ونزوئلای ۲۰۱۹ در آیینه شیلیِ ۱۹۷۳ و برعکس
گفتوگویی میان سه شخصیت نامآشنای آمریکای لاتین: سالوادور آلنده، نیکلاس مادورو و آریل دورفمان. گفتوگویی در تلاقی حال و گذشته، در مرز واقعیت و تخیل، و از فراسوی مرگ و زندگی. گفتوگویی در مورد دموکراسی و امپریالیسم، مداخله خارجی و استبداد داخلی.
آنچه میخوانید گفتوگویی است میان سه شخصیت نامآشنای آمریکای لاتین: سالوادور آلنده، نیکلاس مادورو و آریل دورفمان. گفتوگویی در تلاقی حال و گذشته، در مرز واقعیت و تخیل، و از فراسوی مرگ و زندگی. گفتوگویی در مورد دموکراسی و امپریالیسم، مداخله خارجی و استبداد داخلی.
شخصیت نخست: نیکلاس مادورو، رئیسجمهور کنونی ونزوئلا٬ وارث هوگو چاوز و بولیواریسم آمریکای لاتین با کشوری صاحب بزرگترین ذخایر نفتی ثبتشده در جهان، اما به لحاظ اقتصادی و سیاسی ازهمگسیخته٬ کشوری در معرض مداخله نظامی خارجی و در آستانه یک جنگ داخلی تمام عیار. مادورو بارها گفته که الگو و قهرمان او سالوادور آلنده است.
شخصیت دوم: سالوادور آلنده، رئیسجمهور سوسیالیست شیلی که در فرایندی دموکراتیک به قدرت رسید، اما حکومتش در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ در جریان یک کودتای خونبار به رهبری ژنرال آگوستو پینوشه و با صحنهگردانی آمریکا ساقط شد و خودکشی کرد.
شخصیت سوم: آریل دورفمان، یک شخصیت ادبی؛ خالق نمایشنامه درخشان «مرگ و دخترجوان» که از جمله مشاوران فرهنگی آلنده بود. دورفمان در شب کودتای پینوشه به طور اتفاقی در کاخ ریاست جمهوری در سانتیاگو حضور نداشت و در نتیجه، به شکلی معجزهآسا از مهلکه جان سالم به در برد و پس از آن به اروپا گریخت.
اگرچه میان ونزوئلای امروز و شیلی دیروز تفاوتهای تعیینکنندهای وجود دارد، اما شباهتها را هم نمیتوان دست کم گرفت.
نظر به همین شباهتها و تفاوتها، در ۱۱ فوریه ۲۰۱۹، آریل دورفمان در یادداشتی تحت عنوان «سالوادور آلنده راه خروج را به ونزوئلای مادورو نشان میدهد»، روح رئیسجمهور محبوب دیروز شیلی را احضار کرده و به عنوان هوادار سرسخت آلنده و شاهد نزدیک وقایع خونبار شیلی، از طرف و از زبان او، رئیسجمهور ونزوئلای امروز را در نامهای سرگشاده مورد خطاب قرار داده و توصیهها و راهحلهایی را برای خروج ونزوئلا از بحران و دفع خطر ارائه کرده است.
از طرف آلنده، برسد به دست مادورو، با احترام
آلندهای که دورفمان فرامیخواند از شباهتها آغاز میکند و توضیح میدهد که درست همچون ونزوئلای امروز، شیلی انقلابی آن روز نیز به شدت دوپاره شده بود. رو در روی حکومت قانونی و دموکراتیک شیلی، رهبران کنگره قرار داشتند که فتنهجویانه و تحت حمایت و تحریک بخشهای مرفه جامعه در طلب مداخله ارتش بودند.
دورفمان میگوید، اگر در شیلی ۱۹۷۳ «نیکسون و کیسینجر و کمپانیهای چندملیتی آمریکایی» علیه حکومت قانونی این کشور توطئه میکردند، ونزوئلای ۲۰۱۹ آماج طرحها و توطئههای «ترامپ، پنس و پومپئو (و همچنین الیوت آبرامز)» است.
و البته این همه ماجرا نیست.
