ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

حاج داوود رحمانی: معرف کامل نظام زندان‌ها در حکومت ولایی

ایرج مصداقی - این مونوگرافی به توصیف سیر و سلوک حاج داوود رحمانی، رئیس زندان قزلحصار در اوایل دهه ۱۳۶۰ اختصاص دارد که همانند مرشدش اسدالله لاجوردی یک زندانبان نمونه است.

این مونوگرافی به توصیف سیر و سلوک حاج داوود رحمانی، رئیس زندان قزلحصار در اوایل دهه ۱۳۶۰ اختصاص دارد که همانند مرشدش اسدالله لاجوردی یک زندانبان نمونه است. در منش و رفتار او و در پرونده جنایات بی‌شمار او برخی خصوصیات عمده نظام فقها به روشنی جلوه‌گر است.

عکس‌های استفاده شده در متن، به زحمت تهیه شده‌اند و متأسفانه کیفیت خوبی ندارند.

حاج داوود رحمانی − زمینه: نمایی از زندان قزلحصار
حاج داوود رحمانی − زمینه: نمایی از زندان قزلحصار

داوود رحمانی در سال ۱۳۲۴ در خانواده‌‌ای تنگدست به دنیا آمد و دوران نوجوانی و جوانی خود را در محله‌ی سنتی «سرآسیاب دولاب»، کوچه خدابخش، واقع در جنوب شرقی تهران گذراند. در آن دوران، بیشتر خانه‌های این محله از فرط کوچکی به قفس شباهت داشتند و بوی تعفن لجن جوی‌ها، تنفس را برای رهگذران مشکل می‌کرد.

حسن فخاری[1] از زندانیان سیاسی قبل و بعد از انقلاب که همراه خانواده‌اش از سال ۱۳۴۱ خورشیدی در همسایگی حاج داوود زندگی می‌کرده، در این باره می‌گوید:

خانه‌ی پدری حاج داوود دو طبقه بود و هر طبقه یک اتاق نقلی کوچک داشت. در اتاق همکف، داوود و برادرش اسماعیل به همراه خواهرشان زری با پدر و مادرشان زندگی می‌کردند. خواهر بزرگترشان قبلاً ازدواج کرده بود و از این محله رفته بود. در اتاق طبقه‌ی بالا برادر ناتنی حاج داوود - که از مادر جدا بود -  با همسر و فرزند کوچکش زندگی می‌کردند. تریاک رمقی برای پدر پیر و فرسوده‌ داوود باقی نگذاشته بود تا در امور خانواده دخالت کند و همچون بیماری مسلول، سرفهﻫﺎی پی در پی امانش را بریده بود. ناگزیر مادر وی که از قوای جسمانی و بنیه‌ای مناسب برخوردار بود، با رختشویی و خدمتکاری کم و کسری هزینه زندگی را جبران می‌کرد. داوود از همان اوان کودکی به خاطر فقر مالی خانواده به دنبال آموختن حرفه‌ی در و پنجره‌سازی آهنی رفته و فرصتی برای سوادآموزی نداشت و تحصیلاتش در حد دوران ابتدایی متوقف مانده بود.

با خصوصیات کلاه‌مخملی‌ها

حسن فخاری درباره‌ی منش و رفتار حاج داوود می‌گوید:

داوود نه با ما، بلکه با هیچ یک از اهالی محل، معاشرت و خوش و بش نمی‌کرد. به شیو‌ه بازیگران فیلم‌های کلاه مخملی شل و ول حرف می‌زد و پاهایش را روی زمین می‌کشید. انگار که حال بلند کردن پا  از روی زمین  را  ندارد. ما معمولاً از داخل اتاق در بسته‌ خانه‌مان صدای لخ لخ راه رفتنش را می‌شنیدیم که به کارگاه در و پنجره سازیﺍش می‌رفت یا از آن‌جا به خانه بر‌می‌گشت.

حاج داوود، علاوه بر این که پسر بزرگ خانواده بود، به خاطر هیکل تنومندی که داشت، گردن کلفت، بزن بهادر و حکمران خانه‌شان هم بود. دفاع از ناموس خانواده‌ یکی از وظایف او بود و همچون مفتشی متعصب و سختگیر، بر همه شئون زندگی خواهرش زری نظارت داشته و رفتارهای او را کنترل می‌کرد تا اگر به زعم خویش خطایی از وی دید، با اعمال تنبیهات شدید، او را به سرچشمه رستگاری هدایت و از کیان خانواده دفاع نماید. در همین خصوص زمانی که از ابراز علاقه‌ی خواهرش زری به حسن فخاری اطلاع یافت تا کار را به کلانتری و دادگاه نکشاند، دست بر نداشت.

حسن فخاری در این باره می‌گوید:

روز اول که داوود خبر را شنید، حق زری را کف دستش گذاشت. اهل محل می‌گفتند با آن دستﻫﺎی زمخت و سنگین، بدن دختر بیگناه را زیر رگبار مشت و لگد و سیلی سیاه و کبود کرده بود. بعد هم مانع ادامه تحصیل و رفتنش به دبیرستان شد و او را در خانه زندانی کرد تا  فیلش دیگر یاد هندوستان نکند. دخترک سال دوم دبیرستان بود. البته پیش از آن نیز زری اجازه نداشت به تنهایی از خانه خارج شده و پای به کوچه و خیابان بگذارد. اسماعیل که کوچکترین فرزند خانواده بود، به دستور داوود، سایه به سایه زری را زیر نظر داشت و هر روز خواهرش را تا مدرسه می‌رسانید و بعد از تعطیل مدرسه او را به خانه بر می‌گرداند. در واقع داوود قوانینی بسیار سختگیرانه علیه خواهرش وضع کرده بود. داوود بعد از برملا شدن جریان علاقه‌مند شدن زری به من، دخترک را نزد خواهر بزرگترش فرستاد و از من هم به کلانتری شکایت کرد. تا من ثابت کنم که در این ماجرا بی‌تقصیر هستم و با ناموس حاج داوود کاری نداشته‌ام، بیست روزی را در زندان به سر بردم. سرانجام با ارائه نامهﻫﺎی عاشقانه دخترک به دادگاه، رﺃی به بیگناهی من صادر شد. چند روز بعد از آزادی از زندان، خواهر بزرگ زری پیام فرستاد که اگر حاضر به ازدواج هستی، ما هم آمادهﺍیم.

انقلاب و رستگاری داوود رحمانی

حاج داوود رحمانی پس از پیروزی انقلاب به اقتضای زندگی در محله‌‌ای که نگرش‌های دینی به طور سنتی در آن جریان داشت و بعدها یکی از پایگاه‌های رژیم و باندهای جنایتکار آن شد، جذب تبلیغات حکومتی و آخوندها شد و به سیاست و مذهب روی آورد. او به لحاظ خاستگاه فکری و پایگاه طبقاتی به طیف لمپن‌های دادستانی بیشتر نزدیک بود تا به مؤتلفه و متدینین سنتی رژیم. خودش نیز به این حقیقت اذعان داشت و همواره  تأکید می‌کرد که «انقلاب اسلامی» او را از ورطه‌ی نابودی نجات داده و به راه رستگاری کشانده است و از این بابت وامدار «انقلاب» و «اسلام» است.

ریاست زندان قزلحصار

او آهنگر کم‌سوادی بود که به عمرش جز آهن سرد چیزی را نکوبیده بود؛ اما به مدد معجزه‌ی «انقلاب اسلامی» در مردادماه ۱۳۶۰ به ریاست یکی از بزرگترین زندان‌های جمهوری اسلامی رسید و در این راه همسر و برادرش نیز او را همراهی می‌کردند.

حاج داوود خانواده‌اش را نیز در قزل‌حصار اسکان داده بود. همسرش که کوکب نام داشت گاهی اوقات مراسم دعاخوانی در بندهای عمومی زنان را اداره می‌کرد. برخلاف پاسداران زن زندان، او در برخورد با زنان زندانی از متانت برخوردار بود. برادرش اسماعیل نیز که از دوران نوجوانی در خانه سمت معاونت او را داشت، دامنه همکاری و مساعدت به برادر بزرگ را به محدوده زندان گسترش داد و تا سال ۱۳۶۲ در اداره امور زندان قزلحصار وی را یاری می‌کرد، در حالی که همچنان از او حساب می‌برد.[2]

حاج داوود رحمانی در کنار محمدباقر حکیم رئیس مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق در دیدار از زندان قزلحصار
حاج داوود رحمانی در کنار محمدباقر حکیم رئیس مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق در دیدار از زندان قزلحصار

 پاپوش دوزی برای زندانیان تحت عنوان تشکیلات

بعد از اعزام سعید متحدین و ۸ زندانی مجاهد دیگر به نام‌های  احمد عابدیان، سیدحسین شاهمیری، رضا رحمانی، کیومرث طلایی‌زواره، علی اکبرپور، ناصر سلیمانی، مصطفی کاکرودی، محمد رحیمی به اوین و اعدام‌ آن‌ها تحت عنوان شورش، در دیماه ۱۳۶۰ بیست زندانی چپ را که غالباً زندانیان وابسته به پیکار و «خط سه» بودند بر اساس گزارش توابین به بهانه‌‌ی تشکیلات در بند ۵ واحد ۳ به اوین فرستاد؛ یک ماه بعد ۹ نفر از آن‌ها به نام‌های داريوش يزدانيار، سعيد جاويد، حسین حسینی، محمد شاه ... سعید پسندیده، جمشید رستمی‌،(پیکار) امید قریب (گروه پیوند) غلامرضا بهروان، (وحدت انقلابی)، مهدی بخشایش، (اتحاد مبارزان کمونیست) به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند و بقیه نیز زیر شکنجه‌های طاقت‌فرسا قرار گرفتند.

محمود ناطقیان
محمود ناطقیان

مجتبی میرحیدری و محمود ناطقیان توابینی که مسئولیت اداره‌ی بند را داشتند با گزارش‌نویسی و پاپوش‌دوزی علیه آن‌ها در این جنایت نقش اساسی داستند و هردو به سرعت از زندان آزاد شدند.

