ایالات متحده دیگر نمیتواند مناسبات جهانی را دیکته کند ــ گفتوگو با مایکل هارت
ایمان گنجی − مایکل هارت، فیلسوف آمریکایی، نگران تنش میان ایران و ایالات متحده است. اتحاد بهگفته او «تاکتیکی» ترامپ و نئوکانها میتواند به جنگ بینالمللی در خاورمیانه بینجامد.
هفتههای اخیر تنشها بین ایران و ایالات متحده بار دیگر غرب آسیا را در معرض یک جنگ تازه قرار داد. شیوه اطلاعرسانی واشنگتن درباره «مدارک» مربوط به تهدید جمهوری اسلامی روزنامهنگاران زیادی را در ایالات متحده به یاد جنگ عراق در ۲۰۰۳ انداخته بود، با یک تفاوت. اگر جنبشهای «جهانیسازی بدیل» اواخر دهه ۹۰ در هفتههای منتهی به جنگ عراق بزرگترین تظاهرات اعتراضی معاصر را [1] هر چند بینتیجه ترتیب دادند، از راهپیماییهای بزرگ علیه جنگطلبی دولت دونالد ترامپ خبر چندانی نیست.
مایکل هارت، فیلسوف و نظریهپرداز مارکسیست آمریکایی در گفتوگوی زیر نسبت به تنشها بین ایران و ایالات متحده نگران است. اتحاد بهگفته او «تاکتیکی» ترامپ و نئوکانها میتواند به جنگ بینالمللی در خاورمیانه بینجامد. او فقدان جنبشهای ضدجنگ را نیز نتیجه گیجی و سردرگمی چپ میداند.
کمی پیش از ایران، ونزوئلا درگیر بحران تازهای شد. گزارشها از ارتباط افسران «ناراضی» ونزوئلا با ایالات متحده برای تغییر رژیم نیکولاس مادورو خبر دادند. و البته نه فقط ونزوئلا و ایران، که سوریه، یمن، افغانستان، عراق، اوکراین، برخی کشورهای آفریقایی و حتی کوزوو اکنون صحنه جنگها یا درگیریهایی هستند که قدرتهای بزرگ جهانی در آنها نقش ایفا میکنند. همزمان کشورهای غربی شاهد جنبشهای ناسیونالیستی افراطی و افزایش دگرهراسی هستند. در این شرایط عدهای از بازگشت امپریالیسم قرن بیستمی سخن میگویند.
مایکل هارت اما معتقد است که ایالات متحده دیگر به عنوان یک قدرت امپریالیستی نمیتواند در صحنه جهانی عمل کند. او میگوید که نظم جهانی همچنان برپایه مدل پیشنهادی او و آنتونیو نگری، «امپراتوری» کار میکند؛ نظم جهانی سرمایه که در آن قطبهای متعدد قدرت وجود دارد، دولتها مهماند اما تنها تصمیمگیران نیستند، شرکتهای چندملیتی و نهادهای بینالمللی اقتدارهای خاص اعمال میکنند، و سرمایهداری جهانیسازی شده است[2].
گفتوگو با مایکل هارت:
▪️ایمان گنجی: ایران و ونزوئلا هر دو تحریم شدهاند، در بحران هستند و در معرض تهدید نظامی. آیا این دو کشور زمین بازی جدید سیاست رژیمچینج ایالات متحده هستند، جایی که کارزارهای تبلیغاتی مثلاً در مورد ونزوئلا میخواهند "مردم" را به حامیان کودتای نظامی بدل کنند؟
مایکل هارت: تحریکهای نظامی کنونی ایالات متحده علیه ایران بسیار خطرناک هستند. تفسیر اینکه دولت ترامپ تا کجا با این تهدیدها پیش خواهد رفت، دشوار است. به نظر میرسد اتحادی تاکتیکی بین ترامپ و برخی چهرههای نومحافظهکار دوباره بهمیدانآمده از گذشته، مثل جان بولتون وجود دارد.
یک امکان این است که ترامپ به بولتون و دیگران اجازه تهدید ایران با زور حداکثری را بدهد و سپس خود ترامپ قبل از شلیکشدن هر تیری (یا موشکی) عقب بنشیند. یکی از روشهای اصلی ترامپ، هم در سطح بینالمللی و هم درون ایالات متحده، این است که رقیبانش را مشغول حدسزدن پاسخ به این پرسش نگه دارد: آیا او واقعاً دست به اقدامات افراطیای میزند که با آنها تهدید میکند؟
هراس اصلی من اکنون این است: ترامپ در حال آفریدن موقعیتی است که در آن «تصادفها» میتوانند به جنگ ختم شوند.
