سفر زنانه، متن زنانه
محمدرفیع محمودیان − نگاهی به دو سفرنامه: سفرنامه عالیه خانم شیرازی، "چادر کردیم رفتیم تماشا" و سفرنامه شاهزاده خانم قاجاری، " سه روز به آخر دریا".
نگاهی به دو سفرنامه:
سفرنامه عالیه خانم شیرازی، چادر کردیم رفتیم تماشا، ویرایش زهرا ترابی، نشر اطراف، ۱٣۹۷.
سفرنامه شاهزاده خانم قاجاری، سه روز به آخر دریا، به کوشش نازیلا ناظمی، نشر اطراف، ۱٣۹۸.
مردان آنگاه که خاطره و سفرنامه مینویسند از سیاست، اقتصاد و رخدادهای استثنایی شگفتی برانگیز مینویسند. گزارشی از وضعیت جغرافیایی، اجتماعی و سیاسی جهان پیرامون خود ارائه میدهند و از دید و بازدید با چهرههای سرشناس سیاسی و اقتصادی یاد میکنند. حساسیت خود را به جهان پیرامون خویش به رخ مخاطب میکشند. همزمان میکوشند تا به گزارشهای خود وجهی واقعگرا/عینی ببخشند. به بررسی امور میپردازند، وضعیت و رخدادها را توضیح میدهند و نظریه پردازی میکنند. با اعتماد به نفس و از سر عزت نفس مینویسند. اقتدار نیز، به شکل تسلط بر وجود خویش و تحولات جهان پیرامون، اگر نه همواره که بیشتر اوقات در نوشتههای آنها موج میزند. در مجموع، بنظر میرسد که مردان خاطره و سفرنامه مینویسند تا تسلط ذهنی و عملی (practical) خود را بر جهان، از راه ارائۀ گزارشی عینی و اجتماعی-سیاسی به نمایش بگذارند.
ولی زنان چگونه سفرنامه مینویسند؟ آیا همچون مردان مینویسند؟ شیوۀ نگارش آنها چگونه است و چه نکاتی را در نوشتههای خود طرح میکنند؟
در ایران ما بطور کلی خاطره و سفرنامه نویسی کم داریم. عادت نداریم از خود و برداشتهای خود به گاه سفر بنویسیم. در مورد زنان این به حد افراط میرسد. آنها، اگر سفر نامۀ مدرن و شاعرانۀ فروغ فرخزاد از سفر خویش به ایتالیا را کنار نهیم[1]، کمتر از خود و سفرهای خود نوشتهاند. ولی در این زمینه نباید حکمی مطلق صادر کرد. در این یک دو سال اخیر دو سفرنامه از زنان دوران قاجار در سالهای پایانی سلطنت ناصرالدین شاه به چاپ رسیده و ما را با دیدگاه و متن زنانه آشنا ساخته است. آن دو زنان اشرافی هستند و بیشتر متمرکز بر گزارش سفر حج خود هستند. هیچکدام ادیب یا شاعر نیستند و فقط برای شرح دست اول از سفر خویش به مکه و جایهای مرتبط با آن سفرنامه نوشتهاند. اگر این دو اثر را مأخذ بررسی خود قرار دهیم به چه نتایجی دست مییابیم؟ این نوشته سر آن دارد که به این نکته بپردازد.
بیماری
جنبۀ چشم گیر دو اثر تمرکز آنها بر وضعیت زیستی انسان به ویژه بیماری است. حساسیت به وضعیت جسمی و بیماری در نوشته آنها موج میزند. آنها، چه خود و چه همسفرانشان، مدام بیمار میشوند و این را در نوشتۀ خود ثبت میکنند. از بهبودیها نیز مینویسند ولی تأکید بر بیماری دارند. میتوان اندیشید که این به خاطر آن است که در آن دوران انسانها بسیار بیشتر بیمار میشدند و تن زنانه بطور کلی به گونهای ویژه بیش از تن مردان دچار بیماری میشود. این ولی حساسیت نوشتاری دو زن سفرنامه نویس را توضیح نمیدهد. آنها میتوانستد به شکل تجریدی و اشارهای از بیماریهای خود بنویسند ولی آنها پی در پی و به شکلی دقیق و انضمامی از بیماری مینویسد. زاویۀ دیدشان را نیز به بیماری وصل میکنند و با اندوه و دلواپسی از بیماریهای خود و همراهانشان مینویسند. به این خاطر نیز از شیوۀ نگارشی بهره میجویند که جزئی نگر، رخداد محور و موجز است. به جای توصیف وضعیت، رخدادها را گزارش میدهد متمرکز بر بیان احساسات است. در یک کلام، برای دو سفرنامه نویس زن، تن و شکنندگی و فرسودگی آن در کانون نگرش (به جهان) و نگارش قرار دارد.
