دوشیزه تِرِسا در منطق الطیر
جواد موسوی خوزستانی − این نوشته به جلوهای از یک سنت روایی میپردازد که الهامبخش ایده یک رمان در قالب مجموعهای از نامهها بوده است: از قدیسه ترسا به عطار
این نوشته به جلوهای از یک سنت روایی میپردازد که الهامبخش ایده یک رمان در قالب مجموعهای از نامهها بوده است: از قدیسه ترسا به عطار.
قصههایی که به سنت عرفان عاشقانه تعلق دارند حامل پیامهای معنوی و آموزههای اخلاقیاند؛ از رمز و راز سرشارند؛ و بسیار هم دلنشیناند. پیامها و رهنمودهای معنوی این قصهها در طول تاریخ همواره مقوّم ارزشهای دینی و منشِ ولایتپذیری در کشورهای مسلمان - از جمله ایران - بوده است. نه تنها قصهها که مجموعهی عرفان به طور کل، نقش انکارناپذیری در بسط ارزشهای شریعت اسلامی ایفا کرده و همچنان این نقش ادامه دارد.
در توصیف عرفان و بهکارگیری ابزارهای هنری به منظور گسترش تعالیم دینی، محمدرضا شفیعی کدکنی معتقد است که: تصوف و عرفان چیزی نیست جز برخورد هنری با مذهب[۱]. در همین رابطه مقصود فراستخواه نیز مینویسد: جای بسی تأمل است که در درازمدت، فکر دینی بیشتر از طریق همین عرفان و فلسفه و ادبیات بود که توانست در فرهنگ این سرزمین حضور و تداوم یابد...عرفان و فلسفه و ادبیات، سنتهایی معرفتی یا ذوقی فراهم آوردند تا فکر دینی با زیستن در این سنتها روزآمد شود و رمق و رونق پیدا کند.»[۲] ؛ چه بسا تکرار است که بگوییم از میان لایههای گونهگون منظومهی عظیم فکری عرفان اسلامی، لایهی ادبیِ این منظومه بهویژه «قصههای عرفان عاشقانه»، تأثیر عمیقتری بر مخاطبان و بسط آرمانهای معنوی دارد، و اگر قرار باشد از میان این قصهها، یکی از جذابترینشان را برگزینیم لاجرم قصهی عاشقانهی «شیخ صنعان و دختر ترسا» از اولویتهای نخستِ این گزینش است. این قصهی نمادین در قالب ماجرایی عاشقانه ــ دلباختن شیخ مسلمان به دختری مسیحی ــ در واقع به ترویج و تشویق مقاومت و ایستادهگی ایمان (حق) در برابر نفس (باطل) میپردازد. در این داستانِ منظوم، شیخ صنعان - مرد قصه - نماد ایمان، عقل و اراده است که در مسیر استعلایی رسیدن به معبود/ نورالانوار، همهی هستی و حیثتاش را آگاهانه در آزمونی دشوار قرار میدهد و خود را به دام «نفس» و لذتهای اینجهانی میافکند و سرآخر هم با سرافرازی، به مقصد معنویاش (بازگشت به اسلام / به جبههی حق و توحید) میرسد.
فریدالدین عطار نیشابوری نویسندهی خلاق این داستان زیبا، برای زن قصه - دوشیزه تِرسا - نیز جایگاه خاصی قایل شده است. او دختر نوجوان عیسوی را نماد زیبایی، عاطفه، ایثار، و اغواگری (نفس) معرفی کرده، هرچند که به نظر میرسد علیرغم این جایگاه، دختر مسیحی در عمل – و در انتهای قصه - سمبل عواطف منفعل (دنبالهرو شیخ و نهایتن میرنده) است. اصولن بنمایه داستانهایی که به سنت ادبی عرفان عاشقانه تعلق دارند نهایتن عشق به خالق هستی است؛ فائق آمدنِ ایمانِ مرد مؤمن بر «نفس» (تمناهای تن) به منظور ذوب شدن در انوار بیکرانه ذات اقدس پروردگار است. در نتیجه، شخصیتهای زنِ این قصهها نیز غالبن در نقش وسیله و ابزاری برای پالایش و تعالی روح مردان موحد و مشایخ دین، به کار میآیند.
