بازگشت به کدام حقیقت؟
معرفی کتاب «بازاندیشی تاریخ»؛ نوشته کیت جنکینز
روزبه جورکش − معرفی کتاب «بازاندیشی تاریخ» نوشته کیت جنکینز که میگوید: تاریخ همان چیزی است که مورخان میسازند، پس این همه جار و جنجال چیست؟
کتاب بازاندیشی تاریخ (به انگلیسی: Re-thinking History) نوشتهٴ کیت جنکینز با ترجمهٴ حسینعلی نوذری در پائیز ۱۳۸۷ توسط انتشارات آگه بهچاپ رسید. این کتاب برای نخستین بار در سال ۱۹۹۱ و بار دیگر سال ۲۰۰۳ با ویراست جدید منتشر و عرضه شد. کیت جنکینز مدرس دانشگاه ناتینگهام و متخصص در تاریخ قرون وسطی و دوران مدرن است. او علاوهبر بازاندیشی تاریخ، کتاب مهم دیگر در حوزه فلسفه تاریخ دارد به نام Refiguring history که بهنوعی ادامه و تکمیلکنندهٴ بازاندیشی تاریخ است.
کتاب بازاندیشی تاریخ از سه فصل: «تاریخ چیست؟»، «درباره برخی پرسشها و برخی پاسخها» و «تاریخورزی در دنیای پست مدرن»ــ بههمراه سخنی از هایدن وایت، گفتگوی کیت جنکینز و آلون مانسلو و مقدمهٴ نویسنده تشکیل میشود که این نوشتار بر مهمترین فصل کتاب که خود، «تاریخ چیست؟»، که یک رساله مجزاست، تمرکز دارد.
اروپا از سالهای دههٴ ۱۹۵۰ به بعد شاهد تحولات گوناگونی بود که تمام جنبههای فکری، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن را دربرگرفت. شاید بهترین تعبیر برای تحولات شدید و سریع در اروپا و دنیای غرب را دهقان و راهزن اهل سیسیل بهنام ریپ وان وینکله بهکار برده باشد. او که چند دهه زندانی بود و هنگام بازگشت به منطقه پالرمو حیرت کرده بود، گفت: «زمانی اینجا تاکستانی بود، حالا خانههای اعیانی ساختهاند» (هابسبام،۱۳۸۰: ۳۷۴). گذار از «تاکستان» به «خانههای اعیانی» (البته به صورت نمادین و استعاری)، در طی دو، سه دهه نشاندهندهٴ روند سریع تغییرات حاصله در اروپاست.
بنابر نظر اریک هابسبام در عصر نهایتها چند تحول اجتماعی عمده زمینهساز تحولات فرهنگی دهههای ۵۰ و ۶۰ شدند. اولین تحول زوال دهقانان بود: جمعیت دهقانان در طی این دو سه دهه بسیار کاهش پیدا کرد و نهتنها در اروپا، بلکه در آمریکا و آسیا نیز از تعداد جمعیت کشاورزان کاسته شد. آنان به کارهای صنعتی و خدماتی روی آوردند. سرعت این تغییر مشخصاً غیرعادی بود. تحول دوم ظهور و گسترش چشمگیر مشاغلی بود که نیازمند تحصیلات متوسطه و عالی بود. دگرگونی در امر کشاورزی و یا به تعبیر هابسبام «انقلاب بزرگ اقتصاد جهانی» به انبوه خانواده های متوسط، کارکنان یقه سفید و کارمندان دولت، مغازه داران و تجار خرده پا، کشاورزان و بخشی از کارگران ماهر امکان داد تا خرج تحصیل تمام وقت فرزندان خود را بپردازند.
سومین تحول مهم، گسترش چشمگیر نقش اجتماعی زنان و بهخصوص اشتغال آنان بود؛ ورود زنان مرفه و تحصیلکرده طبقه متوسط در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ به محیط بازار کار با انگیزه فرار از زندگی خانوادگی متأثر از بار ایدئولوژیک قویای بود که با انگیزه زنان طبقات دیگر شباهت نداشت زیرا انگیزههای آنان در این محیطها به ندرت اقتصادی بود؛ این انگیزهها سنتها و قوانین را نیز به چالش میکشید. و همچنین ظهور جنبشهای دانشجویی. مجموعه این تحولات در کنار اتفاقات مهم دیگر در عرصهٴ اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، موجبات تحولات گسترده و انقلاب فرهنگی اروپا در نیمهی دوم قرن بیستم (۱۹۵۰ – ۱۹۸۰) را فراهم آورد.