تن و بیماری در مقابل ذهن و سرزندگی قرار ندارند. آنها که از تن و شکنندگی آن سخن میگویند نمیخواهند آنرا در مقابل ذهن آزاد پویای آفرینندۀ خیال و اندیشه قرار دهند. بلکه میخواهند تجربۀ زیست را در وجه مشخص انضمامی خود بازگویند. انسان در تن خود میزید. با تن خود جهان را چه در وجه جغرافیایی و مادی خود و چه در وجه فرهنگی و اجتماعی خود احساس میکند. با تن خود سخن میگوید، میشنود، عشق میورزد، بازتولید میکند و وجودی ترافرازنده را در هیأت یک مخاطب یا ناجی میپندارد و به آرامش یا وجد اندامی میرسد. هر تجربۀ تنانی دارای جنبهای نشان گرفته از درد و رنج است. احساس با حساسیت در آمیخته است و حساسیت با درد و بیماری. تن هم دروازۀ تجربۀ جهان است و هم دروازۀ حساسیت به فراز و نشیب آن.
از بیماری نوشتن از شکنندگی زیست نوشتن است. از گشایش به تنامندی و مرگ، ولی نه از حرکت به سوی مرگ که مقاومت در مقابل آن. بیماری نه مرگ که ایستادگی در برابر آن را باز مینماید. سفرنامه نویسان زن از بیماری خود مینویسند تا از ایستادگی خود در مقابل مرگ بنویسند. بیماری بیشتر نشان زندگی است تا مرگ. ولی زندگی در مواجهه با مرگ معنا پیدا میکند و از آنرو برای زیستن باید با مرگ در افتند و از بیماری بنویسند. او که به بیماری توجه نشان میدهد به زیستی توجه نشان میدهد که ارزش زیستن را دارد و ارزش ستیز برای پیش برد آن. او که از چیزهای دیگر به ظاهر بس مهمتری همچون رخدادهای سیاسی و وضعیت اقتصادی مینویسد چیزی را همچون امر داده شده فرض میگیرد که باید اثبات شود و اثبات نمیشود. او چشم و در نتیجه ذهن خود را بر بنیادیترین وجه وجودی انسان بسته است. او از کم اهمیتترین و شاید بیهودهترین مسائل مینویسد.
سختیهای زندگی
توجه به بیماری فقط بخشی از توجه به مسئلۀ کلی ترِ توجه به سختیهای زندگی است. در کنار بیماری، دو سفرنامه نویس مدام از سختیهای سفر، گرمای شدید برخی جای ها، دغلبازی ارائه دهندگان خدمات و گرانیها شکایت میکنند. در سفر، چه به سان زن و چه به سان مسافری در بیابان و سرزمینهای ناآشنای دوردست، زندگی به آنها سخت میگذرد و آنها سختیها را یک به یک شرح میدهند. از آن نظریهای برای زندگی در نمیآورند. به بزرگ نمایی آنها نیز روی نمیآورند. گزافه و کلی گویی کار آنها نیست. سختیها را آنگونه که هستند شرح داده و جزئیات آنها را گزارش میدهند. خود را قهرمان مواجهه با سختیها یا بر عکس آن قربانی سرنوشتی تیره جلوه نمیدهند، ولی در این فرایند آنها نا خواسته به ارادۀ خویش و سفر خود وزن و اعتبار میبخشند. در این هیأت، سفر جغرافیایی وجهی روانی- شخصیتی پیدا کرده محک استقامت و بردباری میشود.
سختیهای زندگی را گروههای حاشیه ای، سرکوب شده و به به قعر جامعه رانده شده حس کرده و ارزشمند میدانند. در نبرد بنده و خدایگان یا به روایت امروزین آن فقیر (فرهنگی و افتصادی) و دارا تنها دارایی فقیر درک از سختیهای زندگی است. این امر به سختی ها، به شناخت آن ارزش میبخشد و در نبرد با دارا به کار میآید. تحمل سختی در خود ارزشمند نیست. این را ممکن است فرقههای دینی و انقلابیون دو آتشه شیفتۀ خویشتنداری و زهد بگویند. ولی بیشتر امری تبلیغاتی است. مهم حساسیت به آن و بازشناسی آن است. تجربۀ سختی دال بر استواری ارادهای است که معطوف به پیروزی است. خواست قدرت از آن بر میخیزد. او که از سختیها سخن میگوید سرسختی ارادۀ خود را به رخ میکشد.