دورفمان از زبان آلنده خطاب به مادورو مینویسد: «علیرغم شباهتها میان شیلی ۱۹۷۳ و ونزوئلای ۲۰۱۹، احساس میکنم که شما با مقایسه خودتان با من، تاریخ را زیر پا میگذارید و به آرمان تغییر انقلابی ضربه میزنید. [برخلاف شما] من در سرتاسر زندگیام و تا لحظه مرگ، مدافع دموکراسی در تمام اشکال آن بودهام. هرگز، در طول سه سال تصدیگری خود، آزادی تجمع مخالفانم را محدود نکردم، و هرگز جلوی آزادی رسانهها را نگرفتم… حتی یک نفر هم به خاطر بیان عقیدهاش در دوران من به زندان نرفت و تا من رئیسجمهور بودم هیچکس شکنجه نشد... یک تفاوت دیگر میان من و شما هست: شما از حمایت کامل روسیه و چین برخوردارید، اما من وقتی از اتحاد جماهیر شوروی آن زمان درخواست کمک کردم٬ یک پنی هم دریافت نکردم (احتمالاً به این خاطر که مداخله شوروی در مجارستان ۱۹۵۶ و چکـاسلواکی ۱۹۶۸ را محکوم کرده بودم)؛ چین هم به انقلاب آزادیخواهانه ما روی خوش نشان نداد و بعدتر حتی حاضر به قطع رابطه با رژیم پینوشه نشد.»
دورفمان خطاب به مادورو مینویسد که شما به «لولوی» آمریکای لاتین بدل شدهاید. و سوسیالیسم را «بدنام» کردهاید. حالا محافظهکاران، پوپولیستهای ملیگرا و فاشیستها در شیلی، کلمبیا، آرژانتین و برزیل بولسونارو از مثال عبرت ونزوئلای شما برای رسیدن به قدرت و عوامفریبی استفاده میکنند. حتی ترامپ هم، فریبکارانه و با بدجنسی، گفته نمیگذارد آمریکا مثل ونزوئلا «سوسیالیست» شود.
نهایتاً برای خروج ونزوئلا از بحران و دفع خطر مداخله خارجی و البته محافظت از میراث اصلاحات سوسیالیستی٬ دورفمان پیشنهاد میدهد که مادورو یک همهپرسی دموکراتیک برگزار کند، در واقع همان کاری که آلنده ۴۵ سال پیش میخواست انجام دهد اما کودتاگران فرصت انجام آن را از او گرفتند.
دورفمان نامه سرگشادهاش به مادورو را این طور به پایان میرساند: «با احترام، از سوی دیگر مرگ و تاریخ، سالوادور آلنده».
از طرف آلنده برسد به دست دورفمان، با احترام
«خودت بهتر میدانی، آریل دورفمان عزیز، که من به دیگران احترام میگذارم، اما در مورد دفاع از شرافت شخصی و کلیت منسجم عقاید و ارزشهایم انعطافپذیر نیستم. با "تخیل" استدلال و توصیههای احتمالی من به رئیسجمهور قانونی ونزوئلا، از اعتماد من سوءاستفاده کردی؛ من هیچ کدام از آنها را به عنوان حرفهای خود تصدیق نمیکنم. آنها حرفهای تو هستند و به آنها احترام میگذارم. من اما در آنها سهیم نیستم و دوستانه و البته با جدیت میخواهم که از انتساب آنها به من خودداری کنی. در نامهای که تو فرستادی سوءتعبیرها، لغزشها و جرح و تعدیلهای زیادی نسبت به عقاید من وجود دارد.»
این جملات طبعاً کلمات خود آلنده نیستند. بلکه آغاز نامه تخیلی دیگری اند از زبان آلنده به دورفمان، در پاسخ به نامه تخیلی آلنده به مادورو به ابتکار دورفمان.
نویسنده واقعی این جملات آتیلیو برون، جامعهشناس آرژانتینی و نویسنده کتاب «امپراطوری و امپریالیسم» است که در یادداشتی تحت عنوان «سالوادور آلنده: نه به نام من» از زبان آلنده پاسخ دورفمان را داده است.
کلمه کلیدی این نامه سرگشاده «امپریالیسم» است.
آتیلیو برون از زبان آلنده مینویسد: «عجیب نیست که در بازسازی خیالیات از افکار و عقاید من، کلمه امپریالیسم به شکلی چشمگیر غایب است؟ کلمهای که من بارها آن را در طول حیات سیاسیام، به ویژه در دوران ریاست جمهوریام، برای نقد و محکومیت غرور و نخوت آمریکاییها در خاورمیانه به کار بردم.»
