«غرق شدن تمدنها» - آخرین جلد از سهگانه امین معلوف
امین معلوف در این اثر نسبت به از هم گسستگی جوامع و از بین رفتن ارزشهای اخلاقی در سراسر جهان ابراز نگرانی میکند. گفتوگویی با این نویسنده فرانسوی – لبنانی.
به تازگی جایزه ادبی ۴۵ هزار یورویی «اُژوردویی»، به امین معلوف، نویسنده فرانسوی-لبنانی برای تازهترین کتابش با عنوان «غرق شدن تمدنها» اهدا شده است. این جایزه را جمعی از روزنامهنگاران فرانسوی پایهگذاری کردهاند و آن را به کتابی اهدا میکنند که سندی «تاریخی، فلسفی یا سیاسی» درباره دوران معاصر باشد.
معلوف سه ماه پیش نیز برای مجموعه آثارش یکی از جوایز سالانه آکادمی سلطنتی بلژیک (Nessim Habif) را به دست آورد.
امین معلوف که در بیروت به دنیا آمده و اخیرا هفتاد ساله شده، چند سالی است به عضویت آکادمی فرانسه، عالیترین نهاد در حوزه زبان و ادبیات فرانسه درآمده است.
او در تازهترین کتابش که انتشارات گراسه در پاریس آن را منتشر کرده و تاکنون دهها هزار نسخه از آن فروش رفته، نسبت به از هم گسستگی جوامع و از بین رفتن ارزشهای اخلاقی در سراسر جهان ابراز نگرانی میکند.
برنده جایزه گنکور سال ۱۹۹۳ در این کتاب، تأملات و مشاهدات خود درباره دنیای معاصر را با زبانی روان و صمیمی بیان میکند.
معلوف اولین بار نیست که درباره وضعیت دنیای پیرامونش کتابی غیرداستانی مینویسد. او پیشتر در سال ۱۹۹۸ در کتاب «هویتهای مرگبار» و ده سال پیش، در کتاب دیگری با عنوان «نابسامانی جهان» نظراتش را درباره بحرانهای کنونی نوشته است. اما این نویسنده این بار در «غرق شدن تمدنها» گردابی را ترسیم میکند که کل تمدنهای کنونی جهان را در خطر غرق شدن قرار داده است.به مناسبت انتشار این کتاب، روزنامه «لوریان دوژور» چاپ بیروت، گفتوگویی با امین معلوف منتشر کرد، که ترجمه آن را در پی میخوانید:
ارتباط کتاب جدید شما با کتاب قبلیتان «نابسامانی جهان» چیست؟
یک پیوستگی میان این سه کتاب وجود دارد: «هویتهای مرگبار»، «نابسامانی جهان» و «غرق شدن تمدنها». حدودا هر ده سال من یک جستار منتشر میکنم. این همان تأمل است که من ادامه میدهم. من زیر سایه پدری روزنامهنگار بزرگ شدم. از کودکی جهان را زیر نظر داشتم و در این آخرین کتابم برای فهم چگونگی رسیدن به وضعیت کنونی که از نظر من بسیار نگرانکننده است، وقایعچگونه دهههای اخیر را مرور میکنم.
«من صحیح و سالم در آغوش تمدنی در حال احتضار به دنیا آمدم.» اولین جمله کتاب شما اشاره به فضای چندفرهنگی و چندهویتی است که از آن برآمدهاید؛ پدر شما لبنانی است و مادرتان مصری. آیا شما تا به امروز بیشتر از اجداد پدریتان ننوشتهاید؟
خانواده پدرم اهل کوهستانهای لبنان بودند. والدین مادرم هر دو اصالتا لبنانی بودند، اما مثل بسیاری از لبنانیهای اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به مصر مهاجرت کردند، آنجا ازدواج کردند و تمام زندگی خود را آنجا گذراندند. مادرم در طنطا به دنیا آمد و کودکیاش را در هلیوپولیس گذراند. او از آنجا خاطرات خوشی داشت که به برای من بازگو میکرد. وقتی من از کودکیام سخن میگویم باید از دو کشور لبنان و مصر سخن بگویم که در عین وابستگی به هم شدیدا با یکدیگر متفاوت هستند.
