قدرتی که خودمان ساختهایم
«قدرت» داستانی است که توسط زنان روایت میشود. برای قرنها، مردان «داستانسرایی» را حیطهی منحصر به فرد خود میدانستند. آن دوران دیگر به سر آمده است.
«قدرت» داستانی است که توسط زنان روایت میشود. برای قرنها، مردان «داستانسرایی» را حیطهی منحصر به فرد خود میدانستند. آن دوران دیگر به سر آمده است.
اگرچه مدیریت کردنِ «قدرت» بسیار دشوار است اما این مقوله همواره حیطهای مطلوب بوده است که برای به دست آوردنش تلاشهای زیادی میشود. هیچ فرد، گروه، حزب و دستهای را نمیتوان پیدا کرد که طالب قدرت نباشد و ادعا نکند که میتواند از قدرت بهگونهای استفاده کند که دیگران قبل از او هرگز نتوانستهاند!
من هم متفاوت نیستم اما همواره از داشتن قدرتی که به من محول شده میترسیدم. فرقی نمیکند کجا باشد – مدرسه یا محل کار- اکثراً مردان در بدنهی قدرت هستند و زنان ملزم به اطاعت و فرمانبرداری از شیوه و روش آنها. من هیچوقت نتوانستم با این موضوع کنار بیایم و از این رو همیشه در حاشیه قرار گرفتم. در آن زمان مطمئن بودم که قدرتِ مقابله و مبارزه با مردان را ندارم و به همین علت با تطبیق ِخود با نظریات و دیدگاههای آنها در حقیقت به خودم خیانت میکردم. برای هزاران سال، هرگونه تعبیر و تفسیر از قدرت با روش مردان نسبت به جهان سازگار شده است. به نظر میرسد برای زنان، قدرت تنها میتواند به شیوهای مورداستفاده قرار بگیرد که مردان بهطور سنتی سالها از آن استفاده کردهاند.
شکلی از قدرت وجود دارد که همواره برای من از زمانی که دختری جوان بودم، جذاب و گیرا بوده است. «قدرت داستانسرایی»: اگرچه این شکل از قدرت هم همواره تحت سیطرهی مردان بوده است. داستانسرایی حقیقتاً نوعی از قدرت است؛ یکی از پراهمیتترین اشکال قدرت. داستانها به «تجربیات» ما سر و شکل میدهند؛ برخی اوقات با بهرهگیری از شیوههای سنتیِ ادبیات، برخی اوقات با وارونه کردن آنها و در مواقعی با دوباره چیدن و دوباره شکل دادن آنها.
داستانها خوانندگانشان را درون تار و پود خود محصور میکنند. ذهن و جسم آنها را درگیر میسازند و به این ترتیب میتوانند رشته کلماتِ سیاهرنگ را به آدمها، ایدهها، احساسات، کردارها، شهرها، جهان هستی، نوع بشریت و زندگی تبدیل کنند. بهعبارتدیگر، داستانسرایی به ما این قدرت را میدهد، نظمی که در دنیای «واقعی» وجود دارد را به بینظمی و به شیوهای که خودمان میخواهیم و بر اساس نگاه خودمان در داستان تغییر دهیم؛ همان کاری که سیاستمداران با قدرتشان انجام میدهند.
قبلاً نمیدانستم که داستانسرایی، شکلی از قدرت است. من به این واقعیت به مرور زمان پی بردم و اغلب احساس ناتوانی در پاسخگویی به وظایفی که به من محول میشد داشتم. قدرت نه خوب است و نه بد، بیشتر بستگی به این دارد که میخواهیم چگونه از آن استفاده کنیم. هنگامیکه سنم بیشتر شد، هراسم از استفادهی نادرستِ قدرتی که داستانسرایی به من میداد، هم افزایش پیدا کرد. نیت من به طور کلی خوب بود اما گفتن یک داستان گاهی اوقات به شیوهی درستی اتفاق میافتد و گاه به شیوهای نادرست. تنها چیزی که در نوشتههایم هرچه قدر هم که بد بودند موجب تسلیام میشد، این بود که اثر مخربی که داستان میگذارد بسیار کمتر از خرابیهایی است که سوء مدیریتهای سیاسی و اقتصادی، ارتشهای جنگی، ماشینهای اعدام، کشتارهای دستهجمعی و اردوگاههای کار اجباری به بار میآورند.
