ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

برای رادیکال شدن کافی است یک روز را در دادگاه باشید

آنجلا دیویس - دیگر حتی نمای ظاهری دموکراسی در حال فروریختن است. با این حساب نمی‌توانیم از یک سیستم قضایی سرکوب‌گر انتظار عدالت داشته باشیم.

مطلب پیش رو گفت‌وگویی است با آنجلا دیویس، فعال آمریکایی که در دهه ۷۰ و در زندان انجام شده است. او در این گفت‌وگو به فساد دستگاه قضایی، وضعیت اسف‌بار زندان‌ها و ضرورت سازماندهی اشاره می‌کند.


اوایل سال ۱۹۷۰، آنجلا دیویس فعالیت خود را در زمینه‌ حمایت از فعالان سیاسی زندانی آغاز کرد. او به کارزار حمایت از برادران سولداد (۱) پیوست؛ سه زندانی سیاسی که در اواخر دهه‌ی شصت، به دروغ، به قتل نگهبان زندان متهم شده بودند.

۷ آگوست ۱۹۷۰، حین محاکمه‌ یکی از این سه متهم به نام جیمز مک‌کلین (۲) در دادگاه کالیفرنیا، جاناتان جکسونِ هفده ساله، برادر جورج جکسون (یکی از سه متهم)، با سلاح گرم به دادگاه حمله کرد. در جریان درگیری پیش آمده، چند تن از حاضرین از جمله دادستان و خود جاناتان جان باختند و آنجلا دیویس به قتل درجه یک و آدم‌ربایی متهم شد، زیرا اسلحه‌ای که همراه جاناتان بود به آنجلا تعلق داشت. چهار روز بعد، اف‌بی‌آی او را به لیست ده متهم اول تحت تعقیب اضافه کرد‌.

۱۳ اکتبر ۱۹۷۰، آنجلا دیویس در نیویورک دستگیر و در ۱۶ دسامبر همان سال به زندان کالیفرنیا بازگردانده شد.

گفتنی است که مردم ایالات متحده در حمایت از او کارزارهایی را به راه انداختند. بعلاوه، جنبش «آنجلا را آزاد کنید» به نمادی جهانی معادل ظلم و ستم دستگاه قضایی و بی‌عدالتی حاکم علیه گروه‌های اقلیت بدل شد. در پی این حمایت‌ها، آنجلا دیویس در سال ۱۹۷۲ تبرئه شد.

مطلب پیش رو مصاحبه‌‌ای است که آنجلا دیویس در دوران محکومیتش انجام داده‌. او در این مصاحبه به فساد دستگاه قضایی، وضعیت اسف‌بار زندان‌ها و ضرورت سازماندهی اشاره می‌کند.

این ترجمه به عاطفه رنگ‌ریز که همزمان با انتشار این متن در زندان قرچک در اعتصاب غذاست تقدیم می‌شود.

به پیروزی عدالت در دادگاهتان امید دارید یا نه؟

سیستم قضایی این کشور به طور فزاینده‌ای درحال بدل شدن به ابزار سرکوب است. از این سیستم برای درهم‌شکستن مبارزات آزادی‌خواهانه‌ مردم فرودست استفاده می‌شود و نه تنها شکست دادن هر انقلابی آگاه بلکه در کل درهم‌شکستن روح عصیان‌گر مردم سیاه، مکزیکی‌تبارها و اهالی پورتوریکو. فکر می‌کنم امروزه برای رادیکال شدن، هر فردی کافی است یک روز را در دادگاه سپری کند و با چشمان خود ببیند که مثل آب خوردن ما را روانه بازداشتگاه‌ها و زندان‌ها می‌کنند. دیگر حتی نمای ظاهری دموکراسی در حال فروریختن است. با این حساب نمی‌توانیم از یک سیستم قضایی سرکوب‌گر انتظار عدالت داشته باشیم و مطمئنم رویکردی منحصراً قانونی برای دفاع من مخرب خواهد بود. پس باید درباره‌ به محکمه کشاندن خودِ این دادگاه‌ها گفت‌وگو کنیم. مردم ستم‌دیده می‌بایست به شکل سازمان‌یافته به طبقه‌ حاکم نشان دهند که ما آماده‌ایم هر ابزاری را که در دست داریم به کار گیریم تا مردممان به آزادی و عدالت برسند.

آنطور که مطلع‌ام، نامه‌هایی از سراسر جهان دریافت می‌کنید. ممکن است نظرتان را درباره‌ی حمایت‌هایی که در سطح جهانی می‌شوید و ماهیت این نامه‌ها بگویید؟