یکی دیگر از نمادهای تکرارشونده در این قصهها، سرزمین «روم» است. حضور سمبلیک سرزمین روم در بسیاری قصههای عرفانی میتواند مکمل و دنبالهای از چالش تاریخی هم تعبیر شود؛ چالشی که از پی جنگهای صلیبی بین شرق مسلمان و غرب مسیحی بهوجود آمد. نه تنها در قصهی شیخ صنعان که در کل پیکرهی ادبیات دینی ما، چالش بزرگمقیاستر، همانا میان شرق «سرزمین وحی» (ایمان) است با روم مسیحی، که در آن زمان سرزمین شرک و شراب و کفر و طاغوت و نشمههای اغواگر (نفس) معرفی میشد. به این اعتبار، قصهی دلدادهگی شیخ صنعان به دختر مسیحی، به مانند صدها و هزارها حکایت دیگر در شرق و غرب عالم، دستمایهی هنری مناسبی برای بازآفرینی جدالی تاریخی - جدال میان جبههی«ایمان و توحید» با جبههی «نفس و شرک» - است که در ادب عرفانی و آموزههای فقهی و شریعتمدارانهی ما نیز بسامد بسیار پررنگ دارد. در تاریخ معاصر ایران نیز این حکایتها اغلب با هدف تربیت مردانِ موحد و انسجام جبههی آنان برای مقابله با مشرکان، بازخوانی و ترویج شده است.
آغاز داستان
بلندترین حکایت پندآموز در کتاب منطق الطیر عطار، داستان شیرین «شیخ صنعان و دختر ترسا» است که با دیدن رؤیایی در خواب، آغاز میشود. شيخ صنعان که عارفی بزرگ و صاحب کرامت است چندين شب پیاپی در خواب میبیند که پس از پنجاه سال سکونت و عبادت در مکه (سرزمین وحی)، گذارش به کشور روم افتاده و در آنجا تندیسی را میستاید. شیخ پیر از اين خواب عجیب و تکرار آن، پُرسان و آشفته میشود و سرانجام به روم سفر میکند. حین سیاحتِ مملکت روم، به طور اتفاقی در ایوانِ خانهای، دختری مسیحی را میبيند كه از زيبایی، رشکِ آفتاب است: «هر دو چشمش فتنـۀ عشاق بود/ هر دو ابرویش به خوبی طاق بود/ مردم چشمش چو کردی مردمی/ صید کردی جان صدصد آدمی/ روی او از زيــر زلـف تــابـدار/ بـــود آتـشپارهای بس آبدار /...»[۳] باری، زیبایی تابناک این دختر نوجوان، آتش به جان شيخ میزند: «دختر تَرسا چو بُرقع برگرفت / بندبند شیخ آتش در گرفت»؛ شیخ صنعان با مشاهده این زیبایی تنانه، نه یک دل که صد دل عاشق دختر مسیحی میشود و تصمیم میگیرد که هر طور شده، به وصال دختر برسد، و سرآخر هم میرسد.
با این حال، داستان عاشقانهی شیخ صنعان، بهویژه در دورهی فرمانروایان ترک تبار، به مذاق برخی اصحاب قدرت، خوش نمیآید. شاید به این دلیل که قصهی صنعان (عشق زمینی و به قول عرفا «عشق مجازی» یک مرد مسلمان به زنی مسیحی که در آن، نیاز «تن» مطرح است) آن هم در دوره تسلط فرهنگ امرَدبازان و رواج شاهدبازی یعنی «عشق مرد به پسر»[۴]، احتمالن کاری جسارتآمیز و تابو شکن بوده است. به خصوص اگر تصور کنیم که در دوره حاکمیت امرَدبازان، عشق به یک زن ـ آن هم به یک زن مسیحی و کافر ـ حتا قبیحتر از همخوابگی با غلامان خانهزادی که از سن بلوغ میگذشتند، جلوه میکرده است. ای بسا به دلیل همین شجاعت و تابوشکنی، و برخی دلایل دیگر (از جمله واکنش تند بعضی از شریعتمداران جزماندیش نسبت به رفتار شیدایی شیخ صنعان)، در مجموع باعث میشود که این داستان طی هشتصدسال عمر طولانی خود، همواره مورد بحث مفسران و استقبال خوانندهگان و نمایشنامهنویسان قرار گیرد.
