اسناد اردوگاه – روایت شاهد عینی از سفید سنگ
منصور تیفوری، کاوه قریشی - اردوگاه سفید سنگ در مشهد در طول حیات خود شاهد چندین فقره کشتار جمعی بوده که معروفترین آنها مورد سال ۱۳۷۷ و در اوج دوران موسوم به اصلاحات رخ داد.
اردوگاهها و کمپهای مهاجرین و پناهندگان برای دولتهای پذیرنده وظایفی را در بردارد. اما برخورد هر دولت و حکومت با آنها تفاوتهایی دارد. در اینجا روایتی از اردوگاه سفید سنگ را در ایران میخوانید.
کمپها حسب کارکردشان بهسە گونهی کلی تقسیم شدەاند، اما این تقسیمبندی بە معنای عدم تداخل آنها در یکدیگر نیست. این کارکردها عبارتند از:
منزوی کردن موقتی بخشی از جامعە، یعنی افراد یا گروههایی کە مشکوک یا مخرب محسوب شدەاند.
٢. از طریق معیارهای آموزشی مثبت یا منفی، تنبیە و تادیب شهروندانی کە بە خاطر اشتباه و خطای ایدئولوژیک گمراه شدەاند.
٣. ایجاد هراس و وحشت میان افراد مدنی.
۴. تامین نیروی کار مجانی قابل استثمار.
۵. بازسازی امر اجتماعی.
۶. نابودی تدریجی یا سریع عناصری کە بە دلایل نژادی یا اجتماعی، مضر تشخیص دادە شدەاند.
اما در هر حال پیشگیری و موقتی بودن ویژگی مشترک اساسی تمامی کمپهاست.
کمپها بر اساس این ویژگیها چنین تقسیمبندی شدەاند:
١. کمپ اسکان اجباری: هدف این کمپها انزوای موقت افراد مشکوک یا خطرناک است. در بیشتر موارد در این کمپها کار اجباری وجود ندارد. کارکرد تولیدی ندارند. کمپهای جنگی، مانند کمپ ژاپنیها در ایالات متحدە نمونەی مثالی این کمپها هستند.
٢. کمپ اقامت و کار اجباری: کمپهای نازیها یا گولاک، نمونەی این کمپها هستند. اولین ظهور این گونە از کمپ بە کمپ بریتانیاییها در آفریقای جنوبی در زمان جنگ بوئرها در سالهای ١٨٩٩-١٩٠٢ برمیگردد، زمانی کە بریتانیاییها زنان، کهنسالان و کودکان بوئرها را در کمپهایی کە با سیم خاردار احاطە شدە بودند، اسکان دادند. ابداع سیم خاردار، امکان تاسیس این گونە از کمپ را تسریع کرد.
٣. کمپ امحا و نابودی. آشویتس و کمپهای عملیات انفال در باشوور کردستان نمونەی مثالی این گونە از کمپ هستند.
محوطهای با درب برقی؛ جایی شبیه اوین
اردوگاه یا کمپ سفید سنگ در زمینی به مساحت ۱۰۰ هکتار یکی از مراکز بزرگ نگهداری مهاجران افغانستانی ایران در ۱۹ کیلومتری شهرستان فریمان و در نزدیکی شهر سفید سنگ در استان خراسان رضوی واقع شده است. اداره کل امور اتباع و مهاجرین خارجی ایران، بخش خراسان رضوی، این کمپ را به نام “اردوگاه مراقبتی سفید سنگ فریمان” معرفی و گزارش کرده که در سال ۱۳۶۲ شمسی “با هدف نگهداری و مراقبت از اتباع افغانی متخلف (با تخلفاتی از قبیل تردد غیرمجاز، ورود غیرمجاز به کشور، انجام اعمال خلاف قانون ، غیرمجازین دارای حکم طرد از مقام قضایی) احداث گردیده است.” بر اساس این گزارش وظایف کمپ سفید سنگ عبارتند از “پذیرش، مراقبت، نگهداری و رسیدگی به مشکلات و مسائل غیرمجازین را که بصورت غیرقانونی به کشور ج.ا.ا وارد و یا در سطح شهر تردد مینمایند.” با این حال در سالهای اخیر روایتهای محدودی از وضعیت اقامت در این کمپ منتشر شده که برخی از آنها سرگذشتهایی مربوط به سالهای ۱۳۷۳شمسی هستند. تکاندهندهترین روایت، مربوط به قتلعام سال ۱۳۷۷ است که گفته شده طی آن ۶۳۰ افغانستانی قتلعام و در گورهای جمعی به خاک سپرده شدهاند.
