میشل لووی: آژیر حریق
خوانشی از: « تزهایی در باره ی فلسفه ی تاریخ» نوشتهی والتر بنیامین. ترجمه حمید فرازنده
کوشش در ایجاد «ارتباط متقابل» با تز های ۱۹۴۰ والتر بنیامین
حمید فرازنده: در معرفی کتابِ: آژیر حریق: خوانشی از: « تزهایی در باره ی فلسفه ی تاریخ» نوشته ی والتربنیامین؛ نوشته: میشل لووی
میشل لووی (Michael Löwy )، فیلسوف برزیلیایی-فرانسوی امروز ۸۱ سال سن دارد. با این که متولّد سائوپائولوی برزیل است، فرزندِ خانوادهیی وینی- یهودی است که در آغاز قرن پیش مجبور به مهاجرت از اروپای یهود-ستیز شده اند. لووی نه تنها هیچ کدام از این ریشه هایش را انکار نمی کند، بل در جهت تقویت و تلفیق آنها با یکدیگر از هیچ کوششی فروگذار نکرده است. او تا ۱۹۶۰ در دانشگاه سائوپائولو به تحصیل جامعهشناسی و فلسفه پرداخته و پس از آن برای ادامه ی تحصیل رهسپار پاریس شده و نزد استادان برجسته یی چون لوسین گولدمن، فیلسوف و جامعه شناس مارکسیست، تز دکترایش در باره ی گئورگ لوکاچ را به پایان برده است. تأثیر گولدمن و لوکاچ در تمام نوشته های او کاملاً مشخّص است و او اندیشه ی خود را همواره مرهون آنان دانسته است.
پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه سوربون در ۱۹۶۴ برای آموختن زبان عبری به اسراییل می رود و حتا مدتی در دانشگاه اورشلیم تدریس می کند، اما چون کارش مورد تأیید اولیای دانشگاه نبوده، از آنجا اخراج می شود. از آنجا به پاریس بازمی گردد، تابعیت فرانسه را می گیرد، و در دانشگاه پاریس ۵ به تدریس می پردازد. دو سال بعد به دعوت دانشگاه های امریکا راهی آنجا می شود و سال های چندی در دانشگاه های استنفورد، هاروارد، و کلمبیا تدریس می کند. اما سرانجام به فرانسه بازمی گردد و استاد ممتاز مرکز پژوهش علمی فرانسه می شود. او امروز همچنان مسئولیت مدیریت همین مرکز را برعهده دارد. با وجود این، او هیچگاه از زادگاهش دور نمی ماند. کارنامه ی قطور او از فعّالیت های سیاسی در برزیل و دیگر کشورهای امریکای لاتین، همکاری نزدیکش با احزاب چپ برزیل و درگیریِ پر دامنه اش با قیام های مردمی چشمگیر است، چنانکه امروز کتاب های او در زمینه ی جنبش های انقلابی امریکای لاتین از مهم ترین کتاب های مرجع در باره ی تاریخ مردمی امریکای لاتین به شمار می رود.
لووی مؤلف کتاب های زیادی در زمینه ی فلسفه و جامعه شناسی است. به جز این کتاب(۲۰۰۱)، تحقیقِ درخورِ تحسینش درباره ی لوکاچ، کتاب های رستگاری و اوتوپیا(۱۹۹۲)، درباره ی تغییر جهان (۱۹۹۳)، جنگ خدایان (۱۹۹۶)، و فرانتس کافکا (۲۰۰۴) از جمله کتاب های این فیلسوف و جامعه شناس مارکسیست است.
کتابِ آژیر حریق، درباره ی تزهای تاریخ بنیامین، خوانشی چندجانبه از این تزها ارائه می دهد. میشل لووی تقریباً تمام اظهار نظرها و تفسیرهای منتقدان و فیلسوفان دیگر را نیز در کنار خوانش خودش در این کتاب به بحث می گذارد.
امروز تقریباً هشتاد سال از تاریخ نگارش تزهای تاریخ بنیامین می گذرد، و این متن همچنان درست مثل ستاره ی قطبی به کمک رهروان اندیشه می آید تا مسیرشان را گم نکنند. خوانش لووی از این «سند تاریخی»، خوانشی باز و گشوده است که نشان می دهد همچنان هسته های فکری فراوانی در آنها وجود دارد که نیازمند بررسی ها و عملیات اکتشافی بیشتر است.
