ارج بیانیه چند خطی میرحسین موسوی
امین بزرگیان − در چند روز گذشته بیانیهای را از «نخستوزیر دولت دهه شصت» خواندیم که متن آن در اوج نزدیکی به سرکوبشدگان و دوری از میراثداران آن سالهای سیاه است.
آخرین بیانیه میرحسین موسوی، پربازتاب بود و واکنش برانگیخت. تا پیش از بیانیه، برخی با اشاره به سکوتش، نبودن واکنشی از سوی او را همدستی با کشتار نامیدند. اما پس از صدور و انتشار بیانیه، برخی افرادِ همان دسته، با یادآوری رویدادهای دهه شصت و بهطور خاص اعدامهای سال ۶۷ در دوران نخستوزیری وی، این بیانیهها را با وجود انتقاد بنیادین از وضعیت حاضر ناکافی دانسته و خواستار محاکمه موسوی شدهاند.
رویارویی استراتژیک با بیانیه
از نظر استراتژیک، فارغ از داوری ما نسبت به موسوی و گذشتهاش، بیانیه او رها کردن نیروی ترسخوردهای از فعالان سیاسی و مدنی و هنری در داخل است که از ترس اینکه نظرشان به همراهی با دشمن خارجی تعبیر شود، سکوت کرده بودند.
قدرت و خطر موسوی و منتظری و... برای حکومت، اتفاقاً به سبب سابقهشان در حکومت است. یعنی همان چیزی که آنها را مورد انتقاد و پرسش قرار میدهد، قدرت عینیشان در ساختار سیاسی است. اساساً در تغییرات سیاسی، یکی از منابع قدرت فرد، گذشتهاش است زیراکه وی در جامعه به عنوان «چهره»ی مشروعیتبخش به اعلام نارضایتی شناخته میشود. خطرناک ترين مخالف نظام و مردمىترين منتقد وضعيت موجود، اهلیترین فردِ همين ساختار است. اين واقعيت شايد همچون تروتسکى براى انقلاب روسيه، اين نکته را يادآورى کند که بانيانِ تغيير و مؤثرترين منتقدان از ناکجاها سر نمىرسند. چهره قديس و بى خطا و مادرزادْ دموکراتيک، توهمى بيش نيست و بیشتر از هر چیزی منزهطلبی شبه دینی مخالفان حکومت دینی را نشان میدهد.
در کتاب "دموکراسی در آمریکا"، توکویل میگوید که اگر فقدان و فقر برانگیزانندهی مردم عادی برای نارضایتی است، بسیاری از افراد در طبقات متوسط، مقامات میانی، آرتیستها، مدیران متوسط، کارمندان، اهالی بازار، خرده مالکان، روشنفکران و... برای اعلام نارضایتی احتیاج به میانجیهایی دارند که به آنها برای پیوستن به معترضان و اعلام اعتراض و دست از کار کشیدن و ...اطمینان دهد. اینکه قرار نیست در طی این فرایند همه چیز را از دست بدهند. انقلاب آمریکا محصول همین میانجیها بود. بیانیه موسوی و مشروعیتدهی به برخی کلمات که تا پیش از آن رادیکال و براندازانه تعبیر میشد، گشودن امکان مشارکت بسیاری از افراد در گروههای میانی به نظامِ گفتاری و عملی اعتراض است. هماکنون بسیاری از گفتارها و بیانهای ما محصول گفتار و عملکرد این میانجیها در گذشته است. جنبشهای اجتماعی پایان نمیپذیرند. اگر به تغییرات بنیادین و انقلاب منجر نشوند، به درون لایههای پنهان جامعه برمیگردند و به جاها و توانهای تازهای سرایت میکنند و بازمیگردند. چیزی پایان نمییابد. هیچگاه ۸۸ پایان نپذیرفت، ۹۸ هم تمام نخواهد شد، زیرا خواستِ "زندگی بهتر" از بین رفتنی نیست.
برای همین است که بیانیه موسوی تا این حد بسیاری از اصلاحطلبان را آزرده و به سکوت برده است زیرا گفتمان را بهکل در داخل هم تغییر میدهد و این باید برای همه منتقدان و مخالفان وضعیت موجود خشنود کننده باشد.
رویاروی اخلاقی با نویسنده بیانیه
■ روانکاوی شکست
میرحسین موسوی نخستوزیر بوده است. او در دههای مسئولیت داشته که جنایات بزرگی همچون اعدامهای سال شصتوهفت رخ داده است. بسیاری از او به سبب این گذشته و برائت نجستن او از آن رویداد انتقاد میکنند و به او بدبیناند. دغدغهی دهه شصت اگرچنانچه جدید نیست اما طی این ده سالی که موسوی در حصرخانگی بوده است بسی بیشتر به ساحت افکار عمومی آمده و «مسئله» شده است. این فرایند بازخوانی تاریخ، اتفاق مبارکی برای جامعه و از محصولات جنبشهای اجتماعی است.
جنبش سبز در سال ۸۸ یکی از مهمترین میانجیهای بازخوانیِ انتقادی گذشته شد. افراد وقتی در «حال» شکست میخورند، در تخیل، بیان و اندیشه به گذشته و آینده میروند. بازخوانی گذشته و رؤیاپردازی برای آینده از دل شکست در زمانهی حال بیرون میآید. شکست سیاسی جنبش سال ۸۸ دستآوردهای بزرگی از حیث اجتماعی به همراه داشت که یکی از آنها بحرانی شدن گذشته بود. گذشته بازگشت و شروع به سخن گفتن کرد. در این میان، خود موسوی به عنوان یکی از مهمترین بانیان جنبش سبز، مورد پرسش قرار گرفت، نه تنها ازین حیث که بخشی از تاریخ دههی شصت و گذشته بود که ازین حیث که قهرمان شکست خوردهای به نظر رسید. اکنون بسیاری از حامیان سابق او به میانجی تاریخ و گذشته، و گاهی حتی آینده، از او بابت شکست و محصور شدناش انتقام میگیرند. مکانیزمهای روانکاوانهی اجتماعی همواره در خود به مسئلهی شورش فرزندان علیه پدرِ شکستخورده یا ناتوان توجه دارند که فرصتی برای پرداختن بدانها در اینجا نیست.
■ تاریخمندی
اما فارغ از روانکاویِ شکست، خودِ موضوعِ رویارویی با تاریخ بسیار حیاتی است.
یکی از مهمترین بلایای دوران ما مواجهه با تاریخ است. مد شده است که با بردن بحث به دامنههای تاریخ و یافتن چیزهایی از دل وقایع گذشته پروژهای سیاسی یا فرهنگی را پیش برند، یکی را بالا بیاورند و دیگری را بر زمین زنند. البته نام این کار را تاریخگرایی میگذارند، که سراسر سوءتفاهم است.
تاریخگرایی چیست؟
فیلسوفان آلمانی از قرن نوزدهم بدین سو و در صدر آنها هگل یافتند که ادراک ما در درون مختصات زمانی و مکانی شکل میگیرد. بیرون از زمان و مکان، ادراکِ مجردی وجود ندارد. حتی پدیدههای یگانهای در طول تاریخ، مثلاً "خدا"، در هر زمان و مکان به گونهی خاص درک شدهاند. پس راه فهمیدن هر نظریه و کنشی، کنکاش در زمان و مکانِ آن نظریه و عمل است. خلاصه اینکه بدون شناختنِ "موقعیت"، (زمان و مکان/ صورادراکی) شناخت ناممکن است.
تاریخگرایی خروج عقل از صلبیت و قطعیت درک گزارهها و اعمال است. در حقیقت، تاریخگرایی، پیش کشیدن اهمیت تاریخِ یک پدیده در شناخت یک پدیده است. این پرسش مدام که: سخن و کنش در چه موقعیت تاریخیای گفته یا انجام شده است؟
اکنون ما نام این روش و منش ادراکی را برداشتهایم و روی کنشی گذاشتهایم که حقیقتاً هیچ نامی شایستهاش نیست جز: آلودگی به تاریخ. یک برنامه و پروژه فکری و سیاسی و اقتصادی داریم، دست در کیسه تاریخ میکنیم، قصهای را به سبک داستانهای هزارویکشب در میاوریم و فارغ از "موقعیت" رویداد، تنگِ حرفمان میگذاریم تا حرف و پروژهمان را موجه کنیم. نام این کار آلودگی به تاریخ است نه تاریخگرایی. خود همین سبک از ارجاع به تاریخ، موقعیت شلختهی روانی جامعه در عصر ما را نشان میدهد. عصری که در آن اطلاعات، جای آگاهی را گرفته و هرکسی چیز آسوارتری از کیسه اطلاعات درآورد بر صدر حوزه عمومی مینشیند و ارج میبیند نه کسی که بتواند وضعیت را تحلیل کند.
ما آلوده به تاریخ شدهایم. فضای غالب روزنامهنگاری، و ظاهر شبهعلمی و اقناعکننده داستانی از تاریخ با تکنیکهای پیداکردن عکس و متن، در حالِ تبدیل تاریخ به شییی تجملاتی و ابزاری است.
عکسهای پسر شاه سابق ایران را رسانههای حکومتی بر سر جنازه گوزنی منتشر کردهاند تا نتیجه بگیرند پنجاه سال پیش که اساساً چنین دغدغهها و مخاطراتی نبوده، وی ضدمحیط زیست بوده است، یا تکههایی از مصاحبهی چهل سال پیش زهرا رهنورد را -براندازها- برجسته کردهاند که او در اوج بلبشوی شکلگرفتن حکومت جدید و آغاز جنگ هرچند از حجاب اجباری انتقاد کرده اما حامی حجاب بوده است و غیره.
مثالها ازین آلودگی به تاریخ همهجا حتی در نظریات روشنفکرانه هست. سرتاسر آنچه آرامش دوستدار از اسلام و دینخویی تقریر کرده و سنگبنای تفکر خود را بر آن گذاشته، مالامال از این آلودگی است.
