چادر و روبند [و تنها با روسری] به میان مردان می رفت. در سخنرانی هایش آنان را موعظه می کرد. می گفت اگر مرا لمس کنید هر آن از آتش جهنم در امان خواهید بود. این بود که مردان می رفتند و دست به سر و سینه اش می زدند و او را می بوسیدند. (ج3؛ 997) در گرد هم آیی بِدَشت آن روز که نوبت سخنرانی اش بود به بالای سکو رفت و روبنده اش را برداشت. (ج3؛ 1014) گفت ما از امروز همه احکام دین را کنار می نهیم و همگان را فاش می گوییم که نماز و روزه و دعا دیگر ضرورت ندارد و بهتر است که از این پس زن و مال میان ما ـ همگان ـ مشترک باشد. (ج3؛ 1015) همین که سخنرانی اش به پایان رسید بیشتر شنوندگان او را به قهر ترک کردند. آن ها که ماندند بی کس و کار بودند. (ج3؛ 1015) قرة العین از بِدَشت با حاجی محمد به مازندران رفت. آنجا به عیش پرداخت و با حاجی به حمام رفت و با او خوابید. مردم که با خبر شدند هجوم آوردند و آنان را از آبادی بیرون راندند. قرة العین از این پس از این ده به آن ده می رفت و سخنرانی می کرد. (ج3؛ 1015) سرانجام او را در پی قلع و قمع بابیان در مازندران گرفتند و به تهران آوردند. یکسال در خانه ای حبس بود تا آن که او را کُشتند و راهی دیار آخرت کردند. (ج4؛ 1191) ادامه در 4
داود بهرنگ
(4) من [بهرنگ] از برای آن که حرف های پراکنده هر چه بیشتر یک جا گرد آید این گزارۀ کوتاه را این جا می آورم که دکتر پولاک ـ پزشک ناصرالدین شاه ـ در سفرنامه اش که نوشتۀ سال 1851 میلادی است می نویسد: من [تنها غیر ایرانی ای هستم که] خودم رویداد قتل قرة العین را که وزیر جنگ حکومت و آجودانهایش او را کُشتند دیدم. وی مرگی تدریجی را با توانی فوق بشری تاب آورد. (ص242) علی اکبر دهخدا پس از مؤلف "ناسخ التواریخ" نوشتۀ او را در لغت نامۀ خود در معنای واژۀ "طاهره" به رسم "پالایش و افزایش" بازنویسی کرده است. در معنای تابو: فروید در معنای تابو می نویسد: «تابو عبارت از یک رشته حدود و قیودی است که نزد انسان بدوی ـ بی هیچ دلیلی ـ به سان امر بدیهی دارای موضوعیت است. حجمی از فرامین دورشو کور شو است که چرایی اش معلوم نیست. احدی هم از خود نمی پرسد چرا؟ انسان بدوی عواقب بسیار شومی را پیامد بی واسطۀ هرگونه سرپیچی از این فرامین می داند.» (30) [نزد فرد و فرهنگ تابو زده] آن که "این نباید های تابویی" را نقض می کند خودش تبدیل به تابو می شود و [دارای بار الکتریکی و] خطرناک می گردد. او می تواند سرمشق دیگران شود. می تواند نزد دیگران چنین بنماید که اقدام به کاری که او کرده برای دیگران نیز ممکن است. می تواند انگیزۀ ارتکاب به نباید های تابویی را نزد دیگران برانگیزد. رفتار او مسری است و [می تواند تبدیل به الگوی رفتاری شود و جامعه را دچار عواقب شوم کند.] او بنابراین باید طرد [و سرکوب] شود. فرد حتی می تواند بی آن که مرتکب "این نباید های تابویی" شود در موقعیتی قرار بگیرد که سبب برانگیختن انگیزه های تابویی نزد دیگران شود. در این وضعیت نیز بایست طرد [وسرکوب] شود. (39) او چون کردارش مسری است و می تواند جامعه را در پی رفتار تابو شکنانه اش دچار عواقب وخیم کند نبایست بی کیفر بماند. (40) ادامه در 5
داود بهرنگ
