در باب پیامدهای حفرهدار یک وجدان ناآرام
فیلم «بدون تاریخ، بدون امضاء» ساخته وحید جلیلوند در سیمناهای آلمان با نام «یک تصمیم اخلاقی» اکران شده است. رسانههای آلمان از این فیلم به عنوان «یک اثر بومی» یاد کردهاند.
"یک تصمیم اخلاقی"، عنوان دومین فیلم وحید جلیلوند است که در ایران با نام "بدون تاریخ، بدون امضا" اکران شده و با همین عنوان هم از چند جشنوارهی جهانی فیلم، جوایزی دریافت کرده است. فستیوال فیلم ونیز، یکی از این جشنوارهها است که جایزهی کارگردانی برتر و بازیگر اصلی مرد بخش "چشماندازها" را در سال ۲۰۱۷ به جلیلوند و نوید محمد زاده (در نقش موسی) اهدا کرد.
"یک تصمیم اخلاقی"، اکنون پس از گذشت کمتر از دو سال به بازار فیلم آلمان راه یافته و از ۲۰ ژوئن در سینماهای این کشور به نمایش در میآید. اغلب رسانههای آلمان، این اثر را به عنوان کاری "ملهم از مسایل بومی" و "درامی که به سبک اصغر فرهادی جامعهی ایران را نشان میدهد"، ستودهاند. به نوشتهی مجلهی سینمایی "پروگرام کینو" جلیلوند با این فیلم، «یک بار دیگر جایگاه برجستهی سینمای ایران در جهان فیلم را در کنار آثار اصغر فرهادی (جدایی نادر و سیمین، فروشنده) و جعفر پناهی (تاکسی، سه رخ) در بوتهی آزمایش گذاشته است.»
حفرههای پیچ در پیچ زندگی
فیلم "یک تصمیم اخلاقی"، با یک تصادف ساده که ظاهرا کشته و مجروحی برجای نمیگذارد، آغاز میشود و در پیچ و خمهای ترس و تردید و اضطراب، احساس مسئولیت، فشار روحی و عذاب وجدان ناشی از احساس گناهی ناکرده، نظم ساختاری و کشش موضوعی خود را از دست میدهد و سرانجام با پرسشی انحرافی و پایانی باز به آخر میرسد.
جلیلوند در این فیلم، داستان دو مرد "شریف" و اخلاقمحور را بازگو میکند که هر دو زیر بار سنگین مسئولیتهای خانوادگی و اجتماعی خود خم شدهاند و همواره با چهرهای عبوس و نگاهی بینور از چالهی این مشکل به چاه آن دشواری میافتند و وقتی توان غلبه بر سختیها را از دست میدهند، به دروغگویی، تظاهر، نهنهمن غریبم بازی و سر آخر ضرب و جرح و قتل متوسل میشوند. خانهای نیمهی تاریک، سردخانهی پزشکی قانونی، سالن کالبدگشایی، کشتارگاه مرغ، گورستان، زندان، صحن دادگاه و ... محلهایی هستند که اغلب رویدادهای "یک تصمیم اخلاقی" در آنها رخ میدهند. اگر فیلم از مفصلبندیها و گرهافکنیهای باورپذیری برخوردار میبود، همهی این عناصر و کنش و واکنشها، بافتی دراماتیک به خود میگرفت و کاری پرکشش و تاثیرگذار ارائه میشد.
آغاز ماجرا و ناهماهنگیهای روایتی
فیلم با یک تصادف در شب و در خیابانی پر رفتو آمد آغاز میشود: دکتر کاوه نریمان که روز پرکاری را پشتسر گذاشته، با خودروی خود در راه خانه برای اجتناب از تصادفی هولناک به راست منحرف میشود، با موتوری برخورد میکند و در اثر واژگون شدن موتور، راننده و سه سرنشین آن به زمین میخورند: موسی، همسر محجبهاش لیلا که نوزادی در بغل دارد و امیرعلی، پسر هشت سالهی آنها که در میان سپر محافظتی بدنهای پدر و مادر نشسته است. با این حال تنها کسی که آسیب میبیند، امیر علی است؛ کمی دیرتر مشخص میشود که دست چپ پسرک صدمه دیده است. در حالی که اگر به دلیل الزام ساختاری، ضروری بود که دست امیر علی جراحت بردارد، قاعدتا میبایست دست راست او، در جهت واژگون شدن موتور، دچار سانحه میشد.
دکتر نریمان، پس از معاینهی علی و گپزدن با او، مبلغ زیادی پول به پدرش میدهد و با تاکید توصیه میکند که پسرک را برای معاینهی دقیقتر به اولین بیمارستان سر راه برساند. موسی ولی این سفارش را نادیده میگیرد و پس از ختم غائله یک راست به سمت خانه میراند. فردای شب تصادف، جسد امیر علی روی میز کالبدگشایی پزشکی قانونی، انتظار دکتر نریمان را میکشد که شب را در کنار بستر مادر بیمارِ در حالِ موت خود به صبح رسانده است.