نویسنده با یادآوری کمکها و حمایتهای سوسیالیستی حکومت مادورو به مردم در برابر بحران اقتصادی و ابر تورم، صراحتاْ مینویسد که آلندهای که دورفمان تخیل کرده، از مواجهه با ریشه بحران یعنی امپریالیسم آمریکا، طفره رفته است، آن هم در شرایطی که رفتار و روشهای آمریکا نسبت به شیلی ۱۹۷۳ بسیار مخربتر و وحشیانهتر شده است.
کجا شیلی آلنده «تحریمهای اقتصادی» هولناکی را تجربه کرد که امروز ونزوئلای مادورو با آن مواجه است؟ کی نیکسون جرأت کرد در قبال شیلی فرمان اجراییای صادر کند،مشابه آنچه اوباما در ۹ مارس ۲۰۱۵ علیه ونزوئلا امضا کرد و این کشور را تهدیدی فوقالعاده علیه امنیت ملی و سیاست خارجی آمریکا دانست؟
آتیلیو برون ادامه میدهد: همچون آلنده٬ مادورو نیز هرگز آزادی تجمع مخالفانش را محدود نکرده است. اگر این آزادی سلب شده بود، آیا امروز طرفداران خوان گوایدو آزادانه در خیابان اعتراض میکردند؟ آیا چنین چیزی در زمان دیکتاتوری پینوشه برای مخالفان ممکن بود؟
او از زبان آلنده مینویسد: «ببین آریل، زحمت بکش یک سر به ونزوئلا برو، در یک هتل پنج ستاره اقامت کن و در همان اتاقت ببین مردم ونزوئلا به چه رسانههایی دسترسی دارند. میبینی که هیچ ممانعتی از پخش کانالهای تلویزیونی بینالمللی مثل سی.ان.ان، تلویزیون شیلی و… که در حال ارائه تصویری شیطانی از مادورو هستند، وجود ندارد… آیا چنین چیزی تحت یک دیکتاتوری ممکن است؟»
و به همین ترتیب، «هیچ زندانی سیاسیای در ونزوئلا وجود ندارد. البته سیاستمداران زندانی وجود دارند، اما این مطلقاً موضوع دیگری است.»
اما در مورد همهپرسی... برون از زبان آلنده میگوید: آیا شک داری که حکومت آمریکا و عاملانش در ونزوئلا نه به دنبال «انتخابات» آزاد، بلکه به دنبال «تغییر رژیم» و «خروج» مادورو از صحنه سیاسی اند؟ اگر چنین نیست چرا ترامپ در آخرین لحظه مانع نهایی شدن توافقات در مذاکرات میانه سال ۲۰۱۷ و اوایل سال ۲۰۱۸ در سانتو دومینگو شد؟
«به یاد بیاور آنچه برای من اتفاق افتاد: کودتا دقیقاً برای جلوگیری از تحقق همهپرسیای نبود که دولت من در کاخ موندا تصویب کرده بود. آیا فکر میکنی در مورد رئیسجمهور ونزوئلا ماجرا متفاوت خواهد بود؟»
و یک چیز دیگر —در روزگاری که در برزیل از طریق صندوق رأی و به شکلی دموکراتیک، یک حکومت فاشیست به قدرت رسیده است— «من همیشه یک دموکرات بودم، اما هیچوقت عاشق مفهوم بورژوایی دموکراسی نبودم. من در سرتاسر زندگیام یک مارکسیست بودم… و این کاملاً در نامه تو غایب است.»
***
این دو نامه خیالی به زبان آلنده، شِمای کلی دو جبههای را نشان میدهد که امروز عدالتخواهان، سوسیالیستها، مارکسیستها و حتی ملیگرایان را در قبال مسأله ونزوئلا دوپاره کرده است.
