● دیدگاه
جنبش سبز در چه صورتی میتواند همچون یک نقطه عطف تاریخی در نظر آید؟
اکبر گنجی − بازگشت به گفتمان دموکراتیک جنبش سبز و میراث ارجمند آن، باید به عنوان دستور کار سیاسی قرار گیرد. به این جنبش باید به چشم یک تمرین نگریست. تمرین اعتماد به یکدیگر، تمرین همکاری و همبستگی متفاوتها، تمرین تحمل دیگری، تمرین شبکه سازی.
به مناسبت دهمین سالگرد جنبش سبز از آن به مثابه خاطره نسلی سخن گفتم. آن جنبش یادگار ارجمندی دارد: گفتمان سیاسی در برگیرنده، جمع کننده و مدنی. اما تحلیل گران درباره آن جنبش و یادگار ارجمندش دو ادعای متفاوت طرح کرده اند:
- جنبش سبز شکست خورد.
- جنبش تمام شد و به بایگانی تاریخ پیوست.
این دو مدعا معنای متفاوتی دارند.
بدون تردید، جمهوری اسلامی جنبش سبز را سرکوب کرد، رهبرانش را به حصر برد و آن حرکت اعتراضی هم به مطالباتش- از جمله ابطال انتخابات و برگزاری انتخابات مجدد- دست نیافت.
اما تمام شدن جنبش سبز ادعای دیگری است. شکست لزوماً به معنای تمام شدن نیست. به عنوان مثال، به همه بازی ها بنگرید. در فوتبال یک تیم شکست می خورد و تیم دیگر برنده می شود. اما شکست یک تیم به معنای پایان و نابودی آن تیم نبوده و نیست. آن تیم، الف- به مسابقه و رقابت ادامه می دهد. ب- چه بسا همین تیم شکست خورده زمانی قهرمان لیگ شود. پ- البته تیم های نادری به کلی نابود شده اند.
لیک رقابت قدرت هم چنین است. نزاع بر سر منابع کمیاب قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی، قدرت اطلاعاتی و قدرت منزلت اجتماعی است. در این لیگ هم برخی نیروهای سیاسی و اجتماعی پس از شکست، نابود و فراموش شده اند. احساسات ضد مشروعه گری در جنبش مشروطه گویی پیروز شد، ولی این احساس سپس فراموش شد و مشروعه خواهی در شکل قدرتمندی بازگشت و حاکم شد. ملی گرایی دموکراتیک در کودتای ۲۸ مرداد شکست خورد و از جبهه ملی چیز چندانی باقی نمانده است. نازی ها و فاشیست ها در جنگ جهانی دوم شکست خوردند و همه گمان کردند که برای همیشه به تاریخ پیوسته اند، اما در سال های اخیر جنبش های راست افراطی پوپولیستی در آمریکا و اروپا به شدت رشد کرده اند. در سال ۲۰۱۷ نژادپرستان و ضد نژادپرستان آمریکا تظاهرات کردند و نژادپرستان یک نفر را در تظاهراتشان کشتند. دونالد ترامپ طرفین را یکسان به شمار آورد و به یک میزان مقصر قلمداد کرد.
انقلاب ۱۹۰۵ روسیه شکست خورد. اما آن انقلاب تمرین و تجربهای بود که به انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ روسیه منتهی شد. حرکت اعتراضی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نیز سرکوب شد و شکست خورد. ولی همان قیام تمرین و تجربهای برای "انقلاب اسلامی" ۱۳۵۷ بود. در این نوشتار این مدعا مطرح میشود که "جنبش انتخاباتی سبز" نیز میتواند به عنوان تمرینی برای حرکتی بزرگتر نگریسته شود و واقعا چنین خصلتی داشته باشد. اگر از آن تجربه درس گرفته شود، برای آنکه کنشگران از جمله بدانند که نگاه باید به بالا باشد یا به پایین، تقدم با خیابان است یا با نهادسازی در جامعه. برای تعیین محل نزاع و تایید مدعا، به جای توضیح رابطه انقلاب های ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ شوروی، به نمونه داخلی می پردازیم: رابطه قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷.
۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تمرین انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷
بیژن جزنی، مبارز و اندیشمند سیاسی چپ، و ان لمبتن، شرق شناس بریتانیایی و وابسته فرهنگی سفارت انگلیس در ایران، هر دو ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را "نقطه عطف" تاریخی به شمار آورده اند.[1] شاه نیز ۱۵ خرداد را "نقطه عطفی در تاریخ سلطنت" خود دانسته است.[2] اسدالله عَلَم، نخست وزیر وقت، میگوید که در آن سرکوب فقط ۲۰۰ نفر از معترضان را کشته اند.[3] تعداد بسیاری نیز زخمی و بازداشت شدند. آیت الله خمینی هم بازداشت و به ترکیه و از آنجا به عراق تبعید شد. سپس دوران قدر قدرتی اعلیحضرت آغاز شد. سرکوب عظیم، جوانان سرخورده از رژیم شاه و گروههای سیاسی سابق (حزب توده، جبهه ملی، نهضت آزادی، و...) را به حرکتهای چریکی و تشکیل سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق راند.
شاه و اسدالله عَلَم بارها بر این نکته تأکید میکردند که در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ کار آخوندها و همه مخالفان را یکسره کردهاند و دیگر آخوندها را له شده و تمام شده باید به شمار آورد. عَلَم به سفیر آمریکا در ایران میگفت: آخوندها را «له کردیم، به طوری که برای همیشه از دست رفتند. دیگر حال نِق نِق دو آخوند مفلوک اثری نمیتواند داشته باشد و تا قدرت شاه هست، چیزی نمیشود.»[4]
سفیر آمریکا در ملاقات بعدی میپرسد، شما از تمام شدن مخالفان سخن گفتید. پس چرا در همین چند روز گذشته مجبور شدید حسینیه ارشاد- محل سخنرانی های علی شریعتی- را ببندید؟ عَلَم به او پاسخ میدهد که بستن حسینیه ارشاد اهمیت چندانی ندارد. برای اینک آنها دسته کوچکی بودند. اما در ۱۵ خرداد ۴۲ که «ملاها دسته قوی بودند و وسیله مالکین و عشایر و به علاوه کمونیستها تقویت میشدند، نتوانستند کاری بکنند، حالا به طریق اولی خطری محسوب نمیشوند.»[5]
عَلَم به شاه میگفت: «مگر وقتی غلام نخست وزیر بود و آن همه اغتشاشات داشتیم و بلوای تهران سه روز طول کشید، ما آنها را و آخوندها را برای همیشه له نکردیم؟ »[6] در ۱۵ خرداد گفتم: «اول و آخر آنها را پاره میکنم! و کردم. نه تنها اول و آخر آنها را پاره کردم، آخوندها را و نفوذ آنها را برای همیشه از میان برداشتم.»[7] «من که نخست وزیر بودم سخت آنها را کوبیدم و شاهنشاه پشتیبانی بی سابقه فرمودند و مسئله آخوند برای همیشه در ایران حل شد.»[8]
اما در دهه ۱۳۵۰، رفته رفته دوباره علائمی مشاهده کردند که حاکی از بازگشت روحانیت و تفکر آخوندی بود. این دو به شدت تعجب میکردند که چگونه "روح آخوندی" به عرصه باز گشته است؟ وقتی رژیم به دستور شاه چریکها را اعدام میکرد، گروهی از آخوندها در اردیبهشت ۱۳۵۱ در حمایت از آنان به تظاهرات پرداختند. شاه گفت حاضر است گذرنامه و پول به آنها بدهد تا به بهشت شوروی و عراق بروند.[9]
شبحی در حال تسخیر ایران: شبح اسلام آخوندی
عَلَم که قهرمانانه از نابودی مخالفان و آخوندها سخن میگفت، گزارش هیجان انگیزی از سخنرانیاش در دانشگاه پهلوی در ۶ اردیبهشت ۱۳۵۶ را در روز بعد به شاه ارائه میکند. گویی رویدادی موجب تعجب بسیار او شده بود. میگوید:
«چیزی که دیروز خیلی باعث تعجب من در دانشگاه پهلوی شد، مشاهده زیادی دختر چادر به سر بود. وقتی غلام رئیس دانشگاه بودم، دختر چادر به سر را مسخره میکردیم، یک نفر هم برای نمونه پیدا نمیشد. یعنی آن را برای خود یک تحقیر حساب میکردند و حالا دهها دختر چادری حتی در سالن سخنرانی دیدم...شاهنشاه خیلی تعجب کردند و عصبانی شدند...فرمودند، دیگر آخوندی نیست. عرض کردم، روحیه آخوندی هنوز هست و مارکسیستهای اسلامی برای هوچیگری خوب از آن بهره برداری میکنند.»[10]
عَلَم در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۶ به شاه میگوید: «ملاحظه میفرمایید که در مدارس و دانشگاهها دخترها با چادر و چاقچور میروند.»[11] شاه دست روسها را در کار میبیند. عَلَم میگوید دست آمریکاییها و تعصب و حماقت هم در کار است. هفته بعد شاه به عَلَم میگوید:
«فرمودند، پریروز که به جنوب شهر به محل فروشگاههای زنجیرهای رفته بودم، هزاران زن چادر به سر پدرسوخته دیدم. عرض کردم، نفوذ آخوند پدر سگ که بدان اشاره میشود، همین است. عرض کردم، پریروز در خانه ما عروسی بود. داخل مهمانهای نوکرها، چند تا خانم مقنعه به سر دیدم. به شوخی از یکی پرسیدم آیا رقص شکم این رقاصه را جلوی مردها تصویب میکند؟ چیزی نگفت و خجالت کشید. عرض کردم، اعلیحضرت یقین بدانند که انگشت خارجی در این کار و هزار کار دیگر هست. باید فوق العاده مواظب بود.»[12]
واقعیت این است که نقطه عطف ۱۵ خرداد ۴۲، تمرینی برای انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بود. شاه و عَلَم نمیدانستند که "پایان سنت" حتی اگر واقعیت داشته باشد، به چه معناست. گویی آرای هانا آرنت درباره "پایان یک سنت"[13] و آرای کارل مارکس درباره "بار سنت همه نسلهای گذشته"[14]، وقوع انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ را به خوبی تبیین میکنند.
