جودیت باتلر: واکنش علیه «ایدئولوژی جنسیتی» باید متوقف شود
نظریه جنسیت نه مخرب است و نه تلقینگر: این نظریه صرفا به دنبال نوعی آزادی سیاسی است
آموزش جنسیت به فرد نمیگوید که چگونه زندگی کند؛ بلکه این امکان را برای جوانان فراهم میکند تا راه خود را در جهانی که آنها را با هنجارهایی محدود مواجه میکند، پیدا کنند.
در این مقاله که در تاریخ ۲۴ ژانویه ۲۰۱۹ در «نیواستیتمن» منتشر شده، جودیت باتلر نگاه هراسان محافظهکاران مذهبی کلیسای کاتولیک از جمله شخص پاپ را نسبت به نظریه برساختهشدن جنسیت نقد میکند. از جمله این هراسها در مورد نظریات خود باتلر است که موضوع سیالیت جنسیتی را نظریهپردازی کرده است - اینکه شخص میتواند با جنسی متولد شود و سپس در رابطه با هنجارهای اجتمایی و قدرت این هنجارها جنسیتی بیارتباط به جنس اول تولد را در هر لحظه ار زندگی انتخاب کند.
هراس دیگر این محافظهکاران مذهبی که باتلر به آن هم پاسخ میدهد مربوط به موضوع آموزش مسائل جنسی و جنسیتی و گوناگونیهای زندگیهای جنسی و جنسیتی است.
جودیت باتلر استاد دانشگاه، فیلسوف و نظریهپرداز حوزه جنس، جنسیت و فراهنجاری جنسی است. او در زمینه نظریهپردازی پساساختارگرا در توضیح مفهوم جنس و جنسیت کار کرده و نظریات او در حوزه مطالعات کوییر، مطالعات جنسیت، نقد فمینیستی و فلسفه اخلاق مطرح هستند.
جودیت باتلر - در چند سال گذشته، معترضین در اروپا، آمریکای لاتین و مناطق دیگر به «ایدئولوژی جنسیتی» اعتراض کردهاند. انتخابات در فرانسه، کلمبیا، کاستاریکا و برزیل بر نقشهای جنسیتی نامزدها متمرکز شده بود. در ایالات متحده، کاتولیکها و اونجلیکها با بسیاری از موقعیتهای سیاسی، که در جایی دیگر با «نظریه جنسیت» یا «ایدئولوژی جنسیت» مرتبط بودند، مخالفت داشتند: حق حضور ترنسها در ارتش، حق سقط جنین، حقوق زنان و مردان همجنسگرا، دوجنسگرا و افراد تراجنسیتی، ازدواج همجنسگرایان، فمینیسم و جنبشهای دیگری که از برابری جنسیتی و آزادی جنسی طرفداری میکنند.
میشود گفت که این واکنش علیه «ایدئولوژی جنسیتی» در سال ۲۰۰۴، هنگامی شکل گرفت که شورای اسقفها در امور خانواده، نامهای به اسقف اعظم کلیسای کاتولیک نوشت که در آن به پتانسیل «جنسیت» جهت از بین بردن ارزشهای زنانه حائز اهمیت از نظر کلیسا، تقویت تضاد میان جنسها و اعتراض به تمایز طبیعی و سلسله مراتبی میان زن و مرد که بر مبنای ارزشهای خانوادگی و زندگی اجتماعی پایهریزی شده است، اشاره داشت.
در سال ۲۰۱۶، پاپ فرانسیس موضوع را در نامهای تشدید کرد: «ما لحظه نابودی انسان همچون تمثال خداوند را تجربه میکنیم». پاپ ایدئولوژی جنسیت را مشمول این مخدوشسازی کرد و اعلام کرد: «امروز کودکان – کودکان!- در مدرسه آموختهاند که هر کس میتواند جنس خود چه مرد یا چه زن را انتخاب کند!» در نهایت، فرانسیس آنچه را که از لحاظ الهیاتی در معرض خطر است تصریح کرد: «خدا مرد و و زن را خلق کرد؛ خداوند جهان را به شیوهای مسلم خلق کرد... و ما دقیقا برعکس عمل میکنیم».
