● دیدگاه
مسئله سپاه پاسداران و سرگشتگی این روزها
مهرانگیز کار- سوال این است که دولت آمریکا با قرار دادن سپاه در لیست تروریستها به کدام نتیجه میخواهد برسد.
تاریخ روابط سیاسی ایران و آمریکا و منحنی پر افت و خیز آن در یک یادداشت نمیگنجد. از امروز میگوییم که سیاست آمریکا مناسبات قهرآمیز مردم ایران با نهاد سپاه پاسداران را با صدور بیانیهای که سپاه پاسداران را در لیست تروریستها جا داده، ترمیم کرده و زخمهای مردم از سپاه را مرحم نهاده است؛ تا جایی که جمعی جانب سپاه را گرفتهاند: در نهایت بیزاری!
سپاه قدرتی است که با انقلاب آمد، با جنگ فربه و طلبکار شد و ادعا کرد مالکیت بر کشور از آن اوست. پس از آتشبس با عراق و با روی کار آمدن اکبر هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس جمهوری، او به مصلحت خود تشخیص داد سپاه حق دارد در ساز و کار اقتصادی کشور وارد بشود. علی خامنهای هم در جای دومین ولی فقیه به مصلحت خود دید و تشخیص داد فقط یک سپاه مقتدر، غیر پاسخگو و مدیون به او میتواند او را که از هر سو اجتهاد و مرجعیتاش زیر سوال میرفت/میرود، در حفظ قدرت مطلقه یاری دهد.
مردم ایران به بهانههای گوناگون در تمام حوزههای زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی از سپاه زخم خوردهاند. همه جا در کارهای سودآور سهم ۵۱ درصدی بدون واریز سرمایه، سهم سپاه بوده و سهم ۴۹ در صدی سهم سرمایهداری که اگر تن به این معامله نمیداده، متلاشی میشده است. از طرفی همین معامله برای شریک ۴۹ درصدی همواره سودآور بوده و قدرت روابط و اطلاعات سپاه با حضور یک عضو وابسته به سپاه در هیئت مدیره شرکت که چندان هم آفتابی نمیشده، سود شریک ۴۹ درصدی را تضمین کرده است.
این سوای امپراطوری اقتصادی سپاه است که واردات و صادرات در انحصارش است و بی آن که دیناری بابت گمرکات و مالیات بپردازد، از طریق اسکلههای جداگانه، بدون آن که نهادهای نظارت کننده وجود یا اجازه و جرات داشته باشند تا فعالیتهایش را قانونمند کنند، ثروت اندوزی را ادامه میدهد و به احتمال، بخشی از درآمد هنگفت را در منطقه هزینه میکند تا قدرت خود را زیر پوشش جمهوری اسلامی ایران تثبیت کند.
در فعالیتهایی که در ذات خود ویرانگر و انحرافی است مانند توزیع مواد مخدر، حتما سپاه دخالت دارد. این مواد از افغانستان از طریق ارومیه ارسال میشود به اروپا. اما به علتی که به نظر میرسد نامعلوم است، مقداری از آن در ارومیه ریزش دارد و بعد میرسد به دست عوامل توزیع کلان یعنی قاچاقچیها و سپس میرسد به دست شبکههای توزیع خرد که فرودستها و کودکان آنها قربانیاش میشوند.
این ساز و کار دشوار بدون تکیه بر قدرت یگانه سپاه و حمایتهای سپاه چگونه ممکن بود اجرایی بشود؟
البته پیشروی سپاه در همه امور همواره مستند به یک اصل از قانون اساسی بوده. مفسر این اصل (شورای نگهبان) اصل را به گونهای تفسیر کرده که سرداران مغرور بازگشته از جنگ هشت ساله با عراق راضی بشوند. آنها به کمتر از یک تفسیرکه چپاول و دراز دستیهای سپاه را شکل قانونی میبخشد، رضایت نمیدادهاند. همین تفسیر را اعضای شورای نگهبان در اختیار گذاشتند و تمام قانونشکنیهای سپاه را مشروعیت بخشیدند. تحقیق و تفحص مجلس هم نسبت به عملکرد آنها دیگر موضوعیت نداشته و ندارد.