(5) جمع بند فروید در مقدمه خود می نویسد: سبب این که من به این موضوع پرداخته ام این است که می بینم تابو هنوز در زندگی ما [در اشکال گوناگون] نقش دارد... تابو نسبت به چرایی رفتار بی تفاوت است. تابو هنجاری است که فرد را ملزم به قبول [چشم بسته و] بی چون و چرای مقتضیات خود می کند. (10) ما ایرانی ها هرگز به کار روشنگری در بارۀ نقش تابو در جامعۀ ایران نپرداخته ایم. حال آن که تابو باوری نزد ما ایرانی ها بُن مایۀ همۀ ممنوعیت های سیاسی و سرکوب و زندان و شکنجه است. "شاه مقدس"، "امام مقدس"، "حجاب مقدس"، "نظام مقدس" و هر چه از این دست همه تابوست. این که برای مثال هنوز گستاخ و بی محابا در میان ما ایرانیان گفته می شود اگر چنانچه همه گروه ها پشتیوان شاهزاده فلانکس شوند؛ اگر چنانچه همه رهبری او را گردن نهند جامعۀ ایران رستگار می شود نشان از این دارد که ایرانی هنوز نمی داند تابو چیست و چه تبعاتی دارد. دیگران که زمانی عکس خمینی را در ماه دیدند نیز ـ به رسم تابوزدگی ـ در پی رستگاری جامعۀ ایران بودند. این گونه رفتارهای سیاسی نشانگر آن است که کار روشنگرانه در این باره در ایران نشده است. تا زمانی که ایرانی و ناخود آگاه ایرانی تابو زده است و مقدساتی دارد که هر آن می تواند ضامن رستگاری جامعه اش گردد ممنوعیت های سیاسی و سرکوب و زندان و شکنجه همه در اشکال گوناگون در جامعۀ ایران پابرجا خواهند بود. [اگر چنانچه از در برانی؛ می رود از پنجره می آید.] با احترام ـ داود بهرنگ منابع: نقل قول های فروید را من از متن انگلیسی کتاب او از سایت Free eBook by SigmundFreud" آورده ام. شماره صفحاتی که در پرانتز آورده ام ارجاعات من به ترجمۀ محمد علی خنجی از این کتاب به فارسی است. گزاره های ناسخ التواریخ را بازنویسی و به روز کرده ام.
منوچهر
اونایی که ساواک میگرفتنشون همه خرابکار و مجرم بودن. بعد از این انقلاب نکبت بار همهشون جزو نیروهای سرکوب رژیم شدن. مقایسه بخشی با اون جنایتکارانی که ساواک میگرفت قیاس مع الفارق است. به بخشی توهین نکنین.
مجید شعرباف
یکی از انسانها ئی که در سال 48 زیر شکنجه ساواک کشته شد .مهندس حسن نیک داودی هم پرونده نا صر کاخ ساز از گروه فلستین بود.یادشا ن گرامی باد.
صبا نوری
منوچهر خان مثل اینکه قضیه را کاملا برعکس مطرح کردید. بزرگترین مجرمین و خرابکاران در ایرانِ پس از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲, شاه و ژنرال های تروریستش بودند. این سپهبد نادر باتمانقلیچ بود که با کلنگ و در خوش خدمتی به آخوندها (به دستور شاه) رفت و با رویی خندان معبد بهائیان (حظیرةالقدس) را در اردیبهشت ۱۳۳۴ نابود کرد. غافل از اینکه این کلنگ زدنها در حقیقت امر گور کندن خود نظام ستم شاهی بود. این تروریست های ساواک بودند که انجمن مافوق ارتجاعی "حجتیه" را تأسیس کرده و به جان مردم ایران انداختند. این تیمسار ارتشبد حسین فردوست بود که رفت و تمام کلک ها و راه و چاه را به آخوندها یاد داد و ساواک را تبدیل به ساواما کرد. سعید حجاریان با کمک فردوست رفت و هر چی ساواکی در ایران باقی مانده بود دوباره استخدام کرد, و به احتمال قوی نصف این خواهران و برادران "سایبر بسیج" هم دست پختهء همان مامورین ساواکی سابق هستند. مقایسهء شکنجه های رفیق اسماعیل بخشی با دوران ساواک نیز کاملا درست, صحیح و منسجم است. این سلطنت باختگان هستند که با رفتار شتر مرغی خود و سر در زمین کردن, فکر می کنند چون خودشان رای به فراموشی جنایات سلطنتی داده اند, پس هیچ حافظهء جمعی نیز در این مورد موجود نیست. که این خود بزرگترین توهین به خرد و ذکاوت جمعی ملت ایران است.