خب، حمایت‌های خارجی به غایت مسرت‌بخش بوده‌اند. تمامی کشورهای سوسیالیستی به اشکال و طرق متفاوت اعتراضاتی را ترتیب داده‌اند. مشخصاً از فعالیت‌هایی به وجد آمدم که در کوبا و اروپا به‌ویژه کشورهای آلمان، ایتالیا و فرانسه جریان داشت. تظاهرات سازمان‌دهی‌شده‌‌، کارزارهای جمع‌آوری امضا و جلب حمایت و کارزارهای پوستر و پیکسل شروع به فعالیت کرده‌ و بسیاری در حال تأمین منابع مالی هستند. همین الان روزی بین ۱۰۰ تا ۴۰۰  نامه دریافت می‌کنم که دست‌کم نیمی از آن‌ها از خارج کشور آمده‌اند از جمله کشورهایی در آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا. هزاران نامه‌ای که بچه‌مدرسه‌ای‌های آلمان شرقی فرستاده‌اند به‌شدت تکان‌دهنده‌ است. همین اواخر شورای جهانی صلح جلسه‌ای در استکهلم برگزار کرد و بر آن شد تا در دفاع از من کارزاری بین‌المللی به راه بیندازد. حمایت‌هایی که من در سطح بین‌المللی دریافت کرده‌ام بسیار مهم است اما به گمانم مهم‌تر این است که این کارزار گسترده‌تر شود و مرزهایش را تا بدل شدن به مبارزه‌ای برای آزادی تمام زندانیان سیاسی این کشور گسترش دهد.

فکر می‌کنم امروزه برای رادیکال شدن، هر فردی کافی است یک روز را در دادگاه سپری کند و با چشمان خود ببیند که مثل آب خوردن ما را روانه بازداشتگاه‌ها و زندان‌ها می‌کنند. دیگر حتی نمای ظاهری دموکراسی در حال فروریختن است.

زمانی که خودِ انقلابی‌تان در حال تکوین و رشد بود، مدت زمان قابل ملاحظه‌ای را در کشورهایی مانند فرانسه، آلمان غربی و کوبا سپری کردید. آیا می‌توانید تجربیات خارج از کشور خود را در این زمینه [با تجربیاتت در داخل کشور]  مقایسه کنید؟

هیچ‌کس نمی‌تواند انقلابیِ راستین باشد مگر با آگاهی از نیاز به برقراری پیوند با نیروهای سراسر جهان که با امپریالیسم می‌جنگند. سفر‌هایم به خارج از مرزها که معمولاً به مطالعات دانشگاهی‌ام مربوط می‌شد کمک بزرگی به رشد سیاسی خود من کرد. تجربیات سال ۱۹۶۲ در پاریس که توسط پارتیزان‌‌های مبارزه‌ی الجزایر به من منتقل شد، تقابل واضحی را با مبارزه‌ ما برای حقوق مدنی در ایالات متحده نشان می‌داد. موضع‌گیری بیش از پیش ستیزه‌جویانه‌ الجزایری‌ها تصویر روشنی به من داد که جنبش ما باید چه مسیری را در پیش بگیرد، البته اگر در مورد ایجاد تغییری همه جانبه جدی باشیم. فرانسوی‌ها‌ به دور از هر انتزاعی این ایده را به من منتقل کردند که سرکوب در هر جایی که مردم برای آزادی و عدالت مبارزه می‌کنند پدیده‌ای همگانی است. در شماری از تظاهرات، خود به شخصه جریان بُرّنده آب را حس کردم که از شلنگ‌های آتش‌نشانیِ پلیس فرانسه پرتاب می‌شد و یقیناً آشنایان الجزایری من دائما سوژه‌ تعرض پلیس بودند.

سفرم به آلمان، تحت تاثیر میل به یادگیری بیشتر درباره‌ آن سنت فلسفی‌ که مارکسیسم از دلش برخاسته‌، نکته‌ای اساسی را به من آموخت.  مارکس به درستی در تز یازدهم فوئرباخ گفت که فیلسوف‌ها با فلسفه‌بافی‌شان جهان را فقط تفسیر کرده‌اند، هرچند که مسأله بر سر تغییر آن است.

این تجربه را با مشاهداتم و مشارکت در جنبش دانشجویی به دست آوردم، جنبشی که به دنبال ارتقا آگاهی خود است و آگاهی از لزوم  فراروی از استادان ــ همان فیلسوفانی که دانشجویان را تحریک کرده بودند تا ماهیت مارکسیسم را درک کنند ــ و دست به عمل بزنند، عمل مستقیم. این فعالیت به شکل تظاهرات ستیزه‌جویانه علیه امپریالیسمِ ایالات متحده، تجاوزش به ویتنام و جیره خوارانش در آلمان غربی درآمد و به حرکتی برای سازماندهی محرومانْ از پایین و تلاش برای ایجاد رابطه‌ نزدیک با کارگران بدل گشت. آنچه باعث شد پی ببرم که باید به خانه برگردم تا میان مردم سیاه مبارزه کنم، درگیری‌ام در فعالیت سیاسی خیابانی بود که توسط س.د.س. آلمان (اتحادیه دانشجویان سوسیالیست) رهبری می‌شد.

تجربه‌ کوبا بسیار روشنگر بود. این تجربه اولین نزدیکی طولانی‌مدت من به کشوری سوسیالیستی بود که به چشمان خود دیدم و با گوشت‌وخون تجربه کردم؛ بهتر است اضافه کنم که خودم مدتی نیشکر می‌بریدم. طی گفت‌وگوهایی که در سراسر کشور با کارگران، دانشجویان و رهبران حزب کمونیست داشتم، از میزان تعهد، فداکاری و دانش لازم برای به کار افتادن یک انقلاب آگاه شدم. ما مشکلات و دستاورد‌ها را به طور هم‌زمان در نظر داشتیم و فکر می‌کنم آن برادر در نبرد الجزایر به درستی ادعا کرد که اگرچه آغاز کردن انقلاب سخت است و اگرچه پایداری تا لحظه‌ی غلبه بر قدرت سخت‌تر است، اما سخت‌ترین دوره ایجاد جامعه‌ی انقلابی پس از قبض قدرت است.

