سد گاران جنازه یکی از معترضان را پس داد
یک ماه از اعتراضات آبان ۹۸ گذشت و با این حال همچنان از تعداد کشتهشدگان و بازداشتشدگان اطلاعی در دست نیست.
یک ماه از اعتراضات آبان ۹۸ گذشت و با این حال همچنان از تعداد کشتهشدگان و بازداشتشدگان اطلاعی در دست نیست. بر اساس گزارشهایی که در شبکههای اجتماعی معترضان منتشر شده، یکشنبه ۲۴ آذر، حدود ساعت ۱۷ جسد ارشاد رحمانیان در سد گاران مریوان یافت شد. خانواده ارشاد رحمانیان گمان میکردند که او شامگاه ۲۶ آبان بازداشت شده است. بر اساس گزارشهای تأیید نشده آثار شکنجه بر جسد ارشاد رحمانیان مشاهده شده است.
خانواده ارشاد رحمانیان از ۲۶ آبان از او بیخبر بودند تا اینکه سرانجام ۲۴ آذر سد گاران مریوان جنازه او را یک ماه بعد از وقوع اعتراضات پس داد. مریوان یکی از کانونهای درگیری در استان کردستان ایران بود.
جمعه ۲۴ آبان با افزایش قیمت بنزین بر اساس مصوبه فراقانونی سران قوا اعتراضات ابتدا در اهواز، مشهد، سیرجان و شیراز آغاز شد و به زودی به بیش از یکصد شهر ایران از جمله به مریوان، جوانرود و سنندج سرایت کرد. یکشنبه ۲۶ آبان جلسه فوقالعاده شورای عالی امنیت ملی به ریاست حسن روحانی برای تصمیمگیری درباره نحوه مدیریت و سرکوب اعتراضات برگزار شد. به گزارش هفتهنامه حزبالله علی لاریجانی خواهان دخالت رهبر جمهوری اسلامی برای از کار انداختن مجلس شد و به این ترتیب خامنهای در سخنرانی خارج فقه خود از مصوبه سران قوا حمایت کرد. سپس بلافاصله اتصال ایران به شبکه جهانی اینترنت قطع شد و کشتارها کلید خورد.
شامگاه ۲۶ بهمن مریوان صحنه اعتراضات بود. بر اساس گزارشهای تأیید نشده ارشاد رحمانیان، معترضی که اکنون جنازهاش در سد گاران یافت شده، از مقابل بیمارستانی در مریوان ربوده و ظاهراً شکنجه شده است. معترضان میگویند آثار شکنجه بر جنازه او قابل مشاهده بوده است. مراجع رسمی هنوز تعداد کشتهشدگان، بازداشتیها، محل نگهداری و اتهامات آنان و همینطور نحوه کشتار معترضان، عاملان و آمران کشتار را مشخص نکردهاند. پیش از این جسد ۵ جوان ۲۰ تا ۳۵ سالە نیز در سد وحدت سنندج پیدا شده بود: هیوا رحیمی، مسعود امینی، رضا صادقی، سوران محمدی و علی جواهری.
یک ماه از آغاز اعتراضات آبان ۹۸ میگذرد. حسن روحانی، رئیس جمهوری اسلامی در سخنانی در زنجان برای سلب مسئولیت از خود اعلام کرد که اجرای افزایش قیمت بنزین را به وزارت کشور و شورای امنیت سپرده بوده است. شایعاتی وجود دارد مبنی بر اینکه عبدالرضا رحمانی فضلی، وزیر کشور از شب اجرای سهمیهبندی تا اوج اعتراضات در سفر تفریحی در قزوین بوده است. روابط عمومی وزارت کشور اما شامگاه یکشنبه ۲۴ آذر با انتشار بیانیهای ادعای عدم حضور رحمانی فضلی در مرکز کشور، همزمان با اجرای طرح مدیریت سوخت را «مطلقاً خلاف واقع» دانست و تاکید کرد: وزیر کشور در شب اجرای طرح، از محل وزارت کشور، از طریق ویدئو کنفرانس با استانداران و شوراهای تأمین ۳۱ استان در ارتباط بوده است. شنبه گذشته ۳۹ تن از نمایندگان مجلس خواهان استیضاح عبدالرضا رحمانی فضلی به دلیل «عملکردش در افزایش قیمت بنزین و نحوه مقابله با اعتراضات» شدند. در نامه استیضاح که توسط این ۳۹ نماینده امضا شده، آمده است:
«وزیر کشور مقدمات و تمهیدات لازم برای اجرای این تصمیم خصوصا در جریان قرار دادن و اقناع مردم را فراهم نکرده و آسیب جدی به نظام جمهوری اسلامی وارد کرده است.»