ضرب آهنگ زندگی از سختیهای آن میآید. سختیها نوا/سازی هستند که به زندگی وزن/ریتم میبخشند. در تکرار مداوم خود، سختیها امتداد-گسستی موزون را رقم میزنند. از سختیها نوشتن و سخن گفتن همانا تأکیدی بر بازشناسی این وزن/ریتم و ارزشمندی آن است. زنان اینکار را (شاید بیشتر از مردان) میکنند چرا که در زایش و کار خانه به گونهای مستقیم با زندگی کار دارند. با بازشناسی و ارج گذاری سختی به زندگی ارزش و وزن/ریتم میبخشند و خود را به سان تجربه گر آن بر مردان تفوق میبخشد. سختی ابزار مبارزۀ آنها در گسترۀ ستیز با زندگی در لختی و سنگینی خود و با مردان در سلطه شان بر جهان است. مدام از سختیهای زندگی میگویند تا پی در پی سلاح خود را برای مبارزهای که روزانه در خانه و اجتماع پیش میبرند صیقل دهند.
سفر
عالیه خانم شیرازی و شاهزاده خانم قاجار به سفر نیامدهاند تا هدفی را در چارچوب یا ورای آن متحقق سازند. قصد آنها تجارت، تفریح، ایجاد نفوذ یا استحکام بخشیدن به رابطهها و دوستی نیست. زنان در دوران قاجار نه در حوزههای زیست اجتماعی که در اندرونی زندگی خصوصی بسر میبرند. به سفر آمدهاند تا به حج بروند و وظیفهای دینی را به انجام برسانند و در آن چارچوب به آنچه که پیش میآید نیز گردن مینهند و گاه همچون عالیه خانم شیرازی به دربار ناصرالدین شاه راه پیدا کنند و آنجا زندگی دیگر گونهای را تجربه میکنند. به این دلیل سفر را در خود گزارش میکنند. نه برای سفر دلیلی میآورند و نه برای نگارش سفرنامه. سفرنامه نویسی میشود کاری همچون یکی از کارهای خانه و سفر، کاری همچون آشپزی و مراقبت از همراهان. از سختیها و جزئیات پیمایش مسیر مینویسد. در طول راه، سفر از یکسوزندگی روزمره آنها است و از سوی دیگر عرصۀ شکوه تلاشهای آنها در راه انجام وظیفه و ایفای نقش.
ما همه همواره در سفریم. از تولد به بلوغ. از زیست به مرگ. از یک تجربه با تجربهای دیگر. از یک بیماری به بیماری ای دیگر. برخی از سفر مأموریتی میسازند و هدفی برای آن میآفرینند. مهاجرت میکنند. به قصد تجارت مرزها را در مینوردند. به گردشگری و تفریح میروند. بقیه اما خود را همواره در سفری مییابند، بی مقصد و بی هدف. سفری که همواره پیشتر از آغاز شروع شده و بعدتر از موعد ادامه مییابد. سفری دور هستی، به گرد جهان زیست. سفری که انسان را نه فقط به مهاجرت که به تبیعد رانده و میراند. سفری که همه را گیج و مبهوت به جای میگذارد. نه مبهوت از شگفتیهای جایهای جدید که مبهوت از بی پایانی و شتاب حرکت. آرامشی در کار نیست. سفر هیچگاه به پایان نمیرسد. اگر اطراقی هست، بیش از آنکه برای آسایش و بسیج نیرو باشد از سر درماندگی است.