آیت الله خمینی و دیگر مراجع تقلید شبکه اجتماعی گستردهای در سراسر کشور به راه انداخته بودند: حوزههای علمیه قم و مشهد و تهران و...؛ مساجد سراسر کشور؛ حسینیه های سراسر کشور(تا سال ۱۳۵۳، فقط ۳۲۲ حسینیه در تهران، ۳۰۵ در خوزستان و ۷۳۱ در آذربایجان وجود داشت)؛ مدارس دینی، انجمنهای اسلامی؛ بازاریان و هیئتهای موتلفه؛ چاپخانه ها، ۴۸۷ ناشر کتاب دینی، حسینیه ارشاد؛ مجلات دینی، ۱۲ هزار و ۳۰۰ کانون مذهبی در تهران، نهضت آزادی به رهبری طالقانی و بازرگان و سحابی، و غیره و غیره. هیچ رقیب دیگری دارای چنین شبکهای نبود. اگر حسینیه ارشاد جوانان و دانشجویان را برای روحانیت انقلابی تربیت کرد، طلبههایی که توسط مراجع تقلید در حوزهها تربیت میشدند(براساس سرشماری ۱۳۵۵ مرکز آمار ایران، تعداد کل روحانیان کشور در آن زمان بیش از ۲۳۴۷۳ نفر بود)، امام جماعت مساجد را بر عهده داشتند. در ایام رمضان و محرم به روستاها اعزام میشدند. آنان به زبان مردم سخن میگفتند و مردم سخنان آنان را میفهمیدند. زبانشان، زبان غیر قابل فهم روشنفکران نبود. کارگران- نه آن زمان و نه اینک- زبان تحلیل های مارکسیستی را نمی فهمیدند، اما زبان دینی و روضه خوانی آخوندها و مداح ها را می فهمیدند. از نظر مالی نیز آنان نه تنها از مردم خمس می گرفتند و می گیرند، بلکه بازاریان هم پشتوانه مالی آنان بودند. این پشتوانه مالی بزرگ، روحانیت انقلابی را قادر ساخته بود که سازمان مجاهدین خلق( تا قبل از اعلام انقلاب ایدئولوژیک و مارکسیست شدن) را تأمین مالی کند، در حالی که سازمان چریکهای فدایی خلق برای تأمین بودجه عملیات چریکی مجبور به مصادره انقلابی اندوخته های بانک ها بود. آیت الله خمینی از این شبکه اجتماعی بالفعل در "وضعیت انقلابی" استفاده کرد. این شبکه نوارهای سخنرانی های خمینی در دوران انقلاب را به سرعت تکثیر و در سراسر ایران توزیع می کردند. هیچ اتحادی قادر به راندن این شبح نبود.
بدین ترتیب، ۱۵ خرداد ۴۲ تمرین و زمینه سازی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بود.
شکست جنبش سبز و جدا شدن راهها
همیشه باید با احتیاط از "پایان"ها سخن گفت. شکست ملی گرایی دموکراتیک مصدق و شکست ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، دو نوع پایان بودند که به دنبالش بسط قدرت شاه پدید آمد و در دهه ۱۳۵۰ به اوج خود رسید. اما آن نقطه عطفها انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ را ساختند.
آیت الله خامنهای و مریدانش نه تنها از پایان جنبش سبز بسیار سخن گفتهاند، بلکه از پایان های دیگر هم سخن رانده اند. آیت الله خمینی در نامه ای در ۱۱ دی ۱۳۶۷ به گورباچف از بن بست روش های اقتصادی و اجتماعی مارکسیسم و مکاتب مغرب زمین سخن گفت و اعلام کرد که از این پس جای مارکسیسم و کمونیسم در موزه های تاریخ سیاسی جهان است.[15] سپس گورباچف و اتحاد شوروی سوسیالیستی را به اسلام دعوت کرد. آیت الله خامنه ای نیز بارها همین ادعاها را بیان کرده است.
اما گویی این دو به این نکته ساده توجه نکرده بودند که در جهان واقع مارکسیسمها، لیبرالیسمها، یهودیتها، مسیحیتها، اسلامها، و...؛ وجود دارد. ممکن است خوانش های بنیادگرایانه و ارتدوکس از مکاتب به حاشیه روند، اما این حکم درباره همه روایت ها از یک آیین صادق نیست. ضمن این که همان روایت های ارتدوکس نیز در برخی شرایط تاریخی از نو زنده می شوند و از نو از افرادی دلربایی می کنند. داعش یک مصداق از این مدعاست که ده ها هزار نفر را از آمریکا، اروپا، کانادا، روسیه، و دیگر کشورها به سوریه و خاورمیانه کشاند.
خمینی و خامنه ای مرگ مارکسیسم و چپ ها را در ایران اعلام کردند. آیت الله خامنهای که ادعا میکرد و میکند که بنیانهای نادرست و باطل مارکسیسم، اتحاد شوروی را به فروپاشی کشاند و کار مارکسیستها نیز در ایران به پایان رسید، اینک اظهار ناراحتی میکند که در دانشگاهها چپ مارکسیستی شروع به فعالیت کرده است.[16] گویی او نمی بیند که تمامی متون مارکسیستی در جمهوری اسلامی به بهترین شکل ترجمه شده و دارای خواننده اند.
اما فقط رهبری جمهوری اسلامی از پایان جنبش سبز سخن نراند. گروه های دیگر نیز آن را پایان یافته و بی ثمر دانسته و به راه های دیگری رفتند.
یکم- برخی به گدایی از خامنه ای برای سهیم شدن در منافع اقتصادی و سیاسی و اطلاعاتی و منزلتی توسل جستند و می جویند. همین که در قوه مجریه، مقننه، شورای شهر، یا نهادهای انتصابی حضور داشته باشند، آنان را کافی است.
دوم- برخی دیگر، تمامی راه های داخلی تغییر و تحول را پایان یافته قلمداد کرده و برای "تغییر رژیم" به مداخله خارجی توسل جستند. آنها نه تنها خواستار تحریم های فلج کننده مشابه عراق(نفت در برابر غذا) شدند، بلکه آن را هم کافی ندانسته و تأکید کردند که حمله نظامی هم باید ضمیمه گردد تا سرنگونی جمهوری اسلامی امکان پذیر شود. صورت بندی مدعیات آنان به نحو زیر است:
الف- جمهوری اسلامی رژیمی توتالیتر است. ب- جمهوری اسلامی به دنبال تشکیل یک امپراطوری شیعی در خاورمیانه است.