بر اساس اصل یکصد و پنجاهم قانون اساسی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در نخستین روزهای پیروزی این انقلاب تشکیل شد، برای ادامه نقش خود در نگهبانی از انقلاب و دستاوردهای آن پابرجا میماند: «حدود وظایف و قلمرو مسئولیت این سپاه در رابطه با وظایف و مسئولیت نیروهای مسلح دیگر با تاکید بر همکاری و هماهنگی برادرانه میان آنها به وسیله قانون تعیین میشود.»
بنابراین سپاه مدعی حفظ دستاوردهای انقلابی است. پرسش این بوده و هست که دستاوردها را سوای سرداران سپاه، کدام نهاد و شخص با کدام معیار و متر تعریف میکنند؟ آیا این که وکیلان دادگستری، روزنامهنویسها، وبلاگنویسها، فعالان حقوق بشر و سایر فعالان مدنی حسب خواست سپاه یا به دست سپاه ربوده و بازداشت میشوند و سپس زیر شکنجه در مرحله تحقیقات، در حالی که وکیل مدافع حق حضور ندارد، اقرار به جاسوسی و محاربه میکنند، همان است که از نگاه اصل ۱۵۰ قانون اساسی، دستاورد انقلاب شناخته میشود و سپاه حافظ و نگهبان آن است؟
این که قوه قضاییه در پروندههای مخالفان، منتقدان، وکیلان مدافع، فعالان حقوق بشری و مدنی و حقوق زن و همچنین در رسیدگی به پروندههای مهم فساد مالی تابع خواستههای سپاه پاسداران است، با وظایف مندرج در همان اصل همخوان است؟
زخم سپاه همه جوره جسم، روح و کرامت انسانی ایرانیان را جریحهدار کرده است. مردم با حکومتی سر میکنند که مغزش سپاه است و قدرت نامحدود برای بیداد دارد و پوستهاش مجلسها و دولتهایی که آمدهاند، چندی احساس قدرت کردهاند، حرفهای گنده گنده زدهاند و رفتهاند.
ولی فقیه هم روی تختی نشسته که سپاه نگاهبان آن است.
حال سوال این است که دولت آمریکا با قرار دادن سپاه در لیست تروریستها به کدام نتیجه میخواهد برسد:
- تضعیف حکومت ایران برای مجبور شدن به قبول مذاکره؟
- تغییر نظام سیاسی ایران؟
- تضعیف سپاه پاسداران و احیانا جلب و جذب سپاه برای اتحاد با آمریکا و متحدان آمریکا در منطقه؟
- کمکرسانی به مردم ایران تا عامل مهم خشونتورزی نسبت به شهروندان در رفتار خود تجدید نظر کند؟
هرچه بنگریم به زوایای این اقدام، نتایج احتمالی و مورد نظر آمریکا را شدنی نمییابیم. دستکم در کوتاه مدت دولت آمریکا سپاه پاسداران را به شدت تقویت کرده و اگر سیل، جمعیت بزرگی از ایرانیان را همزمان با تصمیم اخیر آمریکا از هستی ساقط نکرده بود، سپاه از حمایتهای مردمی بیشتری که نتیجهای بر این سیاست نسنجیده بود، بهرهمند میشد.
ستمدیدگان سیل اما در آستانه قهر و اعتراض به حکومت به مرز جنون رسیدهاند و تا حال فضا مناسب نبوده تا حکومت بتواند حمایت مردمی را تبدیل کند به سلاحی تبلیغاتی با هدف بیدادگری بیشتر نسبت به شهروندان.
سپاه که پس از تصمیم اخیر دولت آمریکا سوژهای شده تا مردم یا از روی اعتقاد یا از روی تظاهر جانب آن را نگاه دارند، خواب یک چنین رویای شیرینی را نمیدید. به خواب نمیدید که به قول برخی مدیران متملق حکومت، آمریکا باعث خیر شود و رابطه سپاه را با مردم که از سال ۱۳۸۸ و جنبش سبز به شدت زخمی شده بود، التیام بخشد.
فعلا اما این اتفاق افتاده است.
نمیشود گفت در دراز مدت به نفع سپاه و حکومت است، اما میشود گفت سیاست آمریکا مردم را بیش از پیش سرگشته کرده است. انبوهی دارند جانب سپاه را میگیرند یا از روی ترس یا از روی خشم نسبت به سیاستهای آمریکا که ترس از جنگ را تداعی میکند.