کسانی برای سفر هدفی تعیین میکنند تا سلطۀ خود را بر جهان به نمایش بگذارند و اثبات کنند که بر روند زندگی حاکماند. تجار به تجارت میروند. مؤمنین به معبد میشتابند تا رستگاری را آنجا بجویند. گردشگران به قصد تفریح و دیدار متفاوتها راهی جایهای جهان میشوند. مارکسیسم کمونیسم را به پرولتاریا و بشریت در سفر تاریخی خود نوید میدهد. اینها همه وهمی بیش نیستتند. برای سفرهایمان نمیتوان مقصدی تعیین کرد. سفر توفنده تر و پویاتر از آن است که به قید هدف در آید. اینرا صد البته نمیپذیریم. سفر را باز میایستانیم. به چهار دیواری خانه پناه میبریم. در خانواده از زندگی اجتماعی بارویی میسازیم. از کار و مقام موقعیت ایجاد میکنیم. ولی در نهایت مجبوریم بامداد هر روز از خانه برون آئیم، خانواده را برای زیست باز اجتماعی ترک کنیم و از کار یا مقام به زیست روزمره باز پس آئیم. کسی را در جهان سر پناهی نیست. زنان (عهد قاجار) از حصاری مستحکم تر برخوردارند، در حجاب، خانه، خانواده و اندرونی. به بند مکان و روابط اجتماعی کشیده شده. ولی آنها در چرخۀ زیست بیش از مردان در سفرند. بلوغی شگرف و بنیادین را احساس میکند، خانه را میگردانند، میزایند و میزایند و سپس از دشواری رفت و آمد چرخۀ زیست میمیرند. سفر آنها بی هدفترین و دَوَرانیترین سفرها است. اما در فرایند همین سفر جهان زیست را بازتولید میکنند. در روزمرگی سفر خود، خطیرترین مأموریتها را به انجام میرسانند. برای همین به تمامی دیگر سفرها همچون اموری حاشیهای مینگرند و در آنها عنصری از مأموریت و هدفی فرضی باز نمییابند.
زیارت
سفر به مکه در سدۀ سیزدهم شمسی آنهم به سان زن کاری دشوار بوده است. سفری دریایی و زمینی، با عبور از سرزمینهایی عجیب و غریب و مناطقی گرم و خشک. گاه سوار بر کشتی، گاه بر پشت قاطر و گاه نشسته در کجاوه بر پشت شتر. همه جا در پس پرده. دشواری در پی دشواری. جدا از بیماری، عواملی همچون گرما و خستگی سفر، پخت غذا و سر و کله زدن با شتربان و قاطرچی نیز مدام مشکل میآفرینند. عالیه خانم شیرازی و شاهزاده خانم قاجار مدام از سختیها مینویسند ولی از آن شگفتی خاصی نشان نمیدهند. فقط گاه دیگران را به خاطر مشکلات پیش آمده نفرین میکنند. هر دو کسانی هستند که خود به اختیار و ارادۀ خویش سفر دور و دراز مکه را برگزیدهاند. در نهایت سفر خود را موفقیت آمیز دانسته و سختیها آنرا جزء ضروری آن میشمرند. مهم برای آنها آن است که به زیارت آمدهاند.
زیارت سفر آئینی است. سفری در تضاد با خود. به جای جا به جایی و نوجویی وفاداری را میجوید، وفاداری به نظمی قدیم با تاریخی منحط، مانده از اعصاری کهنه و ازیاد رفته. زیارت شاید در چارچوب باوری یا دینی یک بایست باشد اما به هر رو هیچکس ناگزیر به آن تن در نمیدهد مگر آنکه از سر اراده آنرا به اختیار بر گزیند. با این همه، اراده در آغاز آن نقش ایفا میکند. سپس آئینهایی قداست یافته آنرا سامان میدهند. زیارت الغای ارادی اراده است. سپردن خود به دست فرا-خود آئینها است. سختیها در آن رنگ میبازند چرا که همه چیز آن به شکل آئینی قدسی در میآید. آیئنی از حرکتهای جمعی ضرب آهنگ یافته، با ازدحام، کنشهای نمادین و تکرار انسان را در خود میبلعد تا چیزی از دغدغه و دلهره برجای نماند. زنانی که در جامعۀ سنتی شرق، در حوزههای عمومی به هیچ انگاشته میشوند ناگهان در زیارت عنصر بنیادین حرکت میشوند. تجربهای از هستی مندی، تأثیرگذاری و بازیگوشی را تجربه میکنند که کمتر جای دیگری ممکن است. از نیستی پای در سپهر هستی مینهند بی آنکه مواجهه با مغاک دغدغههای هستی شوند.