این نمایندگان با اشاره به سخنرانی خامنهای در درس خارج فقه خود در تأیید مصوبه سران قوا نوشتهاند:
«اگر تدبیر و تلاشی که از روز سوم ناآرامیها از نظر حفاظت از محلهای حساس اعمال شد از ابتدا اعمال شده بود، قطعاً این مقدار خسارت مالی و جانی پدید نمیآمد.»
غافل از آنکه از روز سوم، بعد از سخنرانی خامنهای، اینترنت ایران قطع شد و کشتارها کلید خورد.
علی شمخانی، دبیر شورای امنیت ملی و نماینده خامنهای پنجشنبه هفته گذشته مدعی شد که ۸۵ درصد جانباختگان توسط طرف سومی به قتل رسیدهاند. علی ربیعی سخنگوی دولت نیز اعلام کرده است که به دستور شورای عالی امنیت ملی ابتدا باید کشتهشدگان از نظر نحوه و محل قتل تفکیک و سپس آمار آنها اعلام شود.
محمدجعفر منتظری، دادستان کل ایران شنبه ۱۶ آذر در پاسخ به این پرسش که تعداد کشتهشدگان اعتراضات مانند شمار بازداشتیها متغیر نیست و چرا آمار آن اعلام نمیشود به خبرنگاران گفته بود: «خدا به همراهتان».
برخی منابع تعداد زندانیها را تا هشت هزار نفر و آمار کشتهشدگان را نیز تا ۳۶۶ نفر برآورد کردهاند. حقیقت اما همچنان پنهان مانده است. جمعه ۲۲ آذر نیز رودخانه کارون اهواز جنازه یکی از معترضان را پس داد.
بیشتر بخوانید:
نظرها
امیر
در زمانی که جمهوری فاشیستی اسلامی تلاش می کنه سلطه حداکثری پیدا کنه مردم ایران باید ((اتحاد حداکثری)) کنند تا رژیم تاتار و مغول خمینی رو به زمین بکشند دانشجو معلم کارگر اتحاد اتحاد متحد متحد مقاومت میکنیم
مسعود کیمیایی یمی
پس از کشتار سال 1367 وزارت اطلاعات طرح الغدیر را برای ربایش و قتل زندانیان سیاسی آزاد شده و سمپات های مجاهدین خلق اجرا کرد پس از کشتار هزاران مجاهد و سیاسیون در سال 1376 قتل های سیاسی زنجیرهای به جریان افتاد در سال1388 پزشک زندان کهریزک ترور شد و تعدادی دیگر هم بقتل رسیدن ودرسال 97و98 هم قتل های زیادی از جمله ترور کریمیان و مسعود مولوی در ترکیه اتفاق افتاده بی شک این هام کار جمهوری جنایتکار آخوندی میباشد خمینی و خامنه ای دو فرعون زمانه بودن که انشاءالله در دنیا و آخرت ذلیل و خوار خواهند شد
بابک
تسلیت به خانواده این جوان کشته شده! باید این خانواده سکوت نکنند و در کنار خانواده سایر کشته شدگان جنایات این رژیم فاشیستی را برملا کنند. و از هر فرصتی برای طرح دعاوی از رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی و عُمال خائن آن استفاده کنند. این راهی است که ناگزیر از رفتن آنیم!