مساله اردوگاه سفید سنگ از جمله روایتهای محذوف و کمترشنیده شدهی تاریخ اجتماعی سیاسی ایران است. یک جستجوی ساده برای اردوگاه سفید سنگ، جایگاه فاجعه مرگ و زندگی ساکنان این اردوگاه را در ادبیات موجود و رسانههای فارسیزبان ایران نشان میدهد. از سفید سنگ چندین گزارش مبهم، مختصر و کلی از رسانههای حکومتی مانند خبرگزاری ایسنا، تسنیم، عصر نو و فرارو در دسترس هستند که عمدتا مربوط به وضعیت این کمپ در سالهای اخیر و سالهای بعد از قتلعاماند. این گزارش ها غیر انتقادی و در راستای توجیه سیاست دولتی تنظیم شده و برخی از آنها فاجعه کشتار جمعی اسفند ۷۷ در سفید سنگ را “افسانه” خواندهاند. این موضوع در رسانههای فارسیزبان خارج از ایران هم بایکوت شده و جستجوها پیرامون وضعیت سفید سنگ در زمان حال و گذشته جز یکی دو مورد راه به جایی نمیبرند. باید ذکر شود کە دولتهای سه دهه اخیر افغانستان نیز نسبت بە تضییع حقوق “شهروندان” خود در کمپ سفید سنگ بەطور جدی و مصرانە اعتراضی نکردەاند، موضوعی کە دست کشور”میزبان” تدام وضعیت موجود بازتر کردە است. اپوزسیون افغانستان، حتی دولت آن کشور را متهم میکند که نه تنها بر “جنایت و ستم چند جنبه رژیم ایران” چشم بسته بلکه در برابر “افشای این جنایات سنگاندازی” هم کرده است.
در سالهای اخیر یک فیلم مستند داستانی به نام همسایه که از سوی کارگردان افغان زبیر فرغند ساخته شد برای اولینبار نام این اردوگاه را در سطحی وسیع به میان مردم برد. این فیلم جنجالهای بسیاری به پا کرد از سوی رسانههای ایران “آمریکایی و ضد ایرانی” توصیف شد.
برخی از روایتها از این اردوگاه، ظاهر آن را به زندان اوین تهران تشبیه کردهاند. علی اسماعیلی که سال ۱۳۵۷ وارد ایران شده، در مصاحبه با بنیاد حقوق بشری عبدالرحمن برومند، اردوگاه سفید سنگ را که سال ۱۳۷۳بعد از بازداشت مدتی آنجا به سر برده، چنین توصیف کرده است: “مثل زندان اوین در بزرگ برقی داشت که با رسیدن ما در را باز کردند و اتوبوسها وارد آنجا شدند، یکی یکی همه ما را در محوطه بزرگ اردوگاه در صفهای ده نفری پشت سر هم ردیف کردند. رئیس اردوگاه برای سرکشی آمد.” به گفته اسماعیلی: “اردوگاه سفید سنگ به شکل مربع بود و چهار کمپ در آنجا وجود داشت که مسئولان اردوگاه این چهار کمپ را با سیم خاردار از هم جدا کرده بودند و هر کمپ برای خود یک مسئول جداگانه داشت. در هر کمپ حدود دو هزار نفر زندگی میکردند و برای این تعداد تنها دو دستشویی در هر کمپ بود که شستن آنها هم به عهده خود افغانها بود. کمپ یک، کمپ دو و کمپ چهار مخصوص بزرگسالان بود و کمپ سه محل زندگی بچهها نزدیک در ورودی بود که روی یک تابلو یک متر در پنج متر نوشته بودند کُره خانه.”
وجود “درب برقی کلان” در روایت دیگری از این اردوگاه مربوط به سال ۱۳۷۸ تائید شده است. یونس حیدری در روایتی به نام روزهای سربی سفید سنگ در همان ابتدا و در توصیف ورود آنها به اردوگاه نوشته است: “در برابر درب برقی، همه را در صفهای منظم مینشانند، ابتدا با مامورهای ارودگاه مشترکا آمار میگیرند، بعد از طریق فرمی که از یگان ویژه شهر قم به همراه خود دارد، همه را یکی یکی با نام میخواند و به مقامات اردوگاه تحویل میداد.” حیدری در ادامه با بیان اینکه “همه را به یک دهلیز کلان راهنمایی کردند” میگوید: “این سالن دارای دیوارهای با ارتفاع بلند میباشد که سقف آن را با ایرانیت پوشاندهاند و در زیر سقف تعدادی هم پنجره وجود دارد که از آن آسمان آبی و برگهای درختان بیرون از قرنطینه پیداست.”