◄ دانلود کنید:
میشل لووی، آژیر حریق. نوشتهی والتربنیامین. ترجمهیحمید فرازنده
رستگاری بستگی دارد به ایجاد شکاف باریکی در بدنهی پیوستهی فاجعه\nوالتر بنیامین-پارک مرکزی
بزرگترین مانعی که بر سرِ راهِ درک اندیشهی بنیامین وجود دارد، نه از پیچیدگی اندیشهی او، که از عادت ذهنیِ اکثر ناقدان اثر او ناشی میشود: نیاز دیدهاند که به هرترتیبی هست کارت عضویتی درکلوپ خاصی برایش صادر کنند و بعد به هواداری یا نقد آن کلوپ بپردازند، به عبارتی دیگر، مشکل در تعیین جایگاه والتر بنیامین در میان اردوگاههای فلسفی قرن بیستم است. چیزی که به این مشکل دامن میزند، گوناگونی ارتباطهای دوستانهی او با اندیشمندان و نویسندگان معاصرش است: وقتی از یک سو، یارِ شطرنج برشت باشید، و از سوی دیگر، رفیق گرمابهی شولم، و در جناحی بس متفاوت، دوست همسنگر آدورنو، و «عاشقِ» گرتل، اما غمخوار هانا؛ و در تمام این روابط: صمیمی، فداکار و بی دریغ، طبیعی است که پس از آن خودکشی ناگهانی، اما مصمّمانه در مسافرخانهی دهکدهی پو- بو در مرز فرانسه و اسپانیا، هر کدام از این دوستان تان نخواهند شما را با دیگران به اشتراک بگذارند. حقیقت اما این بود که بنیامین در چهار راه اندیشهها ایستاده بود و در تمام روابط دوستانه اش با تمام صمیمیت و یکرنگی، میخواست به برداشت کاملاً متفاوتی از تاریخ و فلسفه دست یابد. زندگی و اندیشهی بنیامین چقدر با این گفتهی شوپنهاور خواناست که: مثل هر متفکّر شاخص، تنها ساکنِ ساحَت اندیشهی خویش باقی میمانَد. این فلسفه یک پایش در الهیات بود، بی آن که از ایمان الهی بارور شود، و یک پایش در گونه یی خاص از مارکسیسم، بی آن که اعتقاد به دکترین دگمِ «ماتریالیسم تاریخیِ» رایجِ دوران یا ایدئولوژی پیشرفت را یدک بکشد؛ از طرف دیگر، زبان این فلسفه، زبانی ادبی و فخیم بود- تنها یکی از علل علاقهی او به فلسفهی نیچه- و نه زبان راسیونالیزهی اندیشمندان زمان خودش. شولم خیلی آرزو میکرد والترش را در مقام مرشدش ببیند، و برشت چه بسا در دل آرزو میکرد روزی مقاله یی از دوستش در پراودا درآید، اما بنیامین نه مراد آن درگاه بود و نه مرید این منبر.
میشل لووی[که همشهریهای برزیلیایی اش او را مایکو، و دوستان پاریسی اش میشل، و در جمع خانواده، میخاییل صدا میزنند] مثل خود بنیامین در چهار راه اندیشهها و فرهنگها ایستاده است، و این مهمترین دلیلی است که توانسته در کتاب آژیر حریق خوانشی شایسته از تزهای تاریخ بنیامین به دست دهد. او در این کتاب، در واقع، کلّ اثر بنیامین را در آینهی تزهای ۱۹۴۰ میخواند، و درست در همان سبک و سیاق بنیامین: درست مثل وقتی که بنیامین جمله یا عبارتی را از گذشته بازگو میکرد، و آن عبارت یا جمله معنایی دگرگون و نو به خود میگرفت، لووی-این «راهزن» متأخر- نیز با تفسیر «کلمه به کلمه و جمله به جمله»اش، نوری بس تازه بر این «سند تاریخی» میتاباند.
طرف بحث بنیامین در این تزها نه فاشیسم، بل تمام آن کسان و دستههایی است که خود را پرچمدار مبارزه با فاشیسم قلمداد میکنند: از یک سو، مارکسیسم نهادینه شده در مسکو، و از سوی دیگر سوسیال دمکراسی اروپا، که از دید بنیامین هر دو جناح دست به دست یکدیگر دادند و در راه مستقر شدن فاشیسم در اروپا دانسته یا ندانسته گام برداشتند.