انبوهی که زخمهایشان بیش از آن عمیق است که سپاه را حمایت کنند و میدانند به احتمال زیاد سرکوب تشدید میشود، سکوت میکنند.
آنان خوب میدانند هر گونه افشاگری بر خلاف سپاه و ابراز نارضایتی، منجر به اتهام همسویی با آمریکا میشود.
در چنین شرایط سرگشتهای که جناحهای سیاسی نیز به صورتی کاملا طبیعی با یکدیگر همسو و همپیمان میشوند، کدام رفتار حکومتی تغییر میکند و کدام تغییر رژیم مفید به حال مردم خواهد بود؟ با کدام فرصت و فراغت مدنیای برای سازماندهی؟
سرگشتگی بزرگترین عامل تضعیف روحیه ملتی است که نمیداند کدام یک از نیروهای داخلی و خارجی که مدعی خیر او هستند راست میگویند.
نمیداند اپوزیسیونهای ادعایی چگونه ممکن است به دادش برسند. با کدام نیرو؟ به کدام سو؟
نیروی خارجیای که به هوای تضعیف حکومت بیدادگر، به عمد یا به سهو به آن قدرتی معنوی برای تداوم بیدادگری میبخشد، ترس به دل مردم میاندازد که مبادا از این که هستند درماندهتر بشوند.
نیروهای سیاسی و نظامی داخلی دار و ندارشان را بردهاند، اما دلشان خوش است که هنوز روی جغرافیای جهان، تکه زمین پر ماجرایی هست که نسبت به آن احساس مالکیت دارند و امیدی درونشان زنده مانده که هر گاه با چنگ و دندان آن را حفظ کنند، شاید روزی روزگاری اختیارات مالکانه نسبت به ملک را بازیابند.
وقتی بنیامین نتانیاهو از پرزیدنت دونالد ترامپ تشکر میکند که به توصیه او عمل کرده و جمهوری اسلامی ایران را به لیست ترور افزوده، سرگشتگی مردم به اوج خود میرسد. با این اقدام از کدام درد ایرانیان کاستهاند؟ بر دردها افزودهاند. بر دردهای خودشان هم در دراز مدت افزودهاند. اقدامی تحریک آمیز و خطرناک کردهاند.
حالا اوضاع منطقه به شدت آسیبپذیر شده. خطای یک تک تیرانداز میتواند منطقه را بشوراند. این به سود "منافع ملی" آمریکاست؟ مگر نه این است که به قول آمریکاییها «امنیت خلیج» در حوزه منافع ملی آنهاست؟
اینها که گفته میشود به این مفهوم نیست که سپاه از ترور و تروریسم بیزار است و همیشه بیزار بوده است، بلکه نگرانی از این است که اقدام نسنجیده آمریکا، موقعیت را در منطقه خطرناک کرده و نفع مردم ایران را به صورت خاص در بر ندارد. مردم از احتمال ورود ایران به یک جنگ میترسند. میدانند که ممکن است دستهجات حکومتی جنگ طلب ایران، تصمیم اخیر آمریکا را مایه دست کنند و پای ایران را به جنگی باز کنند که برای ایران و منطقه بدترین رویداد قابل پیشبینی است.
حمایت جمعی از ایرانیان داخل و خارج کشور از سپاه پاسداران، اعلام بیزاری از وقوع چنین رویدادی است.