سال ۹۴؛ مرگ بر اثر لت و کوب شدید
یک شاهد عینی دیگر با نام مستعار حبیب که فایل صوتی شهادت او به ضمیمه این مطلب منتشر خواهد شد، در مصاحبه با ناوەخت میگوید در زمان ورود او به این کمپ در سال ٨٢ محوطه سفید سنگ دو سوله بزرگ برای حدود ۱۲۰۰ نفر داشت. به گفته او، عمده آنها افراد بالای سن ۱۸ سال بودند که در یک سوله و بخش دیگر نیز زیر ۱۸ سال در سوله دیگری نگهداری میشدند.علاوه بر این، خانههای گنبدیشکلی هم برای خانوادهها درست شده بود. حبیب توضیح میدهد که همزمان با ورود آنها، محوطه در حال توسعه بوده و از مجموع ۷۰۰ نیروی بزرگسال حدود ۵۰۰ نفر از کل جمعیت اردوگاه روزانه باید بدون دستمزد و تحت شرایط سخت (نصف نان خشک به عنوان ناهار) کار میکردند.
بیشتر آنهایی کە توانستەاند از طرق مختلف خود را از جهنم سفیدسنگ رها سازند، هموارە با مصائب روانی این تجربە هر چند کوتاه مواجە میشوند و کم هستند رهاشدگانی کە مایل باشند در اینبارە اظهارنظر کنند. برخی از آنها همچون حبیب بیم از آن دارند کە دوبارە روزی مجبور بە اقامت در ایران شوند و بە همین دلیل او شرط شرکت در این مصاحبە را استفاده از نام مستعار عنوان کرد.
سفید سنگ از قرار معلوم اردوگاهی است برای نگهداری موقت آن دسته از مهاجران افغان که به صورت غیر قانونی وارد ایران شدە بودند. با این حال به گفته حبیب که سال ۸۲ حدود ۴۵ روز در این ارودگاه به سر برده، افراد و خانوادههایی در آنجا سکونت داشتند که بعضا از یک سال قبل از حضور او، در این کمپ مستقر بودهاند. به روایت شاهدان عینی، ساکنان این ارودگاه تحت شرایط دشوار، مجبور به کار اجباری و تحمل انواع خشونت، مرگ بر اثر نبود امکانات پزشکی و حداقل در دو مورد کشتار گروهی بودهاند.بر اساس گزارش وبسایت فرارو، از وبسایتهای اصولگرایان در ایران، فردی به نام “حسینی” مرداد ماه سال ۹۴ بر اثر “شرایط نامناسب و ازدحام جمعیت” جان خود را از دست داده است. مرگ بر اثر خفگی به واسطه “نارسایی اکسیژن و اخلال در سیستم تنفسی” را برخی دیگر از رسانههای حکومتی مانند تسنیم تائید کردهاند. رسانههای ایران از این فرد به نام “حسینی” یاد کردهاند، اما رسانههای افغانستانی از جمله شبکه اطلاع رسانی افغانستان با درج کامل نام مشخصت او گزارش کردهاند که “سید حیدر حسینی، در آخرین طرح جمعآوری اتباع افغانستانی فاقد مدرک شناسایی، با ۵۵ سال سن در اردوگاه سفید سنگ به علت لت و کوب شدید جان باخت.”
در بهمنماه سال ۱۳۸۳، رسانههای حکومتی ایران از سفید سنگ به عنوان اردوگاهی یاد کردهاند که مهاجران غیر قانونی افغان یک روز پیش از اخراج در آن نگهداری میشوند. جعفرنژاد، معاون وقت اداره کل اتباع خارجی خراسان گفته بود از ابتدای همان سال تا بهمن ماه “۴۷ هزار نفر از افرادی که فاقد مجوز ورود به ایران بودند، به این اردوگاه منتقل شدهاند.” در همین گزارش نقل قولهایی از مقامات ایرانی و افغانستانی آمده که طی آن از وضعیت ساکنان سفید سنگ و “خدمت رسانی” به این اروگاه ستایش شده است. از جمله فاطمه اشرفی، رییس هیات مدیرهانجمن حمایت از زنان و کودکان پناهنده گفته است: “من اردوگاههای مهاجرین افغان را در پیشاور و کویته پاکستان از نزدیک دیدهام و مطمئنم با وجود همهی مشکلات در هیچ کجا چنین نوع خدمترسانی به مهاجرین غیرمجاز انجام نمیشود.”
سال ۸۲؛ گرسنگی، شکنجه، مرگ
حبیب، که در فایل صوتی ضمیمه این گزارش، روایت تکاندهندهی زندگی ۴۵ روزه خود در این ارودگاه را ارائه میکند. مرگ، کار اجباری، تجاوز، شکنجه و رشوهخواری تنها بخشی از سرگذشتی است که صدها نفر در آن سال و هزاران نفر از زمان تاسیس این ارودگاه از سر گذراندهاند.