البته هیچ تضمینی وجود ندارد که حتی اگر نیتاش چنین چیزی است، ترامپ از پس کنترل موقعیت برآید. در این بستر متزلزل، جنگ میتواند درگیرد، بیآنکه کسی قصد آغازش را داشته باشد. هراس اصلی من اکنون این است: ترامپ در حال آفریدن موقعیتی است که در آن «تصادفها» میتوانند به جنگ ختم شوند.
موقعیت در ونزوئلا تفاوت دارد. همانطور که میگویید، آنچه دو موقعیت را به هم مرتبط میکند، ظاهراً بازی ایالات متحده بر اساس یک سناریوی قدیمی است. اینجا نیز ترامپ چهرههای حامی جنگ از گذشته را به میدان باز گردانده، کسی همچون الیوت آبرامز. اما خطر در مورد موقعیت ونزوئلا وقوع یک جنگ بینالمللی همچون مورد خاورمیانه نیست. نگرانم که خطر اصلی در ونزوئلا بروز یک جنگ داخلی طولانیمدت باشد و اقدامات تحریکآمیز ایالات متحده اکنون ظاهراً مشوق چنین جنگی هستند. این موضوع بسیار متفاوتی است اما به نتیجه تراژیک دیگری ختم خواهد شد.
▪️هر دو حکومت به سرکوب مردم و فساد متهم هستند، بهویژه حکومت ایران. به همین خاطر بسیاری برای حمایت از یک کارزار ضدجنگ تردید دارند. شما چه فکر میکنید؟ آیا جنبش ضد جنگ دیگری در خیابانها به راه خواهد افتاد؟ چرا صداهای نیرومندی از میان جنبش چپ علیه جنگ نمیشنویم؟
فکر نمیکنم که نقد حکومت فعلی ایران باید مانعی در برابر کارزارهای ضدجنگ باشد. گذشته از هر چیز، در ۲۰۰۳ نیز هیچکدام از معترضان علیه جنگ در اروپا و آمریکای شمالی در حمایت از حکومت صدام حسین دست به اعتراض نزدند. نه، ما باید علیه این جنگها اعتراض کنیم حتی وقتی با حکومتهای متعلق به تمام جبهههای چنین جنگی مخالفیم.
ما باید علیه این جنگها اعتراض کنیم حتی وقتی با حکومتهای متعلق به تمام جبهههای چنین جنگی مخالفیم.
حق دارید که میگویید باید جنبشهای ضد جنگ بیشتری در خیابانهای ایالات متحده به راه میافتادند. من مشکوکام که جپ هنوز به خاطر اقدامات اخیر ترامپ گیج و آشفته است. او همهاش دارد لافهای متناقض با هم میزند و دست آخر هم هیچکار نمیکند. آیا تهدیدهای او (و بولتون و پومپئو) فقط ژست و ادا است؟ یا اینکه واقعاً دست به چنین اقداماتی میزند؟
▪️ائتلاف بین قدرتهای جهانی در حال تغییر است و ناسیونالیسم افراطی قدرتمندتر میشود و دگرهراسی رو به افزایش است. آیا تغییری در دینامیک امپراتوری میبینیم؟ آیا وارد عصر جدیدی از امپریالیسم شدهایم که نیازمند احیا و مفهومپردازی مجدد فهم کلاسیک از امپریالیسم است؟
به نظر من، در حال مشاهده بازگشت به فهم کلاسیک از امپریالیسم نیستیم. شکست ارتش ایالات متحده در عراق و افغانستان و نیز بحران اقتصادی ۲۰۰۸ که در ایالات متحده ریشه داشت، نشان میدهد که این کشور امروز قادر نیست به شکل یکجانبه مناسبات قدرت جهانی را دیکته کند. ایالات متحده دیگر نمیتواند حضور سلطهگرانهی پایدار خلق کند، آنطور که یک قدرت امپریالیستی واقعی باید بکند.
ایالات متحده قطعاً هنوز بسیار قدرتمند است، بهویژه از منظر نظامی. اما برای اینکه دست به اقدامات موفقیتآمیز بزند، واقعاً تنها باید در بستر ساختار قدرت جهانی، یعنی درون امپراتوری چنین کاری بکند.