- از همین نویسنده
نظرها
داود بهرنگ
(1) با سلام نوشتۀ من این جا نامتعارف برای تحلیل وضعیتی نامتعارف است. مناسب می دانم که آن را به نوشتۀ مهرانگیز کار بیفزایم تا از ماهیت "سپاه پاسداران" سخن به میان آورده باشم و نیز گفته باشم که چرا و چگونه است که ما اکنون در معرض جنگیم. من بر این گمانم که تنها ما ایرانی ها متوجه شبحی که اکنون به دور سرمان می چرخد و حلقۀ محاصره ای که هر آن تنگ تر می شود نیستیم. مشکل ما در تعابیر و تفاسیر غلطی است که مستشرقین و ما به پیروی از آنان از خودمان به دست داده ایم. ما بسیار بیشتر از آنچه که گمان می بریم آسیب پذیریم. برای قانع کردن 1/6میلیارد مسلمان دنیا به ضدیت ما ایرانی ها با دین اسلام تنها انتشار دادن اذان جمهوری اسلامی ایران ـ که اذان شاه اسماعیل صفوی است ـ کافی است. امریکا ـ به سبب حکومت نابهنگام قزلباشان صفوی در اکنونِ ایران در پیچ اول جنگ می تواند دنیا را ـ و همه دنیا را ـ بر علیه ایران و ایرانی بشوراند. باید توجه داشت که ایران حکومت قزلباشان صفوی را نخستین بار با شاه اسماعیل صفوی تجربه کرده است. سپس ایران 20 سال درگیر جنگ های فرقه ای بوده و آنگاه پس از حکومت جبارانۀ قزلباشان تکه پاره شده است. بخش باقی مانده نیز تا اکنون آسیب پذیر باقی مانده است. [آنچه که این جا می آورم را دیگرانی چون زنده یاد عبدالحسین نوایی ـ کمابیش ـ می دانسته اند اما هرگز امکان در میان نهادنش را نداشته اند. نوایی در مقدمۀ خود بر "تاریخ ایلچی نظام شاه" چند گزاره در این باره نوشته است.] با این مقدمه؛ چون نگرانم خوانندۀ متن در جریان فرق میان "دین" و "مذهب" نباشد همینقدر می گویم که دین همیشه یکی است. مذهب اما همیشه می تواند چند تا و چندین تا باشد. به عبارت دیگر "اصناف دینداری" تعبیر نادرست و نسنجیدۀ "اصناف مذهب" است. دین اصناف ندارد. [این نقد من از شماست؛ نفی شما نیست.] ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) کسانی [به درستی] کوشیده اند تا بگویند دین یا درک دینی شریعمتداری دیگرگونه بود. کسانی همین معنا را در بارۀ خویی گفته اند. کسانی نمود یک چنین معنایی را نزد سیستانی یافته اند [و می یابند و خواهند یافت.] چرا چنین است؟ این فرق ناشی از چیست؟ در فهم این معنا می گویم که اسلام در ایران ـ در معنای اکنون ـ آشکارا بر دو گونۀ متعارف و غیر متعارف به شرح زیر است [که دومی همانا اسلام قزلباشان صفوی و هراس انگیز و بنیاد برانداز است]: 1 - اسلام با گرایش "مذهب شیعه" 2 - دین [مستقل] شیعه که مدعی جایگزینی اسلام است. [این تا حدی بهاییت ایرانی در معنای جنگ طلبانه و با شرعیاتی وارونه است.] دومی ـ که نامتعارف است ـ و ـ به لحاظ هویت ـ پنهان از دید مردم ایران است و اما کشورهای مسلمان منطقه و دیگر کشورهای مسلمان [در نهان] نگران ادامۀ بقای آن اند اسم دیگرش "جمهوری اسلامی ایران" است. آن است که شریعتمداری و خویی موافقِ تأسیس و پیدایی آن نبودند. آن است که اکنون سیستانی [نه چندان آشکارا اما] موافق ادامۀ آن نیست. اما چرا؟ این فرق ناشی از چیست؟ فرق اسلام با گرایش "مذهب شیعه" و "دین شیعه" که در پی جایگزینی خودِ اسلام است در چیست؟ ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) شما اگر از حدود 1/6 میلیارد مسلمان غیر شیعی از "اصول دین" آنان بپرسید به شما خواهند گفت: اسلام ـ در یک نگرش کلی ـ دارای سه اصل پایه ای است. یکی توحید است. دیگری نبوت است. سومی قیامت است. اسلام با گرایش مذهب شیعه در ایران [اسلام شریعتمداری ـ خویی ـ سیستانی] نیز همین را خواهد گفت. دومی اما بیانگر درکی نابهنجار از اسلام است که اسلام ـ بنا بدان ـ دارای پنج اصل است. توحید، نبوت، امامت، عدل و قیامت. برخی [به سان علی شریعتی ناخواسته و نادانسته در پس زمینه] گفته اند که اسلام دارای یک اصل است و آن امامت است. خمینی [نه آشکارا اما] بیشتر موافق و مشتاق یک چنین درکی از اسلام بود. کم کسی خود را در تاریخ اندیشۀ سیاسی به سان علی شریعتی چنین مفتضحانه قربانی آنچه که به گمانش با آن مخالف و حتی متضاد بود کرده است. و هیچکس از جنبۀ نظری به قدر علی شریعتی [ناخواسته و نادانسته] آب به آسیاب صفویه نریخته است؛ آن هم در نیمۀ دوم قرن 20 میلادی. [آرزومندم که این درس عبرتی برای همگان باشد.] من "عدالت" اسلام ایرانی در معنای دوم را که چگونگی اش را اکنون همگان در جمهوری اسلامی ایران ـ به عیان ـ می بینند و نیش زهر آگین اش را ـ به فغان ـ تجربه می کنند به حال خود وامی نهم. در بارۀ امامت اما می گویم که امام خمینی [از امامان "دین شیعه"] در کتاب "کشف الاسرار" خود ـ بی محابا و صفوی وار ـ می نویسد که: «ما این جا در این کتاب بعضی از آیات قرآن را در باب امامت ذکر کردیم و روشن کردیم که امامت از اصول [دین] اسلام است و در اسلام مشخص است که چه کس باید امام باشد.» (ص 136) در کتاب "ولایت فقیه" می نویسد که: ما بر این نظریم که پیامبر اگر تعیین خلیفه نمی کرد رسالت خویش را به اتمام نرسانده [و یعنی دین خدا ناقص] بود.» (ص 25) ادامه در 4
داود بهرنگ
(4) در واقع پاسخ به این پرسش که آیا "امامت" از اصول دین اسلام است یا نیست تعیین کنندۀ فرق بین اسلام با گرایش "مذهب شیعه" و "دین شیعه" است. دومی آن است که اکنون در ایران [به پیروی از امام خمینی] حتی "ولایت فقیه" را از اصول دین اسلام و حتی گاه شریعتی وار آن را تنها اصل و سنگ بنای دین اسلام می داند. "امام خمینی" در کتاب "ولایت فقیه" می نویسد: «آیات عبادی قرآن کمتر از یک درصد است.» (ص 11) می نویسد: « در حکومت اسلامی رأی نیست. هیچ کس حق رأی ندارد. رأی اشخاص حتی رأی رسول اکرم در حکومت و قانون الهی هیچ گونه دخالتی ندارد. همه تابع ارادۀ الهی [و ولی فقیه] اند. ( ص 45) می نویسد: ولی فقیه فرق با تعیین قیم برای یک ملت ندارد. این که قیم کیست مهم نیست. «رسول اکرم (ص) و امام (ع) فرق با ولی فقیه ندارد.» (ص 25) می نویسد: اسلام برای تشکیل حکومت است و «تشکیل حکومت برای حفظ اسلام است. و این از اهم واجبات است. و از واجبات مطلق است و مشروط نیست.» (ص 68) می نویسد: «ما مکلف هستیم که اسلام را حفظ کنیم. این تکلیف از واجبات مهم است. حتی از نماز و روزه واجب تر است.» (ص 69) می نویسد: «اسلام برای شلاق زدن، سنگسار کردن، حبس ابد دادن و تبعید کردن است.» (ص 69) می نویسد: «حکومت اسلامی حکومت قانون اسلام است. رؤسای آن باید فقها باشند.» ( ص 72) می نویسد: «مرجع امور علمای اسلامند.» (ص 91) می نویسد: «علما منصوب به فرمانروایی اند.» (ص 91) می نویسد: «حکومت اسلامی نه مشروطۀ سلطنتی است نه جمهوری. یعنی در آن نه شاه و نه نمایندگان مردم هیچ نقشی ندارند. [اسلام احتیاج به قانونگذار ندارد] قدرت مقننه و تشریع در اسلام اختصاص به خدا دارد. هیچ کس حق قانونگذاری ندارد. در حکومت اسلامی "مجلس قانونگذاری" نیست جای آن "مجلس برنامه ریزی" وجود دارد.» (ص 44) ادامه در 5