قضیه حتی گاهی عجیبتر هم شده است. کسی که قریب به ده سال است بر سر ایمان و وفای به عهد خود با مردم و ارزشهای جمعی ایستاده و حصر و حبس را تحمل کرده و طلب عفو نداده را با قصهای گنگ از تاریخ نمیتوان کمارزش کرد. هل دادن او برای نشاندناش کنار جانیان و مقصران حقوقی جنایتهای ضد مردمی با استناد به آن تاریخی که حتی کمترین ملاکهای مستند بودن را دارد،( و در واقع آلودگی به تاریخ)، چیزی نیست جز تبرٸه کردن مجرمان واقعی و عادیسازی شر. اجتماعی که تمایزگذاری را از دست داده و برای او کروبی و علمالهدی یکی میشود، و به زمانپریشی و آلودگی به تاریخ دچار است (بقول نیچه: گوساله سامری تاریخ)، این خطر را دارد که از هرگونه تاریخی دیدن و نیز ادراک جمعی به یک موضوع ناتوان شود، که نتیجهاش میشود توحش مکتوب، مجازی و حقیقی بر سر نیاندیشیدهها.
■ اعلام برائت
به هر ترتیب، همچنان این پرسش از موسوی قابل طرح است که: تو دربارهی اعدامهای سال ۶۷ چه فکر میکنی؟ هر اندازه او هزینه داده و مقاومت کرده باشد، این سوالها منتفی نمیشود. هر فردی در تاریخ میباید استیضاح شود و گریزی از آن نیست. هرچند او باید در آینده درباره گذشته توضیح کامل بدهد، رسانههای جریان اصلی و طنز تاریخ اینجاست که سلطنتطلبان: یعنی بزرگترین حامیان بازگشت به گذشته- کاملاً به آنچه وی تا بحال در این مورد گفته است بیتوجه بوده و جوری نشان میدهند که او از اساس دراینباره سکوت کرده است.
میرحسین موسوی در خرداد ماه سال ۸۹ و در دیدار با گروهی از روزنامهنگاران و فعالان سیاسی جوان در خصوص اعدامهای تابستان سال ۶۷ گفته بود: «حقیقت این است که بسیاری از کسانی که اعدام شدند، مجرم نبودند و اگر هم کاری کرده بودند پیش از این حکمشان صادر شده بود و در حال طی کردن محکومیت بودند. برخیها را ما حتی میشناختیم، از پیش از انقلاب و پس از انقلاب، کسانی بودند که تنها کار فرهنگی میکردند، کتاب مینوشتند، شاعر بودند، نویسنده بودند. حالا مخالف هم اگر بودند نهایت فعالیتشان، فعالیت قلمی و فرهنگی بود، اقدام مسلحانه نکرده بودند. اصلاً در قالب سازمان منافقین قرار نمیگرفتند. یکی از آنها از بستگان محبوبه متحدین بود که مرحوم شریعتی پیش از انقلاب متنی را درباره آنها نوشت که به "محبوبه و حسن" معروف بود. یا همین آقای احسان نراقی جزو کسانی بود که در لیست اعدامها بود و ما پس از اطلاع تلاشهای زیادی کردیم که مانع شویم و درمورد خیلیهای دیگر هم پیگیر بودیم که البته متاسفانه کار از کار گذشته بود. آنها حکم امام را دستآویز قرار دادند و به جای مجازات مجرمان واقعی دست به یک تسویه حساب گسترده زدند که بسیاری از آنها مشمول حکم امام نمیشدند.»
او در این دیدار که فایل صوتی آن هم موجود است میگوید: «بنده میخواهم بگویم حکم امام تنها بهانه بود برای برخی از این آقایان. آقایی که در آن هیأت بود و من اسم نمیبرم اصلا خطمشیشان همین بود که مخالف را باید حذف کرد. آن زمان با همین خطمشی و تفکر عمل کرد و پس از آن هم در جاهای دیگر همین را پی گرفت. تفکر آنها بر حذف مخالف است. به هر صورت اینها با فردی که در آن زمان مسئول زندان اوین بود، شروع به تسویه حساب و اعدامهایی کردند که اصلا در جهت منافع نظام نبود و وقتی مسئولان باخبر شدند، سریع جلوی آن را گرفتند.»
او در مورد نقش خودش دراعدامهای دهه شصت ادامه داد: «نه بنده نه هیچ کدام از سران وقت قوا از این ماجرا خبر نداشتند. در جلسهای که با سران سه قوه در همان زمان داشتم، کسی نبود در آن جلسه که با این کار موافق باشد. خاطرم هست حتی آقای خامنهای در همان جلسه ابراز کردند که این اعدامها مثل قیری است که بر سر نظام میریزد و همه را سیاه میکند» و «به هیچ وجه نه نقشی داشتم نه اطلاعی. حتی با اینکه یکی از اعضای هیأت سه نفره منصوب نماینده وزارت اطلاعات بود و قاعدتاً وزیر اطلاعات میبایست من و دولت را در جریان میگذاشت، آقای ریشهری حتی کلمهای را هم راجع به این موضوع نگفت، نه در هیأت دولت نه به طور خصوصی به شخص بنده و ما در بیاطلاعی محض بودیم و وقتی هم خبردار شدیم سعی در جلوگیری داشتیم.»
احمد منتظری، فرزند آیتالله منتظری در گفتوگویی با سایت «کلمه» حرف موسوی را تأیید میکند: «مهندس موسوی چند ماه پیش از حصر در نشستی به صراحت اعلام کرده بود که این اعدامها جنایت بود و دولت وقت از آن بیاطلاع بود... سند ادعایی عفو بینالملل [برای این اتهام که او خبر داشته] مصاحبه تلویزیون اتریش با میرحسین به عنوان نخستوزیر بوده است، در حالی که در متن موجود آن به هیچ عنوان اشارهای به اعدامهای ۶۷ نشده و تنها دربارهی برخورد با عملیات مرصاد صحبت شده است.»
زهرا رهنورد در سال ۸۹ و در گفتوگویی با وبسایت خودنویس گفته بود که: «جنایات و عملیات تروریستی آن گروه کذایی (سازمان مجاهدین خلق) بر کسی پوشیده نیست؛ اما انتقامجویی طرف مقابل هم خطای بزرگی بوده است و هیچ کجروی قابل قبول یا اغماض نیست... البته سکوت و توجیهی هم در کار نیست و آن اقدامات خارج از چارچوبهای حقوقی و ملاحظات اخلاقی بوده که بارها در نشستها و در پاسخ به سؤال کنندگان درباره آن تقبیح شده است. آن اتفاق لکه سیاهی است که به آب زمزم و کوثر هم سفید نتوان کرد.»
این گفتارها و اعلام نظرها از سوی رقبای محصورین مدام پنهان نگه داشته شده است. از دلایل این پنهانکاری بطور خاص در میگذرم و فقط به این نکته اشاره میکنم که پنهانکاری سیاسی آنگونه که درباره خود اعدامها هم به ممارست انجام شد، همواره فاشکنندهی یک برنامه سیاسی است. پنهانسازی، فاشکننده یک پروژه است؛ پروژهای که تنها از طریق حذف رقبا ممکن است.
اگر آقای منتظری قایم مقام رهبری بود و از اعدامها خبر نداشت، هیچ دلیل متقنی وجود ندارد که نخستوزیر با خبر بوده باشد. یکی از مهمترین دلایل بحران دولت-ملت معاصر ایران عدم توازن میان مقام فرد و مسئولیتهای اوست. دیپلمات یا وزیری به ایران میآید، بدون اینکه وزیر خارجه (ظریف) خبردار بشود و یا تصمیماتی اتخاذ میشود که نخستوزیر در جریان آن نیست. میرحسین موسوی در بند چهارم و پنجم نامه استعفای خود در سال ۶۷ و بعد از خبردار شدن از اعدامها درباره دلایل استعفای خود مینویسد: «... ۴- تجزیه اقتدار مشروع و قانونی دولت و مسئولیت دولت و وزرا توسط شوراهای گوناگون. ۵ ـ عدم قدرت اینجانب به پاسخگویی در مقابل اعضای هیات دولت و نمایندگان محترم مجلس در مورد کارهایی که بدون اطلاع دولت، ولی بنام دولت، صورت میگیرد.» نزدیکان موسوی این دو بند را ناظر به اتفاقاتی میدانند که در تابستان ۶۷ و در زندانها رخ داد. همچنین او در بندهای دیگر، دلایل استعفای خود را اینگونه خطاب به رئیسجمهوری وقت بیان میکند: «۱- مسلوب الاختیار شدن دولت در سیاست خارجی. امروز امور افغانستان و عراق و لبنان در دست جنابعالی است. نامه هایی به عنوان کشورهای مختلف نوشته میشود بیآنکه دولت از آنها خبری داشته باشد. (اینجانب به عنوان نخست وزیر از این نامهها جز در موارد استثنائی و آن هم بطور اتفاقی بیخبرم).... ۲ ـ عملیات برون مرزی که بدون اطلاع و دستور دولت صورت میگیرد. شما بهتر میدانید که تاکنون فاجعه آفرینی و اثر نامطلوب آنها برای کشور چقدر بوده است. بعد از آنکه هواپیمایی ربوده میشود، از آن باخبر میشویم. وقتی مسلسلی در یکی از خیابانهای لبنان گشوده میشود و صدای آن در همه جا میپیچد، متوجه قضیه میشویم. پس از کشف مواد منفجره از حجاج ما در جده، اینجانب از این امر آگاه میشوم. متاسفانه و علیرغم همه ضرر و زیانی که این حرکت متوجه کشورکرده است، هنوز نظیر این عملیات میتواند هر لحظه و هر ساعت بنام دولت صورت گیرد… .»
تاریخ این استعفا به ۱۴ شهریور ۱۳۶۷ یعنی زمان تقریبی باخبرشدن دولت و قایممقام رهبری از اعدامها باز میگردد.