نکته پاپ این است که آزادی جنسیت - آزادی بودن یا تبدیل شدن به یک جنسیت؛ این ایده که زندگی جنسیتیشده میتواند بیانگر آزادی شخصی یا اجتماعی باشد- واقعیت را تحریف میکند. چرا که به نظر او ما نه آزاد هستیم که جنسیتی را که با آن متولد شدیم انتخاب کنیم و نه آزاد هستیم تا گرایش جنسیای که از آنچه از جانب خدا مقدر شده انحراف یافته است را ابراز کنیم. در حقیقت، حق افراد برای تعیین جنسیت و گرایش جنسی از نظر صاحبنظران مذهبی ضد-جنسیت بسان تلاشی برای گرفتن قدرت خلقت خداوند و ضدیت با محدودیتهایی که از جانب خداوند بر فعالیت انسان تکلیف شده، دیده میشود و از نظر پاپ، برابری جنسیتی و آزادی جنسی نه تنها افراط، بلکه ویرانگر و حتی «شیطانی» است.
برابری جنسیتی از نظر این منتقدان به عنوان «ایدئولوژی شیطانی» تلقی شده، چرا که آنها تنوع جنسیتی را به عنوان «یک برساختهشده اجتماعی» مرتبط به رخدادهای تاریخی در نظر میگیرند که بر تمایز ذاتی تفویض شده از جانب خداوند میان جنسها تحمیل شده است. این درست است که نظریهپردازان جنسى به طور کلی این ایده را که جنسیت بهواسطه جنس تعیین شده در هنگام تولد متعین میشود، رد میکنند ولیکن تفسیر مفهوم برساختهشدن اجتماعی به عنوان تخریب عمدی واقعیت عرضهشده توسط خداوند، به غلط حوزه مطالعات جنسیت و مفهوم برساختهشدن اجتماعی را با شیوههایی التهابآمیز و نتیجهگرا تعبیر میکند.
اما اگر کسی نظریه جنسیت را با دقت بررسی کند، در مییابد که این نظریه نه مخرب است و نه تلقینگر. در حقیقت، آن نظریه صرفا به دنبال نوعی آزادی سیاسی برای زندگی در جهانی عادلانه و قابل زیستن است.
در «جنس دوم» (۱۹۴۹) فیلسوف اگزیستانسیالیست سیمون دوبوآر به خوبی نوشت: «هیچ کس زن متولد نمیشود بلکه زن میشود». این ادعا فضایی را برای این ایده به وجود آورد که جنس با جنسیت یکسان نیست. و در سادهترین فرمولبندی این مفهوم، جنس همچون داده زیستشناختی و جنسیت تفسیر فرهنگی جنس دیده میشود. ممکن است فردی از لحاظ زیستشناختی مونث متولد شود، اما پس از آن فرد باید در میان مجموعه از هنجارهای اجتماعی حرکت کند و بفهمد به عنوان یک زن- یا با جنسیت دیگر- در وضعیت فرهنگی خود چگونه باید زندگی کند.
برای دوبوآر مهم است که «جنس» از همان ابتدا بخشی از وضعیت تاریخی شخص باشد. برای دوبوآر «جنس» انکار نمیشود، اما معنای آن مورد مناقشه است: به هیچ وجه مونث بودن در هنگام تولد، تعیین نمیکند که یک زن چطور زندگی خواهد کرد و زن بودن چه معنی خواهد داشت. در واقع، بسیاری از ترنسها که در هنگام تولد جنسی به آنها اختصاص داده میشود، سپس در طول حیات خود جنسی دیگر را برای خود مطالبه میکنند. اگر ما شرح ساخت اجتماعی را براساس منطق «اگزیستانسیالیستی» دو بوآر بنا کنیم، پس ممکن است فرد زن به دنیا بیاید اما تبدیل به مرد شود.