من بروز و ظهورهای متفاوت ناسیونالیسم و خطابها برای حاکمیت ملی ــ اول آمریکا! پریما لیتالیا! برگزیت! ــ را فریادهای غمزدهی آنانی میدانم که میترسند جایگاههای دارای امتیاز ویژهشان در نظام جهانی را از دست بدهند. درست مثل دهقانهای فرانسوی محافظهکار در اواخر قرن نوزدهم که در توصیف مارکس، انگیزهشان یادگارهای شکوه گمشده ناپلئونی بود (و میخواستند به فرانسه عظمت دوباره ببخشند!)، ناسیونالیستهای مرتجع امروزی نیز آنقدرها هدفشان جدایی از نظم جهانی نیست. هدف آنها صعود دوباره از پلههای سلسلهمراتب جهانی و بازگشت به "موقعیت حقیقیشان" است.
▪️در سالهای اخیر جنبشهای انقلابی متعددی به دلیل مداخله دولتها و بازیگران خارجی شکست خورد. آیا هنوز به قدرت انبوهههای انقلابی ــ که با ارتشهای نیرومند حتی خارج از کشورهایشان باید روبهرو شوند ــ باور دارید؟
ناسیونالیستهای مرتجع امروزی نیز آنقدرها هدفشان جدایی از نظم جهانی نیست. هدف آنها صعود دوباره از پلههای سلسلهمراتب جهانی و بازگشت به "موقعیت حقیقیشان" است.
حقیقت دارد که عدم تقارن نیروها شدید است و بزرگ. اما نه فقط ارتشهای خارجی، بلکه انواع نیروهای پلیس داخلی هم از زور کشنده استفاده میکنند. جنبشهای اشغال در میدانهای تکسیم [استانبول] و تحریر [قاهره] با نیروی شدید مواجه شدند. درست مثل جلیقهزردها در فرانسه که امروز با این نیروی شدید رویارو هستند.
اما این عدم تقارن چیز جدید نیست. و ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که با قدرت بیشتر گلوله و سلاح پیروز شویم. ما باید به لحاظ سیاسی برنده بشویم و با ابزارهای متفاوت ــ جایی که قدرت واقعی ما آنجا نهفته است.
یادداشت:
[1] الکس کالینیکوس به نقل از یک پژوهشگر فرانسوی مینویسد که بین سوم ژانویه تا ۱۲ آوریل ۲۰۰۳، ۳۶ میلیون تن در سه هزار اعتراض در سرتاسر جهان علیه جنگ در عراق شعار دادند. (Anti-war Protests Do Make a Difference; Socialist Woker; 2005, March 19)
[2] هارت و نگری با ارجاع به یک نظریهپرداز لیبرال، امپراتوری را همچون یک «شطرنج سهبعدی» توصیف میکنند: در نوک، در سطح قدرت نظامی، آمریکا سلطه بیرقیب دارد، در سطح میانی یعنی در سطح اقتصادی بازی آریستوکرات یا الیگارشی شرکتهای سرمایهداری و دولتـملتهای غالب جاری است و در قعر، دولتـملتهای غیرمسلط، رسانهها، انجیاوها، بازیگران غیردولتی، و دیگر نیروها در حال رقابت هستند.
نظرها
روزبه
خیر است انشاالله! انگار این دوست ما هنوز در آغاز سدهی بیست میاندیشد! سوای اینکه این برداشت از هیچ ابرقدرت جهانی برای هیچ دوره تاریخی صادق نیست. کدام دوره بوده که یک قدرت هر چیز رو که خواسته دیکته کرده؟ شاید بریتانیا برای چند دهه در سدهی نوزده چیزی نزدیک به این بود، ولی آن هم تنها در کشورهای استعمار شده و با تکیه به چیرگی بیمانندش بر آبها.
هوشنگ
ایالات متحدهء آمریکا پس از جنگ دوم جهانی تا پایان دههء شصت میلادی حدود ۵۰ درصد اقتصاد جهان را تولید میکرد و برترین قدرت جهانی بود. هیچ کشوری در هیچ دوره ای از تاریخ چنین سهمی از اقتصاد جهان را به خود اختصاص نداده بود, و احتمالا نخواهد داشت. فرایند افولی که با شکست آمریکا در ویتنام آغاز شد هنوز ادامه دارد, اما آمریکا کماکان اولین اقتصاد جهانی (۲۳ درصد اقتصاد جهان), دارای عظیمترین ارتش دنیا و چند فرهنگی ترین جامعه در جهان است. جالب اینجاست که با وجود تمامی کاستی های جامعه و فرهنگ آمریکا, برای ما ایرانیان آمریکا کماکان محبوبترین مقصد و کشور حساب میشود (به کوری چشم امت حزب الله). خلاصه کردن قدرت امریکا در اقتصاد و نیروی نظامی اش شاید رایج ترین اشتباهی باشد که از سوی بسیاری "تحلیلگران" انجام می گردد. این واقعیت که جامعه آمریکا چند فرهنگی ترین کشور در جهان است, و فرهنگ و هنر آمریکایی کماکان یکی از برترین نمونه های جهانی است شاید گویای دوام و حفظ اعتبار آمریکا در آتیه نزدیک و دور باشد. به یاد داشته باشیم که خواستگاه اول ماه مه و هشت مارس از کجا بود و چگونه حتا در دوران ارتجاعی ترین دولت ها در آمریکا جنبشهای اعتراضی و مدنی هیچگاه عقب ننشسته اند و به حرکت خود ادامه داده اند.
