● دیدگاه
چه "رفت" و "آمد"های دیگری در حال مهندسی است؟
ایرج فرزاد − سؤال مُهمی که پیشاروی ماست، دورنما و چشم انداز سیر تحولات آینده است.
اعتراضات آبان ۱۳۹۸، به بهانه افزایش قیمت بنزین، سکانداران اسلام سیاسی در ایران را به وحشت و هراس انداخت. اما واقعیت این است که تورم افسارگسیخته و افزایش قیمت کالاهای مایحتاج مردم، کارد را به استخوان شهروندان ایران رسانده بود. سؤال بنابراین این است که: چرا سران "سه قوه" ناچار شدند که به افزایش قیمت بنزین، که خاصیت" احتراق" و انفجاری آن، دو لبه بود، روی آورند؟
طبق تصمیمات سه قوه، مسئولین رژیم اسلامی به منظور تامین "منابع اعتباری"، در اوضاع تحریمها و کسادی بازار فروش نفت ایران، راه دیگری پیشا روی خود نمیدیدند. چه، وزیر نفت و معاون روحانی، در این باره هشدار داده بودند: "حتی کشورهای دوست از خرید نفت ایران، امتناع میکنند." مقامات مختلف رژیم در مُخیله شان هم نمیگنجید که افزایش قیمت سوخت و بنزین در کشور نفت خیز ایران، بازی با آتش باشد. در عین حال رابطه بین مردم و رژیم، در سالهای پایانی چهار دهه حاکمیت، کلا زیر و روشده است. شِکوه و گلایههای مقام معظم در پرده: "دشمنان نظام بر شکاف بین مردم و مسئولان" سرمایه گذاری کرده اند، دقیقا به این بر هم خوردن توازن قوا ارتباط مستقیم دارد. جناح "بازها" در دنیای دوران عروج اسلام سیاسی و هنوز متوهم به "دوران انقلابی" و در بهترین حالت در حال و هوای جنگ هشت ساله با عراق زندگی و "سیاست" میکند. خامنهای هر از گاه یکبار تاکید میکند: "من یک انقلابی هستم". هنوز متوهماند که گویا میتوان با ملاکهای دوران به سر رسیده، با اوضاع فعلی رفتار کنند و با احضار روح مردگان، به جنگ زندههایی بروند که چه بسا در ایام آن شهادت طلبی ها، متولد نشده بودند. قصد ندارند به این واقعیت تن بدهند که نسلی را که هیچ خاطرهای از دوران سرکوبها و ایام "دفاع مقدس" ندارند، نمیتوان ترساند. دانشجویان در جریان سخنرانی رئیسی در مراسم ۱۶ آذر ماه سال جاری، در جلو دوربینها و در حلقه محاصره نیروهای انتظامی مستقیما و رو در رو این پلاکارد را در برابر او بلند کردند: "قضائیه جلادان، مقدمتان خون باران". این نسل را نمیتوان مرعوب کرد.
هنگامی هم که با بُهت و حیرت، در مواجهه با این صف وسیع، شجاع، اهل علم و جوان متوجه شدند حتی جانبازان و خانواده شهدای همان دوره "من یک انقلابی هستم" به صف معترضان پیوستهاند، یکی پس از دیگری، از "تصمیم سران سه قوه" عقب نشستند و به ناچار از در تملق درآمدند. بحثها در اوضاع "تعطیل کردن کشور"، این است که ممکن است، "یارانه"ها را بزنند که "جای دیگری خرج مردم" بکنند. در ماجرای بحران بازار سکه، با فروش حدود هفت و نیم قطعه سکه، به میزان ۶۰ تن از شمشهای طلای پشتوانه "پول ملی" کاسته شد. و این بلافاصله در گرانی سرسام آور مایحتاج اولیه مردم باز تاب یافت. بسیاری از فرزانگان جامعه و تحصیلکردگان و دلسوزان برای مردم توضیح دادند که سرازیر کردن شمشهای طلای پشتوانه پول ملی به بازار سکه، چه اهدافی را تعقیب میکرد: حراج "سرمایه ملی" به منظور تسهیل دسترسی وابستگان دانهدرشتها، آقازادهها و سردار زادهها و پورشه سواران زعفرانیه و فرمانیه نشین به ارز خارجی. انتقال سرمایه برای تامین آینده و هزینه فرزندان و نوه و نبیرهها که در برابر چشم مردم "از مهلکه" نجات داده شده، و یا کماکان در حال "بستن چمدان"ها هستند. اعدام "سلطان سکه"، از آن نوع "توریه و تقیًه"های مافیای اسلامی برای منحرف ساختن اذهان از احتکار "توشه آخرت" به هزینه "بیت المال" بود. زدن یارانه ها، که فشار بیشتری را به اقشار کم درآمد وارد میکند، در واقع روی دیگر همان شگرد آماتورهای اسلام سیاسی برای پنهان کردن سقوط ارزش پول ملی بود. اکثریت قریب به اتفاق شهروندان جامعه، به عینه دیدند که با ورق پارهها و حلبیهای فاقد پشتوانه و در نتیجه غیر قابل تبدیل به "ارز"های خارجی مواجه شدهاند. در نتیجه، در اوضاعی که هرکس دستش به دهن میرسد و یا خانه و ملکی دارد که میتواند با فروش آنها و خرید شمشهای سکه شده، ارز بخرد که خود و فرزندان و وابستگان راهی به خارج پیدا کنند، اکثریت جمعیت جامعه راهی ندارند جز اینکه محروم تر، بی حقوق تر و بی کس و کار تر شاهد و ناظر تباهی جسمی و روحی خود و عزیزانشان باشند. این وضعیت غیر قابل تحمل شده بود. در آن شکاف، یک نیروی آماده انفجار، تلنبار شده بود. روزهای آبان حکایت خروش خشمهای فروخفته و سر برآوردن مجدد آرزوهای سرکوب شده بودند.