داود بهرنگ
(5) در پایان می خواهم این را بگویم که دین جمهور ی اسلامی ایران ـ درست به قدر دین داعش ـ نامتعارف و جنگ طلب و بنیاد برانداز است. این نگرش براحتی در جهان امروز می تواند دنیا را بر علیه ایران و ایرانی بشوراند. بسیار مهم است که ایرانیان به همسایگان خود در درجۀ نخست و آنگاه به جهانیان شرح دهند که نگرش آنان غیر از نگرش جانبدارانِ "دین شیعه" در ایران است. ایرانی نبایست ناخواسته خود را رو در روی 1/6 میلیارد مسلمان در جهان امروز قرار دهد. ایرانی باید به صدای بلند بگوید که: مسئلۀ من دین نیست. و ما البته می دانیم که اسلام یک دین است. اگر چنانچه به دین جنبۀ "مادرزاد" ندهیم همۀ ادیان در همه جای دنیا در اقلیت اند. گفتن این که "ایرانی مسلمان است" ناشی از درک ناسنجیدۀ ما و ناشی از درک مادرزاد ما از دین است. دو دین اسلام و مسیحیت مادرزاد نیستند. با احترام داود بهرنگ
نابود
نظام ولایی همچو نازیسم است، نقش سپاه هم شبیه گشتاپو و اس اس است. منتهی ظاهرا چرخ اشتباهات بشری دارد، همانطور که نازیها موجب جنگ جهانی شدند و ابرقدرتها سکولار اجازه دادن نازیها دست به جنایت کشورگشایی بزنند، لابد حکومتهای سکولار از چین تا امریکا هم قرار است دست روی دست بگذارند تا هیتلرهای آخوندی سپاهی جنگ آخر الزمانی شان راه به اندازند و آن وقت وارد عمل شوند!(؟)
فريده تبريزى
سردار خانم كار ممنون از اين تحليل درست و دلسوزانه پايدار باشيد
ایراندوست
با آنکه " مرگ " ضامن بقا جمهوری اسلامی بوده ولی هیأت حاکمه ایران اسلامی، از نوابغ سیاسی تشکیل نشده بود که بتواند بسادگی توتالیتریسم اسلامی شیعی را به مردم ایران تحمیل کند. دیکتاتورهای جهان سوم از تجارب دیگران در زمان گذشته استفاده میکند ! مواد مخدر در دهه ۶۰ میلادی ابزار فرا دولتی ها ( = اطلاعاتی ها + مافیا خلافکاران + اندیشکده های راست استراتژیک ) برای جلوگیری از رشد رادیکالیسم کوبایی در غرب شد، یوگا و عرفان هندی،ماری جوانا و ال.اس.دی خشم را به پشم تبدیل کرد. جمهوری اسلامی برای ادامه جنگ با عراق، این تجارت زشت را آنقدر گسترش داد که هیچ زمانی از این عمل غیر انسانی رهایی ندارد،بیش از ۲۰ درصد از جمعیت ایران، خلسه را به خروش انقلابی ترجیح میدهند، بخش بزرگی از درآمد قاچاق مواد مخدر برای گروه های طرفدار جمهوری اسلامی در خارج از ایران و حقوق ماهیانه مستخدمین بسیجی و سپاهی و عوامل داخلی خرج میشود. از طرف دیگر از فردای روز انقلاب بهمن ۵۷, روسها با دسیسه و خدعه ،بخش بزرگی از نیروهای چپ و دموکراتیک ایران را خواجه حرامسرای سوسیالیسم دولتی روس با محور منافع شوروی تبدیل کرده و شکاف بزرگی در میان گروههای چپ بنام مبارزه با امپریالیسم ایجاد کردند و در استمرار رژیم اسلامی کوشا بودند و اکنون در اتحاد با اسراییل، مشغول سر کار گذاشتن و فریب جمهوری اسلامی هستند.سپاه پاسداران مجموعه ایی از تعلیمات و راهبری نظامی- سیاسی- تاکتیکی از راست انحصارطلب انگلوفیل و از طرف دیگر " پارازیتهای روسی در عرصه جهانی" است.تشکل و سازماندهی درونی سپاه و افراد پرنفوذ آن در عرصه اقتصاد، سیاست و فرهنگ، کاریکاتوری از تشکیلات شبه ماسونی مانند روتاری یا لاینز است با آب و رنگ شیعی،ولایی، و رفاقتی . نه گفتن به سپاه یعنی ستایش از کرامت انسانی و حقوق بشر !
مهربان
بنظر من داود بهرنگ تحلیل درستی داده است باید بتوصیه ایشان عمل کرد.