گلنار
وجود پر سر و صدای ی جنگ-ستیزها در خیابان های غرب، همیشه نشانگر حتمی بودن جنگ بوده است. مثل سر و صدای پرندگان و جانوران پیش از شروع یک بلای طبیعتی. به محض آغاز جنگ اما، این جانوران به آشیان های راحت خود بر می گردند تا باران بمب و موشک و آتش بر سر مردمان بلا زده ی کشوری دور دست را، از کانالهای سادیستی ی خبری دولت هایشان به طور زنده تماشا کنند. من تا هنگامی که این جانوران پیشگو را در خیابان ها ندیده ام، خیالم برای مردم، راحت تر خواهد بود
حسنک
جناب "گلنار" کنشگران ضد-جنگ که شما به نادرست و در کمال اهانت آنان را "جانور" خطاب کرده اید خاستگاه اصلی جنگ نیستند, بلکه انسانهایی جان شیفته اند که مایل نیستند جان انسانهای دیگر بخاطر منافع شرکتهای اسلحه سازی از بین برود. آیا شما چنین برداشت به غایت گستاخانه و برعکسی را در مورد کنشگران دیگر هم دارید یا توهین و گستاخی شما فقط برای برای انسانهای است که خواهان صلح و آرامش در کره زمین است میباشد؟!
گلنار
آقای حسنک، جانور خواندن این مردمان خیر خواه، تنها یک استعاره بود.و اگر نه بنده به آن گونه جانورانی که منظور شماست ، در مقایسه ی با مجموعه ی جانورانی که انسان خوانده می شوند ارادت بیشتری دارم. شما که به نظر انسانی آرامش- دوست هستید، لطفا بروید تاریخ جنگهای سالهای اخیر ، مثل جنگ در بالکان و یا عراق را مرور کنید. روز های پیش از جنگ این جماعت خیر خواه ملیونی در خیابانهای آفتابی تظاهرات داشتند، فردای روز شروع جنگ اما......آن گاه که مردم ، آواره، کشته یا فاحشه می شدند، دانه ای ازاین خیر خواهان حوصلهی آفتابی شدن در خیابانی را نداشت. عرض من این بود که هر گاه این کنشگران خوش خیال همیشه بی ثمر، به خیابانها آمده اند، جنگ شده است. این را تجربه ی آگاهانه ی من می گوید.
حمید
ذهنیت علیل خرده بورژوازی همواره به ظاهر جریانانت توجه دارد و هیچگاه جرات و توان درک عمیق از هیچ چیز را ندارد. زنده یاد صمد بهرنگی با مقالهء "آقای چوخ بختیار" تصویری کامل از این شخصیت علیل را برای ما ترسیم می کند. قبل از او نیز صادق هدایت در آثارش اشاره دارد که چگونه در زندگی خرده بورژوازی برای آنان صرفا شکم و زیر شکم مطرح است و بس. حالا ما در اینجا (این سایت) با افرادی مواجه هستیم که همهء فهم, شعور, سواد و معرفت خود را از تلویزیون می گیرند. چون تلویزیون نشان میدهد که در خیابان تظاهرات ضد جنگ است, پس دیگر هیچ شکل دیگری از اعتراضات ضد جنگ مانند اعتصاب, تحریم کلاسهای درس, حمله به و خرابکاری در ادارات دولتی,....نمیتواند انجام بگیرد. در این ذهنیت علیل جنایتکارانی که مسبب جنگ هستند کاملا فراموش میشوند, اما انسانهای شریفی که وقت خود را صرف گسترش صلح میکند "جانور" ملقب می شوند. و پر واضح که چنین "تفکر" چوخ بختیاری نه هیچ آشنایی با تاریخ پر افتخار جنبشهای ضد جنگ دارد و نه هیچ درکی از خودگذشتگی ها و صدماتی که فعالین ضد جنگ برای برقراری صلح بر خود تحمل کرده اند. نتیجهء اخلاقی داستان: جانوران ابله واقعی آن علیلان چوخ بختیاری هستند که تمام فهم, شعور, سواد و معرفتشان را از تلویزیون دریافت میکنند و با "افتخار" در کوره راه چوخ بختیاریزم گام برمی دارند.