پ- هیچ امکان و نیرویی برای سرنگونی جمهوری اسلامی در داخل کشور وجود ندارد.
ت- تحریم های کمرشکن برای سرنگونی جمهوری اسلامی کافی نیستند. ث- حمله نظامی برای سرنگونی جمهوری اسلامی ضروری است(سرنگونی جمهوری اسلامی جبر تاریخی است و این سرنگونی بسیار خونین خواهد بود). چ- جنگ یعنی صلح و بمباران شوندگان برای بمباران کنندگان کف می زنند.
پیروزی دونالد ترامپ، انتصاب جان بولتون به سمت مشاور امنیت ملی آمریکا، انتصاب اونجلیست های بنیادگرایی چون مایک پنس و مایک پامپئو به سمت معاون رئیس جمهور و وزیر امورخارجه، خروج آمریکا از توافق هسته ای و تحمیل شدیدترین تحریم های طول تاریخ به ایران؛ این گفتمان را بیشتر تقویت کرد. آنان بر مهمترین شبکه ها و رسانه های خارج کشور سیطره یافتند.
اما این گفتمان فاقد پایگاه اجتماعی در داخل کشور است. مردم ایران هر اندازه هم که مخالف جمهوری اسلامی باشند، تجربه کشورهای افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و یمن را دیده اند و می بینند و نمی خواهند که ایران هم به کشوری مانند آنها تبدیل شود یا بالکانیزه شود.
واقعیت دیگر این است که دونالد ترامپ فردی به شدت دم دمی مزاج است. او پس از بیان سخنان به شدت جنگ طلبانه ، به صراحت چندین بار اعلام کرد که به دنبال "تغییر رژیم" و جنگ با ایران نیست، بلکه "فشار حداکثری" او معطوف به مذاکره با رهبران جمهوری اسلامی برای عدم دستیابی این رژیم به سلاح های هسته ای است. اگر آنها حاضر به مذاکره با وی شوند، او جمهوری اسلامی را به بهشت تبدیل خواهد کرد.
مدافعان گفتمان سرنگونی از طریق مداخله خارجی و پیروان "مثلث ترامپ- نتانیاهو- بن سلمان" ناگهان ضربه مهلکی را احساس کردند. دیدند که اگر خامنه ای اجازه دهد تا حسن روحانی با ترامپ دیدار کند، ترامپ او را در آغوش کشیده و از فردا توییت خواهد زد که حسن روحانی مورد علاقه و احترام من است. بدین ترتیب، آن گفتمان که به کمک رسانه های اصلی خود را گفتمان مسلط و گفتمان های رقیب را شکست خورده قلمداد می کرد، گرفتار شوک شد.
نفرتپراکنان نمی دانند که جامعه ایران ذره ای به نفرت نیاز ندارد. به جای آن، باید نفرت زدایی کرد. جنگ یعنی نابودی ایران و ایرانیان. تحریم های فلج کننده هم کمر مردم را می شکنند و عاملیت مردم و فعالان سیاسی را از آنان می ستانند. یأس و ناامیدی را سیطره می بخشند و زنده ماندن یا مردن را به مسأله اصلی همگانی تبدیل می سازند. در چنین شرایطی، فعالیت دموکراسی خواهانه و حقوق بشری جای خود را به جان دادن برای زنده ماندن، یا کشتن برای زنده ماندن خواهد سپرد.[17]
تجریه هفته های اخیر نشان داد که فضایی که گفتمان طرفدار مداخله خارجی به کمک رسانه ها و در شبکه های اجتماعی ساخته بود، وقتی دولت آمریکا راه خود را تغییر دهد، دود می شود و به هوا می رود. در حالی که، گفتمانی که اساس خود را بر جامعه و مردم ایران قرار می دهد، موضع دولت های خارجی هر چه که باشد، پایدار خواهد بود.
جنبش سبز: نقطه عطف تاریخی یا تمام شده؟
آینده باز است و در چنبره جبر تاریخی اسیر نیست. آدمیان با افکار و گفتار و رفتار خود تاریخ را در چارچوب سنت ها و ساختارهای موجود می سازند. از این جهت، آینده مشروط به گذشته و نوع رفتارهایی است که آدمیان سر خواهد زد. جنبش سبز می تواند به نقطه عطف تاریخی تبدیل شود و تداوم یابد، به شرط ادامه نکات محوری و اساسی آن جنبش. اما اگر هیچ کس نخواهد آن گفتمان و عناصر محوری اش را پی گیرد، ناگزیر پایان خواهد یافت.
باید و نبایدهای این جا، باید و نباید های اخلاقی نیستند. اگر چه توصیه و تجویز اخلاقی به جای خود بسیار مهم است، اما در این جا سخن از روابط ضروری میان پدیده های اجتماعی است. وقتی به کسی گفته میشود برای رسیدن به آب باید چاه بِکَنَد، از رابطهای ضروری سخن گفته شده است. درست مانند این که برای درمان عفونت باید آنتی بیوتیک مصرف کرد.
سخن بر سر گذار مسالمت آمیز به یک نظام عادلانه دموکراتیک است که جنبش سبز- تا حدی که من میفهمم- به دنبال آن بود. مشکل آزادی اطلاع رسانی و برقراری رابطه را انقلاب ارتباطات حل کرده است. مشکل سبزها در جای دیگری است.
تجربه تاریخی نشان میدهد که شاید "جنبش انتخاباتی سبز" نیز یک نقطه عطف تاریخی باشد. احتمال دارد که آن حرکت اعتراضی تمرین حرکت بزرگتری بوده است که بعداً رخ خواهد داد. اگر این احتمال صادق باشد، ما اینک از زمان دقیق و سیرت و صورت آن حرکت بزرگتر چیزی نمیدانیم. اما اگر رویداد بزرگی رخ دهد، بعدها تحلیل گران در تبیین هایشان از پیوندهای آن با جنبش سبز سخن خواهند گفت. شاید بنویسند که "جنبش انتخاباتی سبز" نطفه عطف تاریخی ای بود که این حرکت بزرگ جدید را رقم زد.
تا وقتی خاطره نسلی جنبش سبز زنده است، تا وقتی آرمانها و مطالباتش تحقق عملی پیدا نکرده اند، تا وقتی رهبری اش شجاعانه و استوار بر سر پیمان خود ایستاده است؛ همیشه میتوان انتظار داشت که به عنوان یک نقطه عطف تاریخی عمل کند. آن تمرین، روزی نتیجه خواهد داد. گذشت یک دهه نباید هیچ کس را ناامید سازد. گفتمان دموکراتیک و برابری خواهانه جنبش سبز میراث گرانبهایی است که رواداری را بسط می داد و عدالت خواهانه بود.
اگر راه درست طی شود، نتیجه درست نیز به دست خواهد آمد. به جای نگاه به بالا (رژیم سیاسی)، باید به پایین (جامعه) چشم دوخت. برای یک جمهوری سکولار دموکراتیک عادلانه، باید جامعه را فتح کرد. هژمونی در جامعه مهم است. یک "هژمونی پوپولیستی یا فاشیستی" دموکراسی ساز نیست، هژمونی کثرت گرایانه دموکراسی ساز است. باید صدها و هزاران نهاد مدنی و صنفی و سیاسی ساخته شود.
سرخوردهها و ناامیدها به خیابانها به زندانها و مینگرند. اما همه رژیمهای غیر دموکراتیک مخالفان سیاسی را زندانی کرده و میکنند. میزان سرکوب های جمهوری اسلامی به هیچ وجه قابل قیاس با رژیم های اسپانیای فرانکو، شیلی زنرال پینوشه و آفریقای جنوبی آپارتاید نبوده و نیست. با این همه، در این کشورها مخالفان بر رژیم های به شدت سرکوبگر پیروز شدند.