پیدا شدن جسد ارشاد رحمانیان در سد گاران مریوان
پیدا شدن جسد ارشاد رحمانیان در سد گاران مریوان #ارشاد_رحمانیان دیروز جسدش روی آب آمد. از ۲۶آبان ناپدیدش کردند. زیر شکنجه کشتند. ارشاد رحمانیان عزیزمان را ۲۶ آبان جلوی بیمارستان میدزدند. مدام به خانوادهاش دروغ میگویند. روزی در زندان سنندج، روز دیگر نیست. تمام بیمارستانها و سازمانها را میگردند و فقط دروغ میشنوند. تا اینکه خود در سد گاران مریوان روی آب میآید. با بدنی متلاشی شده. نه میبخشیم نه فراموش. ارشاد رحمانیان را بردند و کشتند و به آب انداختند. من آخرین باری که دیدمت نه سال داشتی. نمیدانستم فوریتهای پزشکی خواندهای، نمیدانستم ۱۸۶ سانتی متر قد کشیدهای. فردا به خاله هاجر چه بگویم. میدانم گفتهاند که هاجر بگوید خودکشی کردهای... باڵا بەرز گیان... میخواهند هاجر و فرخ بگویند پسرمان ارشاد رحمانیان خودکشی کرده است. پدر را که دیشب فرستادید آیسییو. هاجر نمیتواند بگوید پسرش افسردگی داشته و آنروز در آتش و قیام، او رفته است بیرون شهر تا در سکوت به یاس زندگیاش پایان دهد. تف بشرفتان، از این خانواده به بیبضاعت ودردمند بگذرید. زنگ زده میگه: دایی بقرعان هیچیاش نبود. باور نکنی. گریه میکنه و نفساش بالا نمیآید. میگه: پنجشنبه تولدشه آخه. از توییتر کامیار احمدی ۵ دی را، به یاد تمام کشته شدگان خیزش آبان ماه به یک روز اعتراضی تبدیل می کنیم.
کرمانی
تف به شرف نداشتهتان ای جانیان آدمخوار ولایی! این قتلها و خونهای به ناحق ریخته شده دنیا را به آتش خواهد کشید. آه یک مظلوم عرش را به لرزه در خواهد آورد! میترسم! میترسم از نتیجه رفتار این دجالان و زامبیهای پرورش یافته در قاموس قبر هزارساله آخر زمانی این ولایت مداران خونخوار خامنهای و خمینی!
سوگوارانِ ژولیده
"چشمهها از تابوت میجوشند و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهاناند. عصمت به آینه مفروش که فاجران نیازمندتراناند."
بیتوته ای کوتاه
عاشقانه بیتوتهی کوتاهیست جهان در فاصلهی گناه و دوزخ خورشید همچون دشنامی برمیآید و روز شرمساری جبرانناپذیریست. آه پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی درخت، جهلِ معصیتبارِ نیاکان است و نسیم وسوسهییست نابکار. مهتاب پاییزی کفریست که جهان را میآلاید. چیزی بگوی پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی هر دریچهی نغز بر چشماندازِ عقوبتی میگشاید: عشق رطوبتِ چندشانگیزِ پلشتیست و آسمان سرپناهی تا به خاک بنشینی و بر سرنوشتِ خویش گریه ساز کنی. آه پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی، هر چه باشد چشمهها از تابوت میجوشند و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهاناند. عصمت به آینه مفروش که فاجران نیازمندتراناند. خامُش منشین خدا را پیش از آن که در اشک غرقه شوم از عشق چیزی بگوی! ۲۳ مردادِ ۱۳۵۹
بیارام!
