از جزیره مجنون تا رنگین کمان آمستردام
آشنایی با ناصر حجازی، یک نماد انساندوستی در آمستردام
پروین شهبازی − آشنایی با ناصر حجازی، یک نماد انساندوستی در آمستردام. او از بنیانگذاران مؤسسه کمکرسانی "رنگین کمان" است.
فاطمه، دختر جوان ایرانی، دو سال پیش برای پایان نامه دکترایش به هلند آمد. با توجه به سابقه کاری و رشته تحصیلی اش توانست در مدت کوتاهی در یکی از شرکتهای هلندی با درآمد بالا استخدام شود. با او که آشنا شدم، روحیهای او برایم چشمگیر شد، چرا که در کنار شغلش برای شناخت بیشتر جامعه هلند کارهای داوطلبانه انجام میدهد. از جمله کارهای او سفر هفتگی به آمستردام برای کمک به بی خانمانان است.
من که خود در امور اجتماعی فعال هستم، کنجکاو بودم بدانم این چه کاری است که برایش از درآمد بالای یک روزش میگذرد و زحمت سفر به آمستردام را تحمل میکند. گفت پیش "بابا ناصر" کار میکنم. بابا ناصر؟ تا حالا این اسم را نشنیده بودم. پرسید: شما که سالها در هلند زندگی میکنید چه طور نمیشناسیدش؟ مرد سال ۲۰۱۵ آمستردام بوده است.
با تاسف از بی اطلاعیم در رسانهها به جستوجوی "بابا ناصر" پرداختم: ناصر حجازی، ۷۲ ساله که فقط ۴ ساعت برای استراحت و خواب به منزل میرود. در همین زمان اندک هم در صورت لزوم با تماس پلیس برای درخواست کمک بیدار میشود. باقی زمانش را در بنیاد "رنگین کمان" DeRegenboog)) که در ایجادش سهیم بوده، به نیازمندان کمک میکند.
هر چه بیشتر دربارهاش خواندم کنجکاویم برای شناخت این مرد نیکوکار و انگیزه اش برای کمک به نیازمندان بیشتر شد. با قرار قبلی به محل کارش میروم تا شاید بتوانم او را به فارسیزیانان مقیم هلند بشناسانم. رنگین کمان بنایی بزرگ و قدیمی، نزدیک ایستگاه قطار مرکزی آمستردام و در امتداد رود آمستل واقع شده است.
با صلابت و فروتن به استقبالم میآید. گذشت ایام را در سپیدی موهایش میتوان دید اما از توانمندیش نکاسته است. مهربانانه پاسخگوی کنجکاویم میشود و مرا با خود به گذشتههای دور میبرد تا بهتر او را بشناسم. آرام، کوتاه و گویا روایت میکند. مطلب زیر حاصل گفتگوی صمیمانه ما است.
«دریک خانواده روحانی در اصفهان به دنیا آمدم. پس از پایان دبیرستان، برای فرار از سربازی به دانشکده افسری رفتم. آن وقتها رفتن به دانشگاه هنوز معمول نبود. در ۲۱ سالگی افسر نیروی زمینی شدم و به گارد شاهنشاهی پیوستم. در جنگهای ویتنام، عمان و ظفار شرکت کردم. برای اجرای ماموریت باید زبانهای مختلف را یاد میگرفتم که بعدا بسیار کمک کننده بود.
زمان انقلاب به مردم پیوستم. با شروع جنگ ایران و عراق، برای دفاع از میهن به جبهه رفتم. فرمانده گردان بودم و در جزیره مجنون و هویزه جانانه جنگیدیم. در یکی از عملیاتها نزدیک بصره بودیم که از بالا دستور عقب نشینی دادند. چرا؟ نفهمیدم. در راه بازگشت بمباران شیمیایی شدیم. چون ماسک همراهم نبود به شدت آسیب دیدم. پس از سه ماه در بیمارستان به هوش آمدم.»
آقا ناصر سکوت میکند و آب مینوشد:
«از آن روزبه بعد بیشتر با مایعات زنده هستم تا غذا و در شبانه روز ۳ ساعت بیشتر نمیتوانم بخوابم.»
