شمارهی اول نشریهی اسفند: ویژهنامهی حجاب اجباری
درهمپیچیدگیهای مسئلهی زن در ایران و مساله حجاب اجباری
برخلاف آنچه نگرش ضدزن و ضدفمینیسیتی سعی دارد نشان دهد، تحرک انقلابی زنان و اقلیتهای جنسی و جنسیتی در ایران تنها محدود به حضور در خیابان و تمرد از حجاب اجباری نبوده است.
برخلاف آنچه نگرش ضدزن و ضدفمینیسیتی سعی دارد نشان دهد، تحرک انقلابی زنان و اقلیتهای جنسی و جنسیتی در ایران تنها محدود به حضور در خیابان و تمرد از حجاب اجباری نبوده است. فراتر از این جنبهی محوری و ستایشبرانگیز مقاومتِ آنان، باید زیرلایه و حواشی این مقاومت مرئی را در گفتوگوهای گروهی، تلاش برای تداوم عمل، سازماندهی و بازآرایی فضای نظری و تاریخنگاری ایران بازجست. یک سال پس از حرکت تحولساز دختران انقلاب، در سالگرد هشت مارس تکشمارهی نشریه اسفند با تمرکز یکپارچه بر موضوع حجاب، در کانالی تلگرامی به همین نام منتشر و توسط برخی وبسایتها از جمله تریبون زمانه مورد استقبال و بازنشر قرار گرفت. برغم تمام کاستیهای احتمالی و آزمون و خطاها، اسفند نمونهای از تلاش جمعی نسل جدید فمینیستها در ایران محسوب میشود برای احیاء تخیل مکالمهای درون جنبش و بازخوانی مسئلهی همواره بحرانساز زن در ساختار سیاسی معاصر. [بازنشرِ] اسفند به نوعی یادآوری خط سیری است که در ابتدا در خیزش اسفند ماه ۵۷ نشاندار شده، به دختران انقلاب رسیده و همچنان با خیزهای شگفتآور و متنوع ادامه دارد.
شمارهی اول نشریهی اسفند: ویژهنامهی حجاب اجباری
مدتهاست ضرورت وجود صدایی آلترناتیو در مسئلهی زن احساس میشود. بهجز درهمپیچیدگیهای خاص این مسئله در جامعهی ایران، نیروهای موجود کمتر به تحلیل دقیق گرهگاههای این مسئله پرداختهاند. یکی از این گرهگاهها البته مسئلهی حجاب است.
نشریهی اسفند، در ویژهنامهای دربارهی حجاب اجباری، تلاش کردهاست برخی درهمپیچیدگیهای مسئلهی زن در ایران را واکاود و برای گفتگوی واقعی بر سر آن به حد وسع و امکان خود بسترسازی کند. به این امید که از منطق واکنشی موجود -چه در پاسخ به سرکوب و چه در مواجهه با یکدیگر- پا بیرون بگذاریم و با همبستگی در راههای هنوز نرفته حرکت کنیم.
سرمقاله
مدتهاست ضرورت وجود صدایی آلترناتیو در مسئلهی زن احساس میشود. بهجز درهمپیچیدگیهای خاص این مسئله در جامعهی ایران، نیروهای موجود ذیلِ کلیت نامتعینی به نام جنبش زنان، علاوه بر ناکامی در سازماندهی و عمل سیاسی، عموماً از تحلیل دقیق گرهگاههای این مسئله نیز بازماندهاند. یکی از این گرهگاهها البته مسئلهی حجاب است.