سبزها باید بفهمند که خیابان موضوعیت ندارد. فتح خیابانها و سرنگونی رژیم موضوعیت ندارد. هدف گذار غیر خشونت آمیز به یک نظام دموکراتیک ملتزم به عدالت به مثابه رفع تبعیضهای قومی و دینی و جنسی و طبقاتی و بهره کشی است. باید دید چه روشی ما را به این هدف میرساند. بدین ترتیب، نهادسازی بر حضور خیابانی تقدم دارد. برای کارگران داشتن اتحادیه کارگری مستقل از حکومت بر هر امر دیگری تقدم دارد. این حکم درباره زنان، معلمان، دانشجویان، مدافعان محیط زیست، و...نیز صادق است. مهدی کروبی به دنبال فعالیت حزبی بود و موسوی بر شبکههای اجتماعی تأکید میورزید.
بدون نهادهای مدنی و صنفی نمیتوان قدرت لویاتانی دولت را کاهش داد و عقب راند. آن شبکههای اجتماعی را باید ساخت. وقتی نهادها ساخته شوند، شبکههای اجتماعی بالفعل پدید میآید و از طریق بسیج اجتماعی قادر به فتح خیابانها خواهد شد.
خاطره نسلی جنبش سبز و یادگار ارجمند آن وقتی به نقطه عطف تاریخی تبدیل خواهد شد که سبزها از طریق نهاد سازی شبکه وسیعی در سراسر کشور پدید آورند. به جنبش سبز باید به چشم یک تمرین نگریست. تمرین اعتماد به یکدیگر، تمرین همکاری و همبستگی متفاوت ها، تمرین تحمل دیگری، تمرین شبکه سازی، تمرین کار کردن در جامعه برای قدرتمند کردن مردم از طریق متشکل کردن آنها در نهادهای مدنی، تمرین ایستادگی رهبری بر شعارها و مطالبات در حصر، تمرین جا نزدن، تمرین نگاه به ظرفیتهای درونی جامعه برای تغییر و تحول ساختاری. اگر با تمرین کردن اینها را به ملکه تبدیل سازیم، آن گاه جنبش سبز نقطه عطف تاریخی حرکت بسیار بزرگتری قرار خواهد گرفت. این ها شرط لازم تبدیل جنبش سبز به نقطه عطف تاریخی اند.
بازگشت به گفتمان دموکراتیک جنبش سبز و میراث ارجمند آن، باید به عنوان دستور کار سیاسی قرار گیرد. برای این که، اگر همین امشب نیز جمهوری اسلامی محو شود، به نظام دموکراتیک دست نخواهیم یافت. چون فاقد جامعه مدنی گسترده و قوی هستیم. جامعه را نمی توان معمارانه از بالا ساخت. مهندسی جامعه از طریق حکومت/ دولت ناممکن است.[18] مردم را باید از طریق نهادهای مدنی و صنفی و سیاسی و اتحادیه ها قدرتمند کرد. بدین ترتیب جامعه مدنی از پایین ساخته می شود. اگر چنین شد، مسأله گذار به دموکراسی هم حل خواهد شد[19]. اگر سبزها تمام کوشش خود را به نهادسازی در جامعه معطوف سازند، جنبش سبز، نقطه عطف تاریخی حرکت بزرگ گذار به دموکراسی خواهد شد. اگر هیچ کس چنین نکند، نه تنها فاتحه جنبش سبز خوانده شده، بلکه امید به برقراری یک نظام دموکراتیک عادلانه هم از دست رفته است.
پانویسها
[1] - رجوع شود به کتابچه «گذار مخالفان شاه از گفتمان مبارزه مسالمت آمیز به گفتمان سرنگونی و مبارزه مسلحانه»، صص ۲۵- ۱۶.
[2] - «شاهنشاه فرمودند، در ۱۵ خرداد[۱۳۴۲] وضع خیلی سخت بود ولی جز شدت عمل کاری نکردی. عرض کردم، اتکا به پشتیبانی صد در صد اعلیحضرت همایونی داشتم و دیگر از هیچ چیز نمی اندیشیدم و ملاحظه فرمودید که پیشرفت کرد. یعنی طوری که همه جاده ها صاف شد. هم نفوذ خان و آخوند و هم نفوذ خارجی را در هم مالیدیم. فرمودند، همین طور است و من فکر می کنم که ۱۵ خرداد نقطه عطفی در تاریخ سلطنت من است»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۳۱۸. ۱۵ آذر ۱۳۵۲).
[3] - «وقتی من نخست وزیر بودم و پانزدهم خرداد بلبوای ایران پیش آمد و ۲۰۰ نفر کشته شدند، تقریباً خانواده ۸۵ نفر آنها را بلافاصله پیدا کردیم و از همان تاریخ برای آنها شهریه برقرار کردم»(خاطرات علم، جلد چهارم، ص ۱۵۹. ۸ مرداد ۱۳۵۳).
[4] - خاطرات علم، جلد دوم، ص ۳۳۵. ۲۰ آبان ۱۳۵۱.
[5] - همان، ص ۳۴۴. ۴ آذر ۱۳۵۱.
[6] - همان، ص ۳۸۶.۱۲ بهمن ۱۳۵۱.
[7] - همان، جلد سوم، ص ۱۱۹. ۳۰ تیر ۱۳۵۲.
[8] - همان، جلد چهارم. ص ۷۲. ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۳.
[9] - «چند نفر آخوند از قم آمده بودند و به نفع محکومین [زندانیان سیاسی محکوم به اعدام] تظاهرات کرده بودند. فرمودند، "به آیت الله خوانساری بگو به آنها بگوید، هر کدام دلتان می خواهد، نه تنها گذرنامه بلکه پول هم می دهیم که به شوروی یا عراق برید. همان بهشتی که این خرابکاران را به ایران می فرستد".»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۲۴۱. ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۱).
[10] - خاطرات علم، جلد ششم، ص ۶۴. ۷ اردیبهشت ۱۳۵۵.
[11] - خاطرات علم، جلد ششم، ص ۴۴۱. ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۶.
[12] - خاطرات علم، جلد ششم، ص ۴۵۰- ۴۴۹. ۸ خرداد ۱۳۵۶.
[13] - هانا آرنت می نویسد: «پایان یک سنت، به ضرورت، به معنای این نیست که تأثیر مفاهیم سنتی بر اذهان به پایان رسیده است. بر عکس، گاهی به نظر می رسد که با از میان رفتن نیروی حیاتی سنت و زایل شدن خاطره آغازین آن، نیروی این مفاهیم و مقولات منسوخ سرشتی مستبدانه تر به خود می گیرند. حتی امکان دارد که سنت همه نیروی مخرب خود را زمانی اعمال کند که پایان آن فرا رسیده باشد و مردمان، دیگر بر آن نمی شورند. دست کم، این درسی است که به نظر می رسد سده بیستم، با اوج گرفتن اندیشه های هوادار ظاهر و جزمیت به ما داده است که پس از چالشهای مارکس، نیچه و کییر که گورد علیه نظرات اساسی دیانت سنتی، اندیشه سیاسی سنتی و مابعدالطبیعه سنتی و باژگون کردن آگاهانه مراتب مفاهیم سنتی، به حیات خود ادامه دادند.»( هانا آرنت، میان گذشته و آینده، هشت تمرین در اندیشه سیاسی، ترجمه سعید مقدم، نشر اختران، چاپ اول: ۱۳۸۸. صص ۴۱- ۴۰).
[14] - کارل مارکس هم می گفت: «بار سنت همه نسل های گذشته با تمامیِ وزنِ خود بر مغز زندگان سنگینی می کند. و حتی هنگامی که این زندگان گویی بر آن می شوند تا وجود خود و چیزها را به نحوی انقلابی دگرگون کنند، و چیزی یکسره نو بیافرینند، درست در همین دوره های بحران انقلابی است که با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد می طلبند؛ نام هایشان را به عاریت می گیرند، و شعارها و لباس هایشان را، تا در این ظاهر آراسته و در خور احترام، و با این زبان عاریتی، بر صحنه جدید تاریخ ظاهر شوند.»(کارل مارکس، هیجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمه باقر پرهام، نشر مرکز، چاپ سوم: ۱۳۷۹، ص۱۱).
[15] - صحیفه امام ، جلد ۲۱، صص ۲۲۷- ۲۲۰ .