شما بصیرت تاریخی کدام آلنده را برای ونزوئلای ۲۰۱۹ موثرتر و کاراتر میدانید؟
نظرها
شاهین
من نامه دورفمن از زبان آلنده را بیشتر می پسندم. چرا؟ برای اینکه امپریالیسم اکنون یک واقعیت عینی، هرچند هیولایی، در جهان است، درست مثل هوای آلوده ای که در سراسر جهان و کشورهای مختلف، کم و زیاد، وجود دارد و ما ناچاریم در آن تنفس کنیم. در زمان آلنده، امپریالیسم هنوز اینگونه "جهانی" نشده بود. یک سوم تا نیمی از جهان به این یا آن شگل از دامنه نفوذ قاطع آن به دور بود(کشورهای "سوسیالیستی" و جهان سوم ِ با سمت گیری سوسیالیستی). آلنده و سوسیالیست های آن روزگار هنوز امید(توهم؟) آن را داشتند که امپریالیسم را بتوان محدود یا حتا نابود کرد. اما در این دوران امپریالیسم با نام جدید "جهانی شدن" بر همه دنیا حاکم شده است، و کشورهایی مثل ونزوئلا، جمهوری اسلامی "استکبار ستیز" و ... بهیچوجه قادر نیستند بطور فردی و جمعی آن را کنار زنند یا نابود کنند. اگر قرار بر نابودی امپریالیسم باشد باید انقلابی جهانی و از بطن کشورهای متروپل سرمایه داری سر گیرد و کار را تمام کند( و تازه جای آن چه بگذارد؟). بنابراین مبارزه این یا آن کشور با امپریالیسم در این روزگار بیشتر به شوخی و شعار توخالی پهلو می زند تا اینکه واقعیتی را بیان کند. همین تحریم های یکجانبه آمپریالیسم آمریکا علیه ج.ا را ببینیم. تقریباً همه کشورهای جهان در اروپا، روسیه، چین و خاوردور و... کشورهای غیرمتعهد با آن مخالفند، اما چون مرکزیت امپریالیسم که آمریکا باشد، خواستار آن است، همه در عین مخالفت سیاسی با تحریم های آمریکا، عملاً و عیناً از آن پیروی می کنند- و شرم هم نمی کنند! در چنین شرایطی، تنها کار پسندیده کشورهای ناراضی از اقدامات یکجانبه امپریالیسم این است که بکوشند زیان های وارده به خود و مردم خود را کمتر کنند، نه اینکه منبع وارد کننده زیان را از بین ببرند- چون نمی توانند. مادورو و خامنه ای در خلوت خود می دانند که حریف امپریالیسم مستکبر نیستند، ولی اگر(خدای نکرده) غم رفاه و آسایش مردم خودرا دارند، باید تن به انتخابات آزاد زیر نظر سازمان ملل بدهند و به نتیجه آن نیز گردن گزارند. اگر نتیجه را بردند که چه بهتر، مشت دیپلماتیک محکمی بر دهان امپریالیسم توطئه گر می کوبند و حمایت داخلی و خارجی برای خود و رژیم شان کسب می کنند و به حکومت بدون تحریم شان ادامه می دهند. و اگر شکست خوردند، بایدمتمدنانه کنار روند و از رنج و درد مردم خود بکاهند. آیا راهی بهتر و شدنی تر از این وجود دارد؟
کیوان
شاهین عزیز : با کلیت نظر شما موافقم ، به ویژه بخش پایانی : تن دادن به یک همه پرسی تحت نظارت سازمان ملل .... حداقل برای کاستن از رنج مردم خویش ... اما قرار دادن مادورو در کنار خامنه ای شاید منصفانه نباشد . حتی اگر متحد هم باشند . خامنه ای یک دیکتاتور فاسد و سرکوبگری بی رحم است و تمام ایادی اش نیز جنایتکارتر از خودش هستند . اگر خامنه ای مرتجع ده پله هم به سمت بالا حرکت کند باز هم به پلهء اول بولیوار نمی رسد .