با این که در تزها جایی از اسم لنین نیست، به نظر میآید این تزها درست مانند عنوان کتاب لنین در صدد پاسخ دادن به این پرسش اند: چه باید کرد؟ تفاوت بنیامین در این جاست که معتقد است همیشه باید پرسشِ چه باید کرد را همزمان با پرسش دیگری مطرح کرد و آن پرسش این است: چرا ما همه نابود خواهیم شد؟
یکی از اساسیترین نقدهای مطرح در تزهای ۱۹۴۰، نقد ایدئولوژی پیشرفت است و بنیامین این نقد را با وارونه کردن استعارهی مشهور حرکت قطار تاریخ به سوی مقصد سوسیالیسم پیش میبرد: برای او، راه نجات نه در نشستن و لم دادن بر صندلیهای واگنهای این قطارِ سر در راهِ درّ ه، بل در کشیدنِ دستهی ترمز اضطراری آن است: به نظر او باید در مسیر تاریخ یک گسستِ ترمیم ناشدنی ایجاد کرد. البته این ایستِ آنی، احتمالاً واگنها را در هم بریزد، از روی ریل منحرف کند و تعداد زیادی از مسافران چه بسا کشته شوند. اما این بهتر از آن است که تمام جامعهی انسانی از درّ ه فرو ریزد. پرسشهای چه باید کرد و چرا ما همه نابود میشویم، امروز بیش از هر وقت دیگر نیازمند پاسخی دقیق اَند، دست کم پاسخی به همان شفّافی که بنیامین در شروع بزرگترین فاجعهی تاریخ بشر، در گیر و دارِ گریز از مهلکه ارائه کرد. امروز استعارهی «دهکدهی جهانی»، چیزی جز تبلورِ گوناگونیِ جهانیِ فاشیسم نیست: از رژیمهای اقتدارگرای منطقه گرفته تا گوشهای ناشنوای رهبران سازمان ملل حین سخنرانی گرتا تونبرگ و از آنجا تا شبیخون وحشیانهی پلیس لندن به درون سفارت خانهی اکوادور برای جلب «تجاوزگرِ» مزاحم، ژولیان پل آسانژ.
یکی از نقاط شروع تزهای بنیامین، مفهومِ «دیدگاه شکست خوردگان» است که در جهانِ اندیشی- مان امروز نیز از اهمیّتی به سزا برخوردار است. نبضِ پرتوان این مفهوم در هر سطر این تزها، پیش از هر چیز استوار بر این ایده است که کفّارهی آن چه در تاریخ به وقوع پیوسته است، باید پرداخت شود: چیزی که بنیامین به آن Erlösung ــ درزبانهای لاتینRedemption]] ــ میگوید، حاوی معنای معنوی ژرفی است، حتا اگر نتایج عینی اش خیلی روشن نباشد. برای بنیامین رستگاری گذشته، جبران و بازخریدِ ستمی که ستمدیدگان تاریخ متحمّلش شده اند، جز با به جا آوردن آن چیزی که آنان در آرزویش بوده اند، میسّر نمیشود. او مینویسد: «امروز بر گذشته نور میتاباند و گذشته برای زمان حال به صورت یک نیرو بروز میکند.» و به این ترتیب، با بیرون گذاشتن طرحِ آینده، کلّ تاریخ را در ارتباط زمان حال و گذشته بررسی میکند. از نظر بنیامین، «فقط یک جامعهی انسانیِ رستگار شده قادر است گذشته اش را تمام و کمال صاحب شود»، بی آن که در تاریخ، به صورت گزینشی عمل کند و از رنجهای آدمیان، حتا کوچکترین شان چشم پوشی کند. چنین است که نویسندگانی که بر رنجهای آدمیان گواهی داده اند، با انتخابی که دست به آن زده اند، در میان مورّخان جای میگیرند.
بنیامین، این متفکّر انقلابی، فداکاری را به صورت بزرگترین اصل زندگی اش درآورده بود. درک تاریخ، به منزلهی درک شکست خوردگان تاریخ، انتظار ندارد که نسلهای آینده سپاسگزارِ دستاوردهای نسل پیشین باشند. برعکس، از آیندگان توقّع دارد فقط شکستهای نسلهای پیشین را به یاد آورند. از همین روست که بنیامین بیش از آن که همپای لنین در سحرگاه سالروز ۲۵ اکتبر در میدان سرخ پایکوبی کند، خود را ملتزم به آرمانِ درخاک افتادگانِ کمون پاریس میداند. امیدهای واهی در اندیشهی بنیامین راه ندارد؛ ستارهی امید برای او تنها در «سازماندهیِ بدبینیِ ریشه ای» درخشش میگیرد.
میشل لووی در آژیر حریق ما را دعوت به پیاده شدن از قطار-دست کم برای لختی- و توقّف در ایستگاهِ این اساسیترین متنِ قرن بیستم میکند؛ و در گامی پیش تر، از ما میخواهد درست مثل انقلابیون ژوییهی ۱۸۳۰ بر ساعتهای مستقر در میدانهای شهرها با تمام توان خود شلیک کنیم.
اردیبهشت ۹۸
نظرها
نظری وجود ندارد.