ایدههایی درباره "دیگری" و حریمش
مصطفی کاظمیان − دیگری، هر چه متفاوت تر یا متمایزتر باشد، برایمان چالش برانگیزتر میشود، بخصوص هرچه ما در شیوهی زیست و فکرمان فردیت نیافتهتر باشیم.
دیگری، هر چه متفاوت تر یا متمایزتر باشد، برایمان چالش برانگیزتر میشود، بخصوص هرچه ما در شیوهی زیست و فکرمان فردیت نیافتهتر باشیم.
نخست: دیگری
برای شروع این نوشته درباره ’دیگری’ با این جمله آشنا از شیخ ابولحسن خرقانی، عارف خراسانی شروع میکنم که بر سردر خانقاهش جا داشته: آنکه در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید.[1] این جمله کوتاه در خود البته شامل یک نوع اخلاق عملی در مواجهه با دیگران است، با این حال قصد من در این نوشته نه پرداختن مستقیم به اخلاق که اندیشیدن دربارهٔ مفهومِ ’دیگری’[2] و ’دیگریّت’[3] است.
در علوم انسانی جدید این موضوع در دهههای گذشته اهمیت بیشتری پیدا کرده است. در فلسفهی مغرب زمین این مفهوم را نخست هگل، فیلسوف آلمانی طرح میکند و بعدتر ادموند هوسرل است که در پدیدارشناسی و در بررسی انترسوبژکتیویته[4] (میان-ذهنگانیّت[5]) به آن میپردازد.
روشن است که مفهوم ’دیگری’ در چارچوب اندیشه فلسفی غرب تنها بعد از آن مطرح میشود که پیش تر ودر طی قرنها به فرد،
عقلانیت، اخلاق و در روانشناسی به ’من’ (یا ’اِگو’) پرداخته شده. ولی ما (ی ایرانی) از کجا باید آغاز کنیم که مدت زمان زیادی نیست با مفوم ’فردیت’ روبروییم و خود را در فرهنگ شرقی مان بیشتر از ’من’ در ’ما’ باز میشناخته ایم؟
برای ما مفهومِ ’دیگری’ اگر طرح شود بیشتر یا نخست در چارچوب اندیشهی جمعگرای مشرق زمین و بهمثابه ’یکی’ از همین جمع، از خانواده یا توده قابل فهم تر است تا بعنوان یک فرد مستقل و خودبنیاد. سخن خرقانی در دل چنین فرهنگی شاید به این خاطر همچنان برجسته مانده است. شاید بشود چنین استدلال کرد که او خود پیش تر ومتفاوت از جمعِ پیرامونش خویشتن خود را باز شناخته بود تا بتواند دیگری را هم به صرف انسان بودنش و نه مذهب و مرامش برسمیت بشناسد.
فرض اولیه من در این نوشته آنست که بازشناختنِ فردیّت انسانی -با دوگانهی آزادی و مسئولیت فردیش[6]- پیش شرطی ضروری برای پرداختن به موضوعِ ’دیگریّت’ و شناختن انسانی دیگر بهمنزله فردی مستقل است.
در مخالفت با این فرضیه ممکن است بتوان چنین استدلال کرد که لزومی بر تاکید بر فردیت نیست؛ دیگری را میشود در جمع هم بعنوان ’یکی از ما’، ’بخشی یا جزوی از ما’ نیز پذیرفت. در پاسخ میتوان استدلال کرد: در چنین حالتی امّا آن دیگری عموماً به آدمی گمنام، ’یکی’ یا: متَعَلّقی به گروه و جمع (که صاحب رسمیت است) تبدیل میشود؛ آنگاه او نه در هویّتِ یگانه و تشخّصِ فردی اش که لزوما در اینکه آدمی ست متعلّق به ’جمعِ ما’، بازشناخته میشود. معمولا او تا زمانی به رسمیت شناخته میشود که خود را با جریان رایج، اخلاقیات و زبان همگانی سازگار کند و تلاشی برای نشان دادن هویت یگانه اش، ’خود’ش و تمایزش از آن ’همه’، از آن جمع نداشته باشد.
جمع و ساختارسنتی معمولا تمایل چندان به تفاوتها و هویتهای متمایز و یگانه ندارد و آنها را معمولا خطری برای بقا و ثباتش میداندو سعی در حل و همسان کردن این تفاوتها دارد؛ معمولا در زبان رایجش ’تمایز و تفاوت’ را به ساز مخالف زدن یا مخالف جریان آب شنا کردن تعبیر و نکوهش میکند. احتمالا گفتهی خرقانی از این رو همچنان مهم بنظر میرسد، چون آنی که میتوانیم و توصیه میشود که نانش دهیم الزاما نباید به دین رسمی و فرهنگ جمع متعلق باشد. اینجا در نگاه خرقانی ما با گونهای از مواجهه با ’دیگری’ در عین پذیرش تفاوتش و نه در هراس از دیگرگونه بودنش سروکار داریم.