دوباره به گذشته بر میگردد:
«با همه تردید به حقانیت جنگ، دوباره به جبهه برگشتم. با گذشت زمان و مشاهده بی عدالتیها به این نتیجه رسیدم که این جنگ برای دفاع از میهن و حتی دین هم نیست. بلکه جنگ برای حفظ قدرت است. تصمیم گرفتم خودم را نجات دهم تا بیش از آن آلوده کشتار نشوم چون کمکی به ایجاد صلح نمیتوانستم بکنم. اواخر سال ۱۳۶۲ شبانه به راه افتادم تا از طریق کوهها به مرز ترکیه برسم. از مرز عبور کردم و به مسافر خانهای رفتم. چون ترکی را به لهجه خودشان حرف میزدم از من پاسپورت نخواستند و آن شب اتاقی به من دادند. فردایش مستقیم خودم را به سفارت هلند در آنکارا رساندم. پس از ۴۸ ساعت در آمستردام بودم. با آغوش باز به استقبالم آمدند.»
آقا ناصر چرا به هلند؟ در آن سالها کسی به هلند پناهنده نمیشد!
«با سیستم اجتماعی هلند آشنا بودم و برای بنای زندگی جدیدم مناسب میدیدم. آن سالها فقط ۱۸۰ ایرانی در هلند بودند که بیشتر برای شرکت نفتی شِل (Royal Dutch Shell) کار میکردند. به عنوان پناهنده میتوانستم امکانات زندگی راحتی داشته باشم. اما هدفم این نبود. از مسؤولان خواستم ۳ ماه به من فرصت دهند تا بتوانم زندگیم را بسازم.
آن زمان تعداد زیادی از مهاجرین ترکیه در آمستردام زندگی میکردند. این گروه به همراه مراکشی ها، سالهای پس از جنگ جهانی دوم برای کار بازسازی به هلند آورده شده بودند. دانستن زبان ترکی کمکم کرد تا به راحتی در جمع آنان راه یابم. اول یک بقالی کوچک راه انداختم که وسایل ترکی میفروختم. در پایان سال شروع به واردات و صادرات مواد غذایی به ترکیه کردم، پس از چند سال شرکت بزرگ حمل و نقل مواد غذایی تاسیس کردم که در چندین کشور اروپایی شعبه دارد. در این مدت همسرم به من پیوست. سخت در تلاش بازسازی زندگی ام بودم. در کنارش کارهای خیره هم میکردم. از این طریق با مقامات آمستردام، به ویژه حزب کارگر و سندیکای بزرگ کارگری در ارتباط بودم. در سال ۱۹۹۵، ویم کوک (Wim Kok) از رهبران سابق سندیکای کارگری تماسی با من گرفت تا کاری بنیادین برای بیخانمانان در آمستردام با کمک هم انجام دهیم. من هم هم فرصت را غنیمت شمردم تا به کشوری که مرا با آغوش باز و احترام پذیرفته بود، ادای دین کنم. این گونه شد که بنیاد رنگین کمان، با حمایت مالی شهرداری آمستردام و مقداری از سرمایه شخصی من شروع به کار کرد. کارهای شرکتم را به پسرم واگذار کردم و تمام وقت برای پیشرفت بنیاد در تلاش بودم و هستم.»
آقا ناصر دو باره آبی مینوشد و آرام ادامه میدهد:
«در حال حاضر ۲۲ محل اسکان در جاهای مختلف آمستردام زیر پوشش این بنیاد هستند و اوج کاری آنها در زمستان است تا کسی شب را گرسنه و بی سرپناه به صبح نرساند. برای ارایه خدمات گوناگون، ۲۷۰ کارمند و ۱۲۰۰ داوطلب در شیفتهای مختلف به کار مشغولند. کارجویان رشتههای مختلف میتوانند در این مکانها دوره عملی بگذرانند.»