نسبتی که کتاب شما با ژانر خاطره برقرار کرده، به گونهای که تلاش میشود خواننده لحظاتی را که شما شاهدش بودید دوباره زندگی کند، به نظرتان به اعتبار کتاب لطمه وارد نکرده؟
بخشی از کتاب کمی شبیه کتاب خاطرات است؛ وقتی که من از کودکیام میگویم، از آنچه که شاهدش بودم، و همچنین از زمانی که من روزنامهنگار بودم و برای پوشش رویدادها به کشورهای مختلف سفر میکردم. اما این فقط یک جنبه از کتاب است. من فقط زمانی مشاهداتم را ذکر کردهام که مستقیما شاهد حوادث مهم بودهام. نویسندگانی هستند که از دنیای اطرافشان حرف میزنند تا از خودشان بگویند. من تقریبا برعکس آنان عمل میکنم، به این معنی که وقتی از خودم میگویم، بهانهای است برای حرف زدن از جهانی که مرا احاطه کرده. در کتاب من، روایت تاریخ شخصی، در خدمت روایت تاریخ جمعی درآمده است.
شما در تحلیل وقایع، به پژواک تاریخی این وقایع میپردازید و همچنین گاهی شیوههای دیگری را که میتوانست این وقایع روی دهد، مطرح میکنید. نقش تخیل در این کتاب شما چیست؟
من از تخیل حرف نمیزنم، بیشتر از تأمل درباره امکانهای متفاوت سخن میگویم. تاریخ به یک شیوه اتفاق میافتد، اما ما میتوانیم شیوههای دیگر را نیز در نظر بگیریم. همیشه چهارراههای تاریخی وجود دارند، که تصمیمهایی که در آنجا گرفته شده، مسیر حوادث را تغییر داده است. مثلا ما میتوانیم از خود بپرسیم که مصر یا جهان عرب چگونه تغییر میکرد اگر ناصر میتوانست از جنگ ۶۷ پرهیز کند یا اگر در ۵۲ سالگی نمیمرد. جهان ما بدون شک به گونه دیگری بود.
بر اساس عقیده شما، لبنان هزینه این را میپردازد که «ناتوان از ساختن یک ملت» بوده است. این را چگونه توضیح میدهید.
من فکر میکنم که کشور زادگاهم برای اینکه نقش مهمی در منطقه و حتی جهان بازی کند، بخت زیادی داشت. ما در این کشور آدمهای شایسته زیادی داریم، با تحصیلات عالی و مهارتهای بالا، و همچنین تجربه منحصر به فرد زندگی مشترک میان آدمهایی با نژادها و مذاهب متفاوت. به لطف این عوامل، لبنان وظیفه داشت که همه این اقلیتها را در یک ملت به صورت دموکراتیک و مدرن، متحد کند. و با خود منطقه بزرگتری را به سوی یک پیشرفت واقعی بکشاند. اما لبنان با مذهبگرایی خود را تضعیف کرد. همواره باید امیدوار بود که این مرحله از تاریخ تاریک لبنان خواهد گذشت، اما دهههای اخیر از نظر من، مثل فرصتی از دست رفته است.