حجاب شاید اولین ممیزهای باشد که نگاه ناظر بیرونی را متوجه جلوههای خاصی از نظم اجتماعی در ایران معاصر میسازد. گویی هرکسی وظیفهی خود میداند که دربارهی آن، اهمیت یا عدم اهمیت آن، چیزی بگوید. خصوصاً با شکسته شدن تابوی صحبت از قانون حجاب در یک سال گذشته، پرگویی هیستریک حول این مقوله شدت بیشتری گرفته است. درواقع آنچه سابقاً زمزمهی لبها، یا گفتار گذرایی در محافل کوچک بود، این روزها نیروهای مختلف سیاسی را وادار به سخن گفتن یا احیاناً سکوتی معنادار درباب آن میکند. نکتهی جالب توجه اما اینجاست که علیرغم این پرگویی غریب، مسئلهی حجاب هنوز از جهات مختلف غرق در ابهام است. امروز بیش از آنکه دربارهی خود حجاب چیزی بدانیم از مرزبندی نیروهای مختلف، درون و بیرون از جنبش زنان، نسبت به آن مطلعیم. در بین گروههایی که مسئلهی زنان را مسئلهی خود فرض میکنند، خصوصاً پس از حرکت «دختران انقلاب»، جهتگیریهای متضادی، چه در تحلیل و چه در طرحریزی استراتژیهای مبارزاتی به چشم میخورد. نیروی راستگرا و مصادرهگری که از نظر قوای رسانهای دست بالا را دارد، همانطور که ریاکارانه گفتمان بورژوایی «براندازی» را جایگزین ایدهی «انقلاب» کرده، الگوی زن آزاد غربی را بهعنوان غایت مبارزات خود برای برابری جنسیتی برگزیده است. این نیرو با نمایندهی خودخواندهاش، مسیح علینژاد، سعی میکند چنان بحث گستردهی آزادی پوشش را در حصارهای اندیشگی خود محدود سازد که نه جای صحبتی از تبعیض نظاممند بماند، نه از حق کلی زن بر بدن. این جریان اربابان مشکلپسندی دارد که البته به پیوند خوردن مسئلهی آزادی پوشش با خواست کلی رفع تبعیض، برچیده شدن اقسام سیستمهای کنترل بدن و بهاین ترتیب برآمدن جنبشهای مردمی متکثر رضایت نمیدهند.
اما گذشته از اینها، دستاورد اصلی گروه مذکور را میتوان تأمین خوراک برای نیروهای محافظهکار داخلی دانست. همانها که مسئلهی آزادی پوشش را به بهانههای گوناگون کنار میگذارند. «خواستی طبقهمتوسطی»، «مسئلهای بیارتباط با مبارزهی جمعی مردم ایران» یا در بهترین حالت «امری فرعی و ثانویه» از اقسام برچسبهایی است که اینان برای انکار مسئلهی پوشش اختیاری استفاده میکنند. این گروهها، خارج و داخل جنبش زنان، در یک نتیجهگیری مشترکاند: حرکت دختران انقلاب شکست خورده است.
فمینیستهای راستگرایی چون نوشین احمدی خراسانی از رادیکال شدن فضا مینالند و با چنگ و دندان سعی دارند مسئلهی زنان را در چارچوبهای مبهم مبارزهی مسالمتآمیز مدنی نگه دارند. گویی ممکن است مسئلهای را که چنین در بنیانهای خود سیاسی است به مطالبهی قانونیای تقلیل داد که میتواند از شالهای سفید و شاخههای گل نرگس به دست بیاید. آنها با همپیمانان ایدئولوژیکی خود، دربارهی اینکه آزادیهای فردی که نئولیبرالیسم وعده میدهد همهچیز را حل خواهد کرد، اشتراک نظر دارند. فقط براندازان نفع را در نبود، و اینان در ابقا و حداکثر اصلاح حکومت فعلی میبینند. نیروهای چپ هم احتمالاً با استناد به همین فروبستگی نظری است که راه پدران خطاکار خود در اسفند ۵۷ را پی میگیرند و مجادلات بر سر این «یک تکه پارچه» را همچون کل مباحث حق بر بدن، به فمینیسم بورژوایی منتسب یا در بهترین حالت چارهاندیشی برای آن را صرفاً به خود زنان واگذار میکنند. پدیدهی حجاب چه سکوی پرش سیاسی نیروهای طرفدار غرب شود چه خواستی ثانویه از سمت نیروهای داخلی، پدیدهای است که زنان ایرانی هرروز با آن مواجه میشوند. همچون ستارهی زردی که یهودیان به بازو میبستند زنان ایران تنها با رعایت آن، مجاز به حضور در اماکن عمومی میشوند. حجاب چیزی است که طی کمتر از نیم قرن دو حکومت به ممنوعیت و اجبار آن حکم دادهاند. و بسیار چرایی دیگر که ضرورت صورتبندی دقیقتری از آن را پیش میکشد.
