● دیدگاه
علما و حکم بنزین – حکایت یک ناسازه
حسن یوسفی اشکوری − چند تن از مراجع دینی ابتدا با اعتراض مردم به گران شدن بنزین همسو شدند، اما بعدا با دفاع رهبر از گرانی، سنگ روی یخ شدند و زبان در کام کشیدند. دو نکته در باب آنان.
در ابتدای روزهایی که مردم وطن ما در حاشیه گران شدن بنزین به حق به گرانیها و سفرههای خالی خود اعتراض کردند، چند تن از مراجع دینی قم نشین، به اعتراض برخاسته و از مجلس و دولت خواستند که قیمت اعلام شده را هرچه زودتر لغو کرده و ظاهرا از مشروعیت اعتراض مردم ناراضی در کوچه و خیابان حمایت کردند. اما رهبر نظام (که خود از طایفه همان علماست) با قاطعیت از مصوبه غیر قانونی سران قوا (سرانی که روشن نیست به لحاظ حقوقی و قانونی از چه مشروعیتی برای تقنین برخوردارند) حمایت کرد و حتی فرمان سرکوبی معترضان را نیز داد و بدین ترتیب علمای معترض نیز سنگ روی یخ شدند.
من اکنون نه در مقام ماهیت و چند و چون گرانی بنزین هستم و نه به موضوعات متنوع مرتبط با این اعتراضات میپردازم و فقط میخواهم بدین بهانه به کوتاهی به دو نکته مهم اشارتی بکنم:
■ نکته نخست – فقیهان با کدامین حق در باره امور تخصصی و مملکتی خاص اظهارنظر میکنند؟
در چنین مواردی، چیزی که بیش از همه به ذهن میآید، این است که این فقیهان به چه حقی و با کدام صلاحیتی در موارد خاص تخصصی و آن هم غالبا بدون کمترین ربطی به موضوعات دینی و شرعی (شرعی که خود حضرات در مصادر فقهی خود مرزهای آن را تعریف کرده اند) اظهارنظر میکنند.
در این چهل سال بارها و بارها دیده ایم که حضرات مراجع تقلید قم نشین، تقریبا در باره هر امری از خرد تا بزرگ اظهار نظر کرده و میکنند، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد. مثلا در باره ورزش و ورزشگاه و این که چه کسانی در چه شرایطی حق دارند به تماشای ورزش بروند و یا در باره پهنای باند اینترنت و یا ساختن فلان فیلم در فلان موضوع و دهها موضوع ریز و درشت اجتماعی دیگر اظهارنظر کردهاند. حتی عناوینی چون «خنده حلال» و «شوخی حلال» جعل کردهاند. اگر این نوع فتواهای مذهبی احصا شود و تمام موارد آن مرور گردد، واقعا فاجعهبار خواهد بود و حتی به مضحکهای شگفت تبدیل خواهد شد. شاید این نوع عناوین خود از مصادیق «شوخی حلال» باشند.