شما وقتی وضعیت لبنان را بررسی میکنید، از یک «غمی که دیگر وقت تسلای آن را» ندارید، سخن میگویید. توصیه شما برای مهار مذهبگرایی چیست؟
هیچ دستوری نمیتواند مذهبگرایی را از بین ببرد. فائق آمدن بر چنین مشکلی نیازمند یک اقدام هوشمندانه، شجاعانه و داوطلبانه است که دههها زمان خواهد برد. باید به گونهای عمل کرد که تعلق به یک واحد ملی، فراتر از تعلق به یک مذهب است. متأسفانه به غیر از چند سال، ما در این راه تلاشی نکردیم. امروز مذهبگرایی مخربتر از زمان استقلال لبنان است. من حس نمیکنم که کشور زادگاهم بتواند بر سرنوشت خود حاکم شود، این کشور اغلب قربانی چیزهایی است که پیرامونش روی میدهد.
تحلیل ژئوپولیتیک شما از قرن بیستم، تمدنهای از دست رفته گذشته را برجسته میکند. آیا شما در این کتاب تئوری زوال را بسط دادهاید؟
من مطمئن نیستم که از تئوری زوال در کتاب حرفی زده باشم. این کلمهای نیست که یکدفعه از قلمم جاری شود، به ویژه آنکه این یک روندی است که بخشی از تحول هر تمدنی است. آنچه من اساسا میخواستم در این کتاب بگویم، این است که تمام تمدنهای کنونی مبتلا به چیزی هستند که من آن را «غرق شدن» مینامم. تلاش کردم بفهمم و توضیح دهم که چگونه جهان – تمام تمدنهایی که راه را اشتباه رفتهاند – به این مرحله رسیده است.
کتاب شما یک هشدار است؟
دقیقا یک علامت هشدار است. من فکر میکنم که جهان ما به سمت بحرانهای بزرگ که میتوانند تمام جوامع را از بین ببرند، منحرف شده است. با این حال میتوان جلو بدترین حالت را گرفت. اما مهلتی که ما در اختیار داریم نامحدود نیست. باید که هر کس نسبت به خطراتی که وجود دارد هشیار باشد. این کتاب هدف دیگری جز این ندارد. نقش من به عنوان نویسنده، تلاش برای فهم جهان و توضیح سیر جهان است.
برای توضیح برخی از شخصیتهای سیاسی، شما از یک «معبد ژانوس» سخن میگویید. آیا میتوانید در این زمینه توضیح دهید؟
در واقع، این دیدگاه من به شیوه تأملاتم درباره وقایع مربوط میشود. چیزی که من آن را «معبد ژانوس» نامیدهام، به این معنی است که شخصیتهایی وجود دارند که نقش خیلی مهمی در تاریخ ایفا کردهاند، یک نقش سرنوشتساز برای مردم خودشان و همچنین مابقی جهان. من به عنوان نمونه به چرچیل اشاره کردهام که نقش خوبی در جنگ جهانی دوم داشت اما نقش شومی در ایران، زمانی که او در سرنگونی حکومت مشروع مصدق مشارکت کرد. به همین ترتیب، ناصر حامل امیدی استثنایی بود. من فکر میکنم که یک مرد کاملا شریفی بود، اما او نگاهی کاملا مخرب به مدیریت سیاسی و اقتصادی کشورش داشت و نمیتوانست در برابر فشارهایی که او را به سمت جنگ با اسرائیل در ژوئن ۱۹۶۷ کشاند، مقاومت کند. در حالی که میدانست که هنوز آماده چنین مواجههای نیست. او فریب یک پیشنهاد بالاتر [در حراج و مزایده] را خورد و این برای خودش و همه اعراب فاجعه به بار آورد.
چگونه موضوع «اسطوره یکدستی» که این روزها خیلی مطرح میشود، به یکی از پایههای بیماری عصر حاضر تبدیل شده است؟
من فکر میکنم که در طول تاریخ، وقتی یک کشور تلاش کرده اقلیتها را اخراج کند تا به یکدستی بیشتر برسد، هزینه زیادی پرداخت کرده است. اولین نمونه تاریخی که میتوانم ذکر کنم، فرانسه زمان لوئی چهاردهم است که پس از مدارا با حضور پروتستانها در فرانسه، یک روز از سر تعصب تصمیم گرفت با لغو پیمان نانت آنان را اخراج کند. این یک فاجعه برای کشور به بار آورد و شانسی بود برای برلین، لندن و آمستردام که این پناهجوها به آنجا پناه بردند. نمونههای متعددی داریم از کشورهایی که میخواستند کسانی را که به نظرشان با ملت بیگانه هستند، بیرون کنند. اما تاریخ به ما نشان میدهد که با این توهم یکدستی، ما فقط خود را تضعیف میکنیم، حتی روح خود را از دست میدهیم.