حاج‌داوود هر ‌از چندی تعدادی از زندانیان را تحت عنوان تشکیلات زندان زیرشدید‌ترین شکنجه‌ها می‌برد تا آن‌ها را بشکند. بعضی از آن‌ها به اوین فرستاده می‌شدند و شکنجه‌های هولناکی را متحمل می‌شدند. با راه‌اندازی زندان گوهردشت صدها زندانی را راهی سلول‌های انفرادی این زندان کرد.

او هر از چندی بر اساس گزارش‌ توابین، ده‌ها زندانی را در بند قرنطینه که به «گاودونی» معروف بود حبس می‌کرد که از حداقل امکانات برخوردار نبود.

یک بار ده‌ها نفر را هفته‌ها در توالت جا داد و روزی یک لیوان آب آبگوشت با دو عدد نان لواش به این عده داده می ‌شد. این شرایط باعث شیوع بیماری‌های پوستی به‌خصوص قارچ و گال در بین زندانیان شد.

تفویض اختیارات به بهزاد نظامی، یک تواب جنایتکار

در سال ۱۳۶۰ بهزاد نظامی، یک تواب ۱۶- ۱۷ ساله هوادار مجاهدین که از جثه‌ی بزرگی برخوردار بود و مورد اعتماد ویژه‌ی لاجوردی بود، با اختیارات ویژه به قزلحصار منتقل شد و تعدادی زندانی تواب نیز در اختیار او گذاشته شد تا هرکاری می‌خواهد انجام دهد. حاج داوود رحمانی به دستور لاجوردی دست‌بند و کابل و ... در اختیار او گذاشته بود. او در بند خدایی می‌کرد. بهزاد نظامی حتی از تواب‌های کم سن و سال سوءاستفاده جنسی هم می‌کرد. شب‌ها او و همراهانش که غالباً سنی هم نداشتند یکی یکی اسامی زندانیان را خوانده آن‌ها را در حمام به ستون بسته و با کابل به جانش می‌افتادند. گاه این کار زیر دوش آب سرد در زمستان انجام می‌گرفت. آن‌ها با این کار از زندانی می‌خواستند که اقداماتی را که انجام داده و در پرونده‌اش نیامده برملا کند. افراد بند موظف بودند تا صبح بیدار باشند و به اجبار شاهد شکنجه دوستان‌شان باشند و یا صدای آن را بشنوند.

سلیمان سوری
سلیمان سوری

از دیگر اقدامات آن‌ها سوراخ‌‌کردن گوش، زدن آمپول هوا، زدن دست‌بند قپانی و آویزان کردن زندانیان، ضرب و شتم شدید قربانیانی که انتخاب می‌کردند، خواباندن زندانیان کف راهروبند و دویدن از روی آن‌ها، زدن موی سر زندانی و ریختن آن در توالت و اجبار زندانیان به خوردن آن، این عمل در سال ۶۰ در قزلحصار از سوی سلیمان سوری یک پاسدار زندان که در جبهه کشته شد باب شد.

اگر زندانی امتناع می‌کرد، سلیمان سوری جز آن که وی را زیر مشت و لگد می‌گرفت، به زور مو را در دهان وی می‌کرد. او یکی از بیرحم‌ترین پاسداران زندان بود که در جبهه کشته شد و سردر زندان به نام او مزین شد.

اجبار زندانیان به انجام اعمالی که بهزاد نظامی و اطرافیانش دستور می‌دادند و سپس تنبیه افراد به خاطر درست‌ انجام ندادن فرمان‌ها و یا دقیق و صحیح انجام ندادن‌ آن‌ها! اجبار زندانیان به زدن کابل به دوستان‌شان از دیگر اقدامات آن‌ها بود.

وقتی این جنایات از پرده بیرون افتاد حاج داوود رحمانی در بند حاضر شد و نزد زندانیان به دروغ ادعا کرد که از اقدامات صورت گرفته توسط بهزاد نظامی خبر نداشته و او را مورد تنبیه قرار داد. لاجوردی نیز در حسینیه اوین اقدامات او را توطئه‌ی منافقین جلوه داد. با این حال بهزاد نظامی چشم و چراغ او باقی ماند و از زندان آزاد شد.

زندانیان یهودی قزلحصار سال ۱۳۶۰
زندانیان یهودی قزلحصار سال ۱۳۶۰

در حالی که وحشیانه‌ترین شرایط را به زندانیان تحمیل کرده بودند، در تبلیغات بیرونی مانند همه‌ی نظام‌های توتالیتر مدعی می‌شدند که زندانیان یهودی از چنان امکاناتی در زندان برخوردارند که حتی اعیادشان را جشن می‌گیرند.

سفر حج، استقبال رسمی و تأثیرات حج

داوود رحمانی پیش از آن‌ که در سال ۶۱ به سفر حج برود نیز بنا به سیاق و ادبیات حاکم بر روابط اجتماعی جمهوری اسلامی، به «حاج داوود» معروف بود. اما بالاخره در آن سال همراه همسر و مادر همسرش به سفر حج رفت و پس از بازگشت از این سفر بود که اعمال خشونت‌آمیز و وحشیانه او علیه زندانیان دو چندان شد و وضعیت زندان قزل‌حصار به لحاظ ایجاد محدودیت و وضع قوانین جاهلانه و سرکوبگرایانه به وخامت بیش از پیش گرایید.

حاج‌داوود رحمانی و فرزند خردسالش هانی در نماز جماعت زندان
حاج‌داوود رحمانی و فرزند خردسالش هانی در نماز جماعت زندان

مراسم استقبال از حاج داوود هنگام بازگشت از سفر حج یکی از خنده‌دار ترین وقایع زندان بود. زندانیانی که به خاطر ابتلای به بیماری پوستی گال در یکی از اتاق‌های زیر هشت به صورت قرنطینه نگهداری می‌شدند، از طریق پنجره‌ی مشرف به محوطه، شاهد مراسم استقبال بودند. پاسداران، جلوی محوطه‌ی زندان را چراغانی کرده و حاج داوود و همسرش را که در اتومبیل مرسدس بنز زندان لمیده بودند با اسکورت موتور سوار به زندان می‌آورند. دوربین فیلمبرداری زندان را نیز آماده کرده بودند تا از مراسم استقبال  فیلمبرداری شود. حاج داوود بعد از پیاده شدن از اتومبیل و سربریدن گوسفند جلوی پایش، برای بهتر از آب درآمدن مراسم، تصمیم به صحبت در مقابل دوربین می‌گیرد؛ اما هانی پسر کوچکش با دیدن سر تراشیده‌ی او، در حالی که نمی‌توانست خوشحالی خود را پنهان کند، بالا و پایین پریده و شعر «کچل، کچل کلاچه، روغن کله‌پاچه» را با هیجان زیاد می‌خواند.

معرکه گردانان هرچه تلاش به خرج می‌دهند بچه را ساکت کنند، موفق نمی‌شوند و به این ترتیب مراسمی که کلی برای آن برنامه‌ریزی کرده بودند، خراب می‌شود!

یک لمپن بی‌چاک و دهان

حاج داوود لمپنی بود که به وقت عصبانیت رعایت هیچ هنجار و شأنی را نمی‌کرد و برخلاف لاجوردی که شخصیتی ریاکار داشت و در حضور  جمع می‌کوشید رعایت بعضی مسائل را بکند، حاج داوود بی‌پرده و به طور نسبی بی شیله پیله و فاقد شخصیتی دوگانه بود.

حاج داوود
حاج داوود

او معمولاً در برخورد‌ تنبیهی با زندانیان رکیک‌ترین نسبت‌ها را نثار مادران و همسران و خواهران آنان می‌کرد. از بیان رذیلانه‌ترین تهمت‌ها به زنان زندانی ابایی نداشت و وقتی برای تنبیه، چکمه‌پوش وارد بندی می‌شد، هیچ چیز جلودارش نبود. در این لحظات برای او کوچک و بزرگ، پیر و جوان، زن و مرد تفاوتی نمی‌کرد.  به طعنه می‌گفت: «آمریکایی آمد، با کابل آمریکایی!». در ضرب و شتم زندانیان او خود جلودار می‌شد و پاسداران و تواب‌ها او را همراهی می‌کردند. تواب‌ها در جلوی هر سلول زندانیان نشان کرده را به او نشان می‌دادند و سپس به صورت دسته‌جمعی بر سر او می‌ریختند و آش و لاش می‌کردند. هنگام ضرب و شتم زندانیان، برای او زن و مرد فرقی نمی‌کرد با بیرحمی زندانی را زیر مشت و لگد می‌گرفت. از ضربه زدن به نقاط حساس بدن زندانیان لذت می‌برد و احساس قدرت می‌کرد.

با همه‌ی این اوصاف حاج داوود همچون لاجوردی کینه‌ی ایدئولوژیک نداشت و می‌شد روی او تأثیر گذاشت.

پیشبرد سیاست اشداء علی‌الکفار

تداوم ریاست حاج داوود بر زندان قزل‌حصار بین سال‌های ۶۰ تا ۶۳، یعنی سیاه‌ترین سال‌های حکومت جمهوری اسلامی، تنها به مدد نقش مؤثر و کلیدی او در شکنجه و آزار و اذیت زندانیان و اعتقادش به تئوری «اشداء علی‌الکفار»،[3] میسر شد و به همین دلیل هم از سوی سید‌اسدالله لاجوردی مورد پشتیبانی قرار می‌گرفت.