حبیب دراین در این فایل صوتی توصیف میکند که چگونه کارگران هر روز صبح در این اردوگاه به صف میشدند و در دستهها و گروههای مختلف به پیمانکارها و افراد و اشخاص ناشناس “اجاره” داده میشدند تا در خارج از اردودگاه به کار اجباری بپردازند. آن دسته نیز کە در ارودگاه باقی میماندند اجبارا در بخشهای مختلف از آشپزخانه گرفته تا کارهای عمرانی اردوگاه به کار گرفته میشدند. محصوران این اردوگاه در برابر کار اجباری حتی خوراک کافی نیز دریافت نمیکردند. “افراد به گروههای تقسیم میشدند. هر ده نفر یک قابلمه داشتند. نفری یک سیب زمینی و یک تکه نان. برخی از شبها بە هر نفر یک تخم مرغ میدادند و برخی شبهای دیگر برنج خالی. شبهایی که برنج بود نان نمیدادند. کل غذا سه چیز بود: تخم مرغ، سیب زمینی و برنج.”
محوطه ارودگاه سفید سنگ، یک ساختمان رسمی دولتی است. این محل در آن دوره از سوی کارمندان دولتی به همراه نظامیان اداره و کنترل میشود. از جمله گزارش شده که امنیت این اردوگاه در سال ۸۳ از سوی سپاه پاسداران بوده است. به گفته حبیب، شاهد عینی تا جایی به داخل این ساختمان مربوط است روشن بود که آنها برای دولت کار میکنند اما بیرون از این محوطه معلوم نبود کارفرما چه کسی است: دولت، شخص، شرکتها. “مارا میبردند بیرون برای یک صاحبکار یا کشاورز اجاره داده میشدیم. یک نفر فرضا معاون رئیس در اردوگاه میگفت امروز صد نفر آدم میآورم برای تو کار کنند. پولش را باید به من بدهید. اجارهای [بود]. یک روز پنجاه نفر، یک روز صد نفر…” ادره کل اتباع و مهاجران خارجی ایران در خصوص مدیریت این اردوگاه گزارش کرده که “اتباع افغانستانی غیرمجاز پس از طی مراحل اداری و با همراهی پرسنل نیروی انتظامی با هدف خروج از کشور به نمایندگی اداره کل امور اتباع در تایباد هدایت میشوند.”
به گفته حبیب، به ندرت پیش میآمد کارگران از کار سربار بزنند. “یک روز کسی که اسمش یادم نمیآید، یا شاید هم اسمش حسین بود گفت مریض است و نمیتواند کار کند. کارفرما یک لگد به او زد و گفت مگر اینجا خانه خاله است. بنده خدا گفت مریض هستم. کمی از خود دفاع کرد و گفت کار نمیکنم اگر میخواهی من را بکشی بکش ولی من امروز کار نمیکنم. او را آنطور که روز بعد تعریف کرد برده بودند داخل یک زیرزمین پر از آب تا کمر. آن آدم را به مدت ۲۴ ساعت لخت لخت در آن زیر زمین داخل آب نگه داشته و جزا کرده بودند. زمستان یا پاییز بود، برج ۸ یا ۹.”
در سالهای اخیر گزارشها و ویدیوهایی از برخوردهای نژادپرستانه اجتماعی و دولتی علیه مهاجران افغان در ایران منشتر شدهاند که کمترین نشانی از تغییر رفتار حکومت و بخشی از جامعه ایران با مهاجران افغان دارند. در یک ویدیو تعدادی مهاجر کنار یک دیوار به صف شدهاند. یک سرباز در حالیکه فریاد میزند تک تک به صورت مهاجران سیلی میزند و میگوید “اینجا آمدی چیکار.” بعد برای مجازات بیشتر، آنها را وادارمیکند به دفعات بنشینند و پا شوند. در ویدیوی دیگری، معلمی با کتککاری یک دانش آموز افغان میگوید “افغانی برو گمشو.” از این دست ویدیوها فراوانند و با روشهای جستجوی ساده قابل دسترسی هستند. طرفه آنکه، همواره افراد و گروههایی، در میانشان خبرنگاران هستند که بسیج شوند برای تکذیب چنین جنایتهایی که به صورت روزمره علیه مهاجران انجام میشوند. مواردی از این دست در کنار تلاشهای سیستماتیکی که همواره برای “مجرمسازی” افغانهای پناه آورده به ایران در جریان است که یک وضعیت ارودگاهی همیشگی را برای آنها رقم زده است. وضعیت بەگونەای است کە بعد از سالها اعتراض نسبت بە ساخت فیلمها و سریالهای ضد افغان، این نارضایتیهای شهروندان افغانستان نتوانستە تلنگری بە سینماگران جریان اصلی ایرانی وارد کند. نمونەی اخیر آن تولید و پخش سریال ”ممنوعە” است.