تغییر «نهادی» قویتری درباب ساختار اجتماعی در دهه نود میلادی ظهور کرد و بر این واقعیت متمرکز شد که جنس، خودش، تعیین میشود. این بدان معنی است که مراجع پزشکی، خانوادگی و حقوقی نقش مهمی را در تعیین چیستی جنسیت نوزاد بازی میکنند. در اینجا «جنس» گرچه تا حدی در چارچوب زیستشناسی تعریف شده است، دیگر به عنوان داده زیست شناختی در نظر گرفته نمیشود. اما چارچوب مربوط به این تعیین چیست؟
مواردی همچون نوزادان «اینترسکس» که با ویژگیهای جنسی مختلطی به دنیا آمدهاند را در نظر بگیرید. بعضی از متخصصان پزشکی دلایل هورمونی را برای تعیین جنسیت آنها جستجو میکنند، در حالی که دیگران کروموزوم را عامل تعیینکننده میدانند. چطور تعیین جنسیت و جنس حصول میشود: افراد اینترسکس به طور فزایندهای به این واقعیت انتقاد دارند که مراجع پزشکی اغلب آنها را به غلط طبقهبندی کردهاند و آنها را در معرض اشکال بیرحمانه «اصلاح» قرار دادهاند.
در نظر گرفتن توامان تفسیرهای اگزیستانسیالیستی و نهادی از ساختار اجتماعی نشان میدهد که جنسیت و جنس توسط مجموعه پیچیده و متقابل فرآیندهای تاریخی، اجتماعی و بیولوژیکی تعیین میشود. و به نظر من، شکلهای نهادی قدرت و دانش پیش از آنکه ما متولد شویم، تمامی انتخابهای وجودی که ما بدان دست میزنیم را شکل داده و هماهنگ کرده است.
به ما جنس خاصی نسبت داده شده است، به شیوههای مختلفی با ما رفتار شده است که انتظارات از زندگی به عنوان یک جنسیت یا جنسیت دیگر را منتقل میکند و ما در نهادهایی شکل گرفتهایم که زندگی ما را از طریق هنجارهای جنسیتی بازتولید میکند.
بنابراین، ما همواره در راههایی که نمیتوانیم انتخاب کنیم «برساخته» شدیم. در عین حال ما همه به دنبال ایجاد زندگی در یک دنیای اجتماعی هستیم که امور متداول تغییر میکنند و جایی که ما تلاش میکنیم تا خودمان را در امور متداول موجود و در حال تحول پیدا کنیم. این نشان میدهد که جنس و جنسیت به گونهای «برساخته شده» که نه به طور کامل تعیین شده و نه به طور کامل انتخاب شده است، بلکه در کشاکش متناوب میان جبر تعیین و اختیار گرفتار است.
آیا در اینصورت جنسیت یک حوزه مطالعاتی مخرب، شیطانی و یا تلقینگر است؟ نظریهپردازان جنسیت که خواستار برابری جنسیتی و آزادی جنسی هستند، متعهد به دیدگاهی بیش از حد ارادی از «ساختاراجتماعی» نیستند که براساس قدرت الهی شکل گرفته است. همچنین نظریهپردازان جنسیتی به دنبال القاء کردن عقاید خود از طریق آموزش جنسیت به دیگران نیستند. احتمالا، ایده جنسیت به سوی نوعی آزادی سیاسی گشوده میشود که اجازه میدهد مردم با جنسیت «داده شده» یا «انتخاب شده» خویش بدون تبعیض و ترس زندگی کنند.
انکار این آزادیهای سیاسی، همانطور که پاپ و بسیاری از مبلغان مسیحی معتقد به انجام آن هستند، منجر به عواقب وخیمی میشود: کسانی که میخواهند سقط جنین کنند از انجام این عمل به شکل آزادانه بازداشته میشوند؛ گیها و لزبینهایی که دوست دارند ازدواج کنند، از تحقق این آرزو محروم میشوند؛ و کسانی که مایل به اخذ جنسی متمایز از جنس اختصاص یافته به آنها در هنگام تولد هستند، از انجام این کار بازداشته میشوند.