پ: سرمایه اجتماعی
از بیانیه میرحسین موسوی باید استقبال کنیم، چه با آن رویارویی استراتژیک داشته باشیم، چه داوری ما درباره نویسنده آن اخلاقی باشد.
از نظر نگارنده، موسوی یک دستاورد رزم و رنج ماست. دموکراسیخواهان -حال از هر طیفی- باید بدین نکته توجه کنند که در چند روز گذشته بیانیهای را از «نخستوزیر دولت دهه شصت» خواندهاند که متن آن در اوج نزدیکی به سرکوبشدگان و دوری از میراثداران آن سالهای سیاه است. این دستاورد کمی نیست. دستاورد کمی نیست که رهبر نمادین یکی از بزرگترین جنبشهای سیاسی و اجتماعی معاصر بخاطر وفاداری بر سر آرمان مردمی آزادی و عدالت ده سال است که در حبس است و تن به معامله با ارکان قدرت نداده است. حذف و نادیده گرفتن این سرمایههای جمعی از سوی مخالفان و رقبای سیاسی موسوی قابل فهم است اما از سوی کسانی که به آزادی و عدالت و زندگی مردم فکر میکنند، تنها نشانی از عدم بلوغ است. فراموش نکنیم: یکبار این جامعه، فرصت شاپور بختیار را به بهانه نخستوزیر شاه بودن از دست داده است!
ضرورت نوشتن این متن برای نگارنده نه سیاسیکاری است و نه دفاع از یک شخصیت سیاسی که برایم چندان اهمیتی ندارد. هدفم تنها اشارهای گذرا به یک دستاورد جمعی است، اشاره به کسی است که همچنان مردمی است و برای او "مستضعفان"، در مفهومی که مردم محروم آن را میفهمیدند، در درجه اول اهمیت است.
تکملهای بر مقاله
مجموعه سؤالها، انتقادات، کامنتها و گفتوگوهایی که با خوانندگان مطلبم داشتم مرا متقاعد کرد که برای روشنتر کردن موضوعاتی چه بسا مهم، این افزوده را بنویسم.
یک:
هیچ راه نجاتی جز «مردم» وجود ندارد. هیچ کسی نمیتواند خود را به عنوان فرشته نجات یا سردمدار جنبشی عظیم و پراکنده از مردم ایران معرفی کند. این نکته از این حیث مهم است که هرنوع تقلیل مسئله امروز ایران به فرد یا گروه خاصی میتواند چه بسا معضلات و مشکلاتی را بازتولید کند که امروز با آنها دست به گریبان هستیم. تمامی نیروهای سیاسی از میرحسین موسوی گرفته تا دیگران تنها و تنها در ذیل مجموعهی خاص عمومی است که میتوانند به جامعه ایران در راه تحقق آرمانها و رویاهایشان کمک کنند.
دو:
آلترناتیو وضعیت امروز، فرد خاصی نیست، حتی جریان خاصی هم نیست. آلترناتیو وضعیت موجود، احقاق حقوق عمومی جامعه و آن چیزی است که برآیند افکار عمومی است. به هیچ عنوان قائل به این نیستم که کسی از امروز برای آینده قرار است رهبری یا سردمداری کند. اساساً یکی از مهم ترین دلایل احترام نگارنده نسبت به موسوی در سال ۸۸ این بود که هیچگاه نپذیرفت که رهبر جنبش است. او خود را همواره در ذیل و ادامه دهنده حرکت مردم می دانست.
سه:
از برآیند افکار عمومی آنچه در بیان و اعمال آنها میتوان تشخیص داد چند نکته را باید مد نظر قرار داد:
تمامی کسانی که به نوعی در ساخته شدن این وضعیت مسئولیتی داشتهاند درباره آن باید سخن بگویند. تمایزی وجود دارد بین مسئولیت حقوقی و مسئولیت حقیقی.
آنچه در مقاله گفتم درباره مسئولیت حقوقی مهندس موسوی در سال ۶۰ بود، اما این مسئله نافی مسئولیت حقیقی وی نیست؛ همانگونه که آقای منتظری هم نسبت به آنچه در جامعه و حکومت تحقق یافته تا آخر عمر مسئولیت حقیقی داشت و در معرض پرسش بود. هیچ کسی مبرا از پاسخگویی نسبت به ساخته شدن وضعیت حاضر نیست. تلاشها و کنشها و مقاومتهای افراد تاثیری در این پاسخگویی نخواهد داشت. مهندس موسوی و دیگران باید نسبت به چند مسئله در آینده بیشتر سخن گویند. به جز روشن کردن ابعاد دهه شصت، نسبت آنها با آنچه ما عملکرد و رفتار آقای خمینی و دیگران میشناسیم را باید برای ما توضیح دهند. روشن است که تفسیر و تصور آقای موسوی، کروبی یا حتی آقای منتظری نسبت به آقای خمینی با ما متفاوت است و آنها تفسیر ما را از او شاید قبول نداشته باشند،(یعنی حامی شرّ نباشند) اما این مسئله کفایت نمیکند. آنها باید در گفتوگویی سراسری و عمومی روشن کنند که دیدگاهشان نسبت به افکار، اعمال و اقدامات ایشان دقیقاً امروز چیست. جامعه ما بعد از سالیان طولانی تجربه دیگر به هیچ کسی باج نخواهد داد و این چیزی است که باید به عنوان دستاوردی کنار دستاوردهای دیگر مدنظر قرار داد.
در پایان این که تمامی نیروهای سیاسی میباید موضع خود را نسبت به سیاستهای اقتصادی و فرآیندهای فقیر سازی جامعه امروز ایران روشن کنند. آیا آنها میخواهند ادامه دهنده راه دولتهای قبلی در سرکوب اقتصادی و معیشتی مردم باشند، یا اینکه برنامهای برای تغییر وضعیت واقعی زندگی طبقات مختلف بالاخص تهیدستان ندارند. این که جامعه جهانی از ما چنین برنامهها و سیاستهایی را خواستار است، برای توضیح وضعیت کفایت نمیکند. مقاومت در برابر سرکوب و نابرابری داخلی و خارجی باید مورد پرسش و توجه تمامی آنهایی که به فردای ایرانیان میاندیشند باشد.
از همین نویسنده
امین بزرگیان: جنبش خستگان
بیشتر بخوانید
نظرها
همان
بسیار قابل تامل بود. ممنون.
ایرج مصداقی
این مقاله به لحاظ وقایع تاریخی اگر نگویم جعل که سراسر اشتباه است و تلاش بی ثمر برای نشان دادن بی اطلاعی سران قوا از کشتار زندانیان سیاسی. نویسنده در مورد استعفای میرحسین موسوی مدعی است: «تاریخ این استعفا به ۱۴ شهریور ۱۳۶۷ یعنی زمان تقریبی باخبرشدن دولت و قایممقام رهبری از اعدامها باز میگردد.» آیتآلله منتظری روز ۸ مرداد ۱۳۶۷ اعتراض کرده است و در روزهای ۹ و ۱۳ و ۲۴ مرداد پیگیری کرده است. میرحسین موسوی ۱۴ شهریور استعفا داده آنهم در اعتراض به گرفتن حکم تعزیرات حکومنی، نویسنده دلیل اعتراض را تحریف می کند و از آن بدتر مدعی میشود تاریخ آن همزمان با با خبر شدن آیتالله منتظری از کشتارها است. آیتالله منتظری در روز اول کشتارها اعتراض می کند و میرحسین موسوی وقتی کشتارها پایان یافته و دارها را پایین کشیدهاند تازه در ارتباط با موضوع دیگری استعفا میکند. این دو را همزمان معرفی کردن نمیتواند از سر ناآگاهی باشد. نماز جمعه محل بسیج تبلیغی برای کشتار زندانیان است. سخنان رفسنجانی و خامنه ای و اردبیلی در نماز جمعه موجود است. شعارهای منافق زندانی اعدام باید گردد در تاریخ ثبت شده است. نامههای موسوی اردبیلی به خمینی در ارتباط با کشتار ۶۷ انتشار یافته است. اعتراض آیتاله منتظری به موسوی اردبیلی هست. هم با صدا هم و هم نوشتاری. میرحسین موسوی به صراحت دروغ میگوید. موضوع اعدام سعید متحدین به مرداد ۱۳۶۰ بر میگردد. او از سال ۵۸ زندانی بود. ربطی به کشتار ۶۷ ندارد. زهرا رهنورد همسر نخستوزیر بود و نان ونمک این خانواده را خورده بود مادر سعید و خواهرش را سالها در زندان و زیر شکنجه نگاه داشتند و این دو یک اعتراض خشک و خالی نکردند. حتی حال آنها را نپرسیدیند. مسعود برادر سعید را هم اعدام کردند. خامنهآی به همه مسئولان درگیر در کشتار ارتقای مقام داده است.