بیش از هرچیز تحولاتی برایم مهم بود که در مورد جایگاه مردم سیاه اتفاق افتاد. تصویر کلی به طرز چشم‌گیری مثبت بود، اما مواردی از نژادپرستی فرهنگی را تشخیص دادیم که باید با آن‌ها مبارزه کرد، البته برای اطمینان از موفقیت مستمر انقلاب. کوبایی‌ها، هم سیاه و هم سفید، نسبت به نظرات اغلب انتقادی ما بسیار گشوده بودند. نوع نژادپرستی‌ کوبا پیش از انقلاب ــ در زمان استعمار توسط رژیم‌های دست‌نشانده آمریکای شمالی ــ که به حتم کم‌تر از نژادپرستی آمریکایی‌ها در ساخت نهادی و روانی کوبا ریشه دوانده بود به من آموخت که باید نبرد بی‌امان علیه نژادپرستی را در همه‌ زمان‌ها و همه‌ سطوح برپا کنیم. تجربه‌ کوبا بسیار انگیزه‌بخش بود. دستاوردهای هرروزه‌ مردم و همچنین رویارویی با مشکلات برپایی سوسیالیسم در کشورشان که از دریچه‌ یکی‌شدن با همه مبارزاتِ علیه امپریالیسم ایالات‌متحده، به ویژه با مبارزات ستیزه‌جویانه‌ آفریقایی‌‌ها در آمریکا می‌گذشت ــ همه‌ این‌ها مرا برانگیزاند تا با عزم بیشتری به خانه برگردم و به پیشبرد مبارزاتمان در سطوح بالاتر کمک کنم.

آنجلا،‌ می‌توانید بگویید چه چیزی باعث شد که اینجا، در ایالات متحده، به حزب کمونیست بپیوندید؟

تصمیمم برای عضویت در حزب کمونیست از این باور نشأت گرفت که یگانه راه آزادی مردم سیاه همانی است که به سرنگونی تمام و کامل طبقه‌ سرمایه‌دار در این کشور منتهی می‌شود و همچنین به سرنگونی ملحقات نهادی متکثرش که توانایی آن را در بهره‌برداری از توده‌ها و بردگان سیاه تضمین می‌کنند. با اطمینان از لزوم به کارگیری اصول مارکسیستی-لنینیستی در مبارزه برای رهایی، من به کانون چه-لومومبا  پیوستم: یک گروه چریکی کاملاً سیاه حزب کمونیست در لس‌آنجلس که متعهد به انجام این وظیفه است که مارکسیسم-لنینیسم را متناسب با مردم سیاه تفسیر کند. اما باید به این واقعیت توجه داشت که اگر زمانی ما سیاهان برای از بین بردن سیستم سرمایه‌‌داری اقدام کنیم ــ اگر بخواهیم به تنهایی به سمت آن برویم ــ راه خودکشی را در پیش گرفته‌ایم. قضیه‌ متحدان در کل حیاتی بود. از این گذشته، جدای از دانشجویان، به متحدان تأثیرگذاری در حوزه‌ تولید نیاز داشتیم. به شخصه فکر نمی‌کنم که همه‌ سفیدها محافظه‌کارانی قهار باشند. برای رادیکالیزه کردن بخش‌های اساسی طبقه‌ کارگر به رهبریِ سیاهان در این طبقه نیازمندیم.

چشم‌انداز عملی کانون چه-لومومبا برپا‌یه‌ آگاهی از این نیاز است که باید بر خصلت ملی مبارزات مردم تأکید کنیم و همچنین حول اشکال خاصی از ستم‌ مبارزه‌ کنیم که برای صدها سال ما را در پایین‌ترین جایگاه در جامعه‌ی آمریکا نگه داشته‌است و هم‌زمان خود ما سیاهان باید به خط مقدم انقلاب برویم، انقلابی که توده‌‌ مردم برای نابودی سرمایه‌داری در آن شرکت دارند، تا سرانجام جامعه‌ای سوسیالیستی بسازیم و از این طریق نه تنها مردمِ خودمان بلکه تمام ستم‌دیدگان این کشور را آزاد کنیم. بعلاوه، می‌بایست خصلت بین‌المللیِ انقلاب را بازشناسیم، به خصوص در این دوره که مبارزه علیه سرمایه‌داران در داخل کشور به سراسر جهان، به هندوچین، آفریقا و آمریکای لاتین کشیده شده است. تصمیم من برای پیوستن به حزب کمونیست تا حدی مبتنی بر روابطی بود که حزب با جنبش‌های انقلابی سراسر جهان برقرار کرده بود.