حرکت دختران انقلاب فارغ از اینکه دستهای آن را مصادره و دستهای دیگر آن را طرد و به مصادرهگر واگذار کرده باشد، گسستی در رکود گفتمانی و مبارزاتی زنان ایران بوده است. در ساختار این حرکت فارغ از سوگیریهای غلط و کجرویهای سیاسی برخی از نیروهای پیشبرنده آن، امتیازات چشمگیری وجود دارد که تبیین آنها نیازمند مطلبی مجزاست و خواننده میتواند به برخی تحلیلهایی که سال گذشته نوشته شدهاند مراجعه کند. اما از نشانههای توفیق آن همین بس که مسئلهی مبارزه برای حق بر بدن، علنی و شیوههای سابق طرح و مبارزه برای آن به چالش کشیده شده است. حال زنان کمتری – سوای ترس از سرکوب حاکمیت – به سبب نگرانی از اینکه «مبادا مصلحت نباشد» دربارهی مخالفت خود با حجاب اجباری سکوت میکنند. زنان بیشتری مسیرهایی را در خیابانها با روسریهای انداخته میروند و البته بیشتر هم با نیروهای رسمی و غیررسمی سرکوب درگیر میشوند. همهی اینها در امتداد حرکتی معنا مییابد که مضافالیهِ عبارت آن (انقلاب) از تعینات متعددی که میتواند بر مضافش (دختران) اطلاق شود، مهمتر است. مسئله بر سر ضرورت یافتن تحولات بنیادین است، تحولاتی که البته باید در پیشفرضها، شیوههای ناکام صورتبندی و گفتوگوی بین نیروهای اجتماعی ایجاد شود. مجموعهی حاضر تلاش کوچکی در همین راستاست.
مقالهنخست مجموعه، به دوکارکرد ویژهی حجاب اجباری نزد حاکمیت ایران میپردازد: آنجا که نقطهی عزیمتی برای ساختن یک نظم مردانهی جدید میشود. و آنجا که حاکمیت با توسل به آن هویت منحصربهفردی از خود بازنمایی میکند.
مقالهی دوم نشان میدهد که چگونه جمهوری اسلامی ایران، به میانجی مکانیسمهای فقهی از حجاب استفادهای ایدئولوژیکی کرده، اجبار آن و تداوم این اجبار را توجیه میکند.
در مصاحبهای که با فیروزه مهاجر، مترجم و فمینیست چپگرا انجام شده، او از روند تاریخی اجباری شدن حجاب گفته و مشاهداتش درباره هشت مارس سال ۵۷ را شرح داده است.
در مقالهای که از ربکا گولد، آکادمیسین انگلیسی ترجمه کردهایم کارکردهای حجاب در نظام سرمایهداری جهانی بررسی شده است. این مقاله نمونهی خوبی است که چطور یک صورتبندی نظری درست، بدون در نظر گرفتن فاکتورهای دقیق تاریخی و اجتماعی، و بدون کمک گرفتن از خوانشهای جدید فمینیستی، میتواند به نتایجی نامقبول برسد.
در مقالهی مفصل پایانی نیز نقش مسئلهی حجاب در ساخت جامعهی ایران و نیز ساخت پیچیدهی حکمرانی مدرن جمهوری اسلامی، تبیین میشود. و پرسشهای اساسی موجود در این مسئله شفافسازی میشوند تا در سیرهای مطالعاتی و نظری آینده امتداد یابند.