حسنک
با سپاس بابت این مقالهء نفیس و شریف. پرسشی که کماکان برای من خواننده باقی می ماند, اصرار موسوی بر حفظ جمهوری اسلامی بود, که چندین و چند بار نیز تکرار کرد: "نه یک کلام بیشتر, نه یک کلام کمتر, ما خواهان جمهوری اسلامی هستیم." که این فرمولبندی نقل قول دقیقی است از خود آیت شیطان خمینی. در یک کلام آیا مهندس و همفکرانش آمادگی و بلوغ گسست کامل و بدون اما و اگر از ج.ا. را دارند, یا هنوز در "دوران طلایی" به سر می برند؟
ایرج مصداقی
سران قوا مطلقاً با کشتار ۶۷ مخالفت نکردهآند. در مهرماه ۱۳۶۷ یک ماه بعد از توقف کشتار زندانیان رفسنجانی در خاطراتش تأکید میکند همچنان حکام شرع اوین خواهان ادامه اعدامّها بودند و وزارت اطلاعات که برنامه ریز اصلی کشتار بود همان قدر کشتار را کافی میٔدانست. خمینی بر سر دوراهی گیر کرده بود بقیه را هم بکشد یا به نظر وزارت اطلاعات عمل کند. موضوع را به مجمع تشخیص مصلحت نظام ارجاع میدهد و این مجمع که سران سه قوه و .... در آن بودند نظر وزارت اطلاعات دولت میرحسین موسوی را که در جریان کشتار نیز نظر اصلی را لااقل در شهرستان ها میداد میپذیرد و رأی به توقف کشتار میدهد. کجای این روایت تاریخی که رفسنجانی در خاطراتش میآورد مخالفت با کشتار و جلوگیری از کشتار و ... است؟ آنچه که نویسنده در بخش دوم نوشتهآش میآورد به شدت بخش اول آن را نیز مخدوش می کند. نباید اجازه داد به منظور تلاش برای تأیید یک موضع سیاسی امروز میرحسین موسوی با تحریف تاریخ نقش او و سران قوا در کشتار ۶۷ را لاپوشانی کرد. این کار نمک پاشیدن بر زخم رنجدیدگان و ظلم بزرگ در حق قتلعام شدگان است و چه بخواهیم و چه ونخواهیم همکاری با جانیان در پوشاندن جنایتشان. به ادعای حقوقی قاضی جفری رابرتسون قاضی ملل متحد توجه کنید او تلاش دیپلماتهای رژیم در فریب مجامع بینالمللی در ارتباط با کشتار ۶۷ را نمونه همکاری با جانیان و مشارکت در جنایت علیه بشریت میداند. و آنها را مستحق پیگیری حقوقی معرفی میکند.
صادق
تشکر از روشنگریهای جناب آقای مصداقی!
اشکان
1- بحث تاریخ مندی و تاریخ گرایی بسیار مهم است. باید بیش از این مورد توجه ما باشد. در مباحث سیاسی هم مد شده است که مدام به قدیم تر ارجاع دهند. گویی هرچه در زمان عقب تر برویم تحلیل ما ریشه ای تر میشود! که مثلا مقصر بزرگتر از خامنه ای؛ خمینی بود و جنایت و کشتار را " دوران طلایی" او بود که شروع کرد. اگر چنین است من هم ادعا می کنم مقصر اصلی تر مشکلات ما شاه عباس صفوی بود که آخوند شیعه را بر زندگی مردم جامعه مسلط کرد. که اگر این کار را نمیکرد شاید خمینی هم به جای رهبر انقلاب؛ رهبر اکستر فیلارمونیک تهران شده بود. پس کسانی که شرلوک هولمز- وار به دنبال یافتن قاتل هستند و به باستان شناسی و نشخوار تاریخ مشغول هستند ( به بهانه زنده نگه داشتن یاد قربانیان و کشف حقیقت و ...), اصلا به جای خامنه ای و موسوی و خمینی هم بروند یقه شاه عباس را بگیرند. یا رستم فرخزاد را که چرا در قادسیه شکست خورد یا ... . و خلاصه همین طور بروند عقب تر و عقب تر و دل خود را خوش کنند که رسیدن به حقیقت یعنی همین!
اشکان
2- وضعیت فعالان سیاسی که فکر و ذکرشان زنده کردن یاد کشته شدگان سال 67 است هم البته جالب است. غالب آنان, کسانی هستند که نه کاری برای کشور از دستشان بر می آید نه برای خودشان! اکثرا در دهه های 5 و 6 و7 عمر خود هستند و به پناهندگی در اروپا زندگی میکنند. تخصص و شغل خاصی ندارند و مستمری از دولتها میگیرند. لذا زمان خود را برای غور در گذشته (مثلا اعدام های 67) صرف میکنند. مدارک و اسناد مختلف را به هم می بافند و نتیجه گیری های دلخواه میکنند. نتیجه گیری هایی که البته در بررسی های دقیق تر مردود میشوند اما کسی که همانند خودشان علاف نباشد, نه وقت و نه حوصله وارد شدن به کمپلکس های مفصل و آشفته ای را دارد که اینان به شکل تمام وقت مشغول ساختنشان هستند. چنین است که این علافان اپوزیسیون, مدام درباره اعدام های دهه 60 و 70 مینویسند و مینویسند و این و آن را جنایتکار و مزدور و استمرارطلب و غیره می خوانند.
اشکان
3- و اما در آخر نکته ای راجع به عناصری از حکومت ( مانند موسوی) که در برابر جنایات زمان خودشان سکوت کرده بودند. دلیل سکوتشان را از قول یکی از خود این افراد که میشناختم ( به دلایل روشن اسمش را ذکر نمیکنم) نقل میکنم. از او که در دهه 60 و 70 سمت بالایی در نظام داشت پرسیدم چرا به این جنایات واکنشی نداشتی و استعفا نکردی؟ گفت: «می خواستم در نظام بمانم و "خوالیگر دربار ضحاک" باشم که اگر فقط یک جان را هم نجات میدادم ( که نجات دادم) برای دنیا و آخرتم بس بود.» و این است منتهای شجاعت که نه فقط زندگی خود را که نام و آبروی خود را فدا کنی تا جان حتی یک نفر را نجات داده باشی.
طهماسب
در پاسخ به "اشکان": مساله در اینجا قتل عام هزاران نفر انسان و جنایت جنگی است که موسوی و بسیاری دیگر از سران فعلی نظام ولایی در قبال آنها مسئولیت حقوقی و تاریخی دارند. سیاست بازی و مزه پرانی درباره روش تحقیق تاریخی یا سن و سال و منبع درآمد تاریخنویسان مشکلی را حل نمی کند. اگر میلیونها صفحه دیگر درباره جنایات رژیم ولایی نیز نوشته شود هنوز کم است. کسانی از قبیل ایرج مصداقی که زحمات واقعا سنگین این خدمت بی اجر و مواجب را تقبل کرده اند شایسته هر گونه تقدیر و سپاسی هستند -- هر چند ممکن است خود من شخصا با او موافقت نظری در برخی مقولات نداشته باشم. بجای حمله به پیغام رسان به خود پیغام توجه باید کرد. مبتذل کردن آدمکشیهای نظام ولایی چاره کار نیست.
کارو
*** نباید از یاد ببریم که این قبلی افراد نمی توانند از خرداد 88 جلوتر بیایند. درک آنان از تحولات ایران در آن روزها فریز شده و تکان نخورده است. بزرگیان به در و دیوار می زند تا با نام آوردن از نیچه و هگل به ادعاهایش صورت «فلسفی» ببخشد! فکر میکند مخاطبانش نیچه و هگل نخوانده اند! با کمال تعجب خودش هم همان خاکستری را باد می زند که مخاطبان را به افروختن آن متهم می کند! دست در انبان تاریخ می کند و هرچه یم خواهد بیرون می کشد و در روز روشن تحریف می کند و به خورد مخاطب می دهد. از همه وحشتناکتر این پیشفرض که در دوجای کار به صورت یک ادعای توخالی در بوق و کرنا می شود که نخست وزیر خمینی ده سال است که دارد «مقاومت» می کند و حبس میکشد!!! که یادآور «جنید» است که «یا تازیانه نخورده ای یا شمردن نمی دانی»! و تو ای بزرگیان! یا حبس نکشیده ای یا شمردن نمی دانی! و حتی تا جایی پیش می رود که می کوشد دست خامنه ای را هم بشورد!!!اگر همین فشارهای مخالفان و به قول همین خامنه ای معاندان نبود که شیخ شما و نخست وزیر دوست داشتنی و مقاومتان هنوز صبحانه اش را با امضا کردن فرمان اعدام و دستور قطع ید آغاز می کرد. اگر در این 40 سال به فرمان شما روزمزدان روزنامه جات این مملکت «گلستان» عمل می کردیم که همین میرحسین تان اکنون باید زحمت کشتار 98 را می کشید و فقط شاید جای آدم ها کمی فرق می کرد!! نه خیر آقای بزرگیان، منطق شما منطق مقاومت نیست، منطق دست کشیدن و «برکشین» و زد و بند است، منطق عمل نکردن است، منطق حرف زدن و رنگ آمیزی است. بیشتر از این ما را رنگ نکنید، ما از آنها نیستیم که روزی سبز و روزی بنفش شویم و مانند شما جای رنگ بعدی را هم خالی گذاشته باشیم.
کارو
پایان بندی به یادماندنی نوشتار بزرگیان هم مانند یک گل دقیقۀ 90 کار را تمام می کند: خداوند را شاکر باشید که میرحسین موسوی این دروغ ها را به شما می گوید، کاری به گذشتۀ او نداشته باشید و سوراخ سنبه ها را نکاوید، همین چیزهایی را که خودش و علیامخدره با یک لبخند تحویلتان می دهند و قلم به دستان اصلاحاتچی تأییدشان می کنند را نقداً باور کنید، و خیلی ذهنتان را مشوش نکنید که اگر بکنید با چماق هگل و نیچه ای که خودم هم نخوانده ام به خدمتتان خواهم رسید! از زمان آغاز نمایش بی مزۀ حصر میرحسین در منزل 7 ستاره شان مدام مخالفان نظام از همۀ طیف ها فریاد زده اند که این بادمجان را برای روز مبادا در آب نمک خوابانده اند و اتفاقاً بزرگیان ها مدام این پیشبینی را توهم خوانده و تکذیب کرده اند! اکنون که شلوار به پایین پای نظام و مصدر آن افتاده، روشنفکر ما حالی به حالی شده که اتفاقاً چندان هم بد نیست که همان توهم مخالفان جنبش سبزالهی و نخست وزیر خمینی به تحقق بپیوندد! دست شعبده باز این بار از پس پرده بیاید و موسوی را در مقام بختیار زمان بر سر کار بیاورد تا شاید درک ایذایی بزرگیان ها از تاریخ که فکر می کنند هیچ چیز در تاریخ تمام نمی شود به وقوع برسد! احیاناً حالا که بساط نبش قبر کردن مردگان مهیاست، به جز سلطنت پهلوی، سلطنت قاجار را هم شاید بتوان با بابک میرزاخان زنده کرد، و چه بسا سلطنت افشار و صفوی و ساسانی را هم هکذا، تا جه برسد به نخست وزیر خمینی و جنبش دخیل بندان متوسط الحال های فارس زبان شیعه که از خروش کردستان و خوزستان رنگ به رخسارشان نمانده است!