چه کسانی از این امکانات استفاده میکنند؟
«درهای بنیاد به روی همه انسانها باز است، از داوطلبین کمک گرفته تا نیازمندان. آنهایی که به دلایل مختلف از جمله اعتیاد یا جدایی از همسر نیاز به سرپناه موقت دارند، پناهجویانی که پرونده آنها بسته شده و به کشور خود نمیتوانند برگردند، زنانی که که از خشونت خانگی فرار میکنند. در صورت لزوم به این گروه کمکهای حقوقی هم داده میشود. برای مثال چند سال پیش امکانات دولتی جوابگوی سیل پناهجویان سوری نبود، بنیاد ما به کمک آنها آمد. در زمستان ساعت ۱۱ شب به ایستگاه قطار میرفتم تا جا ماندگان از قطار را با خودم به بنیاد بیاورم. زمانی که داوطلبان خسته به خانه هایشان بر میگردند، من میمانم تا کارهای باقی مانده را انجام دهم. از هیچ کاری هم دریغ ندارم. از تمیز کردن گرفته تا رانندگی، غذا پختن و تعمیرات.»
می پرسم آقا ناصر چه انگیزهای شما را چنین خستگی ناپذیر و با نشاط نگاه میدارد؟ لبخند بر لب و با نگاهی لبریز از رضایت میگوید:
«وقتی شادی، خوشحالی و رضایت را در چهره این انسانها و ویژه کودکانشان میبینم خستگی از تنم میرود.»
به عنوان سپاس برای تلاشهای خستگی ناپذیر این مرد نیکوکار، شهروندان آمستردام آقا ناصر را عنوان مرد سال ۲۰۱۵ انتخاب کردند. در این رابطه فیلمی از بنیاد رنگین کمان تهیه شد که در آن آقا ناصر به زبانهای مختلف با نیازمندان حرف میزند. مجسمهای از دست یاری رسان ایشان ساخته شده است و روبروی بنیاد نصب شده است.
آقا ناصر خسته نباشی، یا شاسین!
:in Dutch
⇐
⇐
نظرها
Vahid hasani
فوق العاده بود.زنده باد انسانیت که مرزی نمی شناسد.
فاطمه فرپور
انسانیت مرز نمی شناسد با خواندن این مقاله ارزشمند و شناخت « بابا ناصر » این خورشید پر فروغ آسمان بشریت بار دیگر ذهنم پرواز می کند به دنیایی که هیچ مرزی نمی شناسد.مهم نیست که تو کجا به دنیا آمده ای ، پوستت چه رنگی است ، به چه زبانی حرف می زنی ، آیا نیازمند کمک هستی ؟ پس به رنگین کمان بیا « بابا ناصر » منتظر تو است تا بار دیگر ثابت کند که « انسانیت مرز نمی شناسد » و زبان مشترک همگان ، زبان دل است و جان. با سپاس فراوان از نویسنده مقاله که با قلم شیوای خود ، آنگونه که باید حق مطلب را ادا نموده و همگان را از حضور چنین جواهر ارزشمندی در جامعه ایرانی ساکن هلند ، مطلع نمودهاست.
مسعود
من خودم به شخصه برای کمک گرفتن پیش این انسان واقعی و مهربان رفتم و روز تعطیل با گشاده رویی و مهربانی و البته دادن روحیه زیاد از من استقبال کرد فقط می تونم بگم خدا از این انسانهای مهربان بیافرین
مسعود زندی
سلام مرد روزهای سخت .در این پست با شما و فعالیت های شما آشنا شدم. من مسعود هستم و در آمستردام مشغول به کار هستم.در راستای کمک به انسانهای که زمانی شرایط مشابه آنها داشتم اگر کمکی به هر نوع از من ساخته باشد در خدمت هستم. شماره تماس بنده را میتوانید از طریق ایمیل دریافت کنید.در پناه حق
مهناز
سلام من مهناز از آمستردام هستم و میکانیک هستم میخواهم کار کنم در این بنیاد لطفا آدرس بنویسید متشکرم
سمانه خادمی
سلام چه انگیزهبخش هستند افرادی مانند ایشان. ممنونم از مقاله خوبتان که ما را با این انسان شریف آشنا کرد.
ملیحه
سلام من هم در حد توانم قصد همکاری دارم لطفا پاسخ دهید .تشکر