مراسم آئینی دربرگیرنده کارناوال است. در زیارت دینی از خوش خوری، خوش آشامی و لوندی خبری نیست و حتی منع مشخصی دربارۀ آنها وجود دارد. ولی لذت دیگری جای آن لذتها را میگیرد. لذت رستگاری اجتماعی. فردوسی که در زیارت بر انسانها گشوده میشود فردوس یگانگی اجتماعی است. همراهی با جمعی که ارادی همراهی با یکدیگر را برگزیدهاند. به گاه زیارت فرصت آن هست که در این لذت اصراف کرد. همه کارها جمعی، با هیاهو و تأکید بر رفتار همانند جمع انجام میگیرد. مشقت در راه انجام کارها ارزش کارها را فزونتر میسازد - یگانگی به دست آمده را زاده تلاش یکایک افراد میسازد. امری قدسی لذت کارناوالی دنیوی را ممکن میسازد.
زندگی روزمره، امور روزمره
زنان سفرنامه نویس فقط از سختیها و بیماریها نمینویسند. مهم برای آنها زندگی روزمره است و آنها هم از تکرار رخدادهای آن و هم از خوشیها و شادیهای این زندگی مینویسند. از میوهها و غذاهای خوشمزه، دیدار آشنایان، بازیافتن تندرستی پس از بیماری، برخوردهای خوب و مهربانیهای مردم میخبر میدهند. به زیارت، تعزیه و روضه میروند - گاه در حد و حدود روزی یکبار و معلوم است که از آن و مراسم آئینی اش لذت میبرند. عالیه خانم شیرازی که به دربار ناصرالدین شاه راه پیدا میکند، آنجا مأموریت یا نقش جالبی به عهده میگیرد. کار او میشود راه اندازی و سازماندهی عروسی. به خواستگاری میرود، جهیزیه را تدارک میبیند و عروس را بزک میکند. با شور و شوق نیز همۀ اینکارها را انجام میدهد. گزارش او از آن کارها در زمینۀ نام افراد و روابط آنها دقیق نیست ولی در مورد مراسم و نقش خود در آنها اطلاعات دقیقتری ارائه میدهد. شاهزاده خانم قاجار که فقط از سفر مکه و زیارت عتبات نوشته نیز در برخی شهرها دوستان و آشنایان قدیم و جدیدی مییابد و به دید و بازدید با آنها مشغول میشود. به شکلی زندگی روزمره با آئینهایش برجای میماند و جذابیت هایش را حفظ میکند. زیارت مکمل و نه جایگزین این زندگی با دشواریها و جذابیتهایش است.
روزمرگی در دیدگاه مدرن با رخوت، وادادگی، فراموشی و بیهودگی تکرار یکی دانسته شده است. فرایند آن دامی پنداشته شده که قاطعیت، شهامت، آفرینندگی و نوآوری را از انسان باز میستاند. روزمرگی هم عرض و هم معنای سنت، تداوم و واماندگی بشمار آمده است. لذتها و جذابیتهای آن نیز دروغین خوانده شده اند، چون که انسان را از خودآگاهی، سازماندهی و هدفمندی (در زمینۀ لذت) باز میدارند. این همه، البته، وصل به برداشتی از انسان است که آنرا در یگانگی با اقتدار تعریف میکند. فرض بر آن است که مقری برون از زندگی روزمره وجود دارد که در ورای آن قرار میگیرد و بسان اهرمی به انسان اجازه میدهد که زندگی خود را به اتکای آن متحول سازد. این مقر شکلی از باور دینی، سیاست آرمان گرایانه یا خیلی ساده تر هراس از مرگ است. مقر عامل/جایی است که انسان را به قاطعیت و جدی گرفتن زندگی سوق میدهد. در قاطعیت و جدیت افسون روزمرگی افسانه شده زندگی پویایی دیگرگونهای پیدا میکند.
زنان (جامعه سنتی) و دیگر گروههای حاشیهای و سرکوب شده دسترسی به اهرمی ورای روزمرگی ندارند. آنها نمیتوانند به دینی نو ایمان آورند، گرایش سیاسی آرمانگرایانهای را اختیار کنند و از گستره زایش-خانه-خانواده نقبی به برون بزنند. آنها را حتی به کارناوالهای زندگی روزمره، جز در سطح آئینهای دینی، راه نیست.عرصۀ زیست، پویایی و سرزندگی آنها همان زندگی روزمره است. آنجا اندوه، شادی و لذت را تجربه میکنند. این ولی فقط از سر اجبار نیست. همانگونه که کارگران، در گسترۀ کار، امکانات و در نتیجه ملزومات زیست را میآفرینند و در آن فرایند به غرور و عزت نفس دست مییابند و مجرمین امکان کارکرد قانون را فراهم آورده و به خلافکاری خود به سان ستیز با نظمی سرکوبگر مینگرند، زنان در گسترۀ زایش-خانه-خانواده زندگی را با دردها، انودهها و لذتهایش ممکن میسارند و به نقش خود در آن با غرور و سرافرازی مینگرند. زنان در همین گستره دردها و شادیهایی را تجربه میکنند که شاید در باورهای رسمی به مهمی جنگ، تجارت، تولید صنعتی و اقدامات سیاسی در زمینۀ چرخشهای اجتماعی نباشد ولی در زمینۀ ممکن سازی شرایط زیست نقشی مهم ایفا میکنند. زیست انسانی با آن دردها و شادیها گره خورده است.