 رابطه‌ی سیاهان با مردم سفید را به لحاظ مبارزه‌ واحدی که اینجا در این کشور پیش‌می‌برند چگونه می‌بینید؟ فکر می‌کنید اتحاد سیاه‌ و سفید امکان پذیر است؟ اگر بله، در چه زمینه‌ای؟

خب، بسیار گفته‌اند که اگر مردم سیاه به تنهایی دست به کنش بزنند قادر به براندازی نظام سرمایه‌داری این کشور خواهند بود. اگر خود را به درستی سازماندهی کنیم با حفظ این موضع می‌توانیم آنقدر سطح خشونت را بالا ببریم که کشور به زانو درآید و از بیخ‌وبن نابودش کنیم. شاید درست می‌گویند، نمی‌دانم، اما با این حال فکر می‌کنم مغالطه‌ای بنیادی در مفهوم انقلاب صورت گرفته که در این موضع‌گیری بدان اشاره شده‌است؛ زیرا جوهر یک انقلاب موفق در این کشور معادل نابودی آن نخواهد بود، بلکه نابودی نهادهایی است که مردم را از دسترسی به مخلوقات‌ خودشان باز می‌دارد و کسی نمی‌تواند منکر آن شود که پیدایش سرمایه‌داری در ایالات متحده به شکل لاینفکی با بهره‌کشی از کار بردگی گره خورده‌‌بود. مردم سیاه پایه‌ریز انباشت مال و ثروتی بوده‌اند که امروز در دستان تعداد محدودی خانواده‌ قدرتمند این کشور قرار دارد. بنابراین، ما حقی بر این ثروت داریم. به این ترتیب، استراتژی بنیادین ما نباید منوط به از بین بردن ثروت باشد، بلکه مهم از بین بردن مناسبات مالکیت است؛ مناسباتی که به آن تعداد محدود اجازه می‌دهد تا ثروت را در اختیار بگیرند در حالی که توده‌ عظیم مردم سیاه در سطح اقتصادیِ به غایت پایینی گذران می‌کنند. باید نهادهایی را که باعث می‌شوند  نژادپرستی و استثمار شکل بگیرد، نابود کنیم و هم‌زمان نهاد‌های جدیدی را طرح ریزی کنیم که به ما اجازه‌ی آزادی می‌دهند.

هر چند موضع نخست ــ موضعی که می‌گوید مردم سیاه می‌توانند به تنهایی کشور را نابود کنند ــ تنها برپایه‌ استراتژی نظامی استوار است، موضع دوم باید به دنبال یک استراتژی سیاسی باشد، آن هم در بستری که تاکتیک‌های نظامی ــ همراه با تمام ملاحظات تاکتیکی دیگری که برای نیل به پیروزی انتخاب می‌کنیم ــ چه بسا نقش تابع را بازی ‌کنند. حال برای شروع فرض بگیریم ما زنان و مردان آفریقایی که طی قرن‌ها به اشکال مختلف به شدت استثمار شده‌ایم، خواهان آزادی کامل از سرمایه‌داری باشیم. ما لاجرم به این نتیجه می‌رسیم که تکاپوی ما بسوی آزادی به شکل ارگانیک با جنبش مردم سفیدی پیوند خورده که رهایی‌شان در گرو انقلاب سوسیالیستی‌ است؛ به ویژه از نقطه‌نظر تولید، زیرا دست آخر می‌خواهیم دم و دستگاه تولید را نه نابود بلکه از آنِ خود کنیم و به این طریق به انقلابی در مناسبات تولید برسیم تا از پسِ آن مردمی که در این دستگاه کار می‌کنند ثمره‌ کارشان را به طور جمعی دریافت کنند. این تنها راهی است که ما ــ مردم سیاه ــ می‌توانیم روی پاهای خودمان بایستیم و تنها راهی که توده‌ مردم سفید دیگر ملعبه طبقه حاکم نباشند. اما هرگز نباید از این واقعیت غافل شویم که تا آنجا که موضوع به ستم بر مردم سیاه مرتبط می‌شود، بخش اعظمی از مردم سفید در این کشور فریب خورده‌اند؛ نه تنها با پذیرش سیاست‌های نژادپرستانه‌ طبقه‌ سرمایه‌دار و حکومتش بلکه این طبقه فعالانه نژادپرستی را در حدی تداوم بخشیده که کاملاً در بافت اجتماعی کشور رخنه کرده‌است. بنابراین کل مسئله‌ اتحاد سیاه و سفید در این شرایط و دقیقاً به دلیل ماهیت همه جانبه‌ نژادپرستی بسیار پرتنش است. برای سیاهان این مسئله تنها به این شکل قابل حل است که مردم سیاه ضرورت رهبری کل مبارزه را بازشناسند.