کریم
با تمام احترامی که برای خانم کار قائل هستم، بعضی قسمتهای مقاله ایشان را قبول ندارم. مردمی که از سپاه بیزار هستند به چه دلیل باید زخمهای سپاه را فراموش کنند؟ سپاه و درکل، حاکمیت جمهوری اسلامی، در دوره هشت ساله احمدی نژاد 800 بیلیون دلار پول نفت را به مرور تبدیل به طلا کردند و هیچگاه اثری از آن طلاها دیده نشد. سپاه عامل اصلی خسران محیط زیستی است که هم اکنون 50 درصد کشور با آن درحال دست و پنجه نرم کردن هستند. سپاه، اجنبی خارجی را بر جان و مال و ناموس مردم در استانهای سیل زده مسلط کرده است. کدام زخم ترمیم شده است؟ با کدام مرحم؟ بله، تروریستی خواندن سپاه بهمراه تحریمهای کمرشکن میتواند به جنگی تبدیل شود که هیچ کنترلی بر ابعاد و گستردگی آن متصور نیست، اما ترس از جنگ، هرگز مرحم زخم مردم نیست که با سپاه همدردی کنند. و اصلاحطلبان در داخل و خارج کشور کل مردم ایران نیستند. مردم ایران آن سیل زدهای است که دست بر شانه سردار سپاه کوبید و او را تهدید به انتقام کرد. حمایتهای مردمی بدلیل تروریستی خواندن سپاه؟ چرا باید مردمی که هر روز از سپاه زخم میخورند از تروریستی خواندن آن ناراحت شوند و به حمایت از سپاه بپردازند؟ محض اطلاع خوانندگان: سپاه در سالهای گذشته بزرگترین خسارتها را به محیط زیست وارد کرده است. کولبران را در غرب و شرق کشور با تیر مستقیم میکشد، در خارج کشور عملیات تروریستی علیه مخالفان انجام میدهد، بهاییان و دراویش و دیگر اقلیتهای دینی از دست سپاه یک آب خوش از گلویشان پایین نمیرود، بحث مواد مخدر و پولشویی در بالا اشاره شد، بحث قاچاق دختران، قاچاق اسلحه، دزدی سایبری، و... شما تصور کنید چه صنفی در این کشور وجود دارد که متأثر از عملکرد زیانبار سپاه نباشد. چرا باید مردم از تروریستی خواندن سپاه ناراحت شوند؟ بنظرم دلایل مقاله فوق برای گرفتن چنین نتیجهای نه تنها کافی نیست بلکه متناقض هم هست.
کریم
آن انبوهی که جانب سپاه را گرفتهاند، چه کسانی هستند؟ اصلاحطلبان و اصولگرایان. ما در کشور فقط دو جناح داریم. سایر جناحها زیر مجموعه این دوجناح هستند. و ریشه این دو جناح هم بیکدیگر مرتبط است. اگر در ظاهر به هم بد و بیراه هم میگوید، ما نباید فراموش کنیم که این جنگ زرگری است برای گرم کردن تنور انتخابات است. هر کسی در ایران میداند که اصلاحطلبان و اصولگرایان پیوندهای تنیده شده فامیلی بسیار مستحکمی دارند. همگی آنها به اندازه کافی به کشور و مردم خیانت و جنایت کردهاند که حواسشان به کل نظام باشد. اما در خصوص آمریکا و همپیمانانش: ما مردم ایران یک بار برای همیشه باید حسابمان را با خودمان یکسره کنیم. شاید من خارج نشین برایم مهم نباشد که هموطنم در داخل کشور در چه حال و روزی است و در این رویا که بالاخره روزی به کشورم باز گردم، زندگی آرامم را ادامه دهم و راضی به جنگی که منجر به ویرانی کشورم شود، نباشم. اما باید درک کنم که شاید کشورهای دیگر منطقه و ابرقدرتهای منفعت طلب به اندازه من صبور نباشند. سپاه و جمهوری اسلامی غیر از مردم ایران دنیا را هم با ترور و تشنج مواجه کردهاند. منافع کشورهای بسیاری را در معرض خطر قرار دادهاند. من ایرانی نمیتوانم از آمریکا بخواهم که صبر کند تا سردار سعید قاسمی و قاسم سلیمانی پیر شوند و سر عقل بیایند. دیر یا زود بلند پروازیهای خامنهای و سپاهش دنیا را بر سرمان خراب خواهد کرد.
