ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

در اینجا چار زندان است

بررسی رمان بند محکومین نوشته‏ کیهان خانجانی برنده بهترین رمان جایزه احمد محمود

امین فقیری در بررسی رمان بند محکومین نوشته‏ کیهان خانجانی، برنده بهترین رمان جایزه احمد محمود، نوشته است: «نویسنده در شروع سعی می‏کند فضای رمانش را برای خواننده روشن کند. همانند اصول شناخته‏ شده فیلمنامه‏ نویسی در همان پنج‏ دقیقه ابتدایی تمام عوامل فیلم خود را با شگردی دلخواه معرفی می‏ کند و حتی از نظر مکان، اطلاعات کامل را در اختیار خواننده قرار می‏ دهد ...»

در اینجا چار زندان است / به هر زندان دو چندان نقب / در هر نقب چندین حجره / در هر حجره چندین مرد در زنجیر… / از این زنجیریان یک تن، زنش را در شب تاریک و مهتابی / به ضرب دشنه‏ای کشته است… «شاملو»

ما آگاه می‏شویم که زندان لاکان رشت ۲۵ اتاق دارد و ۲۵۰ محکوم؛ از هر نوع جرم در این اتاق ‏ها زندگی می‏کنند و همگی آنها از دو شخصیت بزن‏بهادر پرنفوذ با نام‏ های «آزمان» و «آخان» حساب می‏برند و تبعیت می‏ کنند.

راوی داستان که خود جزو محکومین است، منتهی با جرمی به مراتب کمتر از دیگران، یکایک شخصیت ‏هایی را که مورد نظر هستند معرفی می‏کند. نام راوی «املیانو زاپاتا»ست. این زاپاتاست که به عنوان اول‏ شخص همه‏ چیز را با خواننده درمیان می ‏گذارد. شگردی که نویسنده به‏ کار می‏برد این است که در آخرِ هر حکایت با جمله‏ ای کسی را معرفی می‏کند که می‏خواهد در فصل بعدی حکایت، زندگی و منش و کردار و علت محکومیتش را بگوید.

سپس شرح نیم ‏بندی از شگردهایی را می‏ گوید که محکومین مواد را وارد بند می‏کنند. بیشتر روی ملاقات ‏کننده‏ ها و بیمارستان تکیه می ‏کند که بسته‏ های مواد را قورت داده و بعد پس می‏ دهد. نویسنده در اسامی مواد مختلف و چگونگی مصرف آنها اطلاعات جامعی در اختیار خواننده می‏ گذارد که از نکات مثبت در امر نویسندگی است. روایتی که نویسنده‏ برای نوشتن حکایت شخصیت ‏های رمانش پی گرفته است، در ادبیات کلاسیک ایران مثل هزارویک‏ شب و سمک عیار هم دارای سابقه است.

زیبایی بیشتر در آغاز هر حکایت است که از واژه «عشق» استفاده می‏شود: «عشق من دختر فامیل بود / عشق آزمان دخترهمسایه بود/ عشق بدلج زن‏جماعت نبود/ عشق عمو دو دخترش بودند / عشق سیاسیاسیا پرستار کُرد بود/ عشق یک‏نفس دختر رجُل‏ترین و منصب‏دارترین خانواده محل بود/ عشق افغان گلخمار بود/ عشق آخان مادرش بود/ عشق روباه دو چیز بود/ عشق لیلاج زن جنوبی ‏اش بود/ عشق شاه‏دماغ بیوه‏ای بود اهل کویر/ عشق پهلوان مادرجانش بود/ عشق رفیق‏مهندس خواهرش بود/ عشق درویش، اول زنش بود/ عشق گاز دخترخوش‏قیافه وارث و میراث‏دار ارباب بود.»

یکی به‏ خاطر حسادت زنش را می ‏کشد. یکی به ‏خاطر شرارت ذاتی به زندان می ‏افتد. دیگری دست به سرقت سیم برق می‏زند و باعث نابودی همکار سیم‏ دزدش بالای دکل برق فشار قوی می‏گردد. یکی هم اسمش سیا بود هم دلش هم عقلش. یکی دیگر که آخان باشد سرِ زنش را می‏برد و جسدش را قطعه ‏قطعه می‏کند. آن دیگری تشنه قمار است، زن و زندگی‏اش را هم می‏بازد. مادر یکی دیگر زار و نحیف بوده و بچه درشت‏اندام، سرِ زا می‏رود. کسی در این میان هست که دائم می‏لافد و دروغ می‏بافد. تراژیک‏تر از همه درویش است چراکه نتوانسته جلو خودسوزی همسرش را بگیرد و در دادگاه همه‏ چیز را گردن می‏گیرد.

و اما گرانیگاه و ستون خیمه رمان، ورود دختری پسرنما به بند ۷ است که روح و روان محکومین سینه‏ سوخته را درهم می‏ریزد و باعث برخورد دو یکه‏بزن زندان یعنی آزمان و آخان می‏گردد. صفحه ۲۱۴ تا ۲۱۶ اوج خلاقیت نویسنده است، به‏خوبی از نظر روانی توهمات آدم‏ها را در رابطه با پسرِ دخترنما نشان می ‏دهد. در اندیشه هرکدام، او نمودار زنی است که دوست می‏داشته‏اند اما شاید: «دختره دوربین مخفی بود، از مملکت محکومین بعید نیست. شاید از این کارهای آزمایش روان و دکتربازی راه انداخته بودند و یک‏نفر را فرستادند تا ببینند چه‏جور آدمیم و چه‏جور خودمان را نشان می‏دهیم که خوب و بد و بالا و پایین ما را بشناسند تا به وقتش. دختره آدم‏فروش بود، فرستادندش تا آمار همه‏چیز را دربیاورد و آن‏شب آمار همه‏ چیز درآمد. اگر مخبر نبود چرا فرداش رفت؟ حتم آمار داد که ریختند درون بند و همه را شل و پَل کردند و بردند. دختره از همان‏ها بود که مهندس گفت بچه ‏درس، ولی مگر تابستان دانشگاه باز است؟!»