اما گیر افتادن سران اسلام سیاسی در تناقضات بین دو دوره مورد اشاره، علاوه بر بحران لاینحل مشکل اقتصاد و شکاف بین مردم و حاکمیت، جنبههای منطقهای و بین المللی نیز دارد. این روزها دیگر برای هر کس با اندک آشنایی با مکانیسمهای تولید سرمایه داری، روشن است که سرمایه داری در ایران و پروسه انباشت سود و سرمایه، به سد حاکمیت اسلام سیاسی در روبنا برخورده است. شاید سرنوشت "هپکو" را بتوان نمونه مجسم این تناقض مثال آورد. این مجتمع صنعتی که "نگین" اراک و به یک معنی شناسنامه و تاریخ پروسه صنعتی شدن و سرمایه داری شدن جامعه ایران را از دوران رژیم پهلوی یکجا در خود جمع کرده بود، اکنون در آستانه تعطیل کامل است. مرکزی صنعتی که بار آورنده بسیاری از "نخبگان" علمی و فنی و تکنیکی و تخصصی بود و دانشگاه داشت، اکنون به برکت سه اصل "ناپایداری" مدیریت اسلامی: زن صیغه ای، شغل دلالی و خانه اجاره ای، لانه کبوترها شده است. اما، مسدود شدن منفذهای رشد و روند تولید کاپیتالیستی، با یک "مهاجرت" بی سابقه سرمایه و ماتریال انسانی لازمه آن، یعنی "فرار مغزها"، توام و هم زمان شدهاند. به این آمار توجه کنید:
۶۲ درصد از دانش آموزان مدال آور المپيادی كشور طی۱۴سال گذشته به كشورهای توسعه يافته دنيا اعم از آمريكا و كانادا مهاجرت كردهاند. این ۱۴ سال، دقیقاً در سالهای بعد از جنگ ایران و عراق، قرار دارند یعنی از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۸۶.
"صندوق بین المللی پول" که نبض و تپش قلب سرمایه داری را اندازه گیری میکند، در این رابطه در گزارش سال ۲۰۰۹ چنین اعلام کرده است:
ايران به لحاظ مهاجرت نُخبگان، با مهاجرت سالانه ۱۵۰ تا ۱۸۰ هزار متخصص در ميان ۹۱ كشور در حال توسعه يا توسعه نيافته جهان، مقام نخست را دارد.
فرار و مهاجرت سرمایه، جوهر این تناقض بین روبنای اسلامی و زیر بنای اقتصاد سرمایه داری را برجسته میکند. فقط به یک تک مورد که در روزنامهها و نشریات و رسانههای ایران، انتشار یافته اند، اشاره میکنم:
مسئولان، آمار مربوط به میزان خروج سرمایه از ایران را در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی منتشر کردهاند: خروج ۸۰۰ میلیارد دلار در ۴۰ سال.