تصور میکنم، من نوشتن را از ترسِ دست زدن به سایر اشکال قدرت انتخاب کردم و شاید فکر میکردم اینگونه میتوانم از احساس قوی بیزاری از شیوههای سلطه رهایی یابم. برای همین در هنگام نوشتن به نظرم میآمد نوشتن بهترین راه ممکن برای مقابله با سوءاستفاده از قدرت است.
اگرچه باید اعتراف کنم دلیل انتخاب کردن ِ «نوشتن» زمانی که جوان بودم این بود که به غلط ادبیات را رشتهای مناسب برای زنان میدانستم. کتاب «دکامرون» نوشتهی جووانی بوکاچیو* به شدت در هنگام جوانی روی من تأثیر گذاشت. این حرفه، برای من در حقیقت ادامهی سنتِ قصهگویی در ایتالیا و کشورهای اروپایی بود که ده جوان شامل هفت زن و سه مرد دور هم جمع میشدند و برای ده روز قصه میگفتند. حول و حوش شانزده سالم بود که متوجه شدم که بوکاچیو راویان قصه خود را اغلب از میان زنان انتخاب کرده است. نویسندهای فوقالعاده، پدر داستانگویی مدرن، هفت راوی داستان ِخارقالعاده را که همگی زن بودند، به دنیای ادبیات معرفی کرده است. جای امیدواری بود. بعدها بود که فهمیدم اگرچه بوکاچیو در داستانهایش نسبت به زنان بخشنده بود اما در دنیای واقعی رفتار بسیار متفاوتی با آنها داشته است.
ما زنان به حاشیه کشانده میشویم. حتی اگر در حوزهی ادبیات که زنانه تلقی میشود کار کنیم هم باز به سمت تملق و چاپلوسی هل داده میشویم. حقیقت این است: قفسههای کتابخانهها و بایگانیها در هر بخشی و با هر تفکر و اندیشهای پر است از کتابهای مرتبط با مردان شناختهشده در آن حوزه! ما زنان باید بدانیم برای ساختن آرشیوی قوی از کارهای خودمان نیاز به پشتکار و پشت سر گذاشتن راهی دشوار داریم.
اما باید پرسید اگر همهچیز به شکلی متفاوت بود و قدرت دست ما زنان بود آیا ما به شیوهی بهتری از مردان عمل میکردیم؟ زمان جوانی ام معتقد بودم ما زنان عملکرد بهتری میداشتیم اما امروز دیگر آنقدرها هم مطمئن نیستم. من از هرگونه «آرمان گرمایی» اجتناب میکنم. به اعتقاد من، این تفکر که همهی ما زنان انسانهایی شریف، خوشذات، بسیار باهوش، نترس و شجاع هستیم که در کارهایی که مردان انجام دادهاند همدست آنها نیستیم؛ میتواند برای رسیدن به اهدافمان بسیار خطرناک باشد.
همدستی ما با مردان در بسیاری از کارها در حقیقت معضلی جدی است. قدرت همچنان در انحصار مردان است و اگر در جوامعی که بهطور سنتی دموکرات هستند گاهی اوقات فرصت قرار گرفتن در موقعیت فرمانروایی را به دست میآوریم، برای آن است که به جهانیان نشان دهیم، ما روشهای مردانه را که برایمان درونی شده است، برای مقابله و حل مشکلات برمیگزینیم. درنتیجه، ما همیشه در حال نشان دادن این هستیم که ما انسانهایی راضی و خوشحال، فرمانبردار و متوازن با انتظارات مردان هستیم.
