شهرداری تهران مالک خانه نیما یوشیج شد
امید به آینده خانه نیما یوشیج در دزاشیب. شهرداری این اثر ملی را خرید تا به موزه تبدیل کند
شهرداری تهران خانه نیما یوشیج، پدر شعر نوی فارسی را به مالکیت خود درآورد تا شاید خطر ویرانی کامل این خانه برطرف شود. علیرغم اینکه پیشتر اعلام شده بود بودجهای که شهرداری برای این خانه در نظر گرفته در حدود ۴ میلیارد تومان است، حمید موسوی شهردار منطقه یک تهران اعلام کرد شهرداری با پرداخت مبلغ ۱۳.۵ میلیارد تومان، خانه نیما واقع در منطقه یک را خریداری کرده است و خرداد سال جارى هم آن را تحویل خواهد گرفت. شهرداری میخواهد ویرانه باقیمانده از خانه نیما را به موزه تبدیل کند.
بر اساس گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) شهردار منطقه یک تهران خبر از خرید خانه نیما یوشیج داده است:
«سرانجام پس از برگزاری جلسات فراوان با مالک و ورثه و همچنین پیگیری جدی مسؤولان شهری برای تملک خانه نیما یوشیج نهایتاً توانستیم با رعایت حقوق مالکان و ورثه نسبت به تملک این خانه اقدام کنیم. تشریفات انتقال سند این خانه تا اواسط خرداد ماه طول میکشد و هنوز در مورد کاربری این خانه در شورای سیاستگذاری تصمیم گرفته نشده است. اما اولویت ما مرمت و حفظ یکپارچگی موجود در خانه "نیما" که مدتها رها شده بود، است».
به نظر میرسد سایه نابودی، از سر این بنا مرتفع شده است. مسئلهای که پس از خالی شدن این خانه همواره نگرانی دوستان نیما را به همراه داشته. نیما یوشیج، شاعر سرشناس ایران و بنیانگذار شعر نوین فارسی تقریباً همه دوران کودکی و آغاز جوانی خود را در ده یوش در مازندران که پدرش، اعظامالسلطنه اسفندیاری املاک مختصری در آنجا داشت گذرانده بود. اما به خاطر سرمای شدید یوش، به ذاتالریه مبتلا شد و برای معالجه به تهران آمد. او در ۱۳۲۷در خانه نیمه کارهاش که آن زمان خارج از تهران قرار داشت ساکن شد. این خانه امروز در منطقه یک تهران و محله تجریش، خیابان دزاشیب قرار گرفته، و حدودا ۶۸۸ مترمربع مساحت دارد. زیربنای این خانه ۱۸۰ متر مربع است و سقف شیروانی و ایوان هشتستونیاش، حاکی از معماری متداول منطقه شمیران است.
جلال آلاحمد در مقالهای با عنوان «پیرمرد چشم ما بود» درباره خانه نیما در تهران مینویسد:
«… دیگر او را ندیدم تا به خانه شمیران رفتند. شاید در حدود سال ۲۹ و ۳۰ که یکی دو بار با زنم سراغشان رفتیم. همان نزدیکیهای خانه آنها زمینی وقفی از وزارت فرهنگ گرفته بودیم و خیال داشتیم لانهای بسازیم…. محل هنوز بیابان بود و خانهها درست از سینه خاک درآمده بودند و در چنان بیغولهای آشنایی غنیمتی بود. آن هم با نیما.»
آل احمد در سال ۱۳۳۱ خانهای در مجاورت خانه نیما خرید که حالا به موزه جلال و سیمین تبدیل شده است. خانه نیما اما پس از مرگ همسرش خالی از سکنه شد و به مالکی خصوصی فروخته شد. این خانه بارها در معرض ویرانی کامل قرار گرفت. مالک آن از ابتدا قصد داشت این خانه را تخریب کند اما با پیگیری سیمین دانشور و همراهی دوستداران نیما این خانه توسط سازمان میراث فرهنگی در فهرست آثار ملی به ثبت رسید.
کشمکش میان سازمان میراث فرهنگی و مالک خصوصی بر سر مالکیت این خانه و تعلقش به فهرست آثار ملی ایران مزید برعلت شد تا این خانه که براساس گزارشهای رسانههای داخلی به ویرانهای تبدیل شده، سالهای سال متروکه باقی بماند و به محل آمد و شد انسانهای بیپناه که به بیماری اعتیاد مبتلا شدهاند بدل شود.
سرانجام بهمن سال گذشته میراث فرهنگی موفق شد مالکیت نیما بر این خانه را اثبات کند و این اثر مجداً در فهرست آثار ملی ثبت شد. سپیده سیروسنیا، سرپرست معاونت فرهنگی میراث فرهنگی گفته بود مالکان خصوصی قصد دارند با خروج این اثر از فهرست آثار ملی مجوز تخریب و نوسازی خانه بنیانگذار شعر نو ایران از شهرداری تهران بگیرند و در زمین آن برج بسازند. روندی که قدر میراث ملی را تنها به قیمت زمین آن بنا تقلیل میدهد. اکنون امید بر آن میرود که خانه نیما توسط شهرداری بازسازی گردد و درکنار «خانه موزه سیمین دانشورو جلال آل احمد»، «خانه موزه نیما» نیز برپا شود.
زمان زندگی مشاهیر را میدزدد و بیتوجهی، میراث باقی مانده از آنها را ناپدید میکند. خانه پدری فروغ فرخزاد در تهران نیز که یادآور سالهای کودکی و نوجوانی فروغ است در آستانه تخریب قرار دارد.
بیشتر بخوانید:
نظرها
خانه ام ابری است
خانه ام ابری است یکسره روی زمین ابری است با آن. از فراز گردنه، خرد و خراب و مست باد می پیچد. یکسره دنیا خراب از اوست و حواس من! آی نی زن که تو را آوای نی برده است دور از ره، کجایی ؟ خانه ام ابری ست اما ابر بارانش گرفته است : در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم، من به روی آفتابم می برم درساحت دریا نظاره. و همه دنیا خراب و خرد از باد است، و به ره، نی زن که دایم می نوازد نی، در این دنیای ابراندود راه خود را دارد اندر پیش. نیما یوشیج ۱۳۳۱
احمد شاملو
هنوز در فکرِ آن کلاغم در درههای یوش: با قیچی سیاهش بر زردیِ برشتهی گندمزار با خِشخِشی مضاعف از آسمانِ کاغذی مات قوسی بُرید کج، و رو به کوهِ نزدیک با غار غارِ خشکِ گلویش چیزی گفت که کوهها بیحوصله در زِلِّ آفتاب تا دیرگاهی آن را با حیرت در کَلّههای سنگیشان تکرار میکردند. □ گاهی سوآل میکنم از خود که یک کلاغ با آن حضورِ قاطعِ بیتخفیف وقتی صلاتِ ظهر با رنگِ سوگوارِ مُصرّش بر زردیِ برشتهی گندمزاری بال میکشد تا از فرازِ چند سپیدار بگذرد، با آن خروش و خشم چه دارد بگوید با کوههای پیر کاین عابدانِ خستهی خوابآلود در نیمروزِ تابستانی تا دیرگاهی آن را با هم تکرار کنند؟ شهریورِ ۱۳۵۴