اعتراضات سال ۱۳۹۶ هم بر همین زمینه بحران اقتصادی و "شکاف بین مسئولان نظام و مردم" آغاز شدند. اما تفاوتی که خیزش مردم را در آبان سال جاری با اعتراضات ۱۳۹۶ برجسته میکند، در دو عامل داخلی و خارجی قابل مشاهدهاند. لبنان، عراق و سوریه، برای سالها هم سوپاپ اطمینان، هم محل ارتزاق و جولان سیاسی و هم در عین حال دامها و تله هایی بودند در جهت خلاص شدن از مدعیان قدر قدرت در "سهم خواهی" بر میراث "انقلاب اسلامی". نوک تیز اعتراضات مردم در لبنان و عراق علیه رژیم اسلامی است. اینکه در شهرهای "مقدس" کربلا و نجف، کنسولگری جمهوری اسلامی مورد حمله قرار گرفتند و به آتش کشیده شدند، بسیار گویا است. استعفای "المهدی" از پست نخست وزیری، صرفا یک اتفاق معمول در دنیای سیاست نبود. المهدی از یاران دیرین "هاشمی شاهرودی"، بنیانگذار"مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق" است. مسدود شدن منافذ تنفس اسلام سیاسی در خارج از قلمرو ایران، با اعتراضات مردم در آبان ماه سال جاری، هم زمان بود. اگر در جریان اعتراضات سال ۱۳۹۶ شایعاتی از حضور "حشد شعبی" که مردم عراق به عنوان "حشد وحشی" از آنها نام میبرند، در کنار نیروهای سرکوبگر رژیم اسلامی، تا حدودی پشت گرمی نیروهای روحیه باخته بود، در آبان ماه سال جاری، اصل کاریهای "حشد" در عراق، زیر ضرب اعتراضات بودند و حامی آنان در راس حکومت ناچار به استعفا شده بود. در جریان اعتراضات امسال، شکاف در میان نیروهای سرکوبگر رژیم آشکارتر شد. اینکه وزارت اطلاعات، فرماندهی سپاه و بسیج و اطلاعات سپاه پاسداران، دستپاچه و هراسناک، "شایعه" دستگیری تعدادی "بسیج و جانباز" را تکذیب کردند، بقول معروف: "تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها" را به اذهان متبادر کرد.
یک نکته در مورد عمیق تر شدن شکاف بین مسئولان نظام و مردم، در جریان افشاگریهای کشتارهای آبان ماه، بسیار جای تامل داشت.
از سالها قبل جامعه ایران در جریان اعزام فرزندان و نوه و نبیرههای عناصر گردن کلفت رژیم قرار گرفته بود. پدر یکی از جوانان به قتل رسیده، پویان بختیاری، که خود "جانباز" است و در جریان جنگ هشت ساله در جبههها بوده است، خیلی گویا و البته بسیار دردناک، به آن شکاف چنین اشاره کرد:
"پویان من مهندس برق بود، به زبان انگلیسی مسلط بود، ایران را دوست داشت و به ادبیات ایران بسیار علاقمند بود، از دو سال قبل تصمیم داشت برای ادامه تحصیل به کانادا برود. او نتوانست چون امکانات و ارز لازم را نداشتیم. او در اثر اصابت گلوله به مغزش به قتل رسید. درست در حالی که میدانیم بسیاری از فرزندان و بستگان مقامات سالها پیش به آمریکا و کانادا و کشورهای اروپایی فرستاده شده و هر ماه هزاران دلار و یورو به حسابشان واریز میشود."
به یک نقل قول که از مصاحبه روزنامه "آرمان ملی" با "دکتر محمد دادگان"، رئیس سابق فدراسیون فوتبال، برگرفتهام، توجه کنید. محمد دادگان تاکید دارد که او "سیاسی" نیست، و "نه با نظام و نه با دین مشکلی ندارد"، اما چون: "به دلیل اینکه بنده در سه محیط دانشگاه، ورزش و بازار فعالیت میکنم به خوبی با واقعیتهای جامعه و دیدگاه مردم نسبت به وضعیت موجود آگاهی دارم."
او این سؤالات را خطاب به مهرههای نظام طرح میکند:
"اولا اینکه فرزندان آنها کجا زندگی میکنند؟ دوم در خانواده آنها چه کسی جانباز یا شهید شده و سوم ا ینکه منزلشان در گذشته کجا بوده و امروز کجاست؟ برخی فرزندانشان کانادا، انگلیس، فرانسه و آمریکا هستند."