علاوه بر این، مدارسی که به دنبال تدریس تنوع و گوناگونی جنسیتی هستند محدود میشوند و جوانان از دانش در مورد گستره واقعی زندگیهای جنسیتی محروم خواهند شد. چنین فلسفه تعلیمی درباب گوناگونی جنسیتی توسط منتقدان آن به عنوان الگویی دگماتیک تلقی میشود که تجویز میکند دانشجویان چگونه باید فکر کنند یا زندگی کنند. در حقیقت، این منتقدان به طور آگاهانه باور غلطی را مطرح میکنند. بر اساس گفته این منتقدان معرفی جلقزدن یا همجنسگرایی به عنوان ابعاد زندگی جنسی، همچون کتابی راهنما عینا به دانشجویان جلقزدن یا همجنسگرا شدن را آموزش میدهد. به هر حال، خلاف آن صحیح است. آموزش برابری جنسیتی و تنوع جنسی، آن «عقیده دینی سرکوبگرانه» که بسیاری از جنسیتها و زندگیهای جنسی را در سایهها، بدون شناخت و محروم از هرگونه آیندهای مطرود داشته است، زیر سوال میبرد.
در نهایت، مبارزه برای برابری جنسیتی و آزادی جنسی به دنبال رفع رنج و شناخت گوناگونیهای فرهنگی تنانه است که ما زندگی میکنیم.
آموزش جنسیت تحریکآمیز نیست: به فرد نمیگوید که چگونه زندگی کند؛ بلکه این امکان را برای جوانان فراهم میکند تا راه خود را در جهانی که اغلب آنها را با هنجارهایی محدود و بیرحمانه مواجه میکند، پیدا کنند. بنابراین تاکید بر تنوع جنسیتی، مخرب نیست: این امر پیچیدگیهای انسانی را تصدیق میکند و فضایی را برای افراد برای یافتن راه خود در این پیچیدگیها ایجاد میکند.
دنیای تنوع جنسیتی و پیچیدگی جنسی از بین نمیرود. این امر فقط خواستار به رسمیت شناخه شدن بیشتر برای همه کسانی است که قصد دارند جنسیت و سکسوالیته خود را بدون هرگونه داغ ننگ یا تهدید و خشونت زندگی کنند. کسانی که خارج از هنجار قرار میگیرند، سزاوار هستند تا بدون ترس در این جهان زندگی کنند، باید بتوانند عشق بورزند، و وجود داشته باشند و به دنبال ایجاد یک جهان عادلانهتر و عاری از خشونت باشند.
پانویس:
این مقاله به قلم جودیت باتلر - فیلسوف، استاد دانشگاه و نظریهپرداز حوزه سکس، جنسیت و گرایش جنسی - بخشی از مجموعه آگوراست که حاصل همکاری میان نیواستیتمن و آرون جیمز وندلند است. آرون استادیار فلسفه در دانشکده اقتصاد و از ویراستاران «ویتگنشتاین و هایدگر» و «تکنولوژی از دید هایدگر» است.
نظرها
خلیل
در این تاختن بی مهابا بسوی آزادی بی قید، جایی خواهد رسید که حق مردمان دیگر در پاسداشت ارزش هایشان را لگد خواهید کرد. چون برای هیچ ارزشی اعتباری قائل نیستید، همه چیز را در نهایت آزادیش مجاز می دانید. در مقام مقایسه، همه محدودیت های قراردادی اجتماع را هم می توان به همین بهانه آزادی، بکلّی برداشت.
جلال
جناب خلیل در کمال احترام, خواهشمند است که مغلطه نفرمایید و مبحث را به نکات اشتباه و فریب کارانه نکشانید. در ایران آزاد و آباد پس از جمهوری جهنمی اسلامی, مردم ایران حق این را خواهند داشت تا از آزادی های بی قید و شرط سیاسی, مدنی. اجتماعی,.... (و هر گونه آزادی و حق فردی یا گروهی که به نظر ما می رسد و باید رعایت شود) برخوردار شوند. در مقام مقایسه، همه محدودیت های قراردادی اجتماع را هم, تا زمانی که به آزادی های فرد دیگری صدمه وارد نکند, می توان و باید برداشت و از بین برد. به مردمسالاری رادیکال و ریشه ای خوش آمدید.
خلیل
در متن آمده است: ... در حقیقت، این منتقدان به طور آگاهانه باور غلطی را مطرح میکنند. بر اساس گفته این منتقدان معرفی همجنسگرایی به عنوان ابعاد زندگی جنسی، همچون کتابی راهنما عینا به دانشجویان همجنسگرا شدن را آموزش میدهد. به هر حال، خلاف آن صحیح است... به عنوان یکی از آن منتقدان، می پرسم چرا خلاف آن صحیح است؟ چون باتلر گفته؟ استدلال اینها این است که همجنس گرایی از جنسِ "شدن" نیست بلکه "بودنی" ست که باید آشکارسازی شود. امّا آنچه عملا اتفاق می افتد ترویج و حمایت و تشویق و بلکه وسوسه به ایجاد امری ست، نه در همجنس گرایانِ طبیعی، بلکه در دگرجنس خواهان بالفطره ای که از باب تفنن و تفاوت و جلب توجه یا عصیان یا ابتذال به این رفتار می افتند و با حمایت متعصّبانه ای از سوی این متفکّرانِ جدید نیز مواجه می شوند. این هم البتّه جزو آزادی های فردی ست و کسی جرأت مخالفت ندارد؛ که اگر همجنس گرا هم نبودیم، آزاد باشیم رفتارِ آنان را داشته باشیم. سوال این است این خط آزادی تا کجا ادامه دارد؟ تا آزادیِ انتخاب لخت در شهر گشتن و آزادیِ خودکشی؟ به هیچ کس هم صدمه نمی زند و آزادی فردی ست. کجای داستان، مرزهای اخلاق یا هنجارهای جمعی و انسانی یا ارزش های جامعه پدیدار می شوند و با این آزادی های فردیِ بی ضرر برخورد می کنند؟
جلال
جناب خلیل نه اینکه چندان ادعایی در روانکاوی-تحلیلی مطرح باشد, اما در پرسش شما بیش از هر چیز دیگر نوعی اضطراب و هراس به نظر می رسد و منعکس است که می تواند بیش از هر چیز دیگر بیانگر ناامنی های فردی خود شخصی سوال کننده باشد. شاید حتا بتوان گفت, تا زمانی که آزادی های دیگران حقوق و آزادی های شما را نقض نکرده اند به شما یا هیچ کس دیگر اصلا مربوط نیست که افراد/شهر وندان بخواهند عریان در خیابان راه بروند, یا به زندگی خویش پایان داده, تصمیم به کورتاژ بگیرند, یا هر کار دیگری که با زندگی و بدن خود مایلند انجام دهند. در زبان عامیانه به چنین احترامِ حداقلی به حیطهء خصوصی زندگی دیگران می گویند: "فضولی نکردن در کار مردم." نظر شما چیست؟
خلیل
مشخصاً اضطراب و ترس دارم برای آیندۀ بچّه ها. که آزادی فکر و روان شان نقض می شود و ناهنجارها را مثل هنجارها نشان شان می دهند. محدودیت ها و خطوطی که دستاوردهای تمدّن بشری اند را به قول شما همه را قرار است حذف کنند. مدرسه را هم بردارید، تربیت را هم بردارید، ماریجوانا مثل هواست و الکل مثل آب است؛ زن مثل مرد است و لذّت همه هدف زندگی است. چیزی به نام رشد معنا نخواهد داشت، چون مستلزم حدود و زحمت است و هردو این ها با آزادی مطلق در تضاد اند. هیچ کس شبانِ دیگری نیست؛ نه دولت بر ملّت، نه معلّم بر شاگرد، نه پدر بر فرزند، نه اخلاق بر نفس. از این تصویر می ترسم. گو این که می دانم در صفِ محافظه کارانِ تمام تاریخِ همه جوامع انسانی ایستاده ام؛ شکلِ دوست داشتنی اش این است که مثلا از یارانِ لوط ام، زمانی که قوم اش را هشدار می داد؛ شکلِ نادوست داشتنی اش این است پیرمردی در سنهدرین ام که همه نسلِ نو جامعه را باغی و طاغی می داند. البتّه که در تاریخ آنها پیروز بودند که پیمان های قدیم را پاره کردند. پس انتقاد می کنم امّا می ایستم و رژه غرور تان را تماشا می کنم.