و آنچه مربوط به ایده اروپا میشود، که شما آن را ستایش میکنید و امیدهای زیادی به آن دارید، از نظر شما در دام بروکراسی افتاده است. به نظر شما چه چیزهایی باید تحرک را به این ایده بازگرداند و به آن نقشی برساند که شما انتظار دارید؟
من فکر میکنم که اتحادیه اروپا دچار بحران عمیقی شده که همه آنچه را که تاکنون به دست آمده، در معرض تهدید قرار داده است. میشود که با هشیاری ملتها و رهبران اروپایی، ساختارها را تغییر داد. اقدامات زیادی میتوان انجام داد، اما دشوار است. زیرا در اتحادیه اروپا هر چیزی که باید درباره آن تصمیمگیری شود، باید به تصویب تمام اعضا برسد، که این امر، مشکل ایجاد میکند. به ویژه زمان اتخاذ تصمیمهای بیرحمانه. روند حل بحران کنونی پیچیده و خیلی طولانی خواهد بود.
به نظر شما افسوس خوردن برای از بین رفتن ایدههای جهانی، مربوط به شکست کمونیسم است؟
کمونیسم وعده بسیاری از تغییرات را داده بود و بسیاری از انسانهای فرهیخته را در همه جوامع مجذوب خود کرده بود. اما نتوانست به وعدههایش عمل کند. و امروز ما به این نتیجه رسیدهایم که کاپیتالیسم هم نمیتواند به قولهایش عمل کند. آنچه من افسوسش را میخورم، این است که بحثهای روشنفکری که در طول بخش مهمی از قرن بیستم در جریان بود، امروز از بین رفته و جایش را اظهارات هویتگرای شدید و حتی خشونتبار گرفته است. این تحول تأسفباری است که همه جوامع انسانی را دچار گسیختگی کرده و به نظر من از نظر اخلاقی و روشنفکری، بازگشت به عقب است.
از نظر شما، رهبرانی که «دارای دیدگاه و عملگرا» باشند و از منافع شخصی بگذرند، بسیار کم هستند. چه رهبران سیاسی به این آرمان شما نزدیکتر هستند؟
اگر باید نام کسی را ببرم که در دهههای اخیر به نظرم دارای دیدگاه مشخصی بود و ویژگیهایی داشت که برای رهبر یک ملت ضروری است، آن فرد نلسون ماندلاست. او با شجاعت و سماجت بسیار مبارزه کرد و وقتی کشورش را از تبعیض نژادی آزاد کرد، او فورا با دست دراز کردن به سوی رقبایش و فراموش کردن همه بدیهای دهها سال گذشته، بزرگواری خود را نشان داد. این یک نمونه کاملا درخشان است که میتواند در دیگر مناطق دنیا نیز الگو قرار بگیرد.
در کتاب شما، جاهایی هست که حاکی از نوعی نوستالژی و غم است. نقش احساسات در تأملات شما چیست؟
درست است که من تقریبا زیاد از غم حرف میزنم، به ویژه وقتی تحولات کشورهایی را میبینم که به آنها وابستهام. وقتی میبینم که از مسیر منحرف میشوند، در حالی که موجد بسیاری چیزها بودند. من فکر میکنم که گاهی باید احساسات خود را مرور کرد. اما همچنین باید فراتر از این احساسات رفت تا بتوان در آرامش و بدون آن که این احساسات، با نوستالژی و غم، ما را کور کنند، وقایع را تحلیل کرد.