این منظره جامعه از "بالا"است و معنی آن این است که در "اعماق" همین سؤالات چنان بارها و بارها در زندگی و تلاش کارگران برای جلوگیری از تعطیلی کارخانهها و دریافت "حقوق معوقه"، در زندگی کودکان بی پناه خیابان و کودکان کار، در انبوه کارتون و گور خوابها، در حسرتها و آرزوهای برباد رفته میلیونها خانواده که نمیتوانند فرزندان شایسته خود را مثل "برخی مسئولان" به کانادا، اروپا و آمریکا بفرستند، در میان خیل وسیع انسانهای تباه شده در گرداب اعتیاد و تن فروشی و جرم و جنایت و در کنج زندانهای مخوف، هر روز و هر لحظه تکرار میشوند. در اعماق این طوفان و تلاطم امواج است که در سطح ظاهرا آرام اقیانوس، عناصر "غیر سیاسی" بالائیها را به عکس العمل وادار کرده است. اگر "وجدان انسانی" افراد متعلق به بالا که با "دین و نظام مسئلهای ندارند"، از مشاهده "واقعیتهای جامعه"، چنان آزار دیده است، باید فورا متوجه شد که در پائین و در صف میلیونی "داغ لعنت خورده ها"، تکان و جوش و خروش خشمی در حال انفجار در جریان است.
در بستر اعتراضات آبان ماه امسال در عین حال دیدیم که مسئله فقط به رابطه بین مسئولان و نظام محدود نبود، این شکاف را طیف وسیعی از بسیجی ها، پاسداران و جانبازان و خانواده شهدای "بی پارتی" و حتی برخی از سرداران "مغضوب" نیز دیدند و میبینند. عناصر قَدَر چون "سردار همدانی" را میشد قبلا در عراق و یا سوریه و لبنان، "سر به نیست" کرد، اما در هر حال "شهید" جبهه مقاومت علیه "دشمن صهیونیستی" و یا فدیه مدافع حرم فاطمیه نامید. همدانی: "ارشدترین" فرماندهٔ سپاه پاسداران بود که در حین جنگ داخلی سوریه کشته شده است. چگونگی کشته شدن این سرلشکر سپاه، شباهتهای زیادی به تصفیه عناصر مدعی قدرت در آلمان هیتلری و یا "حذف رقبا" در باندهای مافیایی دارد. گفته شد که همدانی در حین فرار از یک کمین "بر اثر سانحه رانندگی" کشته شد. او بنیانگذار سپاه پاسداران کردستان و همدان، فرمانده قرار گاه ثارالله، و فرمانده سپاه محمد رسول الله تهران بود. سردار همدانیها در سوریه به "فیض شهادت" نائل "آورده شدند". میدانهای رفع این مراکز خطر و سهم خواهانِ "بنیانگذار" لشکر اسلام، با اوضاعی که در عراق و سوریه و لبنان میبینیم، مسدود شدهاند. تخاصم و تصفیههای درونی، به ناچار دیگر نمیتوانند در جبهههای خارج از قلمرو ایران و در پرده ساتر مجاهدت و شهادتها و سر به نیست کردنهای سرشار از ابهام و رمز و اسرار، پنهان بمانند.
بسیار طبییعی است که بدنه اصلی بسیج و سپاه با این تناقضات بین زندگی خود و دانه درشتها و نوکیسهها روبرو هستند و برخی از "پیشکسوتهای" سپاه، از جنس همین سردار همدانی نمیخواهند با طیف اصلی تر و اکنون "عافیت طلب" و "میوه چین انقلاب" همراه و یا تداعی شوند. آن دسته از این سرداران هنوز متعهد به "آرمانهای امام راحل"، که از فیض شهادت و تصفیه جان بدر برده اند، قوًت قلب بدنه ناراضی و در عین حال اهرمهای پر قدرت برای هدایت غرولندها و سهم خواهی ها، علیه بالائیهای عافیت طلب و ابن الوقتاند. مجموعه این عوامل، بانی تردید و تزلزل در این مهمترین ارکان "توده ای" حاکمیت اسلام سیاسی است. سران رژیم جمهوری اسلامی با وحشت و ترس، "خطر" سرایت نارضایتی و اعتراض به صفوف نیروهای مسلح خود را حس کردهاند. با توجه به بحران مزمن اقتصادی، انزوای بین المللی و عقب نشینیها در سطح منطقه، رژیم اسلامی در آستانه فروپاشی و سقوط است.
چشمانداز
سؤال مُهمی که پیشاروی ماست، دورنما و چشم انداز سیر تحولات آینده است.
در جریان سقوط حکومتها بر اثر اعتراضات مردم، "آینده پس از سقوط دیکتاتورها" و یا به عبارات رایج و عوام پسندتر "توتالیترها و تمامیت خواهان"، احزاب و تشکلها و ائتلافها برای پر کردن "خلاء جانشینی" فعال؛ و میدان جنگ و جدل بین "آلترناتیو"ها گرم و پر حرارت میشود. کاملا معلوم است که هیچ آلترناتیو موعودی، وعده وضعیتی بدتر از اوضاع فعلی را نمیدهد. همه خود را متعهد به "دمکراسی"، "رای مردم" و "ایران آباد و آزاد" و "چند صدایی" میدانند.