حسنک
خانم گلنار مشکل و گیر "تحلیل" شما بسیار بیشتر از فقط استفاده از یک استعاره نادرست است. متاسفانه وقاحت و گستاخی خاصی از تک تک خطوط گفتار شما برمیخیزد. ترکیبی مسموم و مخرب از کلب مسلکی (cynicism) و پوچی گرایی (nihilism) در تمامی "استدلال" های شما موجود است, که تمامی آن نیز خود دقیقا بازتاب و بازتولیدی است از تبلیغات حاکمین در ایران مبنی بر بیهوده بودن هر سعی و تلاشی در دگرگونی اوظاع موجود. متاسفانه اکنون وقت بسیار تنگ است و باید به کارهای دیگر رسید, فقط تلگرافی خدمت شما عرض شود که تمامی انسانها اتفاقا جانور نیستند. در جوامع انسانی جانوران, و آن هم وقیح ترین و وحشی ترین نوع جانوران هیت حاکمه در هر جامعه ای میباشد, که تمامی هم و غم, و سعی و کوششان در تبدیل دیگر اعضای آن جامعه به جانوران وقیح و وحشی مانند خودشان است. کاری که جمهوری جهنمی اسلامی ۴۰ سال است در ایران دارد انجام میدهد, یا کاری که ترامپ چند سال اخیر در آمریکا شروع کرده است. فهم و درک شما از جنبش های ضد جنگ نیز بسیار تصنعی, ظاهری و در مجموع بیشتر مقدار زیادی نفهمی است تا هر چیز دیگر. ابرقدرت آمریکا شکستش را در جنگ ویتنام مقدار بسیار زیادی مدیون جنبش ضد جنگ است, واقعیتی که خود رهبران ویتنام شمالی نیز بدان اعتراف داشتند و دارند. جنبش ضد جنگ عراق نیز خیلی, خیلی ریشه ای تر و اساسی تر از آن چیزی است که شما فقط زحمت دیدن آن از تلویزیون خود را به خود داده اید. فقط نگاهی کنید به فعالیتهای یک گروه به نام "کارگران آمریکایی علیه جنگ" (US Labor Against War) تا ببینید چقدر از مرحله پرت هستید. متاسفانه/ خوشبختانه در نقد اظهارات شما مثنوی هفتاد من کاغذ میشود نوشت, که در این زمان وقتش را ندارم. اگر فرصتی پیش آمد شاید این مبادله ادامه پیدا کند. بدترین نوع خوش خیالی زمانی است که تصور شود صفحهء تلویزیون بازتابی از کلیت جهان خارج است و تلویزیون دیدن تبدیل شود به "تجربه ء آگاهانه" و قلمداد کردن انسانها به جانور.
رضا
ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺍﺻﻠﯽ ﺩﻭﻟﺖ کارتر، ﺧﻼﺹ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺷﺮ ﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮐﺸﻮﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ و ﺍﻗﺘﺼﺎی ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻪ ﻧﻔﺘﯽ ﻏﻨﯽ هم داشت، ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺴﺘﻘﻞ عمل می کرد، ﺗﻮﺳﻌﻪ و ﺗﻮﻟﯿﺪ داشت ﻭ ﻣﻬﻢ تر از همه ﻣﺮﺩﻡ ﺗﺤﺼﯿﻠﮑﺮﺩﻩ داشت . ﺍﯾﻦ ﺗﻬﺪﯾﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺪﺕ ﺍﯾﺎﻻﺕ ﻣﺘﺤﺪﻩ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ خمینی ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﺭﺕ امریکا ﺑﻮﺩ. ﺧﻤﯿﻨﯽ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ مهره ﺳﻴﺎﺳﺘﯽ سازمان جاسوسی ﺁﻣﺮﻳﮑﺎ و ﺗﺤﺖ ﺣﻤﺎﻳﺖ بود، خمینی از طریق ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺑﺮﺩﻥ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﺍﻳﺮﺍﻥ به امریکا ﺧﺪﻣﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﻋﺮﺍﻕ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺳﻴﺎﺳﯽ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﻲ ﺛﺒﺎﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺩﺳﺖ ﺯﺩ . پشتوانه اﻳﻦ دیدگاه، رسوائی ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻭ ﮐﻨﺘﺮﺍ ﺑﻮﺩ و تماس کارتر با خمینی بوده است که از طریق بی بی سی رسوا شد.