حال پرسش این است که: این آقایان با کدام مجوز عقلی و شرعی به چنین فتواهایی و حتی اظهارنظرهایی میپردازند؟
اولا، خود آقایان مدعیاند که کار فقیه و مجتهد صدور حکم است و نه تعیین مصداق؛ و ثانیا، حضرات همواره برای مقابله با اظهارنظرهای دیگران و یا منتقدانشان به این استدلال پناه میبردند که: غیر متخصص مجاز نیست در امور تخصصی ما دخالت کرده و یا اظهارنظر کند. اگر این هر دو قاعده درست است و معقول و قابل دفاع، چرا آقایان بدان وفادار نبوده هم تعیین مصادیق میکنند و هم در هر موضوعی که آشکارا محتاج دانش لازم و تخصصی خاص است، نه تنها اظهارنظر میکنند، بلکه از موضع صدور فتوای شرعی و گاه فراتر از آن صدور حکم شرعی (فتوا و یا حکمی که حداقل برای مقلدینشان الزام آور است) سخن میگویند؟
در همین موضوع جاری یعنی مطالبه لغو مصوبه گران شدن قیمت بنزین؛ گفتن ندارد که تصمیم گیری در این موضوع خاص محتاج انواع تخصص در اقتصاد و سیاست و فرهنگ است و کسی و یا کسانی میتوانند نظر کارشناسانه و مفیدی داشته باشند که از اطلاعات لازم و وافی به مقصود برخوردار باشند. فلان پیرمرد صد ساله حوزوی بی دانش در این امور خاص، چگونه میتواند نظر صائبی در باره قیمت سوخت کشور داشته باشد؟ البته او نیز (مانند هر شهروندی عادی) میتواند از حقوق حقه شهروندان دفاع کند و مثلا خواهان رعایت حال مردمان کم درآمد بشود و این مطالبات را با تصمیم گیران کشور در میان بگذارد. اما تعیین میزان قیمتها نه در تخصص آقایان است و نه در قلمرو وظایف دینی و فقهی آنان. به ویژه در نظامی که مشروعیت دینی و سیاسی و قانونی آن از نظر حضرات محرز است و مسئولانی مشروع و قانونی دارد، این گونه مداخلههای نادرست و ساختارشکن و فلج کننده و آشوب آفرین، چه توجیه معقول و شرعی دارد؟
■ نکته دوم – ناسازه (پارادوکس) علمای دینی و سیاست است.
می دانیم که برخی علمای شیعی از گذشتههای دور (حداقل از روزگار صفویه) با هر انگیزهای علاقه داشتهاند در امور سیاسی خاص و در فعالیتهای روزمره سیاسی در قلمرو جامعه و دولت مداخله کرده و نقشی بیافرینند. در عصر ناصری و به طور خاص در رخداد تحریم تنباکو این نوع فعالیت افزون شد و در ماجرای جنبش مشروطه خواهی به اوج خود رسید. در این رخداد مهم کمتر عالمی بود که در دو سوی منازعه درگیر امر سیاست نشده باشد.
پس از مشروطه (به دلایلی) انزواگرایی بر اغلب گروه علما چیره شد که کم و بیش تا مقطع خیزش نوین روحانیت در اوایل دهه چهل خورشیدی ادامه یافت. اما پس از اعتراض طوفانی عموم علما در ایران و عراق به چند مصوبه دولتی از جمله اعطای حق انتخاب رأی به زنان و ادامه و تعمیق آن خیزش و در نهایت اعلام عدم مشروعیت دینی نظام پادشاهی به طور مطلق به وسیله یکی از علما (آیت الله خمنی) و در فرجام آن وقوع انقلاب اسلامی ایران و تشکیل «جمهوری اسلامی» (که مهندس بازرگان آن را به طعن «جمهوری روحانی» میخواند)، عموم طبقه علما در اشکال مختلف وارد مبارزه و سیاست شده و با تشکیل نظام ولایی در این چهل سال غالبا مستقیم و غیر مستقیم در متن سیاست و حکومت ایفای نقش کرده و میکنند.
حال پرسش این است که: آیا مداخله طبقه روحانی و علمای دینی در امور سیاسی و یا به طور خاص در امر مبارزه بر ضد مظالم حکومتها و دولتها مفید است و یا مضر؟
به نحو تجربی و پسینی میتوان گفت واقعیت این است که علما نقش دوگانهای ایفا کرده و میکنند. گاه مثبت و گاه منفی. با استفاده از عنوان اقتراحی جلال آل احمد میتوان یک کتاب در «خدمت و خیانت روحانیان» نوشت. در دهه چهل و پنجاه «روحانی مبارز» عنوانی مثبت و یک امتیاز شمرده میشود. از این رو بسیاری از روشنفکران و فعالان مبارز ضد دیکتاتوری حاکم (اعم از مذهبی و غیر مذهبی) به علمایی که از سیاست و مبارزه فاصله میگرفتند و حتی با آن مخالف بودند، ایراد گرفته و آنان را به فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی تشویق میکردند. پس از انقلاب، به رغم ایجاد تغییرات مهم در بخش قابل توجهی از علما و روحانیان، باز کم و بیش در بر همان پاشنه میچرخد. از علمایی که در کنار مردم باشند و بر ستم و تبعیض و قتل و غارت مردم اعتراض کنند و حکومتگران را به چالش بکشند، استقبال میشود و با حاکمان و حامیانشان میانهای ندارند و بلکه با آنها دشمنی میکنند. حتی گاه با هر روحانی و معممی به طور مطلق دشمنی میشود. افزون شدن ضرب و جرح و گاه قتل روحانیون و در جنبش 96 و خیزش اخیر (آبان 98) به آتش کشیدن برخی حوزههای علمیه و یا حمله به امامان جمعه، فوران چنین خشم و نفرتی است.