مبارزه سیاسی و اجتماعی گاه وجهی ساده به خود میگیرد. کارگران، مجرمین و زنان زندگی روزمره را به جبهۀ مبارزه تبدیل میکنند. نه فقط کارخانه، زندان و خانه را عرصۀ لذت و همچنین تجربه و دانش اندوزی میسازند که تمامی گسترۀ زندگی را به شکل حضور خود ملحق میکنند. غرور و شادی خود را به روزمرگی ای وصل میکنند که از چشم اندازی دیگر عرصۀ سرکوب و تباهی است. تردیدی نیست که از خاستگاه ماورایی و دیدگاهی انقلابی، روزمرگی نفرینی است که باید به چالش خوانده شود تا راه رهایی گشود شود. در این چارچوب، کارخانه، زندان، خانواده وخانه نماد استثمار، سرکوب و پدرسالاری هستند و اگر گاه در آنها نشانی از شادی هست بیشتر از دلخوشیهای حقیر نشان دارد تا لذتی پر شور و شرر. انبوهی انسانها ولی در همان گسترۀ زیست روزمرۀ خود، پشت دستگاه و در شوخی با همکاران، در آشپزخانه و مهمانی، در سلول و مسخره بازی با هم بندیها زمینه لذت و شادی را برای خود فراهم میآورند. شادی و لذت برای آنها گره خورده به اینک و اینجای رهایی به صورت گسستی است که خود رقم میزنند.
کلام پایانی
عالیه خانم شیرازی و شاهزاده خانم قاجار در نا آگاهی به زنانگی خود سفرنامه نمینویسند. زنانگی امری است که مدام سفر و وجود آنها را با چالش روبرو میسازد. آنها به زنانگی خود نمیپردازند. از ستم و سرکوب نمینویسند و به محدودیتها از سر اعتراض اشارهای ندارند. ولی تمامی آنچه را که میتوان به زنانگی شان نسبت داد در یادداشتهای خود انعکاس میدهند. آنچه در نوشتۀ آنها کلا مطرح نمیشود پیشگامی آنها است. در سرزمینی که سفرنامه و خاطره نویسی یک سنت نبوده و زنان اساسا از حضور در حوزۀ عمومی و سپهر بیان-خود محروم، آنها سفرنامهای کم و بیش دقیق و جذاب نگاشتهاند ولی هیچ جا اشاره به این امر ندارند. شاید چون اشراف زاده و وصل به مراجع قدرت هستند نوگرایی و هنجار شکنی را صفتی متمایز برای خود بر نمیشمرند. شاید هم و این محتمل تر به نظر میرسد، که آنها بیگانه با غرور و افتخار به کاری کارستان هستند. زندگی خود را دارند، سفری را گزارش میکنند که انجامش یک وظیفه دینی است و گزارشی مینویسند که بازتاب دهندۀ ضرب آهنگ زیست شان است. ما متنی از آنها در دست داریم ولی نوشتار برای آنها متن نیست. معلوم نیست آنها برای کدامین خواننده یا اصلا برای که سفر نامه نوشتهاند. آنها نوشتهاند تا بنویسند، تا در مراسم آئینی ای شرکت کنند که به نوشتن، به سفر نامه نویسی شهرت دارد. این زندگی آنها است، اینکه از هر چیزی، از بیماری، آشپزی، مهمان بازی، مجلس تعزیه و نوشتن، شکوه یک مراسم آئینی بیافرینند.
پانویس
[1] - فروغ فرخزاد "خاطرات سفر به ایتالیا" در سیروس طاهباز، زنی تنها: درباره زندگی و شعر فروغ فرخزاد، زریاب، ۱٣۷۶.
نظرها
نظری وجود ندارد.