امین بزرگیان
°تکملهای بر مقاله مجموعه سوالها، انتقادات، کامنتها و گفتگوهایی که با خوانندگان مطلبم داشتم من را متقاعد کرد که برای روشنتر کردن موضوعاتی چه بسا مهم این متن را بنویسم. یک: هیچ راه نجاتی جز «مردم» وجود ندارد. هیچ کسی نمیتواند خود را به عنوان فرشته نجات یا سردمدار جنبشی عظیم و پراکنده از مردم ایران معرفی کند. این نکته از این حیث مهم است که هرنوع تقلیل مسئله امروز ایران به فرد یا گروه خاصی میتواند چه بسا معضلات و مشکلاتی را تولید کند که امروز با آن دست به گریبان هستیم. تمامی نیروهای سیاسی از میرحسین موسوی گرفته تا دیگران تنها و تنها در ذیل مجموعهی خاص عمومی است که میتوانند به جامعه ایران در راه تحقق آرمانها و رویاهایشان کمک کنند. دو: آلترناتیو وضعیت امروز، فرد خاصی نیست، حتی جریان خاصی هم نیست. آلترناتیو وضعیت موجود، احقاق حقوق عمومی جامعه و آن چیزی است که برآیند افکار عمومی است. به هیچ عنوان قائل به این نیستم که کسی از امروز برای آینده قرار است رهبری یا سردمداری کند. اساساً یکی از مهم ترین دلایل احترام نگارنده نسبت به موسوی در سال ۸۸ این بود که هیچگاه نپذیرفت که رهبر جنبش است. او خود را همواره در ذیل و ادامه دهنده حرکت مردم می دانست. سه: از برآیند افکار عمومی آنچه در بیان و اعمال آنها میتوان تشخیص داد چند نکته را باید مد نظر قرار داد: تمامی کسانی که به نوعی در ساخته شدن این وضعیت مسئولیتی داشتهاند درباره آن باید سخن بگویند. تمایزی وجود دارد بین مسئولیت حقوقی و مسئولیت حقیقی. آنچه در مقاله گفتم درباره مسئولیت حقوقی مهندس موسوی در سال ۶۰ بود، اما این مسئله نافی مسئولیت حقیقی وی نیست؛ همانگونه که آقای منتظری هم نسبت به آنچه در جامعه و حکومت تحقق یافته تا آخر عمر مسئولیت حقیقی داشت و در معرض پرسش بود. هیچ کسی مبرا از پاسخگویی نسبت به ساخته شدن وضعیت حاضر نیست. تلاشها و کنشها و مقاومتهای افراد تاثیری در این پاسخگویی نخواهد داشت. مهندس موسوی و دیگران باید نسبت به چند مسئله در آینده بیشتر سخن گویند. به جز روشن کردن ابعاد دهه شصت، نسبت آنها با آنچه ما عملکرد و رفتار آقای خمینی و دیگران میشناسیم را باید برای ما توضیح دهند. روشن است که تفسیر و تصور آقای موسوی، کروبی یا حتی آقای منتظری نسبت به آقای خمینی با ما متفاوت است و آنها تفسیر ما را از او شاید قبول نداشته باشند،(یعنی حامی شرّ نباشند) اما این مسئله کفایت نمیکند. آنها باید در گفتگویی سراسری و عمومی روشن کنند که دیدگاهشان نسبت به افکار، اعمال و اقدامات ایشان دقیقاً امروز چیست. جامعه ما بعد از سالیان طولانی تجربه دیگر به هیچ کسی باج نخواهد داد و این چیزی است که باید به عنوان دستاوردی کنار دستاوردهای دیگر مدنظر قرار داد. در پایان این که تمامی نیروهای سیاسی میباید موضع خود را نسبت به سیاستهای اقتصادی و فرآیندهای فقیر سازی جامعه امروز ایران روشن کنند. آیا آنها میخواهند ادامه دهنده راه دولتهای قبلی در سرکوب اقتصادی و معیشتی مردم باشند، یا اینکه برنامهای برای تغییر وضعیت واقعی زندگی طبقات مختلف بالاخص تهیدستان ندارند. این که جامعه جهانی از ما چنین برنامهها و سیاستهایی را خواستار است، برای توضیح وضعیت کفایت نمیکند. مقاومت در برابر سرکوب و نابرابری داخلی و خارجی باید مورد پرسش و توجه تمامی آنهایی که به فردای ایرانیان میاندیشند باشد.
آرمان
سپاس فراوان از مقاله شما که مساله را مطرح کرد. قبل از هر چیز باید بگویم من شخصا برای موسوی احترام بسیاری قائلم به این دلیل که بر عهدی که با مردم بست پای بند ماند و ده سال حصر را پذیرفت ولی به قولی که داده بود پشت پا نزد. اما در رابطه گذشته او: موسوی هم مثل بسیاری دیگر از هم نسلان خود یک مسلمان انقلابی بود ، دقت کنید "مسلمان". ترکیبی از عدالت خواهی و مذهب. او در اولین جلسه هیات دولت نامه علی به مالک اشتر را قرائت کرد. او نیز مانند میلیونها انسان دیگر فریب خمینی را خورد. به یاد بیاوریم که خمینی رهبر بلا منازع انقلاب بود، موجودی فریب کار و تشنه خون. او انسانی بود قدرت طلب و پلید. ما باید برای درک شکست انقلاب شخصیت خمینی را بررسی کنیم . ما باید از همان "هیچ"ی که در هواپیما گفت میفهمیدیم با چه موجودی طرفیم. او تشنه خون بود و انتقام و در تهییج و فریب مردم استادی بلا منازع. موسوی هم مثل میلیونها نفر دیگر فریب خمینی را خورد و صد البته تشکیلات حجتیه که داد گاه های انقلاب را مصادره کرده بودند و از جای دیگری دستور میگرفتند. حتی به حرفهای خمینی هم توجه نمیکردند. به همین دلیل نمیتوانیم از موسوی انتظار چگوارا داشته باشیم، ولی من مطمئن هستم که او به شیوه خودش و باور های خودش انسان صادقی بود و هست. اگر حتی یک رقم کوچک سوئ استفاده مالی کرده بود امروز به جرم فساد مالی اعدامش می کردند. آخرین بیانه او نشان داد که او هم چنان در جبهه دفاع از حقوق مردم ایستاده است. ولی یادمان باشد او یک مسلمان مومن است و نمیتوانیم از او انتظار داشته باشیم چگوارا باشد.
لطیف.
آلودگی به تاریخ، یا آلوده کردن تاریخ؟ کلمات یاری ام نمی کنند،کلمات شرم می کنند و دلواپسان و دلسوزان نظام شرم نمی کنند. شما برای حفظ نظامی که ٤دهه قتل و غارت و تجاوز مستند دارد،یک برنامه مدون و پروژه فکری و سیاسی و اقتصادی منسجم ندارید،بنابراین ناگریزید که کشتار ترکمن صحرا و خوزستان و کردستان و ٣٠ خرداد ٦٠ و قتلعام ٦٧ و ترورهای برونمرزی و جنایات ١٨ تیر و پروژه قتلهای زنجیره ای و کشتار روز عاشورا و قتل و تجاوز کهریزک و خون کف کوچه و خیابان دیماه ٩٦ و سرکوب کارگران و کشاورزان و مالباخته ها و قتلعام سراسری براندازان آبان ٩٨ و غیر و ذالک را نادیده انگارید و دست در کیسه تاریخ بکنید و به سبک داستانهای هزار و یکشب،روایت و قصه ای را تنگِ حرفتان یگذارید که حرف و حدیث و روضه تان را موجه کند.نام این کار شما آلودگی به تاریخ نیست،آلوده کردن تاریخ است. اینچنین است که امامتان وعده آب و نان و آزادی میدهد و خلف وعده میکند و ککی سپاه دستبوسان را نمی گزد. اینچنین است که رای ٩٨ درصدی سال ٥٧ و ٤٤٤ روز گروگانگیری و ٨ سال جنگ و ٨ سال سازندگی و ٨ سال اصلاحات و ٨ سال دولت هاله نور و ٦ سال تدبیر و امیدتان، دستاوردی بجز شکست های پیاپی و مضحکه شدن در انظار عمومی نداشته است. اینچنین است که در مواجه با بانیان و آمرین و حامیان ٤دهه قتل و غارت و تجاوز؛ردای ماندلا و گاندی به تن می کنید و نعل وارونه می زنید که اولا فراموش کنید و قضاوت نکنید،دوما وارد شدن به این مسائل تالی فاسد است،سوما تکرار میکنم شما فعلا به تمامی هر دو فهرست رای بدهید و آنها را بر جان و مال و ناموستان مسلط نگه دارید؛آنها بعدأأأأأ درباره گذشته خود توضیح کامل میدهند. اینچنین است که در برخورد با مخالفان خود،مثل آب خوردن انگ سلطنت طلب و ساواکی و لیبرال و منافق و عوامل وابسته به استکبار جهانی و جاسوس و عامل نفوذی و ستون پنجم و بی وطن و اغتشاشگر و کرکس و اشغال و مگس و تحریمی و تجزیه طلب و برانداز و عددی نیستند و ویرانی طلب می زنید و دادگاه نرفته حکم دستگیری و زندان و قتل صادر می کنید و در کف کوچه و خیابان و نیزار تیرخلاص می زنید و پول تیر و خرج کفن و دفن می گیرید و شبانه خاک می کنید. اینچنین است که حداقلی از آموزه دینی و پرنسیب های انسانی و اجتماعی را رعایت نمی کنید و بی هیچ شرمی اقدام به تطهیر کسی می کنید که تطهیر شدنی نیست. اینچنین است که شما با گارد آوانگارد خاک بر چشم حقیقت می پاشید و از بخشنامه نویس و کارگزار و مشاور و منشی و شریک سفره نظام دیکتاتوری،مدعی و طلبکار می سازید و در حمد و ثنایش روضه بمیرم برات می خوانید. اینچنین است که اگر شما و نخست وزیر دوران طلایی و رئیس گفتگوی تکرار می کنم و رئیس بنیاد شهیدان و سبزهای بنفش شده سال ٩٢ و ٩٤ و ٩٦ و رئیس دولت امنیتی ها و دیکتاتور نظام ایرانی و مسلمان هستید،مفتخرم که بگویم من ایرانی و مسلمان نیستم. درصورت امکان به بیانیه نویس در حصرتان خسته نباشید پهلبون بگویید و از او بخواهید که صریحا برای مریدانش شفاف سازی کند که چه کسی یا چه کسانی باید آمرین و مباشرین کشتار براندازان را به چه کسانی معرفی بکنند و چه کسانی باید دلایل این جنایت آشکار را بدون لکنت توضیح بدهند و آنها را محاکمه علنی بکنند. «خدایا ببین چه امام جمعه ای داره از لکنت زبان و فرافکنی سخن میگه» والسلام به آنان که شایسته سلامند.