چگونگی تغییر و تحولات درونی رژیم و سیر حرکت آن از سادگی به پیچیدگی را می‌شود به‌ خوبی  در «تحول» حاج داوود رحمانی در طول سال‌های ۶۰ تا ۶۳ تحلیل کرد. وی در ابتدا با توجه به ناکافی بودن سواد آکادمیک، فقدان بینش دقیق سیاسی و عدم درک آگاهانه اجتماعی از تحولات، شناخت چندانی از گروه‌های سیاسی و چگونگی برخورد با اعضا و هواداران آن‌ها نداشت و بیشتر تحت‌تأثیر القائات و آموزش‌های لاجوردی بود، اما هرچه که می‌گذشت با توجه به تجربه‌‌ای که از طریق برخورد با توابین و زندانیان درهم‌شکسته از یک سو و مبارزه و سرشاخ شدن با زندانیان مقاوم از سوی دیگر کسب می‌کرد، پیچیده شده، بر دایره آگاهی‌اش در این زمینه‌ها افزوده می‌شد.

اولین باری که در سال ۱۳۶۲ وارد بند ما که یکی از بندهای تنبیهی زندان بود شد، خطاب به توابین گفت: «الکی روی این‌ها فشار نیاورید،‌ این‌جوری پیچیده می‌شوند.» ما زندانیانی بودیم که از گوهردشت به قزلحصار منتقل شده بودیم و او معتقد بود فشار را بایستی حساب‌شده و با هدف مشخص آورد.

حاج داوود که از دوران نوجوانی و جوانی همواره می‌کوشید با توسل به خشونت و بی‌رحمی، تعریفی معتبر از شخصیت و منزلت خود به دیگران ارائه و در همین زمینه با تحکم و اقتدار، اختیار خانواده‌اش را به دست گرفته بود، در منصب ریاست یکی از بزرگترین زندان‌های ایران، فرصتی یافته بود تا با سوء استفاده از قدرت باد آورده، بر جان و مال و حیثیت هزاران زندانی سیاسی حاکم شود.

حاج‌داوود رحمانی نفر دوم سمت چپ همراه با لاجوردی
حاج‌داوود رحمانی، نفر دوم سمت چپ همراه با لاجوردی

پیش‌برد سیاست تواب‌سازی

او که فقط با زبان «زور» آشنا بود و شیوه برخوردی جزسرکوب فیزیکی نمی‌شناخت، تا مدت‌ها پس از شروع ریاست بر قزل‌حصار،  برای «آدم کردن زندانیان» [ اصطلاح رایج در ادبیات گفتاری وی ] و به خدمت ‌درآوردن‌شان، تنها ضرب و شتم و به کارگیری حداکثر خشونت‌های بی‌رحمانه را وجه همت خود قرار داده بود، اما در اواخر دوران ریاستش بر زندان قزل‌حصار و به موازات آشنایی با دیگر فنون درهم‌شکستن و تسلیم کردن زندانی، علاوه بر سیاست فوق از شیوه‌های دیگر از جمله برخورد مستقیم کلامی با زندانی تحت فشار و همچنین اعمال فشارهای ایدئولوژیک و سیاسی هم استفاده  می‌کرد.

نماز جماعت در یک بند عمومی قزلحصار در دوران حاج‌داوود
نماز جماعت در یک بند عمومی قزلحصار در دوران حاج‌داوود

حاج داوود در سال ۶۲ با وضع قوانین سختگیرانه‌ی ممنوعیت زندگی «کمونی»، پیچیده شدن خود را به نمایش گذاشت. بر اساس این قوانین کوچکترین روابط صنفی و عاطفی و انسانی بین دو نفر ممنوع و خلاف «اسلام» محسوب می‌شد. تحت هیچ‌شرایطی نباید به هم‌سلول‌تان کمک می‌کردید. حتی حق تعارف کردن غذای اضافه‌ی خود را نداشتید. با یک کبریت دو نفر نمی‌توانستند سیگارشان را روشن کنند. زندانیان می‌بایستی حتی صابون و شامپو و مایع ظرفشویی شخصی می‌داشتند. ممنوعیت گفت‌و‌گو و تماس با افراد سلول از طریق گزارش‌هایی که تواب‌ها می‌دادند اعمال می‌شد. افراد زیر شدید‌ترین فشارها برده می‌شدند که بگویند در مورد چه چیزی صحبت می‌کردند. اجبار زندانیان زیر ۲۵ سال به گرفتن اجازه‌‌نامه از همسر و یا پدر و مادر برای کشیدن سیگار، ممنوعیت انجام‌ کارهای دستی و هنری‌ و ...،  اجبار افراد به بایکوت کردن هم‌اتاقی‌شان از دیگر مقررات زندان بود. زندانیان حق نداشتند با زندانی بایکوت شده صحبت کنند، حبس زندانی در روی تخت، زندانی اجازه‌ی خارج شدن از تخت در طول روز و شب و نیز اجازه‌ی گفت‌وگو با کسی را نداشت، تنها هنگام رفتن به دستشویی می‌توانست از تخت پایین بیاید. ضرب و شتم شدید زندانیان روان‌پریش در یک پروسه‌ی طولانی برای اطمینان یافتن نسبت به صحت بیماری‌ آن‌ها، در اختیار قرار ندادن داروهای ویژه برای کنترل زندانیان روان‌پریش و ...

در نگاه نخست، شاید مسخره به نظر می‌آمد که مقررات حاج داوود به چه خرده‌ریزه‌هایی توجه دارد و انجام چه اموری را نشانه‌ی «به راه آمدن زندانی» دانسته وعدم انجام آن را گواهی بر مقاومت و ایستادگی او ارزیابی می‌کند. اما زیرکانه بودن چنین روشی را نمی‌باید دستکم گرفت. حاج داوود، آگاهانه شبکه‌ای از بایدها و نبایدها را چنان ریز و تنگ درهم تنیده بود که گذر و رهایی از خلال ‌آن‌ها ناممکن بود و فرد بالاخره در جایی دم لای تله می‌داد. سپس این حاج داوود بود که با به دست آوردن بهانه‌ای، زندانی را زیر فشار و شکنجه برده و تلاش می‌کرد تا مقاومت او را که گاه در پیمودن این مسیر عملاً فرسوده شده بود، درهم بشکند.

وضع این قوانین در بندهای مجرد شرایط را به غایت وحشتناک می‌کرد. در یک سلول با مساحت کمی بیش از ۴ متر مربع ۲۲ نفر زندانی نزدیک به یک سال حبس بودند. جا برای ایستادن نیست و زندانیان مجبور بودند از همه‌ی فضای سلول و تختی که در آن بود استفاده کنند. خواب در چنین مساحتی تقریبا غیرممکن می‌نمود و با ترفندهای ویژه‌ای میسر می‌شد. [4]

بهداشت در بندهای مجرد با سلول‌های کوچک فاجعه‌بار بود. در طول هفته فقط چند ساعت آب گرم بود، لباس‌ها در پیت پنیر و یا تشت‌های کثیف و غیربهداشتی شسته می‌شدند. هواخوری ممنوع بود و یک طرف بند جلوی پنجره‌ها را نیز دیوار کشیده بودند و هنگامی که برق می‌رفت تاریکی مطلق بود. هوای بند به قدری سنگین بود که مگس نمی‌توانست در آن پرواز کند. از پاییز ۶۲ تا هنگامی که وی برکنار شد غالب بندها هواخوری نداشتند و زندانیان از این امکان محروم بودند.

علاوه بر همه‌ی این فشارها، وضعیت غذا در این دوران به گونه‌‌ی وحشتناکی بد بود. ۴ روز ناهار آبگوشت بود. جیره‌ی ناهار من یک روز که به دقت شمردم شامل ۱۷ عدد لپه، یک سیب‌زمینی خیلی کوچک که گوشه‌ی آن سیاه بود و یک تکه چربی بود. شام شب‌ها اغلب سوپ یا آش با کیفیتی بسیار پایین بود که از آن به آش علف یاد می‌شد. حاج‌داوود رحمانی در مقابل اعتراض زندانیان با خنده و لودگی می‌گفت: «اگر مردم بفهمند مایی که در جنگ هستیم این غذا‌ها را به شما می‌دهیم می‌ریزند زندان و ما را قیمه قیمه می‌کنند.»

سرپا ایستادن طولانی

یکی از شکنجه‌هایی که در سال ۱۳۶۲ کاربرد بسیار گسترده‌ای در قزلحصار پیدا کرد، سرپا ایستانیدن زندانی با چشم‌بند و بدون خواب برای روزهای متوالی بود. این شکنجه گاه به مدت دو هفته ادامه می‌یافت. برای آن که ادامه شکنجه میسر شود زندانبانان اجازه می‌دادند زندانی مدت کوتاهی بخوابد. پس از آن که زندانی به خواب عمیق می‌رفت او را بیدار کرده و وادار به ایستادن می‌کردند. فشار شکنجه به صورت تصاعدی بالا می‌رود. کسی که دو روز سرپا ایستاده به این مفهوم نیست که دو برابر کسی که یک روز سرپا‌ایستاده مقاومت کرده. فاصله بسیار زیاد است.

در این نوع شکنجه پاهای زندانی به شدت متورم شده و پس از مدتی بسته به خستگی فکری و ذهنی و توان جسمانی دچار توهم می‌شود. تعدادی از قربانیان این نوع شکنجه دچار انواع و اقسام بیماری‌های جسمی و روانی شدند. گاه دو زندانی به خاطر سلام کردن به‌یکدیگر به چنین مجازاتی محکوم می‌شدند. گاه این شکنجه را آنقدر ادامه می‌دادند تا زندانی‌ای که دیگر تمرکز حواس‌اش را از دست داده زیربار فشار شکسته و حاضر به نوشتن در مورد هم‌بندانش شود.

بیگاری از زندانیان

یکی از تنبیهات زندانیان، اعزام آن‌ها به بیگاری بود. حاج داوود از طریق بیگاری کانال‌های فاضلاب در قزلحصار را تمیز کرد و همچنین ۲۰ واحد مسکونی در زندان قزلحصار ساخت که به ملاقات زندانیان عادی و تواب با خانواده‌هایشان اختصاص داشت.