انقلاب فرهنگی اواخر قرن بیستم را میتوان گسست رشتههایی دانست که در گذشته انسانها را به تار و پود اجتماع وصل میکردند. اما در عرصهٴ تاریخنگاری چه تحولاتی بهوجود آمد؟ آیا تاریخنگاری و رویکردهای مربوط به آن با تغییرات پارادایمیک مواجه شدهاند؟
ظهور جنبش فراگیر و تأثیرگذار «چپ نو»، کنارهگیری گروه کثیری از مورخان حزب کمونسیت از این حزب پس از سرکوب جنبش آزادیخواهانهٴ مجارستان در سال ۱۹۶۸، ظهور جنبش دانشجویی در مه ۱۹۶۸ و... لایهٴ تازهای در رویکرد به تاریخنگاری وقایع معاصر ایجاد کرد که اساساً با سنتهای پیش از آن و سنتهای بلافصل آن تفاوت ژرفی داشت.
گروهی از نظریهپردازان رادیکال − که در مورد تأثیر پستمدرنیسم بر تاریخ به ویژه فروپاشی تاریخ کلان نظر مثبت و مساعد دارند − اعتقاد دارند که فروپاشی مذکور به تودههایی که تاکنون بهگونهای منفی و نامناسب بازنمایی شدهاند، تصویری غلط از آنان در تاریخ عرضه شده است و از سوی فراروایتهای واژه محورانه و نرینهسالارانهٴ مسلط غربی نادیده گرفته شدهاند و تا کنون امکان ساخت تاریخهای خود را نداشتهاند، این امکان را میدهد تا به خلق تاریخهای خود بپردازاند، یعنی تاریخهایی دربارهٴ روند رهاییبخشی و قدرتیابی. نظریهپردازانی چون دریدا، لیوتار، لاکان، بودریار، دلوز و هاروی اذعان دارند که میتوانند با تاریخهای خرد و کلانِ اسطورهزدایی شده زندگی کنند، یعنی با تاریخهایی نشو و نما داشته باشند که همهٴ توجهها را به فرایند تولیدات خود جلب میکنند.
گروه دوم نظریهپردازانی هستند از جمله بارت، فوکو، وایت و... که بر وجه تاریخ آکادمیک و وجه مادونی تاریخ تأکید دارند، ولی در عین حال فروپاشی هر دو وجه خرد و کلان تاریخ را قبول دارند.
گروه سوم که از آنها به اسم سنتگرایان یاد میشود، عمدتاً از متفکران چپ هستند بر ضرورت حفظ مقولاتی چون عقل سلیم، واقعیتمندی، حقیقت، عدالت، عینیت نظایر آن بهعنوان اصول زیربنایی برای رهاییبخشی و قدرتیابی تأکید دارند. ایشان معتقدند که پستمدرنیسم نوعی نسبیتگرایی ناکام و پوچگرایی تمام عیار در پی دارد. و با اشاعه دادن تفکرات ضد هستیشناختی و ضد معرفتشناختی در نهایت در خدمت منافع سرمایهداری مصرفی و کالایی قرار میدهد.
گروه چهارم که به سنتگرایان آکادمیک معروف هستند برخلاف دیدگاه گروه فوق معتقدند که پستمدرنیسم نه تنها درخدمت منافع راست قرار ندارد بلکه کاملاً در خدمت منافع چپ قرار دارد. اینان از تاریخ «خاص» صحبت میکنند و معتقدند که تاریخ پست مدرن به دلیل سیطرهٴ رادیکالهای وجه مادونی (آکادمیک) مانند هیدن وایت و انکر اسمیت جایگاه مشروع خود را از دست داده است.
در نهایت گروه پنجم شامل مورخان بیطرفی است که از آنان به نام «دیگرانِ مردد» یاد میشود. این نظریهپردازان و مورخان ضمن ستایش و استقبال از مزایای رمززدایی پست مدرن، نوعی احساس نوستالژیک نسبت به روشهای قاطعانهای دارند که میتواند هرج و مرج روششناسانه پایان دهد.
***
کیت جنکینز در فصل «تاریخ چیست؟» این پرسش را بررسی کرده و درصدد پاسخ به آن است. او برای این امر، ابتدا به تاریخ در ساحت نظریه میپردازد و در این سطح دو نکته را مورد اشاره قرار میدهد. نکتهٴ نخست این است که تاریخ یکی از سلسه گفتمانهای موجود راجع به جهان است و نکتهٴ دوم اینکه هر موضوع تحقیقیِ واحد ظرفیت آن را دارد که توسط گفتمانها مورد قرائتهای متفاوت قرار بگیرد؛ ضمن آنکه با توجه به بسترهای مختلف زمانی و مکانی نیز قرائتهای متفاوتی وجود دارند که با هر یک ازگفتمانها رابطهٴ درونی دارند.