کریم
آقایی در کامنت بالا، تمام خطرات را به تضاد مذهبی شیعه و سنی ربط دادهاند، در حالیکه جنگ اصلی جمهوری اسلامی در خارج مرزها با اسرائیل و آمریکاست (هرچند در این جنگ، سالهاست که به نفع آنها قافیه را باخته است). البته این دشمنی با دنیای خارج بدلیل عدم مشروعیت، فساد و ناکارآمدی در داخل کشور است. جمهوری اسلامی، در بحران است که میتواند به بقاء ادامه دهد. جمهوری اسلامی امروز در بن بست بدی گرفتار شده است، و بخوبی میداند که اگر بهمین منوال پیش برود، از داخل خواهد پوکید. سردار سابق سپاه سعید قاسمی امروز پاس گل را به آمریکا داد. در مصاحبه با شبکه اینترنتی آپارات گفت: "در بوسنی در قلب اروپا اتفاقاتی افتاد. با القاعدهایها با هم بودیم. از ما استیل (ایده) گرفتند. مجاهدین از سرتاسر دنیا آمدند و یک اتفاق جدید رقم خورد و یگانهای جهادی مسلمان متشکل شدند." دویچهوله نوشت: این صحبتهای قاسمی "میتواند دولت ایران را به یک مخمصه جدی بیندازد". معنی این جمله هر انسان عاقل و وطن پرستی را میترساند! این جمهوری اسلامی و سپاه است که بدنبال آشوب است تا شاید از آب گلآلود ماهی بگیرد. ما زورمان به سپاه نمیرسد آمریکا را ملامت میکنیم؟ این پدر نیامرزیده به آمریکا التماس جنگ میکند!
یک ایرانی
به نظر من داستان سپاه و مردم ایران به مثابه این است که یک ائتلاف قوای بیگانه اقدام به اشغال یک کشور کنند و در زمانی که مشغول به غارت اموال و دارایی های آن کشور هستند و از هرگونه سرکوب و ارعاب نسبت به مردم آن کشور ابایی ندارند ، مورد تهدید واقع شوند. در این زمان آن ائتلاف اشغال گر هیچ ترسی از درگیری با طرف مقابل نداردو در بدبینانه ترین حالت ممکن آن کشور را ترک میکنند. زیرا هیچ ارقی به آن کشور و مردمش ندارند و اگر کل آن کشور با مردمانش نابود شوند . ککشان هم نمیگزد. این است داستان مردم مفلوک ایران و سپاه. در این میان داستان دین و مذهب هم طنز اجتماعی بیش نیست و ابزاری است برای عوام فریبی مردم عامی و بستن دهان و سرکوب روشنفکران. التماس تفکر
طاهر
اگرچه نظرجناب بهرنگ يك حقيقت است اما نميدانم در پاسخ به چه موردي در اين زمان بيان ميشود، يعني مشكل دنيا با ما اين است كه فكر ميكنند همه ايرانيان دين شيعه را دارند و ما بايد نشان دهيم دينمان شيعه نيست ومعتقد به حكومت بدست نمايندگان الهي (امامان خود خوانده)نيستيم؟ اگر منظور ايشان را درست فهميده باشم ، فكر ميكنم دنيا اين را فهميده باشد ونيازي به اثبات نداشته باشد چون همه دشمنان جمهوري اسلامي حساب دولت مردم ايران را جدا كرده اند. در مورد نظر نويسنده محترم هم بايد گفت كه ما نميتوانيم از امريكا تقاضا داشته باشيم كه بيشتر از مسئولان هموطنمان مراعات حال ما را بكند،مشكل ما در اين است كه ما آمريكا را يا بصورت منجي ميبينيم يا در هيئت شيطان بزرگ، آمريكا منافع ومقاصد خود را دارد ، هر دولتي در آنجا برحسب منافع و مصالح خودعمل ميكند و اگر لازم بداند تصميم مقتضي ميگيرد، بسياري از دلسوزان چه در داخل وچه در خارج كشورمدت زيادي بود مسائل را گوشزد ميكردند وخطرات را مرتباً عنوان ميكردند،توجهي صورت نگرفت واصرار بر ادامه روش بود من نفهميدم نظر خانم كار چه بود و چه توصيه اي داشتند ؟