ایمان
نقل قول گفتههای موسوی در سال 89 بسیار راهگشاست. آشکار است که اپوزوسیون سلطنتطلب سعی در نادیده گرفتن و پنهانکاری مواضع اعلام شده او در این مورد دارد. اینکه او دستکم آمریتی در این کشتارها نداشته تقریباً قطعی است. لذا نکتهی اصلی برای من خشم و واکنشِ آنهایی است که درست پس از این بیانیه، این آلودگی تاریخی را مکرر میکنند. در یکی از شبکه های ماهوارهای درست پس از بیانیه یکی آمده بود از روی کاغذ مسئولیتهای موسوی را در سالهای مختلف به خیال خودش یادآوری میکرد و میگفت به این دلایل نباید بیانیه او را جدی گرفت. بحث به هیچ عنوان حول شخص موسوی نیست. چطور میتوان پایبندی ده ساله در حصر زیر شدیدترین فشارها و عدم سازش را نادیده گرفت. حال در هر شخصی که باشد. در مورد تذکر درست شما به لزوم شفافیت مواضع نسبت به سیاستهای ساختاری اقتصادی (نه نحوه مدیریت اقتصاد و جذب "سرمایه خارجی")، از قضا باید تدکید شود که موسوی از معدود کسانی است که تقریباً موضعش نسبت به نئولیبرالیسم بعد از جنگ مشخص است.
کم اطلاع
آقای بزرگیان، فرض بر صحت و دقت تمام گفته های شما. فرض بر عدم اطلاع مطلق آقای موسوی و مخالفت قلبی ایشان با وقایع در زمان وقوع. آما اکنون آقای موسوی که حداقل به قدر من و شما از وقایع اطلاع دارد. چگونه می تواند از جریان سیاسی که بر حذف مخالفان بنا شده (آنهم حذف به مخوف ترین شیوه ها) و یکی از مهمترین (شاید مهمترین) عناصر یک حکومت را که سیستم قضایی آن هست را به معنای مطلق خالی از عدالت، بی طرفی، پایبندی به انصاف و تمام مفاهیمی که حتی در دوران باستان هم مثال بر آنها هست ، خالی کرده و آنرا به ماشینی برای کسب و حفظ قدرت بدل کرده، دفاع کند؟ مسئله 67 مثالی است واضح بر بی عدالتی، بی رحمی و جنایت پیشگی یک نظام، ولی تنها مثال نیست. این اصلا توقع بی جایی نیست که امروز، با این حجم از بی رحمی، بی کفایتی، بی انصافی، بی مرامی و .... و این اندازه از مدارک و تحلیل از اساس غلط، متحجر و ضد انسانی این نظام، دیگر از دوران ستم و ظلام و تخریب کشور با صفت "طلایی" نام نبرد.
آرمان
جای تعجب است که از مردی که در اسارت رژیم است توقع داریم حالا بیاید سخنرانی کند و همه چیز را در رابطه با گذشته بگوید. مساله این است که او به همین دلیل که نباید حرف بزند اسیر است. من که در خارج از کشور نشسته ام و در امنیت هستم به خودم این اجازه را نمیدهم مردی را که اسیر است محاکمه کنم و برای او خط و نشات بکشم. بدون شک هر موقع آزاد شد و آزادی حرف زدن داشت میتوان از او پرسید. چهل سال است که رزیم از پراکندگی ما استفاده میکند و به حکومتش ادامه میدهد. باید مخالفین متحد شوند و در این راه باید به جذب نیرو فکر کرد نه دفع نیرو. باید یاد بگیریم که در کنار هم با دید گاه های مختلف میتوانیم در راه هدف مشترک متحد شویم.
علی
به رغم اکراه اولیه ام، مقاله را با همدلی کامل با نویسنده خواندم. حاصل دو مورد زیر بود: یکی این که نویسنده به هیچ وجه بی طرف نیست و گوشه ی چشمی به موسوی دارد. تلاش می کند به هر طریق دامن او را از آلودگی ها پاک کند: دست به دامن ابداع ترم "آلودگی تایخی" می شود و ده سال حصر خانگی موسوی را دلیل پایداری او به قولی که به مردم داد است می نماید. و اما مورد دوم: به جای واقع بینی یک روحیه ی اپورتونیستی بر نوشه حاکم است. به این اعتبار که این وزنه ی موسوی ست که او را به دست آورد جنبش بدل کرده است و نه یک ضرورت. صحت مورد اول را تاریخ باید ثابت کند، اما همین قدر بگویم که تا این لحظه ما نمی دانیم که موسوی به طور درگوشی به چه کسی چه قولی داده است؟ اما آن چه واضح و آشکار می دانیم، تا این لحظه هر وقت صحبت رفع حصر از موسوی مطرح شده است این خامنه ای بوده است که قاطعانه آن را رد کرده است. در صحت مورد دوم ، باید بگویم که متاسفانه این واقعیتی است که وزنه هائی مثل موسوی می تواند کار آسان کند، اما به همان اندازه هم می تواند خطرناک باشد.کم نیستند کسانی که مترصد فرصت نشسته اند که تمام دست آوردهای تاکنونی جنبش را نابود کنند و دو باره پای اصلاح طلبان را در پرتو وزنه های سنگین به میان کشند.خیلی ساده با تمسخر تاریخ و ماستمالی کردن خون های ریخته شده.
کارو
جناب «ایمان»، کاربر گرامی! برای اینکه به دروغ بودن ادعای بی خبری میرحسین از کشتار وحشیانۀ 67 «واقف» بشوید، یک بار کامنت جناب «ایرج مصداقی» را بخوانید. اعای شما و مصادیقی که برای صحت حرف خود ارائه می دهید بی ارزش و غیرمنطقی است. موسوی قطعا از کشتار خبر دشاته و به عنوان نخست وزیر مملکت می توانسته موضعی بگیرد. اکنون پس از 31 سال نابخردانه است که قضیه را به این *** فیصله بدهید. پرونده همچنان باز است و اهمیت آن از آوشویتس و گولاک و داخائو و بلزن کمتر نیست.
کارو
خطاب به امین بزرگیان! دوست عزیز شما باید قبل از هر چیز ادعای خود را مبنی بر اینکه نخست وزیر خمینی در این 10 سال «مقاومت» کرده اثبات کنید. ریتوریک شما پیوندی با واقعیت موسوی و جنبش سبزالهی ندارد. شما و دیگر طوری صحبت میکنید که گویا یک جنبش دموکراتیک در جریان بوده که رهبری مستقل و غیرحکومتی و بدنه ای دموکرات داشته است. به واقع چنین نبوده است. صرف گفتن اینکه من رهبری را در دست ندارم و صرفاً گشت سر مردم حرکت می کنم یک پز توخالی و شوآف بیهوده برای وانمود کردن به دموکراتیک بودن است. جنبش سبز به واقع رهبر داشت و هرچقدر هم که چپ نماهای پرسشی و «حکمت شادان»ی های شرقی کوشیدند آن را در قامت یک جنبش خودبخودی جا بزنند، نتوانستند. اگر پشت مردم هستید پس غلط می کنید که راهپیمایی سکوت اعلام میکنید و استراتژی خودتان را به مردم حقنه می کنید. 10 سال است که سبزالهی هایی مانند خود تو در گوش مردم می خوانید که جنبشتان حماسه ای خلق کرده و در راهپیمایی سکوت میلیون ها نفر را به خیابان آورده که در مبالغه کردن در عدد آن مردم ساکت زبان بسته هم دست تلویزیون رژیم را از پشت بسته اید. کدام راهچیمایی سکوت؟ راهپیمایی میلیون ها معترض زبان بسته که حق حرف زدن و شعار دادنشان از پیش توسط ستاد موسوی بسته شد و فقط یک نفر حق داشت حرف بزند و موضع جنبش را اعلام کند: شخص میرحسین موسوی! شما به این نمایش مضحک می گویید جنبش بدون رهبر؟ شما یا ریاکارید یا نادان. از همان روز هم با انتشار عکس های زاویه پایین و نماهای زیبا از میرحسین تان و شعارهای ارتجاعی یاحسین، میرحسین و الله اکبر و ... رهبری او را به عنوان سر جنبش محرز کردید. دیگر این ادعاها را تکرار نکنید، 10 سال گذشته و مردم از این خزئبلات عبور کرده اند. هرچقدر هم که به مدفوع ادکلن بزنید، خوشبو نخواهد شد. با مردم همراه باشید، اگر واقعا معیارتان مردم است، و بدانید امروز کسانی به میدان آمده اند که همان میرحسین کوپنی تان هم نتوانست آنان را به خیابان بکشاند و طرفداران آن روز او اتفاقا کسانی بودند که خودشان از نولیبرالیزه کردن اقتصاد ایران پروار شده بودند و سرانجام چنین جنبشی از پیش مشخص بود.