پارادوکس ماجرا آن است که وقتی علمای دینی وارد عرصه سیاست و مبارزه میشوند و به ویژه در اشکال مختلف در سطح رهبری شرکت میکنند، دیگر عملا نمیتوان برای آنان آئین نامه نوشت و مثلا گفت تا فلانجا میتوانید یش بروید و دیگر مأموریت شما تمام شده است بروید خانه هایتان. واقعیت این است غولی که از چراغ خارج شد دیگر نمیتوان به سادگی مهارش کرد. البته این معضل بیشتر در چهارچوب بینش و تاریخ نهاد علمای شیعی مطرح است و نه لزوما صرفا در کسوت روحانی بودن.
اندکی توضیح لازم است:
میدانیم که علمای شیعی از قرن پنجم هجری به بعد مدعی نیابت عامه امام غایب معرفی کرده و از این طریق تلاش کردند خلاء قدرت ناشی از «غیبت» را به نوعی پر کنند. البته در تحولات بعدی و به طور خاص از روزگار صفویه به تدریج مدعی نیابت در امر «سیاست مدن» و سلطنت هم شدند. در عصر قاجار این نظریه قوت گرفت و در نهایت خمینی و پیروانش در چهل سال اخیر میوه شیرین در کام خود را چیدند.
حال با توجه به اندیشههای ولایی علما و با توجه به تجارب تلخ تاریخٍ حداقل دویست سال اخیر، چه بابد کرد و چگونه باشد که ضمن استفاده از سودمندی علما برای مردم و جوامع مذهبی، از پیامدهای منفی و مخرب آن جلوگیری کرد.
اکنون نه مجالی برای بحث وافی به مقصود در اینجا هست و نه من نسخه آمادهای برای حل مشکل دارم. ولی اجمالا میتوانم بگویم که اگر علما از ادعای تشکیل حکومت دینی و شرعی (حداقل در عصر غیبت) دست بردارند و به عنوان یک شهروند (هرچند اثرگذارتر در جامعه دینی) در چهارچوب قوانین موضوعه و بدون حق ویژه به فعالیتهای مدنی و سیاسی اهتمام کنند، فعالیتهای آنان میتواند مفید باشد و حتی میتواند نقش یگانهای ایفا کند. همان گونه که در مشروطیت بخشی از علمای سطوح عالی و میانی چنین نقش مفیدی ایفا کردهاند. فکر میکنم نمونه متأخر آن نقش علمای شیعی عراق و به ویژه نقش مهم و اثرگذار آیت الله سیستانی است. او هوشمندانه در امور خاص حکومتی کمترین دخالتی نمیکند و حکومت و دولت را موظف به اجرای احکام شریعت نکرده و نمیکند ولی در عین حال همواره در کنار مردم و با فاصله و مشروط در کنار حکومتگران وقت (حاکمان منتحب مردم) ایستاده و در حد توان به صلح و ثبات کشور و منطقه کمک میکند. هرچند در ایرانِ جمهوری اسلامی چنین تصوری خیالی بیش نیست ولی به نظر میرسد روحانیت شیعی در آینده ایران و عراق گزینهای جز این ندارد؛ گزینهای که هم به سود مردم است و هم به نفع دیانت و در نهایت هم به سود طبقه علما. این مبحث مهم بیش از این محتاج تفصیل و تحلیل است ولی فعلا ناگزیر باید رها کرد. شاید وقت دیگر.