اسلام سیاسی در بطن دوران جنگ سرد، فرصت بی بدیلی یافت که قدرت دولتی را قبضه کند. کنفرانس گوادلوپ، "هجرت" دادن خمینی از نجف به فرانسه، گرد آمدن عناصر بریده از جبهه ملی و نهضت آزادی که در اروپا و آمریکا مشغول به فعالیتهای غیر سیاسی در "انجمنهای اسلامی"بودند به عنوان "مشاوران" خمینی در کنار امثال بهشتی، امام جمعه "در تبعید" مساجد آلمان گوشه هایی از نقشههای مدیریت در "دوران گذار" آن ایام بودند.
اما، اوضاع جهان پس از پایان جهان دو قطبی، به شدت تغییر کرده است. ما شاهد عروج قطبها و خرده قطبهای متعدد بودهایم. نیرویی مثل طالبان، برآمده از بقایای "مجاهدین افغان" است که توسط آمریکا و پاکستان، مجهز شدند و سازمان یافتند تا در مقابل قطب شوروی سابق، چون آلت دست و مزدور عمل کنند. اکنون میبینیم که دولت سابقا ابرقدرت آمریکا، با طالبان دارد بر سر آینده افغانستان چون یک خرده قطب و چون یک "نیروی سیاسی" مذاکره میکند. طالبان را فقط به عنوان یک مثال نمونه آوردم تا منظورم را در رابطه با اوضاع در حال تحول جامعه ایران، بیان کنم. به این معنی بحث جایگزین کردن حاکمیت اسلام سیاسی در ایران، به همان سادگی تصمیمات کنفرانس "گوادلوپ" و سفر ژنرال هایزرها به منظور قانع کردن سران ارتش رژیم شاه برای بیعت با "آیت الله"، نیست. به این دلیل ساده که راس دو قطب دوران جنگ سرد، در اوضاع فعلی خود دیگر "ابر قدرت" نماندهاند. از این رو، هر سناریو نویس رژیم چینج و مدیریت دوران گذار، مجبور است که وزن و ظرفیت و توان همه این خرده قطبها، که "دست سازترین" هایش به سلاح کشتار جمعی و "بهپاد" مسلح اند، در محاسبات و معادلات و تخصیص بودجه و امکانات و غیره، منظور کند. چه، سقوط و فروپاشی اسلام سیاسی در ایران، در شرایطی که مردم ایران فاقد ابزار سیاسی و حزب سیاسی برای تحقق خواست و آرزوهای خود باشند، چه بسا ممکن است موجب سلطه یک یا چند تا از این قطبهای جدید بشود.
در نتیجه بطور فشرده باید اذعان کنم که در اوضاع فعلی که اسلام سیاسی را پس از چهل سال در سرازیری سقوط و فروپاشی پیش رو داریم، مسئله و گرهگاه "آینده تحولات" پس از جمهوری اسلامی، بار دیگر و به شکلی کاملا متفاوت و البته بسیار پیچیده تر خود را در مقابل ما گرفته است.
من به عنوان یک مارکسیست و سوسیالیست، سوسیالیسم اردوگاهی را سالها قبل از فروپاشی، سرمایه داری دولتی ارزیابی میکردم و مطلقا بر این باور نبودم و نیستم که یک دولت سوسیالیستی باید یک "اردوگاه" را زیر سایه وحشت و رعب زرادخانه سلاح هستهای و کشتار جمعی برپا کند. سوسیالیسمی که من تئوری هایش را از بنیانگذران و تدوین کنندگان مبانی آن آموختهام، با بنای یک دولت و بلوک بوروکراتیک و نظامی و سازمانهای مخوف جاسوسی و ضد جاسوسی در برابر "قطب سرمایه داری"، در تناقض است. من، براین باورم که جنبش سوسیالیستی و حزب سوسیالیستی، برعکس باید چنان جامعهای را بنا نهد که زمینه برای امحاء هرگونه دولت، فراهم شود. نظامی که میلیونها مردم را در اختناق و خفقان نگه دارد، شهروندان را به جرم تمایلات جنسی اعدام کند، با سوسیالیسم مورد نظر من هیچ قرابتی ندارد. از این نظر من مدافع و طرفدار یک جامعه مترقی، آزاد، مرفه، باز و سوسیالیستی هستم. اما برای پیاده کردن اهداف سوسیالیستی و آرمان سیاسیام، به یک حزب سیاسی انقلابی و پر قدرت نیاز است. من متاسفانه، حزب مورد نظر و مطابق با آرمانهای سیاسی ام را در صحنه جدال بر سر قدرت و به عنوان رکن مُهم یک آلترناتیو پیشرو و آزادیخواه، نمیبینم. این را هم میدانم که ادبیات لازم برای ساختن چنین حزبی، برخلاف دوران انقلابی سال ۵۷، در دسترس است و شخصا امیدوارم که مردم به پاخاسته و کارگران اعتصابی، مبارزان حقوق مدنی و انبوه جوانان تحصیلکرده و شجاع و انقلابی با به دست گرفتن آن ادبیات، پایههای یک آلترناتیو پیشرو را پیریزی کنند و چون نیرویی غیر قابل حذف بر صفحه سیاست جامعه ایران قرار بدهند.