حافظه تاریخی و میرحسین موسوی, نخست وزیردهه خونین ۶۰
حافظه تاریخی و میرحسین موسوی, نخست وزیردهه خونین ۶۰ در حاشیه ژست ها و ادعاهای آزادیخواهانه اخیر میرحسین موسوی که خود در یکی از خونبارترین دوره های تاریخ معاصر، نحست وزیر جمهوری اسلامی بود. نخست وزیر حکومت سرکوب و ارعاب و شکنجه و کشتار و اعدام و سنگسار! نقش جنبش پرتوان دادخواهی و حافظه تاریخی خانواده های جانباختگان دهه ۶۰، مادران خاوران و همچنین هزاران زندانی سیاسی که بهترین سال های زندگیشان را در دوران نخست وزیری ایشان در زندان های مخوف گذراندند، دست کم نگیرید.
ستیز حافظه با فراموشی
کوندرا میگوید، ستیز با قدرت ستیز حافظه با فراموشی است.
جهان
آقای موسوی هنوز جمهوری اسلامی میخواهد و دوران طلایی امامش را آرزو میکند ، آقای موسوی هنوز برای یک بر هم که شده از جنایاتی و اشتباهات دوران نخست وزیری خودش با ان کارنامه کج و معوج وزرا پوزش نخواسته ، هیچ یک از دولت مردان حامی و سران رژیم در ۴۱ سال گذشته جایی در آینده ایران ندارند ، آقای مسووی یکی از اولین نفرات است جوانها را فریب ندهید
باران
ممنون از مطلب روشنگرانۀ آقای بزرگیان عزیز
اشکان
عزیزانی که به کامنت آقای مصداقی ارجاع میدهند ظاهرا علاقه ای به بر عهده گرفتن " بار اثبات" گزاره های مورد ادعا ندارند. فکت هایی که ایشان عنوان میکنند چیزی را اثبات نمیکنند. توجه کنید که منظورم "اثبات" است نه "اظهار نظر" که اگر به حدس و گمان و اظهار نظر شخصی باشد, که عمه من هم بلد است. چند نمونه: (نقل قول ها از آقای مصداقی را در « » قرار میدهم) 1- « آیتآلله منتظری روز ۸ مرداد ۱۳۶۷ اعتراض کرده است و در روزهای ۹ و ۱۳ و ۲۴ مرداد پیگیری کرده است» . خوب که چی؟ این یعنی منتظری از موضوع خبر داشته و چیزی را در مورد موسوی نشان نمیدهد. مدعی باید "اثبات" کند موسوی از این پیگیری ها با جزئیات اطلاع داشته است. 2- « نامههای موسوی اردبیلی به خمینی در ارتباط با کشتار ۶۷ انتشار یافته است. اعتراض آیتاله منتظری به موسوی اردبیلی هست. هم با صدا هم و هم نوشتاری». در اینجا هم مدعی باید "اثبات" کند استلزامی منطقی وجود دارد که موسوی نامه ها را خوانده و گفتگوی مربوطه را شنیده بود. 3- «میرحسین موسوی به صراحت دروغ میگوید. موضوع اعدام سعید متحدین به مرداد ۱۳۶۰ بر میگردد. او از سال ۵۸ زندانی بود. ربطی به کشتار ۶۷ ندارد». چرا باید دروغ گفته باشد؟ این را در گفتگوی شفاهی با روزنامه نگاران گفته است. شاید حضور ذهن نداشته و اسم کسی را با کس دیگری اشتباه گرفته. گفتار, دقت نوشتار را ندارد . آدم با بالا رفتن سن حافظه اش ضعیف میشود. موسوی هم که به نظر آدم حواس پرتی باشد ( یادتان هست در مناظره با احمدی نژاد کلمات را پیدا نمیکرد و مدام میگفت: چیز, چیز؟) 4- « نماز جمعه محل بسیج تبلیغی برای کشتار زندانیان است. سخنان رفسنجانی و خامنه ای و اردبیلی در نماز جمعه موجود است». اصولا در نماز جمعه؛ ارد ناشتا زیاد است. یک وقت میگفتند جنگ جنگ تا رفع فتنه, چندی بعد جام زهر را نوشیدند. گفتند انرژی هسته ای حق مسلم ماست؛ چندی بعد درش را گل گرفتند. شعار یک چیز است, عمل به شعار چیز دیگری. ما الان میدانیم چند تا از شعارهای نماز جمعه ممکن نیست همین فردا تغییر کند؟ موسوی هم مثل ما! 5- « رفسنجانی در خاطراتش تأکید میکند همچنان حکام شرع اوین خواهان ادامه اعدامّها بودند و وزارت اطلاعات که برنامه ریز اصلی کشتار بود همان قدر کشتار را کافی میٔدانست ... کجای این روایت تاریخی که رفسنجانی در خاطراتش میآورد مخالفت با کشتار و جلوگیری از کشتار و … است؟». اولا از کجا معلوم رفسنجانی در خاطراتش دروغ نگفته باشد؟ ثانیا مگر موسوی در استعفا نامه اش شکایت نکرده که امور کشور را به او اطلاع نمیدهند؟ وزیر اطلاعات هم شاید به رئیس دولت اطلاع نمیداد. خلاصه, این حدس و گمان ها نه برای برای فاطی تنبان می شود نه برای ما دلیل. اصولا موسوی چه نیازی به دروغ گفتن دارد؟ وقتی با راست گفتن می تواند موضوع را از سر خود باز کند؟ او خیلی راحت می توانست به اصل تفکیک قوا استناد کند و بگوید حق دخالت در کار قوه قضائیه را نداشته ( که البته واقعا هم نداشت) و به دوش دیگران بیاندازد. در پایان عرض کنم که من خودم از مخالفان موسوی هستم. نقش مخرب او در ناموسی کردن موضوع انرژی هسته ای و شعار " انرژی هسته ای حق مسلم ماست" دنیا را با ما دشمن و اقتصادمان را ویران کرد. بحث این است که اگر زورتان به حکومت نمی رسد و قدرت سرنگون کردنش را ندارید؛ شکست پروژه سیاسی خود را به گردن کسانی که پروژه سیاسی دیگری( مثلا اصلاحات) دارند نیاندازید.
تقی روزبه
دو حوزه را باید از هم تفکیک کرد. نخست مربوط به می شود به تضادهای درون صفوف حاکمیت. بدیهی است در این عرصه تشدیدتضادهای درون حاکمیت بخشی از فرسودگی و حتی تحت شرایطی فروپاشی اقتدارحاکمیت یعنی تقویت قطب جبش ضداستبدادی و برابری خواهانه مردم در برابرحاکمیت است. رویکردموسوی به عنوان بخشی ا ز این روند تشدیدشکاف ها طبعا مثبت است و باید از این نوع شکاف های بسودتقویت جنبش ضدسیستم بهره برداری شود. یعنی لازم نیست که از این جنبه بخواهیم او را موردحمله و انزوا قراردهیم اما نکته دومی تطهیر جایگاه و موقعیت موسوی بخصوص گذشته وی به عنوان بخشی از نظام قدرت است که طبعا در مقاله که خودنویسنده هم متاثر از همان جنبش سبزبوده است. در این موردنه فقط همانطور که برخی دوستان اشاره کرده اند اطلاعات نادرست ارائه می شود و فرض را برعدم اطلاع موسوی می گذارد که حتی خامنه ای و دیگران را نیز بهمراه خودش تطهیر می کند بلکه حتی اگر بفرض همین فرض نادرست هم درست می بود حضورکسی مثل او در آن سطح از ساختارقدرت و وظایف اجرائی و مورداعتمادخمینی به عنوان روح و رهبرنظام تغییراساسی در مشارکتش در سیستم ایجاد نمی کرد. در حقیقت نویسنده مقاله این دوحوزه را بالکل مخدوش ساخته است. جالب هم او در گفتگوی بی بی سی با انتقاد به طبقه متوسط نسبت به خطرمصادره خیزش جنبش تهیدستان آبانماه ۹۸ و توصیه به آنها که با سیاسی کردن جنبش آن را مصادره نکنند در اینجا خلاف آن را پیش کشیده است. البته نکته سومی که در رویکردموسوی که همانا ترس از فروپاشی نظام است نیز وجود دارد که ( توضیح بیشتر آن را می توان در مقاله سخنی پیرامون صورت بندی عمومی جنبش و نقش«طبقه متوسط » و به بهانه ورودمیرحسین موسوی به عرصه عمومی در http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2019/12/blog-post.html#more ملاحظه فرمائید.
حسنک
جناب اشکان این پروژهء اصلاح طلبان است که شکست خورده, آنهم نه فقط یک بار بلکه چندین و چند بار. دو ساله که ملت دارن میگن: "اصلاح طلب, اصولگرا دیگه تمومه ماجرا!" ایرانی ها که سهله, دیگر تموم جهان نیز با این شعار آشنا است. مگر برای آنانی که در کره مریخ زندگی می کنند. جدیدترین شکست اصلاح طلبان شاید خود این مقاله و ادعاهای به غایت توهین آمیز و نادرست شما باشد. متن های مصداقی منبع مرجع است. روایت ایشان از تاریخ دههء ۶۰ یکی از اساسی ترین و مستند ترین تاریخهای دهه ۶۰ است. اطمینان دارم که با کتابهای ایشان هیچ آشنایی ندارید, وگرنه چنین گستاخانه حقایق را تحریف نمی کردید. یکی از فحش های شما این است که منتقدین موسوی پیر, بازنشته, سوشیال بگیر و بی عملند. جناب مصداقی چند هفته پیش پروژهء بسیار موفق و نادری را در سوئد به اجرا درآوردند. آخرین پروژهء موفقی که شما داشتید چه بوده؟ (تحریف تاریخ, توهین به منتقدین و جایزه های نیم میلیون دلاری از kato institute "پروژه" حساب نمیشود.) تا آنجایی که به خود این حقیر برمیگردد؛ به سهم خود در تماس روزمره با کنشگران داخل و کمک تا حد توان, ارسال اعانت های مالی برای خانواده های کارگران زندانی (در ۱۰-۱۵ سال اخیر), سازماندهی کارزارهای بین المللی برای آزادی کارگران زندانی (از اسانلو و شهابی تا هفت تپه و ...) و غیره و غیره. شما در ۱۰-۱۵ سال اخیر درگیر آزادی کردن چند زندانی بوده اید؟ و به چند خانواده کمک مالی رسانده اید؟ سوشیال بگیر هم نیستیم و با اجازه درآمدمان نیز شاید مقداری بیش از شما باشد. سخن آخر با شما اینکه قبل از تحریف تاریخ و توهین به افرادی که هیچ آشنایی با آنها ندارید, مقداری فروتنی و متانت شاید بد نباشد.