اتحاد سیاه و سفید با حضور سیاهان در خط مقدم ضروری‌ است، زیرا پدیده‌ نژادپرستی و استثمار مضاعف در نظام سرمایه‌داری همچنان که مردم سیاه را در پایین‌ترین سطوح نظم اجتماعی جای داده، سفیدها را نیز برای مبارزه‌ رادیکال ناتوان کرده است. گرایش‌های ارتجاعی بسیاری از اتحادیه‌های کارگری به طور مستقیم با ناتوانی آن‌ها در عبور از سیاست‌های نژادپرستانه‌شان منطبق‌ است. از سوی دیگر، سیاهان در پاسخ به ظلمی که به ما روا شده فهم انقلابی رو به رشد و همچنین رفتار هر چه ستیزه‌جویانه‌تری برای رهایی از شر ستمگران نشان داده‌اند. اگر بخواهیم اتحاد سیاه و سفید به واقعیت بپیوند، سفیدها باید ضرورت اصلی مبارزه با نژادپرستی را در همه سطوح به رسمیت بشناسند. پذیرش رهبری سیاهان برای سفیدها ضروری است.

آیا فکر می‌کنید امکانی وجود دارد که اقدامات دولت نیکسون را برای هدایت کشور به جبهه‌ راست به عقب راند و شکست داد ؟

اول از همه، اگر به دنبال ارزیابی عینی وضعیت کشور باشیم، به این نتیجه رسیده‌ام که فاشیسم در کامل‌ترین شکل خود بر سر ما خراب نشده‌است. هرچند که این ارزیابی به این معنی نیست که امروز درون چارچوب دموکراسی کامل بورژوایی زندگی می‌کنیم ــ‌ به هیچ وجه. این کشور با سرعت زیادی به سوی فاشیسم مدل آفریقایی می‌تازد. این واقعیت مهم که زندانیان سیاسی پیوسته در حال بیشتر شدن‌ هستند و به گره‌گاهی برای بسیج توده‌ مردم بدل شده‌اند، نشانگر گرایش فاشیستی این دوران است. و هیچ‌گاه نباید از یاد ببریم که تاکتیک‌های فاشیستی قرن‌ها است که علیه مردم سیاه و اجتماعات سیاهان به کار گرفته شده‌ است. هر چند که نباید تاکتیک‌‌های فاشیستی سرکوب را با فاشیسم اشتباه بگیریم. این کار ماهیت مبارزات امروز ما را به حاشیه می‌راندــ اگر وجود فاشیسم بالغ و کامل را به رسمیت بپذیریم، مبارزات ما خصلت کاملاً دفاعی به خود می‌گیرد و تقریباً تمام انرژی‌ ما بر وظیفه دفاع از خود در برابر یورش ظلم متمرکز می‌شود، زیرا شرایطی که وجود ما را محاصره کرده شدیداً رو به نابودی است، طوری که تمام امکانات جنبش را از دست داده‌ایم و تنها جایگزین ما برای سازماندهی شکل مخفیانه آن است. شرایط این کشور هنوز خیلی وخیم نشده‌است. هنوز امکان اندکی برای تغییر وجود دارد. به همین سبب باید از مسیرهای قانونیِ در دسترس استفاده‌کنیم، که البته بدان معنی نیست که تنها در حدود قانونی فعالیت داشته باشیم. در این مرحله جنبش زیرزمینی نیز جایگاه خودش را دارد. نکته‌ مهم این است که باید هر آنچه در توان داریم برای قوام و استحکام جنبش توده‌ای انجام دهیم؛ جنبشی که وقف مبارزه علیه سرکوب شده و فراتر از آن ایده‌ ایجابی سوسیالیسم را هدف مبارزه خود قرارداده‌است. این بدان معنی است که به جای موضع دفاعی، ما موضعی تهاجمی اتخاذ کرده‌ایم.

باید کل سیستم را افشا کنیم و مشخصاً جنبش را تا آزادی زندانیان سیاسی با جنبش‌های از پایینی همراه کنیم که در سراسر کشور در زندان‌های غیرقانونی در حال انفجارند.

شما پیش از دستگیری عضو فعال کمپین آزادی زندانیان سیاسی بودید و حال هم خودتان یک زندانی سیاسی هستید، از این دو جایگاه فعالیت کمپین را در نسبت با کل جنبش چگونه می‌بینید؟

جنبشی که حولِ [مسئله‌] زندانیان سیاسی شروع به شکل گرفتن کرده‌است، به جهات متعددی مهم است. با توجه به چیزهایی که قبلاً گفتم، ممکن نیست چنین جنبشی تحت سلطه‌ی فاشیسم عملی شود. در این بزنگاه موفقیت جنبش با توانش در تضمین آزادی زندانیان سیاسی معلوم می‌شود و مهمتر از آن با تعمیم یافتن به جنبشی که باعث سرنگونی خودِ سیستم شود.

در این رابطه مهم است بدانیم زندانی سیاسی سیاه اغلب یک کمونیست است، چه همانند من عضو حزب کمونیست باشد، چه یک کمونیست مستقل مثل جورج جکسون (برادر جاناتان جکسونِ به قتل‌رسیده و زندانی در زندان سولداد). معنی سوسیالیسم علمی و بنابرین دلیل نهان بسیاری از پرونده‌سازی‌ها برای انقلابیون سیاه را باید برای توده‌ مردم، بخصوص مردم سیاه، افشا کرد و به تدریج مبارزه حول موضوع زندانیان سیاسی به یکی از اجزای بی‌شماری بدل خواهد شد که جنبشی توده‌ای با الهامات سوسیالیستی برای آزادی سیاه و سفید از آن بر خواهد خاست.