در مقابل، گمان من این است که ناسیونالیسم ایرانی و ناسیونالیسم قومی، فی الحال دارای شبکهها و تشکیلاتاند و بعضا، در هیات جریانات ناسیونالیست قومی، نیروی مسلح دارند و به منابع مالی، چه مستقیما از سوی دوائر سازمانهای جاسوسی غرب و یا ابزارهای تبلیغ و تلویزیون و پول، بطور غیر مستقیم و توسط برخی شیخ نشینهای حاشیه خلیج، دسترسی دارند. مهندسی رهبران و آماده کردن فضا که وقتی جمهوری اسلامی "رفت"، برای اینکه جامعه بپذیرد که چنان مهرهها و رهبران تراشیده شده "آمد"ند، فی الحال در جریان است. هیچ تردید نباید داشت که در روزهای فروپاشی، بخشهای زیادی از ارکان حاکمیت اسلام سیاسی، مهیا و آماده و مسلح و مُجهز به اطلاعات فوق سرًی، "سرنگونی طلب" از آب درخواهند آمد و در هر سیر "گذار" از جمهوری اسلامی، و هر سناریو "تغییر رفتار رژیم تمامیت خواهان" نیروی پشت جبهه ناسیونالیسم ایرانی و قومی و قطبهای حامی آنها خواهند بود. من شخصا تردید دارم، علیرغم شعارهایی که به دهان مردم گذاشتند: "رضا شاه روحت شاد"، سلطنت و نظام پادشاهی شانسی داشته باشد. سیر تحولات آتی، از منظر نگهبانان و مهندسین"رژیم چینج" و روند مطلوب همه این دوایر "ملی" و غیر آن، بیشتر شبیه به اوضاع کشورهای اروپای شرقی در پی فروریزی دیوار برلین است.
در غیاب یک نیروی مترقی و پیشرو و حزب سوسیالیستی، چشم انداز تحولات آینده ممکن است به هر سو که با نقشهها و سناریوهای گذر از رژیم اسلامی و با "دمکراسی" و جامعه "چند صدایی و رنگین قومی و اتنیکی"، خوانایی داشته باشد، کشیده شود. مردم ایران، مثل هر جامعه دیگر، چشم به پرچم و آیندهای میدوزند که احزاب گرایشها و طبقات مختلف، بلند و ترسیم میکنند. اگر سرمایه داری ایران، راه گشایش دارد، اگر بازار جهانی میتواند بروی سرمایه دار ایرانی، چه دیرین و یا نو پا و یا "در تبعید"، باز شود، اگر نیروی متخصص و کادر فنی یک جامعه صنعتی، به جای "مهاچرت" متوجه شوند که حکومتی پایدار با تضمین قانونی رابطه بین کارگر و سرمایه دار، میتواند زمینه را برای وارد کردن تکنولوژی مورد نیاز از سرگیری سیر انباشت سرمایه، فراهم و "امنیت" سود و سرمایه و سرمایه گذاری تضمین کند، آنگاه نه تنها مهاجرت و فرار مغزها معکوس خواهد شد، بلکه بخشهای اصلی ارکانهای نظامی و اداری و امنیتی رژیم موجود جمهوری اسلامی، نیز در هر پروسه و هر مدیریت "دوران گذار" و هر نقشه عبور "دمکراتیک" و "حقوق بشری" از جمهوری اسلامی، هضم خواهند شد و به بازی گرفته خواهند شد. شاید هم بند و بستها و قول و قرارها از هم اکنون بین دوائری از نهادهای اطلاعاتی سپاه و سر به دفتر مقام معظم، و سران قطبهای متعدد، از جمله با پنتاگون و سازمانهای جاسوسی و ضد جاسوسی اروپا به شکل سرًی در جریان باشد. اینکه اروپا در برابر تحریم ها، "اینستکس" راه انداخته است و مقامات جمهوری اسلامی و آمریکا، علیرغم خروج ترامپ از "برجام"، هنوز گزینه "مذاکره" را روی میز دارند، نشان از ساخت وپاختهای جدی تر، در پشت صحنه و پنهان از انظار و افکار عمومی است. یکی