بیشتر زن‏ هایی که در رمان چهره می‏کنند با‌معرفت و لوطی‏ منش هستند؛ همه‏ چیزشان را نثار کرده‏ اند و باز هم ادامه می‏ دهند. این طبیعت ناآرام محکومین است که باعث می‏ شود اجرشان پایمال گردد. پسرِ دخترنما یا باالعکس، کبریتی زیر عقده ‏ها می ‏گیرد و زندانیان را به شورش می‏ کشاند و خود ناپدید می‏شود. نویسنده خوب می‏گوید: «دختره اصلاً وهم و توهم همه‏ ی جمع و جمیع محکومین بود.»

آدم‏های رمان مفلوک و بدبختند، بد و خوب خود را نمی ‏فهمند، انگار در جهانی دیگر زندگی می‏کنند. همه‏چیز از فراز سر آنها عبور می‏کند. به اعتیادشان چسبیده ‏اند و در حال زندگی می‏کنند. گذشته را به‏طور عمد فراموش کرده‏اند و فردایی برایشان وجود ندارد. سعی می‏کنند زنده بمانند در صورتی‏که مرگ بالای سرشان پَرپَر می‏زند. مرگ را چیزی یا پدیده‏ای می‏دانند همانند زندگی، مثل خوردن یک فنجان چای، مثل خواب، مثل رفتن به دستشویی. در توهمات غرق‏اند، پهلوان ‏پنبه‏ هایی دروغین هستند.

شاهکار خانجانی نثر چکشی و تلگرافی و سرشار از طنز اوست. زبانی را که او انتخاب کرده با شخصیت راوی جور درمی‏آید. «خلافکار و دماغ عمل کرده و یک چسب روش؟ خیلی افت داشت، تا آخر عمر مسخره لات‏ها می‏شد. رضایت هم می‏داد هر دکتری قبول نمی‏کرد، باید به قاعده‏ی یک شقه گوساله از صورتش می‏زد. (ص ۱۰۸)

نویسنده زمین و زمان را به سخره گرفته است، آنقدر که سربریدن‏ها و زخم‏زدن‏ها همه از یادمان می‏رود و فکر می‏کنیم فقط با یک عده بدبخت معتاد روبه‏رو هستیم نه یک قاتل و آنها نیز خودشان را به کرگوشی زده‏اند و انگاری از روز اول و ابد در بند محکومین بوده‏اند. خانجانی وقتی به توصیف آدم‏ها می‏رسد شاهکار می‏آفریند: «دماغ روباه را که می‏گرفتی گردنش پاره می‏شد. هرجاش دست می‏گذاشتی عیب داشت. قد به وجب نمی‏رسید، مثل گندم برشته سبز نمی‏شد. اندام، مثل اولین لقمه سر سیخ سوخته و جمع شده. پوست، رنگ ماهی‏دودی. قیافه، ژوکرِ برگ. چشم، نخود. پشت، دوقوز. مو، پشم. راه‏رفتن، کوتاه‏کوتاه، تنداتند، مثل ژاپونی‏های کیمونوپوش. لباس، کیسه‏ماست.» (ص۸۵)

در فرهنگ ما مردم شیراز دو مورد هست که توصیف اندام به حساب می‏آید: «رودِ فندق دهنت/ حریرِ چینی بدنت/ قوسِ قزر اَبروَکت/ نرگسِ تر چشمونکت/ همچی که لب می‏جنبونی/ حقه‏ی ناف می‏لرزونی.» و: «ابرو، نداره هیچی/ چشاش، کپه نخودچی/ دماغ، کپر دو کونه/ لباش، تک می‏تکونه.»

این فرهنگ و عشق و علاقه به دیار خود در رمان بند محکومین به‏خوبی آشکار است. خانجانی می‏تواند این ضرب‏المثل‏ها را در کتابی جداگانه به چاپ برساند. البته مطمئناً تعدادی از این ضرب‏المثل‏ها ساخته و پرداخته‏‏ ذهن اویند: «ترک سر می‏کرد، ترک دردسر نمی‏کرد. آنقدر افاده داشت که آقادایی‏اش را با سکنجبین هم نمی‏شست. اگر می‏شاشید، او را آب می‏برد. پول بدار، کوفت بدار. بار را خر می‏برد، باد را یابو می‏دهد. هرچیزی حساب دارد، دعانویس کتاب دارد. دردش دردِ سیر نیست دردِ پیاز است. گاو به اندازه طنابش چرا می‏کند. شکم از کم‏رویی بالا می‏آید. خروس روی مرغ نرفته، حرفِ تو همه ‏جا رفته. مرغ خارشش گرفته، به پای خروس نوک می‏زند. آسیاب سنگ خودش را بسابد بهتر است تا بیکار بماند. آدمِ دو زن‏دار خانه نمی‏خوابد.»

لینک این مطلب در تریبون زمانه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.