به عبارت دیگر، مردم می‌بایست متوجه شوند اتهام جورج جکسون و سایر برادران سولداد مبنی بر کشتن مأمورِ آن به اصطلاح «ندامتگاه» کاذب است و علاوه بر آن، جورج از این جهت انگشت‌نما شد که کمونیست سیاه بود و در واقع پیش از آن هیأت عفو مشروط کالیفورنیا او را بابت جرمی به ده سال زندان محکوم کرد که به طور معمول جزایی بیش از دو سال ندارد، آن هم دقیقاً به دلیل سیاست‌ها و تلاش‌های او برای متقاعد کردن همراهان‌ دربندش تا در مبارزه برای آزادی سیاهان و نابودی سرمایه‌داری مشارکت کنند.

برای گذار به مرحله‌‌ای دیگر که به روشن شدن وضعیت زندانیان سیاسی بیانجامد، باید میان پرونده‌سازی‌ها علیه بسیاری از انقلابیون سیاه و قتل عام گسترده مردممان پیوند ایجاد کنیم و از این طریق مسأله‌ زندانیان سیاسی را به منافع و نیازهای عینی مردم سیاه ربط دهیم. زیرا معمولاً نمی‌شود در هیچ یک از زاغه‌های سیاهان در این کشور با خانواده‌ای رو‌برو شد که تجربه‌ برخورد بی‌واسطه با سیستم قضایی فاسد و دستگاه سرکوب‌گر زندان را نداشته باشد. رسیدن به عدالت در دادگاه برای انقلابی سیاه نه تنها غیرممکن است، بلکه مردم سیاه به طور کلی به جای برخورداری از عدالت، قربانی شکل بورژوایی آن بوده‌اند.

بنابراین، مبارزه برای زندانیان سیاسی باید ترجیحاً بر وجه ستیزه‌جویانه‌اش متمرکز شود، نه دفاعی آن. همچنین باید سیستم قضایی ناکارآمد و ملحقاتش، بازداشتگاه‌‌ها و زندان‌ها را به محکمه کشاند. باید کل سیستم را افشا کنیم و مشخصاً جنبش را تا آزادی زندانیان سیاسی با جنبش‌های از پایینی همراه کنیم که در سراسر کشور در زندان‌های غیرقانونی در حال انفجارند.

همانطور که می‌دانید، اظهارات توهین‌آمیزی علیه دیوید پویندِکستِر (۳) در مطبوعاتْ مطرح  شده است و بعضی از چپ‌ها هم با بخشی از این اظهارات همراه شده‌اند. ممکن است درباره‌ی دیوید پویندکستر چیزی بگویید؟

مطبوعات بورژوایی همیشه به بدترین ابزارها برای بی‌اعتبار کردن افرادی که بر علیه نظام موجود شورش می‌کنند متوسل می‌شود. آنها آگاهانه برای دیوید پویندکستر تصویر «همنشین مرموز» را سر هم کردند، که معمولاً معادل این باور است که شاید این فرد ــ همانکه کسی چیزی درباره اش نمی داند ــ باعث دستگیری من شد.

آن افرادی که در جبهه‌ چپ به چنین نتیجه‌گیری‌هایی رسیده‌اند، به خود اجازه داده‌اند تا به دامی بیفتند که توسط عوامل دشمن‌مان ترتیب داده شده‌است. من سخت معتقدم که باید دیوید پویندکستر را برای اقداماتش تحسین کرد، زیرا زندگی‌اش را به خطر انداخت تا به من کمک کند که از جلادهایم فرار کنم. و این سوال را مطرح می‌کنم: چند نفر از آن‌هایی که او را نقد کرده‌اند، حاضر می‌شدند تا این حد پیش بروند؟

جنبش زنان را چگونه ارزیابی می‌کنی؟  آیا به نظرت در این جنبش نقش ویژه‌ای برای زنان سیاه وجود دارد؟

بگذارید اینگونه شروع کنم: هیچ فرد انقلابی‌ای‌ نباید در فهم اهمیت نهفته در این سخن کوتاهی کند که پیروزی یا شکست یک انقلاب را می‌توان با میزان تغییر وضعیت زنان در مسیری رادیکال و مترقی پیش‌بینی کرد. از این گذشته، مارکس و انگلس معتقد بودند که دو واقعیت اساسی وجود دارد که تاریخ بشریت حول آنان سیر می‌کند: تولید و بازتولید. یک طرف، طریقی که مردم از آن امکانات معاش خود را به دست می‌آورند و در طرف دیگر شکلی که خانواده سازماندهی می‌شود. بعلاوه، اگر درست باشد که نتیجه‌ یک انقلاب در نحوه‌‌ی برپا شدن و آغاز کردن‌اش بازتاب می‌یابد، باید یکسره ساختارهای کهنه خانواده‌ بورژوایی را زیر سوال ببریم و همچنین به طور کلی خصلت ظالمانه نقش زنان در جامعه‌ آمریکا. البته این مبارزه بخش لاینفکی از یک انقلاب تمام عیار است.  مبارزه برای آزادی زنان، که توسط خودشان رهبری می‌شود، باید توسط مردان هم مورد استقبال قرار بگیرد. مبارزه برای آزادی زنان به‌خصوص با توجه به تلاش برای برپایی جنبش آزادی سیاهان بسیار حساس است، زیرا هیچ شکی درباره‌ این واقعیت وجود ندارد که اگر زنان سیاه را یک گروه در نظر بگیریم، ستم‌دیده‌ترین بخش جامعه را تشکیل می‌دهند.