[16] - «امروز در دانشگاهها حتّی جریان چپ مارکسیستی هم به خودش جرئت می دهد [حرف بزند]؛ مارکسیستی که مظاهر اصلی و عمدهی آن، در زیر فشار واقعیّتها و حقایق عالم وجود فرو ریخت، از بین رفت - شوروی را آمریکا از بین نبرد، شوروی را ناحق بودنِ پایههای تفکّر مارکسیستی از بین برد؛ البتّه آمریکاییها استفادهاش را بردند، غربیها استفادهاش را کردند- با وجود اینکه این بنیانهای غلط فرو ریخته، از بین رفته، باز حالا هنوز یک عدّهای شعارهای چپ مارکسیستی را می خواهند زنده کنند؛ البتّه خیلی هم جدّی نیستند. به نظر من این کسانی که این روزها راجع به مسائل گوناگون چپ و چپ مارکسیستی و مانند اینها حرف می زنند، کسانی هستند که [وقتی] انسان در عمق حرفهایشان دقّت می کند، می بیند همان چپ آمریکایی [هستند]؛ مثل همان افرادی که ظاهر شعارهایشان چپ بود، باطنشان آمریکایی و غربی بود، اینها هم همین جور هستند.» (رجوع شود به "سخنرانی ۸ خرداد ۱۳۹۸ برای استادان دانشگاه ها").
[17] - رجوع شود به مقاله «فاجعه ملی ناامیدی و از دست رفتن حس اعتماد».
[18] - در مقاله "اصلاگری معمارانه" در ۳۱ مرداد ۱۳۷۹ دلایل این مدعا را توضیح داده ام. رجوع شود به کتاب: اکبر گنجی، اصلاح گری معمارانه، طرح نو، چاپ اول: ۱۳۷۹. صص ۲۲۵- ۲۱۰.
[19] - رجوع شود به مقاله «مشکل گذار ایران به دموکراسی».
نظرها
sara kashfi
یک تفاوت بنیادین همیشگی بین نهادسازی آخوندها و دیگر انقلابیها ۵۷ با نهادسازی امروز وجود داره. مبنای آخوندها احساس دینی مردم بود و تمام نهادها هم بر همین مبنا ساخته شده بود حتی ناآگاهانه. بقول الیاده حتی اگر دین سرکوب بشه بشکل ناخودآگاه به حیاتش ادامه میده. ولی اگر قرار باشه امروز نهادسازی بشه باید پرسید بر کدام مبنا؟ آیا جمعیت قاعدهء هرم جامعه چیزی از دموکراسی میدونه و اگر دونست مایل بهش میشه؟ دوم اینکه بطرز شگفتی حتی جمعیتی که احساس دینی رو در خودش سرکوب کرده بشکل ناآگاهانه دینی رفتار میکنه.
داود بهرنگ
(1) با سلام من به گمانم شناخت ما ایرانیان ـ از چیزها و همه چیزها ـ به سبب شیوۀ آموزشمان ـ جنبۀ کتابی دارد. این است که ایرانی ها "دمکراسی" را در معنای مدلِ حکومتی ـ در حدی که خوانده اند ـ می شناسند؛ اما درک درستی از "جامعۀ دمکراتیک" که درکی تجربی است ندارند. ایرانی های ساکن امریکا ـ چون امریکا را ـ به نادرست ـ کشور دمکراسی می دانند و آن را "جامعه ای دمکراتیک" می دانند؛ به مراتب هیچ درک درستی از جامعه ای که دمکراتیک است ندارند. در معنای کلان می توان گفت که "جامعۀ دمکراتیک" دارای دو ویژگی است: 1/ جامعه ای است که در آن حق برابری شرایط زیست و زندگانی برای همه لحاظ می شود. [آدمیان بنابراین در آن از کودکستان از تربیتی که برابری خواه و بی تبعیض است برخوردار می گردند.] 2/ جامعه ای است که در آن چیزها ـ از برای دیگران ـ ایجاد نمی شود؛ بلکه دیگران ـ که مردمانند ـ چیزها را فراخور مرادی که دارند ـ با به کار گیری ساز و کارِ دمکراتیکی که چیزها دارند ـ برای خود می سازند و ایجاد می کنند. مشکل ما این است که مشروطۀ ایرانی راه به جایی نبرده است؛ و ایران را به سمت "جامعۀ دمکراتیک" در معنای کلان (1) و (2) که این جا آوردم نبرده است. این دو گرایش را هم رضا شاه پهلوی و هم شاهنشاه آریامهر کمونیسم خوانده اند و پیرو آن هر انسان آزادیخواه و برابری خواهی را کنار دیوار گذارده اند و سینه اش را گلوله باران کرده اند. این است که ما اکنون به دوران پیش از مشروطه رسیده ایم. ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) تا این جا را چنین جمع بندی می کنم که؛ من در نوشتۀ گنجی حساب آنچه را که در ایران ایجاد شده است از آنچه که ما ایرانیان خودمان ایجاد کرده ایم ـ جدا ناشده ـ می بینم. و بر این گمانم که (1) ما چون یک جامعه سرکوب شده ـ در دراز مدت ـ هستیم بسیار چیزها در جامعۀ ما ـ خود به خود ـ ایجاد شده است. (2) به همین دلیل بسیار چیزها نیز در آینده می تواند ـ خود به خود ـ ایجاد شود. اسم دیگر مکانیزم "پدیداری خود به خودی چیزها" پدیداری تصادفی چیزها است. و این در جوامعی که برخوردار از ویژگی کلان شماره 2 دمکراسی نیستند بسیار رخ می دهد. موارد بسیاری است که چیزها را دیگران و به ویژه حکومتگران [سرکوبگرانه و فریبکارانه] برای مردمان ایجاد می کنند. این است که من خودمان را ـ در وضعیت کنونی ـ با نظر به شیوۀ حکومتی که داریم و آن را بیگانه با هر دو معنای کلانِ دمکراسی می دانم ـ بسیار آسیب پذیر می دانم. من این جا نخست شیوۀ حکومتی را که اکنون داریم و آن را من این جا "شیوۀ ابطال وضوی دیگران" نامیده ام ـ به استناد رویدادهای جاری ـ به کوتاهی شرح می دهم. شرح خودم را آنگاه با مورد همخوان این شیوه از حکومت که حکیم فردوسی آن را در شاهنامه "دیوانه بازار کیکاووسی" نامیده است تکمیل می کنم تا زمینه فرهنگی کار ما در ارتباط با ساختن "جامعۀ دمکراتیک" و ارزش و اهمیت آن روشن تر گردد. بخش کوچکی از نوشته ام را نیز به بر هم زدن خواب "مسلمانان ایرانی" اختصاص داده ام تا دوری آنان از متن را امیدوارانه برایشان روشن کنم. این پاره از نوشته ام را چنین آغاز می کنم که بگویم چرا من به آن بخش از نوشتۀ گنجی که پیگیر گفتمان با جنگ طلبان ایرانی است نمی پردازم. من جنگ طلبان ایرانی را آدم های عاقل نمی دانم. برای آن که گنجی دلخور نشود به او این را می گویم که در کتاب خدا ـ یعنی قرآن ـ نیز شرک "پیشاعقل" لحاظ شده است و قرآن "مشرکین" را بی عقل یا بدون عقل دانسته است. ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) مشرکین کسانی اند که (1) [همچون ایرانیانِ مجوس] باورمند به خدای خالق زمین و آسمان و همه چیزهایند. (2) [همچون ایرانیان حکومت گرا یا "یزدان پرستان نیابتی" بر این گمانند که خدایشان بخشی از وظایف خود را به دیگران واگذار کرده است. قرآن ـ نظر به این گروه از آدمیان ـ می گوید: "أفلا ینظرون الی الابل کیف خُلقت؟" [ای پیامبر] اینان چرا به کار چگونگی خلقت شتر نمی پردازند؟ و قرآن در همۀ مواردی که "أفلا تعقلون" گفته است مرادش موبدانی اند که در درستی دعوی پیامبر در تردید بوده اند و یا در برخی موارد درستی دعوی او را از اساس انکار می کرده اند. قرآن این دین مردان را ـ در همه موارد ـ به بازخوانی تورات ارجاع می دهد و بدانان ـ به تکرار ـ می گوید: "أفلا تعقلون؟" [آری! قرآن ادامۀ معنایی 8 فرمان از ده فرمان موسی است.] حکومت به شیوۀ ابطالِ وضوی دیگران در این نوع حکومت ـ در دنیای مدرن ـ به سان آن چه که ما ایرانیان اکنون به ناگزیر در چنگک آن گرفتار آمده ایم ـ یک عدد آدم ـ چون کیکاووس شاه ـ در بالا دست قرار می گیرد. ایجاد تنش مداوم می کند و دیگران را به اسم دولت و مدیریت ـ در هوای یخ بندان یا گرمای سوزان ـ به کار "وضو" می گمارد. این وضو از برای ادای هیچ فریضه ای نیست. برای مثال محمد جواد ظریف دوان دوان می رود. یخ می شکند. به آب می رسد. دستی به آب می زند. هیابانگ برمی دارد که یافتم. گاه می رود این کار را در صحرای سوزان می کند. آن گاه بدو بدو ـ این بار با هیابانگ یافتم یافتم ـ بازمی گردد. همین که می رسد کیکاووس شاه باد در می دهد و وضوی او را باطل می کند. ادامه در 4