حبیب در روایت خود میگوید تخلف یک نفر باعث مجازات همه ساکنان کمپ میشد. “بیشتر وقتها کتککاریها گروهی بودند. اگر کسی بیانضباطی میکرد یا حرف گوش نمیکرد، به جرم یک نفر همه کتک میخورند. بدون هیچ ترس و هراسی. یعنی معلوم بود. انگار خود نظام پشت آنها بود. پنج شش نفر فوت کرند.” به گفته او در آن مدت هر دو روز یکبار یک نفر جانش را در این اردوگاه از دست میداد. “بیشتر بزرگسالان تلف میشدند. برای آنکه هوا سرد بود، رسیدگی نبود، بهداشت نبود، غذای کافی نبود. هر ۲۴ ساعت ۳ نان تفتون به خانوادهها میداند. یک کیلو سیبزمینی یا ۵ تخم مرغ به هر خانواده. روزهایی که تخم مرغ و سیبزمنی نبود یک بسته ماکارونی به خانوادهها میدادند.”
نه بهداشت، نه درمان؛ “هر ۲ روز یک نفر جان میداد”
اطلاعات و گزارشهای محدودی که از وضعیت بهداشت این اردوگاه منتشر شده، نشان از وضعیت اسفناک بهداشت و سلامتی و امکانات پزشکی در دورههای مختلف دارد. علی اسماعیلی که درسال ۱۳۷۳ در سفید سنگ بوده میگوید: “ساعت هفت و نیم صبح همه توی صف نانوایی میایستادند، گاری بزرگی پر از نان لواش میآمد و هر نفر میتوانست یک نان بگیرد، این غذای هر شخص در اردوگاه به مدت ۲۴ ساعت بود و تا روز بعد چیزی برای خوردن نمیدادند. برای خوردن آب میتوانستیم از شیر آب لوله کشی اردوگاه استفاده کنیم. هر ماه هم یکبار اجازه داشتیم با آب ولرم به حمام برویم و به همین دلیل شپش در همه کمپها وجود داشت.
حبیب که در سال ۱۳۸۲ آنجا بوده روایت میکند: “حمام هفتهای یکبار بار به مدت چهار تا پنج دقیقه در دسترس بود. دستشویی هم ۲۴ ساعت باز نبود. مثلا از صبح ساعت ۶ باز میشد تا ده شب. ده شب دستشویی بسته بود. در اواخر که سرد شده بود در سالن بزرگ محل سکونت یک رقم بخارینفتی آورده بودند. افتضاح بود. از لحاظ بهداشتی که واقعا اصلا نمیشد گفت اینجا انسان زندگی میکند. همه روی زمین میخوابیدند. تختی وجود نداشت. از یک جایی آدمها به نوبت میخوابیدند. یک نفر میخوابید یکی میشست. بعد یکی بلند میشد او یکی میخوابید. چون در سولههای درحال ساخت نمیشد زندگی کرد. یک سوله بود که هر روز دو تا سه تا اتوبوس اضافه میشد. بدی آن زمان این بود که افغانستان جنگ بود. اینها بهانه داشتند که افغانستان جنگ است. سازمان ملل گفته دیپورت نکنید. خب اگر گفته [دیپورت] نکنید اینها حداقل خوراک و پوشاک لازم دارند. داخل کمپ اصلا دکتر و بهداشت وجود نداشت. اگر کسی مریض میشد دارو و درمان نداشت. خیلی از آدمها حداقل روزی یا دو روز یک نفر میمرد و از آنجا مرده بیرون میآمد. واقعا وحشتناک بود.”
رمضانعلی رحیمی، فرد دیگری که در سال ۱۳۷۸ در آن اردوگاه حضور داشته در مطلبی در وبلاگ شخصیاش گفته است: “وضعیت بهداشت از اولین ساعات ورود به اردوگاه، پتوهای پرشپش، اتاقهای خسکدار و نبودن غذای سالم و کافی، رفتهرفته سلامتی مهاجرین را تهدید میکند، هرچند سفیدسنگ درمانگاهی دارد، اما مهاجرین کمتر میتوانند از آن استفاده نمایند. در آخرین روزهای سال ۷۸ که ما در آنجا بودیم به خاطر وضع بد بهداشتی، بیماری ‘وبا’ شایع شد، ولی با وجود بیماری، فقط کسانی که این بیماری و علائم آن را داشتند، به درمانگاه برده شدند. کسانی که بعداً از سفیدسنگ آزاد شدند، برایم نقل کردند که در فروردین ۷۹ مهاجری به خاطر مریضیای که داشت دار فانی را وداع گفت.”