"برو، ایگناسیو! به هیابانگ شورانگیز حسرت مخور! بخسب! پرواز کن! بیارام! دریا نیز میمیرد." #ارشاد_رحمانیان
مرثیه
مرثیه زخم و مرگ در ساعت پنج عصر. درست ساعت پنج عصر بود. پسری پارچه سفید را آورد در ساعت پنج عصر سبدی آهک، از پیش آماده در ساعت پنج عصر باقی همه مرگ بود و تنها مرگ در ساعت پنج عصر باد با خود برد تکههای پنبه را هر سوی در ساعت پنج عصر و زنگار، بذر ِ نیکل و بذر ِ بلور افشاند در ساعت پنج عصر. اینک ستیز ِ یوز و کبوتر در ساعت پنج عصر. رانی با شاخی مصیبتبار در ساعت پنج عصر. ناقوسهای دود و زرنیخ در ساعت پنج عصر. کرنای سوگ و نوحه را آغاز کردند در ساعت پنج عصر. در هر کنار کوچه، دستههای خاموشی در ساعت پنج عصر. و گاو نر، تنها دلِ برپای مانده در ساعت پنج عصر. چون برف خوی کرد و عرق بر تن نشستش در ساعت پنج عصر. چون یُد فروپوشید یکسر سطح میدان را در ساعت پنج عصر. مرگ در زخمهای گرم بیضه کرد در ساعت پنج عصر بیهیچ بیش و کم در ساعت پنج عصر. تابوت چرخداریست در حکم بسترش در ساعت پنج عصر. نیها و استخوانها در گوشش مینوازند در ساعت پنج عصر. تازه گاو ِ نر به سویش نعره برمیداشت در ساعت پنج عصر. که اتاق از احتضار مرگ چون رنگینکمانی بود در ساعت پنج عصر. قانقرایا میرسید از دور در ساعت پنج عصر. بوقِ زنبق در کشاله سبزِ ران در ساعت پنج عصر. زخمها میسوخت چون خورشید در ساعت پنج عصر. و در هم خرد کرد انبوهی ِ مردم دریچهها و درها را در ساعت پنج عصر. در ساعت پنج عصر. آی، چه موحش پنج عصری بود! ساعت پنج بود بر تمامی ساعتها! ساعت پنج بود در تاریکی شامگاه!
مرثیه
خون منتشر نمیخواهم ببینمش! بگو به ماه، بیاید چرا که نمیخواهم خون ایگناسیو را بر ماسهها ببینم. نمیخواهم ببینمش! ماهِ چارتاق نریان ِ ابرهای رام و میدان خاکی ِ خیال با بیدبُنان ِ حاشیهاش. نمیخواهم ببینمش! خاطرم در آتش است. یاسمنها را فراخوانید با سپیدی کوچکشان! نمیخواهم ببینمش! ماده گاو ِ جهان پیر به زبان غمینش لیسه بر پوزهیی میکشید آلوده خونی منتشر بر خاک، و نره گاوان ِ «گیساندو» نیمی مرگ و نیمی سنگ ماغ کشیدند آنسان که دو قرن خسته از پای کشیدن بر خاک. نه! نمیخواهم ببینمش! پله پله برمیشد ایگناسیو همه مرگش بردوش. سپیدهدمان را میجست و سپیدهدمان نبود. چهره واقعیِ خود را میجست و مجازش یکسر سرگردان کرد. جسمِ زیباییِ خود را میجست رگ ِ بگشوده خود را یافت. نه! مگویید، مگویید به تماشایش بنشینم. من ندارم دلِ فواره جوشانی را دیدن که کنون اندکاندک مینشیند از پای و توانایی ِ پروازش اندک اندک میگریزد از تن. فورانی که چراغان کردهست از خون صُفّههای زیرین را در میدان و فروریخته است آنگاه روی مخملها و چرم گروهی هیجان دوست. چه کسی برمیدارد فریاد که فرود آرم سر؟ ـ نه! مگویید، مگویید به تماشایش بنشینم. آن زمان کاین سان دید شاخها را نزدیک پلکها برهم نفشرد. مادران خوف اما سربرآوردند وز دلِ جمع برآمد به نواهای نهان این آهنگ سوی ورزوهای لاهوت پاسدارانِ مِهی بیرنگ: در شهر سهویل شهزادهیی نبود که به همسنگیش کند تدبیر، نه دلی همچون او حقیقتجوی نه چو شمشیر او یکی شمشیر. زور ِ بازوی حیرتآور ِ او شط غرندهیی ز شیران بود و به مانند پیکری از سنگ نقش تدبیر او نمایان بود. نغمهیی آندُلسی میآراست هالهیی زرین بر گرد ِ سرش. خندهاش سُنبلِ رومی بود و نمک بود و فراست بود. ورزا بازی بزرگ در میدان کوهنشینی بیبدیل در کوهستان. چه خوشخوی با سنبلهها چه سخت با مهمیز! چه مهربان با ژاله چه چشمگیر در هفته بازارها، و با نیزهی نهایی ِ ظلمت چه رُعبانگیز! اینک اما اوست خفته خوابی نه بیداریش در دنبال و خزهها و گیاه ِ هرز غنچه جمجمهاش را به سر انگشتان ِ اطمینان میشکوفانند. و ترانهساز ِ خونش باز میآید میسُراید سرخوش از تالابها و از چمنزاران میغلتد به طول شاخها لرزان در میان میغ بر خود میتپد بیجان.