پی‌ریزی واحد‌های ویژه برای ملاقات
پی‌ریزی واحد‌های ویژه برای ملاقات

برای اعمال فشار بیشتر روی زندانیان، ماه‌ها آشغال و زباله‌ی زندان را در پشت آشپزخانه زندان برای مدت طولانی روی هم تلبار می‌کردند. زندانیان مجبور بودند با بیل این آشغال‌ها را که به طول ده‌ها متر و عرض ۱۰ متر و ارتفاع یک متر بود زیرو رو کرده و بطری و شیشه‌های موجود در آن را جدا کنند. این کار هفته‌ها طول می‌کشید. سپس از آن‌ها خواسته می‌شد که این بار دنبال قوطی‌های پلاستیکی بگردند. گاه زندانیان بعد از بیگاری روزانه مجبور بودند که شب تا صبح سرپا بایستند و روز بعد خسته و کوفته در حالی که دیگر رمقی برایشان نمانده بود به بیگاری بروند.

سرکیسه‌کردن زندانیان و اسب سواری

اسب حاج‌داوود رحمانی در قزلحصار
اسب حاج‌داوود رحمانی در قزلحصار

حاج داوود رحمانی می‌کوشید با سرکیسه‌کردن زندانیان سلطنت‌طلب و متمول بخشی از هزینه‌های زندان را تأمین کند. او سطح حیاط‌ و پشت‌بام‌ بندهای واحد ۳ را با بودجه‌ی مهدوی، یکی از زندانیان متمول سلطنت‌طلب که به کار تانکرسازی و فروش آهن‌آلات اشتغال داشت، آسفالت کرده بودند. کار اجرایی آن نیز با بیگاری کشیدن از زندانیان انجام گرفته بود. چنان‌چه گفته می‌شد، بخشی از بودجه‌ی ساخت سوله‌‌‌‌های زندان و واحدهای مسکونی درون زندان را نیز وی متقبل شده بود. مهدوی نگهداری از اسب‌های حاج داوود را نیز که از اصطبل شاهنشاهی به قزل‌حصار آورده بود به عهده‌ داشت. حاج‌داوود یک بار هنگام اسب‌سواری به زمین خورده و دستش شکسته بود.

خلخالی سوار اسب حاج‌داوود در قزلحصار
خلخالی سوار اسب حاج‌داوود در قزلحصار

امکانات بهداری زندان نیز از سوی زندانیان سلطنت‌طلب و بازماندگان رژیم سابق تهیه شده بود. از جمله تهیه‌ی یک «یونیت دندانپزشکی» و... ترفند حاج داوود برای سرکیسه‌کردن آن‌ها بسیار ساده بود. اگر از درد دندان رنج می‌بردند، می‌گفت: ما بودجه نداریم. همه چیز مملکت دست شما بوده و همه را بالا کشیده‌اید و حالا چیزی باقی نمانده است. اگر داشتیم که دریغ نمی‌کردیم. حالا هم که جنگ است. جنگی که اربابان شما به ما تحمیل کرده‌اند. جوانان ما در جبهه‌ها با دندان‌درد شهید می‌شوند و کسی نیست به دادشان برسد. با روضه‌ی حاج‌ داوود، بیچاره‌ها یک چیزی هم بدهکار می‌شدند. سپس حاج داوود از در مصالحه و ارفاق وارد شده و می‌گفت: اگر حالا هم شما بودجه‌اش را تأمین کنید، قول می‌دهم که به سرعت همه‌ی این امکانات را برایتان آماده ‌کنیم. با این ترفند، آنان را مجبور به پرداخت هزینه‌ی امکاناتی می‌کرد که باید زندان فراهم می‌کرد.

لوده‌ای با استعداد شگرف

حاج داوود مانند برخی از لمپن‌ها تلاش می‌کرد با لودگی و به کارگیری کلمات طنزآلود زندانیان را تحقیر کند و الحق در این زمینه از استعداد زیادی برخوردار بود. وقتی می‌خواست فرمان حمله برای زدن زندانیان را بدهد گویی ارکستری را رهبری می‌کرد و با لودگی می‌گفت: «برادران بنوازند». هنگام ضرب و شتم هم دست از لودگی و به‌کارگیری کلمات طنز‌آلود برنمی‌داشت. اگر کسی جلوی صورتش را می‌گرفت که ضربات مشت به نقاط حساس صورتش نخورد می‌گفت : «چرا گارد گرفتی؟ مگه مسابقه بوکس آمدی؟»

تواب و غیر تواب برای او فرقی نمی‌کرد. گاه رکیک‌ترین حرف‌ها را به توابین می‌زد و به آن‌ها را متهم به داشتن رابطه جنسی نیز می‌‌کرد.

او با توجه به شکل ظاهری زندانیان، سن و سال و اسامی آنان، عناوین و القاب مسخره و هجوی روی آن‌ها می‌گذاشت. به سادگی می‌توانست یک استندآپ کمدی را روی صحنه اجرا کند! این خصیصه‌ی او بدون آن که بخواهد گاه باعث انبساط خاطر زندانیان هم می‌شد. بعد از برکناری او از ریاست زندان، ده‌ها تأتر و میان پرده‌ی کمدی درباره‌ی شخصیت، رفتار و گفتارهایش توسط زندانیان اجرا شد.

حاج داوود
حاج داوود

بنفشه که نه ماه شرایط سخت بند قیامت و قبر را پشت سر گذاشته، می‌‌گوید:

«یکی از انگیزه‌های مقاومتم در جعبه‌ها خود حاج داوود بود. به حرکات مسخره آمیز و لودگی‌های او می‌خندیدم. ماهیت او برایم مشخص بود. می‌دانستم که زندانبان و رئیس زندان است. حرف‌ها و کارهایش را حیله و نیرنگ می‌پنداشتم. اما ساعت‌ها به مسخره‌بازی‌های او می‌خندیدم.»

حاج داوود از حافظه‌ی خوبی برخوردار بود و زمینه‌ی‌ آموزش‌پذیری و یادگیری زیادی داشت. خودش بارها بر زبان آورده بود که: «ما گاب [گاو] بودیم، ولی این منافق‌ها ما را پیچیده کردند».

او بارها در خلال مصاحبه‌هایی که از زندانیان در شُرُف آزادی می‌گرفت، تأکید کرده بود: «اگر شماها را ول کنم بروید، آن وقت خودم باید بشوم دربان جایی. من تا وقتی شما این‌جا هستید، هویت و احترام دارم. اگر شما نباشید ، من‌هم باید «کاسه‌ی چه کنم» دست بگیرم. این‌جا الحمدالله یک مشت دکتر و مهندس و استاد دانشگاه و... زیر دست‌مان هستند. برای چی این موقعیت را از دست بدهم؟» و بعد با حالتی مسخره می‌گفت: «تا می‌توانید مقاومت کنید، نان ما در مقاومت شماست»! و با تحقیر اضافه می‌کرد: «منتظر باشید تا "دربازکن" بیاد نجاتتون بده و یکی یک دسته گل هم گردنتون بندازه».

او گاه رفتارهای شوخ لمپن‌مابانه را با مباحث جدی درهم آمیخته و با نوعی سادگی و به صراحت، عدم بردباری خود و به طریق اولی نظام را به نمایش می‌گذاشت. بعضاً در چنین مواقعی پشت تریبون و روی به سوی همه‌‌‌ی زندانیانی که در محل او را می‌دیدند و یا از طریق ویدئو سراسری ناظر حضور او بودند، به شکم برآمده‌اش اشاره می‌کرد و می‌گفت: «من حاجی‌ام، اینم شکمم؛ اگر مردید، بیایید بحث آزاد تا جنازه‌تون را رو زمین دراز کنم»!

حاج داوود با اشاره به قربانیان جنگ در جبهه‌ها و گرداندن جنازه‌ی آن‌ها در شهرها به صراحت عنوان می‌کرد برای نظامی که در شهرهایش «ترافیک جنازه» است، کاری ندارد همه‌ی شما را از دم تیغ‌ بگذراند، اگر زنده‌اید از الطاف نظام است.

اداره‌ی مراسم اعتراف‌گیری از زندانیان و مصاحبه‌‌‌های زندانیان

با شروع سال ۶۲ شرایط زندان‌های تحت‌نظر دادستانی انقلاب رو به وخامت گذاشت و در پاییز و زمستان همان‌سال اوضاع وحشتناک شد. به‌ندرت کسی بدون همکاری با مسئولان زندان و گزارش نویسی علیه دیگر زندانیان و انجام مصاحبه و اعتراف کشاف از قزلحصار آزاد می‌شد. در این دوران توابین زندان اداره‌ی بندها را به عهده داشتند و قدرت‌شان از یک پاسدار و نگهبان زندان بیشتر بود.

اداره‌ی مصاحبه‌های زندانیان برای آزادی توسط حاج‌داوود رحمانی صورت می‌گرفت. این گونه مراسم گاه تا نیمه‌شب طول می‌کشید. او شخصاً در حالی که هزاران زندانی در محل حاضر بودند و یا از طریق سیستم ویدئو سانترال و بلندگو می‌دیدند و می‌شنیدند از زندانی پرسش می‌کرد. پس از پایان مصاحبه چنانچه زندانی حاضر به همکاری و نوشتن گزارش علیه دیگر زندانیان نشده بود توابین دست‌آموز او که  در ردیف جلو نشسته بودند شعار «مرگ بر منافق»‌و یا «مرگ بر کمونیست» سر می‌دادند و حاج داوود رحمانی با تمسخر می‌گفت «دستگاه ردت کرد. این دستگاه آمریکایی‌ است و مو لا درزش نمی‌ره.» پس از آن یک حکم  از سوی دادستانی انقلاب اسلامی مرکز به زندانی‌ای که بر اساس حکم دادگاه می‌بایستی آزاد می‌شد ارائه می‌گردید که روی آن نوشته بود تا اطلاع ثانوی و احراز توبه می‌بایستی در زندان بمانید.