با اینحال خبرگزاری ایسنا در سال ۱۳۸۳ طی گزارشی ادعا کرده که “مرکز بهداشت نیز در اردوگاه مستقر است که مسئولیت انجام مراقبتهای پزشکی را با حضور ۲ بهورز افغانی و یک پزشک ایرانی دارد، این مرکز بهداشت، چهار تخت و یک مرکز دارویی دارد.” اداره کل اتباع و مهاجرین خارجی نیز مدعی شده که “در مدت حضور موقتی آنها [مهاجران افغانستانی] در اردوگاه آموزشهای لازم در زمینه رعایت مسائل بهداشتی و آشنایی آنها با قوانین و مقررات و دستورات دولت ج.ا.ا. ارائه و علاوه بر آن انجام واکسیناسیون، درمان بیماران و تجویز دارو نیز به منظور جلوگیری از شیوع بیماریهای مسری و غیرمسری دربهداشت سرای اردوگاه اجرا میشود.”
سال ۷۳؛ “کشتار جمعی ۲۳۰نفر در اردوگاه سفید سنگ”
“یک شب همه خواب بودیم دو نفر میخواسند از هواکش دستشویی فرار کنند. هواکش را گرفته و جوشهایش را کنده بودند. یکی رد شده و آن یکی درحالیکه نیمی داخل و نیمی بیرون بود گشت شبانه سر رسیده بود. خواب بودیم. سر و صدا شد. گفتند دو نفر فرار کردهاند. همه را کتک زدند. شبانه هفتصد نفر آدم کتک خوردند.” این روایت حبیب از تلاش برای رهایی از این اردوگاه است.
علی اسماعیلی روایتی قدیمیتر ارائه میکند که به یک کشتار جمعی تمام عیار در سفید سنگ ختم شده است. در پی مرگ یکی از ساکنان سفید سنگ، “افغانهای کمپهای یک، دو و چهار دست به اعتراض زدند. سربازهای اردوگاه با باتوم و تفنگ به جان افغانها افتادند. اولین تیرها به صورت هوایی شلیک شد اما بعد سربازها به سمت افغانها شلیک کردند همین مسئله باعث کندن سیم خاردارهای کمپها توسط افغانها و فرار آنها از در اصلی اردوگاه شد.”
به گفته او تحولات بعد از مرگ چند ساکن اردوگاه باعث شد “کمپهای یک، دو و چهار دست به اعتراض زدند. افغانها شروع کردند به فحاشی و شعار دادند علیه رژیم، سربازها و رئیس اردوگاه. کم کم این اعتراض تبدیل به یک جنگ داخلی درون اردوگاه شد، جنگی که افغانها اسلحهای نداشتند و سربازهای اردوگاه با باتوم و تفنگ به جان افغانها افتادند. اولین تیرها به صورت هوایی شلیک شد اما بعد سربازها از به سمت افغانها شلیک کردند که منجر به زخمی شدن سه نفر شد که همین مسئله باعث بدتر شدن اوضاع و کندن سیم خاردارهای کمپها توسط افغانها، هجوم آنها به محوطه اصلی اردوگاه و فرار به سمت در اصلی اردوگاه شد.”
“در آن لحظه که افغانهای بازداشتی به سمت در اصلی اردوگاه میرفتند یک ماشین را در اردوگاه چپ کردند، آن را به آتیش کشیدند و با شکستن در اصلی اردوگاه به سمت مرز افغانستان فرار کردند. سربازها مجددا به سمت آنها تیراندازی کردند که سه افغان دیگر هم زخمی شدند. نزدیک به چهار هزار افغان آن روز توانستند از اردوگاه فرار کنند اما طولی نکشید که تعدادی از آنها کشته و الباقی مجددا بازداشت و به اردوگاه بازگردانده شدند.”
به دنبال این حادثه برخی از افغانها در حین فرار و در اطراف اردوگاه بازداشت شدند. علی اسماعیلی میگوید: “افرادی که به اردوگاه بازگردانده شدند آن شب به کمپهای خود فرستاده شدند و به دلیل جو سنگینی که در اردوگاه بود تا صبح هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. بچههایی که زنده به کمپ ما بازگشته بودند به من گفتند که آن روز سه هلیکوپتر را در آسمان دیدند. درگیریهای داخل اردوگاه به غیر از لحظه کشته شدن آن افغان را تا آخر شخصا دیدم.”
به گفته اسماعیلی: “کار که تمام شد بدون هیچ صحبتی ما را به اردوگاه منتقل کردند. آماری که خود بچههای افغان داخل اردوگاه گرفتند تعداد کشتهها نزدیک به ۲۳۰ نفر بود.”