داود بهرنگ
(4) حکومت به شیوۀ "دیوانه بازار کیکاووسی" داستان این که کسی به اسم یک حکومتِ پر تنش ـ و شیوه ای از حکومت ـ مدام باد در دهد و وضوی دیگران را باطل کند حکیم ابوالقاسم فردوسی ـ به بیانی که ویژۀ اوست ـ در شاهنامۀ خود آورده است. حکیم می نویسد: کیکاووس جانشین تصادفی پدرش کیقباد بود که جانشین تصادفی زَو تهماسب بود که بر اثر قتل نوذر شاه به دست افراسیاب ـ به پیشنهاد دین مردان و موبدان ایرانی ـ به پادشاهی رسید. وی همین که شعلۀ جنگ توران بر علیه ایران را پایین دید نخست به سرش زد که به سرزمین دیوان مازندران حمله برد. «سخن چون به گوش بزرگان رسید ـ ازیشان کس آن رأی فرّخ ندید ـ همه زرد گشتند و پُر چین به روی ـ کسی راست پاسخ نیارست کرد.» (خا؛ ج 2 ؛ 5) آنان اما به او «به آواز گفتند ما کِهتریم ـ زمین جز به فرمان تو نَسپَریم.» و چون از نزد او به بیرون شدند «نشستند و گفتند یک با دگر ـ که از بخت ما را چه آمد به سر ـ زما و ز ایران بر آمد هلاک ـ نمانَد برین بوم و بر آب و خاک» (خا؛ 2 ؛ 6) آنان آنگاه هیون تگاور به زابلستان به نزد دستان سام فرستادند تا بدو بگوید: «یکی شاه را بر دل اندیشه خاست ـ بپیچیدش آهرمن از راه راست.» (خا؛ 2 ؛ 7) دستان سام بی درنگ بیامد و به نزد کیکاووس شد و با او به پند نشست. کیکاوس در پاسخ بدو گفت: این دیوان ـ همه ـ به دید من زار و خوارند ـ به گوش تو آید خود این آگهی ـ کزیشان شود روی گیتی تَهی ـ جهان آفریننده یار من است ـ سر نرّه دیوان شکار من است.» فردوسی در ادامه می نویسد: دستان سام اندیشید که کیکاوس [فراوان] ابله است. «بدو گفت: شاهی و ما بنده ایم ـ اگر داد گویی همی یا ستم ـ به رأی تو باید زدن گام و دم.» (خا؛ 2 ؛ 11) فردوسی در ادامه می نویسد: کیکاووس آنگاه در مازندران به اسارت دیوان در آمد. دستان سام از رستم خواست تا اقدام به رهایی او کند. «چنین گفت رستم به فرّخ پدر ـ که من بسته دارم به فرمان کمر ـ ولیکن به دوزخ چمیدن به پای ـ بزرگان پیشین ندیدند رای ـ هنوز از تن خویش نابوده سیر ـ نیاید کسی پیش درّنده شیر.» ادامه در 5
داود بهرنگ
(5) فردوسی می نویسد: رستم از "هفت خوان" گذشت و کیکاووس را که به اسارت دیوان مازندران در آمده بود رهانید و با خود به ایران آورد. کیکاووس پس از چندی لشکر آراست و این بار به توران شد. پس به چینستان شد. از آن جا به مکران زمین رفت. آنگاه به نیمروز بازگشت. (خا؛ 2؛ 69) در ادامه می نویسد: آری! ابله بودن دور از آموزۀ آزمون است. «خور از آزمایش نیابد جواز.» (خا؛ 2 ؛ 69) این است که کیکاوس بار دیگر لشگر برداشت و این بار از آب گذشت. از مصر و بربرستان نیز گذشت و آنگاه درگیر جنگ با شاه هاماوران شد و دیگر بار به اسارت در آمد. (خا؛ 2؛ 78) می نویسد: وی پیش از آن که به اسارت در آید کس به نزد شاه هاماوران فرستاد و او را گوشزد کرد «که خورشید روشن ز تاج من است ـ زمین پایۀ تخت عاج من است.» (خا؛ 2؛ 73) می نویسد: این بار رستم ـ این گَوِ پیلتن ـ او را با هزار بدبختی از اسارت رهانید. (خا؛ 2؛ 93) در این میان افراسیاب هم به ایران یورش برد و گفت «که تورِ فریدون نیای من است ـ همه شهر ایران سرای من است.» (خا؛ 2؛ 92) فردوسی در ادامه می نویسد: کیکاوس اینک سوار خرِ ابلیس شد که او را همی گفت: «به کام تو شد روی گیتی همه ـ شبانی و گردنکشان چون رمه ـ یکی کار ماندست کاندر جهان ـ نشان تو هرگز نگردد نهان.» (خا؛ 2 ؛ 95) می نویسد: کیکاوس با یک چنین دید و درکی بر آن شد تا سر از اسرار آسمان در آورد. جعبه ساخت و پای چند عقاب را بر آن بست و به آسمان شد و نگونسار گردید. (خا؛ 2 ؛ 97) فردوسی می نویسد: خبر این کردار کیکاووس که در میان ایرانیان انعکاس یافت گودرزِ پیر به تلخکامی گفت: من چنین چیزی به عمر درازم ندیده ام. (خا؛ 2؛ 97) و او هنگامی که همراه دیگر سران به دیدار کیکاووس شد «بدو گفت بیمارِستان ـ ترا جای زیباتر از شارِستان ـ به دشمن دهی هر زمان جای خویش ـ نگویی به کس "بیهده رای خویش" ـ سه بارت چُنین رنج و سختی فتاد ـ سرت زآزمایش نگشت اوستاد؟ ـ [اینک] دگر باره مهمان دشمن شدی ـ صنم بودی او را برهمن شدی ـ به جنگ زمین سر به سر تاختی ـ کنون بآسمان نیز پرداختی؟ (خا؛ 2؛ 98) ادامه در 6
داود بهرنگ
(6) نکتۀ پایانی این شیوۀ حکومتی که ما ایرانیان اکنون داریم شیوه ای است که هر زمان داشته ایم. در ایران دین و دولت به هم بسته و پیوسته نبوده است. دولتی که ما داشته ایم همزمان دین ما نیز بوده است. ما ایرانیان ـ به خلاف آنچه که به ما گفته اند و ما ساده لوحانه باور کرده ایم ـ زرتشتی نبوده ایم. یزدان پرستان نیابتی بوده ایم. پادشاه ما ـ در درازنای تاریخ ـ به شیوۀ خودش [به شیوۀ دلخواه خودش] یزدان پرست بوده و ما شاه پرست بوده ایم. شاه پرستی شیوۀ حکومت از نوع پیشاعقل است. مشروطه خواهی ما سند عقلانیت ما نیز است. مشروطه اما ما را رهنمون به "جامعۀ دمکراتیک" نشده است. ما اکنون بایست به جد با "عقل جمعی و کار جمعی" از برای ایجاد چنین جامعه ای که در آن چیزها ـ از برای دیگران ـ ایجاد نمی شود؛ بلکه دیگران ـ که مردمانند ـ چیزها را فراخور مرادی که دارند ـ با به کار گیری ساز و کارِ دمکراتیکی که چیزها دارند ـ برای خود می سازند و ایجاد می کنند بکوشیم. با احترام ـ داود بهرنگ توضیحات و منابع واژۀ مجوس را هرگز نبایست به معنی "دین زرتشت" گرفت. مجوس اسم عام ایرانیان با همه اعتقادات دینی آنان است. در قرآن یهود، نصاری، صابئین و مجوس نام ادیان نیست. نام طوایف بشری غیر مشرک است. کسانی که 2 صفحه قرآن خوانده اند می دانند که در قرآن ادیان نیست. اسلام در قرآن اسم عام و عمومی همه ادیان ابراهیمی [یا ادیان خدا باور] است. من در استنادم به شاهنامه مرادم جلد دوم شاهنامۀ خالقی [با نظارت احسان یار شاطر] است.