شما این روزها چه میخوانید؟
من کتابهای مختلفی میخوانم. از کتابهایی که دوستان نویسنده برایم میفرستند، تا کتابهایی که نامزد جوایز آکادمی فرانسه هستند. اغلب مطالعاتم به تحقیقاتی است که برای نوشتن کتابهایم، مشغول انجام آنها هستم. من به موضوعات علاقه دارم، تا نویسنده خاصی. مدتهاست که ترجیح من در خواندن، کتابهای تاریخی، مقالات و زندگینامههاست.
چه اثر هنری خاصی شما را منقلب میکند؟
آثار زیادی هستند. تابلو «تصلیب» سالوادور دالی به نظرم خیلی زیباست. من علاقه خاصی به شخصیت این نقاش ندارم، اما فکر میکنم که استعداد او فوقالعاده بود.
آیا میتوانید از رابطه خودتان با نوشتن بگویید؟
من هر روز مینویسم. این بخش اساسی زندگی روزانه من است. از خواب که بلند میشوم، به اتاق کارم میروم و شروع به کار میکنم، چیزی که لزوما شامل نوشتن نمیشود. گاهی میخوانم، گاهی جستوجو میکنم، اسنادی را جمع میکنم، یا متنی را که روز قبلش نوشتهام، تصحیح میکنم. اما کار نوشتن روزانه است. من چیز دیگری ندارم.
با شهرت نویسندگی چگونه کنار میآیید؟
صادقانه بگویم، از آن اصلا نگران نیستم. من با ریتم کتابهایم زندگی میکنم. وقتی یکی تمام میشود، آن را منتشر میکنم، سپس کمی دربارهاش [با رسانهها] حرف میزنم تا شناسانده شود. و خیلی زود به انزوای خودم در اتاق کارم بازمیگردم تا روی کتاب دیگری کار کنم. جنبه عمومی فعالیتم واقعا اهمیت ثانویه دارد.
بیشتر بخوانید:
نظرها
دیوانه
جوامع انسانی را رعایت نسبی اصول اخلاقی در یک انسجام نسبی نگاه می دارد. اخلاق، عنصری نهادی در زیست شناختی ی انسان نیست. اخلاق پدیده ایست که انسان هوشمند برای ممکن شدن زیست در یک جامعه ی انسانی ابدا کرده و با رعایت نسبی آن، بر امیال غریزی ، طبیعتی و خود محور بینانه ی خود افسار می زند. اخلاق، توهمی از جنس مذهب است. انسان هوشمند که بر خلاف موجودات دیگر در طبیعت، به فنا پذیری وجود خود آگاه است، به اجبار موجود نیهلیستی می شود که برای مهار حیوان گناه نشناس درون خود، به اهرم اخلاق نیاز دارد. ریاکار بودن، دو چهره ای بودن ما در روابط امان با برون امان، محصول مصنوعی بودن عنصر اخلاق در وجود ماست. زندگی ی جامعه ای، بدون رعایت اصول توهم اخلاق ، برای انسان ها بسیار دشوار خواهد بود. انسان ذاتا فردگرا، باید بداند که اجدادش بر پایه ی نیاز مجبور به ایجاد زندگی ی اجتماعی شدند و هزاران سال برای عملی نمودن آن، دین و مذهب و فلسفه بافته اند. ما در شکل توده ای، برای گریز از هیولای ترسناک نیهلیسم، به وجود یک کلان روایت نیازمندیم تا بخش هوشمند و امپاتیک وجود مان را در برابر طبیعت کور و خدا داده ی وجودمان، حفظ کند. سقوط برج ارشمند ولی توخالی اخلاق، عروج اهریمن کور ولی پر مایه ی درون ماست. اهریمن کوری که با عروج خود سبب هبوط انسان ها و بیچاره گی هرچه بیشتر انسان خواهد شد.