میدانیم که در این قصهی شورانگیز، مرکز ثقل همهی ماجراها، خود شیخ است، داستان عمدتن بر محور تمناهای عاشقانه و شخصیت مقتدر و تحسینشدهی او دور میزند بهطوری که تمرکز بی حد و حصر بر نیازها و سلوک شیخ، باعث شده تا سایهی حضور دایم او در این داستان عاشقانه، بسیار گسترده و پُر رنگ ـ تا مرز یک شخصیت فرهمند و کاریزماتیک ـ بازنمایی شود و در نتیجه، هرگونه فرصت یا فرجهای برای ظهور و بروز دیگر عناصر و شخصیتهای قصه، از دست برود. تأمل برانگیز است که نه تنها در دورهی استیلای بلامنازعه تفکر صوفیه (دورهای که داستان شیخ صنعان نگاشته میشود و طولی نمیکشد که تحت تعالیم عرفانی شیخ صفیالدین، سلطنت خداگونهی «صوفی اعظم» ـ شاه اسماعیل صفوی ـ ظهور میکند) بلکه پس از انقلاب مشروطه بهویژه در دوران حکومت شاهان پهلوی نیز اغلب محققان و شارحان آثار عطار نیشابوری که از منظر اومانیستی و مدرن و با فاصلهای هفتصدساله به تفسیر این داستان پرداختهاند نیز همچون سلف خود، به دنبالهروی از کیش شخصیت تعبیهشده در قصه، فرو غلتیدهاند و لاجرم، تمام توجهشان صرفن به شخصیت و سلوک روحی، رفتاریِ حضرت شیخ، و تحسین و تکریم او، معطوف و منحصر بوده است.
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش...
پروژهی بازگشت به خویشتن خویش: واقعیت این است که اغلب پژوهشگرانِ مدافع عرفان اسلامی در تفسیرهای خود، غالبن به زیبایی تصویرها، صورتهای شعری و قلم سحرآمیز عطار نیشابوری در پردازش ماجراهای این قصه، تمرکز کردهاند. چه بسا این تفسیرها باعث گردد که مخاطب، به پایانبندی غمانگیز و غافلگیرکنندهی قصه توجه نکند. شیخ پیرسال، با وجود آن همه تلاش بیوقفه، آن همه به آب و آتش زدن، بست نشستن بر سر کوی دوشیزه تِرسا و پذیرش همهی «شروط ضمن عقد» (آن چهار شرط معروف)، حتا خوکبانیکردن برای دختر[۵] سرانجام پس از یک سال زندگی شیرین و رؤیاگون با دختر فرنگی، با دیدن رؤیایی در خواب، ناگهان تصمیم میگیرد از روم به سرزمین حجاز (مکه) برگردد، و قصه ناگهان به پایان میرسد. بیشک، بازگشت نامنتظر شیخ از روم به حجاز و رهاکردن همسر جوان خود، از نقاط عطف و تکاندهندهی قصه است. با این حال قابل تأمل است که این مهمترین مؤلفهی غمانگیز داستان تا کنون از سوی اغلب منتقدان، نمایشنامهنویسها و ادیبان فارسی زبان، حتا در دوره معاصر نیز مورد غفلت قرار گرفته است. گفتن ندارد که اغلب پژوهشگران و متفکرانی که در طول سدهی بیستم، بهویژه از انقلاب مشروطیت بدین سو، قصه شیخ صنعان را ـ حتا از منظر روابط عاشقانه یک زن و مرد ـ بازخوانی کردهاند به راحتی از کنار این موضوع گذشتهاند و به سرنوشت تلخ و مبهم دوشیزه تِرِسا، که تصمیمی چنین جسورانه میگیرد و به هزار و یک دلیل سرانجام حاضر میشود به عقد شیخ درآید، توجهی نداشتهاند.