کامبیز
شاهین جان حداقلِ مبارزه علیه امپریالیزم می تواند مبارزه علیه جنگ افروزی و برای صلح جهانی باشد, که این نه شوخی است و نه شعار تو خالی. خصوصا با در نظر گرفتن اینکه در خود جوامع پیشرفتهء سرمایه داری جنبشهای صلحِ باسابقه و نهادینه شده نیز موجود است. جنبش ضد جنگ ویتنام در آمریکا و اروپا را از یاد نبریم. برای مثال امروزه در آمریکا سیاستمدارانی مانند "برنی سندرز" را داریم که سابقهء طولانی و مستمری از مخالفت با دخالتهای آمریکا در دیگر کشورها را دارد. کارزار انتخاباتی سندرز (هنوز که انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا شروع نشده است) حدود یک میلیون داوطلب را به خود جذب و متشکل کرده است. جنبش های صلح در جوامع پیشرفتهء سرمایه داری تاریخی طولانی و حضوری مادی دارند. متاسفانه در ایران آشنایی ما با جنبش های صلح (مثلا در آمریکا) با افراد و جریاناتی قلابی و کاذب (مانند "کُد پینک") است, که می روند ایران و با ظریف عکس می گیرند و خیلی هم از خود ممنون هستند که با "مردم ایران" همبستگی دارند. در رابطه با جنگ افروزی آمریکا و غرب نیز از یاد نبریم که آمریکا در حال افول است و جنگ های افغانستان و عراق پایانی مانند جنگهای آمریکا در قرن بیستم نخواهند داشت. در مورد اینکه به جای این نظام سرمایه داری نئولیبرال کنونی چه سیستمی جای آنرا بگیرد, میتوان به نظام اقتصادی تعاونی های کارگری, کشاورزی, محلی اشاره کرد که در آن واحد هم میتواند بیانگر کنترل و مدیریت کارگری و مردمی باشد و هم بدیلی در مقابل دولتی کردن و بوروکراتیزه شدن اقتصاد. نتیجهء اخلاقی داستان: هنوز هم که هنوزه, جهانی برای فتح موجود است. فقط مثل اینکه این سیستم نئو لیبرالیزم آنچنان تفکر و تخیل ما را فلج کرده است که نهایتا به این نتیجه گیری مارگارت تاچر میرسیم که هیچ آلترناتیوی موجود نیست! There is no alternative -TINA که این دروغ محضی بیش نبوده, نیست و نخواهد بود. در مورد بدیلهای دموکراتیک, عملی و امکان پذیر, ماندنی و قبل دوام به جای سرمایه داری در قرن بیست و یکم تا فردا صبح میتوان نبشت. به امید زیاد در فرصت های بعدی. دوستان و رفقای علاقه مند به این مبحث همچنین می توانند به مقالات نشریهء "ژاکوبین" نیز در این باره مراجعه کنند. با سپاس.
شاهین
جناب کامبیز همه صحبت های شما درست و متین. اما در فاصله زمانی اکنون تا افول وسقوط نهایی امپریالیسم تکلیف کشورها و جوامعی مثل ایران و ونزوئلا و... چه می شود؟ باید همینطور بسوزیم و بسازیم و حتا نابود شویم تا روزی روزگاری انشالله - ماشالله امپریالیسم آمریکا و اذنابش سقوط کنند و با استقرار یک اقتصاد تعاونی در جهان، کار ما هم روبراه شود؟ آیا این نوعی احاله به محال نیست؟
کامبیز
"دشمن ما همینجاست الکی میگن آمریکاست" جالب است که چگونه برای کسی مانند شما که از دینامیک "انقلاب جهانی" و چگونگی نابودی سرمایه داری "از بطن کشورهای متروپل سرمایه داری" سخن پردازی می کند, از دینامیک و چگونگی نابودی سرماید داری در کشور خودمان اینچنین غافل و ناآگاه می باشد. زبان و گفتار سر تا پا آغشته به مفاهیم و واژگان مسمومِ و مذهبی شما نیز شوربختانه این نا آگاهی را فقط مضاعف و مکرر می کند. به نظر می رسد که آخوندهای حاکم به سیم آخر زده اند و با آگاهی از این که به هیچ وجه از پس مشکلات متعدد و انباشت بحران های کشور نمی توانند بر آیند, گام به گام کشور را دارند به سوی یک جنگ تمام عیار می برند. گفتند کشور سوخته تحویل میدهند و این نیز اجرای این قول شان. هر ایرانی آگاهی میداند که آخوندها در ۴۰ سال گذشته از آتش سوزی "سینما رکس," تا به آتش کشیدن کنونی کشور از طریق جنگ با آمریکا بزرگترین دشمنی بوده اند که تا به حال در تاریخ ما موجود بوده است. "سکندر بسوخت, مغول بکشت و عرب غارت کرد. نکرد آنچه که ملا هر سه یکجا کرد."