انجام یک مصاحبه در راهروی قزلحصار با حضور لاجوردی و معاونش جولایی
انجام یک مصاحبه در راهروی قزلحصار با حضور لاجوردی و معاونش جولایی

زندانیانی که در قبر و قیامت زیر فشارهای جسمی و روانی می‌شکستند و یا در بند‌های مختلف به دلیل فشارهای طاقت‌فرسا می‌بریدند و یا گاه زندانیانی که به منظور استفاده از امکانات بیشتر تن به خفت و خواری می‌دادند سوژه‌های مراسم اعتراف‌گیری در قزلحصار بودند. آن‌ها گاه ساعت‌ها و روزهای متوالی در جلساتی که توسط حاج داوود رحمانی اداره می‌شد شرکت کرده و از خود می‌گفتند و به «ارشاد» دیگر زندانیان می‌پرداختند.

 شخصیتی تأثیر‌پذیر

برخلاف چهره‌ای که عموماً از داوود رحمانی  ارائه می‌شود، نگارنده بر این باور است که او اساساً فردی تأثیرپذیر بود. کافی بود با زبان خودش با او صحبت کنی، به سرعت تحت تأثیر قرار می‌گرفت. اگر می‌توانستی باب گفت‌وگو  را با او  بگشایی، چون ساختار ذهنی‌اش بسیار بدوی و فاقد نظم استدلالی و علمی بود، قطعاً بر او فائق می‌آمدی؛ هر چند که معمولاً شکست در بحث را نمی‌پذیرفت و با توسل به شیوه‌های تحقیر مخاطب و گریز از رفتار عقلانی، در صدد رسمیت بخشیدن به جایگاه خود بر می‌آمد.

بخشی از اعمال خشونت‌آمیز و سرکوبگرانه‌‌ی او بر می‌گشت به رو دست‌هایی که از زندانیان خورده بود. برای چنین فردی شاید بدترین تحقیر این بود که فی‌المثل از دختری شانزده- هفده ساله فریب بخورد. روزی به من گفت: «اشک شما منافق‌ها را بایستی داد آزمایشگاه، مبادا شاش خالی به جای اشک به آدم قالب کنید!»

او دوست داشت مورد توجه قرار بگیرد. وقتی به بندی می‌رفت، انتظار داشت به او توجه شود، حتی به صورت منفی. اعتراض نسبت به شرایط زندان و برخوردهای پاسداران و توابین را بیشتر می‌پذیرفت تا بایکوت شدن و بی تفاوتی زندانیان نسبت به خود را. برای حاج داوود غیرقابل پذیرش بود که به بندی مراجعه کند و با سکوت افراد مواجه شود. در این شرایط گاه کسانی را که حاضر می‌شدند به عنوان اعتراض با او برخورد کنند، به بندهایی با شرایط بهتر منتقل می‌کرد.

او به مرور شناخت خوبی نسبت به توابین کسب کرده و بر همین اساس، ماهیتاً به آن‌ها اطمینان نداشت، ولی از آن‌جایی که ثمره‌ی کار آن‌ها به نفع او تمام می‌شد، به ‌آن‌ها تکیه می‌کرد. روزی به من گفت: «می‌دونم اگر روزی تقی به توقی بخوره‌، جنازه‌ی منو بایستی با کاردک از روی زمین جمع کنی» و سپس با اشاره به توابین گفت: «اینا مثل مورچه هستن؛ تا سرپایی، دلت نمیاد زیرپا له‌شون کنی. اما همچی که افتادی، ذره، ذره گوشت تنت را می‌کنن و می‌برن».

خصوصیت لوطی منشانه‌ی حاج داوود، در سال‌های‌ ۶۰-۶۱، گاه باعث می‌شد که با دیدن خانواده‌ی بعضی از زندانیان و یادآوری دوران سخت کودکی‌ و نوجوانی‌اش، خارج از ضوابط دادستانی، تسهیلاتی را در امر ملاقات زندانی به وجود آورد.[5] اما در سال‌های بعد این ویژگی او تحت تأثیر قوانین سرکوبگرانه شدیدی که در زندان‌ها اعمال می‌شد، قرار گرفت و به کلی از بین رفت.

موعظه‌گر و کارشناس روانشناسی

حاج داوود رفته رفته و به موازات حل شدن در ابعاد خشونت‌های جاری علیه زندانیان‌، خود نیز اسیر القائات ایدئولوژیکی می‌شد که تبلیغ‌شان می‌کرد. این نوع تبلیغات صرفاً روی بخشی از زندانیانی که تحت فشار ویژه قرار داشتند، مؤثر نبود بلکه خود حاج داوود و زندانبانان نیز تحت تأثیر اشعه‌‌های آن قرار گرفته، اقدامات توجیه‌ناپذیری از خود بروز می‌دادند. حاج داوود در روند اداره زندان تحت سیطره خود و بر اساس تعالیم فقهی جمهوری اسلامی، مجبور بود پیوسته به موعظه‌های مذهبی پناه ببرد و به قول خودش در اعمالش حدود «شرع» را رعایت کند و این نگرش به مرور در رفتارش نیز تأثیر می‌گذاشت. وی به عنوان مقام ارشد یکی از بزرگترین و کلیدی‌ترین زندان‌های ایران که در مقطع ریاست وی، هزاران زندانی جوان، تحصیل‌کرده و صاحب فکر در آن اسیر بودند، همواره تلاش می‌کرد تا به رمز و راز مقاومت زندانیان در مقابل فشارهایی که عمال زندان به آن‌ها وارد می‌کردند، پی ببرد. برای او درک چرایی و چگونگی تحمل آن‌همه فشار غیر انسانی توسط زندانیان عجیب بود. روزی از من پرسید: «تا کی می‌خواهید توی این بیغوله‌ها که سگ دوام نمیآره، بمونید؟»

ریاست بر قزل‌حصار، چنانکه خود نیز اذعان داشت، همه گونه امکان و تسهیلات برای بالا کشیدن رده هویتی و نیز ارتقای اعتبار اجتماعی را در اختیارش قرار داده بود. بی‌تردید به همین دلیل بود که روزی که از ریاست زندان قزل‌حصار برکنار شد قیافه‌اش به ‌پادشاهی شبیه بود که از سرزمینش رانده می‌شود.

تلاش برای محاکمه حاج‌داوود رحمانی

در خردادماه ۱۳۶۳ هیأت شورای عالی قضایی به ریاست مجید انصاری از زندان قزلحصار دیدار کرد. در یکی از دیدارها زندانیان بند ۶ واحد ۱ در اعتراض به شرایط زندان از انتقال تعدادی از زندانیان به مجموعه‌ای موسوم به قبر و قیامت می‌گویند. انصاری که اطلاعی از این محل نداشت در مورد محل آن پرس و جو می‌کند. وی سپس همراه با اعضای هیأت به «زیرهشت» زندان قزلحصار که دفتر زندان و افسر نگهبان و ... هم آن‌جا قرار داشت مراجعه کرده و در مورد محل مورد نظر پرس‌وجو می‌کند. به او گفته می‌شد محل مزبور انبار لوازم اضافی است و او اصرار می‌کند که می‌خواهد انبار را ببیند. وقتی در آن جا حاضر می‌شود افرادی را می‌بینند که با چشم‌بند در جعبه‌‌های متعددی که کنار هم گذاشته شده نشسته‌اند. او از محل فیلم‌برداری کرده و از این سند برای برکناری حاج داوود رحمانی و تحت‌فشار قرارگرفتن لاجوردی استفاده شد.

لاجوردی در جلسه‌‌ی تیرماه ۱۳۶۳خود با بازجویان و شکنجه‌گران با خونسردی در مورد جنایاتی که به اتفاق حاج‌داوود رحمانی مرتکب شده بود می‌گوید:‌

«می‌گویند می‌خواهیم در قزل‌حصار دادگاه بزنیم و تخلف را بررسی کنیم. اول باید تخلف را شناخت، بعد بررسی کرد. اعتقادمان این است کسانی که به آنجا می‌روند تا تخلف‌ها را بررسی کنند، اصلاً دو زاری‌شان نمی‌افتد و متوجه نمی‌شوند که فلان کار تخلف بود یا نبود. مگر اینکه چند سالی کار کنند، اشراف پیدا کنند و ماهیت کثیف، پلید و خائن این گروهک‌ها را بشناسند، آن وقت هر حرکت‌شان برای این‌ها مفهوم دارد.» [6]

موضوعی که او روی آن دست می‌گذارد برملا شدن جنایات وی و حاج داوود رحمانی در زندان قزلحصار و در «قبر» و «قیامت» و «واحدمسکونی» است.

در «قبرها» متجاوز از ۹ ماه زنان و سپس مردان را در «تابوت» یا «جعبه‌»‌هایی که تهیه کرده بودند با چشم‌بند در بدترین وضعیت با شکنجه‌ و آزار و اذیت فراوان به بند کشیده بودند تا «عذاب شب اول قبر» را که در روایات شیعی آمده به زندانیان بچشانند. زندانی حق نداشت در طول روز سرش را روی پایش بگذارد و چرت بزند. حق عطسه و سرفه‌کردن و بالا کشیدن آب بینی‌اش را نداشت. دائم تحت کنترل بود و می‌بایستی در طول روز به صدای قرآن، القائات ایدئولوژیک و مصاحبه‌های افراد درهم‌شکسته و ... از طریق بلندگو گوش می‌کرد.

در «واحد مسکونی» که مورد بازدید مجید انصاری و هیأت همراهش قرار نگرفت وضعیت به مراتب بدتر و فجیع‌تر بود. زنان زندانی مجبور شده بودند با تحمل شکنجه‌های طاقت‌فرسا ۱۴ ماه با بازجوهای خود زندگی کنند به گونه‌ای که «قبر» و «قیامت» در مقابل آن «زنگ تفریح»  محسوب می‌شد. آسیب‌های روانی و جسمی قربانیان این‌جنایات غیرقابل تصور است. [7]

نمایندگان آیت‌‌الله منتظری و شورای عالی قضایی همه‌ی این صحنه‌ها را دیده بودند.