بیتوجهی شارحان کلاسیک آثار عطار و مدافعان عرفان اسلامی نسبت به موقعیت بحرانی و شکنندهی دختر مسیحی، پرسشهای بسیاری را بهوجود آورده که در طول هشتصدسال هنوز پاسخی نگرفتهاند. مفسران متأخر آثار عطار نیز که حوادث آن دوره از جهان ایرانی را با افق دوران مدرن خواندهاند همچون مفسران کلاسیک، غالبن بر چانهزنی نسبت به تعداد مریدان شیخ[۶]، بلندی و کوتاهی مصرعها، شیوههای زمینی عشقورزی شیخ، بافت زبان رمزآلود و استعاری داستان و نمادهای هستیشناسانه و معنوی که عطار در این قصه به کار گرفته است متمرکز بودهاند. در صورتی که زندگی اندوهبار و متلاشیشدهی این زن جوان بهویژه بعد از آن که شوهرش بدون مقدمهچینی ناگهان او را رها میکند و از روم به حجاز بازمیگردد متأسفانه در این تفسیرها و تذکرهها گُم شده است. این در حالی است که ادیبان معتبر و محققان صاحبنام ـ از جمله دکتر زهرا خانلری ـ نیز یادآور شدهاند که شیخ صنعان وقتی از دختر ترسا خواستگاری میکرده و بر سر کوی او بست نشسته بوده، صراحتن به دختر قول میدهد که عشقاش به او سرسری و بوالهوسانه نیست و هرگز او را رها نمیکند حتا حاضر است جاناش را فدای دختر بکند: «...شيخ صنعان معتکف کوی دختر شد و با سگان کويش همطراز گشت...و آنقدر خاک کوی دلبر را بستر و بالين ساخت تا دختر از رازش آگاه شد و گفت: از اين کار درگذر که ديوانگی بار میآورد. شيخ گفت: ناز و تکبّر به يکسو نِه، که عشقم سرسری نيست، يا دلم را باز ده، يا فرمان ده تا جان بيفشانم...»[۷]
گرچه شیخ صنعان همچو اغلب مردان، پیش از ازدواج، تن به شروط ضمنعقد میدهد و به دختر مسیحی، تعهد میسپارد که به او وفادار خواهد ماند اما وقتی تِرِسای نوجوان عشق شیخ پیر را میپذیرد و با او ازدواج میکند و پیرمرد در کنار زن جواناش و شُرب شراب ناب در سرزمین کفار، لحظات فوقالعاده شیرینی را در سنِ کهولت، تجربه میکند سرانجام بعد از یک سال غوطهوری در کشف و کسب و کسور و کامیابی، ناگهان همسر جواناش را رها میکند و به مکه بازمیگردد. بازگشت ناگهانی شیخ و رهاکردن عروس نوجوان، صدمات فراوانی به زندگی دوشیزه تِرسا میزند به طوری که بیست و سه سال بعد، تِرِسا که توسط پاپ آناستازیوس سوم به مقام قدیسه (Santa Teresa) در سلسلهمراتب کلیسای کاتولیک روم، ارتقاء یافته است در نامهای تاریخی و بحثانگیز به فریدالدین عطار نیشابوری، شمهای از رنجها و صدمات وارده به زندگیاش را برای خالق منطق الطیر مینویسد.[۸]
باری، به نظر میرسد عطار نیشابوری نویسندهی این داستان، با هدف آفرینش فرجامی اخلاقی و دینی (که برای قصههایی از این دست، مقبول اغلب شیخان و عالمان دین بوده و به تقویت کیش شخصیت مشایخ مذهبی، یاری میرسانده است) مینویسد که: شبی از شبها، خود حضرت پیامبر اسلام به خواب شیخ صنعان میآید و او را از گمراهی [عشق به زنی مسیحی و...] نجات میدهد و بار دیگر نور اسلام به قلب شیخ باز میگردد، در نتیجه، لباس کفر [مسیحیت] را از تن خارج و خِرقه درویشی میپوشد، همسرش تِرِسا را رها میکند و با مریداناش از روم به حجاز ـ به سرزمین وحی ـ باز میگردد: «شیخ، غُسلی کرد و شد در خِرقه باز / رفت با اصحاب خود، سوی حجاز»! انگار که عطار نیشابوری با ترسیم این پایانبندی هشداردهنده و دلخراش، میخواهد به مخاطباناش این پیام اخلاقی و شریعتمدارانه را برساند که حکایت دلباختگیِ یک عابد و روحانی بزرگِ عصر خویش، حتا اگر سرانجامِ عملاش به شربِ خمر، سکس، کفرگویی و جدایی از خوبشتن و پیوستن به جبههی کافران نیز کشیده شود، سرانجام به کمک الطاف خفیه خداوند، توبه میکند و به جبههی حق و اصالت و ایمان (جبههی توحید علیه شرک) باز خواهد گشت، تا بازار عالمگیر این دوگانهی آشتیناپذیر - «کفر و ایمان» - همچنان گرم و پر رونق بماند.