تصور کنید یک زن باهوشِ سیاسیِ غیرمتعارف سعی کند روش خود را در ساختار قدرت به کار ببرد و قوانین نوشته یا نانوشته را زیر سؤال ببرد. واقعیت این است که آن زن صرفاً تا زمانی میتواند موفق باشد که در مسیر مشخصشده و از پیش تعیینشده توسط مردان در دنیای سیاست باقی بماند. چرا آن زن پیروز میشود؟ صرفاً برای اینکه طعم و لذت برنده شدن را چشیده باشد؟
من هیچوقت تحت تأثیر این بهانه قرار نگرفتم. حداقل اگر این استدلال از سوی زنی که رئیسجمهور است، زنی که نخستوزیر است یا زنی که جایزه نوبل برده یا در هر سلسلهمراتب قدرت سیاسی دیگری که قرار گرفته است به کار برده شده باشد. سؤال مهم این است: بر اساس کدام فرهنگ، بر اساس کدام قدرت سیستماتیک، زنان توانستهاند به رتبههای بالای قدرت دست یابند؟
فشار برای اعمال تغییرات ادامه دارد. همه چیز به شکلی غیرقابل انتظار در حال تغییر است. چشماندازی کاملاً جدید مورد نیاز است. چالش امروز ما و آیندهمان این است که خود را از ساختاری که مردان طراحی کردهاند بیرون بکشیم: سیارهای بزرگ که لب پرتگاه قرار گرفته است.
اما چگونه؟ شاید اکنون وقت آن است که انرژیمان را بر روی به وجود آوردن قدرتی با دیدگاه زنانه بگذاریم و سعی کنیم ساختار به وجود آمده را در هر زمینهای به کار ببریم. مردان میتوانند در برخی زمینهها به ما کمک کنند. برای اینکه همچنان تعداد کمی از زنان مستقل وجود دارند که نمیتوان آنها را فرامانبردار و زیردست قرار داد. چه کسی میتواند با شنیدن این جمله وسوسه نشود: «تو خیلی خوب هستی، تو مثل یک مرد میمانی.»
اما همهچیز بهسرعت در حال تغییر است. دستاوردهای زنان چندین برابر شده است. ما همیشه مجبور نیستیم نشان دهیم که راضی هستیم یا همدستانه از سیستم قدرتی که مردان ساختهاند لذت میبریم. قانونی که ما نیاز داریم قانونی سفت و سخت و عملگرایانه است بدون اینکه نیاز به موافقت مردها داشته باشیم.
آن هفت راوی ِ زن داستان دکامرون نباید دیگر نیاز داشته باشند برای اینکه خودشان را روایت کنند و از خودشان بگویند، دوباره به بوکاچیوی کبیر اعتماد کنند. همراه با تعداد خوانندگان زن بیشمارشان( حتی خود بوکاچیو هم میداند که مردان کمی داستان او را خواندهاند)، آنها میدانند چگونه جهان را به روشهای غیرمنتظرهای توصیف کنند. داستان زنان، که با مهارت زیاد گفته میشود، بهطور گسترده و بدون هیچگونه انکار و تردیدی، چیزی است که باید قدرت را به دست بگیرد.
لینک این مطلب در تریبون زمانه
منبع: بیدارزنی
منبع اصلی: نیویورک تایمز
پی نوشت:
*النا فرانته، نام مستعار نویسندهی مطرح زن اهل ایتالیاست که بهصورت ناشناس فعالیت میکند. فرانته در سال ۲۰۱۶ در فهرست صد نویسندهی تأثیرگذار جهان از طرف مجلهی تایمز انتخاب شد.
*Giovanni Boccaccio (1313-1375)
جووانی بوکاچیو یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان ایتالیایی است که در کنار دانته به اصلاح زبان ایتالیایی پرداخت. او از مقامات دولتی فلورانس هم بود و بیشتر داستانهایش در این شهر میگذارد. کتاب دکامرون در سال ۱۳۴۹-۵۲ نوشته است.
نظرها
نظری وجود ندارد.