نظرها
داود بهرنگ
(1) با سلام به آقای اشکوری عزیز من چون بر این باورم که "علمای دین" در عصر عقل نقش مخرب دارند این نوشته را این جا ـ در شرح یک "سوء تفاهم" به اسم "علمای دین" ـ می آورم تا چرایی گفته ام را روشن کرده باشم. نخست می گویم که همه جانداران ـ و پیرو آن آدمی ـ بر اساس مغز خود و دستگاه تصدیق و تکذیبی که در مغز خود دارند می زیند. سپس می گویم که آدمی در جوامع بشری ـ در طی تاریخ ـ در سه عصر به سر برده است. (1) عصر جادو (2) عصر دین (3) عصر عقل. آنگاه می گویم که کاهنان و جادوگران در عصر جادو سنجۀ "تصدیق و تکذیب" بوده اند. مردمان برای اثبات درستی ـ نادرستی به آنان مراجعه می کرده اند. مردم در عصر دین نزد کسانی می رفته اند که شما آنان را "علمای دین" نامیده اید. در عصر عقل اما بایسته است که مردم به عقل خود رجوع کنند. عصر عقل در غرب از قرن 15 و 16 میلادی آغاز شده است. عبور از "عصر دین" به "عصر عقل" را سکولاریته نیز نامیده اند. بر این اساس بایست گفت که سکولاریته یعنی گذار از "دستگاه تصدیق و تکذیب دینی" به "دستگاه تصدیق و تکذیب عقلی". این را نیز بگویم که مغز آدمی نمی تواند در آنِ واحد دارای بیش از یک دستگاه تصدیق و تکذیب باشد. اساس زندگی روزمرّه تنها بر اساس یک دستگاه تصدیق و تکذیبِ سراسر همخوان استوار می شود. [هم این ـ هم آن نمی شود و شدنی نیز نیست.] ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) این که علمای عصر دین را "علمای دین" نامیده اند تنها به این سبب است که آنان دین را اساس "تصدیق و تکذیب" قرار می دهند. این کرده تنها تا زمانی موجه است که در تقابل با "عقل" نباشد. معنای یک چنین تقابلی بر بستن راه بر "عصر عقل" است. یک چنین کاری را کاهنان و جادوگران در سر آغاز "عصر دین" با ادیان کرده اند. من این جا شرح می دهم که در اسلام ـ به استناد قرآن ـ حتی پیامبر اسلام در رابطه با مردم دارای نقش هدایت گرانه نیست. [تا حساب کار ـ امیدوارانه ـ دست دیگران بیاید!] در اثبات نظری این معنا می گویم که حتی یک گزاره ـ که دلالت بر این معنا کند که پیامبر هدایت گر مردمان است ـ در قرآن نیست. عکس این معنا اما در قرآن بسیار پُر بسامد است. در قرآن [در معنای کفر، در شکل یک صورت خیال] گفته می شود که: کافران در جهل و بی خبری بسر می برند. «بسان تاریکیِ دریاهای ژرف؛ در شب های بسیار تاریک. آنجا که موج از پی موج برمی خیزد و آسمان پوشیده از ابر است. آنجا که تاریکی چندان غلیظ است که آدمی نه چیزی و نه حتی دست خود را می بیند.» (نور 40) جای دیگر گفته می شود که دین و قرآن از برای آن است که مخاطبِ باورمند را از تاریکی ـ به نور ـ به در آرَد.» (بقره 257) و جای دیگر؛ گفته می شود که: «وَ مَن یؤمِن باللهِ یَهدِ قَلبَهُ.» (تغابن 11) [خدا [قلب] فرد باورمند (به روز داوری و داور دادگر) را هدایت می کند.] ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) جای دیگر؛ گفته می شود که: «إنَّ عَلَینا لَلهُدی.» (لیل 12) [ای پیامبر! هدایت مردمان بر ماست.] گفته می شود که: «إلم ... وَجَدَکَ ضالّاً فَهَدی؟» (ضحی 7) [ای پیامبر! تو را ما هدایت کردیم.] گفته می شود که: « أفمن یهدی إلی الحق أحقُّ أن یُتَّبَعَ أمَّن لا یهدی ألّا أن یُهدی؟» (یونس 35) [هدایت را نزد آن بجویید که خود بی نیاز از هدایت است.] گفته می شود که: «الله ولی الذین امنوا یُخرجهم من الظلماتِ إلی النّورِ.» (بقره 257) [خدا باورمندان را از تاریکی به نور به در می آورد.] گفته می شود که: «اللهُ نُورُ السّماواتِ والارضِ ... یهدی اللهُ لِنُورهِ مَن یشاءُ.» (نور 30) [خدا هر کس را که بخواهد ـ پیرو نور خود ـ هدایت می کند.] گفته می شود که: «إن الذین آمنوا و عملوا الصالحاتِ یهدیهم رَبُّهُم بِاِیمانهم.» (یونس 9) [خدا باورمندانی را که عمل صالح کنند هدایت می کند.] گفته می شود که: «أنَّ هذا القرآنَ یهدی للّتی هِیَ أقومُ.» (أسراء 9) [وحی و قرآن از برای هدایت است.] گفته می شود که: «إن تَحرِص علی هدیهم فإنَّ الله لا یهدی من یُضِلُّ و ما لهم من ناصرینَ.» (نُمل 37) [ای پیامبر! تو هدایت گر کسی نیستی؛ اگر چنانچه خدا نخواهد.] گفته می شود که: «و من یَهدِ اللهُ فهو المهتدِ. و من یُضلِل فَلَن تَجِدَ لهُم أولیاءَ من دونهِ.» (أسراء 97) [ای پیامبر! هدایت آن است که پیرو خواست خدا باشد.] گفته می شود که: «إنّک لا تهدی من أحببتَ ولکن اللهَ یهدی من یشاءُ و هُوَ أعلمُ بالمهتدینَ.» (قصص 56) [ای پیامبر چنین نیست که هدایتِ مردمان پیرو تمنیات تو باشد!] ادامه در 4
داود بهرنگ
(4) من از آوردن آیات بسیار بسیارِ دیگر در این باره خود داری می کنم و امیدوارم که توانسته باشم تا سوء تفاهم تعبیر "علمای دین" را روشن کرده باشم. اسلام به ویژه در عصر عقل "علمای دین" ندارد. می توان پرسید: چگونه است که در قرآن پیامبر از برای هدایت نیست [اما آخوند در ایران مدعی هدایت مردمان است و خود را "علمای دین" می نامد؟] من به گمانم قرآن در پاسخ به این پرسش است که می گوید: «ألا یَعلمُ مَن خَلَقَ؟» آیا آن که آفرید خودش بلد نیست؟ (سورۀ مُلک آیۀ 14) با احترام داود بهرنگ
امیر راست گفتار
همین قرانی که اقای بهرنگ از ان نمونه چندی اورده اند تفاسیر فراوانی دارد که هیچیک با هم نمیخواند" مثلا در یکی از همین ایات نمونه" شما قرموده اید که قران برای وحی و هدایت امده و پیش از ان مدعی هدایتگر نبودن پیغمبر هستید " وحی به چه کسی الهام میشد؟ به پیغمبر " پس پیغمبر هدایتگر است" این اقوال و ارای متعدد نشان از ان دارد که ما با یک ساختار منسجم دینی که همه در ان متفق القول باشند روبرو نیستیم و این شکاف ها تولید شک و تردید مادام العمر میکند " همانگونه که مذهبی ها ی متعصب در دفاع از دین و مذهبشان پا به جفت ایستاده اند در مقابل غیر مذهبی ها هم در نفی دین و مذهب به اندازه مذهبی ها قد و لجبازند ! چاره اقای اشکوری بنظر من معقولتر است چرا که نمیتوان در یک جامعه مسلمان کاری کرد که امروز اراده کنیم و فردا تمام مذهبی ها را از صحنه بالکل حذف کرده باشیم " بایستی اجازه داد که انان نیز زندگیشان را بکنند.