مرثیه
این تختهبندِ تن پیشانی ِ سختیست سنگ که رویاها در آن مینالند بیآب موّاج و بیسرو ِ یخ زده. گُردهییست سنگ، تا بار زمان را بکشد و درختان اشکش را و نوارها و ستارههایش را. بارانهای تیرهیی را دیدهام من دوان از پی موجها که بازوان بلند بیخته خویش برافراشته بودند تا به سنگپاره پرتابیشان نرانند. سنگپارهیی که اندامهایشان را در هم میشکند بیآنکه به خونشان آغشته کند. چرا که سنگ، دانهها و ابرها را گرد میآورد استخوانبندی چکاوکها را و گُرگان ِ سایه روشن را. اما نه صدا برمیآورد، نه بلور و نه آتش، اگر میدان نباشد. میدان و، تنها، میدانهای بیحصار. و اینک ایگناسیوی مبارک زاد است بر سر ِ سنگ. همین و بس! ــ چه پیش آمده است؟ به چهرهاش بنگرید: مرگ به گوگرد ِ پریده رنگش فروپوشیده رخسار ِ مرد گاوی مغموم بدو داده است. کار از کار گذشته است! باران به دهانش میبارد، هوا چون دیوانهیی سینهاش را گود وانهاده و عشق، غرقه اشکهای برف، خود را بر قله گاوچر گرم میکند. چه میگویند؟ ــ سکوتی بویناک برآسوده است. ماییم و، در برابر ما از خویش میرود این تختهبند تن که طرح آشکار ِ بلبلان را داشت: و میبینیمش که از حفرههایی بیانتها پوشیده میشود. چه کسی کفن را مچاله میکند؟ آنچه میگویند راست نیست. اینجا نه کسی میخواند نه کسی به کنجی میگرید نه مهمیزی زده میشود نه ماری وحشتزده میگریزد. این جا دیگر خواستار چیزی نیستم جز چشمانی به فراخی گشوده برای تماشای این تختهبند تن که امکان آرامیدنش نیست. اینجا خواهان ِ دیدار مردانی هستم که آوازی سخت دارند. مردانی که هَیون را رام میکنند و بر رودخانهها ظفر مییابند. مردانی که استخوانهاشان به صدا درمیآید و با دهان پُر از خورشید و چخماق میخوانند. خواستار ِ دیدار آنانم من، اینجا، رو در روی سنگ، در برابر این پیکری که عنان گسسته است. میخواهم تا به من نشان دهند راه رهایی کجاست این ناخدا را که به مرگ پیوسته است.
مرثیه
غایب از نظر نه گاو نرت باز میشناسد نه انجیربُن نه اسبان نه مورچهگان خانهات. نه کودک بازت میشناسد نه شب چرا که تو دیگر مردهای. نه صُلب سنگ بازت میشناسد نه اطلس سیاهی که در آن تجزیه میشوی. حتا خاطره خاموش تو نیز دیگر بازت نمیشناسد چرا که تو دیگر مردهای. پاییز خواهد آمد، با لیسَکها با خوشههای ابر و قُلههای درهمش اما هیچکس را سر آن نخواهد بود که در چشمان تو بنگرد چرا که تو دیگر مردهای. چرا که تو دیگر مردهای همچون تمامی ِ مردهگان زمین. همچون همه آن مردهگان که فراموش میشوند زیر پشتهیی از آتشزنههای خاموش. هیچکس بازت نمیشناسد، نه. اما من تو را میسرایم برای بعدها میسرایم چهره تو را و لطف تو را کمال ِ پختهگیِ معرفتت را اشتهای تو را به مرگ و طعمِ دهان مرگ را و اندوهی را که در ژرفای شادخویی ِ تو بود. زادنش به دیر خواهد انجامید ــ خود اگر زاده تواند شد ــ آندلسی مردی چنین صافی، چنین سرشار از حوادث. نجابتت را خواهم سرود با کلماتی که میموید و نسیمی اندوهگین را که به زیتونزاران میگذرد به خاطر میآورم.