خود مسئولان نظام شرایط زندان‌های دادستانی را با زندان‌های «حجاج‌ بن یوسف» و بدترین زندان‌های تاریخ مقایسه کرده بودند. لاجوردی در مراسم تودیع‌اش در این رابطه می‌گوید:‌

«زندان ما شد زندان حجاج‌بن یوسف و بد‌تر از آن. شما آن‌جا نبودی که در طول تاریخ بشریت زندانی به جنایتکاری زندان‌های دادستانی وجود ندارد؟ »

او در ادامه راجع به حاج داوود رحمانی می‌گوید:‌

«به حاج داود رحمانی مسئول زندان قزلحصار می‌گویند تو لیاقت اداره زندان را نداری، چرا؟ چون توانایی فراوان دارد. حالا به پاس خدماتش نهایتاً او را حجاج بن یوسف می‌کنند. اول یک آدم انقلابی و دلسوز برای انقلاب را با این توانایی و کارآیی ضایع کنیم و حجاج‌بن یوسف و بزرگترین ضدانقلاب کنیم، بعد او را کنار بگذاریم. آیا شهدای ما خون داده‌اند که این حق‌کشی‌ها، افترائات، تهمت‌ها و این دروغ‌ها در جامعه ما به وجود بیاید؟ جناب آقای انصاری چند بار به من گفتید که چشم دختری یک بود کردید ۱۰,۵، در شورای‌عالی قضایی هم گفتید. برای این‌که بدبختی را اوت کنید متوسل به این خلافگویی‌ها می‌شوید که بعد دکتر برود و ببیند یکصدهزارم تغییر به وجود نیامده »[8]

لاجوردی با اعتماد به نفس عجیبی دروغ می‌گوید. اتفاقاً من چندین دختر را می‌شناختم که به خاطر ماه‌ها زندگی با چشم‌بند نمره‌ی چشم‌‌شان به شدت ضعیف شده بود. نسرین فاضل‌مطلق یکی از آن‌ها بود. وی در دورانی که در قبر بود با نام مستعار به بهداری برده می‌شد که پرونده‌ای از او نماند.

حجت‌الاسلام حسینعلی انصاری‌نجف‌آبادی نماینده‌‌ی آیت‌الله منتظری در مهرماه ۱۳۶۳ در گفت‌وگویی که با یکدیگر داشتیم به من گفت ۸۰ دختر را که در اثر فشارهای دوران حاج داوود رحمانی دچار بیماری روانی شده بودند خود به چشم دیده است.

ابتدا بحث محاکمه‌ی حاج داوود رحمانی و افراد درگیر در این جنایات پیش آمد، بعد متوجه شدند که کار به جای باریک می‌کشد از آن صرف‌نظر کردند.

لاجوردی سپس می‌گوید:‌

«دیروز به دوستان می‌گفتم که کسانی که حاج‌داود [رحمانی] در قزل‌حصار جدا کرده و فرستاده رجایی‌شهر حتی یک مورد را نتوانستیم پیدا کنیم که خلاف فرستاده باشد. ... نتوانستیم ثابت کنیم یک نفر از کسانی که ظرف این سه سال، او به انفرادی در رجایی‌شهر می‌فرستد، خلاف است. نتوانستیم خلافش را ثابت کنیم که آن زندانی سرِ موضع نبوده، خبیث نبوده، پلید نبوده. علتش هم این است که کار کرده و حرکت‌های این‌ها برایش مفهوم بوده است.» [9]

بسیاری از کسانی که لاجوردی در مورد آن‌ها صحبت می‌کند تا سال بعد هم در سلول‌های انفرادی گوهردشت باقی ماندند. بسیاری از آن‌ها ساده‌ترین هواداران مجاهدین بودند که با گزارش و سعایت توابین و یا کوچکترین اعتراضی سال‌ها اسیر سلول‌ انفرادی شده بودند.

واقعیت برنده‌تر از غلو و تخیل است

جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام ایدئولوژیک دینی، نظامی که خود را متکی به خواست الاهی می‌داند، رابطه پرتنشی با واقعیت دارد. درک آن و روایت آن از واقعیت همواره با تحریف همراه است. منتقد واقعی این نظام در مقابل باید خود را با واقع‌گرایی و تعهد اخلاقی به حقیقت به اثبات برساند.

ما هیچ نیازی به غلو درباره جنایات رژیم در زندان‌ها نداریم. واقعیت، فراتر از حد تخیل و تحمل تکان‌دهنده است و برای برجسته‌سازی هیچ لزومی به غلو ندارد. کافی است هر چه را که دیده‌ایم با دقت بیان کنیم و دیده‌ها و شنیده‌های یکدیگر را تکمیل کنیم و تصویری هر چه عینی‌تر از واقعیت به دست دهیم. اگر در یک عمل جنایتکارانه یک نفر کشته شده، گفتن این که مثلا ده نفر کشته شده، نه تنها کمکی به محکومیت جنایت نمی‌کند، بلکه ممکن است شک برانگیزد و این شک بر روی اصل واقعیت هم سایه بیفکنید.

سازمان مجاهدین خلق، همانند نظام حاکم، به دلیل خصلت ایدئولوژیک فرقوی خود از درک و بیان بی‌تحریف واقعیت عاجز است. این سازمان مشوق روایت‌های تحریف‌کننده و غلوآمیز از تجربیات زندان شده است. برای شناختن تحریف در روایت‌های منتشر شده از طرف این سازمان درباره زندان‌ها کاری که می‌توان کرد استفاده از روش‌های شناخته شده در علم تاریخ برای رسیدن به تصویری درست از واقعیت است. این روش‌ها می‌گویند روایت‌های مختلف را با هم مقایسه کنید، نکات مشترک قابل اتکا را بیرون بکشید، با کمک آنها سازه‌ای ترسیم کنید، سپس کوشش کنید به جزئیات بیشتری دست یابید، و هیچگاه از جست‌وجو دست برندارید و آماده باشید سند مستقیم‌تر و محکم‌تر را مبنای قضاوت بگذارید. بر مبنای این روش تکه‌های روایت یک منبع و روایت‌های آن در دوره‌های مختلف با هم مقایسه می‌شوند، تا دریافته شود که منبع تا چه حد قابل اطمینان است.

برپایه این روش‌شناسی اگر به روایت‌های مجاهدین بنگریم، با تحریف‌های تأسف‌آوری مواجه می‌شویم. در زیر به نمونه‌هایی از این تحریف‌ها اشاره می‌شود. همچنان که در بیان کلی روش حقیقت‌جویی تاریخی گفته شد، مبنای سنجش، مقایسه با روایت‌های قابل اتکاست و از طرف دیگر شکی است که خود منبع ایجاد می‌کند با تصویرهای مختلفی که از یک موضوع در زمان‌های مختلف می‌دهد.

بنگریم به روایت اعظم قوامی. او که کمتر از دو سال در سال‌های ۵۹- ۶۱ زندانی بود و پس از آزادی از زندان در کرج به زندگی‌ عادی‌اش مشغول بود یکباره در سال ۱۳۶۳ سر از پاریس در آورد و با نام مستعار «نرگس شایسته»، به عنوان کسی که از زندان خمینی و لاجوردی گریخته در کنفرانس‌های مطبوعاتی مجاهدین شرکت می‌کرد و مدت‌ها چهره‌ی رسانه‌ای این فرقه بود. او در کمیسیون حقوق بشر ملل متحد در ژنو نیز شرکت کرد و دروغ‌های عجیب و غریبی در رابطه با خودش برزبان راند. اعظم قوامی پس از آن که نزدیک به سه دهه در محاق بود، دوباره در مردادماه ۱۳۹۰ به صحنه فرستاده شد و صحنه‌های دهشنناکی را به یاد آورد که قبلاً چیزی در مورد آن‌ها نگفته بود!

او در مقاله‌ای با تیتر «آن شب در سال ۶۰ ، من در "گود زورخانه قزلحصار " چه دیدم!؟» و سوتیتر «کوهی از اجساد در " گود زورخانه" واحد سه، زندان قزلحصار» که در سایت «آفتابکاران» مجاهدین انتشار یافت، مدعی شد در اوایل بهار ۱۳۶۱ شبانه مخفیانه به سالن ورزشی (زورخانه) زندان قزلحصار رفته و با صحنه‌های زیر روبرو شده است:

«... درب را باز کردم، و رفتم بداخل، و آن‌چه را دیدم، نشانی از یک کشتار، یک جنایت خونین بزرگ بود! من که داخل راهرو شدم، روشن بود، قدمی برداشتم، سمت راست چند اطاقک داشت، همینطور در سمت چپ چند اطاقک داشت، این اطاقک‌های کوچک مثل "حمام نمره" بودند، که کاشی آن‌جا سفید بود، در این "حمام نمره‌های مرگ"، آن‌جا، انسان‌های جوان بیشماری را دیدم، مردان نحیف و استخوانی که به دیوارها و یا از سقف، انگار آویزان شده‌اند  از زمین فاصله داشتند، آویزان، خمیده، نیمه آویزان با نوک یک پا به  زمین رسیده، انگار که اطاق "حلق آویز انسان" ها بود، مثل بند لباس، که لباس‌ها به آن آویزان هستند، انسان‌ها آویزان و یا نیمه آویزان بودند، چهار اطاقک، شاید هم شش اطاقک، همه در این اطاقک‌ها آویزان بودند، بدن‌ها گاها خونی بودند، اما پاها خونین‌تر، همه آش و لاش، خون خشک شده، بالاتنه لخت بود، خوب یادم هست که خیلی لاغر و نحیف بودند، و لباسی بر تن نداشتند، فقط شلواری که گاهی تکه تکه بود، یادم هست که یکی با شلوار سیاه کردی بود، سرها در بین شانه‌ها افتاده، هیچ کدام چشمهای‌شان باز نبود، سرها همه افتاده بود، دیوارها نمایشی از پاشیدن و مالیدن، خونین بودند، نمی‌دانم مرده بودند یا زنده! اما من فکر می‌کنم که آن‌ها در زیر شکنجه، نوید همراهی مرگ سرخ را می‌دادند.