از تَبَعات جهان چندین خرده قطبی، "راز داری" دوایر حاکم و محروم شدن شهروندان جهان از دسترسی به اطلاعاتی است که به زندگی آنها مربوط است. در دوران جنگ سرد، جهان بین دو ابر قدرت، دو بلوک سیاسی و نظامی و امنیتی تقسیم شده بود و جنگ بین نهادهای جاسوسی، لاجرم به افشاء اطلاعات منجر میشد. در اوضاع پس از فروریزی دیوار برلین، برعکس، حضور چندین خرده قطب و تلاقی منافع مشترک آنان، به یک "محرم اسرار" چند وجهی تغییر یافته است. در نتیجه افکار عمومی از درز اطلاعات مربوط به این ساخت و پاختها و ائتلافها و هم سویی ها، محروم شدهاند. همه ما میدانیم چه بر سر"آسانژ" آوردند. بدون "داده" و اطلاعات دقیق از فکتها و اتفاقات و آگاهی از سناریوها و نقشههای جهان چندین قطبی، علیرغم دنیای انفجار انفورماتیک، و انبوه شواهد در فضای فریبنده مجازی، تحلیل اوضاع واقعی، مادی و عینی روندهای سیاسی، بسیار مشکل تر شده است.
در رابطه با بحران فروپاشی اسلام سیاسی در ایران، و با توجه به نکات فوق، یک "تهدید" را نباید دست کم گرفت. رژیم جمهوری اسلامی اولین و آخرین نماینده دولتی اسلام سیاسی در منطقه و به یک معنی در جهان است. لایه وسیعی که با خون و جنایت و قتل عامها از موقعیت حاشیهای و از میان بقایای اقتصاد طفیلی گری به مقام و مناصب اداری و نظامی رسید، ممکن است، به "جنگ آخر زمان" خود دست بزند و در میان این دنیای چندین قطبی به هر تخته پارهای برای نجات خود، چنگ بزند و آویزان شود. مستقل و صرفنظر از اینکه چه آلترناتیو و یا بدیلهای حکومتی در دوران پس از سقوط رژیم اسلامی قدرت را یک کاسه خواهند کرد، آگاهی به این خطر و آمادگی برای دفع این شرً از سر جامعه ایران، وظیفه هر نیرویی است که متعهد به حفظ شیرازه مدنی جامعه است.
سعید رهنما − جمهوری اسلامی در حال مرگ است، اما متاسفانه مرگی بسیار کُند و بطیء، وسخت نیازمندِ کمک تا هر چه زود تر به زندگی اش پایان داده شود.
اصغر ایزدی - در دفاع از شعار دانشجویان: ” ایران، فرانسه، عراق، لبنان، شیلی…مبارزه یکی است؛ سرنگونی نئولیبرالیسم”.
محمود روغنی - مشکل ناپیوستگی و فقدان رهبری در خیزشهای حاشینه نشینان جغرافیایی و اجتماعی در ۴۰ سال گذشته.
امین بزرگیان − در چند روز گذشته بیانیهای را از «نخستوزیر دولت دهه شصت» خواندیم که متن آن در اوج نزدیکی به سرکوبشدگان و دوری از میراثداران آن سالهای سیاه است.
ایمان گنجی ــ نسبت اجتماعی برساخته جمهوری اسلامی در هیچ کدام از نسلهایش دیگر توان ساختن انسجام اجتماعی را ندارد. ارزشهایی که لایهلایه بدن حاکم را میپوشاندند، مرده اند. پادشاه لخت است، و همینقدر عصبانی و پرخاشجو.
سعید صادقی – قابل توجهترین نامی که در اتفاقات اخیر از جانب متحدان و طرفداران حکومت برای معترضان جعل شد «غیرعادی» بود. غیرعادی اما نه یک نام در کنار دیگر نامها که نام تمامی نامهای مخالفین است، از منافق و فتنهگر گرفته تا اغتشاشگر و شرور. غیرعادی فرض کردن مقدمه نامگذاری مخالفان است؛ و نامگذاری مرحله بالینی سرکوب به شمار میرود.