هنگامیکه از تاریخ به منزلهٴ یک گفتمان واحد صحبت میشود دقیقاً از و درباره چه چیزی حرف زده میشود؟ همانطور که جنکینز اشاره میکند آن تکّه از جهان که موضوع تحقیق تاریخ محسوب میشود، نامش گذشته است؛ بنابراین بین گذشته به عنوان یک موضوع در تاریخ و تاریخْ بهعنوان یک گفتمان که با آن مقولهای که درباره آن گفتمان میکند، تفاوت دارد. «بهعبارت دیگر گذشته و تاریخ چیزهای متفاوتی هستند» (جنکینز، ۲۰۰۳: ۶۸). اگر این منطق جنکینز که فرسنگها فاصله بین گذشته (past) و تاریخ (history) وجود دارد را بپذیریم آنگاه در این منطقِ پستمدرنیستی، تاریخ بهمثابه رشته یا شکلی از مقام دانش میتواند یک «بازنمایی روایی» باشدــ البته نباید دچار اشتباه شد که بازنمایی روایی بهمعنای بازنمایی واقعیت نیست. «گذشته رخ داده است. گذشته سپری شده است و فقط مورخان میتوانند آن را در قالب رسانههای بسیار متفاوتی نظیر کتب، مقالات، اسناد وغیره مجدداً بازگردانند، نه به عنوان رخدادهای واقعی» (همان، ۶۹).
در این نگاه، نویسنده به تأسی از فوکو، وایت و رورتی برآن است که دیگر حقیقت گذشته از مجرای دانش تفصیلی به آنچه اتفاق افتاده، حاصل نمیشود. به عبارت دیگر، این باور که از گذر روش تجربی میتوان موضوع خویش را کشف کرد، محل تردید است. مانسلو در مقدمه مذکور اشاره میکند که جنیکنز«تاریخ» را «روایت ادبی» از گذشته میداند. این مسیرِ تعریف و تفاوت از برای تاریخ، مقصدی جز رسیدن به تاریخ برساختهٴ بینامتنی و زبانی نیست. به عنوان مثال فرض میکنیم که «ایران بین دو انقلاب» اثر یرواند آبراهامیان را برای درس تاریخ معاصر ایران باید بخوانید و آن را در امتحان نهایی ارائه کنید. بعد از اینکه در پایان ترم به تمامی سوالات جواب دادید و نمره عالی را کسب کردید، در کارنامهٴ شما نمرهٴ عالیِ درس تاریخ ایران ثبت میشود اما در حقیقت، دقیقتر آن است که شما یک دوره درس تاریخ معاصر ایران را از منظر یرواند آبراهامیان گذراندهاید زیرا عملاً در این مرحله قرائت شما از گذشته معاصر ایران همان قرائت آبراهامیان است.
در سطح نظریه، جنکینز به یک شق دیگری نیز اشاره دارد و آن قرائت گفتمان تاریخ توسط گفتمانهای دیگر است. برای اقدام این امر یکسری ابزارهای تحلیلی و روششناختی لازم است که بتوان براساس آنها گفتمانپردازی کرد و از سوی دیگر با توجه تفاوت تاریخ و گذشته، مورخان باید به طریقی محدودیتهای پژوهشیشان را برطرف سازند و در مرتبط ساختن گذشته و تاریخ از آن ابزارها استفاده کنند. جنکینز از سه ابزار برای رفع این معضل نام میبرد: اپیستمولوژی (معرفتشناسی)، متدولوژی (روششناسی) و ایدئولوژی.
معرفتشناسی به حوزهٴ فلسفی نظریههای شناخت اشاره دارد که از این نظر تاریخ بخشی از گفتمان دیگر، یعنی فلسفه، است که در تکوین این پرسشِ عام شرکت دارد که امکان شناخت چه چیزی با ارجاع به حوزهٴ دانش خاص ـگذشتهـ وجود دارد. نویسنده معتقد است که به داعیههای قطعیتگرا مانند «مورخ میتواند شبح گذشتهٴ واقعی را در برابر ما حاضر کند» یا «گذشتهای عینی که گزارشهایشان راجع به آن دقیق باشد» وجود ندارد یا به نوعی نمیتوان بدان رسید و نمیشود که آنچه را که میتوان شناخت و نحوهٴ شناخت ما با قدرا رابطهای متقابل دارد و این به دلیل تزلزل معرفشناختی تاریخ است. اما چرا تاریخ از نظر معرفشناختی تا این حد متزلزل است؟
جنکینز جهت پاسخ به این پرسش بر مبنای یک ایده واحد که «تاریخ ابداً گذشته نیست» سه دلیل ذکر میکند:
نخست اینکه، هیچ مورخی قادر به گزارش کردن و به تبع قادر به بازیابی کلیت وقایع گذشته نیست، زیرا «مضمون» آنها عملاً نامحدود است.