از اولین حمام نمره شوکی من را گرفته بود، که من به کجا آمده‌ام!؟ نفس را حبس کردم، در آخرین حمام نمره سمت راست بود که آویزان‌ها کمتر بود، و کسی مردی در خون خودش افتاده بر زمین بود، به شکم روی مین دراز بود، پشت او آش و لاش بود، در سمت راست بالای بدن، روی کتفش یک سوراخ، که یک چیزی در این سوراخ بود، و از زیر بدن و پاهایش خون جاری شده و نیمه خشک بود، شوک شده بودم، نگاه من روی صحنه ها می‌دوید، به ته این راهرو کوتاه رسیدیم، اطاقی بود نسبتا بزرگ، که وسط آن، روی زمین گود بود، و در این گودی، کوهی از اجساد را دیدم، بدن‌های انسان‌ها را روی هم ریخته بودند، کوهی از بدن مردان بود، تله‌ای یا هم تپه‌ای از بدن‌هایی که دست و پاهای‌شان یک جوری سیخ مانده بود، بعدها که به آن صحنه می‌اندیشیدم، معلوم بود، اینان جسد هستند، همه مرده‌گان بودند، همه مرد بودند، بعد از این‌که تمام صحنه را به دنبال چیزی که می‌گشتم، نگاه کردم، و راهی نیافتم، راه فرار! سریع راه رفته را برگشتم،» او در ادامه تأکید می‌کند: «آن‌چه من دیدم بیش از ده‌ها جسد بود، شاید لفظ دقیق کوه، آن‌چه در طبیعت  وجود دارد، در اینجا درست نباشد، اما برای من آن تعداد کشته واقعا به همان عظمت کوه هست!« [10]

سالن کشتی زندان قزلحصار در سال ۱۳۶۱
سالن کشتی زندان قزلحصار در سال ۱۳۶۱

این  چیزی نیست جز لوث کردن «کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی» و خدمت به دستگاه جنایت ولایت فقیه. قزلحصار در آن تاریخ نه محل شکنجه و بازجویی بود و نه محل کشتار آن‌هم در این ابعاد و به این شکل مضحک که روایتگر فرقه رجوی تشریح می‌کند. حتی به لحاظ فیزیکی نیز محل مزبور به گونه‌‌ای که او تصویر می‌کند نبود. محلی که وی توصیف می‌کند سالن ورزش و زورخانه‌ای است که در دوران یاد شده هر روز بخشی از زندانیان سیاسی و زندانیان عادی در آن‌جا ورزش می‌کردند و در گود آن به ورزش باستانی می‌پرداختند و در تشک کشتی آن به تمرین و نرمش و برگزاری مسابقات کشتی می‌پرداختند.

محمود قربانی همسر گوگوش، در آن‌جا ضرب زورخانه می‌زد... عکس‌های این گود و محل تمرین و ... در نشریه‌ی «رجعت«  که در زندان قزلحصار توسط توابین تهیه می‌شد انتشار یافته است.

این سالن ورزشی و گود آن در سال ۶۲ و ۶۳ تبدیل به یکی از محل‌های «قبر و قیامت» زندان قزلحصار شد و در آن زنان به بند کشیده شدند.

گود زورخانه زندان قزلحصار سال ۱۳۶۱
گود زورخانه زندان قزلحصار سال ۱۳۶۱

قوامی در آخرین دروغ‌گویی‌اش راجع به حاج‌داوود رحمانی نماینده لاجوردی در قزلحصار پس از گذشت ۳۰ سال در یکی از نشست‌های جانبی شورای حقوق بشر در ژنو یادش آمد که «‌در بند زندان وقتی ۲۰۰۰ زندانی زن بود. در طی دو سه ماه ما می‌شدیم ۶۰۰ نفر! این‌ها را می‌کشتند و به گفته رئیس زندان «حاج داوود» توی حیاط زندان دفن و منفجر می‌کردند.»

عاطفه‌ اقبال یکی از زندانیان سیاسی سابق که با وی هم بند بوده و او را به خوبی می‌شناسد با انتشار مقاله‌ای از هم‌بندی‌هایش می‌خواهد در برابر دروغپردازی‌های وی اظهارنظر کنند. [11]

نمونه‌ای دیگر: مهری حاجی‌نژاد یکی از مسئولان اطلاعاتی سازمان مجاهدین که چند سالی هم زندانی بوده در کتاب «آخرین خنده‌ لیلا» ادعاهای مضحکی مبنی بر قتل بی‌سروصدای ۴۷ زندانی در آشپزخانه زندان قزلحصار مطرح می‌کند. او از زبان همسرش فرزاد گرانمایه که در یکی از عملیات‌های مجاهدین در سال ۶۷ کشته شد می‌گوید:‌

«روزهای آخر قفس بود که یک‌شب هراسان همه را از قفس‌ها بیرون آوردند و اسم ۵۰ نفر را خواندند که اسم من هم جزو آن‌ها بود. ما را از واحد قفس‌ها به محل دیگری که مانند آشپزخانه بود بردند و گفتند که حکم شما به جرم ایجاد تشکیلات در بند، اعدام است. وقتی ما را در همان محل اعدام، با چشم بند از این طرف اتاق به آن طرف اتاق می‌بردند زیرپایم آنقدر خون ریخته بود که پایم روی زمین رد می‌انداخت. این خون اعدام‌شده‌ها بود ولی ما نمی‌فهمیدیم آن‌ها را چگونه اعدام می‌کنند چون هیچ صدای شلیک گلوله‌ای به گوش‌مان نمی‌رسید و فقط از خونی که در اتاق ریخته بود می‌فهمیدیم که آن‌ها را همان جا اعدام کرده‌اند. ۴۷ نفر از این لیست ۵۰ نفره را همان‌جا اعدام کردند و ما سه نفر باقی مانده بودیم که داشتند ما را هم می‌بردند که ناگهان همان موقع همه مزدوران با عجله محل را ترک کردند و درها را بستند و ما سه نفر را همان جا گذاشتند. از پشت در صدایی را می‌شنیدیم که می‌گفت این‌جا چیست؟ و صدای رحمانی جلاد را شنیدیم که گفت این‌جا انباری است. بعداً که اطلاعاتم را با سایر زندانی‌ها تکمیل کردم معلوم شد بر اثر جنجال‌های زیادی که بر قفس و بند مسکونی شده بود یک هیأت از طرف منتظری برای بازدید از زندان و مشخصاً قفس‌ها آمده بودند و به خاطر همین رحمانی داشت تند تند همه نفرات قفس را اعدام می‌کرد تا خبرهای آن جایی منعکس نشود. ... روزهای قبل از برچیده شدن قفس، گویا سردژخیم لاجوردی و رحمانی و شرکایشان فهمیده بودند ممکن است بساط قفس‌ها برچیده شود و چون نمی‌خواستند اسرار جنایات‌شان افشا شود، شروع به کشتار کسانی کردند که در قفس‌ها یا بند مسکونی بودند تا شاهد زنده‌ای از این صحنه‌ها باقی نماند.» [12]

آن‌چه حاجی‌نژاد روایت می‌کند دروغ آگاهانه یا توهم است. من خود مدتی در محل مذکور بودم و یک کتاب تحقیقی به دو زبان انگلیسی و فارسی راجع به محل مذکور و «قبر و قیامت» نوشته‌ام. مجید انصاری و هیأت همراه وی از قفس‌ها در حالی که همه‌ زندانیان در آن‌ها نشسته بودند دیدار و حتی فیلم‌برداری کردند. هیچ‌یک از افراد واحد‌ مسکونی و قفس در دوران حاج‌ داوود و لاجوردی به قتل نرسیدند. بسیاری از آن‌ها در خارج از کشور هستند. زندانیان بسیاری در مورد «قفس» و «قبر و قیامت» روشنگری کرده‌اند.

از همکاران و همراهان حاج‌داوود رحمانی

محمد خاموشی مسئول واحد یک زندان قزلحصار، بود و جنایات زیادی را در این زندان مرتکب شد. او پس از برکناری حاج‌ داوود رحمانی، به اوین منتقل شد و به مقام دادیار ارتقا یافت. پس از ترک اوین در گمرگ مهرآباد مشغول کار شد. محمد عقیلی نیز یکی از معاونان حاج‌داوود رحمانی بود. او بعدها به فرودگاه مهرآباد منتقل شد و مسئول امور مسافرتی شد.

احمد مقدس‌پور
احمد مقدس‌پور

مسئولیت امور اداری را حاج‌ احمد مقدس‌پور به عهده داشت. او که متولد ۱۳۳۴ در خیابان ری بود، در سال ۱۳۵۱ در هنرستان صنعتی شبانه تهران ثبت نام کرد و دیپلم هنرستان گرفت. مقدس‌پور که در کمیته انقلاب اسلامی منطقه ده تهران و دادستانی انقلاب فعال بود، در مردادماه ۱۳۶۰ با راه‌‌اندازی واحد سیاسی زندان قزلحصار به این زندان انتقال یافت.

سرانجام حاج‌داوود رحمانی

حاج‌داوود پس از برکناری از ریاست زندان قزل‌حصار در تیرماه ۱۳۶۳، نزد لاجوردی در دادستانی انقلاب اسلامی برگشت تا حاشیه امنیت داشته باشد و مدتی در بخش اداری زندان اوین به کار پرداخت. او که برای کار اداری ساخته نشده بود و امکان ادامه‌ی کار برایش نبود به حرفه‌ی سابق خود یعنی آهنگری و در و پنجره‌‌سازی بازگشت. در سال‌های اخیر او تغییر شغل داده و همراه پسرانش در همان مغازه سابقش در سرآسیاب دولاب، نبش خیابان «موتور آب» و «شیوا» لوازم و تجهیزات ساختمانی - از قبیل شیرآلات و وسایل تأسیساتی-  می‌فروشد. [13]

پس از برکناری حاج داوود رحمانی، داوود بیات با نام مستعار میثم به ریاست زندان قزلحصار رسید و تا تخلیه زندانیان سیاسی از قزلحصار در سال ۱۳۶۵ ریاست این زندان را به عهده داشت.