پانویسها
[۱] منطق الطیر عطار نیشابوری، به تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، صفحه ۹، انتشارات سخن، چاپ هفتم. تهران ۱۳۸۹.
[۲]مناظره آیت الله و دکتر؛ مهرنامه، شماره ۲۷، صفحه ۲۶۲.
[۳] منطق الطیر، به تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی.
[۴] اصطلاح «اَمرَد بازی» و «شاهدبازی»، در ادبیات و شعر کلاسیک ایران بهویژه سبک خراسانی ـ و به طور پوشیدهتر در سبک عراقی ـ بازتاب وسیعی دارد. این عناوین و اصطلاحات، از جمله اصطلاح رایجتر «نظر بازی»، که ناظر بر «عشق مرد به پسرنوجوان» است در دورههای مشخصی از تاریخ در منظومهها و نگرشهای زیباشناختی عرفان اسلامی هم تسری یافته است. سیروس شمیسا در کتاب خود مینویسد: «به طوری که از مطالعه کتب قدیم بر میآید عشق مرد به مرد در ایران باستان، سابقه نداشته است به همین دلیل در قرون نخستین تاریخ بعد از اسلام مثلن در آثار دوره سامانیان و پیش از آنان از قبیل رودکی و شهید بلخی و ابوشکور بلخی و شاهنامه فردوسی مطلب صریحی در این خصوص نیست... بعد از ورود عنصر ترک در تاریخ ایران، شاهدبازی به صورت وسیعی در ایران هم مرسوم شد.» (ص۱۴و ۱۵) شمیسا در فصل مربوط به «صوفیان امرَدباز» میافزاید: «صوفیان دو دسته بودند قلیلی از آنان مانند ابن عربی، شهاب الدین سهروردی، شمس تبریزی و ... امرَدبازی را نمیپسندیدند و دسته دیگر که اکثریت با آنان بود شاهدباز بودند.»؛ ص ۹۷ «شاهدبازی در ادبیات فارسی»، سیروس شمیسا، نشر فردوس،۱۳۸۱. در ضمن، بسیاری از پژوهشهای معتبر در شناخت زندگی روزمره صوفیان در ایران، به تنفر برخی از گروهها و سلسلههای آنان نسبت به جنس مخالف، اذعان کردهاند برای نمونه، عبدالحسین زرین کوب با استناد به پژوهش برتلس (خاورشناس روس) به یکی از شعارهای مصطلح سلسله دراویش جلالیه ـ پیروان سیدجلال بخاری ـ اشاره میکند و مینویسد که آنان: «خواستن زن و جمع کردن مال را خوب ندانند و گویند: زن حرام ، لقمه حلال ، و دَم، دَم سیدجلال.» ص ۳۷۵. «جستجو در تصوف ایران»، امیرکبیر ۱۳۹۰. جواد طباطبایی نیز از منظر دیگری به اندیشه عرفانی نگاه میکند. وی در باره تأثیر گفتمان مسلط صوفیه بر زوال اندیشه در ایران بهویژه از سده ششم هجری که از قضا داستان شیخ صنعان در همین سده به نگارش در آمده، مینویسد: «تا پایان عصر زرین فرهنگ ایران و نفوذ همه جانبهی اندیشه عرفانی در ادب فارسی، گرایش عمده، حماسه سرایی و اخلاقنویسی بود اما با آغاز سده ششم هجری و سیطره اخلاق دینی قشری که فرمانروایان ترک تبار، حامیان آن بودند، حماسه پردازی و اندرزنامه نویسی در محاق تعویق افتاد و عرفان به جریان عمدهی اندیشهی سدههای متأخر تبدیل شد. با تبدیل شدن عرفان به جریان عمده، التفات به اندیشه مدنی و سیاسی از میان رفت و از این رو، با آغاز سده ششم دو جریان عمدهی فلسفه سیاسی و سیاستنامهنویسی دستخوش زوال شد...» دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران، سیدجواد طباطبایی، صفحه۱۴۶ و ۱۴۷، نشرنگاه معاصر، تهران ۱۳۸۰.