دوم، هیچ گزارشی قادر به بازیابی گذشته به همان شکلی که بود نیست، زیرا گذشته نه یک گزارش بلکه وقایع، اوضاع، احوال وغیره بود. از آنجا که گذشته سپری شده است، لذا هیچ گزارشی را نمیتوان نسبت به آن سنجید بلکه باید نسبت به سایر گزارشها آن را سنجید.
و سوم، مهم نیست تاریخ تا چه اندازه اثباتپذیر و تا چه حدی قابلقبول یا قابلوارسی است، در هرحال تاریخ بهگونهای اجتناب ناپذیر برساختهای شخصی باقی میماند، تظاهری از چشمانداز مورخ در مقام یک «راوی» (همان، ۸۱). استدلال جنکینز بر این استوار است که تاریخ گفتمان جابهجا شوندهای است که به دست مورخان ساخته شده است و اینکه از قِبلِ وجود گذشته هیچ قرائت واحدی برنمیآید. میتوان با جنکینز در بحث تفاوت قرائتها، خوانشها و تفاسیر تاریخی همدل بود و آن را پذیرفت اما لازمهٴ پذیرش این استدلال این است که امر تفسیر تاریخی در یک چرخهٴ مشخص اما باطل در دوران است؛ یعنی از آنجایی که هر تفسیر تاریخی بر اساس معیارهای مفسر یا مورخ است بنابراین هیچگاه نمیشود با تعدد تفاسیر به یک حقیقت واحد رسید. اما برای اینکه از این چرخه و دور باطل رهایی پیدا کنیم، چه باید کرد؟ ناگزیر باید از معبر متدولوژیک و ایدئولوژیک گذر کرد.
نویسنده به چند جریان و قرائت تازه اشاره میکند تا درصدد اثبات این استدلال برآید که آن چیزی که تعیینکنندهی امر تفسیر به شمار میرود در نهایت فراتر از روش و شاهد در ایدئولوژی است.
در جناح راست تجربی، جفری التون معقتد است که مطالعهٴ تاریخ به جستوجویی برای نیل به حقیقت میانجامد و مورخ میداند که آنچه در حال مطالعهٴ آن است واقعی است ولی میداد که قادر به بازیابی تمام و کمال آن نیست و مورخ آگاه است که فرایند تحقیق و بازسازی تاریخی هیچگاه پایان نمیگیرد و این مسئله از ارزش کار وی کم نمیکند (التون، ۱۹۶۹: ۱۱۳). در جناح چپ مارکسیستی نیز تامپسون معتقد است برداشت ماتریالیستی از تاریخ در حال گسترش بوده و برداشت مذکور احتمالاً نیرومندترین جریانی است که تا بحال از دل سنت مارکسیستی بیرون آمده است و او عقیده دارد که طبق چنین برداشتی ما به شناخت واقعی میرسیم (تامپسون، ۱۹۷۹: ۱۹۳).
از سوی دیگر در سمت مرکز تجربی مارویک به ارزیابی چیزی میپردازد که آن را بعد ذهنی گزارشهای مورخان مینامند. او معتقد است که به دلیل ضعف منابع یا به دلیل وجود کاستیها در مطالب منابع خود ناچار از ارائهٴ تفاسیر شخصی بیشتری گردند و در این صورت مورخ میتواند دست به تدوین قواعد روششناختی سفت و سختی بزند که به کمک آن بتواند مداخلهٴ اخلاقی خود را تا حد ممکن کاهش دهد. (مارویک، ۱۹۷۰: ۱۹۵). تمام جریانات فوق صحبت خود را بر روشمند بودن مورخ و امر تاریخپژوهی استوار میکنند اما جنکینز معتقد است که صحبت از روش به منزلهٴ راهی به سوی حقیقت اشتباه است چرا که با طیف وسیعی از روشهایی سروکار داریم که هیچگونه معیار مورد توافقی در خصوص گزینش آنها نداریم. (جنکینز، ۲۰۰۳: ۸۵). و ازسوی دیگر او استدلال دیگری نتیجتاً اختلافات روشی را نمیتوان مرتفع ساخت.