درنهایت، هدف واکاوی برخی درهمپیچیدگیهای مسئلهی زن در ایران و قسمی بسترسازی برای گفتگوی واقعی بر سر آن است. به این امید که از منطق واکنشی موجود -چه در پاسخ به سرکوب و چه در مواجهه با یکدیگر- پا بیرون بگذاریم و با همبستگی در راههای هنوزنرفته حرکت کنیم.
منبع: کانال تلگرام نشریه اسفند
نظرها
داود بهرنگ
با سلام و با استقبال از گشایش بخردانه تان در کار انتشار نشریۀ ویژۀ "حجاب اجباری" من این نوشته را برای کسانی می نویسم که "حجاب" را سخت جدی می گیرند و به راهکارهای ملی و نوع دوستانه از برای حل مسئله می اندیشند. خاستگاه حجاب تابوست. هیچ ربط به دین و یا سکسوالیته ندارد. ارتباط حجاب به این دو موضوع جنبۀ ثانوی و عارضی دارد. به استناد نوشتۀ هرودوت و پیشینیان او ـ در سدۀ پنج پیش از میلاد ـ حجاب رسم رایج در میان همه اقوام آسیایی [در آسیای صغیر] و به ویژه رسم رایج در میان قوم پارس بوده است. من این را در چند کامنت روشن خواهم کرد. در بارۀ سبب تابویی آن به گویایی تمام خواهم نوشت. این جا اما شرح می دهم که "تابو" چگونه است که ـ اگر چه که هیچ دلیل عقلی ندارد و هیچ بخردانه هم نیست ـ اما قرن ها ـ در اشکال توجیهی و در شکل مرئی و نامرئی ـ در میان اقوام بشری بر دوام می ماند. متدیک من این جا آوردن چند گزاره گرد آمده در یک پاراگراف در بخش اول است. در بخش دوم چند پاراگراف تکمیلی دیگر هم می آورم. در بخش سوم عنوان می کنم که موضوع عبارت از تابوست. کسی از چگونگی پیدایش آن خبر درستی ندارد. و کمتر کسی هم می داند که این تابو چه وقت و چگونه در میان اروپائیان از بین رفت. بخش اول: پاراگراف اول: "وینچنتو دالساندری" ونیزی در [نیمۀ اول قرن 15 میلادی] در سفرنامه اش می نویسد: همسران و زنان حرمسرای دربار شاه طهماسب گاه بیرون از حرم دیده می شوند. من مادر سلطان مصطفی میرزا را دیدم که در پیچیده در پوششی سیاه سوار اسب بود و همراه با چهار کنیز و شش مرد پیادۀ نیزه به دست به دیدار فرزند بیمارش می رفت. او همچون مردان اسب می راند. [شش سفرنامه ؛ سفرنامه های ونیزیان در ایران ؛ ص 467] ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) پاراگراف دوم: آدام اولئاریوس که در حدود 1633 میلادی در دورۀ شاه صفی به همراه یک گروه بزرگ به ایران آمده در سفرنامۀ خود می نویسد: در مواردی که شاه با زنان خود به شکار می رود زنان بسان مردان سوار اسب می شوند و مانند مردان تیر و کمان به دست می گیرند و با باز شکاری به شکار می پردازند. [سفرنامۀ آدام اولئاریوس ؛ ص 217] پاراگراف سوم: هینریش بروگش در سفرنامۀ خود به نام "در سرزمین آفتاب" به سال 1886 میلادی می نویسد: در ایران اگر زمستان و فصل سرما نباشد قافله ها پیوسته در راهند. (70) ایرانیان زن و مرد و پیر و جوان سوار بر اسب همراه کاروان سفر می کنند. [بگویم که] در ایران زنان به سان مردان سوار اسب می شوند. [در سرزمین آفتاب ؛ ص 67] بخش دوم پاراگراف اول: بانو گرتر در سفرنامۀ خود در سال 1894 میلادی می نویسد: ما به تازگی از تهران به دهی در دامنۀ کوه های البرز نقل مکان کرده بودیم. برای گردش از زیر درختان و از میان دیوارهای بلند باغ ها می گذشتیم. گاه زنان چادر به سری را می دیدیم که با پاهای از هم گشوده سوار بر قاطرهایی با پالان های رنگارنگ از کنارمان می گذشتند. (37) در راه بازگشت در شهر بورسه در ترکیه می نویسد: بعد از ظهر گرمی الاغ اجاره کردیم و سوی بازار شهر به راه افتادیم. در راه زن های چادری را دیدم که سوار بر الاغ پاهای خود را از دو طرف آویخته بودند. [سفرنامه بانو گرتر [تصویرهایی از ایران] ؛ ص 133] ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) پاراگراف دوم: پیترو دلّا واله به سال 1619 میلادی در سفرنامۀ خود می نویسد: حاکم همدان اسبی به زنم هدیه داد. زنم [که ارمنی ـ آسوری و از اهالی بغداد است] به رسم زنان ایرانی مثل مردان سوار اسب شد و پاهایش را به هر دو طرف اسب انداخت. [سفرنامۀ دلّاواله ص 17] پاراگراف سوم: یاکوب ادوارد پولاک در سفرنامۀ خود به سال 1865 میلادی می نویسد: زنان در ایران مثل مردان سوار اسب می شوند. من در ایران زنان باردار را دیده ام که چنین می کنند. می توان گفت این که کسانی به این یا آن دلیل اسب سواری "یک طرفه" را برای زنان تجویز می کنند بر اساس پیشداوری است. [سفرنامۀ پولاک ؛ ص 125] بخش سوم: موضوع چیست؟ مردم اروپا قرن ها بر این باور بوده اند که سوار اسب شدن زن یک امر زشت، غیر آبرومندانه و "غیر اخلاقی" است. در برخی کشورها چون انگلیس و فرانسه زنان [به لحاظ اخلاقی] تنها مجاز بوده اند که در موارد اسب سواری بر زین های یک طرفه "Sidesaddle" بنشینند. چنان که دوپایشان از دو پهلوی اسب آویخته نشود. آنان در سفرها کیلومترها یک طرفه بر اسب می نشسته اند. در این باره می توان خواند: Until the post-World War I era, there was one absolutely unbreakable taboo for female riders: They must NEVER reveal any part of their legs, even the ankle. As late as the 1920s and 30s, respectable ladies still generally observed this restriction -- even when wearing jeans. بانو سایکس هم سفرنامۀ ترجمه نشده ای به انگلیسی دارد که عنوانش "Through Persia on a Side-saddle است. ادامه در 4
داود بهرنگ
(4) اما چرا؟ این که چرا به اسب نشستن زن در غرب زشت ، غیر آبرومندانه و "غیر اخلاقی" بوده است هیچ دلیل ندارد. کسی دلیل آن را نمی داند. این تابوست. تابو دلیل غیر عقلی اما دلیل تابویی دارد. [که موضوع این نوشتۀ من این جا نیست.] در ادامۀ این نوشته بگویم که موی مرد ایرانی هم در ایران تا مشروطه دارای ممنوعیت تابویی بوده است. تا حدود مشروطه مرد بی کلاه یا بی دستار در ایران نداشته ایم. به غایت زشت، غیرآبرومندانه و غیر اخلاقی بوده است. مردان ایرانی حتی شب ها با "شبکلاه" می خوابیده اند. با احترام داود بهرنگ منابع: من با عرض پوزش از مترجمین و ناشرین ایرانی همین قدر می گویم که همه سفرنامه هایی که من این جا از آن ها نقل قول و شماره صفحه آورده ام به فارسی خوب ترجمه شده اند. [وقت تنگ است.]