نئولیبرالیسم دقیقاً چیست؟
کین برچ- بیش از یک دهه است در مورد نئولیبرالیسم پژوهش میکنم. با این حال، هرچه بیشتر میخوانم، باورمندتر میشوم که این مفهوم قابلیت تحلیلی خود را از دست داده است.
نئولیبرالیسم – به عنوان سیستم اقتصادی مسئلهزایی که شاید بخواهیم آن را تغییر دهیم – برای من موضوع چالشبرانگیزی است. مردم برای توصیف این سیستم، به طور فزایندهای از نئولیبرالیسم به مثابه اصطلاحی تحلیلی استفاده میکنند. بیش از یک دهه است که من در مورد این مفهوم میخوانم و مینویسم. با این حال، هرچه بیشتر میخوانم، باورمندتر میشوم که نئولیبرالیسم قابلیت تحلیلی خود را از دست داده است. به دلیل محبوبیت روزافزون آن در دانشگاهها، رسانهها و بحثهای عمومی، فهم نئولیبرالیسم به عنوان یک مفهوم، اهمیت حیاتی دارد. برای درک آشفتگی سیاسی و اقتصادی کنونیمان، از جمله ظهور بومیگرایی که در بِرِگزیت و انتخابات سال گذشتهی دونالد ترامپ نقش داشته است، باید ریشههایش را بشناسیم و آن را تعریف کنیم. نئولیبرالیسم به طور مرتب در بحثهای عمومی در سراسر جهان برای تبیین امور چهل سال گذشته به کار میرود. این مفهوم پیشتر به سیستم اقتصادیای ارجاع میشد که در آن بازار “آزاد” در هر بخش از جهان عمومی و شخصی ما گسترش مییابد. تبدیل نقش دولت از ارائهدهندهی خدمات رفاه عمومی به مروج بازار و رقابت، این دگرگونی را میسر کرده است.
نئولیبرالیسم به طور کلی با سیاستهایی چون کاهش تعرفهها و موانع تجاری همبسته است. تأثیرات آن، جنبش بینالمللی سرمایه را آزاد کرده و قدرت اتحادیههای کارگری را محدود ساخته است. باعث فروپاشی شرکتهای دولتی شده، داراییهای عمومی را به حراج گذاشته و به نحو کلی زندگی ما را به روی سلطهی تفکر بازار گشوده است.
اصطلاح نئولیبرالیسم به نحو روزافزونی در رسانههای مشهور از جمله نیویورک تایمز، تایمز (لندن) و روزنامه دیلیمیل[1] به کار میرود. همچنین در مؤسسات بینالمللی مانند مجمع جهانی اقتصاد، سازمان همکاری و توسعه اقتصادی و صندوق بینالمللی پول استفاده میشود.
نئولیبرالیسم پادزهر ترامپ است؟
نئولیبرالیسم به دلیل مسلط کردن بازار بر زندگی ما و قدرت بخشیدن بدان مورد انتقاد قرار میگیرد. با این حال، با توجه به ظهور دونالد ترامپ و دیگر بومیگرایان و پوپولیستهای ضد تشکلهای صنفی، رشد گروههایی از مردم که مَحاسن نئولیبرالیسم را میستایند، رو به فزونی گذاشته است. از خلال این بحثهای فزاینده و محبوب- خواه از سوی منتقدان چپگرا یا طرفداران راستگرا – دربارهی نئولیبرالیسم، مشهود است که دیدگاههای بسیار متنوعی دربارهی مفهوم آن وجود دارد؛ نه تنها در معنای سیاسی بلکه به همان اندازه پراهمیت، در معنای تحلیلی. این موضوع پرسش مهمی را پیش میکشد: چگونه میتوانیم از اصطلاحی چون “نئولیبرالیسم” استفاده کنیم، در حالی که بسیاری از مردم برداشتهای مختلفی از معنای آن دارند؟ هنگام نوشتن کتابم، برنامهی پژوهشی برای نئولیبرالیسم[2] که در آن تاریخ فکری نئولیبرالیسم را مورد بررسی قرار دادم، با همین پرسش دست و پنجه نرم میکردم. من با هدف بررسی مفاهیم مختلف این اصطلاح و افشای تناقضات نهفته در کاربرد روزمرهمان از آن، به این کار مبادرت ورزیدم.