داود بهرنگ
(1) دوست من! مراد من معرفی روشنگرانۀ کتاب قرآن است. کتابی که من می دانم در هر جای آن چه نوشته است. و مراد من این است که نزد من و شما ایجاد پرسش شود. نمونه می آورم: در قرآن گفته می شود که «قرآن از برای ذکر و تنها از برای ذکر است. [و معنی دیگری ندارد.»] «مَا هِیَ إلّا ذِکرَی لِلبَشرِ.» چند جای دیگر ـ و چند بار دیگر ـ گفته می شود که «قرآن از برای ذکر و تنها از برای ذکر است [و معنی دیگری ندارد.]» [«إن هُوَ إلّا ذِکرٌ لِلعالَمینَ.»] پیرو این معنا در قرآن به تکرار گفته می شود که «ای پیامبر! مردمان را تَذکار ده و آنان را در انتخابشان به خودشان وابنه!» [«فَذَکِّر إنّمَا أنتَ مُذَکِّرٌ. لَستَ عَلیهِم بِمُصَیطِرٍ.»] معنی مفهومی این گزاره یعنی «لَستَ عَلیهِم بِمُصَیطِر» این است که: [ای پیامبر! توجه داشته باش که پیامبر پادشاه و پیامبری پادشاهی یا سلطنت نیست!] شما اگر به معنی این گزاره در قرآنی که ترجمۀ ناصر مکارم شیرازی است نگاه کنید وی نوشته است که گفته می شود: «[ای پیامبر! پس تذکر ده که تو فقط تذکر دهنده ای! تو سلطه گر بر آنان نیستی که [بر ایمان] مجبورشان کنی.» [سورۀ غاشیه دو آیۀ 22 و 23 ] کسی به نام استاد محمد مهدی فولادوند در ترجمۀ دیگری از قرآن نوشته است که می گوید: [ای پیامبر!] «پس تذکر ده که تو تنها تذکر دهنده ای. بر آنان تسلطی نداری.» ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) شما اگر به ترجمۀ دیگران هم نگاه کنید همین حرف ها را نوشته اند. تنها فرق نوشته و یا ترجمۀ من با دیگران در این است که ترجمۀ من [مفهومی و] درست تر و به زبان "فارسیِ مبین" است. گذشته از این؛ پرسش این است که اگر قرآن بنا به ترجمۀ ناصر مکارم شیرازی می گوید که «[ای پیامبر! پس تذکر ده که تو فقط تذکر دهنده ای! تو سلطه گر بر آنان نیستی که [بر ایمان] مجبورشان کنی.» گفته و کردۀ دست اندرکاران حکومت جمهوری اسلامی ایران چه محلی از إعراب دارد؟ این جرایم و جنایات حکومتی بر علیه بشر چه ربطی به کجای دین اسلام دارد؟ توجه داشته باشید که من مرادم دفاع از خدا یا دین خدا نیست. من بسان آن بابایی هستم که در ناکجا آباد دنبال شتر گمگشته اش می گشت و کسی سراسیمه به او رسید و گفت خانۀ خدا آتش گرفته است. گفت: خانۀ خدا صاحاب دارد. من دنبال شترم می گردم. و من اکنون ـ چون می دانم در قرآن و انجیل و تورات چه مندرج است می بینم چیزی ـ در حد گیج کننده ـ با چیزی نمی خواند و برایم هزار پرسش ایجاد میشود. این است که می کوشم این پرسش ها را ـ امیدوارانه ـ با شما در میان نهم. با احترام ـ بهرنگ