اشکان
یاد آن روزها بخیر. ایام مبارزه بود و ایثار . جنبش بزرگی بود که اثراتش هنوز بر پیکره جامعه مانده است. دستکم در میان الیت جامعه . با فاصله گرفتن از آن جنبش جامعه و گفتمان های مسلط هم به سوی نوعی ابتذال حرکت کردند که بحثش مفصل است. اما برای احیای جامعه مدنی مشکلاتی هست. مثلا همین جمله در مقاله: " باید صدها و هزاران نهاد مدنی و صنفی و سیاسی ساخته شود ". چطور ساخته شود؟ اولا مردم همه گرفتارند. الان که این متن را مینویسم ساعت 4 صبح است و تازه بیدار شده ام تا بروم سر کار تا دیر وقت شب. نه زمان مطالعه دارم نه چیزهای دیگر. بقیه مردم هم چند برابر گرفتار تر از من. دوم, حکومت فعالیت محیط زیستی را هم تحمل نمیکند. فعال محیط زیست را میبرد زندان که مثلا جاسوس است. طرف را وادار به خودکشی میکند. حال ما برویم نهاد سیاسی بسازیم؟! چه بگویم؟ باید به آینده امیدوار بود به هر حال! شاید خدا دلش بسوزد یک کاری بکند. نمیدانم.
مسعود
جناب گنجی جنبش سبز همین حالاش هم نقطهء عطفی در تاریخ معاصر ایران هست. نقطهء عطفِ شکست مفتضحانهء پروژهء "اصلاح" ج.ا. جمهوری اسلامی در این مرحله از تاریخ ننگینش, همانقدر ظرفیت و توانایی "اصلاح" دارد که رژیم شاه پس از تاسیس حزب رستاخیز امکان اصلاح داشت: هیچ. نیروی کار گارگران در ایران اکنون ارزانترین نیروی کار در جهان است و فقر گریبانگیر بیش از نیمی از جمعیت کشور است. خود خاتمی نیز اعتراف می کند و می گوید که: "حتا اگر من هم از مردم خواستار شرکت در انتخابات باشم, باز هم مردم شرکت نخواهند کرد." شما بر چه مبنایی مدعی هستید که تنها راه گذار درست و صحیح از ج.ا. انتخابات است؟ هر که ناموزد ز چرخ روزگار هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
سیمین
خانم سارا کاشفی قبل از هر چیز آخوندهای ۱۳۵۷ بزرگترین ضد انقلابیونی بودند, هستند و خواهند بود که تا به حال در تاریخ ایران (یا جهان) مشاهده شده است. دوما بسیاری از نهادهای خود جوش, خود سازمانده شده و مردمی که قبل و طی و پس از ۱۳۵۷ در ایران سامان گرفت, نه تنها هیچ ربطی به دین و مذهب نداشت, بلکه بسیاری از آنان یا علنا ضد مذهب بودند یا جنبه و رگه های بسیار قوی سکولاریست داشتند: مانند شوراهای کارگری در کارخانه ها, شوراهای دهقانان, شوراهای محله ها (که بعد از سرکوب مردم تبدیل شد به "کمیته ها"), شورا های دانش آموزان و دانشجویان,... و دقیقا به خاطر این خصوصیات بود که تمامی آنان یک به یک نبود شدند. اما از آنجایی که خودجوشی و خود سازماندهی مردم به هیچ وجه قابل سرکوب نیست, این نهادها در هر فرصتی که به دست میدهد, باز سر و روی خود را نشان میدهند و تبدیل میشوند به شعارها و مطالبات عمومی و آلترناتیو و بدیل مردم در مقابل حکومت. مانند از دیماه ۹۶ تا کنون. و نکتهء آخر اینکه: اظهارات الیاده را باید با مقداری بسیار زیادی شک و تردید نگریست, چرا که تمامی آنان بر مبنای نظریهء "ناخودآگاهی جمعی " شکل گرفته است. و به قول آدورنو: "ناخودآگاهی جمعی فقط در دوران جنگ و سیل و زلزله (دوران فاجعه و مصیبت) مطرح می باشد." ۴۰ سال حکومت مصیبت و فاجعه در ایران مسلما زمینهء مساعدی است برای ناخودآگاهی جمعی. اما در عین حال ۴۰ سال حکومت مذهبی فاجعه و مصیبت یکی از ضد مذهب ترین و ضد دین ترین نسلها را در تاریخ ایران پرورانده است.
صدیق
هیچ جنبش رفرمیستی بطور کلی از بین نمیرود. شاید تغییر هویت و تغییر ساختار بدهد، اما بیس و شالوده آن زنده میماند. بهمان شکل جنبش های حق تعیین سرنوشت در اقصی نقاط ایران، و تظاهراتهای گسترده زنان در ابتدای انقلاب 57 برای آزادی پوشش. اما نکتهای که در مقاله فوق بدان اشاره نشده است اینست که جنبش سبز در خیابان نزج گرفت و هویت یافت، و یک شعار داشت و آن "رأی من کو؟ " بود! عدالت و سایر شعارهای تزئینی هم برای انتخابات بودند، که در 40 سال گذشته توسط دیگران هم مدام تکرار شدهاند! آقای مهدی کروبی زمانی که در مسند ریاست مجلس حضور داشت در خصوص سرکوب کوی دانشگاه به خبرنگار پارلمان گفت: "ما برای به ثمر رسیدن این انقلاب خون دادیم، اگر کسی قصد دیگری جز جمهوری اسلامی دارد، بسم الله به خیابان بیاید و خون بدهد!". از چنین شخصی نمیتوان انتظار آزادی احزاب داشت! لذا چنین ادعایی کذب محض و شعار تبلیغاتی برای جذب رأی بود! از سوی دیگر، آقای موسوی بر دوره طلایی امام تأکید داشتند! دورانی که ایران ما در یکی از سیاهترین برهههای تاریخی استبداد و خشونت بود. کسی که در چنین دورانی سمت های مهم دولتی داشته به چه دلیل باید با تشکیل شبکههای اجتماعی موافق باشد؟ شاید منظور ایشان شبکه های اجتماعی دوستاران خمینی بوده! در بهترین شرایط ایشان از خامنهای و احمدی نژاد و روحانی و خاتمی شاید بهتر باشد، که این همان انتخاب بین بد و بدتر است و نه الزاماً رسیدن به دمکراسی!
صدیق
آقای گنجی مرقوم فرمودهاند که: "اگر همین امشب نیز جمهوری اسلامی محو شود، به نظام دموکراتیک دست نخواهیم یافت. چون فاقد جامعه مدنی گسترده و قوی هستیم. جامعه را نمی توان معمارانه از بالا ساخت. مهندسی جامعه از طریق حکومت/ دولت ناممکن است." بله شاید این سخنان از تحلیل نسبتاً درستی برخوردار باشند، اما سوال اینجاست که این شبکههای اجتماعی و احزاب آزاد را چه کسی قرار است تحت لوای جمهوری اسلامی و مسالمت آمیز اجراء کند و چگونه؟ سبزهای واقعی، نداها و سهرابها، و آن 1500 نفری بودند که تحت پیگرد و زندان و شکنجه بودند. که بدلیل اشتباه و ترس کروبی و موسوی متحمل خسارت جانی و مالی شدند. و ماهیت آن هم عمل در خیابان برای فریاد "رأی من کو؟" بود. و نه در خانه ماندن و تمرین دمکراسی کردن! جمهوری اسلامی به نقطه پایانی رسیده. امروز این رژیم توتالیتر و مستبد به بن بست بدی گرفتار شده است. اگر مردم ایران در این فرصت اندک فکری بحال کشور و آینده آن نکنند، فقط یک معجزه قادر خواهد بود تا کشورمان را از یک جنگ خانمان سوز برهاند. شاید زمانی دغدغه من ایرانی، دموکراسی بود، اما امروز من دغدغه کشور و هموطنانم را دارم که در خطر نابودیاند. امروز من نوعی بدنبال منابع کم قدرت و مکنت نیستم، بلکه بدنبال فرصتی هستم تا شر غده سرطانی جمهوری اسلامی را از سر ایران کم کنم. این سرطان بدخیم به کمتر از نابودی ایران، در صورت خلع از قدرت راضی نخواهد شد، و ادامه قدرت این رژیم هم به نابودی ایران ختم خواهد شد (دیر یا زود دارد اما سوخت و سوز ندارد). بنابراین بجای چسباندن تعابیر زیبای "دموکراسی جنبش سبزی موسوی-کروبی!" به کسانی که در امتحان دمکراسی خواهی سالها پیش رد شدهاند، بهتر است تا مردم را بیدار کنیم که فکری بحال این رژیم و آینده خود کنند.