اصطلاح “نئولیبرالیسم” تاریخ اندیشهی در خور توجهی دارد. این اصطلاح سال ۱۸۸۴ در مقالهای از ر. ا آرمسترانگ[3] برای مجلهی «مدرن ریویو[4]» ظاهر شد. او در این مقاله لیبرالهایی را که مداخلهی دولت در اقتصاد را ترویج میکردند، “نئولیبرال” خواند- در معنای تقریباً متقابل با کاربردهای رایج و دانشگاهی امروز آن. بار دیگر سال ۱۸۹۸ در مقالهای برای مجله اکونومیک[5] نوشتهی چارلز گیده[6] ظاهر شد که نویسنده این اصطلاح را برای اشاره به اقتصاددانی ایتالیایی به نام مافئو پانتالئونی[7] به کار برده بود. پانتالئونی تبیین میکند که ما باید “دنیای هدونیستی” را توسعه دهیم… که در آن، رقابت آزاد کاملاً سیطره خواهد یافت” – تا حدودی نزدیک به تصور فعلی ما.
پذیرفتهشده از سوی متفکران لیبرال
در طلیعهی قرن بیستم و گذار از یک جنگ جهانی به جنگ جهانی دیگر، طیفی از متفکران لیبرالی که به واسطهی استیلای برنامهریزی دولتی و سوسیالیسم احساس به حاشیهراندهشدگی میکردند، این اصطلاح را از آن خود کردند. روایت متعارف این است که “نئولیبرالیسم” نخستین بار به عنوان اصطلاحی برای توصیف لیبرالیسم تجدیدشدهای در سالهای ۱۹۳۰ پس از به اصطلاح کنفرانس والتر لیپمن[8] در پاریس سال ۱۹۳۸ ارائه شد. با این حال، تاریخ آن، چنان که این روایت دلالت میکند، بیشک و شبهه نیست. به عنوان مثال، طبق گفته آرنود برنتو[9]، این اصطلاح بعداً به طور عمده برای اشاره به فرانسویها و سایر لیبرالهای مرتبط با یک انتشاراتی به نام کتابفروشی مدسیس [10] دست کم تا اوایل دهه ۵۰ به کار رفته است. در آن زمان، این اصطلاح به طور فزایندهای برای اشاره به “لیبرالیسم منضبط” آلمانی[11] به کار میرفت، که یک مکتب “نئولیبرال” مبتنی بر این ایده بود که بازارها برای حمایت از رقابت نیاز به یک کشور قدرتمند دارند- ایدههایی که پیشدرآمد اصلی شرایط چارچوب اتحادیه اروپا بودند. حتی میلتون فریدمن[12] در مقالهای در سال ۱۹۵۱ برای مجله نروژی فارمند[13] خود را “نئولیبرال” نامید، هرچند بعدتر این اصطلاح را کنار گذاشت.
در دههی ۱۹۷۰، برنتو و دیگران چنین استدلال کردند که نئولیبرالیسم اصطلاحی است که اساساً همبستهی آمریکای لاتین با تأکید بسیار بر اقتصادهای آزاد به دور از سیاستهای جایگزینی واردات و تحت تأثیر متفکران مکتب شیکاگو مانند فریدمن بوده است. حوالی همین هنگام بود که نئولیبرالیسم به طور فزایندهای رنگ و بوی منفیای گرفت، به ویژه پس از سرنگونی سنگین دولت سالوادور آلنده در شیلی، سال ۱۹۷۳. با ظهور دههی ۱۹۸۰، همراه با تولد عموماً پذیرفتهشدهی دوران مدرن نئولیبرال، اصطلاح “نئولیبرالیسم” به نحو زایلنشدنی با مکتب اقتصاد (و همچنین قانون و تجارت) شیکاگو پیوند یافت.