آرمان
مساله دفاع از موسوی نیست، بلکه دفاع از تحول است. او در آخرین اظهار نظرش حساب خودش را از ولایت فقیه جدا کرده است. چرا گوش شنوائی نیست؟ از طرفی هر موقع رژیم را سرنگون کردید موسوی را به دادگاه بکشید و محاکمه اش کنید. زورمان به رژیم نمیرسد عقده هایمان را روی سر مردی که اسیر است خالی میکنیم. موسوی چیزی برای از دست دادن ندارد، در سن و سالی نیست که جاه طلبی قدرت داشته باشد و عافیت طلب هم نشده است. من حق ندارم بی عرضگی خودم را با حمله به یک مرد اسیر سرپوش بگذارم و دن کیشوت وار به آسیاب های بادی حمله کنم.
اشکان
1- کاربر گرامی به نام "حسنک" نکاتی نوشته اند که نیاز به توضیح دارد. نمی خواستم اطاله بحث کنم ولی ایشان بحث را متاسفانه شخصی کردند و من ناچارم توضیح بیشتر بدهم. جالب است که کسانی که خود دستی گشاده در افترا زدن و بی ادبی به دیگران دارند؛ یک انتقاد ساده به خود را تحمل نمی کنند و بحث را شخصی می کنند. به قول فردوسی: سخن گفتن کژ ز بیچارگیست / به بیچارگان بربباید گریست. من ادعایی ندارم که پروژه موفقی داشته ام. ولی از دیگران آموخته ام که حتی اگر هم داشتم؛ آن را چماقی بر سر دیگران نکنم. برای نمونه, "مازیار بهاری" که کاری کرد کارستان ولی یک هزارم ادعای برخی دیگر را ندارد و متین و فروتن کار روزنامه نگاری و فرهنگی خود را همچنان با جدیت انجام میدهد. شکایت ایشان از Press TV باعث لغو اجازه پخش این شبکه در بریتانیا شد (عنایت دارید که "به ثمر رساندن" شکایت و لغو امتیاز پخش پرس تی وی کجا و "طرح" شکایت از یک مهره سوخته دست چندم حکومت کجا). بله من کتابهای آقای مصداقی را نخوانده ام و نخواهم خواند همچنان که مجموعه 110 جلدی بحارالانوار را. نه چنین است که هر کتابی که طولانی باشد ارزش صرف وقت را دارد. تنها مقاله ای که از ایشان خوانده ام, مقالات مربوط به متهمان به ترور هسته ای بود, بعد از ادعای کذب ایشان مبنی بر اینکه در آن زمان هیچ کس جز خودش از بی گناهی متهمان دفاع نکرد و ادعای حکومت را همه باور کردند! ما که یادمان هست همه آنچه ایشان در مقاله هایش در این باره نوشته و مدعی است که خودش کشف کرده را همان موقع تمام رسانه ها و تحلیلگران سیاسی می گفتند. از جمله گزارش احمد باطبی در صدای آمریکا و مقاله حمید مافی به نام " گافهای یک سناریوی امنیتی" در سایت "جرس" و مواردی دیگر. مقالات آقای مصداقی درباره آن واقعه, جز برخی مسائل خاله زنکی در باب زندگی خصوصی دستگیر شدگان حاوی هیچ اطلاعات ارزشمندی که دیگران نگفته باشند نبود. این که می فرمایید کتابهای ایشان مرجع هستند احتمالا از آن روست که نمی دانید مرجع یعنی چه. البته از کسی که نام "موسسه کیتو" را با K می نویسد انتظاری ندارم. بحث شخصی را بیشتر ادامه نمی دهم که از میرحسین آموخته ام که : « ادب مرد به ز دولت اوست»
اشکان
2- و اما بحث اصلی که درباره نقش موسوی در کشتار 67 است: نخست بگویم من اطلاح طلب نیستم. تا کنون در انتخابات رژیم رای نداده ام ( جز 84 که به معین رای دادم آنهم چون تازه به سن رای رسیده بودم و بچه بودم و عقلم نمی رسید! ) لذا این حرفها به من نمی چسبد. دوم, مثلا می فرمایید موسوی خودش قاتل بوده و جنایت کرده؟ باشد؛ مدارک جنایات ایشان را افشا کنید و از "اردشیر امیر ارجمند" سخنگوی ایشان توضیح بخواهید. آقای بزرگیان در توضیح تکمیلی گفته اند موسوی مسئولیت حقوقی ندارد ولی مسئولیت حقیقی دارد. مسئولیت حقیقی, بعدی اخلاقی دارد و قضاوت آن به تفسیر ما از اخلاق برمی گردد. از دید "اخلاق فایده گرا" که من به آن باورمند هستم و در آرای "بنتام" و "میل" استوار است اخلاقی بودن هر عمل باید با نتایج قابل اثبات مترتب بر آن سنجیده شود. عمل اخلاقی آن است که مطلوبیت بیشتری برای تعداد افراد بیشتر به بار آورد. این نقطه مقابل اخلاق وظیفه گرای کانت است. اخلاق وظیفه گرا غالبا بر "ارزش های مطلق" تاکید دارد. نقد مفهوم ارزش در اینجا نمی گنجد. ولی برای توضیح بیشتر توصیه میکنم به خواندن فصل اول کتاب "نظریه و تاریخ" نوشته " لودویگ فون میزس" . خلاصه برای من اگر بخواهید استدلال کنید که همکاری موسوی با حکومتی که اعدام می کرد؛ کاری غیر اخلاقی بود باید نشان دهید این همکاری, منافع(مطلوبیت) کمتری را نصیب جامعه می کرد تا عدم همکاری. والسلام
حسنک
جناب اشکان تنها چیزی که شما (و دوستانتان در اینجا) از موسوی یاد گرفته اید حفظ "جمهوری اسلامی: نه یک کلمه بیشتر, نه یک کلمه کمتر" است. و بس. نظر شما در بارهء واژگان "سبز اللهی" چیست؟ و از یاد مبرید که این شما بودید که با توهین با مخالفان خود (آنها را ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ ساله دانستن, که همگی بیکار و سوشیال بگیر و ....) مبادلهء سادهء ما را شخصی کردید. مثل اینکه مسلمان جماعت, خصوصا مسلمانان فرقهء ضاله شیعه هیچگاه بلوغ, جرات و صداقت مسئولیت پذیری را ندارد و همیشه تقصیر به گردن دیگران است: از نخست وزیر سابقش (نخست وزیر دوران سنگساری و ....) تا کامنت نویسهای دنیای مجازی. شما در مورد هجی نام "کی تو انستیتو" بر حقیر خرده می گیرید, اما اصل قضیه را از یاد می برید که دریافت کنندهء "جایزه" نیم میلیون دلاری (از نهادی که مهرهء اساسی نئو لیبرالیزم است) یکی از "نظریه پردازان" اصلی جنبش سبز است, که به گنجی رسیده است (که در حقیقت امر طرف چیزی نیست جز روزنامه نویسی دست دوم یا سوم, بچگی هاش با پونز روسری سر زنان می کرد, حالا با "استادان" ایرانی در دانشگاه کلمبیا میچرخه فکر میکند که مثلا "روشنفکر" شده است). که این خود به سادگی به ما نشان میدهد که رهبری جنبش سبز نیز در حقیقت امر چیزی نیست جز یک مهرهء دیگر نئولیبرالیزم. در آب نمک خوابانده, دقیقا برای این روزها. اما: "...دیگه تمومه ماجرا!"
پیمان
لطفاً کامنتهای آقای ایرج مصداقی رو بخونید تا آگاه بشید.
فرشید
با تشکر از زحمات همه در این زمینه . آقای بزرگیان دنبال زنده کردن اجسادی مثل موسوی و خاتمی و. غیره هستند که بدانند که مردم ایران و جنبش از مرز گذشته و دنبال این نباشید که از طریق موسوی ها دوران طلایی و جنایات خمینی را باز سازی کنید. همانطور که خود ایشان از هگل فاکت می آورند که هر چیزی را باید در مکان و زمان خود بررسی و برخورد کرد ؛ ایشان باید زمان و مکان امروز را باید درک و دید که زمان ، زمان موسوی ها و زنده کردن این اجساد نیست. شاید بشود که تاکتیکی از سخنان بعضی از افراد رژیم را در شرایطی برای پیش برد اهداف مردمی استفاده کرد اما نباید این موضوع به استراتژی تبدیل شود. قبول یکی از دوستان در اوایل انقلاب در بحث با حزبالله و در محاصره آنها ؛ به آنها میگفت که به خدا قسم حضرت علی فرموده که کار انسان را آفریده است . آقای بزرگیان در دوران اعدامهای سال شصت هر روز روزنامه ها اسامی اعدامی ها را اعلام میکردند و سوال این جاست که آقای موسوی روزنامه هم نمی خواندند