در طول تاریخ ما، بردگان، برای بقای اقتصادی تحت فشار بودیم و حتی جایگاه جنسی ما معادل زاد و ولد مایملک بیشتر برای ارباب سفید‌ و نیز ابژه‌ امیال جنسی فاسدش بود. دشمنان ما کوشیده‌اند مردم سیاه را با طرح مجموعه‌ی کاملی از افسانه‌ها در مورد زنان سیاه مسحور کنند. [افسانه‌ای که می‌گوید] ما مادرسالارانی کهنه‌کاریم که با ستم‌گر سفید تبانی کرده‌ایم تا از تضعیف مردانمان مطمئن شویم. متاسفانه بعضی از زنان سیاه این افسانه را پذیرفته‌اند بی‌آنکه خاستگاه خود را مورد سوال قرار دهند و از محتوا و پیامد ضدانقلابی آن باخبر باشند. حاصل آنکه آنها به جایگاه‌های حاشیه‌ای جنبش فرو می‌افتند و به‌خاطر ترس از همدستی در ستم‌دیدگی مرد سیاه از ستیزه‌جویی و به‌دست گرفتن رهبریِ مبارزه امتناع می‌کنند.

ما زنان سیاه باید خود را رها سازیم و عزم و انگیزه‌ [لازم] را فراهم آوریم تا مردان سیاه را از کل این شبکه‌ دروغ درباره‌ ظلم و ستم زنان سیاه رها کنیم، شبکه‌ای که فقط برای تفرقه انداختن میان ماست و بنابراین مانع پیشرفت تمام مبارزات آزادی‌خواهانه‌ ما می‌شود.

از پیشرفت اندیشه‌های جورج جکسون در مورد مسئله زنان سیاه چیزهای زیادی می‌توان آموخت. کتاب او «برادرِ سولداد» باید از این منظر خوانده شود. متاسفانه نامه‌اش به من که در آن به طور گسترده به تحولاتی پرداخته که خودش در رابطه با زنان سیاه تجربه کرده بود، در میان اندک نامه‌هایی نبود که در کتاب چاپ شده است. شاید بتوان آن را بعداً منتشر کرد.

وقتی شب می‌شود سوسک‌ها جدی جدی دیوار‌های سلول‌هایمان را می‌پوشانند و وقتی که خوابیم روی بدنمان راه‌ می‌روند. هر شب صدای جیغ و فریاد هم‌بندی‌ها را می‌شنویم که از خواب بیدار می‌شوند تا موشی را پیدا کنند که روی بدنشان تند تند حرکت می‌کند. راستش دیشب خودم یکی‌شان را در تختم پیدا کردم.

آیا می‌توانید توضیح دهید که در ندامتگاه زنان چگونه با شما برخورد می‌شود؟

اینجا زندان است و شرایط بی‌رحمانه‌اش عملاً وجه مشخصه‌ همه‌ زندان‌‌های آمریکاست. ترجیح می‌دم تا از برخورد‌های مختص به خودم شروع نکنم و به جای آن شرایط تحمیلی حیاتمان را شرح دهم.

نخست اینکه زندان کثیف است. پر از سوسک و موش است. اغلب درون غذایمان سوسک‌های پخته‌شده پیدا می‌کنیم. همین چندوقت پیش، یکی از خواهرها درون سوپش دم موش پیدا کرد. چند روز پیش که قهوه می‌خوردم، مجبور شدم سوسکی را تف کنم.

وقتی شب می‌شود سوسک‌ها جدی جدی دیوار‌های سلول‌هایمان را می‌پوشانند و وقتی که خوابیم روی بدنمان راه‌ می‌روند. هر شب صدای جیغ و فریاد هم‌بندی‌ها را می‌شنویم که از خواب بیدار می‌شوند تا موشی را پیدا کنند که روی بدنشان تند تند حرکت می‌کند. راستش دیشب خودم یکی‌شان را در تختم پیدا کردم.

وضعیت بهداشت و درمانِ اینجا نفرت‌انگیز است. دکتر‌ها نژادپرستند و هیچ‌کدام هیچ حساسیتی نسبت به احتیاجات زنان اینجا ندارند. یکی از خواهرها که در راهروی من اتراق کرده‌است، چندی پیش نزد پزشک معالج شکایت کرد که دردهای دردناکی در سینه‌ خود دارد.

در پی آن دکتر بدون حتی یک‌بار معاینه‌ تجویز کرد که او شغلی دست‌وپا کند. بعدها معلوم شد که آن‌ خواهر به تومور سینه مبتلا شده‌است و نیاز به مراقبت فوری در بیمارستان دارد. این اتفاق نشان می‌دهد که اینجا چگونه با ما برخورد می‌شود.