تجاوز و خشونت جنسی؛ “هیچ حقوقبشری نبود”
اردوگاه سفید سنگ در مشهد در طول حیات خود شاهد چندین فقره کشتار جمعی بوده که معروفترین آنها مورد سال ۱۳۷۷ و در اوج دوران موسوم به اصلاحات رخ داد. مستند داستانی “همسایه” روایتی از این وقایع است. سال ۸۲ یعنی ۵ سال بعد از آن فاجعه، باز هم در دوران اصلاحات، ریاست اردوگاه سفید سنگ به عهده فردی به نام “شوکتی” بوده که بر اساس شهادت حبیب کارمندان او در آن دوره زندانیان را وادار به انجام کارهای اجباری میکردند. یک روز از آنها خواسته میشد آهن پاره جابه جا کنند، روز بعد دستور میآمد همانها را به محل قبلی برگردانند. “سرپرست ارودگاه انسان بیشرفی بود. اصلا رحم نداشت. اسمش شوکتی بود. بچهها که نام شوکتی را میشنیدند قبض روح میشدند. کمپ زیر دست او اداره میشد. وقتی میآمد فقط بلد بود فحش بدهد. فکر کنید هفتصد آدم باید سرشان را پایین انداخته و مینشستند. اجاره نداشتی به بالا نگاه کنی. با باتوم میزد. یک بنده خدا روزی در حالیکه در حیاط نشسته بود تف انداخته بود روی زمین. سربازه میگفت باید با زبان تف را روی خاک تمیز کند.”
بخشی دیگر از شکنجهها به روایت حبیب شامل گروهی از ساکنان میشد که سنی مذهب بودند یا گروهی دیگر که پشتون بوده و فارسی متوجه نمیشدهاند. روایتهای دیگری از تجاوز جمعی به زنان در حین انتقال به سفید سنگ مطرح شدهاند. در این مورد حبیب میگوید کارمندان و سربازان کمپ در ازای دادن خوراک از زنان و آدمهای زیر سن سوءاستفاده جنسی میکردند.
“به طرز وحشتناکی سوءاستفاده جنسی میشد. در خواست میکرد درعوض مثلا غذا نیاز جنسی سربازان را برآورده کند. از این چیزها بود. صحبت میشد بین بچهها که امروز طرف از فلان خانواده درخواست کرد که آره این کار را بکن من در عوض به تو مواد غذایی میدهم. خیلی از خانوادهها واقعا مجبور بودند، پولی نداشتند. از ایران هم نیامده و از افغانستان آمده بود، هر چه پول داشته بود داده بود دست قاچاقبر. پلیس آنها را گرفته و به جای رد مرز به ارودگاه آورده بود. وحشتناک بود. هر روز شایعه میشد که آره امروز همچین اتفاقی افتاده است.”
اما این تنها روایت حبیب از تجاوز و خشونت جنسی نیست. “یک اتفاق خیلی عجیبی که آنجا از دوستم شنیدم و آخرش هم دختره را وقتی که رد مرز شدیم دیدم. دختره صحبت میکرد و میگفت پنج شش نفر بودیم. وقتی ما را گرفتند از عسگرآباد ورامین آورده بودن. گفت داخل اتوبوس به سمت ارودگاه سفید سنگ تجاوز شد. سربازها تا اردوگاه، بیشتر از ده بار به اینها تجاوز کرده بودند. گفت سه چارتا از مردها بودند. [بهشان] میگفتند سرتان را پایین بگیرید. آنها سرشان را پایین میگرفتند. سه چار سرباز به اینها تجاوز کرده بودند. دختره قسم خورد این اتفاق سر سه چهار دختر افغانی آمده است. توی اتوبوس تجاوز میشد. هیچکس مسول نبود کسی جواب نمیداد. شکایت اگر میشد به جایی نمیرسید. هیچ حقوقبشری نبود و هیچ دادگاه و هیچ چیزی نبود که آنجا رسیدگی شود. “
فجایع ارودگاه سفید سنگ تا آن زمان در سکوت خبرنگاران و تریبونهای داخلی، منطقهای و جهانی صورت گرفته است. بخشی از اتفاقات در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی صورت گرفته؛ دورانی که به لطف سیاست “گفتگوی تمدنها”، انبوهی از خبرنگاران خارجی در ایران مجوز فعالیت داشتند و رسانههای منتقد اصلاحطلب داخلی هم از آزادی نسبی برخوردار بودند. تا امروز نیز کمتر گزارش مبسوط و منصفانەای از فجایع اردوگاه سفید سنگ در دسترس عموم قرار گرفته است. حبیب میگوید: “در آن مدت ۴۵ روز هیچ ژورنالستی نیامد که به آنجا سر بزند یا گزارشی تهیه کند و [بپرسد] زندگی شما چجوری است؟ شما را به خاطر چی گرفتند؟ علت اینکه شما در اینجا هستید چیه؟ هیچ، من هیچ خبرنگاری ندیدم. در مدت آن ۴۵ روز هیچ خبرنگاری وجود نداشت. ۲۴ ساعت یک تلویزیون بود گوشه سالن، مردم به آن نگاه میکردند. هیچ خبرنگاری نیامد که آنجا سوال کند که مشکل شما چیست؟ چون اجازه نمیداد خبرنگار بیاید. زمانشم همین زمان اصلاحطلبها بود. اصلاحطلبا خوب هستند و از این حرفها، اصلا کسی نیامد بپرسد مشکل شما چیست؟ زمان زمان سختی بود. مدت ۴۵ روز که از نظر شخصی من یک عمر بود از بس زندگی در آنجا سخت بود. خانواده زیاد بود. دوروبر دویست تا خانه بود.”