نور تاریک
از مقاله اقای گنجی، میتوان فهمید از نخستین کسانی که اصطلاح مارکسیست اسلامی را بکار برده، علم دستیار ویژه شاه بوده است. پس تعجب ندارد اکنون در کیهان لندن و سایر رسانه های نزدیک به سلطنت/ پادشاهی خواهان اصطلاح مارکسیست اسلامی یا سوسیالیست اسلامی بکار میبرند. ویکی پدیا: مارکس پیشبینی کرد که سرمایهداری به کمک انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریا (کارگران بدون ابزار) به "سوسیالیسم" میرسد که در این مرحله مالکیت خصوصی از بین میرود و همه اموال و داراییها اشتراکی میشود و سپس به "کمونیسم" که جامعه بدون طبقه، بدون دولت و بدون مالکیت است میرسد. این پیشبینی هنوز محقق نشدهاست. جدا از قضیه مادی گرایی و متافیزیکی ادیانی مثل اسلام، در اسلام، سرمایه داری و مالکیت خصوصی به شدت مورد حمایت است. چگونه ممکن است دو با هم جمع شوند؟!
نور تاریک
تمامی شواهد و قرائن نشان میدهد توان سرنگونی در میان مردمان ایران نیست. هیچ دلیل قاطعی نیست اپوزیسیون متحد خارج و متصل به داخل وجود داشته باشد. همه شواهد و قرائن، صرفا امواج بی نظمی حاصل ضربات سرکوب مخالفان توسط ج.ا. است. این اعتراضات سطحی تنها امواج شکستشان است. ضربات خورد کننده ج.ا. بنگرید چگونه 90% اقتصاد حکومتی کرده و 97% اعتبرات بانکی از آن اقلیت الیت خود کرده (اظهرات احمد توکلی) اما هیچ حرکتی از نظام نیست/ تنها این خودافشایی ها نقش سوپاپ اطمنان دارد تا دیگ ج.ا. نترکد!، تمامی صنایع در سهم خودیها وسرمایه دارهای خودی است/ خبری از توزیع منابع ثروت زای عمومی نیست / موفقیت تبلیغات اسلامی را میتوان در 5 مییلون نفر شرکت کننده راهپیمایی سیاسی اربعین دید در حالی که خطر مرگ در کمینشان است / 5 میلیون نفر میداننند ممکن کشته شوند توسط ضد شیعیان اما سختی راهپمیایی به جان میخرند! آیا اپوزیسیون میتواند همین تعداد این راهپیمایی برای دو هفته برپا کند؟! اپوزیسیون حتی توان تشکل ده درصد مردم ندارد. ج.ا. غیر سکولار به لطف غرب و شرق سکولار و مردم حامی اش (70% پای صندوق مشورعیت بخشی) تا نسلها ادامه خواهد یافت.
زبان زخمی
چرا نه باید؟ چرا نباید این بلا سر مردمان بیاید؟ حکومت شاه دیکتاتوری بود، اما شبه سکولار. جریان چپ متمایل به شوروی و نه چندان روی خوش به اسلام و تشیع آنگاه التقاطی های خردسوز که میخواستند مارکس به اسلام شیعی پیوند بزنند خب، اینجا اسلام ناب محمدی (ولایت فقیه) از زبان خمینی برون میزند زنان و مردان شیعه، با ظهور آرزوی شوشیانتی/مهدوی، خمینی بر بقیه ترجیح میدهند (98% رای مثبت به ج.ا. )! در ادامه طی 40 سال هر سال متوسط 70% رای مشروعیت بخشی و میلیون ها نفر در رسومات کاملا سیاسی شده شیعی شرکت میکنند و ازجمله راهپیمایی پرریسک اربعین و حالا این مردم با دلار 14000 تومان روزی 40 هزار تومان دستمزد و بیکارند ماهی 45000 یارانه این بها (بلا)یی است چندین نسلی که برای عشق سیاسی اکثریت.
هوشنگ
نخیر جناب "زبان زخمی " (پالیزی) شاه دیکتاتوری بود شبه مذهبی. در ۱۳۳۲ با کمک ارتجاعی ترین جناح های مذهبی در کودتا علیه یک دولت سکولار به قدرت آمد. در ۱۳۳۵ به دستور آخوند های شیعه معبد بهاییان را نابود کرد. توسط ساواک "انجمن حجتیه" را بنیان گذاشت. به هیچ کس در ایران غیر از آخوندها و "حسینهء ارشاد" اجازهء نفس کشیدن نداد, و بازار کتاب را پر کرد از مزخرفات علی شریعتی. اما سلطنت باختگان تشنه به خون مردم ایران, همیشه باید مردم ایران را مقصر اصلی اعلام کنند و همیشه از یادشان میرود که خودشان و ساواکشان چگونه بهترین آخوند پروران در ایران بودند. در مورد "انتخابات" در ج.ا. هم جالب است که شما در اینجا دقیقا همان تبلیغات احمقانهء آخوندها را تکرار میکنید. در اولین انتخابات ج.ا در بسیاری استان ها مانند کردستان و دیگرمناطق غیر فارس و ساکن اقلیتهای ملی و مذهبی انتخابات تحریم شد. پس این دروغ "۹۸ درصد" فقط مورد علاقهء حزب اللهی ها و سلطنت باختگان است و بس. در آخرین انتخابات ج.ا. بیش از ۳۵% رای دهنده گان واجد شرایط نیز انتخابات را تحریم کردند. مخرج مشترک میان سلطنت باختگان, اصلاح طلبان و اصول گرایان تنفر مشترک آنان از مردم ایران است, و اینکه همیشه مردم را مقصر مشکلات میدانند. در حالی که خودشان و همگی میدانند که قضیه بر عکس است. هوشنگ
آدامو
هوشنگها مثل طی همین 40 سال اخیر همچنان در خواب وبیهوشی بمانید. زبان زخمی برای همین زبانش زخمی ازدست شما مدعیان هوشنگی! ج.ا. با ثروت باد آورده، آنقدر نیروی حامی جمع کرده و بازسازی و زاد و ول میکند که سراسر جهان خواهد گرفت. روزی میرسد که دودمان جهان سکولار بر با خواهد داد. ترس و زبونی جهان سکولار را از انفعال ترامپ و غرب در برابر حرکات سپاه میتوان دید.
هوشنگ
جناب "آدامو" حمل بر جسارت نشود ولی پیوند بین ساواکی های سابق و سایبر بسیجی های امروز خیلی بیشتر از صرفا تعلیم دیدن برادران حزب الله توسط کارمندان بازنشستهء ساواک است. اینان دو روی یک سکهء استبداد و لجن هستند. مبارک باشد. این جناب "زبان زخمی" نیز هیچ چیزی جز زخم زبان برای مردم ایران ندارد, زخم زبانی بدون انقطاع و همیشگی. که روز به روز ابلهانه تر و نژندتر می شود. شما هم لطفا با یک غوره سردتان نشود و با یک مویز گرم. بیشتر باشد به فکر سراطٍ مستقيم. سر تا پای این جهانی که شما سکولار خطاب یکنید پر از مذهب است, اما باید دیدی بینا داشت تا آن را دید. "جهان سکولار" با کشوری که یک دهم یک درصد از اقتصاد جهان را دارد, مشکلات زیادی نباید داشته باشد. آیا دیپلماسی کولی بازی و از دیوار سفارت خانه ها بالا پریدن هم بخشی از "ترس و زبونی" است؟