مفهوم دیگریّت/دیگر بودگی گرچه درنگاه اول ساده بنظر میرسد بی درنگ ما را امّا با چالشهای نو مواجه میکند. اعتباردادن و به رسمیت شناختن فردی که متفاوت با من است و علائق، زندگی نامه و دغدغههای خاص خود را دارد کار آسانی نخواهد بود. دیگری، هر چه متفاوت تر یا متمایزتر باشد، برایمان چالش برانگیزتر میشود، بخصوص هرچه ما در شیوهی زیست و فکرمان فردیتنیافتهتر و بیشتر منحل شده در جمع باشیم. دیگری آرامش واطمینان خاطر من را برهم میزند و با رفتارش، هرچه تمایزیافته تر، مشروعیتِ قواعد و آداب رایج جمع را که من به آن تعلق دارم بیشتر زیر سوال خواهد برد. دیگری میتواند همان آدم متعلق به اقلیت: خارجی، غریبه، طرد شده و …باشد، در برابرِ من که به اکثریّت تعلق دارم و به تبع تعلق به اکثریّتم به شکل ناگفته همواره از ساختارهای موجود که حمایتم میکنند اعم از خانواده، دولت و زبانِ رسمی اطمینان و اعتبار میگیرم.[7]
شاید تجربهی زیستیِ خروج از اکثریّتِ پشتیبان و اطمینان دهنده و زندگی در/با اقلیت برای مدتی کوتاه یا بلندکمک کند تا آنچه اینجا به آن اشاره میشود معنای روشنتری پیدا کند، والبته آدم متعلق به گروه اقلیت (حتی در میان قوم خود) نمونهای از همان ’دیگری’ ست که البته به نظر بیگانه، ناآشنا و گاه عجیب مینمایاند.
اینجا شاید بشود فرضیه جدیدی طرح کرد: برای برقراری یک ارتباطِ انسانیِ درست، نخست نیاز داریم به تلاش برای تحقّقِ شخصی و بازشناسی فردیت خود و سپس بازشناسی جایگاه برابر و تشخّص دیگری بمثابه طرف ارتباطمان؛ فارغ از آنکه او از نژاد، مذهب یا زبانی دیگر و یا حتی در جایگاهِ دشمن باشد در بازشناختن او در مقام یک دیگری -آشنا یا غریبه- که در فردیت و بودنش همچون من یگانه است، امکان ارتباط، دیالوگ و فهم او ممکن خواهد شد. برای ایجاد این امکان، شاید من نیز بایستی پیش تر یا همزمان تلاش کرده باشم خود را به مرتبه یک فرد مستقل، متکّی به خود و به خود اندیشیده- نزدیک کرده باشم.
دوم: حریم دیگری
با بازشناختن و به رسمیت شناختن ’دیگری’ حریم فردی او هم اهمیت پیدا میکند. اما بدونِ به رسمیت شناختن او، یا با قراردادن اودر مقام ’یکی’ از همین گروهِ آدمیان یا عضوی از یک جمع یا ساختار، میتوانیم بی پروایانه تر بخود اجازه دهیم با او سهل انگارانه برخورد کنیم، وارد دنیایش شویم، به سُخره اش بگیریم، وابسته اش کنیم، آزارش دهیم، مجروح یا قربانیش کنیم[8]، نادیده اش گیریم یا به تملکش در آوریم.
با قلمداد کردنِ او بمثابه آدمی بی نام و نشان یا ’یکی’ از آن جمعِ پیرامون، برایش اصالت، فردیّت و تشخّصی قائل نخواهیم بود، چرا که آنچه در این نگاه بیشتر اصالت خواهد داشت جمع، اکثریت، ارزشهایش و اخلاقیات جمعی است. در چنین فرهنگی احتمالا در پی فروپاشی دین یا سنت -به مثابه ماده حفظ کننده روابط انسانی جمعی −، آنچه جایگزین میشود نه فردیّتِ انسانی که فردمحوری، سودجویی و تملک است. درمقابل و با به رسمیّت شناختنِ دیگری، او و دنیایش همچون من و دنیایم مهم و یگانه دیده خواهد شد و آنگاه شاید تازه یادآوری شود که او ’حریمی’ دارد.
در بحث درباره حریم شخصی ما با حد، مرز و حرمت مواجهیم. برای استدلال درباره حریم و حرمت دیگران شاید آسانتر این باشد که به مذهب و اخلاق سنتی ارجاع دهیم. اینجا قصد من اما طرح این مفهوم در چارچوب انسان شناسی فلسفی[9] و روان شناسی است. با ’دانستن’ جایگاهِ فردیّتِ دیگری، حریمِ او همچون حریم من جدی و با اهمیت میشود. دیگر به واسطهی تعلقم به یک جمع، خانواده، اکثریت، نهاد مذهبی یا سیاسی، نژاد و از این دست به خود اجازه نخواهم داد اورا تحقیر، مجروح یا طرد کنم؛ دیگری را میتوانم و میباید در بودنِ یکّهاش، فارغ از زبان، نژاد یا هر مرزبندی دیگری به رسمیت بشناسم. این لاجرم از اهمیتی میآید که من برای فردیّتِ خود نیز قائلم. انسان- و نه تنها انسان، که هر جاندارو حتی گیاهی - به واسطه بودنِ یگانه اش حرمت مییابد. در توجه به حرمتِ دیگری بر خودخواهیِ گاه بی حدم مهار خواهم زد، چون او، حریم و حقوقش را همچون خود به رسمیت شناختهام و در بهترین حالت عزیز میدارم.