سفید سنگ؛ خطر لغزش به گونه سوم کمپ
بسیاری در این کمپها که فراتر و بیشتر از سفید سنگ هستند، دچار مشکلات روحی شدند. حبیب در پایان روایتش میگوید زمانی که به هرات بازگشته بود، روزی یکی از ساکنان سابق سفید سنگ را دیده که برهنه در خیابانهای شهر راه میرود و حرف میزند و چیزی از گذشته به خاطر ندارد. “یک روز دیگه یکی از این دوستها افتاده مثلا. این آدم که میبینید هشت ماهه که اینجایه و بعد بنده خدا واقعا از لحاظ روحی روانی دیگر کاملا نابود شده بود. بعد روزی که مثلا ما را دیپورت کرد، رفتیم در هرات من این آدم رو دیدم. این آدم در هرات بدون لباس، شلوار ملوار همه را انداخته بود بیرون و راه میرفت، اینقدر سرش فشار آمده بود که آخرشِ کلا اعصاب از دست داده بود. کاملا دیگه یک ادم دیوانه شده بود. بالا و پایین میرفت، دیگه هیچ چیزی نمیدونست، ازش مثلا ازش سوال میکردی کجا بودی؟ خبرنداشت ما در اردوگاه بودیم کجا بودیم. این همه مدت هشت ماه در اردوگاه بود نمیدونست. وقتی رد مرز شده بود و به یاد نداشت بگوید ۸ ماه در سفید سنگ زندگی کردیم.”
تلاش برای فرار از اردوگاه سفید سنگ با ریسک زندگی همراه بود. به روایت شاهدان عینی خروج از این اردوگاه تنها برای گروهی از افراد میسر بود که در خارج از آن محیط فامیل و آشنا داشتند. “کسی نمیدانست وکیل چیه، حقوق چیه. فقط کسی پول داشت بیرون از شهر میتوانست از فرمانداری نامه آزادی بگیرد. دیگر کسی نمیدانست که وکیل چیه یا ازش دفاع کند یا تیم حقوقی و از این چیزها.” یا در جایی دیگری میگوید: “آدمهایی میشناختم که به زور پول آزاد میشدند. برگه صادر میشد. در آن زمان سیصد تا چهارصد هزارتومان پول میدادند به مدیران اردوگاه. یک نامه از بیرون میآورد. پولخوری بیشتر بیرون از اردوگاه بود. از فرمانداری مشهد مثلا فلانی به این اسم و به این اسم. بعد از آنجا یک نام صادر میشد. نامه آزادی از فرمانداری که این شخص آزاد شود.”
“خانوادههایی بود که صحبت میکرد میگفت ما مثلا ۶ ماه ۷ ماه است اینجا هستیم. هنوز هیچ معلوم نیه، ما را نه رد مرز میکنند، نه آزاد میکنند. فقط دست دولت بود که بخواهد رد مرز کند یا نگه دارد. اگر میخوایی مرا رد مرز کنی و اینجور چیزها نبود. دولت اگر رد مرز میکرد میکرد اگر نه داخل ارودگاه بودی. حقی هم نداشتی.”
با این مقدمه، در نمونه کمپ سفید سنگ، با گونەی دوم کمپ روبەرو هستیم. کار و اقامت اجباری، جداسازی عناصر مشکوک بر اساس نژاد، عدم وجود محکومیت یا فرایند دادگاهی، حضور جمعیتی از یک نژاد و از تمامی جنسیت و سنها، وجود خشونت فیزیکی و جنسی، عدم دسترسی بە امکانات ارتباطی و… از ویژگیهای کمپ سنگ سفید هستند. اما لغزندگی گونەی دوم کمپ بە گونەی سوم همیشە مطرح بودە و لازم است بە یاد داشت کە این گونە کمپ بە سادگی میتواند بە درون گونەی سوم بلغزد. در سفید سنگ موارد مرگ حاصل از کار یا خشونت وجود دارند، اگرچە تعداد آنها مشخص نیست. همچنین استفاد از نیروی کار مجانی و با حداقل خوراک و هزینە، از طرف نیروهای دولتی و شخصی سیستماتیک بودن حضور این کمپ را نشان میدهد و هرگونە تصور اتفاقی بودن سفید سنگ، تنها نشان از همدستی دارد.
تاریخ ضبط شهادت حبیب: ۱۶ مارس ۲۰۱۹
منبع: میدان
لینک مطلب در تریبون زمانه
منابع:
نظرها
نظری وجود ندارد.