فاطمه اختصاری − تأثیری که نمایش شجاعت و آزادگی یک زن در میان شلیک گلولهها و گاز اشکآور بر دیدگاه مردان حاضر دارد، عمیق و طولانی خواهد بود. تصویری متفاوت که میتواند تمام کلیشههای جنسیتزدهای را که سالها نهادهای آموزشی به خورد جامعه دادهاند در یک لحظه پاک کند و تصویری واقعی و برابر را جایگزین آن کند. شاید حکومت از همین تصویر تازه هراس دارد که اینگونه با تمام رسانههایش به جنگ زنان رفته است.
امیرارسلان صحت − نگاهی به مختصات خشونت سیاسی در اعتراضات آبان ۱۳۹۸
دریا فردوسیان − کشتهشدگان شاید انسانترینها بودهاند، آنجا که حیات اجتماعی را همپیوند با شبکهای از دیگران درک کردهاند. یا حتا حقیقیترین امیدواران، توانا به خشم و اعتراضی چنان زایا که جانشان را به امید تغییری در وضعیت به خطر افکندند.
ساسان صدقینیا − نیرویی که هم با تحریمها و هم با اساس این رژیم مخالف است، کنه قضیه را در عاملیت از پایین تودههای کارگر و تهیدست میداند. بقیه روایتها پروپاگاندا و موجسواری بر خون کشتهشدگان است
مهدیه گلرو – این بار هم زنان ایرانی در خیابانها فریاد زدند و خلاف پنداشت حکومت و متفاوت با کلیشه زن ظریف و شکننده ظاهر شدند.
محمدرضا نیکفر – بحران، از زیر که به رو بیاید، حرکت اجتماعی درمیگیرد و این خود فرصتی است برای دیدن جنبههای مختلف بحران. نگاه به وضعیت با نظر به خیزش آبان ۱۳۹۸
دریا فردوسیان ــ آنچه چشمگیر بوده در این یک هفته، غیاب هرگونه به رسمیت شناختن، در برابر اعتراضات آن مردمی است که دلایل بسیار آشکاری برای شروع و ادامهی اعتراض در اختیار داشتهاند.
حسن یوسفی اشکوری − چند تن از مراجع دینی ابتدا با اعتراض مردم به گران شدن بنزین همسو شدند، اما بعدا با دفاع رهبر از گرانی، سنگ روی یخ شدند و زبان در کام کشیدند. دو نکته در باب آنان.
مهدی قدسی − روحانی از تمامی اصلاحات دیگر دست شست و سرانجام در جهت اصلاح یارانه بنزین قدم برداشت، چرا که اجرای آن برای دولت آسانتر بهنظر میرسید، اما فشار این سیاست بر دوش مردم بود.
وحید ولیزاده − دلیل اینکه چرا بدنهای مردم به آماج شماره یک نظام درآمده در این است که از مردم تنها بدنها باقی مانده. هیچ تشکیلاتی، حزبی، سازمانی انقلابی، پرچمی، سنگری، چیزی وجود ندارد در این جنگ.
امین درودگر − افزایش قیمت سوخت و کاستن از یارانههای دولتی به آن پیشنهاد همیشگی صندوق بینالمللی پول بوده است. جمهوری اسلامی نیز در حال پیادهکردن همین پیشنهاد است اما از بیان علنی پیرویاش از این نهاد «استکبار جهانی» اجتناب میکند.
نعیمه دوستدار- چهار ماه پس از اهدای هدیه وزارت ارتباطات و فنآوری اطلاعات به خبرنگاران، کسانی از «اینترنت رایگان و بیفیلتر» خود استفاده کردند تا بگویند همه چیز در ایران آرام و «تحت کنترل» است.
امیر کیانپور − اعتراضات آبان ۹۸ اگرچه در امتداد اعتراضات دی ماه ۹۶ قرار میگیرد، اما دستکم بر دو تفاوت عمده میتوان انگشت گذاشت: تبدیل شدن آتش به زبان اعتراضات و از رسمیت افتادن نظم «روز»، ساعات اداری و زمان کار.
نظرها
سجاد
متن جالبی بود منتها دلیلی داره که سپاه هم مثل طالبان در قدرت بمونه ؟! طالبان منابع مالیش از صادرات تریاک ، کشورهای عرب حوزه خلیج فارس ، پاکستان و ایران تامین میکنه اما سپاه منابعش داخلی اگه رژیم نابود بشه چه دلیلی داره در قدرت باید شراکت داده بشه ، چون بدون پول هیج گروهی باقی نمیمونه ؟ بعد نظرات شما درمورد توطئه یاد گروه ڕاپەڕینی کوردەواری سەربەخۆ میندازه اخه اونها اعتقاد دارن ایران مهره امریکا در منطقه اس برای کنترل بر اعراب و منابع نفتی اگه اینطوره ایران تا کی میتونه این نقش بازی کنه؟