از این لحظه کشمکشهای درونی دکتر دربارهی نقش و سهم خود در مرگ نابهنگام امیر علی آغاز میشود. او در فیلم مردی است با وجدان، مسئول، دقیق، درستکار و از خودگذشته که هر لحظه آمادهی کمک به آشنا و بیگانه است و از حقوق زنان، بهویژه زنان آسیبدیدهای که از همسران خشن خود کتک میخورند، دفاع میکند.
رابطهی نابرابر
رابطهی کاوه نریمان با دکتر سایه بهبهانی (هدیه تهرانی)، همکار و "شریک زندگی" او ولی چندان دوستانه و برابرخواهانه جلوه نمیکند. او همواره خود را در مرتبهای برتر میبیند و بر همین اساس هم عمل میکند. این که این دو در چه چارچوبی با هم دوست و به هم نزدیکاند، تا پایان فیلم در ابهام میماند. در ابتدا ولی روشن میشود که قرار است بهزودی با هم زیر یک سقف زندگی کنند: سر میز صبحانهی دکترها در آشپزخانهی پزشکی قانونی، زن آبدارچی برای نریمان نیمرو درست میکند. دکتر بهبهانی که تازه وارد اتاق شده، به او میگوید: «نیمرو چیه بابا؟ کلسترینش این اواخر خیلی رفته بالا.» زن آبدارچی که از این ایراد دلخور شده، چشم در حدقه میچرخاند و اعتراض میکند: «اگه میخوای مواظبش باشی، تو خونه ازش مواظبت کن. شماها هنوز اسبابکشی نکردین؟»
دکتر بهبهانی و نریمان تا آخر فیلم هم همخانه نمیشوند. اولین نمایی که بیننده این دو شخصیت را در کنار یکدیگر تجربه میکند، صبح روز مرگ امیر علی است: نریمان روبروی آپارتمان بهبهانی در خودروی خود منتظر او است که در حال گفتوگو با مردی در پسزمینه است. وقتی بهبهانی پس از بوقزدنهای ممتد دکتر نریمان، خداحافظی میکند و سوار میشود، او با لحن سرزنشآمیزی به همکارش اعتراض میکند که: «خوشت میآد آدمو اینجا معطل نگهداری؟» بعد هم به توضیحات بهبهانی اهمیتی نمیدهد و به سرعت به سوی محل کارش میراند. این رابطه سرد و طلبکارانه از سوی نریمان، تا پایان ماجراها ادامه مییابد.
پنهان کاری بیمورد
بهطور کلی هر چه بهبهانی در طول فیلم از خود صمیمیت نشان میدهد، نگران رفتار غیرمنطقی نریمان است و با دلیل و مدرک میکوشد او را از گرفتن تصمیمهای بی پر و پایه برحذر دارد، درجهی بیاعتنایی، بیاعتمادی و عدم اطمینان این پزشک با تجربه به "شریک زندگی آیندهاش" افزایش مییابد. به عنوان مثال وقتی دکتر بهبهانی مسئولیت کالبدگشایی جسد امیر علی را به عهده میگیرد، نریمان موضوع تصادف و این که خود عامل آن بوده را از همکارش پنهان میکند، هرچند که به خوبی میداند، عدم اطلاع بهبهانی از ماجرا بر نتیجهی کالبدگشایی تاثیر تعیینکننده دارد: در نتیجهی همین پنهانکاری بیدلیل، علت مرگ امیر علی با استناد به نتایج لابراتوار کلینیک، مسمومیت شدید غذایی (بوتولیسم) تشخیص داده میشود و از آنجا که موسی، چند روز پیش از وقوع حادثه، مرغ غیربهداشتی به خانه برده و امیر علی از غذایی که با آن تهیه شده، خورده بوده است، جای شک برای کسی باقی نمیماند که اکل گوشت مرغ مرده و نه تصادف، باعث مرگ پسرک شده است. این پیشدرآمد، قرار است حملهی موسی به فروشندهی مرغ غیربهداشتی و در پی آن مرگ او را در اثر ضرب و جرح در نیمهی دوم فیلم توجیه کند.