استدلالِ هستی شناختی[10] میتواند یک قدم پیشتر رود و همهی این بودنهای یکّهی متفاوت را بخشی از یک هستی فراگیر بداند که من نیز جزوی از آنم و به این ترتیب لاجرم در برابر آنها متواضع تر میتوانم بود و به واسطهی قدرت احتمالیام خود را صاحب حق بیشتری نخواهم دانست. شاید در این حالت مراقبتم از حرمتِ ’دیگری’ شکل دیگری بیابد، آن گونه که اگر به سراغش میروم آنقدر نرم و آهسته باشد تا مبادا چینی نازک تنهاییش ترکی بردارد.[11] شکستن هر حریمی گونهای تجاوز محسوب خواهد شد؛ حتی اگر نگاهِ هرز یا زبان آلوده یا آزارِ ’مور دانه کشی’ باشد. اگر فرهنگی به تجاوز و شکستن حریمها خو کرده است شاید باید به آسیبشناسیاش اندیشید و پرسید که همهٔ این میلِ بیمارِ به تجاوز و تصرّف و تملّک چطور در آن بی مهابا پاگرفته است.
در برابر هر آسیب زدن به وجودِ یگانهای، هر جراحتی و هر تجاوزِ کوچک یا بزرگی امکان متفاوت اما سخت تری در برابرمان قرار دارد: توجه به دیگری در بودنِ یکّه اش، بازشناختن حریم فردی اش، تلاش برای فهمش و اگر امکانش بود: دوست داشتنش.
در جهانی از روحهای جراحت دیده که در آن میزییم، میشود به کلمهی فراموش شدهی ’حرمت’ بازگشت.
پانویس ها
[1] و در ادامه: …زیرا هرکس به درگاه خداوند به جان ارزد، به درگاه بولحسن به نانی ارزد رجوع کنید به: - نوشته بر دریا، از میراث عرفانی ابولحسن خرقانی؛ محمدرضا شفیعی کدکنی.
[2] other
[3] otherness
[4] ر.ک.: Edmund Husserl, Cartesianische Meditationen, Felix Meiner, Hamburg, 1977
[5] کلمه معادل از فرهنگ علوم انسانی، داریوش آشوری.
[6] این اشاره حتما نیاز به بحث جداگانه و مفصلتری خواهد داشت. بطور خلاصه اینکه نویسنده این متن فردیت را نه در فردمحوری با یک آزادی بی حدو حصر که در حضور توامان آزادی فردی و پذیرفتن مسئولیت خود میبیند.
[7] در این متن ما به دیگری گری یا othering نپرداخته ایم که خود به توضیح مفصلی نیاز دارد و به گونهای دیگری ساختن و جداسازی اشاره دارد.
[8] اینجا منظور از این مجروح کردن آن چیزی ست که در روان درمانی از آن به آسیب روانی و تروما تعبیر میشود.
[9] Philosophische Anthropologie
[10] ontologisch/ontological
[11] از شعر: ‚به سراغ من اگر میآئید’ از: سهراب سپهری
بشنوید:
باورهای رایج جمعی دربرابر رویکرد علمی- تحلیلی
سخنرانی دکتر مصطفی کاظمیان در ششمین همایش روانپژوهان ایرانی خارج از کشور
نظرها
کارو
یک نکتۀ مهم در رابطه با خرقانی به عنوان زمینۀ بحث جناب کاظمیان این است که خاقانی خودش در آن زمان در جایگاه اقلیت قرار داشت و صدای اقلیت بود. خانقاه او مکانی بود در برابر مسجد متشرعین و فشار مذهبی که به مردم و غیرمتشرعین وارد می کرد. خرقانی از «هرکسی که در این سرای شد...» دیگر اقلیت ها را مراد داشت، قصد نداشت آن اقلیت ها را در یک فرهنگ اکثریت ادغام کند. اما آنچه که جناب کاظمیان تحت عنوان فردیت و انسانیت می نامند مفاهیمی اکثریتی هستند که تنها در سایۀ دولت-ملت های مدرن و شکلگیری رابطه ای حقوقی میان دولت مدرن و شهروند موضوعیت دارند و خارج از آن قابل تصور نیستند. تناقض ماجرا در اینجاست که دولت-ملت های مدرن همگی بلااستثنا بر اساس یک فرهنگ اکثریت شکل گرفته اند و اقلیت بودن در برابر چنین مفهومی و در برابر رابطۀ دولت-شهروندی تعریف می شود. نمی توان خرقانی و اخلاق عملی او را مصداقی از آن چیزی دانست که جناب کاظمیان در ذهن دارد. آنچه که ایشان در ذهن دارند بیشتر با توسل به دموکراسی لیبرال دولت-ملت های اروپای غربی قابل توضیح است تا استراتژی تدافعی یک درویش اقلیتی در زمینه ای غیرحقوقی.