اما آیا ایدئولوژی که گویی در بطن خود ما را از رساندن به هر حقیقتی باز میدارد، میتوان این گره را باز کند؟ جنکینز قبل از بررسی مواضع خویش، بین تاریخ معین (یا تاریخ به معنای دقیق کلمه) و تاریخ ایدئولوژیک تمایز قائل میشود و مینویسد: «تاریخهای معین ”عموماً تاریخهای حاکم” به هیچ وجه ایدئولوژیک نیستند، برای مردم موضع تعیین نمیکنند، و دیدگاههای گذشته را که خارج از سوژه سر برمیآورند ارائه نمیکنند» (همان،۸۸).
بنابر عقیدهٴ جنکینز، از آنجایی که تاریخ فینفسه سازهای ایدئولوژیک است، حاکمان و محکومان هر کدام قرائت خاص خود را از گذشته برای مشروعیت بخشیدن به اعمال خود دارند، قرائتهایی که بایستی به منزلهٴ قرائتهای نامناسب از برنامهٴ کار گفتمان غالب حذف شود. بنابراین ما از یک تاریخ نمیتوانیم سخن بگوئیم در واقع ما با «تاریخهای» متعدد سروکار داریم که از منظر هر جریان فکری در راستای جریان مدنظر خویش استخراج میکنیم که نگارنده آن را «تاریخ مستخرج» مینامد، حال، مستخرج از هر چه و هر کس. همانطور که نویسنده کتاب نیز به آن اشاره کرده است:«گروههایی معتقدند که رسالت تاریخ ارائهٴ استراتژیها و تاکتیکهایی است برای انقلاب، برخی نیز طالب آنند که تاریخ بسترهایی برای ضد انقلاب فراهم سازد و نظایر آن. به سادگی میتوان پی برد که چگونه تاریخ مورد نظر یک فرد انقلابی با تاریخ مطلوب فردی محافظهکار تفاوت دارد» (همان، ۹۱).
نویسنده در بخش سوم به تاریخ در مقام عمل میپردازد. مقصود وی این است که ما تاریخهای بسیاری داریم که توسط عدهای به نام مورخ در مکانهای بسیاری ساخته شده است و به این نتیجه رسیده است که یکی از این انواع تاریخ، تاریخِ حرفهای است که توسط مورخان رسمی تولید میشود. اما سؤال اساسی که مطرح میگردد، اینکه آیا مورخان بنابه دلیل صبغه آکادمیک خود و خصلت پژوهشگرانهشان در تولید تاریخ بیطرف هستند؟ جنکیز سعی میکند به این پرسش پاسخ دهد و مینویسد:«روشنگرانهتر آن است که این قبیل کارورزان را چندان خرج از منازعهٴ ایدئولوژیک فرض نکنیم، بلکه آنان را واجد مواضعی بسیار غالب در درون آن بدانیم؛ و تاریخهای حرفهای را نیز تعابیری از این مسئله بدانیم که در حال حاضر ایدئولوژیهای غالب چگونه به تبیین آکادمیک تاریخ میپردازند» (همان، ۹۴).
مورخان هنگام تولید تاریخ چند ابزار به همراه دارند: نخست ارزشها، مواضع و چشماندازهای ایدئولوژیک؛ دوم پیشفرضهای معرفتشناختی؛ سوم، مهارتهای مورخ که همان روالها و رویهها هستند.
چهارم، استفاده از ردپاهای گذشته مانند اسناد، مدارک، یادداشتها که نسبتاً نو هستند و تا پیش از آن مورد استفاده قرار نگرفتند. سپس شروع میکند به دگرگون ساختن نشانههای عینی پیشین و تبدیل آنها به عینی در اندیشه یعنی به گزارش مورخان. و این عمل تبدیل کردن گذشته به تاریخ کار اصلی مورخ است.
در بخش پایانی این فصل، نویسنده باز به تعریف «تاریخ چیست؟» رجعت میکند. و در جملهای که میتوان تمام کتاب این فصل را در آن خلاصه و پیدا کرد، مینویسد:«تاریخ همان چیزی است که مورخان میسازند، پس این همه جار و جنجال چیست؟ آیا ”تاریخ چیست” همین نیست؟» (همان، ۱۰۳).
منابع:
جنکینز، کیت (۲۰۰۳)، بازاندیشی تاریخ، مترجم: حسینعلی نوذری، تهران: آگاه.
هابسبام، اریک (۱۹۹۴)، عصر نهایتها، مترجم: حسن مرتضوی، تهران: آگاه.
Elton, G. (1969), The Practice of History, London: Fontana Publishing.
Marwick, A. (1970), The Nature of History, London: Macmillan Publishing.
Thompson, E. (1979), The Poverty of Theory, London: Merlin Press.
نظرها
نظری وجود ندارد.