گوشت پخته یا خام مرغ؟
پس از تشخیص دکتر بهبهانی، موضوع محوری گفتوگوهای فیلم بوتولیسم است: در بارهی این نوع مسمومیت غذایی، نشانههای آن، علت و تاثیرات کشندهاش در چندین نمای طولانی که اغلب در فضای شلوغ و آشفتهی پزشکی قانونی صورت میگیرد، توضیح داده میشود، تا بیگناهی و عدم مسئولیت نریمان در مرگ پسرک باورپذیر جلوه کند. جلیلوند با استفاده از این شرح و تفصیلها و "پیلهکردنهای عاطفی" میکوشد بحرانسازی کند تا سربزنگاه داستان را به مسیر دیگری بیندازد و روند پرتنش آن را پیش ببرد: تنها مشکل این مفصلبندی دراماتیک و گرهافکنی تشنجافزا این است که مرگ امیر علی نمیتواند با مسمومیت شدید غذایی، آن گونه که در فیلم به نمایش در آمده، توجیه شود. چون سم بوتولیسم در پختی با دمای ۱۰۰ درجه در مدت ۱۵ دقیقه تاثیر کشندهی خود را از دست میدهد. در نتیجه قابهای مهندسی شدهی درام و رویدادهای متعاقب آن هم از معنا و بار احساسی تهی میشوند. این امر در مورد گرهگاههای بعدی داستان مانند نبشقبر جسد، کالبدگشایی دوباره و به عهدهگرفتن مسئولیت مرگ امیر علی از سوی دکتر نریمان در پایان فیلم و ... هم صدق میکند.
ناهماهنگیهای بیشتر
افزون بر اینها، نکتههای ناروشن زیادی در فیلم وجود دارد که به درک رویدادها و کنش و واکنشهای شخصیتها خدشه وارد میسازد: از جمله این پرسشها که چرا دکتر نریمان در روز پس از تصادف، خود جسد پسرک را کالبدگشایی نمیکند؟ چرا از روبرو شدن با این واقعیت که ناخواسته احتمالا در مرگ انسانی دست داشته، واهمه دارد؟ با توجه به این که نبشقبر در اسلام حرام است و در قانون جمهوری اسلامی نیز تنها در چند مورد استثنایی و در صورت رعایت شرایط خاصی مجاز شمرده شده، دلایل دکتر نریمان برای دریافتِ مجوز کدامند؟ آیا اعتراف میکند که هنگام وقوع تصادف در محل حاضر بوده و خود مسبب آن بوده است؟ در این صورت چرا به عنوان عامل و مظنون، مورد بازجویی قرار نمیگیرد و پروندهی نبش قبر و کالبدگشایی به کارشناس دیگری واگذار نمیشود؟ کدام نهاد او را به عنوان نمایندهی رسمی پزشکی قانونی به گورستان برای نظارت بر نبش قبر میفرستد؟ چگونه او میتواند هنگام کالبدگشایی دوم، بر خلاف تمام قوانین و مقررات، با توافقی لفظی با پزشک مسئول، نوبت کشیک او را تغییر دهد و خود به تنهایی و بدون حضور کارشناسان دیگر، گویی که یک کالبدگشایی عادی است، این کار را انجام دهد؟ چرا دکتر بهبهانی که تمام مدت بر درستی تشخیص خود پا میفشرد، پس از نبش قبر، ناگهان ناپدید میشود و کوچکترین علاقهای برای پی بردن به نتیجهی کالبدگشایی دوم از خود نشان نمیدهد و ....
حکمت کهنهی تازه کشف شده
"یک تصمیم اخلاقی"، دومین فیلم وحید جلیلوند، سینماگر ۴۳ سالهی تهرانی است که فیلمنامهی آن را با همکاری علی زرنگار نگاشته است. ظاهرا برای این دو، به تصویرکشیدن حکمت قدیمی "هر تصمیمی میتواند پیامدهای فاجعهباری به همراه داشته باشد"، اهمیت بیشتری داشته است تا روایت منطقی و قابل قبول آن. اگر بتوان ساخت و ساز سست و غیرمنسجم فیلم را که بر متر و معیارهای مندرآوردی استوار شده، نادیده گرفت، آن وقت میتوان آن را به عنوان درامی با "عناصر بومی" و رنگی اجتماعی ـ انتقادی به سبک اصغر فرهادی ("نادر و سیمین - یک جدایی"، "فروشنده") ستود و به آن جایزه داد. ظاهرا بخش "چشماندازهای" جشنوارهی ونیز که رخشان بنی اعتماد، کارگردان پرآوازهی ایران، نیز یکی از اعضای هیات داوران وقت آن بوده، بر همین اساس عمل کرده است.
در هر صورت ولی باید بازی درخشان تمام بازیگران فیلم را تحسین کرد؛ به ویژه بازی چشمگیر هدیه تهرانی را که تناقضات و سایهـ روشنهای نقش خود را به عنوان پزشکی مسئول و کارآمد، رقیب سرسخت همکاری که شریک زندگیاش است و زنی که نگران وضعیت اوست به خوبی بازی کرده است. تنها جای تاسف است که آهنگ صدای او در دوبلهی آلمانی فیلم، برعکس نسخهی فارسی آن که سرشار از مهر و در عین حال قاطعانه است، طنینی خشن و تلخ پیدا کرده است.
بیشتر بخوانید:
نظرها
نظری وجود ندارد.