ما بیشترِ وقت خود را در سلول‌های  ۵ در ۹ متری با کف‌های بتنی کثیف یا بیرون در راهروهای لخت سپری می‌کنیم. حتی اجازه‌ نداریم روی زمینی که می‌نشینیم پتو بیندازیم و از خود در برابر کثافت و سرما محافظت کنیم.

در رابطه با کتابخانه، آن‌ها مجموعه‌ای از داستان‌های‌ ماجراجویانه و روایت‌های عاشقانه‌ جمع‌ کرده‌اند که کل کتابخانه را تشکیل می‌دهد. توجه کنید که با وجود اینکه ۹۵ درصد جمعیت زندان سیاه و اهل پورتوریکو هستند، من تنها ۵ یا ۶ کتاب راجع به مردم سیاه پیدا کرده‌ام و همچنین کتاب‌های مربوط به ادبیات اسپانیا شدیداً کمیاب است.

این ماجرا سر دراز دارد، اما الان به اشکال خاص برخورد با خودم میپردازم. به این باور رسیده‌ام که مأموران اینجا دستور دارند تا آنجا که ممکن است زندگی را بر من سخت کنند، تا شاید از مبارزه برای جلوگیری از استرداد پرونده‌ام دست بکشم.

البته وقتی دادگاه ادعای آن‌ها را وارد ندانست و در نتیجه مجبور شدند من را از انفرادی و نگهبانی ۲۴ساعته آزاد کنند، به دنبال راه‌های دیگری برای اعمال سلطه‌ی خود گشتند.

برخلاف سایر زنانی که منتظر برگزاری دادگاهشان‌اند، مجبورم لباس فرم بپوشم. می‌گویند خطر امنیتی‌ام بالاست و می‌خواهند فرار را برایم مشکل کنند.

آن‌ها به وکلایم اجازه‌ نمی‌دهند هیچ مطلبی ولو قانونی‌ را به من برسانند، مگر آنکه خودشان اول بخوانند. می‌خواهند نشان دهند که برای امور محرمانه‌ای که باید بین وکیل و موکل وجود داشته باشد، اصلا هیچ احترامی قائل نیستند.

می‌توانم باز هم هزاران مورد جزئی دیگری مثال بزنم که به امید در هم شکستن من انجام شده‌است اما همچنان اخطار می‌دهم که یقیناً نمی‌توانند هیچ‌کاری برای شکستن اراده‌ی من برای مبارزه انجام دهند.

تنها راهی که برای رسیدن به این سرانجام دارند، گرفتن زندگی من است و پس از آن باید با خشم مردم مواجه شوند. همین اتفاق برای اریکا، بابی، جورج، برادران سولداد و بقیه می‌افتد.

رابطه‌‌تان با سایر زندانیان چطور است؟تا به حال با چنین خوش‌آمدگویی صمیمانه و مسرت‌بخشی مواجه نشده‌ام. مسلماً دلیل اینکه ماموران زندان من را از سایرین جدا کردند، خوش‌آمدگویی پرشوری بود که از من صورت گرفت. هربار که از یک جای زندان به جای دیگری می‌روم، خواهران مشت‌های گره‌کرده‌شان را بالا می‌گیرند و ابراز همبستگی می‌کنند.

زمانی که در انفرادی بودم، خواهران طبقه‌ی ما تجمع‌هایی را در حمایت از من برگزار کردند. هنگامی که دست به اعتصاب غذا زدم، بسیاری از آن‌ها به من پیوستند.

پس از اینکه به بند عمومی منتقل شدم، بعضی از خواهرها که در راهروی اتاق من اتراق کرده بودند ــ زنانی که زمان زیادی را با آن‌ها گذراندم ــ به من در پاسخ دادن به نامه‌ها کمک می‌کردند. آن‌ها فوراً به طبقه‌ دیگری منتقل شدند ولی ما همچنان راهی برای ارتباط گرفتن با یکدیگر پیدا کردیم. پیش از این به وضعیت کتابخانه‌ کذایی اشاره کرده‌ام. پس از درخواست‌ها و مشاجره‌های فراوان، به من گفته شد که اگر کتاب‌ها مستقیم از انتشارات ارسال شوند می‌توانم آن‌ها را دریافت کنم.

حال مسئولین به من اجازه‌ می‌دهند در هفته ۵ کتاب داشته‌باشم. خواهرها مطالبی را که برایم ارسال می‌شود با ذوق و شوق فراوان می‌خوانند ــ هر چیزی، از نامه‌های زندان جورج جکسون گرفته تا نامه‌های لنین. کتاب‌ها سراسر طبقه می‌چرخند و بحث‌های بسیاری را به راه می‌اندازند. از آنجا که مقامات اعلام کرده‌اند نسبت به خواسته‌های زندانیان کاملاً بی‌تفاوتند، امیدوارم که برادران و خواهران بیرون از زندان احساس مسئولیت کرده و کتاب‌های مرتبط را به کتابخانه اینجا اهدا کنند.

اکتبر ۱۹۷۰،‌ زندان زنان، نیویورک

منبع: میدان

لینک مطلب در تریبون

پانوشت‌ها:

۱. Soledad Brothers

۲.  James McClain

۳.  David Poindexter

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.