[۵] «رفت پیر کعبه و شیخ کِبار / خوکبانی کرد سالی، اختیار»! «منطق الطیر»، فریدالدین عطار نیشابوری، به تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی.
[۶] «در باره شیخ صنعان، تحفة الملوک میگوید: حرم را پیری بود بزرگ و قریب «سیصد» مرد مرید داشت. منطق الطیر با ستایش بیشتری از شیخ صنعان، تعداد مریدان را به «چهارصد» نفر افزایش میدهد. همچنین فقیه طیران با تأثر از سرودهی عطار به ترجمه و بازسازی آن حکایت به کُردی میپردازد و تعداد مریدان را به «پانصد» نفر میرساند: «شیخ صنعان پانصد مرید داشت، او به مقام ولایت رسیده بود...» سپس در غیاث اللغات میخوانیم که خود عطار از مریدان شیخ صنعان بود و شیخ، «هفتصد» مرید داشت...»؛ نقل از اقتدا به کفر ، پژوهشی در شیخ صنعان عطار نیشابوری، نوشته اردلان عطارپور، ص ۳۴و ۳۵، نشر علم، چاپ اول، تهران ۱۳۹۱.
نظرها
نشیط کیوان
با سلام آقای موسوی خوزستانی . من فکر میکنم که شما با دقت این منظومه شعری عطار را نخوانده اید. بدلیل ا ینکه در بیت بیست وچها ر دختر ترسا را "دختر ترسا روحانی " صفت معرفی میکند . در خود داستان هم می شود فهمید که دختر ترسا در دیر زندگی میکند و نیز از چهار شرط او برای همسر شدن با شیخ صنعان نیز پیدا است که وقتی از شیخ می خواهد که " زنار " ببند ، قطعاً آدمی ست که شناخت مذهبی . در حدود بیت صدو شست وچهار آمده است که : سجده کن پیش بت و قرآن بسوز خمر نوش و دیده از ایمان بدوز !!!! هر آدم با اندک آشنایی با آیین مسیحیت می داند که در این دین همچون دیگر ادیان توحیدی و یا خدا پرستی ، بت پرستی جایی ندارد و همه دارای ایمان تک باوری هستند و اگر کسی به دین دیگری گروید ، دلیل بر نداشتن ایمان به خدا نیست . به اعتقاد من در این داستان نه دل انگیز ونه شیرین ، سراسر امتحانی در کار نیست برای تجربه اندوختن برای آدمی که تحت هر شرایطی در وحله اول جسمانی و سپس ..... دل به دیگری ، خصوصاً جنس مخالف خودش می سپارد . من شخصاً مسیحی نیستم .اما در سرتاسر این منظومه شعری ، جز خوار و خفیف خواندن ایمان طرف مقابل ، و همه چیز در حد کمال در اختیار طرف دیگر ، به کشف چیز جدیدی نرسیدم . الآن به دلیل مشغله کاری دیگر ، فرصت چاپ تحقیقی را که در این رابطه برای یک دانشگاه انجام دادم ، ندارم . اگر عمری باقی بود و وقتی ، آنرا به انتشار عموم مسپارم .