پانویس‌ها

[1]   نگارنده با حسن فخاری در مورد حاج‌ داوود رحمانی گفت‌وگو کرده است.

[2]  یکی از زندانیان عادی به نام محسن نادریان، معروف به محسن «سگ سیبیل» ظاهراً در مشاجره با اسماعیل یک سیلی به او زده بود. زندانیانی که زیر هشت زندان به صورت تنبیهی بودند، تعریف می‌کردند، حاج داوود با سیلی و توسری اسماعیل را مورد تحقیر قرار داده بود که چرا از زندانی کتک خورده و آبروی زندانبان را برده ‌است. اسماعیل هم پشت سر هم از حاج داوود عذرخواهی کرده، می‌گفت «حاجی غلط کردم». محسن نادریان پس از آزادی از زندان در جریان قتل‌ «دگرباشان» توسط تیم‌های نرور وزارت اطلاعات به قتل رسید.

[3] خمینی در یک سخنرانی به مناسب دهه فجر و خطاب به سران سه قوه و مسئولان کشوری و لشکری جمهوری اسلامی در تببین اشداء علی‌الکفار گفت: «شما روی قرآن عمل كنید. قرآن با اشخاصی كه مسلمند و معتقدند و ایمان به خدا دارند، به برادری رفتار می‌كند. با اشخاصی كه بر خلاف این هستند آن‌ها را می‌گوید بكشید، بزنید، حبس كنید؛ اشداء علی الكفار. » صحیفه‌ نور، مؤسسه نشر آثار امام خمینی، جلد نوزدهم، ص ۱۳۹ اینترنتی.

[4]   در جلد دوم «نه‌زیستن نه مرگ»، اندوه ققنوس‌ها، شرایط دهشتناک بند‌های مجرد و چگونگی خوابیدن ۷-۸ نفر روی یک طبقه تخت سربازی توصیف کرده‌ام. همچنین چگونگی زندگی بالغ بر ۳۰ نفر در فضای اندکی بیش از ۴ متر مربع را تشریح  کرده‌ام.

[5]  در اسفند ۶۱ در اثر اصرار زیاد بهناز شرقی نمین، حاج داوود به او قول ملاقات با برادرش شهنام را داده بود. روز ۲۷ اسفند پس از مراجعه بهناز به قزل‌حصار، محمدرضا جبلی، پاسدار انتظامات درب اصلی زندان با درخواست او مخالفت می‌کند و پس از پافشاری بهناز، درب آهنی برقی زندان را می‌بندد. سر بهناز در مقابل چشمان حیرت زده فرزند خردسالش لای در له می‌شود. حاج داوود، دو زندانی سیاسی را که مشغول بیگاری بودند، مجبور می‌کند، پیکر خونین بهناز را با برانکارد به بهداری زندان منتقل کنند. او سپس دستور سوزاندن برانکارد را با این توجیه که نجس شده، می‌دهد. حاج داوود مدت‌ها شهنام را تحت فشار گذاشته بود تا اعتراف کند که «منافقین» مسئول مرگ خواهرش هستند.

[7]   در کتاب «دوزخ روی زمین» به زبان فارسی و «شکنجه به نام الله» به زبان انگلیسی به تشریح قبر و قیامت و واحد مسکونی و ریشه‌های ایدئولوژیک شکنجه در نظام اسلامی پرداخته‌ام.

[12]   آخرین خنده لیلا، مهری حاجی‌نژاد، انتشارات بنیاد رضایی‌ها ص ۱۱۸ و ۱۱۹.

[13] نام مغازه وی آذین است.

از همین نویسنده

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • آرمان

    پیوند بین لمپنها و فاشیستها در المان هم وجود داشت و این گروه های بی هویت طبقاتی سپاه سرکوب فاشیستها میشوند. در همه شهر ها ج.ا از این ارتش بی خانمان به خوبی برای اش و لاش کردن مبارزین سیاسی استفاده کرد. ج. ا با میدان دادن به این افراد و باز گذاشتن دست آنها در جنایت محیطی مناسب برای این بیماران روانی ایجاد کرد تا از دل و جان برای ارضاء عقده های دیرینه خود در خدمت فاشیسم قرار بگیرند. انقلاب با تمام نتایج فاجعه بارش این مزیت را داشت که به ما نشان داد فقر با خود فضیلت نمی آورد و محروم بودن به معنی مبارز بودن نیست. به ما نشان داد که در زیر فرشهای قرمز جشنهای 2500 ساله و فخر به گذشته چه تعفن فرهنگی عظیمی لانه کرده بود.

  • منتظر

    چه کسی صیقل می دهد سلاح آبایی را ...برای روز انتقام

  • آرمان

    دوست منتظر، دیگر در انتظار ناجی نشستن راه چاره نیست و از اسلجه نیز چیزی جز خشونت و خون زائیده نمیشود تنها سلاح ما باید آگاهی باشد. چه کسی صیقل میدهد سلاح آگاهی را برای روز آزادی، همبستگی، برابری و برادری

  • مینا زرین

    طراح گاودانی ،قبر و واحد مسکونی حاج داود رحمانی ،سالها پیش برای من مرده بود .فردی که زندان را پادگان ساخته بود ،نظامی گری انان با پوشیدن لباس پاسداری ،شکم گنده با بیانی لمپنیزم و لات وار اولین ترس رادر اولین نگاه بر جان ،بدن وارد می ساخت، انبوه بالای چند صد زن در راهروی دراز قزل حضار، در دوران ملاقات واقعا دیدنی، انگشت به دهانی داشت، چه شبهایی که در همین راهروی دراز چند صد متری سرپا نگه داشتن، سرپا چون مرغ که یک پا روی زمين و یک پا خم شده، چه دختران که بر اثر سر پا نگه داشتن از ساعت ۸ شب تا چهار سحر صبح هذیان زده شده بودند و پرت و پرا می گفتند، چه کسان که بر اثر سینه خیز روی زمين سرد راهروی آن زندان تخمدان‌ها یشان درکید ،عفونی شد، چه کسانی که ملیجک حاج آقا بر پایین تنه درست نشان می گرفت که عوارض اش خونریزی یا قطع پریود بر اثر ضربه به قسمت حساس بدن دختران جوان بود ،حال ببینیم آن دختران چه کرده بودند ،که در آن جنگ و پادگان نظامی دچار این حوادث شده بودند ،همه ما دختران قزلحصار حکم گرفته بودیم، شکنجه و دردسر قبل از دادگاه را طی کرده بودیم ،اما کافی شان نبود . ما دختران تا شد و میشد انان را دست انداخته بودیم ،مچل شان کرده بودیم ،جلوی خودشان جلوی خنده حکم مسخره کردنشان را در حلقوم شان فرو برده بودیم ،حاج آقا اسم کوچک شده حاج داود رحمانی که هیچ حرکت میمیکی ما را نمی توانست تحمل کند حمله به بند را با توابین سازمان می‌دادند گویی این پادگان باز بیشتر بی نظمی می‌خواهد وقتی به بند برمی گشتیم لباس ها را از راهروی بند زیر تخت و بالای پنجره‌ی کوچک و این و ان پیدا میکردیم اما حاشا لباس زیر را زیر تخت و گوشه ساک پنهان می‌ساختند البته توابان ،تا پدر معنوی شان دچار معصیت نگردد ،اما ما هم تسلیم نمی شدیم ،هر سرکوبی را با دل خندان ،شور و شوخی کردن و سربسر گذاشتن همدیگر ،آشوب بند و لباس های پرت و پلا و این و ان را جمع میکردیم این پادگان قزلحصار مهمترین و قشنگ‌ترین یادگار ها را با یورش با خود می‌برد، پادگان از تو نامیدی ،خموشی را با یورش هایش می طلبید ،اما در ما نه خموشی بود نه نامیدی ،دختران آن پادگان ،جعبه میوه بر سرشان شکست ،سینه خیز در راهروی سرد تخمدان‌ها عفونی گردید ،بر اثر سرپا و یک پا به بیماری‌های هزیان و واریس دچار شد اما انگیزه ادامه راه ،شور و آرمان اش را از دست نداد ،در هر فشاری نه تنها وا نمی دادیم بلکه جمع تر ،با مید تر ،آگاهتر ادامه می‌دادیم. رئیس پادگان از اینهمه شکست خود عاصی میشد ،فریاد و نعره می کشید سلول‌ها را نفرات اش را بالا می برد تا آن دختران بشکنند البته کسی قصد شکستن را نداشت چرا که شکستنی نبودیم. آه بر مقاومت ،و بدنمان چون فولاد شده بود ،پس باید تصمیمی دیگر می گرفتند در سلولی که جای سه نفر است بیست و هشت نفر جا کرده بودیم ،در بسته و یالا هم بدنبالش که حاج داود رحمانی و لاجوردی وارد بند می شوند ،به سلول که رسیدند دو نفر در پنجره چبیده شده بودند ات به انان گفت میمون سر شاخه اینجا چه می کنه، که هردو زدند زیر خنده و از آن لحظه به بعد حکم رفتن به انفرادیهای گوهردشت گره خورد، قزلحصار آن دوران فقط زخم نبود بلکه عمری بود که با تمسخر انان ،با ساختن جک برایشان ،با ادا در آوردن کارهایشان ،و دور زدن انان ،حسابی حالشان را گرفتیم، یک نسل را به دگر جایی می برنند که شاید آنجا بتوانند به زانو در بیاورند اما نتوانستند نتوانستند نتوانستند . یک عاملیت ،امرییت رفت که تمام کسان که می‌دانستند، سکون کردن و یا او را تطیهر کردند به او پست دادن ،پست های بعدی به او پیشنهاد شد و در مجموع عاری از مجازات نخواهند بود ..آری اینگونه خواهد شد