نئولیبرالیسم چندین “مکتب” دارد
اصطلاحی که امروز کاربرد دارد، به طور کلی تداعیکنندهی این نقطه عطف {یعنی مکتب} شیکاگوست و نه سایر تاریخها و پیوندهای پیشین یا بدیل. اما یادآوری این نکته حایز اهمیت است که دست کم هفت مکتب نئولیبرالیسم وجود داشته و دارد. برخی از مکاتب قدیمیتر، مانند مکتب شیکاگوی اول (از فرانک نایت، هنری سیمونز و جاکوب وینر[14])، ناپدید شدند یا در مکاتب بعدی گنجانده شدند – مانند مکتب شیکاگوی دوم (از میلتون فریدمن، آرون دیرکتور، جورج استیگلر[15]). سایر مکاتب قدیمیتر، مانند مکتب ایتالیایی یا بوکونی (مفئو پانتالئونی، لوئیجی اینائودی[16]) پیش از اینکه به عنوان مشروعیتدهندهی سیاستهای ریاضتی فعلی احیا شوند، در محیط دانشگاهی محو شدند. مکاتب حاشیهایتر دیگر، مانند مکتب ویرجینیا (از جیمز بوچانان، گوردون تولوک[17]) – که خود تحت تأثیر مکتب ایتالیایی است – تا انتقادهای اخیر مورخانی مانند نانسی مک لین، ذیل این مجموعه وجود داشتهاند. از آنجا که این مکاتب مختلف اندیشه نئولیبرال با گذشت زمان تکامل و تغییر یافتهاند، درک ما از آنها و تأثیر آنها بر ما نیز تکامل و تغییر یافتهاند. بنابراین، شناخت نئولیبرالیسم با هر مکتب فکری مشخصی بدون مضمحل شدن در کلیت داستان، دشوار است.
سه تناقض
به همین دلیل مهم است که سه تناقض اساسی در درکهای کنونیمان از نئولیبرالیسم را در کتاب جدیدم تبیین میکنم. در وهلهی نخست، کار تحلیلی اندکی در جهت بررسی تناقض میان گسترش مفروض بازارهای “آزاد” تحت نئولیبرالیسم و جهش قدرت بازار و نفوذ شرکتهای حقوقی و انحصاری مانند گوگل و مایکروسافت شده است. دوم، تأکید بیش از حدی بر این ایده شده است که زندگی، هویت و ذهنیت ما زیر عنوان نئولیبرالیسم با باورها، نگرشها و تفکرهای “کارآفرینی” شکل گرفتهاند. در مقابل، نظر من این است که حیات ما، جوامع ما و اقتصادمان تحت سلطه اشکال متنوعی از موقعیتهای رانتی[18] هستند – برای مثال مالکیت مِلک، انحصار مالکیت معنوی و کنترل بازار. بر اساس تحقیق گای استندینگ (استاد مطالعات توسعه در دانشگاه سواز لندن – مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی) [19]، موقعیت رانتی را میتوان کسب درآمد از “مالکیت، تملک یا کنترل داراییهایی که کمیاباند یا به نحو مصنوعی کمیاب شدهاند” تعریف کرد. سرانجام، تمایل چندانی به تلاش برای درک نقش مهم قرارداد و قانون قرارداد – بر خلاف “بازارها” در نظام سرمایهداری نئولیبرال وجود ندارد. برای درک هرچه بهتر آینده، این حیطهها باید بررسی شوند، اما نئولیبرالیسم شاید موفق شده باشد که ابزارهای تحلیلی را برای انجام این کار در اختیار ما قرار دهد. زمان آن رسیده است که روشهای جدیدی را برای تفکر درباره جهانمان بیابیم.
پانویسها
[1]The Daily Mail
[2]A Research Agenda for Neoliberalism
[3] R.A. Armstrong
[4]The Modern Review
[5]Economic Journal
[6]Charles Gide
[8] Walter Lippman Colloquium
[9]Arnaud Brennetot
[10]La Libraire de Medicis
[11] Ordoliberalism (لیبرالیسم منضبط) شکل آلمانی لیبرالیسم اجتماعی social liberalism)) است که بر دولت به عنوان حافظ بازار آزاد و ضامن نظم آن تأکید میکند.
[12]Milton Friedman
[13]Farmand
[14]Frank Knight, Henry Simons, Jacob Viner
[15]Milton Friedman, Aaron Director, George Stigler
[16]Maffeo Pantaleoni, Luigi Einaudi
[17]James Buchanan, Gordon Tullock
[18]rentiership
[19]Guy Standing
نظرها
کیوان
با تشکر از ترجمه ی این متن. یک اصلاحیه: شما ترجمه کرده اید: "... بر اساس تحقیق آکادمی دانشگاه گای استندینگ بریتانیا" گای استندینگ اسم یک استاد دانشگاه لندن است، نه اسم یک دانشگاه. ممنون ------------- زمانه - با سپاس از شما اصلاح شد.
a.salimi
با تشکر از دوستان زحمتکش که با پخش این مقالات روشنگری می کنید نهایت سپاس را دارم ، salimi türkiye